نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 07-07-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

در و تخته را مهر کردن سکوت کردن، دست کشیدن
دروغ به هم بافتن سر هم کردن، از خود درآوردن
دروغ درآمدن معلوم شدن که دروغ است
دروغ دسته نقاشی دروغ گنده، دروغ شاخدار
دروغ دون مطالب نادرست و سراسر دروغ
دروغ شاخ دار دروغ بزرگ
درو کردن پشت سر هم با گلوله زدن و انداختن
درویش کردن چشم ها نادیده انگاشتن، نگاه نکردن
در هچل افتادن دچار درد سر شدن، به درد سر افتادن
در هچل انداختن به درد سر انداختن، به مخمصه انداختن
در هم به هم آمیخته، سوا نکرده
در هم بودن پریشان بودن، پکر بودن، نگران بودن
در هم رفتن در فکر فرو رفتن، خشمگین شدن
در هم رفتن سگرمه گره بر ابرو افتادن، اوقات تلخ شدن
در هم لولیدن توی هم رفتن
در هم و بر هم آشفته، پریشان، آمیخته
دریا زدگی حالت تهوع در اثر حرکت کشتی
دریافت گرفتن، ادراک
دریافتی حقوق (مقابل پرداختی)
دریدگی وقاحت، بی شرمی، پر رویی
دریده وقیح، بی شرم، پر رو
در یک جوی نرفتن آب کسی با کسی همداستان شدنشان ممکن نبودن، با هم نساختن
درینگ صدای خوردن مضراب یا ناخن با ساز
درینگ درینگ صدای شکستن شیشه، صدای برخورد پیاپی چیزی به فلز یا شیشه
دری وری سخن بی سر و ته، چرند و پرند
دری وری گفتن سخنان نامربوط گفتن، چرند و پرند گفتن، آسمان و ریسمان به هم بافتن
دزد بازار پر هرج و مرج، جایی که در آن دزدی زیاد می شود، جای بی قانون
دزد حاضر و بز حاضر می توان همه چیز را دید و داوری کرد
دزد زدن مورد دزدی قرار گرفتن
دزد زده سرقت شده
دزد سر گردنه کاسب نادرست و گران فروش
دزدکی پنهانی، یواشکی، مخفیانه
دزد و حیز نادرست و مکار
دزد و دغل نادرست و مکار
دزدیدن قد خود را برای دیده نشدن خم کردن
دزدیده نگا. دزدکی
دزدیده نگاه کردن زیر چشمی نگریستن، بدون آن که طرف بداند او را زیر نظر گرفتن
دزدی گرگی دله دزدی
دُز کردن فروختن چیزی که پیش از آن فروخته شده بوده است
دست بار، دفعه، مرتبه، واحد وسایل گوناگون (یک دست کارد و چنگال)، یک دور بازی (یک دست شطرنج)
دست آخر سرانجام، آخر سر، آخر کاری
دست از پا خطا نکردن هیچ کار اشتباهی نکردن، تکان نخوردن
دست از پا دراز تر مایوس شده، ناموفق
دست از جان شستن از جان گذشتن، پروای جان نکردن
دست از سر کچل کسی بر نداشتن کسی را به حال خود نگذاشتن
دست از سر کسی برداشتن کسی را رها کردن، به حال خود گذاشتن
دست از همه جا کوتاه شدن بی چاره و بی پناه شدن
دست آمدن به دست آمدن، پیدا شدن، حاصل شدن
دست آموز تربیت شده، آموخته
دست آموز کردن تربیت کردن (حیوان)
دست انداختن ریشخند کردن، مسخره کردن
دست انداختن به روی چیزی چیزی زا غاصبانه تصرف کردن
دست انداز ناهمواری راه و جاده
دست اندر کار دارای سهمی در انجام کاری، مشغول به کار
دست اندر کار شدن آغاز به کاری کردن
دست اول نو و تازه
دست آویز بهانه، مستمسک، عذر
دست باف بافته با دست
دست بالا حداکثر
دست بالا را گرفتن حداکثر را فرض کردن
دست بالا کردن پیش قدم شدن، آستین بالا زدن
دست ِ بالا گرفتن حدکثر را فرض کردن
دست بده داشتن بخشنده بودن
دست بردار دست بردارنده، ترک کننده
دست بردار نبودن پافشاری کردن، رها نکردن
دست برداشتن صرف نظر کردن، چشم پوشی کردن، به حال خود رها کردن
دستبرد زدن دزدیدن، غارت کردن
دست بردن در چیزی چیزی را تغییر دادن
دست بر قضا از قضا، به طور غیر منتظره، ناگهان
دست بلند کردن بالا بردن دست به نشانه ی آمادگی پاسخ گویی، اعلام رای و نظر
دستبوس زیارت، دیدار، شزفیابی
دست به آب داشتن ادرار، دستشویی، توالت
دست به آب رسانیدن به دستشویی رفتن، به توالت رفتن
دست به جیب بخشنده، خرج کن
دست به چماق چماق در دست، آماده ی چماق زدن
دست به چیزی شدن بی درنگ آن چیز را برداشتن، آماده ی استفاده از آن چیز شدن
دست به دامان کسی شدن به کسی پناه آوردن، به کسی متوسل شدن
دست به دست دادن دست عروس را در دست داماد گذاشتن
دست به دست کردن تردید کردن، کوتاهی کردن، وقت کشتن
دست به دست گرفتن از یکدیگر پشتیبانی کردن
دست به دست گشتن هر از گاهی نزد کسی بودن، از دستی به دست دیگری رفتن
دست به دست مالیدن تردید نشان دادن، هیچ کاری نکردن
دست به دل کسی گذاشتن با یادآوری خاطره ای دل کسی را اندوهگین کردن
دست به دهن کسی که به اندازه ی مخارجش درآمد روزانه دارد، آدم کم درآمد و تهی دست
دست به دهن رسیدن چیزی اندک ولی کافی برای معاش داشتن
دست به روی کسی بلند کردن کسی را کتک زدن
دست به ریش کشیدن با التماس خواهش کردن
دست به ریش گرفتن ضمانت و تعهد دادن
دست به سر کردن کسی کسی را به بهانه ای برای انجام کاری بیرون فرستادن، کسی را رد کردن
دست به سر و روی چیزی کشیدن چیزی را تعمیر و تمیز کردن
دست به سر و روی کسی کشیدن کسی را نوازش کردن، کسی را اندکی آرایش کردن
دست به سیاه و سفید نزدن به هیچ گونه کاری نپرداختن، ابدن کاری نکردن
دست به سینه آماده ی فرمان، در نهایت ادب و احترام
دست به سینه ایستادن در نهایت ادب و آماده ی فرمان ایستادن
دست به عصا راه رفتن با احتیاط رفتار کردن، بسیار محتاط بودن
دست به فرار کسی خوب بودن در گریختن استاد بودن
دست به کار شدن آغاز به کار کردن
دست به کار نرفتن حال کار کردن نداشتن، برای کار بی حوصله بودن
دست به کیسه شدن آماده ی پرداخت پول شدن
دست به گردن در حال معاشقه، سریع الوصول
دست به گریبان شدن با هم به جدال پرداختن، گلاویز شدن
دست به نقد بی درنگ، زود، فورن
دست به یقه شدن نگا. دست به گریبان شدن
دست به یکی کردن همدست شدن، متحد شدن
دست پاچگی شتاب زدگی، اضطراب
دست پاچه شتاب زده، مضطرب
دست پاچه شدن مضطرب شدن، دست و پای خود را گم کردن
دست پاک درستکار
دست پایین را گرفتن کم ارزش و ناتوان فرض کردن
دست پخت شیوه ی پختن، هنر پختن
دست پیش گدا
دست پیش را گرفتن خود را محق وانمود کردن
دست پیش گرفتن پیشدستی کردن، سبقت گرفتن
دست تنها بی یار، تنها
دستِ چپ سمت چپ
دست چپ از دست راست ندانستن هر را از بر تشخیص ندادن
دست چپی از جناح چپ، مخالف حکومت
دست چین گزیده، منتخب
دست کسی را خواندن یه اندیشه و نقاط ضعف کسی پی بردن
دست خالی برگرداندن نا امید کردن، پاسخ رد دادن
دست خالی بودن تهی دست بودن، بی چیز بودن
دست خدا به همراه در پناه خدا
دست خر کوتاه فوضولی موقوف !، دخالت نکن ! دست نزن !
دست خوش ! آفرین
دست دادن پیش آمدن
دست داشتن توانایی داشتن، وارد بودن
دست داشتن در کاری پنهانی شرکت داشتن در کاری
دست دراز کردن به حریم و حقوق دیگران تجاوز کردن
دست دست کردن تردید داشتن، وقت کشتن، وقت را هدر دادن
دست دستی سرسری، بی هوده، سطحی
دستِ دلبر گران قدر، عزیز
دست دوم کار کرده، مستعمل
دست را بند کردن به کاری مشغول کردن
دستِ راست سمت راست
دست راستی از جناح راست، موافق حکومت
دست روی دست گذاشتن وقت گذراندن، به کاری دست نزدن
دست زدن کوبیدن دو دست به یکدیگر همراه با نوای موسیقی یا برای تشویق
دست زدن لمس کردن
دست زیر بال کسی کردن کسی را یاری کردن
دست شستن از چیزی از چیزی دست کشیدن، از داشتن چیزی ناامید شدن
دست شما درد نکند از شما سپاس گزارم
دست شما را می بوسد انجامش به عهده ی شماست
دستشویی توالت، مستراح
دست علی به همراه علی یارت باد
دست فرمان مهارت در رانندگی
دست فروش دوره گردی که کالای خود را روی دست انداخته و می فروشد
دست فروشی شغل دست فروش
دستک دفتر حساب
دستکاری دست بردن در چیزی
دست کج نامطمئن، دزد
دستک دمبک بهانه، دستاویز، پاپوش
دستک دمبک درآوردن پاپوش دوختن، اشکال تراشی کردن
دست کردن دست فرو بردن
دست کسی افتادن گیر کسی افتادن
دست کسی آمدن آگاهی پیدا کردن، فهمیدن، بو بردن
دست کسی به دهانش رسیدن از تهی دستی بیرون آمدن، محتاج نبودن
دست کسی در کار بودن شرکت داشتن در کاری
دست کسی را از پشت بستن از کسی در کاری پیشی جستن
دست کسی را پس زدن دور کردن، نپذیرفتن، رد کردن کسی
دست کسی را توی پوست گردو گذاشتن کسی را گرفتار مشکل و سختی کردن
دست کسی را توی حنا گذاشتن کاری را به کسی تحمیل کردن
دست کسی را بند کردن به کاری گماشتن (مشغول کردن)
دست کسی را خواندن از نقشه ی کسی با خبر شدن
دست کسی را کوتاه کردن کسی را از چیزی یا کاری کنار گذاشتن
دست کسی رو شدن مچ کسی باز شدن، حیله ی کسی آشکار شدن
دست کشیدن از کار کار را تعطیل کردن
دست کم حداقل
دست کم گرفتن کم بها دادن، اهمیت ندادن، حقیر شمردن
دست گرفتن کسی مسخره کردن، به ریشخند گرفتن
دست گرفتن برای کسی خطای کسی را مرتب به رخ او کشیدن
دستگیر شدن فهمیدن، متوجه شدن، بو بردن، عاید شدن، بازداشت شدن
دستگیره وسیله ی باز و بسته کردن در و پنجره، کهنه ای در آشپزخانه برای برداشتن دیگ از روی اجاق
دستگیره ی خطر وسیله ای حلقه مانند در قطار برای بازداشتن قطار از حرکت به هنگام خطر
دستمال ابریشمی چاپلوسی، تملق
دستمال ابریشمی برداشتن چاپلوسی کردن، تملق کردن
دستمال به دست چاپلوس، متملق
دستمال به دست بودن چاپلوس بودن، متملق بودن
دستمال سفره پارچه ای که کنار سفره می نهند تا با آن دست و لب را از غذا پاک کنند
دستمال کاغذی قطعات کوچک کاغد که به جای دستمال پارچه ای به کار می برند
دستمالی دست مالیدن
دستم به دامنت به یاری ات سخت نیاز دارم
دست مریزاد آفرین !، دستت درد نکند !
دست مزد اجرت، مزد کار
دست من و دامن تو نگا. دستم به دامنت
دست نخورده استفاده نشده، چنان که نهاده باشند
دست نشانده زیر دست، مطیع، فرمان بردار
دست نگاه داشتن توقف کردن در انجام کار، معطل شدن و منتظر ماندن
دست نماز وضو
دست ننه ات درد نکند به تمسخر به کسی که کار نادرست کرده است می گویند
دست و بال دور و بر، اطراف
دست و بال کسی تنگ بودن تنگدست بودن، فقیر بودن
دست و پا توانایی، عُرضه
دست و پا پنبه ای دست و پا چلفتی، بی عرضه، بی دست و پا
دست و پا توی هم رفتن بی پول شدن، گرفتاری مالی پیدا کردن
دست و پا چلفتی بی عرضه، نالایق، بی دست و پا
دست و پا شکسته ناقص، ناتمام
دست و پا کردن فراهم آوردن
دست و پا گیر مزاحم، مانع از کاری
دست و پا نمدی نگا. دست و پا پنبه ای
دست و پای خود را جمع کردن ترسیدن و مواظب گفتار و کردار خود شدن
دست و پای خود را گم کردن دست پاچه شدن
دست و پنجه نرم کردن گلاویز شدن، جنگیدن
دست و دل باز بخشنده، جوانمرد
دست و دل کسی به کار نرفتن میل به کار نداشتن
دست و رو شسته بی شرم، وقیح
دست و رو نشسته ناکس، ناچیز
دسته جمعیت سینه زن
دسته ساعت دوازده (ظهر یا شب)
دسته اش را در کردن تصفیه حساب کردن، جبران کردن کاری
دسته بازی حزب و گروه راه انداختن
دسته پل الک دولک
دسته جمعی باهم، گروهی
دسته چاقو نشستن نشستن روی دو پا و بغل کردن دو رانو، چمباتمه نشستن
دسته دیزی قوم و خویش دور
دسته راه انداختن دسته و جمعیت ترتیب دادن
دسته کلید مجموعه ی کلیدها در یک حلقه یا بند
دسته کوک ساعتی که از محل دسته کوک می شده است
دسته گل به آب دادن کاری به خطا انجام دادن
دسته هاون استوانه ای فلزی یا چوبی برای کوبیدن چیزها در هاون
دستی پول نقدی که به عنوان وام کوتاه مدت از کسی می گیرند
دستی به عمد، از روی تعمد
دستی از دور بر آتش داشتن از حقیقت امری بی خبر بودن، قضاوتی سطحی از چیزی داشتن
دستی به سر و صورت کشیدن خود را مرتب کردن، آرایش کردن
دستی پز نانوایی که در خانه نان می پزد
دستی پس، دستی پیش سخت تهی دست، بی چیز
دستی دستی به دست خود، آگاهانه، عمدی
دست یکی داشتن همدست شدن، متحد شدن
دس دس کردن دست زدن، طول دادن، وقت گذراندن
دس دسی خطابی همراه با دست زدن به کودکان نوپا
پایان بخش نخست اصطلاحات حرف د
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید