نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 07-07-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

خدانگهداری کردن خداحافظی کردن
خدا و خرما را با هم خواستن از دو محل سود بردن، دو سره بار کردن
خدا وکیلی صادقانه، راست و درست
خدمت رسیدن به حضور رسیدن
حدمتکار مستخدم
خدمت کردن دوره ی سربازی را طی کردن
خدمت کسی رسیدن به حضور کسی رسیدن، کسی را تنبیه کردن
خدیجه خبرکش خبر چین و دو به هم زن
خر نفهم و کودن، بزرگ، زیاد
خِر حنجره، گلو
خراب از کار افتاده، دارای اختلال، فاسد، منحرف اخلاقی
خراب شدن از کار افتادن، منحرف (اخلاقی) شدن
خراب شدن بر سر کسی نزد کسی بار و بندیل گشادن و ماندن
خرابکار اخلالگر، تروریست
خرابکاری به هم زدن نظم، ایجاد اختلال، آلودن بستر و لباس، تروریسم
خراب کردن زرد کردن، آلودن لباس، نظم کار چیزی را به هم زدن
خراب کردن دختر دختری را منحرف کردن
خرابی بار آوردن بی آبرویی بار آوردن، کاری کردن که نتیجه ی بد بدهد
خرابی بالا آوردن کثافت کاری کردن، آلودن بستر یا لباس
خرابی کردن نگا. خرابی بالا آوردن
خراشه تراشه، خرده ی چوب
خرافاتی آن که به خرافات باور دارد، عقب مانده
خر آوردن بدبخت شدن
خر آوردن و باقالی بار کردن برای جتجال و دعوایی آماده شدن
خر با تشدید بسیار احمق، الاغ تمام عیار
خربازار شلوغ بازار، بی حساب و کتاب
خربان صاحب خر، خرکچی
خربزه قاچ کردن با اتوی شلوار بسیار آراسته بودن و به خود پرداختن
خِر به خِر گرفتن گلاویز شدن
خر بی یال و دم احمق، نادان
خرپا چوب بندی زیر سقف یا پل
خر پاپو وسیله ای دارای چرخ برای آموزش راه رفتن به کودکان نوپا
خرپا کوب کسی که کارش ساختن خرپا است
خر پشته پشته ی بزرگ سقف شکم داری که روی ایوان و راه پله می سازند
خر پول دارای پول زیاد، تروتمند
خرت به چند کی از تو پرسید؟ به حساب آوردن، اعتنا کردن
خر تب کرده به تمسخر به کسی می گویند که در هوای گرم لباس بسیار کلفت بپوشد
خرت و پرت اثاثه ی کم بها، خرده ریزه
خر تو خر پر هرج و مرج، بی نظم
خرج هزینه، پول مصرف روزانه ی خانواده
خرج اتینا کردن پولی به مصارف بی هوده رساندن
خرج از کیسه ی خلیفه کردن از مال دیگران خرج کردن
خرج برداشتن پول لازم داشتن
خرج تراشی هزینه درست کردن
خرج جیب توجیبی، خرج غیر لازم
خرج دادن مهمانی دادن در جشن های دینی یا ایام سوگواری
خرج در رفته خالص، ارزش پس از کسر مخارج لازم
خرج راه هزینه ی سفر
خرج رو دست کسی گذاشتن کسی را در خرج انداختن
خرج شدن مصرف شدن، به کار رفتن
خرج کردن هزینه کردن، صرف کردن
خرج و برج خرج و متعلقات آن
خرج و دخل کردن برابر شدن هزینه و درآمد
خرجی پول لازم برای گذران روز
خرجی دادن دادن پول لازم برای گذران روزانه
خر چسونه در مقام تحقیر به شخص خقیر و ناقابل می گویند، نام حشره ای است
خرچنگ قورباغه کج و معوج، درهم و برهم
خرچه در مقام توهین به بچه می گویند
خرحمال کسی که فقط کارهای دشوار می کند
خرحمالی بیگاری، کار پر زحمت و کم مزد
خرحمالی کردن کار کردن بی اجر و مزد
خرخاری همدیگر را خاراندن
خِرخِر آواز کشیدن چیزی سنگین بر زمین، صدای ناهنجار و گوش خراش
خُرخُر آواز نفس شخص خوابیده
خُرخُرو آن که در خواب بسیار خرناس می کشد
خِرخِره حلق، حلقوم
خرخره ی کسی را جویدن به شدت از دست کسی عصبانی شدن
خَرخَری کردن حرکات ابلهانه از خود درآوردن، خل بازی درآوردن
خر خود را راندن تنها به فکر خود بودن، به کار خود ادامه دادن
خرخور چیزی که قابلیت خورده شدن را از دست داده است
خر دادن و خیار گرفتن چیز گرانی را با چیز ارزان مبادله کردن، فریب خوردن در معامله
خر داغ کردن ناامید شدن، ناکام شدن
خر در چمن آوای ناهنجار، هرج و مرج
خُردمُرد شکسته و ریزه میزه
خُردمُرد شدن ریزه ریزه شدن
خردمرد کردن ریزه ریزه کردن
خرد نکردن تره برای کسی کم ترین اهمیتی برای کسی قایل نشدن
خرد و خاکشیر ریز ریز و ذره ذره شده، از پا درآمده
خرد و خمیر نگا. خرد و خاکشیر، له و لورده
خرد و خمیر شدن بسیار خسته شدن، له و لورده شدن
خرده بُرده مشکل، اختلاف
خرده بورژوا مالک ابزار تولید ولی ناگزیر به کار برای دیگران
خرده پا کاسبان جزء و کم سرمایه
خرده حساب طلب مختصر، دشمنی قبلی
خرده حساب با کسی داشتن با کسی دشمنی قبلی داشتن
خرده خر کسی که آذوقه ی خانه را روز به روز می خرد نه یکجا
خرده خرجی خرج های اندک
خرده خرده کم کم، رفته رفته
خرده ریز اثاثه ی اندک و کم مصرف، آشغال
خرده شیشه داشتن جنس کسی بدحنس بودن، آب زیرکاه بودن
خرده فرمایش فرمانی که از فرمانده ی نالایق و کوچک تر صادر شود، دستور بی جا
خرده فرمایش داشتن دستورهای بی جا دادن
خرده فروش فروشنده ی اجناس در اندازه های کم
خرده قرض بدهی اندک
خرده کاری کار جزیی
خرده مالک مالک زمین کشاورزی کوچک
خر ِ دیزه لج بازی که به خود ضرر بزند
خُردینه بچه ی خردسال
خر رنگ کن خوش طاهر بد باطن
خر زور نیرومند، پرزور
خرس چاق و درشت، تنومند
خرسک نوعی فرش
خرس گنده برای تحقیر به کسانی که اداهای خارج از سن خود در می آورند گفته می شود
خر شدن عقل خود را باختن، فریب خوردن
خر غلت زدن مانند خر بر خاک غلتیدن
خرفت نادان، ابله، کند ذهن
خرفهم فهماندن به ابله، شیر فهم
خرکار پرکار
خرکاری پرکاری، مفت کاری
خرکچی چارپادار
خر کردن کسی کسی را با چاپلوسی فریفتن
خر کریم را نعل کردن رشوه دادن، راضی کردن
خر کسی از پل گذشتن گره کار باز شدن، از گرفتاری خلاص شدن
خر کسی از کرگی دم نداشتن از حق خود گذشتن، از حرف خود برگشتن
خِر کسی را چسبیدن گریبان کسی را گرفتن و چیزی از او طلب کردن
خِر کسی را گرفتن نگا. خر کسی را چسبیدن
خر کسی را نعل کردن رشوه دادن، سبیل کسی را چرب کردن، راضی کردن
خر کسی رفتندارای اهمیت و اعتبار بودن
خرکی سخت بی ادبانه، خارج از ظرافت
خر گردن گردن کلفت، بی عار
خر گرفتن کسی کسی را احمق حساب کردن
خز گیر آوردن نگا. خر گرفتن کسی
خر لنگ خود را به منزل رساندن با وجود سختی کار را به پایان رساندن
خرمن انبوه و پرپشت
خرناس نگا. خُرخُر
خرناس کردن خرخر کردن در خواب
خرناس کشیدن نگا. خرناس کردن
خروار کنایه از مقدار زیاد
خر و پف نگا. خرناس
خروجی جای بیرون رفتن، مالیاتی که هنگام خارج شدن از کشور به دولت می پردازند
خروس بی محل وقت نشناس، کسی که بی جا سخن می گوید یا بی موقع کاری می کند
خروس جنگی کسی که به اندک چیزی به ستیزه برمی خیزد
خروس خوان هنگام سحر
خروس قندی آب نباتی به شکل خروس
خروس کسی خواندن شاد و شنگول بودن، روزگار بر وفق مراد بودن
خریت نادانی، حماقت
خرید خدمت فروختن خدمت کارمند به اداره، پرداخت پول برای نرفتن به خدمت سربازی
خرید و فروش کردن بازرگانی کردن، سوداگری کردن
خزانه کردن نشاء و قلمه ی درختی را در زمین کاشتن تا پس از سبز شدن در جای دیگر بنشانند
خسارت دیدن زیان دیدن
خستگی در کردن استراحت کردن
خسته و مرده درمانده، وامانده، قدرت از دست داده
خِس خِس صدای تنفس کسی که نفس تنگی دارد
خس و خاش آشغال، خس و خاشاک
خش صدای گرفته، خراش
خش افتادن خراش افتادن
خشت انداختن لاف زدن، گزافه گفتن
خشت به قالب زدن نگا. خشت انداختن
خشتک وسط درز دو پا در شلوار
خشتک پاره کردن قیامت به پا کردن، داد و بی داد کردن، رسوا کردن، شدت عمل نشان دادن
خشتک دراندن نگا. خشتک پاره کردن
خشتک کسی را جر دادن نگا. خشتک پاره کردن
خشتک کسی را سر او کشیدن نگا. خشتک کسی را پاره کردن
خشتک نشور آدم پست و بی ارزش
خشت مال دروغ گو، لاف زن
خشت مالیدن چاخان کردن، لاف زدن
خشخاشی نانخشخاش زده
خش خش صدای برخورد چیزهای خشک به یکدیگر، صدای راه رفتن روی برگ های خشک شده
خش خشه نوعی اسباب بازی کودکان که به هنگام تکان خوردن صدای خش و خش از آن می آید
خشک بدون انعطاف، بی عاطفه، خشن
خشکبار میوه های خشک مانند پسته، بادام، گردو و فندق
خشک خشک توش کردن در مقابل کسی شدت عمل به خرج دادن، کسی را سخت آزردن
خشک زدن مات و مبهوت ماندن
خشک شدن شیر کسی به کسی که زیاد حرص می خورد و جوش می زند می گویند
خشک شدن قر در کمر به پایان نرساندن خودنمایی و جلوه گری
حشک شویی شستن لباس با مواد شیمیایی با کمی یا بدون آب
خشک کن دستگاه گرفتن رطوبت و خشک کردن لباس و پارچه
خشک و خالی مختصر و ناچیز
خشکه مزد نقدی بدون غذا و لباس، غذای بدون پخت، لباس بدون دوخت
خشکه بار نگا. خشکبار
خشکه بی آب نوعی فولاد که آهن و چدن را با آن می تراشند
خشکه پز نانوایی که نان هایی از قبیل نان روغنی، قندی، شیرمال، پنجه ای و مانند آن ها می پزد
خشکه پلو کته
خشکه مقدس متدینی که جز اطاعت از ظاهر احکام دینی به چیزی تن نمی دهد
خشکه نان نانی که بیش از اندازه در تنور مانده و خشک شده است
خشکی انعطاف ناپذیری، سخت گیری، حالت پوستی که آب و چربی خود را از دست داده است
خش و خش نگا. خش خش
خصوصی مقابل عمومی
خط راه، مسیر، مشی و مرام، مسلک، کنایه از نامه
خط افتادن خراش افتادن
خط انداختن خراش به جا گذاشتن
خط آوردن مدرک کتبی ارایه کردن
خطایی نوعیز آجر
خِطَب جزیی از جهاز شتر
خطب کسی کج بودن نگا. پالان کسی کج بودن
خط خطی درهم، خراب، متشنج، با خطوط زیاد روی آن ناخوانا شده
خط خطی شدن اعصاب خرد شدن اعصاب، خراب شدن اعصاب
خط دادن سرمشق دادن، فکر کسی را هدایت کردن
خط در میان حرف زدن آرام آرام و شمرده سخن گفتن
خط زدن با خط کشیدن روی چیزی آن را باطل کردن
خط کش وسیله ای برای زسم خط
خط کشیدن دور چیزی چیزی را کنار نهادن، دست کشیدن از چیزی
خط و نشان کشیدن تهدید کردن
خط هوایی راه هوایی، مسیر هواپیما
خط یازده سوار شدن پیاده رفتن
خِفت نوعی گره
خفت افتادن تنگ شدن، در تنگنا افتادن
خفت انداختن تنگ کردن، در تنگنا قرار دادن
خفتی نوعی گردن بند از جواهرات، شلواری مانند چاقچور ولی بدون جوراب
خفگی حالت فشردگی گلو و تنگی نفس
خفه خون خفقان
خفه خون گرفتن دم بر نیاوردن، ساکت شدن
خفه شدن سکوت کردن، کسل شدن از تکرار حرفی
خفه کردن آتشی را خاموش کردن، خاموش شدن موتور، با اصرار در کاری کسی را کسل کردن
خُل نیمه دیوانه، سفیه
خُل آتش زیر خاکستر، خاک و کثافت
خِل خلط بینی
خلا مستراح
خلاص خارج از دنده بودن موتور
خلاص تمام شد، مُرد
خلاص کردن تمام کردن، کشتن
خلاصه نویسی کوتاه کردن مطلب
خلاف جرم
خلاف شرع ضد قانون شریعت
خل بازی حرکات غیر منطقی و غیر عاقلانه
خل بازی درآوردن مثل دیوانه ها رفتار کردن
خلق الله مردم
خُلق تنگ عصبانی، خشمگین
خلق تنگی عصبانیت، خشمگینی
خلق کسی تنگ شدن عصبانی شدن، بی حوصله شدن
خُل و چل مثل دیوانه ها، ساده لوح
خل و ول دیوانه، ساده لوح
خلیفه مبصر مکتب خانه، ارشد کلاس
خلیلی نوعی غل و زنجیر، نوعی انگور
خم به ابرو نیاوردن رنجی را تحمل کردن
خم شدن دولا شدن
خم گرفتن فنی از کشتی
خمیازه کشیدن دهن دره کردن
خمیره سرشت، ذات
خَنج ناخن کشیدن بر چیزی
خنج انداختن پنجول انداختن، خراشیدن پوست دیگری با ناخن
خنجر زدن از پشت به نامردی به کسی آسیب رساندن یا او را از پای درآوردن
خندق بلا شکم
خنده ی قبا سوختگی خنده ای که برای پنهان کردن خشم و کینه می کنند
خنده ی نخودی خنده ی لوس و بی مزه
خندیدن به ریش کسی کسی را مسخره کردن
خندیدن تو روی کسی به کسی که بسیارگستاخ است می گویند
حنز پنزر نگا. خرت و پرت
خنزرپنزری کسی که چیزهای خرده ریزه و کم بها می فروشد
خنِس و فنِس گرفتاری و ناراحتی
خنسی گرفتاری، تنگدستی
خنک بی مزه، بی نمک، نچسب
خنکای صبح سحرگاه
خنک شدن دل آسایش خاطر پس از گرفتن انتقام
خنک کردن سرد کردن
خنگ نادان، ابله، کودن
خنگ خدا نادان و کودن
خواب از سر کسی پریدن نگا. پریدن خواب از سر کسی
خواب آلود آن که کاملن بیدار نشده است
خواب آور مخدر، بی هوش کننده
خواب به خواب شدن خواب از سر پریدن، بدخواب شدن
خواب به سر شدن نگا. خواب به خواب شدن
خواب دیدن برای کسی نقشه کشیدن برای استفاده یا کوبیدن کسی
خواب زده خواب آلود، خواب گرفته
خواب گرد کسی که در خواب راه می رود
خوابگوشی سیلی، کشیده
خواب ماندن دراز شدن خواب بر خلاف میل و به قراری نرسیدن
خواب نامه کتابی که در آن تعبیر خواب ها نوشته شده است
خواب و بیداری درحالت بین بیداری و خواب
خواب و خوراک خورد وخواب
خوابیدن خراب شدن، فرو ریختن
خواربار ارزاق، خوراک
خوار و حقیر بی اعتبار، بی ارزش، ناچیز
خوار و خفیف ذلیل، بدبخت
خوار و ذلیل نگا. خوار و خفیف
خوار و ضعیف نحیف، ناتوان
خواری و زاری پریشان حالی
خواستگار کسی که به پسندیدن و گُزیدن دختر یا زنی می فرستند
خواستگاری رفتن به دیدن دختر یا زنی برای برگزیدن و همسری پسر یا مردی
خواهر خوانده دوست صمیمی (بین زنان، در مقام شوخی و تحفیر برای مردان نیز به کار می رود)

ادامه در پست بعدی
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید