خورشید پشت پنجره ی پلک های من
من خسته ام ! طلوع کن امشب برای من
می ریزم آنچه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من
وقتی تو دلخوشی همه ی شهر دلخوش اند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من
تو انعکاس من شده ای .... کوه ها هنوزتکرار می کنند تو را در صدای من
آهسته تر ! که عشق تو جرم است - هیچ کس
در شهر نیست با خبر از ماجرای من
شاید که ای غریبه تو همزاد با منی
من ...تو ... چه قدر مثل تو هستم!! خدای من!!!
|