نمایش پست تنها
  #25  
قدیمی 04-28-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow علی بداغی شاعری معاصر و خوش ذوق (معرفی مجموعه اشعار و ابیات و کتب علی بداغی)

مرغك از درد به خود مي‌پيچيد
باد
پرهاي گلي را
مي‌چيد

علي بداغي


باد
با شلاقِ خون‌آلود
مي‌خنديد و
پنهان
در پناهِ پونه‌ها
رازقي
باور نكرد.
غيرتِ پروانه را!
لب تر نكرد

علي بداغي


كه گفته است
پرواز
تبلور حسرت باشد و
منتهاي دل‌تنگي؟
آه!
پرنده‌ي پركشيده‌ي سنگي!

علي بداغي


شانه‌ها را باد
به ابرِ غمگين داد
...
و از پا افتاد

علي بداغي


وقتي كه به يك اشاره‌ي باد
سرو با تمامِ صلابتش افتاد
به چه مي‌نازيد؟
بوته‌هاي بي‌بنياد!

علي بداغي


باد
پروامي‌كند
پروانه
پروامي‌كند
علي بداغي



پشتِ پرچين
چهره‌ي پرچينِ پاييزِ خبرچين
درهم و آشفته بود
قاصدك
چيزي
به گُل‌ها
گفته بود.

علي بداغي


آرامشِ چشمه
پچ‌پچِ ماه و پلنگ
افتادنِ سيب و
خوردنِ تير به سنگ

علي بداغي


باد
با بيد بود و
بوته مي‌لرزيد

علي بداغي


تماشا را
اگر طاقت نداري
- كه داري -
چرا در خلوتم پا مي‌گذاري

علي بداغي



پس از آن پرسه‌ي پردامنه در پهنه‌ي پوچ
اينك
كوچ!
چه‌كنم‌سارِ غريبي‌ست خيالِ شاعر

علي بداغي


امتدادِ قرمزي را
رويِ برف
گربه‌اي خاكستري
دنبالِ طوطي كرده بود
...
كودكي
گريان
كنارِ پرده بود

علي بداغي


سيب
با وضعِ فجيعي بر شاخ
سنگ مي‌خورْد و
از آغوشِ سبد
تن مي‌زد
كودك انگار
به ناباوريِ
من مي‌زد

علي بداغي


اشتباه
هميشه از شاپرك‌هاي عاشق نيست
باور كن
شقايق هم
ديگر آن شقايق نيست

علي بداغي

با شگفتي به تماشاي گريه‌ام ننشين!
چيزي نيست
تنها
ترانه‌اي تاريك
در تلنبارِ تنهايي‌ام
تركيد

علي بداغي


هيچ مي‌داني
كبوترها چرا
بر بلندِ بادها
گردن‌فرازي مي‌كنند؟
پيشِ چشمانِ من و تو
عشق‌بازي مي‌كنند

علي بداغي


شاپرك
تا در هلالِ لاله آتش‌بال شد
لاله لالِ لال شد

علي بداغي


خواب مي‌ديدم
به خونِ واژه‌ها
دست‌هاي زنبقي
آغشته بود
شاعري
پروانه‌اي را
كشته بود

علي بداغي

ماه
گاهي خنده سر مي‌داد و
گاهي مي‌گرفت
كودكي
از حوض
ماهي مي‌گرفت

علي بداغي

از پنجره‌ها خاطره مي‌بارد و خالي
چه سالي!
چشمي چه كنم چك‌چكِ چركينِ سؤالي
چه حالي!

علي بداغي




صداي سكه‌اي آمد
خدا در زيرِ پاي عابران

له شد

علي بداغي





سكوتِ عاشقان
از بي‌رگي نيست.
سگان را
انتظاري
جز سگي نيست.

علي بداغي


پرده را پس مي‌كشم
پس مي‌كشم

علي بداغي


چند گاهي بلبل و
يك چند زاغ.
روزگاري چلچله.
وقتي كلاغ.
مي‌توان آموخت
از دستانِ باغ.

علي بداغي

چه نجوايي‌ست بينِ شاخه و باد؟
نمي‌دانم!
ولي برگي نيفتاد.

علي بداغي


پرستو
بومِ شب را
رنگ مي‌كرد
كماني
پچ‌پچي
با سنگ مي‌كرد

علي بداغي


از كدام پرنده بپرسم:
”بر فرازِ قلّه‌ها چه خبر؟‌“
وقتي عقاب
آشيان مي‌كند
بر عمودِ برق!؟

علي بداغي


فرا مي‌شد پرستو
هي فراتر
نمك مي‌ريخت
بر زخمِ
كبوتر

علي بداغي


پرده‌ي بي‌پير
تكاني نخورد
باد
پسِ پنجره كوبيد و
مُرد

علي بداغي


با آن همه شتاب
موجِ ناآرام
چه ديد
بر صخره‌هاي سخت
كه به دريا كشيد
نالان
رخت؟

علي بداغي


از پسِ پنجره فرياد بر آمد:
”هي باد!
از شقايق چه خبر؟
با توام آخر هي باد!“
باد برگشت و
نگاه مرغك
روي يك لكّه‌ي قرمز
جان داد

علي بداغي


همچو خورشيد
كه سر بركشد از پشته‌ي برف
دخترك
خيره به گنجشكِ پناهنده به آغوشِ سپيدارِ سپيد
نم‌نمك
مي‌خندد
...
پنجه‌اي
پنجره را
مي‌بندد

علي بداغي



بر بلنداي كنارِ آبشار
سر به دامانِ گُلي
نوميدوار
اشك مي‌ريزد
قناري
بي‌قرار
...
باد
بازي مي‌كند
بر صخره‌هاي انتظار

علي بداغي


تا مبادا
ناگهان
از نگاهِ نرگسي
بالا رود
در ركابِ باد
باران
مي‌دود

علي بداغي



شبانِ خسته‌ي خورشيد
سفره مي‌گسترد آن دور
گِرده‌اي نان و
خوشه‌ي انگور

علي بداغي


با شتابي غريب
سوي ساحل تاخت
و پيش از همه به پايان رسيد
يعني
باخت

علي بداغي



رفتنت را
ز پسِ پنجره مي‌پايم و
هر گام
به چشمم
سالي ست
مي‌دوم سويِ كمد
خانه بي خش‌خشِ دامانِ بلندت
خالي ست

علي بداغي



رفته بودم
لبِ ساحل
كه به خورشيد
سلامي بدهم
تنگِ غروب
دست در زيرِ سرِ خاطره‌ها
خوابم برد
...
موج
بوسيد و
به گردابم برد

علي بداغي


__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید