«مجيد» در «نان و شعر» مجيد يك نويسنده اســــت. يـــك بــزرگ نـــويـسـنــده كــوچــك. شـاعـري هـم تـجـلـي بخشي از همين قدرت نويسندگي اوست. او نـويـسـنده است چون زندگياش سراسر داستان و ماجراست. از آنها نيست كه از بيكاري و بيعاري روي به نوشتن آورده باشد. نوشتن از درون او جوشيده. از بطن زندگي پرتلاطم و شورانگيزش. از دل بيمها و اميدهايش.
عشق مجيد به داستانهاست كه او را در تحمل سختيها و رنجهاي زندگي ياري ميكند. همه فكر و ذكرش خواندن است و نوشتن و خيالپردازي. زندگي اصلا در نظر او قصه است. بيبي دارد از بايدهاي زندگي و رنجها برايش ميگويد و او حواسش به پاره كاغذهايي است كه فروشنده در آنها ادويه ريخته و مجيد حالا فهميده اين پاره كاغذها برگهاي يك كتاب داستان هستند.
بيبي (حين بستن بار سفر ميري خونه خواهرت ناهار و شامت رو همونجا ميخوري شبها هم همونجا ميري ميخوابي دستي هم زير بال خواهرت ميگيري... ملاحظه آقاكمال رو هم ميكني كه زبونش به سر خواهرت مسلط نباشه...
مجيد (در حال خواندن كاغذپارهها اِ اِ اِ خودش رو غرق كرد. بيبي اين كتاب قصه بوده!
بيبي (حرص ميخورد پس من اون وقت تا حالا واسه تو قصه ميگفتم؟
مجيد براي كتاب خواندن چهها كه نميكند. نمونهاش اين شعري كه براي كتابدار كتابخانه سروده تا بلكه به اين وسيله او را راضي كند براي امانت دادن كتاب بيخيال عضويت مجيد بشود: «الا اي بانوي خوب كتابدار / كه نيستي دم به دم در فكر دينار/ امانت ده كتاب نيمهخوانده/ بخوانيم و بياموزيم بسيار.» او براي معرفي خودش هم شعر سروده: «مجيد شاعر و خطاط و دانا/ مجيد اهل دانش، شغل: نانوا»!
بـا وجـود ايـن طـبع شيرين، زندگي مجيد تلخيهاي فراواني دارد. اين بخشهاي كتاب بينوايان كه از زبان خود مجيد ميشنويم در واقع دردنامه او خطاب به ماست: «آيا جامعه بشري چنين حقي دارد؟ آيا چنين رفتار بيرحمانهاي از طرف اجتماع رفتاري خارج از حدود انصاف نبوده است؟ هميشه همين حكايت است. اين موجودات زنـده كـوچـك، اين مخلوقات خداوند، بيپناه، بيپشتيبان و بيراهنما در چنگ حوادث ميافتند. كار را با محاكمه خويشتن آغاز كرد. ژان والژان خود ميدانست كه فرد بيگناهي نبوده است كه برخلاف عقل تنبيه شده باشد. او اعتراف كرد كه كار بدي كرده است اما ژان والژان مستوجب چنين عقوبتي نبود.»
امـا حديث نفس اصلي كه نمايانگر اعماق شخصيت مجيد است و آشكار كننده رابطه او با نويسندگي و هنر، اين سروده خود اوست. شعري كه در نشريه مورد علاقه مجيد چاپ ميشود اما كسي جز استاد اين موفقيت او را جدي نميگيرد: «غم فردا ز چشمم ميبرد خواب/ وجودم ميشود بيتاب بيتاب/ دلم مانند رودي پر خروش است/ مبادا رود يابد ره به مرداب/ دل من تكدرختي نوجوان است/ هنر نهري است آنسوتر روان است/ اگر آبش خورم گردم تناور/ اگرنه جان من چه ناتوان است.»
__________________
ما خانه به دوشیم ما خانه به دوشیم تیم اس اس به دو عالم نفروشیم سال 89 تو دربی 69 شیث رضایی دنبال فرهاد بدو آی بدو آی بدو آی بدو آی بدو
|