بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > تاریخ

تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 02-18-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
جدید داریوش دژخیم باستان

داریوش دژخیم باستان


در آغاز بگویم که صاحب این گفتار، به بازاندیشی آزاد و خروج از جمود تعصب ندا می دهد، دکانی برای انتشار خویش نگشوده و به راه کلام سوارانی نمی رود که بر زین تریبونی می نشینند، جماعتی مغروق درسکوت، مرعوب دکوربندی رنگین و نمک گیرشده در پذیرایی های معمول را، به مدد الفاظی جمع کرده از همه جا، به مخدر سخنی در علوم و فنون و فلسفه و ادب و مذهب و منطق و الهیات و عرفان و تصوف و شعر و شاعری، معتاد می کنند، تا از تعقل و قدرت سنجش خویش دست کشند و به اصل و بحثی، مگر از قول و زبانی معین، توجه نکنند. در این جا اندک اندک، گوشه ی پرده هایی کنار زده می شود که نگاهی به درون آن، تمایل به تجسس مستقل را تحریک و آتش کنجکاوی را تیزتر می کند. چنان که می خواهم به بازبینی سریع ولی عمیق و بی سابقه ای از متن کتیبه ی بیستون داریوش دعوت کنم که در پی آن و به خواست خداوند، سرسخت ترین دشمنان دانایی های نو در موضوع تاریخ ایران را، بیش از این به انزوا خواهد راند و در جای خود خواهد نشاند.
در آغاز بگویم روال این بررسی برافراشتن منفرد هیچ سندی نیست و پیوسته تسلسل و تایید مجموعه ای از عوامل و آثار و اسناد متواتر را دنبال کرده است و از آن که اهمیت اثبات رخ داد پلید پوریم و تبعات و عواقب ضد تمدنی آن، در واقع به معنای باز گرداندن تمام دانش آموزان و اساتید مدرسه ی تاریخ جهان به کلاس اول است، پس به نظر می رسد کاوش زوایای عامدانه پنهان مانده ی نشانه های آن رخ داد پلید، که کار عظیم و بس دشواری است، به خصوص برای اقناع آن گروه که به دلایل متفاوت و مختلف علاقه ای به برملا شدن حقیقت ندارند، ضرورتی دست اول و تعیین کننده دارد. به همین دلیل اتلاف وقت برای اثبات صحت نقطه به نقطه ی هر سند تاریخی عبث است، زیرا به جز قرآن، بر صحت مطلق هیچ مکتوب تاریخی اعتباری نیست و این نه ادعایی متعبدانه که محققانه است. از این منظر، گرچه نخستین اشاره ی تاریخی به حادثه ی پوریم را در ضمیمه و ذیل تاریخی تورات و در کتاب استر خوانده ایم، اما توسل به دیگر اسناد و آثار، می تواند درستی و یا نادرستی هر بخش از ادعاهای مندرج در آن کتاب را معلوم کند و از این منظر و به گمان این محقق یکی از اصلی ترین اسناد در موضوع حادثه ی بنیان برافکن پوریم، توجه به گوشه هایی از داده های مندرج در کتیبه ی بیستونی داریوش است، که باز هم مانند همیشه از دید دیگر بررسان این کتیبه پنهان مانده و برای نخستین بار برای قضاوت کارشناسانه، در چند یادداشت پیاپی عرضه می کنم.
در تصویر کلی، پس از تورات و گل نبشته بابلی کورش، کتیبه داریوش دربیستون، سومین سند شناخت دار و دسته ی هخامنشی شمرده می شود. دسته بندی و ارزش و عنوان گذاری این سه سند، بخش تاریخی و مطالب ذیل تورات را، در زمره ی اسناد مقدماتی و پیش از ظهور قدرت هخامنشی، گل نبشته ی بابلی کورش را متن آغازین ظهور آن ها و کتیبه بیستون را به معنایی آخرین سند اصلی هخامنشی معرفی می کند؛ زیرا حصه ی قابل تایید و غیر جاعلانه ی خرده کتیبه های بعدی، در این جا و آن جا، منتسب به داریوش و یا دیگر سران هخامنشی، چنان که بررسی خواهم کرد، نه فقط بسیار معدود است، بل عمدتا جز تکرار بخش های معینی از همان کتیبه ی بیستون نیست. دیگر اهمیت کتیبه بیستون در این است که با برشمردن اجداد حکومتگر داریوش، پیشینه ی تاریخی و حضور دراز مدت منطقه ای برای هخامنشیان می تراشد، چنان که کتیبه ی منتسب به داریوش سوم، در ضلع غربی بنای نیمه کاره و به خود رها شده ی تچر، پسینه و دنباله ی سلاطین هخامنشی پس از داریوش را معرفی می کند و از آن که درستی ادعاهای اجداد ساز داریوش در کتیبه بیستون قابل اثبات نیست و نوکنده و مجعول بودن کتیبه داریوش سوم هم، چنان که به مبحث آن وارد خواهم شد، محرز است؛ پس اطلاعات موجود درباره ی امپراتوری هخامنشیان، لااقل از زمان داریوش، به وجهی دل خراش بر دروغ استوار است.
بدین ترتیب سند کتیبه ی بیستون داریوش نیز بخش های تاریخی قابل دفاع و محرزی دارد که می توان به مدد و با وسیله و واسطگی دیگر عوامل و آثار و نشانه ها مستحکم و مسلّم کرد و نیز حاوی ادعاها و اطلاعاتی است که دیگر عناصر و حوادث قابل تایید تاریخی بر آن ها صحه نمی گذارد. آن چه را که تا این مرحله می توان اعلام و به گونه ای محکم اثبات کرد، این که از قریب ۴۷ کتیبه ی ریز و درشت و متنوعی که اینک به داریوش نسبت می دهند، ۳۹ کتیبه و خرده نوشته و مهر و غیره، که با این علائم شناسایی می شوند: De, Dg, Dh, Dpa, Dpb, Dpc, Dpd, Dpe, Dsa, Dsb, Dsd, Dse, Dsf, Dsa, Dsb, Dsd, Dse, Dsf, Dsg, Dsi, Dsj, Dsk, Dsl, Dsm, Dsn, Dso, Dsp, Dsq, DSs, Dst, Dsu, Dsv, Dsw, Dsx, Dsy, Dsab, Dza, Dzb, Dzc, Dw. به طور قطع جعل جدید و در زمره اعمال شیادی های متداول در موضوع داریوش هخامنشی است و بنا بر این، اثبات حضور مستمر و طولانی داریوش در آن سلسله، چنان که زمان شناسی کنونی تاریخ هخامنشیان ادعا می کند، با تکیه ی منفرد بر مطالب کتیبه ی بیستون معتبر و قابل قبول نمی شود و چنان که در زیر می خوانید، ظهور و غروب داریوش، درست برابر ظهور و غروب کورش، بسیار کوتاه مدت و مقطعی و بدون آثار است، که خود از وسعت و اهمیت و گستردگی مقاومت منطقه ای در برابر این دو نمودار خون ریز امپراتوری هخامنشیان، کورش و داریوش، خبر می دهد، مقاوتی که چندان کار را بر یهودیان و بازوی نظامی آن ها تنگ گرفت، که راهی به جز قتل عام برنامه ریزی شده و کودتا گرانه در مقابل یهود برای تضمین بقای قوم خود باقی نگذارد. بدین ترتیب و به طور کلی دوران حضور سیاسی و نظامی و تاریخی هخامنشیان، در میانه ی حکومت خشایارشا و پس از موفقیت های اولیه و اطمینان بخش پوریم بسته می شود. دنبال کردن دقیق مطالبی که در چند یادداشت آتی این وبلاگ نصب خواهد شد، صاحب نظران بی غرض تاریخ ایران و جهان را از قید دروغ های ساخته شده حول محور و موضوع هخامنشیان آزاد می کند و آن چه را اینک در این یادداشت برجسته می کنم، شناسایی پوریم از طریق دنبال کردن داده های قومی، اسامی مناطق و مراکز جغرافیایی، اطلاعات تقویمی و نام های اشخاص در کتیبه ی بیستون است. از این پس نقل های مربوط به مبحث جاری را از کتاب کم تر تبلیغی «کتیبه های هخامنشی» بر می دارم که کاری از «پیر لوکوک» فرانسوی و از اساتید نوخاسته در موضوع هخامنشیان است که به نظر می رسد نسبت به تبلیغات کنیسه، از آن که ظاهرا یهودی نیست، تعهد کم تری از خود نشان داده است. با این قید که ضرورتا همه جا و در تمام موارد، اسامی خاص را از متن اصلی سنگ نبشته و برابر قرائت آن چه در کتیبه حک است آورده ام و به ترجمه ی مصطلح و تصور شده ی آن ها اعتنایی نکرده ام، زیرا مثلا برای تایید و تبعیت از بازگرداندن واژه ی «اوژه» در کتیبه، به «ایلام»، مبانی و مستندات قابل قبولی ندیده ام.
«داریوش شاه می گوید: این ها مردمانی هستند که پیرو من اند، به خواست اهوره مزدا، من شاه آن ها شدم: پارسه، اوژه، بابیروش، ثورا، اربایه، مودرایه، تی یی دریه یا، سرد، یئونه، ماد، ارمینه، کت پتوکه، پارثو، زرنکه، هرایوا، وارزمی، باختریش، سوگود، گندار، سکه، ثته گوش، هروواتیش، مکه. روی هم ۲۳ مردم». (پیرلوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۱۸).
بعدها و در کتیبه های دیگری از داریوش، که تایید صحت تمامی آن ها با قرائنی، که خواهم گفت، به کلی غیرممکن است؛ داریوش این لیست ۲۳ قومی را، از جمله در کتیبه ی مقبره اش، Dnb، تا ۳۰ قوم و خشایارشا در سنگ نبشته ی مطلقا نوساخته و مجعول و سرگردانی که می نویسند در میان خاک های تخت جمشید و نسخه ی دیگری از آن را در میان خرابه های پاسارگاد یافته اند!!! تا ۳۲ قوم افزایش می دهد، که در میان شان سه نوع به اصطلاح سکایی: سکا تی یی پردریه، سکا هئو مه ورکا، سکا تیگر خئودا و اقوام دیگری به شرح زیر اضافه شده اند: اسه گرته، هیندوش، دها، سکودر، اکئوفچیا، پوتایا، کوشیا و کرکا. با این همه در متن کتیبه ی بیستون، اضافه بر این سرزمین ها و اقوام، مثلا در بند دوم ستون دوم، ازخطه و مردم «مرگوش» یاد می شود که علیه داریوش جنگیده اند. در مرحله ی کنونی، از هیچ راهی نمی توان اقوام برشمرده در کتیبه های هخامنشی را شناسایی کرد و ترجمه و تعبیرهای موجود، از آن قبیل که مثلا پوتایا را لیبی، کوشیا را حبشه، اوژه را ایلامی، مودرایه را مصری و یا مرگوش را مرو دانسته، فاقد هر نوع ادله و یا حتی قرینه ی مستقیم و قابل ادراک و پاره ای از آن ها اشتباه فاحش و واضح است و به همین ترتیب و به استثنای ترجمه ی بابیروش به بابل، که مدارک تایید کننده ای از جمله همراهی با نام نبوکد نصر دارد، آن چند قوم نام برده در کتیبه ها، که شباهت هایی در اسامی با اقوام کنونی این خطه، چون اربایه و ارمینه و وارزمیه دارند، نمی توان دلیل همسانی هویت این دو تلفظ گرفت و بر همین اساس نام پارسه در کتیبه های هخامنشی را با هیچ منطق و مدرکی نمی توان و نباید خطه و مردم کنونی فارس و ضمائم پر هیاهوی تاریخی - فرهنگی آن ها دانست، زیرا تا زمان صفویه هیچ کس از معنای لغت فارس و اطلاق آن به سرزمین و یا قومی در ایران، با خبر نبوده و این الصاق هم همانند بسیاری الصاق های دیگر، کاملا تازه ساز و جدید است، چنان که یافتن کم ترین رد پا و علائم مادی استقرار شهری با نام شیراز، پیش از حضور کریم خان در آن، میسر نیست!
بدین ترتیب کتیبه ی بیستون به حضور اقوام متعددی در شرق میانه اعتراف دارد، که به دنبال خشایارشا تاکنون، از هویت تاریخی و منطقه و محل اقامت جغرافیایی آنان مطلقا بی خبریم و شناخت برخی از آن ها، از جمله بابلیان و آشوریان و ایلامیان، تنها به مدد اشارات تورات میسر شده است. در واقع اطلاعات درباره ی این اقوام، که زمانی از زبان داریوش واقعیت و وجود داشته اند، اینک بدان جهت از حافظه تاریخی و جغرافیایی انسان پاک شده، که قتل عام کامل پوریم حامل و منتقل کننده ی میراثی از آن ها باقی نگذارده بود!
اسامی اشخاص زیر در کتیبه ی بیستون نیز، به عنوان راه نمای شناخت قومی و جغرافیایی، کاربردی ندارند و اشاره احتمالی داریوش به سرزمین آن ها هم، از آن که مفهوم محل معینی را نمی گیرد، هدایتگر مطلبی نیست: داریوئوش، وشتاسپه، ارشامه، آری یا رمنه، چش پش، کورئوش، کبوجی یه، بردی یه، گئوماته، اثرینه، اوپدرمه، ندیتبئیره، ائینه ایره، نبوکدرچره، نبونئیته، مرتی یه، چیچخرائیش، ایمنیش، فرورتیش، خشتریته، اووخشتره، ویدرنه، دادرشیش، وئومیسه، چیثرتخمه، تخمسپاده، فراده، وهیزداته، ارتوردیه، ویوانه، ارخه، هلدیته، ویدفرنا، وایسپاره، اوتانه، سوخره، گئوبرووه، مردونی یه، ویدرنه، بگابیگنه، بگ بوخشه، داتووهیه، اردومنیش، وهئوکه، اتمئیته و اسکونخه. تمام این نام های به کلی ناشناس و در فرهنگ جاری امروز، بی معنا و بدون کاربرد، چنان که متن کتیبه ی بیستون معلوم می کند، به دوران هخامنشیان در حوزه های مختلف شرق میانه مصطلح و جاری و حاوی معنی بوده است. نام هایی که پس از هخامنشیان و یا درست تر بگویم، پس از پوریم، ناگهان و به کلی از فرهنگ عمومی حذف می شوند و تا هم امروز کسی را نمی شناسیم که در تمام شرق میانه و در طول زمان پیش و یا پس از اسلام، که جوشش دوباره ی حیات در غرب اسلامی آغاز می شود، از چنین نام هایی برای خواندن خود و یا فرزندان و خانواده اش سود برده باشد. تاریخ و فرهنگ منطقه ی ما، بیرون از اشارات کتیبه ی بیستون، دیگر چش پش و اثرینه و ندیتبئیره و چیچخرائیش و وهیزداته و گئوبرووه و سوخره و اسکوخه را نمی شناسد و این اسامی، شخص و چیزی را به یاد کسی نمی آورد. اینک در سراسر ایران نام و واژه ای را، اعم این که بر شخص و شیء و حیوان و اجزای طبیعت و غیره نهاده باشند، منطبق با هویت کهن نمی بینیم، به طور مطلق کلمات جاری در تمام عرصه های هستی و حیات، نمای پیش از اسلام ندارند و یافتن نشانه ای بر سنگ و چوب و پوست و چرم از دوران ماقبل اسلام، که در آن از اسامی امروز آدمیان و غیر آدمیان، نبات و جماد استفاده شده باشد، ناممکن است. آیا هخامنشیان بر سر آن فرهنگ و هستی پر نشانه ی پیش از خویش در منطقه ی ما چه آوردند، که پس از غیبت آنان دیگر کم ترین اثری از آن، حتی در اندازه ی تکرار کاربرد نام اشخاص هم به جای نیست؟ این حقیقتی است که نام بودا و کنفوسیوس در شرق دور، نام داود و سلیمان و موسی در بین النهرین و نام زئوس و کوه المپ از هزاره های پیش، به طور پیوسته در ذهن بشر جای داشته و بر زبان آدمیان جاری بوده است ولی فرهنگ و تمدن انسانی حتی یک نام از یادگارهای ایرانیان پیش از پوریم، جز این ناشناسان به یاد نمی آورد که از کتیبه ی بیستون در صد و پنجاه سال پیش استخراج کرده اند!!! چنان که تنها آن اسامی تاریخی و جغرافیایی از منطقه ی بین النهرین، چون نبوکد نصر و نبونئید و بابل و آشور و ایلام و شوش، باقی مانده و قابل شناسایی است که ارتباط آن ها با تاریخ و سرگذشت یهود، ذکر نام شان را در بخش تاریخی تورات ناگزیر کرده است.
به همین ترتیب، کتیبه ی بیستون اطلاعات جغرافیایی و اسامی دیگری، به صورت نام مناطق و شهرها و دژها و رودها و کوه ها و ماه های سال منتقل می کند که اینک مفهوم تمامی آن ها از منظر تاریخی و جغرافیایی و فرهنگی و زمان شناسی و تقویم مطلقا تاریک است و راهی برای رمز گشایی حتی یکی از داده های زیر نمی یابیم: منطقه ای به نام یئیشی یا اووادا، کوه ارکدریش، ماه وی یخنه، ماه گرمپده، ماه باگیادئیش، دژ سیکیئووتیش، ناحیه ی نسایه، تیگره که معلوم نیست نام چیست، کتیبه پناهگاه ندئیتئیره شناسانده و امروز دجله ترجمه می شود، ماه اثری یادییه، شهر زازانه در نزدیکی اوفراتو، که باز هم تعلق آن معلوم نیست، ماه انامکه، سرزمین مرگوش، شهر کوگنکا، شهر ماروش، سرزمین کمپنده، دهی به نام زوزه در ارمینه، ماه ثورواهره، دژ تیگره در ارمینه که لااقل یا دجله خواندن تیگره از سوی مترجمین و یا ارمنستان کنونی دانستن ارمینه در کتیبه ی بیستون را ابطال می کند، دژ اویما باز هم در ارمینه، ماه ثائیگرچیش، سرزمین ایزلا، سرزمین آئوتی یاره، شهر کدرش، ماه ادوکنئیشه، شهر اربئیرا، سرزمین ورکانه، شهر ویشپه اوزاتیش، ماه اثری یادییه، شهر تاروا، سرزمین یائوتی یا، شهر یدایا، شهر اووادائیچیه، سرزمین دوباله و بالاخره ماه ورکزنه. اطلاعات مانده از بشر، پس از زمان خشایارشا، یعنی پس از اجرای پروژه ی پلید پوریم، دیگر نشانی از این شهرها و دژها و کوه ها و مناطق جغرافیایی و اسامی تقویمی نمی دهد و همانند نام اشخاص و اقوام، هیچ کس تعبیر آشکار ساز و یا آدرس قابل شناخت بر این کلمات نگذارده است. تمام این مطالب و احوال قطع کامل و یکباره و غیرقابل انتقال آثار و فرهنگ مجموعه ای از اقوام را اثبات می کند که در زمانی معین و به طور همزمان از صحنه ی حضور مادی غایب شده و از مظاهر تولید و رشد باز مانده اند. آیا چه حادثه ای، جز پوریم، می تواند موجب محو سراسری و همه سویه ی ساکنان کهن شرق میانه و ایجاد چنین خلاء و نسیان پر دامنه ای در شناسایی هویت و فرهنگ کهن آنان، تا اندازه ی مفقود شدن مطلق نام اشخاص نیز شده باشد؟ اگر چنین اسامی قومی و شخصی و محلی را که اینک در ذهن تمام ساکنان شرق میانه گنگ و بی معناست، زمانی ابزار انتقال اصلی ترین معانی و شناسایی شخصی و قومی و محلی بوده است، پس باید بپذیریم بدون واقعه ی بنیان برافکن پوریم، لااقل ایرانیان کنونی با زبان دیگری جز آن چه امروز مصطلح است، سخن می گفتند و نام های دیگری بر خود داشتند. این یک فرض باز سازی ناشدنی ولی مبحث ذهنی درخشانی است که از طریق آن نوساخته و بی ریشه بودن زبان فارسی جاری به سهولت اثبات می شود.
«داریوش شاه می گوید: این مردمان که از من پیروی می کنند، به خواست اهورامزدا بندگان من بوده اند، به من خراج می دادند آن چه از طرف من به آن ها گفته می شد، خواه شب بود یا روز، آن ها آن را می کردند». (پیرلوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۱۸).
ادامه دارد...
تنها مطالبی که از کتیبه ی بیستون قابل ادراک و اقبال است و فهم آن نیازی به تجسس مخصوص ندارد، همین ابراز وجود نوع هخامنشی است که داریوش، پس از برشماری نام ۲۳ قوم کهن ساکن این سرزمین، که با تولید هنرمندانه و نگاه لطیف آنان به دنیای اطراف، پیش از این آشنا شدیم و با فاصله ی کوتاهی پس از نقر کتیبه ی بیستون ناپدید و محو شده اند؛ اذعان می کند که اقوام و بومیان ایران را بنده خود کرده، تا شبانه روز از او اطاعت کنند و خراج بپردازند!!! این که باستان ستایان احمق ما خود را از سلاله این مردک فرهنگ کش و خون ریز و بنده ساز و باج گیر می دانند، آشکارا از پیشینیان ممتاز خویش جدا می شوند و تبار خود را با افتخار به قلع و قمع کنندگان هستی کهن ایرانیان می بندند، از عجایب قدرت یهودیان در مسخ تصورات تاریخی این جماعت است.
«داریوش شاه می گوید: در میان این مردمان مردی که وفا دار بود من او را پاداش می دادم، کسی را که خائن بود من او را تنبیه می کردم، به خواست خدا این مردم قانون مرا گرامی می داشتند و بنا بر آن چه به آنان گفته می شد، به همان ترتیب عمل می کردند». (پیرلوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۱۹).
در این جا نیز با دومین قانون هنوز پا بر جای م*****ین رو به روییم: تسلیم شدگان به بندگی و بردگی پاداش می گیرند و معترضان و قیام کنندگان برای کسب آزادی، تنبیه می شوند! داریوش در همین نقل نیز متوسل به دروغ است زیرا تلقین می کند که مردم قانون او را گرامی داشته، از او اطاعت کرده اند و آن گاه که به شورش های متعدد و مقاومت های پیاپی علیه خود، که همه جا با حمایت عمومی همراه بوده، در همین کتیبه اعتراف می کند، اندازه عوام فریبی و وارونه گویی عامدانه او درموارد معین و مخصوصی از متن کتیبه بیستون آشکار می شود، که نشانه های روشنی از آن را به زودی خواهید خواند.
تنها مطالبی که از کتیبه ی بیستون قابل ادراک و اقبال است و فهم آن نیازی به تجسس مخصوص ندارد، همین ابراز وجود نوع هخامنشی است که داریوش، پس از برشماری نام ۲۳ قوم کهن ساکن این سرزمین، که با تولید هنرمندانه و نگاه لطیف آنان به دنیای اطراف، پیش از این آشنا شدیم و با فاصله ی کوتاهی پس از نقر کتیبه ی بیستون ناپدید و محو شده اند؛ اذعان می کند که اقوام و بومیان ایران را بنده خود کرده، تا شبانه روز از او اطاعت کنند و خراج بپردازند!!! این که باستان ستایان احمق ما خود را از سلاله این مردک فرهنگ کش و خون ریز و بنده ساز و باج گیر می دانند، آشکارا از پیشینیان ممتاز خویش جدا می شوند و تبار خود را با افتخار به قلع و قمع کنندگان هستی کهن ایرانیان می بندند، از عجایب قدرت یهودیان در مسخ تصورات تاریخی این جماعت است.
«داریوش شاه می گوید: در میان این مردمان مردی که وفا دار بود من او را پاداش می دادم، کسی را که خائن بود من او را تنبیه می کردم، به خواست خدا این مردم قانون مرا گرامی می داشتند و بنا بر آن چه به آنان گفته می شد، به همان ترتیب عمل می کردند». (پیرلوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۱۹).
در این جا نیز با دومین قانون هنوز پا بر جای م*****ین رو به روییم: تسلیم شدگان به بندگی و بردگی پاداش می گیرند و معترضان و قیام کنندگان برای کسب آزادی، تنبیه می شوند! داریوش در همین نقل نیز متوسل به دروغ است زیرا تلقین می کند که مردم قانون او را گرامی داشته، از او اطاعت کرده اند و آن گاه که به شورش های متعدد و مقاومت های پیاپی علیه خود، که همه جا با حمایت عمومی همراه بوده، در همین کتیبه اعتراف می کند، اندازه عوام فریبی و وارونه گویی عامدانه او درموارد معین و مخصوصی از متن کتیبه بیستون آشکار می شود، که نشانه های روشنی از آن را به زودی خواهید خواند.

سایه های دروغ در کتیبه ی بیستون چندان غلیظ است که راوی، یعنی داریوش را هم از انبوهی آن در هراس می بینیم و از آن که مطمئن است ادعاهای غیرممکن و بی پایه اش را، مردم همان زمان و آیندگان نیز باور نخواهند کرد، در شرح کوتاه و فهرستواره ای از ۱۹ نبردش در حوزه های مقاومت، به التماس از خوانندگان کتیبه می خواهد تا او را دروغ گو و گزافه باف نپندارند!
«داریوش شاه می گوید: این آن کاری است که من کردم. به خواست اهوره مزدا، در یک سال، پس از آن که شاه شدم، ۱۹ نبرد کردم، به خواست اهوره مزدا، من همه ی آن ها را درهم کوبیدم و ۹ شاه را دستگیر کردم... داریوش شاه می کوید: این اقوام شورشی شده بودند، دروغ آن ها را شورشی کرد، به گونه ای که آن ها به سپاه دروغ گفتند، آن گاه اهوره مزدا آن ها را در دست من گذارد، من با آنان به خواست خود رفتار کردم... داریوش شاه می گوید: این آن کاری است که من به خواست اهوره مزدا کردم، این کار را تنها در یک سال کردم، تویی که زین پس، این کتیبه را خواهی خواند، باشد که آن چه را کردم تو را باور شود، نیندیش که این یک دروغ است، من داوری اهوره مزدا را خواهانم که این درست است و دروغ نیست، تنها در یک سال این کارها را کردم، داریوش شاه می گوید: به خواست اهوره مزدا باز هم چیز دیگری هست که من کرده ام، اما در این لوح سنگی نوشته نشده است به این دلیل که مبادا آن چه من کرده ام به باور زیاد آید، در نظر کسی که بعدها این کتیبه را می خواند مبادا که او نتواند آن را باور کند مبادا بیندیشد که دروغ است. داریوش شاه می گوید: شاهان پیشین، هر تعداد که بودند، آن قدر که من کار کردم کار نکردند، به خواست اهوره مزدا تنها در یک سال این کارها را کردم. داریوش شاه گوید: اکنون آن چه من کردم باید تو را باور آید. آن را پنهان مکن و به دیگران بگو. اگر پنهان نکنی و به دیگران بگویی، اهوره مزدا دوست تو بادا، خاندان تو افزون بادا و زندگی ات دراز باد». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، صفحات ۲۴۵ تا ۲۴۸)
روان شناسی و روان پریشی داریوش و اشراف به گوشه ای از داستان امپراتوری بی بهای هخامنشی، از طریق بررسی این متن، ممکن می شود. معلوم نیست به کدام دلیل داریوش می خواهد با اصرار به تاریخ بقبولاند که او کار ۱۹ نبرد و دستگیری ۹ سردار مخالف را در یک سال به پایان برده است و تقریبا التماس و حتی تهدید می کند که مردم زمان او و آیندگان ادعای بی خردانه اش را بپذیرند و آن را دروغ نگیرند و برای تاکید در توانایی و نخبگی های خویش، ابعاد کوشش های یک ساله اش را حتی بیش از شرح ۱۹ نبرد قید می کند و اشاره دارد که از آن رو تمام ماجرا را بیان نمی کند، که نگران ناباوری دیگران است!!! حتی برای قبولاندن گفته های اش به سوگند متوسل می شود، قضاوت را به داوری اهوره مزدا می سپرد و سرانجام برای کسانی که در صحت گفتار او شک نیاورند، ادعیه ی خیر پاداش می فرستد!!! این اصرار و تاکید و تحمیل کودکانه، هنوز در حالی است که کتیبه ی بیستون را بر چنان بلندی دور از دسترسی کنده اند، که خواندن آن تا امروز هم، بدون تدارکات فنی وسیع و بسیج صخره نوردان و بستن داربست ممکن نیست!!! تصور موکد من چنین است که چون کاتبان کتیبه ها با خبر بوده اند داریوش از خواندن آن متن، چنان که خود در بند بیستم ستون چهارم همین کتیبه تایید می کند، عاجز بوده است، انتقام جویانه در چنین مواردی، او را با نگارش این گونه مضامین تمسخر کرده اند!!! چرا که نمونه های دیگری از چنین الدرم های قلدر منشانه و خود بزرگ بینی های مختص عقب ماندگان، در دیگر سنگ نبشته های داریوش نیز آشکارا است.
«داریوش شاه می گوید: اهوره مزدا هنگامی که این زمین را آشفته دید، آن گاه آن را به من داد، مرا شاه کرد، من شاه هستم، به خواست اهوره مزدا اورا دوباره سر جایش گذاردم. آیا هرگز تو می اندیشی این مردمی که داریوش شاه داشت، چه تعداد بودند»؟ (داریوش، کتیبه ی مقبره در نقش رستم، به نقل از لوکوک، ص ۲۶۲)
در این متن داریوش گمان می کند که خداوند، از فرط ناتوانی، زمینی آشفته شده را به او سپرده است که پس از تعمیر دوباره در جای خود بگذارد!!! شباهت و یکسانی بیان، میان کتیبه ی بیستون که ورودی، و کتیبه ی مقبره، که خروجی داریوش از تاریخ شمرده می شود، در عین مغایرت با نوع بیان مثلا کتیبه سنگ بنای شوش، Dsz، چندان حیرت انگیز و ابهام آفرین است که گمان نمی رود این کتیبه ها را به زمان حیات داریوش و از زبان و قول شخص واحدی ساخته باشند. در عین حال ابهامات در باب درک علت حک کتیبه ی مفصلی در بلندی های دشوار عبور و بی گذرنده ی بیستون شاید هرگز گشوده نشود. آن چه را می توان به یقین دریافت این که تدارک کتیبه ی بیستون یک عمل بدون توجیه، غیر ضرور، صرفا نمایشی و مسلما برای جلب توجه آیندگان بوده است، زیرا زمانی که شخص داریوش هم از خواندن متن آن کتیبه به خطی تازه ساخت عاجز بوده، پس به سختی در آن زمان خواننده ای به تعداد انگشتان یک دست می یافته است. آیا بیان بی لگام داریوش در بیستون و به ویژه بی پروایی او در قبول اقدام به کثیف ترین شکنجه های نوع ابوغریبی، حقه ای است که یهودیان نسبت به دستمزد بگیران پیشین خویش، پس از پایان پروژه ی پوریم و بی نیازی به آنان سوار کرده و برای انتقال آدم کشی قوم خود به دوش داریوش هخامنشی، تدارک دیده اند؟!! نشانه های چندی اجرای چنین توطئه ی نهایی از سوی یهودیان را برای گم راه و سرگردان کردن تاریخ شرق میانه تایید می کند، هرچند علائم بیش تری بر ستیز پیاپی و ناموفق داریوش با نیروی مقاومت اقوام، در سراسر منطقه و عدم توانایی نهایی و حتی شکست و قتل او در جریان این نبردها، صحه می گذارد، که اجرای پوریم برای جلوگیری از شکست نهایی، که با نابودی کامل قوم یهود برابر می شد، بزرگ ترین نشانه ی آن است. این ها مسائل فرعی بسیار جذابی است که راه گشایی به جزییات آن، مستلزم ورود دوباره و این بار غیر تبلیغاتی، عالمانه و آکادمیک به اسناد باقی مانده از هخامنشیان و در راس آن ها مندرجات تورات، گل نبشته کورش، کتیبه ی بیستون و دیگر سنگ نبشته های غیر مجعول هخامنشی است؛ اسناد و علائمی که از آغاز دوران جدید و به محض سر برآوردن، یهودیان با وسواس تمام، اختیار اداره و تفسیر و توضیح آن ها را به دست گرفتند و این خود قرینه ای است بر این که اصحاب کنیسه از برملا شدن مراتبی در میان این اسناد، از آن نوع که به همت این تحقیقات، بخش عمده ای از آن و به ویژه موضوع رسوایی پوریم، رمز گشایی شد، نگران بوده اند.


موقعیت آسنه در کتیبه بیستون، نفر اول مقابل داریوش کتیبه ای ظاهرا مناسب مطالعه ی فرشتگان آسمان؟!!!
با این همه کتیبه ی داریوش در بیستون، یک میراث گران بها و تک برگ پر ارزشی است، که به نحوی غیر منتظره ما را با منظری بدون گستره، اما بی نهایت زیبا و غنی از هستی و سرنوشت سردارانی از میان اقوام ایران کهن آشنا می کند که دلیرانه علیه هخامنشیان، برای حفظ استقلال خویش جنگیده اند، خشن ترین و وحشیانه ترین شکنجه ها را دلیرانه تحمل کرده و سرانجام جان باخته اند. تاریخ سازی کثیف یهودانه، این سرداران کهن مقاومت و مردان رزمنده ای را که بی هراس و لجوجانه علیه توطئه ی ربی ها در اعزام آدم کشان هخامنشی به شرق میانه جنگیده اند، در گمان مردم بسیاری در همین سرزمین آن ها، شورشی و پیرو دروغ خوانده می شوند و این نوشته ی وبلاگی، پس از دو هزار و پانصد سال، نخستین بیانیه ی ستایش از این نمونه های شجاعت است که مانند بسیاری دیگر، مظلومانه و در رده ی گم نامان، قهرمانی کرده، بدون یاد آوری و تجلیل تاریخ، مظلومانه جان باخته اند.


این عکس دسته جمعی اسیران در راه مرگ، که هر یک سردار مغلوبی از میان اقوام کهن ایران بوده اند، تنها یادگاری است که تاریخ از شمایل مردم ایران پیش از پوریم می شناسد. این ها همان کسان اند که حتی نام شان در هستی مردم این منطقه ادامه نیافت و از سرزمین و اهلیت شان جز خطابی غالبا نامعین، که به زمان داریوش مصطلح و معلوم بوده است، خبر دیگری نداریم. شاید کسانی بگویند نمونه های مصور مردم زمان هخامنشیان در نقوش پله های تالار آپادانا در تخت جمشید نیز آمده است. اینک بر خردمندان مسلم است که بنای تالار آپادانا هرگز به اتمام نرسیده، چنان مراسمی که آن نقوش معین می کند هرگز برگزار نشده، آن مردم به آن مرکز نیامده و هدایایی به دربار هیچ کس نبرده اند. بنا بر این آن نقوش تصوری و شق و رق و بزک کرده و غیر واقعی، ملاک شناخت طینت و رخساره ی بومیان ایران کهن نیستند، اما با دلایل کامل و لازم می دانیم که داریوش با مقاومت منطقه ای رو به رو بوده و علی رغم موفقیت هایی، چنان به آستانه ی شکست نزدیک شده، که طراحان یهود تنها چاره ی نجات قوم خود از خشم عمومی مردم منطقه را، قتل عام و نسل کشی برنامه ریزی شده و کامل بومیان توانای ایران و بابل و آشور تشخیص داده اند. بنا بر این این صف سرداران مغلوب، یکه نمونه ی دیداری ممکن از ساکنان قدیم این سرزمین است که هجوم هخامنشیان و سرانجام نقشه ی پلید قتل عام پوریم اجازه نداد تا نسل خود را ادامه دهند. مطمئنا هر یک از روندگان در این صف را، باید پیشگامان مبارزه با دروغ و اختناق و ***** در ایران گرفت و هر کس دیگر را که چنین مغرورانه در هرکجای زمان و مکان تاریخ پر رنج آدمی، چشم در چشم دشمن، حقانیت آرمان خواهی خود را با نثار خون و تحمل شکنجه اثبات کرده است، باید ادامه ی همین سلسله و از تبار مجازی همین چند چهره ی باقی مانده از بومیان فداکار ایران کهن گرفت. در این جا نیز، به شرحی که می آورم، مایلم چنین گمان کنم که حجار این پانل جاودان، در مصور کردن حالت استقرار و صورت اسیران، در عین رعایت امانت، ملاحظاتی را به سود آنان در نظر داشته است. می خواهم برای تجلیل از این رزمندگان ایران کهن، پس از این همه قرن، تا آن جا که در شمایل سنگی آنان مصور است، نگاهی به مختصات این سرداران کبیر مبارزه با داریوش بیاندازم.


این تصویر آسنه اهل اوژه است. نفر اول صف اسیران که در تصویر مستقل بالا موقعیت استقرار او در برابر داریوش را ملاحظه می کنید. داریوش چه گونگی ظهور و شرح مقاومت و ماجرا و عاقبت او را در کتیبه ی بیستون چنین بیان کرده است.
«داریوش شاه می گوید: هنگامی که گئوماته مغ را کشتم، مردی به نام آسنه، پسر اوپدرمه، در اوژه شورش کرد. او به مردم گفت: در اوژه من شاه هستم. سپس مردم اوژه شورشی شدند. آن ها به طرف آسنه رفتند و او در اوژه شاه شد. آن گاه من یک اوژه ای را فرستادم آسنه را زندانی کردند و به سوی من آوردند. من او را کشتم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، صفحات ۲۲۴ تا ۲۲۵)
در اصل کتیبه صورت این آسنه ی اوژی خرد شده است و باز سازی قلمی آن، مردی با جمجمه ای نسبتا کشیده و قدی اندکی کوتاه تر از دیگران را نشان می دهد که موهای کوتاه به سر چسبیده، چشمان و دماغی کوچک، چانه ای پیش آمده و لبانی نازک دارد. او با سینه ی پیش داده، دستان از پشت بسته و طناب بر گردن، مستقیم به مقابل خود و احتمالا به صورت داریوش می نگرد، که درست در برابر او قرار دارد. این مطلب از آن جا مسلم است که نفرات دیگر صف به علت از پشت بسته شدن دست ها، اندکی شانه ها را خم کرده اند، اما بدن آسنه کاملا کشیده و راست است تا بتواند به صورت داریوش که از او بلند تر تصویر شده، نگاه کند. لباس بلند نوار دوخته و آراسته ای، همانند پوشش داریوش، به تن دارد، که او را در ردیف برجستگان و احتمالا اشراف قرار می دهد و به نظر می رسد دست های او را محکم تر از دیگران بسته اند. شرحی که داریوش بر مراتب مقاومت او می آورد، برای ستایندگان سلسله ی هخامنشی بسیار رسواگر است. زیرا معلوم است که مردم اوژه در انتظار رهبر و سرداری برای پیوستن به او و مقابله با داریوش بوده اند، چرا که داریوش در کتیبه اش اعتراف می کند به محض قیام آسنه مردم اوژه از او استقبال کرده و رهبر خویش گرفته اند و اضافه می کند که به محض دست رسی به آسنه او را کشته است. مترجمین کتیبه اوژه را ایلام ترجمه کرده اند، اما سفال و صورت آسنه شباهت معینی با مردم کنونی هیچ قسمتی از ایران ندارد و بدین دلیل باید قبول کرد که گرافیک و ظاهر صورت بومیان پیش از پوریم ایران، با مهاجرینی که پس از اسلام به این سرزمین کوچ کرده اند، شباهت و تطابق آشکاری نداشته است.


این ندینتبیره بابلی است. نفر دوم از صف اسیران، که به نظر می رسد کلاهی چسبان به سر دارد که تضریس دندانه مانند بخش چسبیده به پیشانی، احتمال جعد های مو را نیز می دهد. اما آغاز رستنگاه مو، چندان به کمان ابرو نزدیک است که طبیعی نیست. داریوش شرح مقاومت و ماجرا و عاقبت او را در کتیبه ی بیستون چنین بیان کرده است.
«یک مرد بابلی به نام ندینتبیره، پسر آینایره، در بابل شورش کرد، او به مردم چنین دروغ گفت من نبوکودرچره، پسر نبونید هستم. آن گاه تمام مردم بابل یکپارچه با ندینتبیره همپیمان شدند و بابل شورشی شد او خود شهریاری بابل را به دست گرفت. سپس به بابل به سوی ندینتبیره رفتم که خود را نبوکودرچره می خواند، سپاه ندینتبیره دجله را در اختیار داشت، سپاه در آن جا بود، و آب ها قابل کشتیرانی بودند، آن گاه، من سپاه را بر مشک ها گذاردم، بخشی را بر پشت شتر سوار کردم، برای دیگران، اسبان را آوردم، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، از دجله گذشتیم، در آن جا، سپاه ندینتبیره را کاملا شکست دادم، ۲۶ روز از ماه آسیادیه گذشته بود، بدین سان ما نبرد کردیم. داریوش شاه می گوید: سپس، من به بابل رفتم، ولی آن گاه که من هنوز بابل را نگرفته بودم، یک شهر به نام زازانه، در کنار فرات، ندینتبیره که خود را نبوکودرچره می خواند بدان جا آمد، با سپاه، برای نبرد با من، آن گاه، ما نبرد کردیم، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه ندینتبیره را کاملا شکست دادم، بقیه در آب انداخته شدند، آب آن ها را برد، ۲ روز از ماه انامکه گذشته بود، ما بدین سان نبرد کردیم. آن ها به سوی رودخانه فرار کردند، و رودخانه آن ها را برد، ما نبرد کردیم، روز دوم از ماه تبتو، همه ی آن ها را کشتیم و هیچ زنده ای بر جای نگذاشتیم. داریوش شاه می گوید: آن گاه، ندینتبیره فرار کرد با تعداد اندکی از سواران، او به بابل رفت، آن گاه من، خود به بابل رفتم، به خواست اهوره مزدا، هم بابل را گرفتم و هم ندینتبیره را، سپس ندینتبیره را در بابل کشتم. داریوش شاه می گوید: در همان زمانی که من در بابل بودم، این ها مردمانی بودند که علیه من شورشی شدند: پارس، اوژه، مادا، آثورا، مودرایا، پارثوا، مرگوشا، ساتاگوش، سکا». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، صفحات ۲۲۴ تا ۲۲۷)
اگر نبرد داریوش فقط با ندینتبیره، بنا بر شرح بالا، چند ماه به طول کشیده، پس چه گونه او مدعی می شود که ۱۹ جنگ را در یک سال به پایان برده است؟!! در عین حال پی یر لوکوک می نویسد که متن به زبان بابلی شرح فوق، مرگ ندینتبیره را، به گونه ی دیگری تعریف کرده است:
«آن گاه ندینتبیره فرار کرد با چند تن از سربازان اش بر پشت اسب. او به بابل رفت آن گاه با یاری اهوره مزدا هم بابل را گرفتم هم ندینتبیره را. در بابل تیر به مقعد ندینتبیره و بزرگانی که با او بودند فرو کردم. تمام ۴۹ نفر را کشتم. این آن کاری است که در بابل کردم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۲۷).
در این جا نیز با تصاویر و مشخصه های یک جنگ آزادی بخش مواجهیم، پرچم دار و پیش تازی که ندای مقاومت را در میان قومی مغلوب سر می دهد، بزرگانی که گرد آواز دهنده جمع می شوند و مردمی که از او حمایت می کنند. آن چه در پایان شرح داریوش از جنگ با ندینتبیره در کتیبه ی بیستون ثبت است، به روشنی معلوم می کند که به محض این که اقوام در حال مقاومت منطقه، از درگیری داریوش با مبارزی توانا با خبر می شده اند، با جنبش گروهی، سردار بومی در حال جنگ با داریوش را حمایت می کرده اند که با کمال تعجب و علی رغم فضای کلی کتیبه، در این مورد پارسیان را نیز در زمره ی شورش کنندگان علیه داریوش پیدا می کنیم؟!!! آیا چه هنگام کار بررسی ملی این کتیبه ی آکنده از دروغ و به خصوص بررسی دو واژه ی پارس و آریا در آن به انجام خواهد رسید؟!!
در کتیبه صورت ندینتبیره به استثنای قسمت گوش، کاملا سالم مانده است. شباهت بسیار زیاد او به شیوخ و عشیره نشینان عرب کنونی، با آن دماغ عقابی و ریش پیش آمده، مرا وا می دارد که بر امکان قبلا طرح شده ی خویش در مدخل درخشان «آکدمی»، ایستادگی بیش تری کنم که قوم عرب، که زبان و خصائلی قدرتمند و خرد پذیر را در میان صحراهای نجد زنده نگه داشته اند، از بقایای گریختگان موفق سرزمین بابل و اکد، پس از شبیخون خونین پوریم بوده اند، که با رد پای حضور آنان تا آتن قدیم هم آشنا شده ایم. چنان که مورخ هنوز نتوانسته است کم ترین بقایای ادامه ی حیات از اقوام کهن ایرانی به دنبال ماجرای هولناک پوریم بیابد و مطمئن است که رسوخ و سکونت دراز مدت یهودیان در سرزمین ایران، امکان جمع آوری دقیق تری از اطلاعات را برای آن ها فراهم کرده و در نتیجه در روز نیاز ضربه ی سخت تر و بنیان بر افکن تری بر اقوام و بومیان ایران کهن وارد آورده اند.
تصویر ندینتبیره در کتیبه ی بیستون مرد بلند قد پهن شانه ای است که قدرت اراده و استقامت از نگاه او نیز قابل دریافت است و چشمان درشت و ابروان بلند و ادامه دارش، بر صورتی کشیده و پر هیمنه اتکای او را به خون و نژادی قدرتمند معلوم می کند. حتی اندک نشانه ای از ترس و واهمه و پریشانی و تسلیم شدگی در چهره ی او نمی بینیم و چنان است که گویی دستان از پشت بسته شده و قرار گرفتن در آن رشته طناب، بر ابهت و وقار او افزوده است. گرده و گردنی ستبر و لبانی فشرده و پر گوشت دارد، که بخشی از آن به زیر سبیلی به قاعده و لبخندی سخت نا آشکار، پنهان مانده است. شال پهن پیچ خورده ای را برکمر بسته و ردای نه چندان بلند و نیم آستینی بر تن دارد. در مجموع هنوز هم تصور می کنم که شمایل عمومی این رزمنده ی بابلی، بسیار با مشخصات مردم امروزین نجد، مکه و مدینه، نزدیک است. باید به این چهره های سنگی که در برابر ماموران یهود در ۲۵ قرن پیش به بهای زندگی و خون خویش ایستادگی کرده اند و پایه های مقاومت امروزین مردم بین النهرین در برابر اسرائیل را در فلسطین و عراق و لبنان ریخته اند، احساس خضوع و احترام کرد.



این تصویر برای سهولت در پیدا کردن جایگاه و پوشش و حالت چهره ی اسیران ، تا پایان این بررسی ثابت خواهد ماند.




باور کنید شرح نویسی بر این چهره های سنگی آرام، که هیچ کدام کم ترین اثر واهمه از مرگ، در برابر دژخیمی چون داریوش، بر چهره ندارند، بدون ابتلا به هیجان و خشم، کار دشواری است. تصویر بالا گرچه فقط ۹ برگ دارد، اما کتابی است که بیش از تمام وراجی های تاکنون، ماجرا و موجودیت هخامنشیان جانور منش را روشن می کند و تاریخ درست و بی نقاب و بی دروغ ایران کهن را باز می گوید. آن ملنگ هایی که دو دیو معروف هخامنشی، کورش و داریوش را، با بزک دروغ، مشاطه کرده و فرشته وانموده اند، اینک که آن سرخاب و سفیداب ها از رخسار داریوش شسته و شاخ های پوشانده اش نمایان می شود، به اصطلاح سم بر زمین می کوبند و افسار می گسلند. این را هم بنویسم که این صف اسیران بسته شده به یک طناب، سمبلیک است و نمی تواند واقعیت عینی تاریخ داشته باشد، زیرا به تشریح داریوش هر یک از این سرداران، در میدان و سرزمین و زمانی جداگانه مغلوب و کشته شده اند، اما چهره های آن ها را، که تنوع قومی قابل قبولی دارد، می توان و باید برابر واقع شناخت، زیرا اگر سیمای این سرداران را هم، مانند در یک رشته طناب قرار دادن آن ها نادرست بیانگاریم، پس به تر آن که این کتیبه ی موهوم بیستون را نیز مستند دیگری بر دروغ بافی مطلق داده های کنونی در موضوع هخامنشی بگیریم.

اما پیش از دنبال کردن مطلب مربوط به صف اسیران و برای استحکام مبحث بالا و نمایش دیگری از گستره ی جعل در اسناد کنونی، که ایران شناسی جاری را به لجنزاری بویناک و نمایشگاهی از امکانات حقه بازی و دروغ و شیادی بدل کرده، توجه دیدار کنندگان را به عکس بالا و زیر این نوشته جلب می کنم. نقش بالا حجاری پر کاری از به اصطلاح اهورامزدای زردشتیان قلابی است که بر فراز کلاه او، نقش «شمش» الهه خورشید بین النهرین قرار دارد؟!!! نقشی که از استل های نارامسین تا سنگ نگاره های بابل و شوش به دفعات تکرار شده و نمایه ی یکی از باورهای محکم بین النهرین و ایران غربی، یعنی خدای خورشید نزد آشوریان، بابلیان و ایلامیان است. اینک در فرهنگ منطقه، این نام گذاری کهن شمش که به صورت «شمس» محفوظ مانده، خود به میزان لازم قابل تامل است، اما من این یادداشت را برای عطف نظر به مطلب دیگری آورده ام که حاوی حقیقت خوفناکی است: نقش این گردونه خورشید فراز اهورای کتیبه بیستون جعل جدید است و با بریدن دقیق سنگ در کتیبه و حذف نقش پیشین، این «شمش» را به جای نقش قدیم نشانده اند!!!!! این نوع برش و جا گذاری سنگ که در تصویر می بینید، کم ترین ربطی به نشانه های مرمت ندارد و جز تعویض و جای گزینی نام دیگری نمی گیرد. مورخ می پرسد آیا در اصل کهن کتیبه بر فراز کلاه این به اصطلاح اهورامزدا چه صورت و نقش دیگری حکاکی بوده، که در دوران جدید باید از دید صاحبان نظر در موضوع مربوطه، پنهان می مانده است: شمعدان مقدس یهودیان و یا ستاره ی داود؟!!! آیا دقت و دیدار این جعل و حقه بازی آشکار، برای آقایان و خانم های کارشناس میراث فرهنگی ما این همه دشوار بوده است که در باره ی آن جز سکوت نشنیده ایم؟!!! و اگر فرض را بر این قرار دهیم که این نخبگان و تحفه ها چنین دست بردگی روشن و بی ابهامی را در این همه سال ندیده و به آن توجه نکرده اند، پس شاید که اینان جز انتظار کشیدن برای دریافت مطلب نو از مراکز غیر ملی و چشم دوختن به دهان ایران شناسان وابسته به کنیسه و کلیسا، در موضوع دیگری تخصص ندارند!!!


اینک به بررسی خود باز گردم و به ادامه ی تحلیل حالات آدمیان ثبت شده در صف اسیران در کتیبه ی بیستون بپردازم که عالی ترین مدرک شناخت بنیان مسائل و موضوعات پیش آمده در عهد هخامنشیان و نیز پیش زمینه ی استوار و آماده ای در اثبات رخ داد پلید پوریم است.


این تصویر ارخه ی باز هم بابلی است. نفر هفتم از صف اسیران، که همان کلاه چسبان ندینتبیره بابلی و یا همان موهای مجعد به هم فشرده را به سر دارد. داریوش شرح مقاومت و ماجرا و عاقبت او را در کتیبه ی بیستون چنین بیان کرده است.
«داریوش شاه می گوید: «در آن هنگام که من در پارس و سرزمین ماد بودم، برای دومین بار، بابلیان علیه من شورشی شدند، مردی به نام ارخه، یک ارمنی، پسر هلدیته، در بابل شورش کرد، مردمی به نام دوباله، از آن جا به مردم چنین دروغ گفت: من نبوکودرچره، پسر نبونید، هستم، آن گاه، بابل بر من شورش کرد، به سوی ارخه رفت، بابل را گرفت، او شاه بابل شد. داریوش شاه می گوید: سپس من سپاهی را به بابل فرستادم، یک پارسی به نام ویندفرنه، بنده ی من، او را سردارشان کردم، به آنان چنین گفتم: بروید، با این بابلیان که مرا نمی خواهند بجنگید، سپس ویندفرنه با سپاه به بابل رفت، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، ویندفرنه بابلیان را شکست داد و آن ها را زنجیر بسته آورد، ۲۲ روز از ماه آراهسمه گذشته بود، بدین سان، ارخه را دستگیر کرد که به دروغ خود را نبوکودرچره می نامید، و همچنین مردانی را که وفاداران اصلی او بودند، من تصمیم گرفتم: ارخه و مردانی که وفاداران اصلی او بودند در بابل تیر به مقعدشان فرو شود. این آن کاری است که من کردم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ۲۴۳ تا ۲۴۵)
پی یر لوکوک در توضیح این بخش از کتیبه دو توضیح مهم آوردده است نخست این که می نویسد ارخه و هلدیته نام ارمنی نیست و از عقل هم به دور است که یک ارمنی و ارمنی زاده در بابل و بدون مواجهه با بی اعتنایی عمومی خود را از پشت نبونئید بداند و نیز از آن که پیش تر نیز نام تیگره را به عنوان موضعی در ارمینه در کتیبه خوانده ایم، منطقی است که ارمینه را نیز مانند دوباله و زازانه، جایگاه و حوزه ای در سرزمین بابل بدانیم و بپذیریم که موضوع حضور خطه ای با نام ارمنستان در زمان هخامنشیان، منتفی است. این نام را جاعلین مسائل تاریخ شرق میانه، با سوء استفاده از شباهت تلفظ، از آن روی به عهد کهن کشانده اند، که به یکی دو مورخ ارمنی نیز، مانند آن همه مورخ قلابی یونانی و رومی، برای اخذ تاییدیه و تراشیدن ناظر برای تاریخ هخامنشیان دست ساخته ی خویش نیازمند بوده اند. در عین حال لوکوک با مراجعه به متن بابلی کتیبه، شرح مفصل تری از نحوه ی مرگ ارخه و یاران اش می آورد، که خواندنی است:
«گروه هایی که همگی شورشی بودند، روز بیست و دوم از ماه آراهسمه، آن ها نبرد را آغاز کردند، در آن حال، ارخه که دروغ می گفت که: من نبوکد نصر پسر نبونید هستم، دستگیر شد و بزرگانی که با او بودند با او دستگیر شدند. من تصمیم گرفتم که ارخه و بزرگانی را که با او بودند روی تیر نوک تیز بگذارند. آن گاه ارخه و مردانی که وفا داران اصلی او بودند، در بابل تیر به مقعدشان فرو شد. در کل کشتگان و بازماندگان سپاه ارخه ۲۴۹۷ تن بودند». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ۲۴۴)
۲۴۹۷ نفر تتمه ی یک سپاه آزادی خواه را داریوش در بابل بر تیرهای تیز می نشاند. آیا این نوع مجازات از نظر رفتار شناسی نشان نمی دهد که داریوش یک بیمار روانی و یک لذت برنده از شکنجه های جنسی بوده است؟!!! در موضوع ارخه نیز، با همان اطلاعات همخوان با موضوع بابل، که درباره ی ندینتبیره آمده بود، رو به روییم. ارخه نیز خود را فرزند نبونئید معرفی می کند و بلادرنگ مردم به او می پیوندند و به رهبری بر می گزینند. این شور آزادی خواهی آشکار، از توحش مطلق هخامنشیان و بی اقبالی عموم نسبت به آن ها حکایت می کند و میزان جان بازی داوطلبانه برای بازگشت به دوران ماقبل هجوم دست نشاندگان یهود را باز می گوید که تا آخرین نفر و واپسین نفس سرداران خویش را تنها نگذارده اند.
صورت ارخه هم در کتیبه به استثنای قسمت گوش، کاملا سالم مانده است. شباهت بسیار زیاد او به شیوخ امروزین و عشیره نشینان عرب و نیز به ندینتبیره شگفت انگیز است و آن گاه که این شباهت را در جزء جزء پوشش این دو نیز، به صورت همان ردای نیم آستین و پهن کمر بسته ای پیچ خورده می بینیم، می پذیریم که تصاویر این اشخاص، مانند حجاری های نمایشی پله های آپادانا، بر سبیل تفنن و دروغ و خیال پروری نیست و تا حد یک عکس رسمی و مدرک جرم در پرونده ی هخامنشیان قابل تایید و نگهداری است. در این جا نیز همان صورت نیمه گوشت آلود، امتداد بلند ابرو، چشمان درشت، دماغ عقابی، ریش پیش آمده، و لبان گوشتالود نیم پوشیده در زیر سبیل را ناظریم، جزاین که ارخه از ندینتبیره اندکی کوتاه تر و جوان تر و به همان میزان خشمگین تر است و خطوط چهره ی او نفرت بیش تری نسبت به داریوش را منعکس می کند.

این فرورتی مادی است. سومین نفر از صف اسیران، با موهایی صاف که در دنباله به صورت گیسویی جمع و به هم بسته، در آمده است. اگر فشردگی و رستنگاه بسیار کوتاه موهای او را حاصل استفاده از نوعی سربند و کلاه ندانیم، پس ناگزیر نتیجه می گیریم که بومیان پیش از پوریم ایران دارای موهای بسیار پر پشت و رام و با رستنگاهی نسبتا نزدیک به ابرو بوده اند. حالتی که در کم تر تجمع امروزین ایران قابل دیدار است. داریوش شرح مقاومت و ماجرا و عاقبت این فرورتیش مادی ذکر شده در کتیبه ی بیستون را چنین بیان کرده است.
«مردی به نام فرورتی، اهل ماد، در سرزمین ماد قیام کرد، او این چنین به سپاه گفت: «من خشثریته، از خاندان هوخشتره هستم»، سپس، سپاه ماد که در کاخ بودند علیه من شورش کردند، سپاه به سوی فرورتی رفت، او در سرزمین ماد شاه شد». داریوش شاه می گوید: «سپاه پارس و ماد که با من بودند اندک بودند، آن گاه، من سپاهی فرستادم، یک پارسی به نام ویدرنه، بنده ی من، من او را سردار ایشان کردم، با آن ها چنین گفتم: «بروید مردم ماد را که مرا نمی خوانند درهم بکوبید»، آن گاه، ویدرنه با سپاه اش رفت، هنگامی که سرزمین ماد را گرفت، شهری به نام مارو، در سرزمین ماد، در آن جا با مادها نبرد کرد، کسی که نزد مادها رهبر بود در آن زمان در آن جا نبود، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه شورشیان را شکست داد، ۲۷ روز از ماه انامکه گذشته بود، بدین سان نبرد کردند، سپس، سپاه من، کاری نکردند. مردمی به نام کمپنده، در سرزمین ماد، در آن جا منتظرم ماندند تا من به سرزمین ماد رسیدم.» داریوش شاه می گوید: «آن گاه، من از بابل دور شدم، به سرزمین ماد رفتم، آن گاه که من به سرزمین ماد رسیدم، شهری به نام کوندورو، در سرزمین ماد، در آن جا، فرورتی که خود را در سرزمین ماد شاه می خواند، با سپاه اش به سوی من، برای نبرد رفت، آن گاه ما به نبرد پرداختیم، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا من کاملا سپاه فرورتی را شکست دادم، ۲۵ روز از ماه آدوکنیشه گذشته بود، بدین سان ما به نبرد پرداختیم». داریوش شاه می گوید: «آن گاه، فرورتی با اندکی از سواران اش گریخت، مردمی به نام رغا، در سرزمین ماد، او تا آن جا رفت، آن گاه من سپاهی را به دنبال او فرستادم، فرورتی دستگیر شد، به سوی من آورده شد، بینی، گوش ها، زبان او را بریدم و یک چشم اش را درآوردم، بر درگاه من، او در زنجیر نمایش داده شد، تمام مردم او را دیدند، سپس، در اکباتان تیر به مقعد او فرو کردم و در دژ، در اکباتان، به دار آویختم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ۲۲۸، ۲۲۹ و ۲۳۳)
فرورتی چندان بلند قامت نیست و شانه های عریضی ندارد. با آن ریش بلند، که همانند گیسوان اش رام و افتاده است، تقریبا هیچ چیز او، به مردم امروزین سرزمین کردستان، همانند نیست. آرامش چهره و فرم دماغ بسیار با قواره و نیز ابروان خوش فرم و پر پشت تر ازسرداران دیگر، صورت او را به متفکران و رهبران مذهبی شبیه تر کرده است. زمین را نگاه می کند و گویی در حال نوعی مکاشفه است، اما کم ترین اثر خود باختگی و خوف در این شمایل بس دوست داشتنی دیده نمی شود. آستین لباس اش بلند است و کمربند ساده ی نه چندان عریضی بر کمر دارد. وحشیگری اختصاصی داریوش درباره ی او و خراب کردن این صورت مهربان و ملکوتی، با بریدن گوش و دماغ و درآوردن چشم، که تا این جا درباره ی دیگران اعمال نشده، درهم ریختگی و عدم توازن روانی داریوش را نشان می دهد که تحمل دیدار وقار و تناسب چهره ی چنین سردار خوب صورتی را نداشته است. آیا گمان کنیم که شخص داریوش کریه منظر و نسبت به صورت های زیبا حساس و دچار عقده بوده است؟! به هر حال تا همین جا و بر مبنای گزارش کتیبه ی بیستون کاملا معلوم است که مردم هیچ حوزه ی جغرافیایی در شرق میانه ی کهن، ماندن در زیر کلید سیاسی - نظامی این جانور سفاک و روان پریش تاریخ را خوش نداشته اند! در مورد کشتن فرورتی و همراهان او نیز، لوکوک شرح کوتاه دیگری بر مبنای متن بابلی کتیبه آورده که خواندنی است:
«من کاملا سپاه فرورتی را شکست دادم. بیست و پنجمین روز از ماه نیساننو گذشته بود بدین سان ما به نبرد پرداختیم ۳۴۴۲۵ تن از آن ها را کشتیم و ۱۸۰۱ نفر را زنده گرفتیم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۳۳)
اگر همین آمار را اساس بررسی برای دست یابی به وسعت مقابله ی مردم و بومیان ایران با داریوش بگیریم، پس شورش های علیه او عمومی و در اندازه ی جمعیت کامل یک شهر و منطقه بوده است، زیرا بعید به نظر می رسد که حتی یک کلان شهر دوران باستان بیش از ده هزار خانوار متوسط، یعنی چهل هزار نفر را دربر می گرفته است.

این مرتیه از فارس است. چهارمین نفر از صف اسیران، با همان موهای صاف و دنباله ی جمع و بسته شده ی فرورتی که در بالا آمده بود. داریوش شرح مقاومت و ماجرا و عاقبت این مرتیه ی فارسی ذکر شده در کتیبه ی بیستون را چنین بیان کرده است.
«داریوش می گوید: «مردی به نام مرتیه، پسر چینچخری، در شهری به نام کوگنکا، در پارس، از آن جا برخاست، در اوژه شورش کرد، او نیز این چنین به سپاه گفت: «من ایمنی، شاه اوژه هستم». داریوش شاه می گوید: «در این زمان، من کاملا نزدیک اوژه بودم، آن گاه، مردم اوژه از من ترسیدند، مرتیه را که رهبرشان بود گرفتند و او را کشتند». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۲۸)
شرح فوق در باره ی مرتیه، هم کوتاه و هم آشفته است. کتیبه او را مردی از فارس می شناساند که در اوژه قیام کرده است؟!! مقاومت او به درازا نمی کشد و به نظر می رسد در میان مردم اوژه، که درست نمی دانیم کجا بوده ، پایگاه وسیعی نداشته است تا آن جا که کتیبه می نویسد اهالی اوژه او را دستگیر کرده و کشته اند. آیا ناشناس بودن او برای مردم اوژه موجب عدم جلب اطمینان لازم شده است؟ صورت مرتیه، کاملا خرد شده و غیر قابل شناخت است، اما طرح و نوار اندازی لباس و به خصوص زائده ی گشادی که به جای آستین، دست های او را پوشانده و با لباس داریوش کاملا همسان است، تعلق او به جایگاه اشراف را اثبات می کند. از رخسار او تنها دماغی مستقیم و کوچک و نوک تیز دیده می شود که در تلفیق با گیسوان رام و صاف و ریش توپی و چرخی او ارجاع هویت مرتیه به منطقه بیش تر کویری و گرم فارس را دشوار می کند، هرچند که می توان شرایط اقلیمی به اصطلاح فارس کهن را با اوضاع کنونی آن یکسان نگرفت و نتیجه گیری نهایی در ذکر واژه ی فارس در کتیبه ی بیستون را به ادامه ی این یادداشت ها موکول کرد.


این تصویر برای سهولت در پیدا کردن جایگاه و پوشش و حالت چهره ی اسیران ، تا پایان این بررسی ثابت خواهد ماند.



آن لکه ننگی که بر سیمای ایران شناسی دست ساخت یهودیان نشاندم، تعویض نقش کهنی در کتیبه بیستون، با لوگویی از خدایان بین النهرین به نام خدای خورشید را، در دوران جدید، برملا کردم و آشکارترین مارک و مهر جعل را بر تمام اوراق ایران و باستان شناسی موجود گذاردم، به قصد این بود تا نشان دهم که باقی و برجا ماندن آن نقش کهن، در رسوایی کامل تاریخ نویسی نوع کنیسه و کلیسایی ایران چندان موثر بوده است که تلاش فوق طاقت برای حذف و جا به جایی آن، در چنان ارتفاع هولناکی را موجه و ضرور دیده اند! آیا در جای این «شمش» وصله شده ی کنونی، کدام نشانه ی دینی و قومی و اعتقادی دیگر نشسته بود، که خود را به چنین تعویض بس دشواری مجبور کرده اند؟!! ساده ترین و سالم ترین پاسخ این سئوال، از آن که سراپای ایران شناسی موجود را در قبضه و انحصار یهودیان می بینیم، این است که گمان کنیم باقی گذاردن نقش اصلی فراز کلاه به اصطلاح اهورا مزدا، تنها می توانست مستندی علیه تلقینات یهود درباره ی تاریخ ایران و نشانی از حضور آنان در آثار دوران و دولت هخامنشیان باشد.

این یک کتیبه و نگاره ی کهن آشوری است از شلمانصر سوم، که «یاهو»، پسر «عمری»، پادشاه اورشلیم در برابر او به خاک افتاده است. به موی سر و ریش و لباس شلمانصر سوم و به آن نشان اهورامزدا و گردونه ی خورشید در این حجاری نگاه کنید تا به وسعت تقلید از تمدن بین النهرین، در نمایشات هخامنشی پی ببرید.
توجه به نکات زیر معلوم می کند که قطعا در جای شمش کنونی، نقش کهن تری قرار داشته است، زیرا گمان افزودن این نقش، در دوران کهن، نیازی به این معرق تراشی و جا گذاری بسیار دشوار و معیوب در آن ارتفاع را نداشته و افزودن هر نقشی، بر سطح صاف سنگ، در زمان نقر کتیبه بی هیچ زحمتی میسر بوده است، پس چنین جا سازی دشواری، از نظرگاه فنی، تنها زمانی غیر قابل اجتناب می شود، که موضوع تعویض در میان باشد، نه تغییر.

جز نمودار به اصطلاح اهورامزدا در بیستون، دیگر سمبل های معدودی که از مرد بال دار در مقابر هخامنشی و در تخت جمشید تراشیده اند، افزوده ای بر فراز کلاه مرد سرنشین بال ها ندارد!!! این مطلب، حتی اگر فرض را بر کهن بودن این تبدیل و یا تغییر بگیریم، بر پیچیدگی شناخت علت وصله کردن سمبل «شمش» بر اهورا مزدای بیستون می افزاید و تنها به این حدس میدان می دهد که بگوییم لابد میان برداشت و بیان از اهورامزدا، در دوران داریوش و خشایارشا، تفاوت هایی به وجود آمده است!!!
اگر دیگر نمادهای بال دار به اصطلاح اهورامزدا، که بسیار اندک است و تنها در چند مقبره و دیوار و درگاه تخت جمشید دیده ایم، چنین نقش و نمایه ای را ندارند و حضور داریوش در مجموعه تخت جمشید و بسیاری از کتیبه های او نیز، چنان که بررسی خواهم کرد، قابل تایید نیست و اگر این نقش را قدیمی بگیریم، پس منطقا نتیجه می گیریم که آن اهورا مزدای بال دار زمان داریوش، که نقش شمش را بر تاج خود قرار می داده، باید به باور دیگری جز زردشتیگری تازه ساز کنونی متعلق بوده باشد!!! این درست است که کار وصله کردن سنگ برای پوشاندن عیوب، در دیگر آثار آن روزگار نیز در مواردی دیده شده، اما انجام چنین تعمیراتی چنان به استادی انجام می گرفته است که هم اینک و پس از گذشت این همه زمان، تشخیص موضع آن ها در غالب موارد به سختی ممکن است، اما با اندک دقتی در این وصله ی فراز کلاه اهورامزدا در می یابیم که در این مورد، احتمالا به سبب دشواری عملیات، کار جا گذاری وصله بسیار ناشیانه و شلخته وار انجام شده، به صورتی که قالب گیری آن دقیق و با سطح اصلی سنگ همرو نیست و در زمان جا اندازی، اطراف وصله و حتی قسمت بالای کلاه به اصطلاح اهورا مزدا را، خرد کرده اند، چنان که آثار مانده از این خرد شدگی بر بالای کلاه و نیز قسمت زیرین گردونه ی شمش، بسیار تازه است!!! امری که به تنهایی جدید بودن کار تعویض نقش فرازین اهورا مزدای بیستون را اثبات می کند.

این تصویر را از یادداشت قبل برای سهولت رجوع، دوباره منتقل کردم تا ملاحظه کنید بخشی از تخریب کلاه و لوگوی شمش، ناشی از جا زدن دشوار و شتاب زده ی آن، به میزانی جدید است که ریختگی های سنگ از آن کاملا تازه می نماید. به ناهمواری لوگو نسبت به سطح اصلی سنگ دقت کنید
که در لبه ی پایینی سمت راست، حتی سایه ی اضافی ایجاد کرده است.
با این همه و حتی اگر این تعویض مارک را کهن نیز بیانگاریم، آن گاه سئوال بی پاسخ تاریخی دیگری سر بر می آورد که بر مبنای چه سیاست و صلاح و مصلحتی، پس از دازیوش، به حذف شناسه اصلی و تاج گونه ی فراز اهورا مزدا، در دیگر سمبل های او، رای داده اند؟!!! سئوالی که تا زمان دریافت پاسخی روشن، برای اهورامزدای مورد پرستش زردشتیان قلابی و جدید الظهور، ناگزیر دو هویت کاملا جداگانه تعریف می کند و می تراشد.





این هم کتیبه ی آرامی بار راکاب در زنجیرلی ترکیه، همان نیلوفر در دست و موهای فر زده ی سر و ریش و خدمه ی با مگس پران و نقش اهورا مزدا و گردونه ی خورشید و غیره، که یکی از منابع برداشت تمام اجزایی را معرفی می کند که اصطلاحا و از فرط دست تنگی، هنر هخامنشی تبلیغ می کنند!!!

در سمت راست این دو حجاری فوق ممتاز، اسرحدون را می بینید با مجموعه ای از لوگوی باورهای بین النهرین و از جمله گردونه ی خورشید و سمت چپ نقش آشور نصیرپال دوم است با تمام آرایه هایی که داریوش حتی عصای دست اش در حجاری تخت جمشید را، از او قرض گرفته است!!!

این هم گردونه ی خورشید بر فراز چهره ی خدایی از شوش، درسمت راست و در سمت چپ حجاری صورت ملی - شیپاک با شمشی بر فراز کلاه باز هم از شوش.
این جا و در این مجموعه حجاری های بین النهرین، که هنوز بخش مختصری از آن هاست، کاربرد وسیع و مکرر نقش شمش را در بین النهرین و شوش شاهدیم و می بینیم که تمام اجزاء هویت هخامنشی، از موی سر و ریش و گل و عصای دست و بخور دان و اهورا مزدا و خدمه ی پرده دار و خط و زبان و منشی و حجار و آجر پز و قالب گیر و خشت زن و غیره که در هرکجا مصور و یا نوشته شده، عاریه ای است و امپراتوران بی نشانه ی هخامنشی، آرایه های قرضی دیگران را، با ژست های قلابی متفرعنانه، به خود بسته اند!!! چنان که در پله های بنای نیمه تمام آپادانا، سینمای مضحکی از تصاویر سنگی به راه انداخته اند که گویا ملل مغلوب برای آنان در حال هدیه بردن اند؟!!!! آیا به جا نیست که خود را از زیر این آوار دروغ نجات دهیم که یهودیان به صورت واریز دیوار شکسته ای، با نام تاریخ ایران باستان، بر پیکره ی این مردم سرازیر کرده و راه نفس کشیدن آزاد را بر آن ها بسته اند؟!!!
باری به دیدار از کتیبه ی بیستون و شناسایی نقش قهرمانان ایران کهن بازگردم. تصویر بالا از چیژتخمه ی ساگارتی است، که نمی دانیم به کدام قسمت ایران اشاره می کند. همین قدر از این شمایل در می یابیم که او سرداری خوب صورت و بسیار جوان است که نبرد علیه ***** داریوش در قسمتی از این سرزمین را هدایت می کرده است. بینی مردانه و با خطوط و زوایای به قاعده، ابروان قوس دار، چهره ی شاداب، چشمان درشت و بشاش، اسکلت صورت استوار، لبخند دزدیده و آرامش آشکار، سیمای او را در حد الهه ای بی عیب و قهرمان از خود گذشته ای نشان می دهد که قرار گرفتن در صف اسارت، بر ابهت او افزوده است. اینک بخوانیم که داریوش در باب او چه نویسانده است:
داریوش شاه می گوید: «مردی به نام چیژتخمه، یک اسگرتی، بر ضد من شورش کرد، او به مردم چنین گفت: «من در اسگرتی شاه هستم، از خاندان هوخشتره»، سپس، من سپاهی پارسی و مادی فرستادم، یک ماد به نام تخمسپاده، بنده ی من، او را سردار سپاه کردم، با ایشان چنین گفتم: «بروید، این مردم یاغی را که مرا نمی خوانند درهم بکوبید»، آن گاه تخمسپاده با سپاه به راه افتاد، با چیژتخمه نبرد کرد، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من سپاه شورشیان را شکست داد و چیژتخمه را دستگیر کرد، او را به سوی من آوردند، آن گاه، من بینی و گوش هایش را بریدم و یک چشم اش را درآوردم، در درگاه من، او زنجیر شده به نمایش گذاشته شد، تمام مردم او را دیدند، سپس در اربئیلا تیر به مقعد او فرو کردم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۳۴)
چند مطلب در این شرح، موجب حیرت بسیار است. نخست شباهت کامل سفال صورت این چیژتخمه ی اسگرتی با فرورتی مادی پیشین، که در عین حال با شباهت دیگری در ادعای هر دوی آن ها در این باب که از پشت هوخشتره اند، توام می شود و گرچه برش عمیق فرهنگی ناشی از پوریم اینک چیزی از مفهوم هوخشتره و اسگرتی و ماد و فرورتی و چیژتخم و از این قبیل اسامی به یاد روزگار ما نمی آورد، اما بنا بر این مقدمات، ناگزیریم که اسگرتی را بخشی از ماد و یا ماد را قسمتی از اسگرتی بدانیم زیرا که نام هوخشتره برای مردم هر دو منطقه محرک خیزش علیه داریوش بوده است. این که سرداران نوخاسته از میان اقوام ایران کهن، که قصد سازمان دادن دفاع و مقاومت علیه داریوش داشته اند، خود را به اسامی معینی، از نبونئید بابلی و ایمنی ایلامی و هوخشتره مادی و اسگرتی و حتی بردیا پسر کورش منتسب و متصل کرده اند، نشان می دهد که مردم مستقر در این مناطق مقاومت و خیزش، نسبت به مسئولان سیاسی مقدم بر داریوش، دیدگاه مثبتی داشته، بازگشت به آرامش روزگار آنان را آرزو می کرده و تبعیت از پیروان و بستگان شان را واجب می شمرده اند و اگر مطابق و بر مبنای آن چه اسناد یهود هم پذیرفته و پیش تر بررسی کرده ام، فرزندان کورش، کمبوجیه و بردیا را نیز، خلاف پدر، در موضع مخالفت با یهودیان بگیریم، پس تمام این ایستادگی علیه داریوش را، می توان ستیزه با استیلای یهودیان گرفت. آن گاه به عجیب ترین وجه اشتراک در باب این دو قهرمان ایران کهن، چیژتخمه ی اسگرتی و فرورتی مادی می رسیم که سرنوشت یکسان و پر از انتقام جویی و درنده خویی است که داریوش در باب هر دو نفر به صورت کندن چشم و بریدن گوش و دماغ و نمایش بدن مثله و صورت بدشکل شده ی آن ها به مردم و سرانجام نشاندشان بر تیر اعمال می کند! آیا در این جا هم خوب صورتی چیژتخم را محرک داریوش روان پریش در این وحشیگری ابوغریبی بگیریم یا او را نسبت به مدعیان پیمودن راه هوخشتره نامی، که از پیشینه تاریخی او جز همین ذکر در کتیبه بیستون خبری نداریم، سخت گیرتر بدانیم؟!! در این صورت آیا قهرمانان و مردم این سرزمین ماد و اسگرتی، خلاف توهم کنونی که خطه ی پرورش دهنده و مهد کورش می نویسند، از سرسخت ترین دشمنان کورش و داریوش و به طور کلی مهاجمان هخامنشی نمی شوند؟!!!


این تصویر برای سهولت در پیدا کردن جایگاه و پوشش و حالت چهره ی اسیران ، تا پایان این بررسی ثابت خواهد ماند.






پس از مدت ها مکاشفه سرانجام هم نتوانستم به ماهیت دقیق و کامل این زائده سنگی فلش خورده و انگشت مانند پی ببرم که چون میخ و «گوه» در انتهای نقش شمش فرو کرده اند، اضافات بلند بیرون مانده ای دارد و ظاهر نقش نشان می دهد که هنگام کوبیدن این گوه، بخشی از کلاه اهورامزدا تخریب جدید شده است. این زائده ی سنگی تازه دست کوب شده ی سایه دار و بلند، که به صورت مانع، بخشی از دایره ی بیرونی شمش را در قسمت پایین قطع کرده، احتمالا به عنوان حائلی برای ممانعت از برگشت و استحکام آن وصله ی سنگ به کار برده اند که بیان واضح دست کاری نو در لوگوی بالای اهورامزدا در کتیبه بیستون است. باید به دنبال فرصتی برای دیداری دیگر از بیستون باشم و به نحوی از کار این «گوه» سر درآورم و تا آن زمان اگر کسی پیش قدم شد و رمز این زائده ی سنگی را گشود، دیگران را بی خبر نگذارد. اما هنوز برای باز کردن سایر اسرار و درک درس های مضبوط در این سنگ نگاره، باید به نکته ی بس شگفت آور دیگری بپردازم، که جای تامل بسیار دارد:

به سنگ لوله ای شکل سایه داری که مانند یک گوه در زیر لوگوی شمش کوبیده شده دقت کنید که ادامه ی آن دایره ی بیرونی نقش شمش را بریده است!!! وجود این گوه و جا زدن ناشیانه ی نقش شمش به خوبی تعویض جدید این نقش را اثبات می کند.
اگر مسلّم است که این تصویر مردان به یک طناب بسته شده، سمبلیک است و اگر لااقل بخش مربوط به نحوه ی مقاومت و مبارزه و مرگ این سرداران را از مطالب کتیبه ی بیستون باور کنیم، پس سرنوشت غم بار هریک از آن ها در زمان و مکان و نحوه و روندی متفاوت رقم خورده و اگر طبیعی بدانیم که حجاران این کتیبه ها و نگاره ها مدت ها پس از پایان ماجرا مشغول نقش اندازی شده اند، پس چه گونه و بر مبنای چه الگو و منبعی جزییات چهره ی این اسیران را بر سنگ آورده اند؟!!! زیرا اگر حفظ نام و تعلق قومی و منطقه ای را ممکن بدانیم، آن گاه مشخصات تصویری آن ها از چه راه به حجار منتقل شده است ؟ بی شک نمی توان گروهی سنگ تراش را در موقعیتی قرار داد که قبلا با این نفرات دیدار کرده باشند، ولی شاید بتوان گفت علاوه بر منشیان و یادداشت برداران، تصویرگران و صورت سازانی نیز هنگام مجازات، از چهره این سرداران بر پارچه و پوستی گرته برداشته اند و هر چند هیچ نمونه ای از آن ها به دست نیامده، اما ضرورت وجود چنین نقاشان چیره دستی با سند این همه حجاری ممتاز و شاه کارهای چهره پردازی در سراسر شرق میانه و مصر و دیگر مراکز تجمع دنیای کهن، از یونان و روم باستان تا خاور میانه و چین و هند و خاور دور مسلّم است و وسواس بیان وقایع مهم، از طریق ثبت و مصور کردن بر سنگ و سفال و غیره، چندان همه گیر و وسیع بوده است که مثلا چینیان وجود نظم در لشکری را، با ساخت نمونه های سفالین هزاران سرباز در اندازه ی طبیعی و با تمام جزییات دیداری، مجسم کرده اند، اما عجیب است که این به اصطلاح امپراتوری هخامنشی، جز تقلید کودکانه از نمایشات بین النهرین و تکرار و برداشت از چند نقش مختصر و متعلق به منابع دیگران، مستند سنگی و سفالی دیگری در آن به اصطلاح ۱۲۷ ایالت زیر نگین خویش نساخته و فرضا خشایارشا و داریوش به صرافت نیفتاده اند که به جای در رسن کشیدن این چند سردار مقاومت، که شرح نفرت عمومی از هخامنشیان را باز می گوید، مثلا از آن لشکر کشی های دریایی پنج میلیون نفره ی خود به یونان و پیروزی و شکست های شان برای یاد آوری ابهت و ایستادگی خویش به تاریخ، یادگاری باقی گذارند تا ایران شناسان امروز مجبور نباشند با توسل به ده ها تفسیر یکی قلابی تر از آن دیگری، اشاره ی به این یا آن حادثه ی مربوط به جنگ و صلح ایران و یونان را از نقاشی یک کوزه ی بدون هویت بردارند؟!!! مورخ معتقد است که کتیبه پردازی داریوش و رجز خوانی او و فرزندش برای سرکوب چند قوم محلی آزاده و آرام اندیش و هنرمند و در عین حال پرهیز آن ها از ارائه اسناد اثبات کننده ی اقتدار منطقه ای خود، از آن روست که سراپای این احتشام خالی بندانه ی هخامنشی، چنان که به زودی و با خواست الهی بررسی خواهم کرد، جز جرقه حادثه ی کوتاه مدتی در شرق میانه، برای اجرای ماموریتی از جانب یهوه نبوده، که ناکامی در اجرای آن، بر اثر مقاومت گسترده ی مردم مورد هجوم قرار گرفته، در سراسر منطقه، سرانجام با انجام پروژه ی پلید پوریم، خاتمه یافته است!!! پس به تجسس برای شناخت اسیران داریوش در بیستون بازگردم.

این صورت وهیزداته و همانند مرتیه، که پیش تر شرح حال او گذشت، اهل فارس است. ششمین چهره از میان صف اسیران. موها و دنباله بسته شده و حالت پفالود و پهن صورت این وهیزداته و لباس و کفش و زائده بالاپوش اش، که در جای آستین به کار رفته و نقوش حاشیه های لباس و حتی کمربند او با آن فارسی دیگر، مرتیه، همانند است. بنا بر اظهار کتیبه و چنان که پیش تر خواندیم، مرتیه گرچه اهل فارس بود ولی در اوژه قیام کرد که مکان جغرافیایی هیچ یک را به درستی نمی دانیم و خواندیم که عدم اطمینان مردم اوژه به مرتیه، و شاید هم به سبب انتساب اش به فارس، موجب شکست و دستگیری و تحویل او به داریوش، وسیله ی مردم اوژه شد. اما داستان وهیزداته بسیار مفصل و طولانی و آموزاننده است. او چنان که در کتیبه به شرح آمده، در قسمت های مختلف فارس کانون های مقاومت علیه داریوش به پا کرده و خلاف مرتیه مورد استقبال وسیع نظامیان و مردم فارس قرار گرفته است!!! اما پیشاپیش بخوانیم که داریوش نحوه و مراحل و عاقبت شورش او را چه گونه شرح می دهد:
«داریوش شاه می گوید: «مردی به نام وهیزداته، شهری به نام تاروا در سرزمین یائوتیا، در پارس، او از آن جا برخاست، در پارس شورش کرد، برای دومین بار، او چنین به سپاه گفت: «من بردیا هستم، پسر کورش»، آن گاه، سپاه پارس که در کاخ بود، و پیش از این از یدایا آمده بودند، علیه من شورشی شدند، سپاه به طرف وهیزداته رفت، او در پارس شاه شد. داریوش شاه می گوید: «آن گاه سپاه پارس و ماد را که با من بودند فرستادم، یک پارسی به نام ادتوردیه، بنده ی من، او را سردارشان کردم، باقی سپاه پارس در پی من به سرزمین ماد آمدند، سپس، ارتوردیه با سپاه به پارس رفت، هنگامی که به پارس رسید، شهری به نام رخا، در پارس، در آن جا وهیزداته، که خود را بردیا می خواند، با سپاه برای نبرد، به سوی ارتوردیه رفت، سپس، آنان به نبرد پرداختند اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه وهیزداته را شسکت داد، ۱۲ روز از ماه ثورواهره گذشته بود، بدین سان آن ها به نبرد پرداختند. داریوش شاه می گوید: «آن گاه، وهیزداته با تعداد اندکی از سواران گریخت، او به پایشیا هووادا رفت، از آن جا سپاهی را جمع کرد، و باز یک بار، به سوی ارتوردیه راه افتاد برای نبرد، کوهی به نام پرگه، در آن جا آنان نبرد کردند، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه وهیزداته را شکت داد، ۵ روز از ماه گرمپده گذشته بود، بدین سان آنان به نبرد پرداختند، و وهیزداته را دستگیر کردند، و مردانی را که وفاداران اصلی او بودند دستگیر کردند». داریوش شاه می گوید: «آن گاه، این وهیزداته و مردانی را که وفاداران اصلی او بودند، شهری به نام هووادیچیه، در پارس، در آن جا تیر به مقعدشان فرو کردم». داریوش شاه می گوید: «این آن کاری است که من در پارس کردم». داریوش شاه می گوید: «این وهیزداته، که خود را بردیا نامید، سپاهی را به ارخوزی فرستاد، یک پارسی به نام ویوانه، بنده ی من، ساتراپ در ارخوزی، علیه او، و او مردی را سردارشان کرد، او به آنان چنین گفت: «بروید، با ویوانه و سپاهی که داریوش را شاه می خواند بجنگید»، سپس، این سپاهی که وهیزداته فرستاده بود به سوی ویوانه، برای نبرد، به راه افتاد، دژی به نام کاپیشکانی، در آن جا آنان نبرد کردند، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه شورشی را شکست داد، ۱۳ روز از ماه انامکه گذشته بود، بدین سان آن ها نبرد کردند». داریوش شاه می گوید: «باز هم یک بار دیگر شورشیان گرد هم آمدند، برای آغاز نبرد به سوی ویوانه رفتند در سرزمینی به نام گندوتوه در آن ا آنان به نبرد پرداختند. اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من سپاه شورشیان را کاملا شکست داد. هفت روز از ماه ویخنه گذشته بود، بدین سان آنان به نبرد پرداختند. داریوش شاه می گوید: «آن گاه این مرد که سردار این سپاه بود که وهیزداته در برابر ویوانه فرستاده بود، با تعداد اندکی سوار گریخت، او به راه افتاد، دژی به نام ارشاده، در ارخوزی، تا آن جا رفت، سپس ویوانه با سپاه در پی آنان رفت، در آن جا او را گرفت و مردان را کشت که وفادار اصلی او بودند. داریوش شاه می گوید: «آن گاه این مردم از آن من شدند، این آن کاری است که من در آرخوزی کردم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، صفحات ۲۳۸ تا ۲۴۳)
این طولانی و دامنه دارترین شرح مقاومت در برابر داریوش است، که به عنوان جذاب ترین شوخی تاریخ هخامنشی، معلوم می کند که مردم فارس هم با حمایت های متوالی از سرداری به نام وهیزداته و دیگر فرماندهان سپاه که او انتخاب می کرده، در سرزمین فارس با بر پا کردن شورش، نفرت شان از داریوش را اعلام کرده اند!!! همین جا بگویم مشخصات این سرزمین پارس، که داریوش در کتیبه آدرس می دهد، با فارسی که اینک می شناسیم هیچ قرابتی ندارند! زیرا که کتیبه نام شهرها و مناطقی چون تاروا، یائونیا، یائودا، پائیشیاهوادا، پرگه، هوادیجیه، کاپیشکانی، گندوتوه، و ارشاده را در پارس بر می شمرد که همانند اسامی مناطق و سرزمین های دیگر، در حال حاضر قابل شناسایی تقریبی هم نیست و این دلیل واضحی است که قتل عام پوریم مراکز تجمع آن منطقه ای را هم که داریوش فارس می شناخته درهم کوبیده است، چنان که سازندگان تخت جمشید را در حین کار قتل عام کردند و موجب شدند که آن مجموعه ابنیه تاکنون نیز نیمه کاره و به خود رها شده بماند. بعدها و به خواست خداوند سخن نهایی را درباره ی مجموعه ی تخت جمشید خواهم نوشت تا معلوم شود که اگر هیچ مرکز سیاسی پس از خشایارشا وسوسه نشده تا آن ابنیه ی نیمه تمام را به پایان برساند و مورد استفاده قرار دهد خود بزرگ ترین دلیل است که وسعت و عمق عواقب ضد تمدنی پوریم، به طول ۲۲۰۰ سال و تا زمان صفویه اجازه نداده است که در این سرزمین مراکز تجمع و تولید و توزیع و مدیریت سیاسی قدرتمندی شکل بگیرد، تا این یا آن سودای فرهنگی و اشرافی و از جمله تکمیل و بهره برداری از ابنیه ی نیمه تمام تخت جمشید را در سر بپروراند.
مطلب بدیع در مورد وهیزداته این است که او خود را بردیا فرزند کورش خوانده است و تمام مردم و به قول کتیبه، حتی سپاهیان اهل فارس که در کاخ داریوش بوده اند، بلافاصله به وهیزداته پیوسته اند!!! اگر نام بردیا برای مردم و حتی سپاهیان کاخ داریوش چنین جذابیتی داشته است که موجب برپایی شورش و بلوای عمومی بر ضد داریوش شود، و اگر می دانیم تاریخ یهود بردیا و کمبوجیه را عناصر ضد یهود و بخت النصرهای ثانی خوانده است، پس سراپای این مقاومت ها در واقع علیه استیلای پنهان یهودیان بوده، که نیزه داران هخامنشی را رهبری می کرده اند و حضور ناشناس و آنوسی مسلک همین یهودیان در همه جا و به احتمال حتی در میان نزدیکان سران مقاومت، موجب عدم موفقیت کامل سرداران ستیزه با داریوش، علی رغم این همه جان فشانی شده است. همین مطلب از زاویه ای دیگر نشان می دهد که میان سلاله داریوش با کورش بنیان گذار جز خصومت و ستیزه برقرار نبوده و چنان که همه جا ثبت است، داریوش عنصری یهودی بوده است که برای بازگرداندن استیلای از دست رفته یهود در میان قبیله و فرزندان کورش، به کودتای هفت نفره ی برق آسایی دست زده که به مرگ فرزندان کورش و انتقال قدرت به او انجامیده است. اما هنوز داستان وهیزداته نکته قابل اندیشیدن دیگری نیز عرضه می کند که چرا داریوش علی رغم این مقاومت طولانی و دامنه دار و خطرناکی که وهیزداته با توسل به نام بردیا به راه انداخت، چنان که در مورد فرورتی و چیژتخمه مرتکب شد، دستور مثله و بد شکل کردن وهیزداته را نداده است؟!!!

این فراده ی مرگوشی است که برابر معمول نمی دانیم نام کدام منطقه است. هشتمین سردار در صف اسیران بسته به طناب. لباس ساده ی بی نقش با دامنی بلند و کلوش و کمربند معمولی باریکی دارد. موفقیت بس استادانه ی حجار، در نمایش نگاه مغرور و محکم و کج کلاهانه و پوزخند پر تمسخر فراده، در این نقش برجسته، از بدایع صنعت حجاری است و از همدلی حکاک با قربانی، که پیش تر به اشاره آوردم، خبر درست می دهد. بینی به قاعده و تیرک دار و متوازن او حالت نگاه پر سطوت و بی اعتنا و تحقیر کننده و هیچ انگارش با آن گردن به عمد کشیده شده را، محافظت و تقویت و به تبار آزادگانی ملحق می کند که جز برای ستیزه در مسیر حق زاده نشده اند. اما نخست ببینیم که داریوش درباره ی او و مقاومت و سرانجام اش چه نوشته است:
«داریوش شاه می گوید: «سرزمینی به نام مرگوش علیه من شورشی شدند، مردی به نام فراده، اهل مرگوا را رهبر خود کردند، آن گاه، من یک پارسی به نام دادرشی را به مقابله او فرستادم، بنده ی من، ساتراپ در باختریا، با او چنین گفتم: «برو، سپاهی را که مرا نمی خواند درهم بکوب»، سپس، دادرشی با سپاه به راه افتاد، او با مرگوشیان نبرد کرد، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه شورشی را شکست داد، ۲۳ روز از ماه آسیادیه گذشته بود، بدین سان آن ها به نبرد پرداختند». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ص ۲۳۷)
این شرح کوتاه درباره ی فراده تنها متنی است که نمی دانیم چرا به آدم کشی و مثله کردن و بر نیزه نشاندن ختم نمی شود. ظاهرا این کوتاه گویی را نمی توان بر کمبود فضادر کتیبه مربوط کرد زیرا که در فضای فراز سر فراده هنوز برای نوشتن بیش تر، جای خالی دیده می شود. تنها نکته ی قابل بحث در این جا خوش خیالی و ساده انگاری و هپروت بافی مترجمین و شرح نویسان بر احوال این کتیبه است. آنان که بسیار مشتاق اند دست های داریوش فارسی را تا ثریا نیز دراز کنند، این جا برای حضور او در آسیای میانه علاقه داشته اند که مرگوش را مرو و باختریا را بلخ ترجمه کنند. به شرط عمر و امکان و مدد الهی به زودی و در یادداشت های بعد تکلیف این شبهه پراکنی های از سر نادانی را روشن خواهم کرد.

و سرانجام این نهمین نفر در صف اسیران نقش شده در کتیبه ی بیستون است. داریوش درباره ی اعمال و عاقبت او هیچ شرحی در کتیبه نیاورده و تنها به کوتاهی فراز سر او نوشته اند: این سکوخه از سکا است. به نظر می رسد که داریوش برای بافتن داستان و حماسه های سرکوب درباره ی اسیران دچار بی حوصلگی شده، از شرح و بسط درباره سکوخه صرف نظر کرده و یا انبان داستان سرایی های اش به انتها رسیده است. به راستی جرییات مدارج مندرج در کتیبه ی بیستون را نشانه های دیگر تایید نمی کندددد و تنها با خبر می شویم که داریوش در محاصره ی مقاومت منطقه ای به دور خود می چرخیده و بدون کسب نتیجه به این سو و آن سو می تاخته است. من قرائنی می شناسم که با قدرت اثبات می کند که داریوش نیز مانند کورش، در نخستین سال های ورودش به صحنه ی ستیزه با مردم منطقه احتمالا در یکی از این نبردها جان باخته است. اما اینک فقط از چهره ی این سکوخه در شگفتم که چه گونه شمایل این سکایی، که باید با سفال و صورت مغولان ترسیم شده باشد، مانند قاضی القضات باشتین در سریال های تلویزیونی و تصاویر فتحعلی شاه حجاری شده است؟!!! شاید هم کسانی بر خود ببالند که سکاهای با این شمایل همان آریایی های از آسمان افتاده بوده اند، اما درست تر این که بر مبنای تلقینات ایران شناسان اکثرا شیاد و نادان، از «سکا» ی مندرج در کتیبه بیستون یک قوم موهوم ساکن ماوراء النهر بسازیم.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 02-18-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ترجمه كتيبه بيستون

ستون يكم

بند 1 سطرهاي 1-3 مـن «دارَيَـوَئـوش» (داريوش)، شـاه بـزرگ، شـاه شاهـان، شـاه در «پـارسَـه» (پارس)، شاه سرزمين‌ها، پسر «وِشـتـاسَـپـَه» (ويشتاسپ)، نـوة «اَرَشـامَـه» (اَرشام)، هخامنشي.
بند 2 3-6 داريوش شاه گويد: پدر من ويشتاسپ، پدر ويشـتاسـپ اَرشـام، پـدر اَرشـام « اَري‌يـارَمـنَـه» (آريـارَمـــنَـه)، پدر آريـارَمنَـه «چِـش‌پِـش» (چيش‌پيش)، پــدر چيش‌پيش «هَـخامَـنِش» است.
بند 3 6-8 داريوش شاه گويد: از اين رو ما هخامنشي ‌ناميده مي‌شويم. ما از ديرباز بزرگ بوده‌ايم. از ديرباز دودمان ما شاهي بود.
بند 4 8-11 داريوش شاه گويد: هشت تن از دودمان ما پيش از اين شاه بودند. من نهمين آنها هستم. ما پشت در پشت (در دو شاخه ؟) شاه بوده‌ايم.
بند 5 11-12 داريوش شاه گـويـد: من بخواست «اَئـورَمَـزدا» (اهورامزدا) شاه هستم. اهورامزدا شاهي را به من داد.
بند 6 12-17 داريوش شاه گويد: اينست سرزمين‌هايي كه به بخشايش اهورامزدا به من رسيده است و من در اين سرزمين‌ها شاه هستم: «پـارسَـه» (پارس)، «اووْجَـه» (خوزيه/ عيلام)، «بابيروش» (بابل)، «اَثـورا» (آشور)، «اَرَبـايَـه» (عربيه)، «مـودرايَـه» (مصر)، «تْـيَـئي‌يْ دْرَيَـهْـيا» (دريانشينان)، «سْـپَـردَه» (اسپارت/ سارد/ ليـدي)، «يَـئـونَـه» (يونان)، «مـادَه» (ماد)، «اَرميـنَه»(ارمنيه)، «كَـتـپَـتوكَـه» (كاپادوكيه/ آناتولي مركزي)، «پَـرثَـوَه» (پارت)، «زْرَكَه» (زَرَنگ/ سيستان)، «هَـرَئيـوَه» (هرات/ آريان)، «اووارَزمي‌يْ» (خوارزم)، «باخْـتْـريش» (بلخ/ باكتريا)، «سُـگودَه» (سُغد)، «گَـدارَه» (قندهار)، «سَـكَـه» (سكا)، «ثَـتَـگوش» (شايد هفت‌رود/ پنجاب)، «هَـرَئووَتيش» (آراخوزي/ رُخَـج/ شايد ناحية علياي رود هيرمند)، «مَـكَـه» (مَكا/ مُـكران/ جنوب بلوچستان). روي هم 23 سرزمين.
بند 7 17-20 داريوش شاه گويد: اينست سرزمين‌هايي كه خود را پيرو من مي‌خوانند. بخواست اهورامزدا به فرمان من هستند و خراج مي‌دهند. آنچه آنان را گفتم، چه در شب و چه در روز انجامش دادند.
بند 8 20-24 داريوش شاه گويد: در اين سرزمين‌ها هر آن مردي كه شايسته بود، او را پاداش دادم و هر آن كس كه پيمان‌شكن بود؛ او را سخت گوشمال كردم. بخواست اهورامزدا اين سرزمين‌ها قانون مرا گرامي داشتند. همانگونه كه به آنان گفتم؛ همانگونه انجام دادند.
بند 9 24-26 داريوش شاه گويد: اهورامزدا اين شاهي را به من داد. اهورامزدا مرا ياري داد تا اين پادشاهي را استوار سازم. بخواست اهورامزدا اين پادشاهي را دارم.
بند 10 26-35 داريوش شاه گويد: اين است آن كارهايي كه پس از شاهي به انجام رساندم: پسر «كـورَئـوش» (كورش) به نام «كَـبـوجـي‌يَـه» (كمبوجيه) از دودمان ما در اينجا شاه بود. اين كمبوجيه برادري داشت به نام «بَـردييَـه» (بَـرديا)كه با كمبوجيه از يك مادر و از يك پدر بودند. آنگاه كمبوجيه اين برديا را كشت. هنگامي‌كه كمبوجيه برديا را كشت؛ مردم نمي‌دانستند كه برديا كشته شده است. سپس كمبوجيه به مصر رفت. هنگامي كه كمبوجيه رهسپار مصر شد؛ مردماني پيمان‌شكن شدند و در كشور، در پارس و در ماد و ديگر سرزمين‌ها دروغ فراوان شد.
بند 11 35-43 داريوش شـاه گـويـد: آنگاه يك مـردِ مَـگوس (مجوس/ مُـغ)بنام«گَـئوماتَـه» (گَئومات) در «پَـئـيـشي‌يـا اووادا» و كوهي بنام « اَرَكَـدريش» شورش كرد. آنگاه كه او شورش كرد، 14 روز از ماه «وي‌يَـخـنَـه» گذشته بود. او به سپاه/ مردم؟ به دروغ مي‌گفت كه من برديا پسر كورش برادر كمبوجيه هستم. سپس همة سپاهيان ياغي شدند و از كمبوجيه به سوي او رفتند. هم پارس، هم ماد و هم ديگر سرزمين‌ها. او شاهي را براي خود ربود. آنگاه كه او شاهي را به دست گرفت، 9 روز از ماه «گَـرمَـپَدَه» گذشته بود. پس از آن كمبوجيه به مرگِ خودش درگذشت.
بند 12 43-48 داريوش شاه گويد: اين پادشاهي كه مُـغ گَئومات از كمبوجيه گرفت، از ديرباز به دودمان ما بايسته بود. مُغ گَئومات بر پارس و ماد و ديگر سرزمين‌ها دست انداخت و آنها را از كمبوجيه گرفت و از آن خود كرد. او شاه شد.
بند 13 48-61 داريوش شاه گويد: هيچ مردي، نه پارسي و نه مادي و نه كسي از دودمان ما نبود كه شاهي را از دست مُغ گَئومات بازپس گيرد. مردم از او بسيار مي‌ترسيدند چرا كه او كساني كه برديا را از پيش مي‌شناختند، مي‌كشت. از آن روي مردم را مي‌كشت كه هيچكس نداند من برديا پسر كورش نيستم. هيچكس توان نداشت كه در بارة مُغ گَئومات سخني بگويد. تا اينكه من سر رسيدم. آنگاه من از اهورامزدا ياري خواستم. اهورامزدا مرا ياري داد. آن هنگام 10 روز از ماه «باگَـيادَئيش»(باگَيادي/ بَـغَـيادي) گذشته بود كه من با چند مرد، مُغ گَئومات و همة همدستانش را كشتم. در دژ «سيكَـيَـئووَتيش» در ناحية «نِــسـايَـه» (نِـسا) در مـاد او را كشتم. شاهي را از او پس گرفتم. بـخواست اهورامزدا من شاه شدم. اهورامزدا پادشاهي را به من داد.
بند 14 61-71 داريوش شاه گويد: پادشاهي‌اي را كه از دودمان ما گرفته شده بود؛ دگر باره بر پاي كردم. چنان در جايش استوار نمودم كه پيش از اين بود. آيين‌‌هايي را كه مُغ گَئومات از ميان برده بود؛ پايدار كردم. من چراگاه‌ها و رمه‌ها و كاركنان و خانه‌هايي را كه مُغ گَئومات از مردم گرفته بود، به آنان بازگرداندم. من مردمان را در جايشان استوار نمودم. هم پارس، هم ماد و هم ديگر سرزمين‌ها را. من آنچه را كه به تاراج رفته بود؛ به همانگونه كه پيش از آن بود، باز پس گرداندم. اين كاري بود كه من بخواست اهورامزدا انجام دادم. من كوشيدم كه خانه (دودمان/ ميهن؟) خود را در جاي خود استوار نمايم؛ همانگونه كه پيش از اين بود. من بخواست اهورامزدا، چنان كوشيدم تا توانستم نگذارم مُغ گَئومات خانة ما را تباه كند.
بند 15 71-72 داريوش شاه گويد: اينست آنچه كه پس از شاهي انجام دادم.
بند 16 72-81 داريوش شاه گويد: پس از آنكه من مُغ گَئومات را كشتم؛ مردي به نام «آثْـريـنَـه»پسر «اوپَـدَرمَـه» در خوزيه/ عيلام شورش كرد. او به مردم مي‌گفت: من در خوزيه شاه هستم. سپس خوزيان شورشي شدند و به سوي آثرينَه رفتند. او در خوزيه شاه شد. همچنين مردي بابلي به نام «نَـديـتَـبَـئـيـرَه»پسر «اَئـيـنَـه ايرَه» در بابل شورش كرد. او مردم را چنين مي‌فريفت كه من «نَـبوكُـدرَچَـرَه» (نَبوكَـد‌نَصَـر/ بخت‌النصر) پسر «نَـبونَـئـيتَـه» (نَبونيد) هستم. سپس همة مردم بابل به سوي او رفتند. بابل نافرمان شد و او پادشاهي را در بابل به دست گرفت.
بند 17 81-83 داريوش شاه گويد: سپس من به پيكي به خوزيه فرستادم. آثْـرينَـه بسته‌ به نزد من آورده شد. من او را كشتم.
بند 18 83-90 داريوش شاه گويد: آنگاه من به سوي نَـديـتَـبَـئـيـرَه كه خود را نَبوكَـد‌نَصَـر مي‌خواند؛ به بابل رهسپار شدم. سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه «تـيـگْـرَه» (دجله) را در دست داشت و در آنجا ايستاده بود. رودخانه درخور ناو راني بود. آنگاه من سپاهيان را سوار بر «مَـشَـكائووَه»ها (ناوهاي رودخانه‌رو با مَـشك‌هاي باد شده) كردم و ديگران را همراه با شتران و اسبان بر برخي ديگر نشاندم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا از دجله گذشتيم. در آنجا سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه را شكست دادم. آنگاه كه نبرد كرديم، 26 روز از ماه «آثْـري‌يادي‌يَـه» گذشته بود.
بند 19 90-96 داريوش شاه گويد: آنگاه من رهسپار بابل شدم. هنوز با بابل نرسيده بودم كه نَـديـتَـبَـئـيـرَه كه خود را نَبوكَـد‌نَصَـر مي‌ناميد، با سپاه خود به شهر «زازانَـه» در نزديكي «اوفْـراتـو» (فرات) رسيد تا با من نبرد كند. پس ما نبرد كرديم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا من سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه را سخت شكست دادم. ديگران به آب افتادند و آب آنها را برد. آنگاه كه ما نبرد كرديم، 2 روز از ماه «اَنامَـكَـه» گذشته بود.
ستون دوم
بند 1 1-5 داريوش شاه گويد: پس از اين نَـديـتَـبَـئـيـرَه با چند سوار گريخت و به بابل رفت. آنگاه من به بابل رفتم. بخواست اهورامزدا هم بابل را گرفتم و هم نَـديـتَـبَـئـيـرَه را. پس از آن نَـديـتَـبَـئـيـرَه را در بابل كشتم.
بند 2 5-8 داريوش شاه گويد: آنگاه كه من در بابل بودم؛ اين سرزمين‌ها بر من شورشي شدند: پارس، خوزيه، ماد، آشور، مصر، پارت، «مَـرگوش» (مرو)، ثَـتَـگوش و سكا.
بند 3 8-11 داريوش شاه گويد: مردي به نام «مَـرتي‌يَـه» پسر «چِـچِـخْـرائيش» از شهر «كوگَـنَـكا» در پارس بود. او در خوزيه شورش كرد و به مردم مي‌گفت كه من «ايمَـنيش» شاه خوزيه هستم.
بند 4 11-13 داريوش شاه گويد: آن هنگام من در نزديكي خوزيه بودم. خوزيان از من ترسيدند. آن مَـرتي‌يَـه را كه سر دستة آنان بود؛ گرفتند و كشتند.
بند 5 13-17 داريوش شاه گويد: مردي مادي به نام «فْـرَوَرتيش» در ماد برخاست و به مردم گفت كه من «خْـشَـثـريتَـه» از دودمان «اووَخْـشْـتْرَه» (هُـوَخشَـتَـرَه) هستم. سپس سپاهيان مادي كه در تختگاه بودند، بر من شوريدند و به سوي فْـرَوَرتيش رفتند. او در ماد شاه شد.
بند 6 18-29 داريوش شاه گويد: سپاه پارسي و ماديِ زير فرمان من، كم‌شمار بود. پس از آن من سپاه فرستادم. فرماندهي آنان را به يك نفر پارسيِ پيرو من به نام «ويدَرنَـه» سپردم. بة آنان گفتم برويد و سپاه ماد را كه خود را از من نمي‌داند، در هم بشكنيد. آنگاه ويدارنا با سپاهيانش رهسپار شدند. هنگامي كه به ماد رسيد؛ در شهري به نام «ماروش» در ماد، با مادان نبرد كرد. آن كسي كه سركردة مادان بود، در آن زمان در آنجا نبود. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را در هم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز گرديد، 27 روز از ماه اَنامَـكَـه گذشته بود. پس از آن سپاه من در سرزميني به نام «كَـپَـدَه/ كَمپَـندَه» در ماد، براي من درنگ كردند تا كه من به ماد رسيدم.
بند 7 29-37 داريوش شاه گويد: يك ارمنيِ پيرو من به نام «دادَرشيش» (دادَرشي) را به ارمنيه فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاه شورشياني كه خود را از من نمي‌دانند، درهم شكن. پس از آن دادَرشي رهسپار شد. آنگاه كه او به ارمنيه رسيد؛ شورشيان گرد آمدند تا براي نبرد با دادَرشي پيش آيند. در دهي به نام «زوزَه» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 8 روز از ماه «ثورَواهَـرَه» گذشته بود.
بند 8 37-42 داريوش شاه گويد: براي دومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشي شوند. آنان در دژ «تيگـرَه» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، 18 روز از ماه ثورَواهَـرَه گذشته بود.
بند 9 42-49 داريوش شاه گويد: براي سومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشي شوند. آنان در دژ «اويَـما» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، 9 روز از ماه «ثائيگَـرچيش»(ثايگَرچي) گذشته بود. پس از اين دادَرشي در ارمنيه براي من درنگ كرد تا اينكه من به ماد رسيدم.
بند 10 49-57 داريوش شاه گويد: سپس يك پارسيِ پيرو من به نام «وَئوميسَـه» را به ارمنيه فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاه شورشياني كه خود را از من نمي‌دانند، درهم شكن. پس از آن وَئوميسَـه رهسپار شد. آنگاه كه او به ارمنيه رسيد، شورشيان گرد آمدند تا براي نبرد با وَئوميسَـه پيش آيند. در سرزميني به نام «ايزَلا» در آشور نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 15 روز از ماه اَنامَـكَه گذشته بود.
بند 11 57-63 داريوش شاه گويد: براي دومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با وَئوميسَـه شوند. آنان در سرزمين «اَئوتي‌يارَه» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را نابود كرد. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، ماه ثورَواهَـرَه رو به پايان بود. پس از اين وَئوميسَـه در ارمنيه برايم درنگ كرد تا اينكه من به ماد رسيدم.
بند 12 64-70 داريوش شاه گويد: پس آنگاه من از بابل در آمده و به ماد رفتم. آنگاه كه به ماد رسيدم؛ فْـرَوَرتيش كه خود را شاه ماد ناميده بود، با سپاه خود به شهر «كُـدُرُش» در ماد در آمد تا با من نبرد كند. سپس ما نبرد كرديم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا من به سختي سپاه فْـرَوَرتيش را شكست دادم. آنگاه كه نبرد كرديم، 25 روز از ماه «اَدوكَـنَـئيشَـه» گذشته بود.
بند 13 70-78 داريوش شاه گويد: سپس فْـرَوَرتيش با سواران كمي گريخت و به سرزمين «رَگا» (ري) در ماد روانه شد. آنگاه من سپاهي به دنبالش فرستادم. فْـرَوَرتيش دستگير و به نزد من آورده شد. من بيني، گوش‌ها و زبان او را بريدم و يك چشم او را در آوردم. او دست‌بسته بر دروازه‌ نگاه داشته شد و همة سپاه/ مردم؟ او را ‌ديدند. پس از آن، او را در «هَـگْـمَـتانَه» (اكباتان/ همدان) دار زدم و مردان برجستة همدست او را در درون دژي در هَـگْـمَـتانَـه آويزان كردم.
بند 14 78-91 داريوش شاه گويد: مردي به نام «چيثْـرَتَـخـمَـه» از «اَسَـگَـرتي» بر من نافرمان شد. او چنين به مردم مي‌گفت كه من در اَسَـگَـرتي شاه هستم. از دودمان هُـوَخشَـتَـرَه هستم. آنگاه من سپاه پارسي و مادي را فرستادم. يك ماديِ پيرو من به نام «تَـخـمَـسـپادَه» را سردار آنان كردم. به آنان چنين گفتم كه برويد و اين سپاه شورشي را كه خود را از من نمي‌داند؛ در هم شكنيد. آنگاه تَـخـمَـسـپادَه با سپاه رهسپار شد و با چيثْـرَتَـخـمَـه نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه شورشي را فرو كوبيد و چيثْـرَتَـخـمَـه را گرفت و او را به نزد من آورد. سپس من بيني و گوش‌هاي او را بريدم و يك چشم او را در آوردم. او دست‌بسته بر دروازه نگاه داشته شد و همة سپاه/ مردم؟ او را ‌ديدند. پس از آن، او را در «اَربَـئيرا» دار زدم.
بند 15 91-92 داريوش شاه گويد: اينست كاري كه من در ماد انجام دادم.
بند 16 92-98 داريوش شاه گويد: «پَـرثَـوَه» (پارت) و «وَركانَـه» (هيركاني/ گرگان) بر من شوريدند و خودشان را از آنِ فْـرَوَرتيش خواندند. پدرم ويشتاسپ در پارت بود. سپاهيان او را رها كرده و ياغي شدند. آنگاه ويشتاسپ با سپاهي كه وفادارش بود، رهسپار شد. در شهري پارتي به نام «ويشـپَه‌ اوزاتيش» با پارتيان نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا، ويشتاسپ آن سپاه شورشي را به سختي درهم شكست. آنگاه كه آنان به نبرد آغازيدند، 22 روز از ماه وي‌يَـخـنَـه گذشته بود.
ستون سوم
بند 1 1-9 داريوش شاه گويد: سپس من سپاه پارسي را از ري به نزد ويشتاسپ فرستادم. چون اين سپاه به نزد ويشتاسپ فرا رسيد؛ ويشتاسپ اين سپاه را برگرفت و رهسپار شد. در شهري پارتي به نام «پَـتيـگـرَبَـنا» با شورشيان به نبرد شد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا ويشتاسپ به سختي سپاه شورشگران را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، از ماه گَـرمَـپَـدَه (گَرماپَـد) 1 روز گذشته بود.
بند 2 9-10 داريوش شاه گويد: سپس آن سرزمين از آنِ من شد. اين است آن كاري كه من در پارت انجام دادم.
بند 3 10-19 داريوش شاه گويد: سرزميني به نام «مَـرگوش» (مرو) بر من شوريد. مردي از مرو به نام «فْـرادَه» را به سرداري برگزيدند. سپس من يك پارسيِ پيرو خودم به نام «دادَرشيش» (دادَرشي)، كه شهربان بلخ بود را به رويارويي با او فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاهي كه خود را از من نمي‌داند، درهم شكن. پس از آن دادَرشي با سپاه رهسپار شد و با مروزيان نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي آن سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 23 روز از ماه «آثْـري‌يادي‌يَـه» (آثْـرياد) گذشته بود.
بند 4 19-21 داريوش شاه گويد: سپس آن سرزمين از آنِ من شد. اين است آن كاري كه من در بلخ انجام دادم.
بند 5 21-28 داريوش شاه گويد: مردي به نام «وَهـيَـزداتَـه» در شهر «تارَوا» در سرزمين «يَـئوتي‌يا» در پارس مي‌زيست. او دوباره در پارس آشوب برپا كرد. او چنين به مردم مي‌گفت كه من «بَـردي‌يَـه» (برديا) پسر كورش هستم. سپس سپاه پارسي كه در تختگاه بود و پيش از آن از «يَـدا/ يَـدايا؟» آمده بود، بر من شوريد و به سوي وَهـيَـزداتَـه رفت. او در پارس شاه شد.
بند 6 28-40 داريوش شاه گويد: آنگاه من سپاه پارسي و مادي را كه در فرمان من بودند؛ گسيل داشتم. يك پارسي پيرو خودم به نام «اَرتَـ‌وَردي‌يَـه» را سردار آنان كردم. ديگر سپاهيان پارسي به دنبال من، روانة ماد شدند. سپس اَرتَـ‌وَردي‌يَـه با سپاه خود رهسپار پارس شد. آنگاه كه او به شهري به نام «رَخا» در پارس فرا رسيد؛ در آنجا آن وَهـيَـزداتَـه كه خود را برديا مي‌ناميد، با سپاه خود براي نبرد با اَرتَـ‌وَردي‌يَـه در آمد. سپس به نبرد شدند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه وَهـيَـزداتَـه را درهم شكست. آنگاه كه نبرد در گرفت، 12 روز از ماه ثورَواهَـرَه گذشته بود.
بند 7 40-49 داريوش شاه گويد: سپس وَهـيَـزداتَـه با سواران كمي گريخت و به پَـئـيـشي‌يـا اووادا رفت. در آنجا سپاهي را آماده ساخت و رهسپار شد تا با اَرتَـوَردي‌يَـه نبرد كند. در كوهي به نام «پَـرگَـه» به نبرد شدند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه وَهـيَـزداتَـه را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان آغاز شد، 5 روز از ماه گَـرمَـپَـدَه (گرماپَـد) گذشته بود. وَهـيَـزداتَـه و همدستان برجستة او را دستگير كردند.
بند 8 49-52 داريوش شاه گويد: سپس من وَهـيَـزداتَـه و مرداني كه همدستان برجستة او بودند را در شهري به نام «اووادَئيچَـيَـه» در پارس به دار آويختم.
بند 9 52-53 داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه به دست من در پارس انجام شد.
بند 10 54-64 داريوش شاه گويد: آن وَهـيَـزداتَـه كه خود را برديا مي‌خواند، به رويارويي با شهـربان پيرو من در آراخوزي/ رُخَـج به نام «ويـوانَـه» سپاه گسيل داشت. او مردي را سردار آنان كرد و به ايشان گفت كه برويد و ويوانَـه و سپاهي كه خود را از آنِ داريوش مي‌داند، درهم شكنيد. سپس آن سپاهي كه وَهـيَـزداتَـه گسيل داشته بود؛ رهسپار شد تا با ويوانَـه به نبرد درآيد. آنان در دژي به نام «كاپيشَـكانيش» نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشگران را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان درگرفت، 13 روز از ماه اَنامَـكَـه گذشته بود.
بند 11 64-69 داريوش شاه گويد: پس از آن دگرباره شورشيان گرد آمدند و رهسپار نبرد با ويوانَـه شدند. در سرزميني به نام «گَـدوتَـوَه/ گَـندوتَـوَه» نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان درگرفت، 7 روز ماه از ماه وي‌يَـخـنَـه گذشته بود.
بند 12 69-75 داريوش شاه گويد: پس از آن، مردي كه سردار آن سپاهي بود كه از سوي وَهـيَـزداتَـه به رويارويي با ويوانَـه گسيل شده بود؛ با اندك سواراني گريخت. او به راه افتاد و از كنار دژي به نام «اَرشادا» در آراخوزي گذشت. آنگاه ويوانَـه با سپاهي به دنبال آنان رفت. در آنجا او را بگرفت و مرداني كه از همدستان برجسته‌اش بودند را كشت.
بند 13 75-76 داريوش شاه گويد: آنگاه اين سرزمين از آنِ من شد. اين است آنچه در آراخوزي به دست من انجام شد.
بند 14 76-83 داريوش شاه گويد: هنگامي كه من در پارس و ماد بودم؛ بابليان دوباره بر من شوريدند. مردي ارمني به نام «اَرخَـه» پسر «هَـلـديتَـه» در سرزميني به نام «دوبالَـه» در بابل شورش كرد. در آنجا چنين به مردم دروغ مي‌گفت كه من «نَـبوكُـدرَچَـرَه» (نَبوكَـد‌نَصَـر/ بخت‌النصر) پسر «نَـبونَـئيتَـه» (نَبونيد) هستم. آنگاه بابليان بر من نافرمان شدند و به سوي آن اَرخَـه رفتند. او بابل را گرفت. او شاه بابل شد.
بند 15 83-92 داريوش شاه گويد: پس‌آنگاه من سپاهي به بابل گسيل داشتم. يك پارسيِ پيرو خودم به نام «ويدَفَـرنـا» را به سرداري آنان برگزيدم و به آنان چنين گفتم كه برويد و آن سپاه بابلي را كه نمي‌خواهد خود را از آنِ من بداند؛ درهم شكنيد. پس ويدَفَـرنـا با سپاهي به بابل روانه شد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا، ويدَفَـرنـا بابليان را شكست داد و آنان را ببسته و بياورد. 22 روز از ماه «وَركَـزَنَـه» گذشته بود آنگاه كه اَرخَـه كه خود را به دروغ نبوكدنصر مي‌ناميد و مرداني كه همدستان برجستة او بودند را دستگير كرد. من فرمان دادم آن اَرخَـه و مرداني كه همدستان برجسته‌اش بودند را در بابل به دار آويزند.
ستون چهارم
بند 1 1-2 داريوش شاه گويد: اين است آن كاري كه من در بابل انجام دادم.
بند 2 3-31 داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من بخواست اهورامزدا در همان يك سالِ پس از پادشاهي انجام دادم. 19 نبرد كردم. بخواست اهورامزدا من آنان را شكست دادم و 9 شاه را دستگير كردم.
يك مُـغ به نام گَـئومات بود. او به دروغ چنين گفت: “من بـرديـا پسر كـورش هستم.” او پارس را شوراند.
يك خوزي به نام آثْـرينَـه بود. او به دروغ چنين ‌گفت: “من شاه خـوزيـه (عيلام) هستم.” او خـوزيـه را شوراند.
يك بابلي به نام نَـديتـَبَـئيرَه بود. او به دروغ چنين مي‌گفت “من نَبوكُــدرَچَـرَه (نَـبوكَد نَـصَـر) پسر نَـبونيد هستم.” او بابل را شوراند.
يك پـارسـي به نام مَـرتي‌يَـه بود. او به دروغ چنين مي‌گفت: “من ايمَـنيش شاه خـوزيـه (عيلام) هستم.” او خـوزيـه را شوراند.
يك مادي به نام فْـرَوَرتيـش بود. او به دروغ چنين مي‌گفت: “من خَشَثْريتَه از دودمان اووَخْشْتْرَه (هُوَخْشَـتَـرَه) هستم.” او ماد را شوراند.
يك سـاگـاراتي بنام چيـثْـرَتَـخـمَـه بود. او به دروغ چنين مي‌گفت: “من شاه سـاگـارتي هستم، از دودمان هوخشـتره هستم.” او سـاگـارتي را شوراند.
يك مروَزي به نام فْـرادَه بود. او به دروغ مي‌گفت: “من شاه مرو هستم.” او مرو را شوراند.
يك پـارسـي به نام وَهـيَـزداتَـه بود. او به دروغ چنين مي‌گفت: “من بـرديـا پسر كورش هستم.” او پارس را شوراند.
يـك ارمـــني به نـام اَرخَــه بود. او به دروغ چنيـن مي‌گـفت: “مـن نَبوكُـدرَچَـرَه (نَـبوكَـد نَـصَـر) پسر نَبونيد هستم.” او بابل را شوراند.
بند 3 31-32 داريوش شاه گويد: داريوش شاه گويد: اين 9 شاه را در اين نبردها دستگير كردم.
بند 4 33-36 داريوش شاه گويد: اين است سرزمين‌هايي كه شوريدند. دروغ اينان را شورشي كرد و به مردم دروغ گفتند. آنگاه اهورامزدا آنان را به دست من سپرد. من با آنان آنگونه كه خواستم بود، رفتار كردم.
بند 5 36-40 داريوش شاه گويد: تو كه پس از اين شاه خواهي شد؛ خود را با همة توان از دروغ پاس دار. اگر چنين مي‌انديشي كه سرزمين من در آسايش باشد؛ مرد دروغزن را سخت گوشمالي ده.
بند 6 40-43 داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من كردم. بخواست اهورامزدا در همان يك سال كردم. تويي كه از اين پس، اين نبشته‌ها را خواهي خواند (/ خواهي شنيد؟)؛ آنچه من كرده‌ام ترا باور شود. مباد اين را دروغ انگاري.
بند 7 43-45 داريوش شاه گويد: من به شتاب به اهورامزدا روي مي‌آورم (اهورامزدا را گواه مي‌گيرم) كه آنچه من در همان يك سال كردم، راست است، نه دروغ.
بند 8 45-50 داريوش شاه گويد: بخواست اهورامزدا و من، كارهاي زياد ديگري هم كرده شد كه در اين نبشته نوشته نشده است. از آن روي نوشته نشد، مبادا آنكه سپس كسي اين نبشته را بخواند و آنچه به دست من انجام شده در نگر او بسيار بيايد و اين او را باور نيايد و دروغ پندارد.
بند 9 50-52 داريوش شاه گويد: آنان كه پيش از اين شاه بودند؛ تا زنده بودند، چنان كار نكردند كه به دست من و بخواست اهورامزدا در همان يك سال كرده شد.
بند 10 52-56 داريوش شاه گويد: اكنون كارهايي كه به دست من انجام شده را باور دار. آن را به مردم بازگوي و آن را پنهان مكن. اگر اين «هَـدوگام» (بيانيه/ گزارش) را پنهان نداري و به مردم باز گويي؛ اهورامزدا ترا يار باشد. دودمان تو افزون شود و ديرزي باشي.
بند 11 57-59 داريوش شاه گويد: اگر اين بيانيه را پنهان داري و به مردم باز نگويي؛ اهورامزدا ترا بزند و دودمان برايت نباشد.
بند 12 59-61 داريوش شاه گويد: اين است آنچه من كردم. بخواست اهورامزدا در همان يك سال كردم. اهورامزدا (متن عيلامي: «اهورامزدا خداي آرياييان») مرا بپايد و ديگر خداياني كه هستند.
بند 13 61-67 داريوش شاه گويد: اهورامزدا و ديگر خداياني كه هستند؛ از آن روي مرا ياري دادند كه من بدپيمان (بي‌وفا؟) نبودم. دروغزن نبودم. شرور (زورگو؟) نبودم. نه من، نه خاندان من. به داد رفتار كردم. نه بر ناتوانان و نه بر توانا خشونت نورزيدم. مردي كه با خانه (تخت‌گاه/ مردم؟) من همراهي كرد؛ او را نيك نواختم و آنكه زيان رسانيد؛ او را سخت گوشمال دادم.
بند 14 67-69 داريوش شاه گويد: تو كه از اين پس شاه خواهي شد؛ مردي را كه دروغزن است يا آنكه شرور است را دوست مباش. آنان را به سختي گوشمال ده.
بند 15 69-72 داريوش شاه گويد: تويي كه از اين پس، اين نبشته را كه من نويساندم و اين نگاره‌ها را مي‌بيني؛ مبادا آنها را تباه سازي. تا آنگاه كه توان داري، آنها را در همين‌گونه نگاهدار.
بند 16 72-76 داريوش شاه گويد: اگر تو اين نبشته و يا اين نگاره‌ها را ببيني و آنها را تباه نكني و تا هنگامي كه ترا توانايي هست، نگاهشان داري؛ اهورامزدا ترا يار باشد. دودمان تو افزون شود و ديرزي باشي و اهورامزدا ترا در هر آنچه كني، كامياب كند.
بند 17 76-80 داريوش شاه گويد: اگر تو اين نبشته و يا اين نگاره‌ها را ببيني و تباهشان كني و تا هنگامي كه توانايي داري، نگاهشان نداري؛ اهورامزدا ترا بزند. ترا دودمان نباشد و هر آنچه كني، اهورامزدا آنرا براندازد.
بند 18 80-86 داريوش شاه گويد: هنگامي كه من گَـئوماتَـة مُـغ كه خود را برديا مي‌ناميد، كشتم؛ اينان مرداني بودند كه در آن هنگام، آنجا بودند. اين مردان در آن هنگام همكاري كردند و پيروان من بودند: «ويدَفَـرنا/ وينْـدَفَـرنا» پسر «وايَـسـپارَه» پارسي؛ «اوتـانَـه» پسر «ثـوخـرَه» پارسي؛ «گَئوبَـرووَه» پسر «مَـرَدوني‌يَـه» پارسي؛ «ويدَرنَـه» پسر «بَـگابيگـنَـه» پارسي؛ «بَـگَـبوخـشَـه» پسر «داتووَهـيَـه» پارسي؛ «اَردومَـنيش» پسر «وَهَـئوكَـه» پارسي.
بند 19 86-88 داريوش شاه گويد: تويي كه پس از اين شاه خواهي شد؛ دودمان اين مردان را به نيكي نگاهداري كن.
بند 20 88-92 داريـوش شـاه گـويد: بخواست اهورامزدا ايـن است نبشته‌اي كه من كردم. افزون بر اين به «اَري‌يا» (آريايي). هم بر روي پوست (پوست درخت/ لوح گِلين) و هم بر روي چرم تصنيف شد. پيكرة خودم را هم برساختم. تبار‌نامه‌ام را هم گزارش كردم. اينها در پيش من نوشته و خوانده شد و گواهي (مُـهر؟) شد. آنگاه من اين نبشته را به همه جا در ميان سرزمين‌ها فرستادم. مردم ياري كردند.
ستون پنجم
بند 1 1-14 داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من در دومين و سومين سال، پس از آنكه شاه شدم، انجام دادم. سرزميني به نام خوزيه (عيلام) شورشي شد. يك مرد خوزي به نام «اَتَـمَـئيتَـه» را سردار خود كردند. سپس من سپاه گسيل داشتم. يك مرد پارسيِ پيرو خودم به نام «گَـئوبَـرووَه» را سردار آنان كردم. آنگاه گَـئوبَـرووَه با سپاه رهسپار خوزيه شد. او با خوزيان نبرد كرد. آنگاه گَـئوبَـرووَه خوزيان را بزد و آنان را درهم شكست و سردار آنان را گرفت. او را به نزد من آورد و من او را كشتم. آنگاه اين سرزمين از آنِ من شد.
بند 2 14-17 داريوش شاه گويد: آن خوزيان بدپيمان بودند و اهورامزدا از سوي آنان ستوده نمي‌شد. من اهورامزدا را مي‌ستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه كه خواستم بود رفتار كردم.
بند 3 18-20 داريوش شاه گويد: كسي كه اهورامزدا را بستايد؛ چه در زندگاني و چه پس از مردن، آمرزش از آنِ او خواهد بود.
بند 4 20-30 داريوش شاه گويد: آنگاه من با سپاه به سوي سكاييان/ سكستان رهسپار شدم. به دنبال سكاييانِ «خَئودام تيگْرام» (تيزخُود/ با كلاه‌خُود نوك تيز). اين سكاييان از پيش من برفتند. چون به رود رسيدم، آنگاه با همة سپاه به آنسوي رفتم. سپس من سكاييان را بسيار بزدم و سردار ديگري از آنان را گرفتم. او دست‌بسته به نزد من آورده شد و من او را كشتم. همچنين سردار آنان به نام «سْـكوخَـه/ سَـكونخَـه» را گرفتند و به نزد من آوردند. آنگاه من سردار ديگري براي آنان برگزيدم. چنانكه خواست من بود. آنگاه آن سرزمين از آنِ من شد.
بند 5 30-33 داريوش شاه گويد: آن سكـاييان بدپيمان/ بي‌وفا بودند و اهورامزدا را نمي‌ستودند. من اهورامزدا را مي‌ستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه كه خواستم بود رفتار كردم.
بند 6 33-36 داريوش شاه گويد: كسي كه اهورامزدا را بستايد؛ چه در زندگاني و چه پس از مردن، آمرزش از آنِ او خواهد بود
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 09:55 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها