بازگشت   پی سی سیتی > هنر > فیلم سينما تئاتر و تلویزیون Cinema and The Movie > سینمای ایران

سینمای ایران در این بخش به سینما تلویزیون و تئاتر ایران و اخبار مربوط به آن میپردازیم

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 04-03-2008
shabhaye_mahtabi آواتار ها
shabhaye_mahtabi shabhaye_mahtabi آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Oct 2007
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,411
سپاسها: : 8

68 سپاس در 39 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مصاحبه با رادان و ندا میری در باره سنتوری

گفت و گوی امير قادری و ندا ميری با بهرام رادان در باره فيلم سنتوری، سينمای ما


"مهرجويی سال ها خارج از ايران زندگی کرده. از طبقه روشنفکری خاصی می آد. اما به نظرم ايرونی ترين ‏فيلمسازه بعد از علی حاتمی. مهرجويی اون چيزايی رو از اين مردم و مملکت اش خوب می شناسه که ظاهرا هيچ وقت ‏باهاشون دم خور نبوده و مستقيم تجربه شون نکرده"
تبليغات خبرنامه گويا

سينمای ما - امير قادری و ندا ميری: يادته بهرام اون روزی که همديگر رو سر صحنه سنتوری ديديم؟ بعد تو گفتی شخصيت علی سنتوری رو از ‏طريق دقت روی حرکات و اداهای خود داريوش مهرجويی داری بازی می کنی‎.‎‏ اون موقع هنوز فيلمبرداری ‏بعضی صحنه ها باقی مونده بود...‏

آره. ولی منظورم حرکات خود مهرجويی نبود. بيش تر منظورم اون بازی بود که مهرجويی سر صحنه انجام می داد تا ايده ‏هاش رو به من منتقل کنه.‏

ولی مثلا عزت ا... انتظامی را ببين. انگار واقعا همين کار را کرده. يعنی بخش مهمی از شخصيتی رو که در ‏فيلم های مهرجويی بازی می کنه، انگار بر اساس رفتار و ادای خود مهرجويی ساخته.
آره خب. ببين، مهرجويی آدم خيلی بزرگيه...‏

بازی در نقش يه معتاد، هم يه فرصته و هم گرفتاری های خاص خودش رو داره. يه فرصته چون بين مردم ‏ديده می شه، اما گرفتاری اش اينه که قبل از تو خيليا بازی کردن و توی چنين نقشی، موفق هم بودن. حالا ‏تو بايد جوری بازی کنی که برای ملت تکراری نشه...
آخه دو جور معتاد داريم. معتادای اين روزا با قديميا فرق می کنن. اين مقايسه بيشتر توی "شمعی در باد" ذهن ام رو ‏مشغول کرده بود.در شمعی در باد نوعی نقش معتاد بود که نظيرش کمتر ديده شده بود. چون ماده مصرفی اون معتاد تازه ‏شناخته شده بود اما علی سنتوری ، بيشتر معتادی بود که برای اکثريت مردم به نوعی آشنا و قديمی بود. از طرف ديگر ‏وقتی توی فيلمی از داريوش مهرجويی بازی می کنی، همه چی فرق می کنه. يادم هست در جلسات تمرين، من اون ‏چيزی که بلد بودم رو انجام می دادم. بعد حواس ام به مهرجويی بود که به کدوما واکنش نشون می ده . سعی می کردم ‏اون بخش هايی رو که مهرجويی نسبت به اش واکنش مثبت داشت، جدی تر بگيرم. اما اين مال يکی دو هفته اول ‏تمرين بود. بعدش راهنمايی های مهرجويی، در حد يک جور روتوش به نظر می رسيد. افتاده بوديم روی غلتک. مثلا ‏صحنه ای که علی توی خونه اش نشسته و پدرش وارد می شه. اين صحنه رو من می خواستم با اغراق کمتری بازی کنم، ‏اما مهرجويی از من بيش تر می خواست به نظرم کمی هم تيپ سازی شد. ولی توی تمرين تشويق ام می کرد و بالاخره ‏همان هم اجرا شد. ‏

اين که درباره اين صحنه می گی، همون چيزيه که در يک ديد کلی، درباره همه حضورت در "سنتوری" هم ‏می شه گفت. به عنوان يک بازيگر، يک جور از خودگذشتگی برای حضور تو در اين فيلم می شه تصور کرد. ‏نه اين که فقط حاضر بشی چهره ات رو زشت کنی يا اين که لباسای ضايع بپوشی. نه. از اين ها مهم تر انگار ‏حاضر شدی به عنوان يک بازيگر جوون با تجربه های در حال گسترش، به خاطر اين فيلم و فيلمسازش، از يه ‏سری مرزها و حدها رد بشی...‏
اين البته فقط مربوط به داريوش مهرجويی نيست. سر فيلم مثلا سعيد سهيلی هم من خودم رو کاملا در اختيار فيلمساز ‏قرار می دم. بقيه اش بستگی به اون داره. مهرجويی تونست از من کار بکشه. مثلا "بادبادک باز" رو که ديدم به نظرم ‏رسيد که همايون ارشادی می تونه بازيگر خوبی بشه. چرا هميشه فکر می کرديم يه نابازيگره؟ او سربلندترين بازيگر فيلم ‏مارک فورستر است. کتاب اش (بادبادک باز) رو قبلا خونده بودم. همايون نزديک ترين اجرا به شخصيتی بود که توی ‏خيال خودم از اين نقش موقع خوندن کتاب ساخته بودم. اين رو هم به ات بگم که هيچ بازيگری نمی ره تا فيلم بد بازی ‏کنه. روز اول با کمال حسن نيت می ره سر صحنه و تازه بعد از اونه که کم کم می فهمه طرف کارگردان اش، چند مرده ‏حلاجه و چه قدر بارشه. روز اولی که من سر يه پروژه می رم ، پاکت رنگ ام رو باز می کنم و موجودی ام از طيف های ‏مختلف تواناييم رو نشون اش می دم. از اين به بعد کارگردانه که کژی های من رو کنترل می کنه و يادم می آره که ازم ‏چی می خواد. و من ياد ميگيرم که که فيلمسازم چه توقعی ازم داره. چی می خواد و در چه حد می خواد. مرحله ‏روتوش از اين جا به بعده که شروع می شه. ‏

خب، حالا درباره مهرجويی اوضاع و احوال چه جوری بود؟
مشخصه مهرجويی اينه که از اون دست روشنفکراييه که به شدت روشنفکر نبودن رو بازی می کنه. با هوشمندی هم اين ‏کارو رو انجام می ده. چون از يک ثروت خدادادی به اسم هوش برخورداره و پشت اش گرمه. به همين خاطر هم هست ‏که هر کاری می کنه، هر فيلمی که می سازه، مردم خوششون می آد. شايد چون مردم اش رو خيلی خوب می شناسه. ‏می دونی که مهرجويی سال ها خارج از ايران زندگی کرده. از طبقه روشنفکری خاصی می آد. اما به نظرم ايرونی ترين ‏فيلمسازه بعد از علی حاتمی. مهرجويی اون چيزايی رو از اين مردم و مملکت اش خوب می شناسه که ظاهرا هيچ وقت ‏باهاشون دم خور نبوده و مستقيم تجربه شون نکرده. مثلا ببين در مهمان مامان چطور با آدام و رسوم مردم جنوب شهر ‏آشناس. اون هم کسی که بعيد می دونم هيچ وقت دو زانو پای سفره نشسته باشه. ‏

به نظرت رسيده که اين چيزا، اين واکنش و شناخت، غريزيه يا از روی مطالعه و شناخت به شون رسيده؟
هر دو تاش. همين قصه "سنتوری" رو بخون. فيلم رو فراموش کن. قصه اش رو بخون. اصلا انگار نه انگار که فيلم مهمی ‏قراره از توش بيرون بياد. اما مهرجويی از اون يه فيلم حيرت انگيز بيرون می کشه. سر صحنه هم فکر نکن کار خاصی می ‏کنه. فقط حواس اش به همه چی هست. يادمه سر "سنتوری"، فيلم مشاور اعتياد داشت. اما مهرجويی تصميم خودش رو ‏می گرفت. مثلا می گفت از اين حالت، اين قدرش رو می خوام. طرف هم هر چی داد می زد که اين جوری واقعی نيست، ‏مهرجويی زير بار نمی رفت ما هم حرف کارگردان رو گوش می کرديم. نتيجه اش رو هم ديدين. حق با مهرجويی بود.



اصلا اين ماجرای آشنايی تو و مهرجويی و ارتباط ات با پروژه از کجا شروع شد؟

ارتباطی نداشتيم. به جز گپ کوتاهی سر پروژه ميهمان مامان. خبر رسيد که آقای مهرجويی برای پروژه جديدش دنبال ‏يک بازيگر جوان می گرده ولی هيچ کس به خاطرش با ما تماس نگرفت. همکاران نزديکم تعجب زده بودن و می گفتن ‏همه بازيگرای سينما رفتن و تست دادن. تو چطور نرفتی؟ از اين ماجرا حدود يه سال گذشت. تا اين که يه روز که رفته ‏بودم سر پروژه "خون بازی"، خواهر آقای مهرجويی، خانم ژيلا مهرجويی رو ديدم. ايشون از ديدن من متعجب شد چون ‏گويا بعضی از دوستان گفته بودند که من سفر هستم و به اين زودی ها هم بر نميگردم!! به هر حال پس از چند روز ‏محمدرضا شريفی نيا بود که تماس گرفت و به ام گفت برم دفتر و تست بدم. رفتم اون جا و اون موقع گريم شدم که ‏مهرجويی وارد شد و گفت همين خوبه و عکس بگيرين و ...

يه نکته درباره مهرجويی وجود داره، خودش هم به نظرم توی برخوردای روزمره به اين تلقی دامن می زنه، که ‏خيلی گيج و حواس پرته و حواس اش به اتفاقايی که دور و برش می افته نيست. واقعا اين جوريه؟
خب، حواس اش به همه چيز نيست. ولی به اون چيزی که بايد باشه هست. مثلا خيلی از وقت ها سر صحنه به اين ‏نتيجه رسيدم که او همه چيز رو ميشنفه؛ اما کاملا بی تفاوته و فقط اون جايی که موضوع بحث براش جالب بشه گوش ‏می کنه.‏

سر صحنه اوضاع چه طور بود؟ خوش می گذشت؟
نمی دونم منظورت از خوش گذشتن چيه. فقط اين رو می دونم که توی هفتاد روزی که برای فيلمبرداری می رفتيم سر ‏لوکيشن های مختلف؛ من سرحال و پر انرژی باقی موندم. اين قدر علی سنتوری رو دوست داشتم و محيط و آدمای سر ‏کار رو دوست داشتم که هر روز صبح با کمال ميل می رفتم سر کار. به نظرم همين جو فوق العاده پشت صحنه بود که ‏توی فيلم اثر خودش رو گذاشت. ‏

اين نکته خيلی جالبيه. سنتوری يه فيلمه درباره يه آدم درب و داغون در يه محيط درب و داغون تر، اما ‏عوض اين که فيلم مفلوکی باشه، اتفاقا موجود خيلی سرحاليه. مهمه اين خيلی. حالا هم که می گی همين ‏فضای سرحال پشت صحنه هم وجود داشته...
آره. به جز صحنه های مربوط به خراب آباد...‏

اتفاقا اون موقع خودم سر صحنه بودم. با معتادای واقعی و فضاهای واقعی. آزار دهنده بود واقعا.
آستانه تحملمون درباره سختی های کار خيلی بالا بود چون مثل يه خونواده بوديم. کارمون راندمان بالايی داشت. يعنی ‏از فرصت کم، نهايت استفاده رو می کرديم و اين عالی بود. باعث می شد انرژی مون حفظ بشه و فرسوده نشيم. ‏

ترجيح می دی کارگردان بيش تر روی همون برداشت اول حساب کنه يا هر نما رو چند بار بگيره؟ بعضيا ‏اعتقاد دارن برای يه بازيگر، بهترين اجرا، مال همون برداشت اوله.
برای من هم اين جوريه. ولی به شرطی که قبل اش متن رو خونده باشم، حسابی تمرين کرده باشم. مهرجويی هم به من ‏گير نمی داد. گيرش بيش تر به بازيگرای نقشای فرعی بود. اونم به خاطر جزئياتی که گاهی وقتا ما اصلا متوجه اش نمی ‏شديم. ‏

نمی ترسيدی که با اين نورها و رنگ ها و آوازها، با اين داستانی که ظاهرا پيش از اين بارها گفته شده، ‏محصول نهايی چيز مبتذل و پيش پا افتاده ای از آب دربياد؟
اصلا. اعتقادی که گروه به کارگردان داشت، خيلی خيلی بيشتر از اين حرف ها بود. اگه مهرجويی می گفت دايره زنگی ‏بردارين و توی خيابون بچرخين، بازم اين کارو می کرديم. من سر کار کارگردان های نامی و مشهور ديگه ای هم بودم. ‏ديدم که گروه پشت دوربين گاهی حتی پروژه رو مسخره می کنن. قبول اش ندارن. اما در مورد آقای مهرجويی اصلا اين ‏طوری نبود. همه به شون ايمان کامل داشتن. کسی چنين اجازه ای به خودش نمی داد.‏

اولين نمايی که گرفتين، کدوم يکی بود؟
همون نمای اولی که توی فيلم هم می بينين. وقتی علی سنتوری از پله های مترو می آد بالا.



نمای ساده و البته خيلی خوبيه. تعريف می کنی که اون روز چه اتفاقی افتاد؟

روز اول بود و زياد با گروه اخت نبودم. نشسته بودم زير سايه درختی اون اطراف که مهرجويی اومد سراغ ام. يه سوال و ‏جوابی بين ما رد و بدل شد و بعدش رفت. از اون لحظه يه دفعه احساس کردم صد ساله که آقای مهرجويی رو می ‏شناسم. ‏

اون سوال و جواب چی بود؟
نمی تونم بگم.!! ‏

ای داد بی داد. يه ساعت دنبال اون لحظه پيوند بين شما می گردم و حالا می گی نمی تونم بگم؟!خب بيا ‏مسير گفت و گو رو عوض کنيم. درباره يه سری اتفاق ها حرف بزنيم. چيزايی که به نظرم توی ذهن کاربرهای ‏سايت "سينمای ما" وجود داره و فرصت خوبيه تا به شون جواب بدی. مثلا اين که چطور سنتور زدن ياد ‏گرفتی. اصلا همه نماهای سنتور زدن مال خودته؟
اون نماهايی که فقط دو دست تو کادره، اونا پلان های کامکاره. بقيه اش هم که طبعا کار خودمه. بيست و سه روز قبل ‏از آغاز فيلمبرداری، مشخص شد که علی سنتوری من ام. يعنی تا شروع کار، فقط ۲۳ روز وقت داشتم. هيچی هم از ‏سنتور نمی دونستم. تقريبا ده جلسه رفتم کلاس سنتور. اون جا فقط به ام ياد می دادن که مضراب توی دستهام رو چه ‏جوری نگه دارم و کجای سنتور، چه صدايی می ده. در تمام مدت فيلمبرداری هم به جز قطعه زخم زبون هيچ کدوم از ‏آهنگ ها آماده نبود که تمرين شون کنم. همه شون شب قبل از فيلمبرداری صحنه مربوط به خودشون، به دست من می ‏رسيدن! اون وقت از آقای کامکار موقع نواختن اين قطعه ها تصويربرداری می کردن و نوارش رو می رسوندن خونه دست ‏من که تمرين کنم. منم مثل اين بچه هايی که برای کنکور درس می خونن، خودم رو زندونی می کردم توی خونه و روی ‏اين قطعه ها کار می کردم. برام خيلی مهم بود. می نشستم جلوی فيلمی که از کامکار گرفته بودن، سنتورم رو می ‏ذاشتم جلوم و هی تمرين می کردم، هی تمرين می کردم. بعد اين موسيقی رو می ريختم توی آی پادم و می ذاشتم ‏توی گوشم و می رفتم می گرفتم می خوابيدم و تا صبح اين قطعه ها توی گوشم پخش می شد. موقع گريم هم هدفون ‏توی گوش ام بود. يه مسئوليتی قبول کرده بودم و بايد انجام اش می دادم. چون همه منتظر بودن ببينن انتخاب ‏مهرجويی از بين همه بازيگرای سينما، چی از آب درمياد. فکر می کردم بعضی دوستان نشستن که مچ ام رو بگيرن و ‏خب اين بهم انرژی مضاعفی می داد. ‏

فکر می کردی سنتوری يه اتفاق توی کارنامه فيلمسازی ات باشه؟
آره. البته الان که می بينم، دل ام می خواست بعضی صحنه هاش رو يه جور ديگه بازی می کردم. با اين وجود تنها ‏فيلممه که از دوباره ديدن اش خسته نمی شم. دليل اش بازی خوب من ام نيست. خوبی خود فيلمه.



نکته ديگه اين که مهرجويی همون طور که خودش در گفت و گوهای سال های پيش اش گفته، گاهی وقت ها ‏به نفع شخصيتی که بازيگرش خارج از دنيای فيلم داره، متن فيلمنامه روتغيير می ده. عيب اش اينه که ‏بازيگری که شخصيت واقعی اش موقع بازی در فيلمی از مهرجويی فاش شده، ديگه تا مدت ها نمی تونه از ‏اون قالب دربياد. اون نقش توی جون اش می شينه. نترسيدی که به عنوان يه بازيگر حرفه ای، اين اتفاق ‏برات بيفته؟

به هر حال امکان اش بود و اميدوارم اين اتفاق برام نيفتاده باشه.‏
چه جوری با نقش هات روبه رو ميشی؟
بيشتر با نقش ها و فيلم هام، حرفه ای و از طريق تکنيک برخورد می کنم. اگه قراره جايی از يه فيلمی اشک بريزم، به ‏جای اين که به خاطرات ناگوارم فکر کنم و تحت تاثير قرار بگيرم،يا ماهيچه های زير چشم ها رو منقبض کنم يا به نور ‏خيره بشم، از يه ماده اشک آور استفاده می کنم و گريه رو بازی می کنم. اما توی سنتوری به نظرم حس و تکنيک رو با ‏هم تلفيق کردم. اما همون طور که گفتم، بار مسئوليتی که موقع بازی در يک فيلم مهرجويی روی دوش ام بود؛ باعث ‏شد که خيلی خيلی بيش تر از توانم سعی کنم. هيچ فرصتی رو هدر ندهم. خلاصه در جواب سوال ات بايد بگم که اصلا ‏سعی نکردم که علی سنتوری را توی وجود خودم قبضه کنم. آخه ايده آل اين نيست. من بلند پروازتر از اين حرفام.‏

ولی قبول کن که سنتوری، حداقل در اين سال های اخير، يه اتفاقه توی زندگی حرفه ای تو. بعد خلوص فيلم ‏های اول ات، تو از نقش ها و فيلم ها فاصله گرفتی و سعی کردی مثل يه حرفه ای باهاشون برخورد کنی. حالا ‏سنتوری يه بازگشته انگار به دوره ای که با نقش ها بی هيچ مانع و رادعی برخورد می کردی. آره؟
همه بازيگران دنيا نقاط عطفی در کارنامه شون دارن. منتها فقط کسانی از ميان ايشان بزرگ می شن که از نقاط عطف ‏به وجود آمده نهايت استفاده و تجربه را کسب کنن و تلاش کنن تا از اين دست اتفاقات در عمر بازيگرشون بيشتر بيفته.‏ من به بازی بهتر در فيلم های بهتر از سنتوری محکومم ، اگه آرزو دارم که بزرگ بشم.‏
‏ ‏
وقتی همه چی تموم شد و پروسه بازی کردن در نقش علی سنتوری به پايان رسيد، بعد از اين همه تمرين، ‏شد که خودت عاشق سنتور بشی؟
فکر نمی کنم که عاشق سنتور شده باشم، اما يقين دارم که سنتور نواخته شده در سنتوری با همه سنتور های شنيده ‏شده توی عمرم فرق داشت.‏

پس چطور ادعا می کنی که همه اين مدت علی سنتوری بودی؟ درک اش کردی؟ باهاش زندگی کردی؟
من ادعا می کنم ، قضاوت با مردم... يا حق.‏

برگرفته از [سينمای ما]
با تشکر فریبا
__________________
من هنوز ایمان دارم مادرم را خواهم دید
وقتی تمام دیوار بیمارستان تیتر زده اند : آی ... سی .... یو
این فشار ها که به خونت می آیند ،
تمام رگ هایم از بهشت متنفر می شوند
که زیر پایت را خالی می کنند ...
" هومن شریفی "

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها