بازگشت   پی سی سیتی > هنر > فیلم سينما تئاتر و تلویزیون Cinema and The Movie > سینمای ایران

سینمای ایران در این بخش به سینما تلویزیون و تئاتر ایران و اخبار مربوط به آن میپردازیم

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 11-23-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض گفت‌وگو با اندیشه فولادوند + یک قطعه شعر از او

گفت‌وگو با اندیشه فولادوند + یک قطعه شعر از او


اندیشه فولادوند شاعر و بازیگر 27 ساله و خوش آتیه سینما اولین بار با ایفای نقشی در فیلم «سربازهای جمعه» مسعود کیمیایی به سینما آمد که باعث شده هنوز خیلی ها او را با «نقره» این فیلم بشناسند. با وجود پیشنهاد ها برای حضور در تلویزیون، تنها سینما را برگزیده و حضوری در تلویزیون نداشته است.
اندیشه فولادوند پیش از آنکه به عنوان یک بازیگر شناخته شده باشد، یک شاعر است و کتاب شعری از او با نام «عطسه های نحس» منتشر شده و دفتر شعرهایش شامل اشعار او از دوران کودکی تا به امروز است. آخرین کار سینمایی که اولین حضورش در شهرستان نیز محسوب می شود بازی در فیلم «سنگ اول» به کارگردانی ابراهیم فروزش است که نقش اصلی فیلم با اوست و در شهرستان ملایر، یکی از شهرستان های استان همدان تصویربرداری می شود.
گفتنی است پیش از این در فیلم های «مریم مقدس»، «سربازهای جمعه»، «اپیزودهای سه گانه ستاره ها»، «سنگ کاغذ قیچی»، «چهارانگشتی»، «سن پترزبورگ» و «یک خاطره بگو حواسمو پرت کن (زندگی با چشمان بسته)» به ایفای نقش پرداخته است. اهل مصاحبه نیست اما گفت و گو با ما را پذیرفت. در خصوص فیلمش در هنگام ضبط فیلم گفت و گویی با وی انجام دادیم و بارها حرف هایمان به خاطر فیلم قطع شد. مصاحبه ما با فولادوند در ماه تولدش، با چنین فضایی انجام شد که در ادامه می خوانید:

با یک سوال کلیشه ای شروع می کنم و این که چطور شد در «سنگ اول» بازی کردید؟
یک روز از دفتر آقای فروزش به من زنگ زدند و گفتند: «می‌خواهیم قصه‌ای بسازیم و می‌خواستیم شما فیلمنامه را بخوانید و ببینیم می‌توانیم همکاری کنیم.»
شما فیلمنامه را خواندید؟
بله من همان شب فیلمنامه را شروع کردم. البته همان موقع که گفتند فروزش می‌خواهد کار را بسازد برای من کافی بود. چون ایشان را می‌شناختم و می‌توانستم حدس بزنم فضای فیلم در چه احوالاتی است. اما طبق رسم سینما و دعوت به کار، همان شب آن را خواندم و بسیار لذت بردم.
تجربه حضور در شهرستان چطور بود؟
خیلی جالب بود. چون این هفتمین فیلم من بود. «سربازان جمعه»، «سه اپیزود ستاره‌ها»، «سنگ کاغذ قیچی»، «سن پترزبورگ» و «زندگی با چشمان بسته» کاملا در تهران بود و تنها 11 روز از فیلم چهار انگشتی در شهرستان بود و این اولین تجربه من محسوب می‌شود که به طور کامل در شهرستان فیلمبرداری می‌شود.
ملایر و این روستا و همکاری مردم را چگونه دیده‌اید؟
همکاری مردم را فوق العاده دیده‌ام. فرهنگ غریب عاطفی اینجا حاکم است. بسیار روابط عاطفی مستحکم است. منهای خاصیت مهمان‌پذیری و غریب‌نوازی که در فرهنگ ایرانی جایگاه ویژه‌ای دارد، اینجا این روابط چند برابر است و مردم بسیار هنردوست و هنرفهم هستند و من بسیار از این روابط حیرت کردم.
کار «ابراهیم فروزش» خارج از ژانر کودک ریسک نبود؟
من از این تقسیم‌بندی‌ها ندارم و به آن معتقد نیستم. فروزش فیلمساز بزرگی است. هر فیلمساز بزرگی، در هر ژانری بخواهد کار کند موفق است و این بستگی به شرایط دارد که قهرمان فیلم کودک یا 14 ساله یا 18 ساله باشد. کار با فروزش تجربه خوبی می‌توانست برای من باشد. برخی از همکاران ما هستند که برای سینما تقسیم‌بندی بین تجاری و هنری قائل هستند. من خیلی با این تقسیم‌بندی موافق نیستم. اگر فکر کنیم این تقسیم‌بندی‌ها وجود دارد، آقای فروزش و هم‌نسلان ایشان در گروه سینمای هنری محسوب می‌شوند حضور در چنین سینمایی برای من که در گروه دیگر فعال بوده‌ام، فرصت خوبی است تا یک شاعرانگی را در سینما تجربه کنم.
کار با نابازیگران چطور است؟
بسیار سخت. دلیلش این است که وقتی همیشه با بازیگران حرفه‌ای و در سینمای قصه‌گوی شهری کار می‌کنید، خیلی سخت است که در قصه‌ای کار کند که به یک کار مستند نزدیک باشد و رئالیسم غلیظی در آن جاری است و قرار است با تعدادی نابازیگر مواجه شوید. این اصطلاح نابازیگر را نمی‌فهمم چون معتقدم هر کسی جلوی دوربین برود و یک سری حرکات را که به او می‌گویند انجام می‌دهد و در راستای فیلم خود را کنترل می‌کند بازیگر است. اما کار با بازیگران بومی برای من سخت است. چون دائما در اضطراب هستی که تفاوتی میان تو و آنها وجود نداشته ‌باشد. آنها آدم‌های داستا‌ن‌ هستند و ما نقش آنها را بازی می‌کنیم. به خصوص در این فیلم که با گویش محلی هم هست و گویش‌های اصیلی دارند که ما صرفا این گویش را تقلید می‌کنیم. جبران این فاصله یک زحمت زیادی می‌برد و در هیچ یک از 6 فیلم قبلی که نقش‌های دشواری داشتم، به اندازه این فیلم استرس قبل از هر پلان را تجربه نکرده‌ام. من و آقای تنابنده تمرین زیادی برای تقلید صدای آنها انجام می‌دهیم که خیلی کار می‌برد. من تلاش خودم را انجام داده‌ام و امیدوارم نتیجه‌اش هم رضایت بخش‌ باشد. کار با اینها سخت اما جذاب است.
در مورد نقش تان توضیح می‌دهید؟
نمی‌توانم نقش و داستان را توضیح بدهم. اما بر خلاف نقش‌هایی که برای زن‌ها این روزها نوشته می‌شود، این زن دارای پارادوکس است. یک زن روستایی با تمام ویژگی‌های روحی یک زن ساده روستایی است که به خاطر مشکلاتی که برای شوهرش به وجود می‌آید دچار تغییراتی می‌شود که او را دارای پیچیدگی می‌کند. با توجه به اینکه کل قصه در 7-8 روز می‌گذرد، حفظ تماتیک و یک‌دست درآوردن حس‌های او کار دشواری است که به طور منظم این پیچیدگی‌ها را پیدا می‌کنیم.
به نظرتان نقش‌های قبلی‌تان منفی بوده ‌است؟
ما شخصیتی در فیلم می‌بینیم که معتاد است و می‌گویند منفی است. مگر هر کسی معتاد است منفی است؟ یا زنی که بچه به دنیا می‌آورد را مثبت می‌نامیم. کاراکترهای شهری در سینمای قصه‌گو دارای پیچیدگی‌هایی هستند که ناشی از مسائلی است که در شهر می‌گذرد. حال وقتی این پیچیدگی‌ها را به روستا می‌آوریم، نقش متفاوت می‌شود. به همین دلیل «نقره» سربازان جمعه که از یک طبقه بالای جامعه بود یا بازیگر ستاره‌ها 2 که از جنوب شهر آمده‌ بود در فضای ده متفاوت می‌شوند. من نقش یک زن باردار را بازی می‌کنم و من چون تا حالا حس مادرانه را بازی نکرده‌ام، این بخشش برایم خیلی مهم است و حس مادرانه‌ای در این کاراکتر جاری است که در نقش‌های قبلی‌ام نبود.
نقش‌ها چقدر بر اندیشه فولادوند تاثیر می‌گذارد؟
این سوالی است که از بازیگران می‌شود و جواب کلیشه‌ای هم وجود دارد. اما ما بازیگران شغلمان این است که مدتی می‌آییم و نقشی را بررسی و بازی می‌کنیم. بخشی از کاراکتر در تو دخالت می‌کند اما ادغام شدن تو و کاراکتر به اندازه عمر فیلمی است که بازی می‌کنی. بعد مانند هر هنرمند دیگری از اثر و نقشت جدا می‌شوی. شما وقتی یک غزل می‌نویسی تا لحظه‌ای که داری غزل را می‌نویسی با کلمه به کلمه و مصراع به مصراع و بیت به بیت هم‌زیستی می‌کنی و دخالت می‌کنی تا به وجود می‌آید. اما وقتی غزل تمام شد از آن جدا می‌شوی و می‌توانی آن را دوست داشته باشی یا نداشته‌باشی. با پایان فیلم، کاراکتر تمام می‌شود و در جامعه به زیست خود ادامه می‌دهد و در بهترین نوعش این اتفاق می‌افتد.
برای فیلمی شعر گفته‌بودید؟
فیلمی برای تهران بود که داریوش مهرجویی،‌ سیف‌الله داد و مهدی کرم‌پور سه اپیزود آن را ساختند و از من خواستند ترانه‌ای برای سه نسل مختلف و مواجهه با تهران، بگویم. من یک ترانه برای این فیلم کار کردم و کارن همایونفر آهنگ را ساختند و رضا یزدانی که در اپیزود سوم بازی می‌کند، ترانه را خواند.
توضیحاتی رو هم در خصوص کتاب شعرتان بدهید.
مجموعه اشعارم که از کودکی تا به حال سروده ام را در کتابی به نام «عطسه های نحس» انتشارات ثالث در سال 1387 منتشر شده است.این مجموعه شامل 45 شعر می باشد.

در پایان یکی از اشعار موجود در کتاب عطسه های نحس با نام «انفجار لاشه» از اندیشه فولادوند:
خمیازه های کشدار سیگار پشت سیگار

شب گوشه ای به ناچار سیگار پشت سیگار
این روح خسته هر شب جان کندنش غریزی است
لعنت به این خود آزار سیگار پشت سیگار
یک استخوان و صد میخ آن پرده را دریدند
ناموس سایه بر دار سیگار پشت سیگار
در انجماد یک تخت این لاشه منفجر شد
پاشیده شد به دیوار سیگار پشت سیگار
بر سنگ فرش کوچه خوابیده بی سرانجام
این مرده ی کفن خوار سیگار پشت سیگار
صد صندلی در این ختم بی سرنشین کبودند
مردی تکیده، بیزار سیگار پشت سیگار
تصعید لاله ی گوش با جیغ های رنگی
شک و شروع انکار سیگار پشت سیگار
این پنج پنجه امشب همخوابگان خاکند
بدرود دست و گیتار سیگار پشت سیگار
مردم در این رهایی در کوچه های بن بست
انگار ها نه انگار سیگار پشت سیگار
ماسیده شد تلافی بر میله میله پولاد
در یک تنور نمدار سیگار پشت سیگار
مبهوت رد دودم، این شکوه ها قدیمی است
مومن به اصل تکرار سیگار پشت سیگار
لخت و پلید با اخم کنج اتاق تاریک
در بستری گنهکار سیگار پشت سیگار
صد لنز بی ترحم در چشم شهر جوشید
وین شاعران بیکار سیگار پشت سیگار
در لابلای هر متن این صحنه تا ابد هست
مردی به حال اقرار سیگار پشت سیگار
اسطوره های خائن در لابلای تاریخ
خوابند عین کفتار سیگار پشت سیگار
عکس تو بود و قصه، قاب تو بود و انکار
کوبیده شد به دیوار سیگار پشت سیگار
با یک طپانچه امشب این عطسه هم ترور شد
شلیک تیر اخطار سیگار پشت سیگار
هر شب همین بساط است، چای و سکوت و یک فیلم
بعد از مرور اشعار سیگار پشت سیگار
ته مانده های سیگار در استکانی از چای
هاجند و واج انگار سیگار پشت سیگار
کنسرو شعر و سیگار، تاریخ انقضا خورد
سه/یک/ممیز چهار سیگار پشت سیگار
خودکار من قدیمی است گاهی نمی نویسد
یک مارک بی خریدار سیگار پشت سیگار
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:41 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها