بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 04-04-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
جدید زلف در اشعار پارسی

زلف در اشعار پارسی



به غلط ز دست دادم سر زلف يار خود را
كه نيازموده بودم دل بيقرار خود را
عاشق اصفهاني
اگر زلفت به هر تاري اسير تازه اي دارد
مبارك باشد امّا دلبري اندازه اي دارد
قراگوزلو
از خدا مي‌طلبم عمر درازي چون زلف
كه به صدچشم كنم سيرسراپاي ترا
صائب تبريزي
در هر شكن زلف گره گير تو دامي‌ است
اين سلسله يك حلقه بيكار ندارد
صائب تبريزي
يك عمر مي‌توان سخن از زلف يار گفت
دربنداين مباش كه مضمون نمانده است
صائب تبريزي
گهي بردل شبيخون مي‌زندگاهي برايمانم
هميشه كاكل اوفتنه اي درزيرسردارد
صائب تبريزي
تو تا ز شرم فكندي به چهره زلف
سياه فغان ز خلق بر آمد كه آفتاب گرفت
ظهيرفاريابي
زلف تو غرقه به گل بود و هر آن گاه كه من
مي زدم دست بدان زلف دوتا،گل مي‌ريخت
باستاني پاريزي
عهد كردم گر رهائي يابم از كنج قفس
جز به دام زلف او ديگر نبندم دل به‌كس
توسيركاني
زلف بر روي تو گوئي كه بر آتش دود است
اي بساديده كزآن دود،سرشك آلوداست
شهاب تبريزي
و ر چنين زير خم زلف نهد دانة خال
اي بسا مرغ خرد را كه به دام اندازد
حافظ
جانها به ياد زلف تو بر باد داده ايم
ور نيست باورت زنسيم صبا بپرس
سلمان ساوجي
از زلف پريشان تو آشفته ترم من
در كوي تو آشفته چو باد سحرم من
معيني جرني
چون اسير است درآن زلف سمن ساي دلم
چه كندگرنكند درشكنش جاي،دلم؟
خواجوي كرماني
اذنم بده که زلف تو را آورم به چنگ
ای بی وفا مگرکه من ازشانه کمترم
ابوالقاسم لاهوتی
زلف او فتنه و خط آفت و خال است بلا
آه ازآن روزكه اين هرسه دهددست بهم
صائب تبریزی
من بر سر آنم كه به زلف تو زنم دست
تا سنبل زلف تو چه سر داشته باشد
صائب تبریزی
گرچه زلف سركش او سركشي از سرگذاشت
كاكل او فتنه ها در زير سردارد هنوز
صائب تبریزی
يك جهان دل راپريشان ساختن انصاف نيست
شانه درآن زلف خم درخم نمي بايدزدن
صائب تبریزی
تا چند در میان فکنی زلف و شانه را
دل را نمی دهیم به زلف تو زور نیست
صائب تبریزی
يك دم آهسته گذر در سر زلفش اي باد
كه زهر پيچ و خمش دل سردل مي‌ريزد
صاف قاجار
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پريشان ودست كوته مااست
حافظ
بنفشه گر چه دلاويز و عنبرآميز است
خجل شود برآن زلف همچو مشك ختن
رهي معيّري
طرّه آشفته چنين در گذر باد مرو
كه پريشاني زلف تو پريشانم كرد
صحبت لاري
بر زلف تو من بار دگر عهد شكستم
بس عهدكه چون زلف تو بشكستم وبستم
سلمان ساوجي
گفتم:روم كه چشمت مايل به خواب ناز است
بگشودزلف وگفتا بنشين كه شب درازاست
فردي شيرازي
كس نيست كه افتاده آن زلف دو تا نيست
در رهگذر كيست كه دامي زبلا نيست؟
حافظ
مردم اي كاش پريشاني زلفش بيند
تا نگويند پريشاني من بي سبب است
فرصت شيرازي
نمي دانم چرا گردون به كام من نمي گردد
اگر عيبم پريشاني است زلف يارهم دارد
شريف شيرازي
گر پريشان كني آن زلف خم اندر خم را
ترسم اي دوست كه آشفته كني عالم را
اختر قشقائي
از بهر گرفتاري ما زلف مياراي
ما بسته داميم تو فكر دگري كن
هلالي جغتائي
ز زلف و روي تو خواهم شبي و مهتابي
كه با لب تو حكايت كنم زهر بابي
خواجو
داشتم خوش روزگاري با سر زلف نگاري
خوش بود‌خوش روزگاري داشتن بازلف ياري
آذرخشي
چریشان کن سرزلف سياهت شانه اش با من
سیه زنجیر گیسو باز کن دیوانه اش با من
حمید نقوی
آزاد اگر باشد دلي، زلفت گرفتارش كند
ورخفته باشد فتنه‌اي چشم توبيدارش كند
شريف تبريزي
نقّاش چون شمايل آن ماه مي‌كشد
نوبت به زلف او چو رسد آه مي‌كشد
خالص
در درازي به سر زلف تو مي‌ماند شب
در سياهي سر زلف تو به شب مي‌ماند
رشيد وطواط
امشب كمند زلف ترا تاب ديگري است
اي فتنه در كمين دل و هوش كيستي؟
رهی معیری
آنكه بهر ديگران در زلف چين مي‌افكند
چون رسد نزديك من چين درجبين مي‌افكند
بابافغاني شيرازي
اي صبا در خم آن زلف چو محرم شده‌اي
با ادب باش كه دلهاي پريشان آنجا است
صائب تبريزي
اي زلف يار اين قدر از ما كناره چيست
ما دل شكسته‌ايم و تو هم دل شكسته‌اي
صائب تبريزي
زلف چون حاشيه برگرد سرش مي‌پيچيد
در كتابي كه بود شرح پريشاني من
صائب تبريزي
به عالمي ندهم موئي از پريشاني
كه باشد از سر زلف تو يادگار مرا
ميربرهان
گويند بوي زلف تو جان تازه مي‌كند
سلمان قبول كن كه من ازجان شنيده‌ام
سلمان ساوجي
درخم زلف تو مي‌جستم دل گم گشته‌ام را
يافتم در وي دل جمع پريشان روزگاري
وفاي نوري
قامتم از خميدگي صورت چنگ شد ولي
چنگ نمي‌توان زدن زلف خميدة ترا
فروغي بسطامي
شب كه صحبت به حديث سرزلف توگذشت
هركه برخواست زجاسلسله برپابرخاست
صائب تبريزي
كس چو من آشفته زلف دل آويز تو نيست
گر پريشان خاطري خواهي مرا آواز كن
قصّاب كاشاني

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:30 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها