بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #111  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

لیست شهدای کربلا
نويسنده: سید محسن امین
اسامی شهدای کربلا از یاران حسین علیه السلام طبق روایاتی که نگارنده از لابلای کتب تاریخ به دست آورده‏ام از بنی هاشم و غیر بنی هاشم بدین شرح ذکر شده است:

فرزندان امیرالمؤمنین (علیه السلام):
1ـ ابو بکر بن علی (که شهادت وی با شک و تردید ذکر شده است)
2ـ عمر بن علی
3ـ محمد الاصغر بن علی
4ـ عبد الله بن علی
5ـ عباس بن علی
6ـ محمد بن العباس بن علی
7ـ عبد الله بن العباس بن علی
8ـ عبد الله الاصغر
9ـ جعفر بن علی
10ـ عثمان بن علی
(فرزندان امام حسن):
11ـ قاسم بن حسن
12ـ ابو بکر بن حسن
13ـ عبد الله بن حسن
14ـ بشر بن حسن
(فرزندان امام حسین):
15ـ علی بن الحسین الاکبر
16ـ عبد الله الرضیع
17ـ ابراهیم بن الحسین (این نام را ابن شهر آشوب در کتاب خود آورده و تعداد دیگری نیز بدان اضافه کرده است) .

(فرزندان عبد الله بن جعفر):
18ـ محمد بن عبد الله بن جعفر
19ـ عون بن عبد الله بن جعفر
20ـ عبید الله بن عبد الله بن جعفر
(فرزندان عقیل بن ابی طالب):
21ـ مسلم بن عقیل
22ـ جعفر بن عقیل
23ـ جعفر بن محمد بن عقیل (نام وی را نیز ابن شهر آشوب ذکر کرده است) .
24ـ عبد الرحمن بن عقیل
25ـ عبد الله الاکبر بن عقیل
26ـ عبد الله بن مسلم بن عقیل
27ـ عون بن مسلم بن عقیل
28ـ محمد بن مسلم بن عقیل
29ـ محمد بن ابی سعید بن عقیل
30ـ احمد بن محمد الهاشمی (هر چند که در میان کتب تاریخی نامی از این شخص برده نشده و نه جزء فرزندان عباس و نه غیر او ذکری به میان نیامده اما وی را نیز ابن شهر آشوب آورده است).

یاران امام از غیر بنی هاشم که در واقعه کربلا به شهادت رسیده‏اند به ترتیب حروف الفبا
1ـ ابراهیم بن الحصین الاسدی
2ـ ابو الحتوف بن الحارث الانصاری
3ـ ابو عامر النهشلی
4ـ ادهم بن امیه العبدی
5ـ اسلم الترکی (آزاد شده حسین ع)
6ـ امیة بن سعد الطایی
7ـ أنس بن الحارث الکاهلی
8ـ أنیس بن معقل الاصبحی
9ـ بریر بن خضیر الهمدانی
10ـ بشر بن عبد الله الحضرمی
11ـ بکر بن حی التیمی
12ـ جابر بن الحجاج التیمی
13ـ جبلة بن علی الشیبانی
14ـ جنادة بن الحارث السلمانی
15ـ جنادة بن کعب الانصاری
16ـ جندب بن حجیر الخولانی
17ـ جون (آزاد شده ابی ذر)
18ـ جوین بن مالک التمیمی
19ـ الحارث بن امرئ القیس الکندی
20ـ الحارث بن نبهان (آزاد شده حمزه)
21ـ الحباب بن الحارث
22ـ الحباب بن عامر الشعبی
23ـ حبشی بن قاسم النهمی
24ـ حبیب بن مظهر الاسدی
25ـ الحجاج بن بدر السعدی
26ـ الحجاج بن مسروق الجعفی
27ـ الحر بن یزید الریاحی
28ـ الحلاس بن عمرو الراسبی
29ـ حنظلة بن اسعد اشبامی
30ـ حنظلة بن عمرو الشیبانی
31ـ رافع (آزاد شده مسلم الازدی)
32ـ زاهر بن عمرو الکندی (آزاد شده عمرو بن حمق)
33ـ زهیر بن لبشر الخثعمی
34ـ زهیر بن سلیم الازدی
35ـ زهیر بن القین البجلی
36ـ زیاد بن عریب الصائدی
37ـ سالم (آزاد شده بنی المدینه الکلبی)
38ـ سالم (آزاد شده عامر عبدی)
39ـ سعد بن الحارث الانصاری
40ـ سعد (آزاد شده علی بن ابی طالب ع)
41ـ سعد (آزاد شده عمرو بن خالد صیداوی)
42ـ سعید بن عبد الله الحنفی
43ـ سلمان بن مضارب البجلی
44ـ سلیمان (آزاد شده حسین ع)
45ـ سوار بن منعم النهمی
46ـ سوید بن عمرو بن ابی المطاع
47ـ سیف بن الحارث بن سریع الجابری
48ـ سیف بن مالک العبدی
49ـ شبیب (آزاد شده حارث جابری)
50ـ شوذب (آزاد شده بنی شاکر)
51ـ الضرغامة بن مالک
52ـ عائذ بن مجمع العائذی
53ـ عالبس بن ابی شبیب الشاکری
54ـ عامر بن حسان بن شریح بن سعد بن حارثه بن لام بن عمرو بن طریف بن عمرو بن بشامة بن ذهل بن جدعان بن سعد بن قطرة بن طی
55ـ عامر بن مسلم العبدی
56ـ عباد بن المهاجر الجهنی
57ـ عبد الأعلی بن یزید الکلبی
58ـ عبد الرحمن الارحبی
59ـ عبد الرحمن بن عبد ربه الانصاری
60ـ عبد الرحمن بن عروة الغفاری
61ـ عبد الرحمن بن مسعود التیمی
62ـ عبد الله بن ابی بکر (چنان که جاحظ در کتاب الحیوان آورده وی از کسانی است که در واقعه کربلا به شهادت رسیده است)
63ـ عهد الله بن بشر الخثعمی
64ـ عبد الله بن عروة الغفاری
65ـ عبد الله بن عمیر بن جناب الکلبی
66ـ عبد الله بن یزید العبدی
67ـ عبید الله بن یزید العبدی
68ـ عقبة بن سمعان
69ـ عقبة بن الصلت الجهنی
70ـ عمارة بن صلخب الازدی
71ـ عمران بن کعب بن حارثة الاشجعی
72ـ عمار بن حسان الطائی
73ـ عمار بن سلامة الدالانی
74ـ عمرو بن عبد الله الجندعی
75ـ عمرو بن خالد الازدی
76ـ عمرو بن خالد الصیداوی
77ـ عمرو بن قرظة الانصاری
78ـ عمرو بن مطاع الجعفی
79ـ عمرو بن جنادة الانصاری
80ـ عمرو بن ضبیعة الضبعی
81ـ عمرو بن کعب ابو ثمامة الصائدی
82ـ قارب (آزاد شده حسین ع)
83ـ قاسط بن زهیر التغلبی
84ـ القاسم بن حبیب الازدی
85ـ کردوس التغلبی
86ـ کنانة بن عتیق التغلبی
87ـ مالک بن ذودان
88ـ مالک بن عبد الله بن سریع الجابری
89ـ مجمع الجهنی
90ـ مجمع بن عبید الله العائذی
91ـ محمد بن بشیر الحضرمی
92ـ مسعود بن الحجاج التیمی
93ـ مسلم بن عوسجه الاسدی
94ـ مسلم بن کثیر الازدی
95ـ مقسط بن زهیر التغلبی
96ـ منجح (آزاد شده امام حسن ع)
97ـ الموقع بن ثمامة الاسدی
98ـ نافع بن هلال الجملی
99ـ نصر (آزاد شده علی ع)
100ـ النعمان بن عمرو الراسبی
101ـ نعیم بن عجلان الانصاری
102ـ واضح الرومی (آزاد شده حارث سلمانی)
103ـ وهب بن حباب الکلبی
104ـ یزید بن ثبیط العبدی
105ـ یزید بن زیاد بن مهاصر الکندی
106ـ یزید بن مغفل الجعفی
چنانچه سی تن از بنی هاشم را به این تعداد که ذکر شد اضافه کنیم.تعداد شهدای کربلا به 136 نفر می‏رسد و چون قیس بن مسهر صیداوی و عبد الله بن بقطر و هانی بن عروة را نیز جزء آنها قرار دهیم تعداد آنها به 139 نفر خواهد رسید.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #112  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

عمر ابن سعد و سپهسالارى لشگر اعدا

و چون پسر زياد شنود كهامام حسين در كربلا فرود آمده نامه‏اى به وى نوشت مضمون آن كه يزيد به مننامه نوشته كه زنهار اگر حسين را يابى يا خبر وى را بشنوى بر بستر نرمنخسبى و نان و آب سير نخورى تا او را به بيعت من در آرى و اگر ابا كند سرشبر دارى و پيش من فرستى اكنون اى حسين تو را نصيحت مى‏كنم بيا به بيعتيزيد در آى و اگر چنين نمى‏كنى جنگ را آماده باش چون آن نامه به امام حسينرسيد برخواند و بينداخت و گفت: اى بدا حال آن قومى كه رضاى مخلوق را برغضب خالق اختيار كنند.


پس رسول عبيدالله زياد گفت: كه جواب نامه بنويسيد امام حسين فرمود: ما له عندى جواب فقد حقت عليه كلمة العذابنامه او را نزديك من جواب نيست و سزا و جزاى او جز كلمه عذاب نه، رسول بازگشته نزد عبيدالله زياد آمد و خبر نامه انداختن و جواب نانوشتن بياورد غضباو زياد شد و روى به حضار مجلس خود كرد كه كيست از شما كه متصدى حرب حسينگردد و هر بلده‏اى از بلاد عراق كه طلبد به وى ارزانى دارم هيچكس جوابنداد نوبت دوم و سوم نيز كس اجابت نكرد القصه عمر سعد را پيش طلبيد و گفت: مدتى شد كه مى‏شنوم كه تو آرزوى حكومت رى دارى و فى الواقع آن ولايتوسيعست و عرصه فسيح دارد و مداخل اموال آن بسيار و بى‏شمار است حالامى‏خواهم كه منشور رى و طبرستان به نام تو نويسم و اين آرزوى تو را ازخلوت قوت به صحراى فعل آرم عمر سعد خدمت كرد و ابن زياد بفرمود تا منشورحكومت رى و ايالت طبرستان به نام وى نوشته بياوردند و او را خلعت گرانمايهپوشانيده مركبى با ساخت زر پيش وى كشيدند پس گفت: اى عمر سعد من تو راسپهسالارى لشگر مى‏دهم و حالا حاكم رى شدى و پنجاه خروار زر از خزانه نقدبه تو مى‏بخشم و اين همه به شرط آنست كه به كربلا روى و حسين را به بيعتيزيد در آرى يا سر وى و متابعانش بر دارى عمر سعد گفت: اى امير اين كاربزرگست و بى‏تفكر و تدبير تمام در چنين كارى شروع نتوان كرد مرا دستورى دهتا بروم و با اولاد و اصحاب خود مشورت كنم پسر زياد گفت: برو و زود خبر بهمن رسان عمر سعد جامه خاصه ابن زياد پوشيده و بر مركب ختلى سوار شد ومنشور حكومت رى به دست گرفته به خانه آمد چون فرزندان او، او را بدان صورتديدند گفتند: اى پدر اين اسب و جامه از كجاست و اين كاغذ كه در دست دارىچيست؟ گفت: اى فرزندان! دولتى روى به ما آورده كه پايانش پيدا نيست وسعادتى در طالع ما اثر كرده كه نهايتش هويدا نى.

بدانيد كه امير عبيدالله زياد سپهسالارى لشگر خودبه من ارزانى داشت و تشريف خاص و اسب ختلى نيز علاوه آن فرمود و منشورامارت و ايالت طبرستان به نام من نوشت و اين همه به شرط آن كه بروم و باحسين محاربه كنم پسر كهترش كه اين سخن بشنيد گفت: هيهات هيهات اين چهانديشه بد است كه كرده‏اى و اين چه سوداى بى‏حاصلست كه به سويداى دل درآورده‏اى هيچ مى‏دانى كه به حرب كه مى‏روى و كمر دشمنى كدام خاندان برمى‏بندى امام حسين بن على جگرگوشه مصطفى صلّى الله عليه و آله و سلم و نورديده مرتضى و سرور سينه فاطمه زهراست پدر تو كه سعد وقاص بود جان براى جداو نثار مى‏كرد تو حالا قصد جان ايشان مى‏كنى؛ مكن و از خداى بترس و ازشرمسارى روز قيامت برانديش و جواب حضرت رسالت را آماده باش كه چون درقيامت از تو پرسد كه چرا با فرزندم خصومت كردى و تيغ در روى او كشيدى چهحجت خواهى آورد و چه عذر خواهى گفت ديگر آن كه سه نامه به دست خود نوشتهبدو فرستاده‏اى و او را خوانده‏اى و او سخن تو را اجابت كرده به قول توروى بدين جانب آورده است و تو اكنون قصد كشتن وى مى‏كنى مردمان تو را غدارو بى وفا گويند و دوستان اهل بيت تا قيام قيامت بر تو ناسزا گويندمكن مكن كه نكو محضران چنين نكنندعمر سعد از وى رو بگردانيد و پسر مهتر را گفت: كه تو چه مى‏گويى؟ گفت: آنكه برادرم مى‏گويد اگر چه راستست ولى نسيه است و آنچه پسر زياد مى‏دهد نقدو هيچ عاقل نقد را به نسيه ندهد و حاضر را بر غايب اختيار نكند.

عمر سعد گفت: اى پسر راست مى‏گويى حال مال دنيااختيار كرديم تا حال آخرت چون شود پس روز ديگر عمر سعد به دارالاماره رفتو گفت: راضى شدم به حرب حسين. ابن زياد شادمان شد و پنج هزار كس بدو داد وبه جانب كربلا گسيل كرد و چون از شهر بيرون آمد يكى گفت: يابن سعد به حربفرزند رسول خدا مى‏روى؟ گفت: آرى اگر چه حرب حسين در دنيا موجب عار است ودر آخرت موصل به نار اما حكومت ملك رى نيز سبب ذوق و حضور است و واسطه عيشو سرور و عمر سعد اينجا بيت چند مى‏گويد كه ابوالمفاخر رازى ترجمه‏اش برينوجه آورده:


مرا بخواند عبيدالله از ميان عرب

رسيد بر دلم از خواندنش هزار تعب

مرا امارت رى داد و گفت: حرب حسين

قبول كن كه از او ملك راست شور و شغب

به ملك رى دل من مايل است و مى‏ترسم

به كينه چون كشم پادشاه ملك ادب‏

چگونه تيغ كشم در رخ كسى كه وراست

شجاعت و نسب و علم و حلم و فضل و حسب

سزاى قاتل او دوزخست و مى‏دانم

كه اين چنين عمل آرد خداى را به غضب‏

ولى چو در نگرم در رى و حكومت آن

همى رود ز دلم خوف نار ذات لهب‏ ‏
آورده‏اند كه حمزة بن مغيره كه خواهرزاده عمر سعدبود چون ديد كه خالش عزم محاربه امام حسين جزم كرده به نزديك وى آمد وگفت: اى خال تو چرا به حرب امام حسين مى‏روى كه يكى از گناهان بزرگست ومستلزم قطع رحم و موجب اشتهار به غدر و بى‏وفايى تو مرتكب چنين امر چرايىعمر سعد گفت: اى فرزند دگر چنين نكنم ايالت و حكومت به من نمى‏رسد حمزةگفت: به خدا سوگند كه ترك امارت و خروج از دنيا بهتر آنست كه نزد خدا روىو خون حسين در گردن تو باشد پسر سعد در انديشه دور و دراز افتاده خواست كهآن عزيمت را فسخ كند عاقبت حب جاه ديده بصيرت او را پوشانيده در چاهافتاده و با پنج‏هزار سوار و پياده روى به كربلا نهاد و در برابر امامحسين عليه‏السلام فرود آمده كس بدو فرستاد كه سبب آمدن تو بدين ولايت چيست؟
امام حسين عليه‏السلام در جواب فرمود: كه تو و اقران تو به من مكتوب‏هانوشتيد و متعاقب رسولان فرستاديد و در جواب التماس قدوم من مبالغه از حدگذرانيديد من به كلمات واهيه شما روى به راه آوردم و شما نقض پيمان كردهپسر عمم را يارى نداديد تا به زارى كشته شد و حالا هم من مى‏خواهم كه بازگردم اگر كسى مانع من نشود - عمر سعد از اين جواب خوش دل شد و گفت: شايدكه ميان حسين و پسر زياد به صلح برگزرد و امام حسين باز گردد و به حرباحتياج نيفتد پس مكتوبى به ابن زياد نوشت و از ملتمس امام حسين او راآگاهى داد ابن زياد در جواب نوشت كه بيعت يزيد بر حسين عرضه كن اگر قبولكند بر من اعلام نماى و الا منتظر فرمان من باش عمر سعد دانست كه پسر زيادبه مراجعت امام حسين راضى نمى‏شود آن نامه را به جنس پيش امام حسين فرستادو آن جناب بعد از مطالعه فرمود: كه من هرگز به سخن پسر زياد عمل نكنم وفرمان او نبرم چون خبر ابا و امتناع امام حسين به پسر زياد رسيد غضب بر وىمستولى گشته حصين بن نمير و شبث بن ربعى و شمر ذى الجوشن را با جمعى سوارو پياده به مدد عمر سعد فرستاد و پيغام داد كه امام حسين و اتباع او ازتصرف در آب فرات مانع آئيد تا وقتى كه به بيعت يزيد در آيد پس عمر سعد،عمرو بن حجاج را با پانصد سوار جهت ضبط آب تعيين نمود و امام حسين و مردماو را از لب آب دور كردند امام خيمه به جانب باديه زد و اين صورت به سهروز پيش از شهادت امام مظلوم بود اما تشنگى بر ملازمان امام حسين غلبهكرده بود برادر خود عباس على را با سى سوار و بيست پياده به طلب آب فرستادو عباس با عمرو محاربه كرد و غالب آمده مشگها بر آب كردند و به لشگرگاهخود بردند شب ديگر حضرت امام حسين عليه‏السلام كس نزد عمر سعد فرستاد كهمى‏خواهم امشب با من ملاقات كنى عمر سعد قبول كرد و با بعضى از خواص خوداز لشگرگاه بيرون آمد و امام حسين با برادر خود عباس و پسر خود على اكبرسوار شده در برابر عمر سعد بايستاد و گفت: ويحك اى عمر از خداوندى كهبازگشت همه بدوست نترسى كه با من در مقام مقابله و مقاتله آئى و تومى‏دانى كه من پسر كيستم از اين انديشه ناصواب در گذر و به زخارف دنياىغدار كه به هيچكس وفادارى و پايدارى ننمود مغرور مشو.

اين چنين بدنامى به خود مپسند و دل در عروس عشوه‏نماى جان‏رباى دنيا مبند كهاين عجوزه عروس هزار داماد استعمر سعد گفت: يا اباعبدالله هر چه گفتى حق و صدقست اما مى‏ترسم كه اگر به خدمت تو آيم منازل مرا در كوفه خراب كنند.
امام حسين عليه‏السلام فرمود كه عمارت‏هاى دنيا چنان محبوب نيست كه اينهمه تعلق به آن توان ورزيد اگر قصد بلند تو را پست سازند كوشكه اى رفيع دربهشت براى تو بنا كنند و مع هذا اگر با من باشى سرايى بهتر از آن به تودهم گفت: مرا در ولايت كوفه ضياع و عقار بسيار ارتفاع هست از آن مى‏انديشمكه ابن زياد آن را متصرف گردد.
امام حسين فرمود كه اگر آن ضيعت ضايع شود من تو را در حجاز مزرعه‏اى بخشمكه به صد از آن ارزد عمر سعد سر در پيش انداخت و هيچگونه جواب نداد.
امام حسين عليه‏السلام فرمود: برو كه به فضل خداوند وثوق دارم كه بعد ازمن به مراد نرسى و آن چنان بود كه بر زبان آن حضرت گذشت چه پس از اندكزمانى مختار بن ابوعبيده ثقفى او را و پسرش حفص ناجوانمرد كه پدر را برحرب امام حسين تحريص و بر حكومت رى ترغيب مى‏كرد به قتل رسانيد و چون امامباز گشت برير بن حضير همدانى كه يكى از جمله زهاد و عباد زمان بود پيش آمدبرير گفت: فردا من بروم شايد كه پنبه غفلت از گوش وى بركشم و موعظه مرا بهسمع رضا اصغا نمايد.
امام حسين عليه‏السلام فرمود كه بر صواب ديد تو كسى را اعتراض نيس بريرچون اجازت يافت على الصباح به لشگرگاه عمر سعد شتافت و او را در خيمه‏اىيافت كه براى او نصب كرده بودند برير بى‏اجازت درآمد و سلام ناكرده بنشستعمر سعد در غضب شد و گفت: يا اخا همدانتو را چه چيز مانع شد كه بر من سلام نكردى مگر من مسلمان نيستم برير گفت: كه حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود كهالمسلم من سلم المسلمون من يده و لسانهمسلمان كسيست كه مسلمانان از دست و زبان او ايمن و به سلامت باشند تواينجا آب بر اهل بيت نبى بسته‏اى و زبان به مذمت ايشان گشوده با فرزندرسول خدا داعيه حرب كرده‏اى و لشگر در برابر عترت پيغمبر آورده‏اى پسمسلمان چگونه باشى؟
از خلق و خدا هيچ تو را شرم و حيا نيست
عمر سعد زمانى سر در پيش انداخت پس سر برآورد و گفت: اى برير يقين مى‏دانمكه هر كه بر ايشان جدال و قتال كند و حقوق ايشان را غصب نمايد لا محالهجاى او جحيم و جزاى او عذاب اليم خواهد بود اما من ترك ملك رى نمى‏توانمكرد و دل از حكومت بر نمى‏توانم گرفت. برير فرمود: كه يابن سعد! هر كه هوسملك رى كند هر آينه بساط خدمت حق را طى كند و مركب سعادت را به تيغ شقاوتپى كند
و مرد نيكبخت و عاقل اين چنين كارها كى كند.


پس برير از پيش وى نااميد بيرون آمد و خبر به امام رسانيد آن سياه گليم عقاب عظيم را بر نعيم مقيم اختيار كرد.

اما چون شمر ذى الجوشن شنود كه عمر سعد در شب رفتهو با امام حسين سخن گفته است فى الحال به كوفه رفت و با پسر زياد گفت: كهميان حسين و عمر سعد رسول و مراسله واقعست و شب نيز با يكديگر ملاقاتنموده تدبيرها مى‏كنند و حقيقت حال معلوم نيست ابن زياد در غضب شد ونامه‏اى نوشت به عمر سعد كه من تو را به محاربت حسين فرستادم نه به مصاحبتاو.

مى‏شنوم كه با هم كلامى و پيغامى داريد اگر اين كار از دست تو برنمى‏آيد منشورى كه به نام تو نوشته‏ايم باز فرست و سپهسالارى لشگر را بهشمر ذى الجوشن گذار چون نامه برسيد عمر سعد اندوهناك شده دل بر حرب امامحسين نهاد راوى گويد كه روز هشتم محرم در لشگرگاه امام حسين آب نماند و آنلشگر به تشنگى مبتلا شدند و اطفال فرياد العطش العطش بر كشيدند

روضة الشهداء
پاسخ با نقل قول
  #113  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

قيس فرستاده امام از کربلا به کوفه
نورالائمه آورده كه امام حسين عليه‏السلام از كربلا رقعه‏اى نوشت بهسليمان بن صرد خزاعى كه تو نامه نوشتى و مرا استدعاى آمدن كردى و من اينكآمده‏ام اگر مرا يارى كنى و عهد خود را به وفا رسانى خود قاعده مروت بهجاى آورده باشى و اگر بى‏وفايى كنى از اهل كوفه غريب نيست كه با پدر وبرادر و پسر عمم همين كردند حالا لشگر مخالف سر راه‏ها بر من گرفته‏انداگر يارى كنيد نيكو باشد و الا من تن به قضاى خدا در داده و بر مرصدالرضاء بالقضا باب الله الاعظمبه قدم اطاعت ايستاده‏ام
درمان رضا به حكم قضا دادنست و بس

پس نامه را به قيس اعرابى داد و قيس نامه را گرفته متوجه كوفه شد و دراثناى طريق راهداران او را گرفته پيش ابن زياد بردند چون چشم قيس بر پسرزياد افتاد نامه را از بغل بيرون آورده بدريد ابن زياد گفت: اين كاغذ چهبود؟ گفت: نامه‏اى بود كه آورنده آن من بودم گفت: از كجا آورده بودى؟ جوابداد: كه از پيش امام حسين عليه‏السلام.



گفت: چرا بدريدى؟ گفت: تا تونخوانى كه اسرار محبان بر دشمنان فاش كردن شرط وفا نيست پسر زياد گفت: تورا از دو كار نيكى بايد كرد تا از چنگ من رهايى يابى يا نام‏هاى آن كسانكه نامه بديشان آورده بودى با من بگويى يا بر منبر روى و امام حسين وبرادر و پدرش را ناسزا گويى و مرا و يزيد را ستايش كنى. قيس گفت: اظهارنام اهل نامه خود ممكن نيست اما اين كار ديگر بكنم قوم را در مسجد جامعجمع كن و مرا به منبر فرست تا آن چه دانم بگويم پس منادى كردند تا خلايقبه مسجد جامع حاضر شدند و منبر در صحن مسجد نهادند و قيس به بالاى منبربرآمده خداى را به صفات جلال و جمال ستايش كرد و بر حضرت رسالت صلّى اللهعليه و آله و سلم درود فرستاد و در ابتلاى حق سبحانه و تعالى مر انبيا واوليا را حديثى چند فرو خواند پس گفت: اى قوم بدانيد كه رسول حضرت امامحسينم و مرا فرستاده تا مردم اين ولايت را با وى بيعت دهم كه وى از يزيدسزاوارتر است به خلافت زيرا كه فرزند رسول خداست صلّى الله عليه و آله وسلم پس بشتابيد و يارى وى كنيد كه در كربلا با اندك مردمى فرود آمده ولشگر مخالف بسيار است خوشا صاحب دولتى كه از هجوم بلا انديشه ناكرده روىبه بيابان كربلا آورد.


فراز ونشیب‏ بيابان عشق دام بلاست‏ ‏

كجاست شيردلى كز بلا نپرهيزد

پس در ايستاد و مذمت يزيد و ابن زياد آغاز كرد خروشاز اهل كوفه برآمده خبر به ابن زياد رسيد و فرستاد تا او را از منبر بهزير آورده به بالاى كوشك بردند و شربت شهادت چشانيدند و چون خبر قتل وى بهامام حسين رسيد بسيار بگريست و او را دعاى خير گفت
پاسخ با نقل قول
  #114  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

شواهد آگاهانه بودنِ حرکت امام حسین(ع)
سخنان آیةالله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی در شب سوم ماه محرم
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‏ِ الْعَلَمِين وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين. «الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا».

مروری بر مباحث گذشته

بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین‏(علیه السلام) بود. گفته شد این حرکت صحیفه‏ای از درس‏های گوناگونِ معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. امام حسین(علیه‏السلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود؛ نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد. این حرکت برای اقامه حکومت الهی و براندازی حکومت شیطانی بود؛ امّا جنبه شخصی نداشت و از آن ابزارهایی که برای به‏پاداشتن حکومت‏های شیطانی یا ادامه آن ـ‏چه از نظر حدوثی و چه بقایی‏ـ به‏کار گرفته می‏شود، یعنی تطمیع و تهدید و تحمیق، حضرت از این اهرم‏ها استفاده نکرد، بلکه عکس بود.


«غرور» یعنی فریب ناشی از جهل

من حالا یک مطلبی را مقدّمتاً در باب غرور عرض کنم. البته حالا نمی‏خواهم بحث غرور کنم. جلسه اوّل عرض کردم که من بیست و پنج سال پیش مفصّل راجع به غرور بحث کرده‏ام؛ امّا فقط اشاره‏ای کنم که مربوط به مطلب فعلی من است. «غرور» عبارت است از فریب ناشی از جهل؛ چه انسان خودش مغرور شود، چه دیگری را بخواهد مغرور کند. چه من خودم فریب بخورم که این فریب خوردن ناشی از جهل من و بی‏خبری‏ام باشد، چه دیگری را بخواهم مغرور کنم که این هم معنایش همین است که او را فریب بدهم بر اثر جهل و بی‏خبری که او دارد. به این می‏گویند غرور.

شخص مغرور یعنی فریب‏خورده‏ای که از ناحیه جهلش فریب خورده است. البته این خودش بحثی است که اینجا جهل مطلق نیست؛ بلکه منشاء غرور، جهل مُرکّب است. امّا اینها را چون قبلاً بحث کرده‏ام، نمی‏خواهم وارد بشوم. حتّی حرف‏های کسانی را که اهل کلام بودند، همه را قبلاً مطرح کرده‏ام و اینجا هم جای طرح مجدّد آن مباحث نیست. فقط همین تعریف غرور را می‏خواستم عرض کنم تا برویم به سراغ اصل بحث خودمان.

حسین(علیه‏السلام) مغرور نبود و کسی را مغرور نکرد

امام حسین (علیه السلام) این‏طور نبود که مغرور باشد، به این معنا که خودش بر اثر بی‏خبری‏ و بی‏اطلاعی‏اش فریب خورده باشد و اشتباه کرده باشد. آنهایی که با عینک‏های مادّی‏گری حرکت امام حسین‏(علیه‏السلام) را بررسی می‏کنند، چه‏بسا این حرف‏ها را می‏گویند. چرا؟ چون از آن ابزاری که مادّی‏گراها و دنیاداران در این مواقع در ربط با حکومت استفاده می‏کنند، حضرت از آن ابزارها استفاده نکرد. لذا ـ‏نعوذ بالله‏ـ گاهی بی‏شرمانه و گاهی محترمانه به حضرت این چیزها را نسبت می‏دهند.


نخیر، حسین(علیه‏السلام) نه مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد. هرگز از این ابزارها هم استفاده نکرد. چرا؟ چون ما دو نوع حکومت داریم؛ حکومت شیطانی و حکومت رحمانی. حکومت، اگر حکومت شیطانی باشد، سه اهرم اصلی ابزار کارشان است؛ تطمیع کردن چه با پول، چه با پُست؛ تهدید کردن برای اینکه مردم را به سوی خودشان بکِشند یا با شهوت، یا با ترس؛ و تحمیق که عبارت است از سوء استفاده کردن از باورهای دینی مردم. این کار، کار آنها است، امّا امام حسین

(علیه‏السلام) این کار را نکرد، بلکه عکس بود.

حسین(علیه‏السلام) از ابتدا پایان کار را می‏دانست

می‏گویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست؛ در این قیام و حرکت از همان اوّل، امام حسین(علیه‏السلام) آخرِ کار را می‏دانست. نه تنها فریب‏خورده‏ای بر اثر بی‏خبری نبود، بلکه از همان ابتدای حرکت، انتهای کار را می‏دانست. چون جلسه اقتضای بحث مفصّل را ندارد، من به عنوان نمونه بخشی از نامه‏ها و بخشی از کلمات ایشان را نقل می‏کنم که همه گویای این است که امام حسین‏(علیه‏السلام) به‏طور دقیق سرنوشت ظاهری حرکت خود را می‏دانست.


* نامه حسین(علیه‏السلام) به بنی‏هاشم

یکی نامه‏ای است که امام حسین‏(علیه‏السلام) این نامه را به بنی‏هاشم می‏نویسد. در مورد این نامه از نظر اینکه حضرت آن را در مکّه نوشت یا بعد از حرکت از مکّه، در این مسأله بین مورّخین اختلاف است. عدّه‏ای مثل ابن قولویه و ابن عساکر و ذهبی می‏گویند در مکّه بوده، یعنی حضرت در مکّه این نامه را نوشت و فرستاد برای بنی‏هاشم به مدینه؛ عدّه‏ای هم می‏گویند نه، از جمله سیّد بن‏طاووس از کُلینی نقل می‏کند که این نامه بعد از حرکت بود. به هر حال این بحث‏ها مدخلیّت ندارد، ما کاری نداریم که از مکّه بود یا بعد از حرکت از مکّه بود؛ برای ما متن نامه مهم است.

حضرت می‏نویسد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِي اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِكِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ». از حسین به محمّد بن‏علی، یعنی محمّد بن‏حنفیّه، برادراش که در مدینه بود. می‏فرماید این را بدان، هر کسی از شما بنی‏هاشم که در این سفر به من مُلحق شوید، آخرِ کار شهادت است و هر یک از شما که از همراهی من خودداری کنید، بدانید که خبری از فتح ظاهری نیست. تمام شد! بسیار کوتاه و موجز!

* گفت‏وگوی حسین(علیه‏السلام) با اُمّ‏سلمه

این یک مورد بود. چند مورد هست که من اینها را باید یکی‏یکی بگویم. حتّی عجیب است که حضرت تمام خصوصیات مربوط به شهادتش را هم می‏دانست. اُمّ‏سلمه همسر پیغمبر اکرم بود. وقتی متوجه شد که امام حسین(علیه‏السلام) می‏خواهد حرکت کند، آمد پیش حضرت و به او گفت: «يَا بُنَيَّ لَا تَحْزَنِي بِخُرُوجِكَ إِلَى الْعِرَاقِ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكَ يَقُولُ يُقْتَلُ وَلَدِيَ الْحُسَيْنُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ فِي أَرْضٍ يُقَالُ لَهَا كَرْبَلَاءُ»؛ فرزندم، مرا با رفتنت به سمت عراق اندوهگین نکن؛ من از جدّت رسول‏الله شنیدم که فرمود فرزندم حسین در عراق در محلّی به نام کربلا کشته خواهد شد. امّا حضرت چه جواب داد؟ فرمود: «فَقَالَ لَهَا يَا أُمَّاهْ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ ذَلِكَ وَ إِنِّي مَقْتُولٌ لَا مَحَالَةَ وَ لَيْسَ لِي مِنْ هَذَا بُدٌّ»؛ مادر جان، تو فکر کرده‏ای که من نمی‏دانم؟! به خدا قسم من می‏دانم که مرا می‏کُشند. «يَا أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَرَانِي مَقْتُولًا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَى حَرَمِي وَ رَهْطِي وَ نِسَائِي مُشَرَّدِينَ»...


ببنید چه کار می‏کند حسین(علیه‏السلام)! اُمّ‏سلمه فقط شهادتش را می‏گوید، امّا حسین(علیه‏السلام) به آن اضافه می‏کند. می‏فرماید نه تنها اینکه من کُشته می‏شوم، بلکه خدا خواسته که خانواده من هم به اسارت بروند؛ من می‏دانم که به ستم کُشته خواهم شد؛ این را هم می‏دانم که خدا خواسته حرم و اهل بیت من آواره شوند. بعد بالاترش را هم می‏گوید: «وَ أَطْفَالِي مَذْبُوحِينَ»؛ بچه‏هایم هم کشته می‏شوند... «مَظْلُومِينَ مَأْسُورِينَ»؛ مظلومانه آنها را به اسارت می‏گیرند... «مُقَيَّدِينَ»؛ همه اینها را می‏بندند.... «وَ هُمْ يَسْتَغِيثُونَ فَلَا يَجِدُونَ نَاصِراً وَ لَا مُعِين». اینها استغاثه می‏کنند و هیچ کسی هم کمکشان نمی‏کند... چه می‏گویی مادر جان؟! تو خیال کردی من نمی‏دانم؟! تو می‏گویی من را می‏کُشند؟! من همه اینها را می‏دانم.


* گفت‏وگوی حسین(علیه‏السلام) با برادرش

در برخوردی که امام حسین(علیه‏السلام) با یکی از برادرهای ناتنی‏اش دارد، بعد از آنکه به اصطلاح می‏خواهد برای حضرت خیرخواهی کند، می‏گوید برادر، برادرم از امیرالمؤمنین برای من نقل کرده که تو را به قتل خواهند رساند؛ من گمان می‏کنم تو به سبب مخالفت با یزید آخرش کشته شوی. حالا ببین امام حسین(علیه‏السلام) به او چه می‏گوید. می‏فرماید: «حَدَّثَنِي أبِي أنَّ رَسُولَ اللهِ أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وَ قَتلِي»؛ می‏گوید پدرم علی(علیه‏السلام) از پیغمبر نقل کرد که فرمود ای علی، تو را می‏کشند و حسینت را هم می‏کشند. «وَ أنَّ تُربَتِي تَكُونُ بِقُربِ تُربَتِهِ»؛ محل دفن حسین هم نزدیک محل دفن تو است؛ کربلا نزدیک نجف است! ببینید چه چیزهایی را می‏داند! بیایید یک مقدار معرفت پیدا کنیم. «فَتَظُنَّ أنَّكَ عَلِمتَ مَا لَم أعلَمهُ»؛ تو خیال کرده‏ای که یک چیزی می‏دانی که من نمی‏دانم؟! «وَ أنَّه لَا أُعطِي الدَّنِيَّةَ مِن نَفسِي أبَداً». با وجود آگاهی‏ام به همه این مسائل، من باز هم تسلیم اینها نمی‏شوم. من صحّه بگذارم پای این حکومت فاسد؟! حالا باز هم می‏گویی امام حسین نمی‏دانست و مغرور بود؟! تو شعور نداری که این نسبت را به حضرت می‏دهی!


* گفت‏وگوی حسین(علیه‏السلام) با عبدالله بن‏زبیر

حالا برویم سراغ عبدالله بن‏زبیر؛ می‏دانید که عبدالله بن‏زبیر بعد از آنکه نامه یزید به مدینه آمد و ولید بن‏عتبه از او هم درخواست بیعت کرد، از مدینه گریخت و به مکّه رفت؛ یعنی فرار کرد. در آنجا آمد پیش امام حسین(علیه‏السلام) و به خیال خودش برای حضرت خیرخواهی کرد و نصیحت کرد که همین‏جا در پناه حرم امن است؛ اگر از مکّه بروید، شما را می‏کُشند و چنین و چنان می‏شود؛ حضرت رو می‏کند به او و می‏گوید: «يَا ابْنَ الزُّبَيْرِ لَأَنْ أُدْفَنَ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُدْفَنَ بِفِنَاءِ الْكَعْبَة». می‏فرماید من از اینجا بیرون بروم و در شاطئ فرات که همان کربلا است، آنجا دفن شوم بهتر از این است که اینجا در آستانه کعبه دفن شوم. حتی تعبیر این را هم می‏کند که از اینجا یک وجب دورتر شوم بهتر است. «إِنَّ هَذَا يَقُولُ لِي كُنْ حَمَاماً مِنْ حَمَامِ الْحَرَمِ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ وَ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْحَرَمِ بَاعٌ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ وَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ شِبْرٌ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ بِالطَّفِّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ بِالْحَرَمِ». یک وجب یا یک زراع بیشتر فاصله داشته باشم بهتر است تا اینکه در اینجا کُشته شوم. چون می‏خواهم حرمت این خانه را نگه دارم. دوباره اینجا همان را می‏گوید. می‏گوید من باید به کربلا برسم. مکانش را می‏داند، آخر کار را می‏داند.


حرکت آگاهانه حسین(علیه‏السلام)

امام حسین(علیه‏السلام) نه تنها این را می‏دانست که کشته می‏شود، نه تنها محل دفنش را هم می‏دانست، حتّی شیوه کشته شدنش را هم می‏دانست که او را قطعه‏قطعه می‏کنند. شما آن خطبه‏ای که می‏خواهد از مکّه حرکت کند را نگاه کنید؛ در آن خطبه می‏گوید این گرگ‏ها به من حمله می‏کنند و من را تکه‏تکه می‏کنند. حضرت همه اینها را می‏دانست. تا آخر کار را می‏دانست. حتّی شب عاشورا به همان اصحابش چه گفت؟ گفت اینها با من کار دارند، با شما کاری ندارند؛ هر که می‏خواهد برود، برود.


حالا آیا باز هم می‏توانی بگویی او مغرور بود؟! آیا می‏توانی بگویی که حسین(علیه‏السلام) می‏خواست دیگران را مغرور کند؟! آیا یک چنین چیزی می‏تواند از دهان تو در آید که ـ‏نعوذ بالله‏ـ بگویی حسین فریب‏خورده‏ای بود بر محور بی‏خبری که دیگران را هم فریب داد؟! کجا در تاریخ چنین چیزی می‏بینید؟! به هر تاریخی که مراجعه کنید دُرُست عکسِ آن است. او همه چیز را می‏دانست و چیزی برای او پوشیده نبود؛ به دیگران هم می‏گفت و کسی را مغرور نکرد. گفت بدانید هر که با من بیاید، آخر کار کشته می‏شود. نه گفت به تو پول و ریاست می‏دهم، بیا با من برویم؛ نه تهدید کرد؛ تحمیق هم نکرد و فریب نداد. هیچ‏کدام از این کارها را نکرد.


* پاسخ حسین(علیه‏السلام) به عبدالله بن‏عمر

جلسه گذشته اگر یادتان باشد گفتم که عبدالله بن‏عمر آمد پیش امام حسین و شروع کرد نصیحت کردن که بیعت کن و از این‏جور حرف‏ها زد. جواب حضرت را دیشب نخواندم؛ گفتم باشد تا بعد بگویم. حالا می‏خواهم جواب حضرت را برایتان بخوانم. در جواب عبدالله بن‏عمر، حسین(علیه‏السلام) یک نکته‏ای را به او اشاره می‏کند. در آنجا وقتی که عبدالله بن‏‏عمر به اصطلاح برای حضرت خیرخواهی می‏کند، امام حسین(علیه‏السلام) رو می‏کند به او و می‏گوید: «يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ». او را به کنیه صدا می‏کند و به او می‏گوید ای عبدالرّحمن، مگر تو نمی‏دانی که از پستی دنیا این بود که سر یحیی(علیه‏السلام) را بریدند و بردند جلوی آن خبیث؟! ببینید چه می‏گوید! با کنایه به او می‏گوید بِدان که سرحسین را هم می‏بُرند و می‏بَرند... چه می‏گویی؟! حسین مغرور نبود؛ فریب‏خورده و بی‏خبر نبود و کسی را هم فریب نداد...


منبع:پایگاه اطلاع رسانی آیةالله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی
پاسخ با نقل قول
  #115  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

امام حسین(ع) مصلح غیور و انسان ضدّ غرور
سخنان آیةالله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی در شب چهارم ماه محرم

اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‏ِ الْعَالَمِين وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين. «الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا».

مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به حرکت و قیام امام حسین(علیه‌السلام) بود. عرض کردم این قیام صحیفه‏ای است که برای ابنای بشر و درس‏هایی در ابعاد گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی دربردارد. عرض کردم حسین(علیه‌السلام) مُصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود و در این حرکتش نه مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد.

در جلسات گذشته بحث ما به این‌جا رسید که امام حسین(علیه‌السلام) به حسب ظاهر، سرانجامِ این حرکتی را که انجام داد، حتّی تمام خصوصیات ظاهری این قیام را می‏دانست؛ یعنی همان طور که می‌دانست به هدفی که برای این قیام در نظر گرفته است می‏رسد و شُبهه‏ای هم نیست که به آن هدف رسید، در حرکت ظاهری هم می‏دانست سرانجام کار چیست.

جلسه گذشته این مطلب را که حضرت سرانجامِ کار را می‌دانست، هم از نامه خود امام حسین(علیه‌السلام)، هم از بعضی خطبه‏های حضرت، هم مکالمات با اشخاص متعدد عرض کردم. اینها همه مُستَند است. البته آن چه گفتیم همه آن نبود، بلکه به عنوان نمونه بود. در اینهایی که نقل کردم اختلافی بین شیعه و سُنّی هم نبود. حضرت به طور کامل می‏دانست که سرانجام حرکتش چیست. حتّی می‏دانست کجا به شهادت می‌رسد. به عبدلله بن‏عمر با اشاره و کنایه گفت، می‏دانم که سر من را هم کجا خواهند بُرد.

حسین(علیه‏السلام) فریب اهل کوفه را نخورد

بنابر این، این‏طور نبود که حضرت ـ‏نعوذبالله‏ـ فردی فریب خورده بر اثر بی‏خبری باشد، چون بعضی‏ها به من گفتند که چه شد؟ مگر حضرت نمی‌دانست؟ گفتم نخیر شماها نمی‏دانید. من هم از نوشته‏ها و هم از گفتارها مطّلع هستم. این هم که گاهی بعضی می‌گویند حضرت فریب اهل کوفه را خورد، اشتباه است. ـ‏إن‌شاءالله‏ـ تسامح می‏کنند و مُغرض نیستند. آقا این حرف را نزنید. این حرف‌ها صحیح نیست، حالا از هر دهانی بیرون بیاید فرقی نمی‌کند. با همه اینهایی که من جلسه گذشته گفتم، معلوم می‌شود این حرف‌ها صحیح نیست. این حرف، حرف بسیار زشتی است که کوفیان امام حسین را فریب دادند.


می‏خواهیم شعور پیدا کنیم و حسین(علیه‏السلام) را بشناسیم

من هم مکرّر گفته‏ام که می‏خواهم جواب‏گوی خیلی از این مسائل باشم. این جلسات باید معرفتی باشد. می‏خواهیم شعور پیدا کنیم و امام حسین را واقعاً بشناسیم. این مسائل مربوط به امام حسین(علیه‌السلام) و مجالس ایشان، گره‏گشا است و اجرها و ثواب‏ها، اینها همه سرجای خودش است، امّا بالاتر از همه اینها شعور پیدا کردن نسبت به حق ائمه(علیهم‌السلام) به خصوص حسین(علیه‌السلام) و حرکت او است.


جمع‏بندی مباحث جلسات گذشته

می‏خواهم تا اینجا را نتجه‏گیری کنم. نتیجه‏گیری اوّل خیلی روشن شد؛ نه حسین(علیه‌السلام) فریب کسی را خورده بود یا بی‏خبر و بی‏اطلاع بود و نه کسی را فریب داد. همچنین از هیچ‏یک از ابزارها و اهرم‏هایی که دنیاداران به خصوص جاه‏طلبان برای رسیدن به اهدافشان استفاده می‏کنند و بهره می‏گیرند، استفاده نکرد؛ یعنی نه کسی را تطمیع کرد، نه تهدید کرد و نه تحمیق کرد و از باورهای دینی مردم سوء استفاده نکرد. حسین(علیه‏السلام)، این کارها را نکرد.


* با ابزارهای شیطانی نمی‏توان به اهداف الهی رسید

حالا می‏خواهم بحث اساسی کنم. اوّلاً یک تذکر بدهم و بعد آن مطلب اساسی را بگویم؛ شما می‏دانید که در باب تعلیم و تربیت، بُرد عمل بیشتر از حرف است. ظاهراً در این شبهه‏ای ندارید که بُرد عمل بالاتر از حرف است. امام حسین(علیه‏السلام) یک درس عملی داد و آن درس این بود که اگر هدفی کلّی و الهی داشته باشی، با ابزار مادّی و شیطانی به هدف نمی‌رسی. راه رسیدن به هدف الهی چیست؟ دُرُست عکس است؛ راه رسیدن به هدف الهی، گذشت از این ابزار مادّیت است. این خیلی مسأله مهمّی است. یک‏وقت این ابزار مادّی پیش تو جلوه نکند که خیال کنی با اینها می‏توانی به هدفت برسی؛ یعنی اگر هدف الهی داری، نه باید از تطمیع استفاده کنی و نه تطمیع شوی؛ نه تهدید کنی و نه از تهدید بهراسی؛ نه تحمیق شوی و نه تحمیق کنی.


نقل کردم آنهایی که مقابل امام حسین(علیه‏السلام) بودند، کارشان یا تطمیع بود یا تهدید بود و یا تحمیق. بعد هم شایعه‏پردازی کردند، از قبیل اینکه ـ‏نعوذبالله‏ـ امام حسین علیه خلیفه قیام کرده است. حتّی گفتند خارجی‏ است. دیگر نمی‏خواهم بالاتر از این بگویم. یک دست «بوق» است و یک دست «اسلحه» است؛ با یک دست بوق، یک دست اسلحه کارِ الهی پیش نمی‏رود. مبنای خدا بر این است که این ابزار، ابزار مادّیت است. اینها ابزار مادی است و ابزار مادّی برای رسیدن به اهداف معنوی کاربرد ندارد. این اولین درسی است که ما از عمل امام حسین می‏گیریم.


* برای رسیدن به هدف الهی باید از «جان» هم بگذری

این را هم بگویم که از نظر زندگی دنیایی ما، بالاترین و ارزشمندترین چیزی که برای ما هست، جان ما است. دُرُست است که مال، بستگان و سایر علاقه‏های مادّی هم هست، امّا رأس مخروط برای زندگی و نشئه دنیایی، جان است که امام حسین فاتحه‏اش را خواند! از اول تا آخر گفت هر کسی هدف الهی دارد و بخواهد به هدف الهی‏اش برسد، راهی جز این ندارد که از جان بگذرد. چه در نامه‏اش، چه در خطبه‏هایش، چه مکالمات شخصی‏اش با افرادی که نصیحتش کردند، همین مطلب را مطرح می‏فرمود. ما تعبیر می‏کنیم «بالاتر از سیاهی رنگی نیست». حتّی نگفت اگر کُشته هم شوم از هدفم دست بر نمی‌دارم، بلکه گفت می‏دانم کشته می‏شوم، می‏دانم قطعه‏قطعه‏ام می‏کنند، می‏دانم سر من را می‏برند، جای قبرم را هم می‏دانم، ولی اینها برای این است که به هدف معنوی و الهی خودم برسم.


* از جان‏ گذشتگی برای اهداف الهی، سنّتی الهی است

این یک اصل معرفتی از معارف الهی است. یک‏وقت می‏گویی از معارف اسلامی است، اما این از معارف الهی است. آیه‌ای می‏خوانم که این سنّت الهی را مطرح کرده است: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة»؛ اوّل رأس مخروط را می‏گوید؛ اوّل «أنفسَهم» است، بعد می‌گوید «أموالَهم»، بعد هم می‏گوید «فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُون وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّاً فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ وَ الْقُرْآنِ». یعنی سنّت الهیّه است و اختصاص به هیچ دین خاصّی هم ندارد. اینجا جای این نیست‏ که بخواهم برای شما آیه را تفسیر کنم، چون در آن یک جنبه معادله‏ای نهفته است.


* «جاودانگی» و «خوشی» را در نشئه دنیا نخواهی یافت!

آنهایی که می‏گویند ما اعتقاد داریم، یعنی می‏گویند مبدأ و معاد را قبول داریم، اگر مبدأ و معاد را قبول دارید، نشئه دنیا و آخرت را قبول دارید، این را بدانید که یک تقابل بین نشئتین است. هستی ما در این عالم و خوشی ما در رابطه با این هستی، دو مورد است؛ هم می‏خواهیم باشیم و هم می‏خواهیم خوش باشیم. بدانید اوّلاً اینجا از آن «بودِ جاودانه» خبری نیست. هستیِ اینجا، هستیِ حقیقیِ واقعی نیست؛ بلکه «نمودی از بود» است. زندگی همیشگی و جاودانه برای آن نشئه دیگر است. به تعبیر قرآنی، «دارِ حَیَوان» آنجا است. از طرف دیگر، می‏خواهی خوش باشی؛ بدان خوشی‏های دنیا، خوشیِ ناخالص است؛ «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً». خوشیِ خالص در نشئه آخرت است. بعد برای دستیابی به آن بودِ جاودانه و آن خوشیِ خالص، باید از این بودِ موقّت که نمودی از «بود» است، دست برداشت و از این لذّت آمیخته با درد و از این شیرینی آمیخته به تلخی باید صرف نظر کرد. حسین (علیه السلام) آمد به شما این را گفت.


روایتی می‏خوانم از علی(علیه‌السلام) که فرمودند: «فَلَا يَغُرَّنَّكُمْ مَا أَصْبَحَ فِيهِ أَهْلُ الْغُرُورِ»؛ یعنی فریب آن چیزهایی را نخورید که مغرورین به این حیات دنیوی، فریبش را خوردند. به دو جهت: «فَإِنَّمَا هُوَ ظِلٌّ مَمْدُودٌ»؛ اوّل اینکه این چیزی که می‏بینی، سایه است و نور نیست؛ نمود است و بود نیست. دوم اینکه خیال نکنی این سایه پایان ندارد! بلکه: «إِلَى أَجَلٍ مَعْدُودٍ». فریب‏خورده‏ها اینها هستند که این ابزارها را به دست می‏گیرند، ولو اینکه به ظاهر هم بگویند ما به مبدأ و معاد معتقد هستیم.


آیه‏ای که اول جلسه می‏خوانم خیلی گویا است: «الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا». اینها دینشان را مسخره کرده‏اند و به مسخره گرفته‏اند؛ می‏گوید مسلمانم، می‏گوید متدیّنم، می‏گوید متشرّع هستم، شعار اسلام هم می‏دهد، امّا مغرور به این زندگی دنیا است؛ چون هم اهل تطمیع، هم تهدید و هم تحمیق است. این شخص مصداق همین آیه است: «الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا». حسین(علیه-السلام) آمد این مسأله را عملاً مطرح کرد. این را هم به همه گفت،؛ نه خود مغرور بود نه دیگران را مغرور کرد. حالا اگر انسان بخواهد بفهمد به معنای واقعی و حقیقی دین دارد یا دین ندارد، هر کسی برود بنشیند پیش خودش فکر کند. در روایات ما، این را در یک قالب به اسم دوراهی دنیا و آخرت می‏ریزند.


* «بدتر از بد» کسی است که آخرتش را به دنیای دیگری بفروشد

حالا من اینجا این نکته را بگویم؛ یک وقت شما مثلاً ـ‏نعوذ بالله‏ـ به فکر دنیای خودتان هستید و برای دنیای خودتان و ریاست و پول و امثال این حرف‏ها تطمیع می‏شوید. وعده پُست و پول به شما می‏دهند و یا تهدید یا تحمیق می‌شوید و از باورهای دینی شما می‏خواهند سوءاستفاده کنند و در دام این فریب‏ها قرار دهند، یا ـ‏نعوذ بالله‏ـ دیگری را فریب می‏دهید که عُمده این است که دیگران را فریب می‏دهید برای اینکه به اهداف شیطانی‏تان برسید. اینها برای خودتان است. امّا یک‏وقت نه، وضع بدتر است؛ و آن جایی است که می‏خواهید برای دیگری پل پیروزی شوید تا او به دنیایش برسد. من دینم را بگذارم برای اینکه دنیای دیگری آباد شود. باید راجع به حماریّت چنین کسی افعل تفضیل درست کرد!


روایتی از پیغمبر اکرم است که فرمود: «شَرُّ النَّاسِ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ»؛ بدترینِ مردم کسی است که آخرتش را به دنیا بفروشد، یعنی آن نشئه جاودانه و خوشی خالص را با نشئه دنیایی که موقّت و خوشی‏اش ناخالص است، مبادله کند. «وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْيَا غَيْرِه». و بدتر از آن کسی است که بیاید آن نشئه‏اش را بگذارد برای اینکه کسی دیگر به دنیایش، به پول و به ریاست برسد.


* دین‏دارِ حقیقی، سرِ دوراهیِ دنیا و آخرت دست از آخرت برنمی‏دارد

اگر می‏خواهی بفهمی واقعاً و حقیقتاً متدیّنی یا نه، ببین سرِ دوراهی دنیا و آخرت، کدام را انتخاب می‏کنی؛ اگر دیدی از این مواهب دنیایی گذشت کردی و آن طرف را ترجیح دادی، بفهم دین‏داری. اگر این‌چنین نبود، برو دین پیدا کن. در روایتی مفصّل از امام صادق(علیه‌السلام) از آباء گرامی‏شان، از پیغمبر اکرم نقل می‏کنند که حضرت فرمودند: «ألا وَ مَنْ عُرِضَتْ لَهُ دُنْيَا وَ آخِرَةٌ فَاخْتَارَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَيْسَتْ لَهُ حَسَنَةٌ يَتَّقِي بِهَا النَّارَ»؛ کسی که سرِ دوراهی دنیا و آخرت برسد و دنیا را انتخاب کند، روز قیامت خدا را طوری ملاقات می‏کند که دیگر حسنه‌ای ندارد که بتواند از آتش دوزخ نجات پیدا کند. «وَ مَنِ اخْتَارَ الْآخِرَةَ عَلَى الدُّنْيَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ غَفَرَ لَهُ مَسَاوِيَ عَمَلِهِ». امّا اگر آخرت را انتخاب کرد، خشنودی خدا را به دنبال دارد.


حُرّ، بر سر دوراهی دنیا و آخرت

تمام این حرکت‏هایی که حسین(علیه‌السلام) کرد، برای ابنای بشر خیلی چیزها را روشن کرد. می‏خواهم وارد توسّلم شوم. نقل می‏کنند در بین راه به یکی از منازل که رسید، دستور داد آب زیاد بردارید. حرکت کردند. در بین راه یکی از این اصحاب حسین(علیه‌السلام) گفت: «الله اکبر، الله اکبر». امام فرمود چرا تکبیر می‏گویی؟ گفت در این بیابان بی‏آب و علف نخلستان پیدا شده است! این معجزه است! اینجا بیابان بی‏آب و علف چطور نخلستان پیدا شده است؟! یکی از اینها دقت کرد، گفت نه آقا، نخلستان نیست؛ سوارها با سرنیزه‏ها است. چه می‏گویی تو؟! حسین(علیه‌السلام) گفت صبر کنید. ایستادند تا آنها آمدند و نزدیک شدند و بالأخره دیدند حُرّ است با هزار نفر سوار.


حسین(علیه السلام) گفت آب‏هایی که گفتم بردارید، بدهید به اینها؛ اینها در این بیابان تشنه هستند. واقعاً در ابنای بشر حسین(علیه‌السلام) کارهایی کرده که واقعاً عجیب است. گفت آبشان بدهید، اینها تشنه هستند. حتّی دارد یکی از آنها که عقب مانده بود وقتی رسید، خودِ حضرت با دست مبارکش به او آب داد. ما واقعاً چه باید بگوییم؟! آخر این پسر علی است و دیده است پدرش در صفین با معاویه چه کار کرد. اینها دشمن‏ هستند، امّا حسین به ابنای بشر درس داد و گفت دشمن خونی‏ات هم که آمده و می‏خواهد تو را بکُشد و تو هم می‏خواهی جانش را بگیری، امّا برای او از آب دریغ نکن. می‏خواهی بجنگی، بجنگ؛ می‏خواهی بکُشی، بکُش؛ امّا به او تشنگی نده؛ آب به او بده.


آمدند و آن صحبت‏ها بین حضرت و حُرّ ردّ و بدل شد که من دیگر نمی‏خواهم زیاد طول بدهم؛ گذشت تا اینکه موقع ظهر و نماز شد و حسین(علیه‌السلام) به حُرّ گفت، تو برو با اصحابت نماز بخوان، من هم با اصحابم نماز می‌خوانم. حُرّ گفت نه، من هم می‏آیم خدمت شما، من با شما نماز می‌خوانم. همین‏جا آرام‏آرام نشانه‏های سعادت‏مندی حُرّ دارد نمایان می‏شود. حُرّ درست است که مَساویِ عمل داشت، نه اینکه نداشت، امّا بین دوراهی دنیا و آخرت ببین دارد چه‏کار می‏کند. این اوّلین دوراهی بود.


دوراهی دوم وقتی بود که حسین(علیه‌السلام) حرکت کرد و گفت حالا که نمی‏خواهید به کوفه بیایم، من می‏روم. حُرّ آمد جلوی حضرت را گرفت و گفت من نمی‏گذارم بروی. حسین(علیه‏السلام) به او گفت: «مَا تُرید؟ ثَکِلَتکَ أمُّک»؛ چه می‏خواهی؟ مادرت به عزایت بنشیند! خیلی تند بود! برای عرب خیلی تند است. رو کرد به حسین چه گفت؟ ببین حُرّ سرِ دوراهی دنیا و آخرت چه می‏کند! گفت به خدا قسم، اگر غیر تو این‏طور اسم مادر مرا برده بود، من هم اسم مادر او را همین‏طور می‏بردم؛ امّا چه کنم که مادر تو زهرا(علیهاالسلام) است و چاره‏ای جز این ندارم که نام او را به بهترین وجه ببرم.


سومین دوراهی روز عاشورا بود. امام حسین با ابوالفضل پیش عمرسعد آمد. حُرّ هم بود؛ او اوّلین سردار لشکر عمرسعد است. عمر سعد پیشنهادهای امام حسین را قبول نکرد. حُرّ رو کرد به عمرسعد و گفت پیشنهادهای امام حسین را قبول نمی‏کنی؟ گفت نه، می‏خواهم با او آن‏چنان جنگی کنم که آسان‏ترینِ آن این باشد که دست‏ها از پیکرها و سرها از بدن‏ها جدا شود. اینجا بود که حُرّ کنار کشید. مهاجر بن‏اوس می‏گوید من دیدم حُرّ سوار مَرکَب است، امّا بدنش دارد می‏لرزد. بین دوراهی دنیا و آخرت قرار گرفته است؛ انتخاب برایش خیلی سخت است. به او گفتم ای حُرّ، اگر از سردارهای کوفه سؤال می‏کردند، من از تو تجاوز نمی‏کردم؛ این چه حالی است که در تو می‏بینم؟! گفت ای مهاجر، خودم را بین بهشت و جهنّم می‏بینم. به خدا قسم جز بهشت هیچ چیز را انتخاب نمی‏کنم.


مهاجر می گوید دیدم حُرّ رکاب را زد و حرکت کرد و به سوی خیام حسین(علیه‌السلام)رفت؛ امّا جملاتی را هم می‏گوید: «اللّهمَّ إلیکَ أنَبتُ فَتُب عَلَیَّ»؛ خدا تو را انتخاب کردم. می‏دانی مساوی عملم چه بود؟ «فَإنّی فَقَد أرعَبتُ قُلُوبَ أولِیَائِکَ وَ أولَادِ بِنتِ نَبِیِّکَ»؛ من دل دوستان تو را لرزاندم؛ من دل بچه‏های دختر پیغمبرت را لرزاندم؛ من این زن و بچه را ترساندم... نزدیک خیام حسین رسید. اینجا یک جمله از حسین نقل کرده‏اند. وقتی حُرّ پیاده شد، نمی‏دانم صورتش روی خاک گذاشت یا سرش پایین بود که حسین(علیه‏السلام) به او گفت: «إرفَع رَأسَکَ». سرت را بلند کن! خدایا ما را امشب به حُبّ حسین(علیه‌السلام) سربلند کن! به حسین(علیه‌السلام) عرض کرد: «هَل لِی مِن تَوبَة»؟ آقا، آیا خدا توبه من را قبول می‏کند؟ حسین فرمود بله، خدا توبه‏پذیر است...


منبع:پایگاه اطلاع رسانی آیةالله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی
پاسخ با نقل قول
  #116  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

طرح: سوال امام حسین(ع) از همه ما!
این که حسین (ع) فریاد می‌زند: آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟ مگر نمی داند که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟ این سؤال، ‌سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش از آینده است و از همه ماست.






---------
منتظران مهدی(عج) به هوش
حسین(ع) را منتظرانش کشتند
پاسخ با نقل قول
  #117  
قدیمی 12-13-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

انتشار ‌نوشته‌هاي عاشورايي آيت‌الله صافي

در بخشي از اين دل‌نوشته مي‌خوانيم: «منظره شب عاشوراي كربلاي سال 61 هجري قمري منظره‌اي عبرت‌انگيز و‌ آموزنده بود؛ سعادت، مناعت و بلندي همت از سيماي ياران امام حسين عليه‌السلام، و شقاوت، دنائت و پستي از چهره پليد پيروان بني اميه هويدا بود.
همزمان با ايام سوگواري سيد و سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين (ع)، دل‌نوشته‌هاي عاشورايي حضرت آيت‌الله العظمي صافي تحت عناوين «شب عاشورا» و «صبح عاشورا» منتشر شد.

به گزارش ايسنا، اين دو متن ادبي و حماسي در فضايي احساسي به ترسيم گوشه‌اي از واقعه جانسوز عاشورا مي‌پردازد.


در بخشي از اين دل‌نوشته مي‌خوانيم: «منظره شب عاشوراي كربلاي سال 61 هجري قمري منظره‌اي عبرت‌انگيز و‌ آموزنده بود؛ سعادت، مناعت و بلندي همت از سيماي ياران امام حسين عليه‌السلام، و شقاوت، دنائت و پستي از چهره پليد پيروان بني اميه هويدا بود.


سپاه حسين عليه‌السلام كه خود را چون رهبرشان، سعيد مي‌دانستند و به موقفي كه داشتند افتخار مي‌كردند و در حسن عاقبت خود هيچ شبهه و شكي به دل راه نمي‌دادند و فاصله‌اي بين خود و رستگاري و رسيدن به لقاءالله جز شهادت در ركاب آقا و مولايشان نمي‌ديدند، آرام و مطمئن شب را به عبادت، به صبح رساندند.


و سپاه يزيد، ابن زياد و عمرسعد، گرچه خود را به ظاهر پيروز مي‌ديدند، اما هيچ يك خود را با موضعي كه داشتند سعادتمند نمي‌ديدند و تني چند از هم‌قماشانش كه شايد از كشتن اولياي الله و فرزندان پيغمبر و آن مظاهر ايمان، توحيد و كمال انسانيت لذت مي‌بردند و احساس شرم نمي‌كردند، ديگران همه با وجدان خويش در جنگ و جدال بودند.»


خواندن اين دو دلنوشته عاشورايي را به همه عاشقان حضرت اباعبدالله الحسين عليه‌السلام توصيه مي‌كنيم.

پاسخ با نقل قول
  #118  
قدیمی 12-13-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مصیبت حضرت علی اصغر به روایت مقاتل؛
امام حسين عليه السلام على اصغرش را در آغوش گرفت و به سوى قوم رفت، خطاب به قوم فرمود: «شما برادر و فرزندان و يارانم را كشتيد و از آنها جز اين كودك باقى نمانده كه از شدت تشنگى مثل مرغ دهان باز مى‏كند و مى ‏بندد اين كودك كه گناه ندارد، نزد شما آورده ‏ام تا به او آب بدهيد.»
هنگامى كه همه ياران و اصحاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، نداى غريبانه امام بلند شد:

«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ... هل من مغيث‏ يرجوا الله باغثتنا»

«آيا حمايت كننده‏اى هست تا از حرم رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم حمايت كند؟ آيا فريادرسى است كه براى اميد ثواب ما را يارى كند؟»


وقتى كه اين ندا به گوش بانوان حرم رسيد، صداى گريه و شيون آنها بلند شد، امام كنار خيمه آمد و به زينب عليها السلام فرمود: فرزند كوچكم را به من بده تا با او وداع كنم، كودك را گرفت، همين كه خواست ببوسد حرمله تيرى به سوى گلوى نازك او رها كرد، آن تير به گلوى او اصابت نمود، و سرش را ذبح كرد.


كه در اين باره سيد حلى می گويد:

«و منعطفا اهوى لتقبيل طفله فقبل منه قبله السهم منحرا»

يعنى: «امام حسين عليه السلام براى بوسيدن كودك شيرخوار خود خم شد، اما تير قبل از امام بر گلوگاه او بوسه داد.»


امام آن كودك را به زينب عليها السلام داد و فرمود: او را نگهدار، و دستش را زير گلوى كودك گرفت، پر از خون شد، آن خون را به طرف آسمان پاشيد و گفت:


«هون ما نزل بى انه بعين الله تعالى‏»

يعنى: «چون خداوند اين منظره را مى ‏بيند، آنچه از اين مصيبت بر من وارد شد برايم آسان است‏.»


و در احتجاج آمده: «امام حسين عليه السلام از اسب پياده شد و (در كنار خيمه يا پشت ‏خيمه) با غلاف شمشيرش قبرى كند و كودكش را به خونش رنگين نموده و دفن كرد.»

مشهور است كه على اصغر شش ماهه بود، مادرش حضرت رباب دختر امرءالقيس است و على اصغر با سكينه از جانب مادر نيز برادر و خواهر بودند.


در مورد نام اين طفل،
علامه مجلسى در جلاء العيون مى ‏گويد: «بعضى او را على اصغر مى ‏نامند.»

در كتاب
منتخب التواريخ نقل شده که در يكى از زيارات عاشورا آمده:

«و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به‏»

یعنی: «و سلام بر فرزند تو على اصغر كه در مورد او مصيبت ‏سختى بر تو وارد شد.»


امام حسين عليه السلام نزد خواهرش ام كلثوم (زينب صغرى) آمد و به او فرمود: اى خواهر! تو را در مورد نگهدارى كودك شيرخوارم، سفارش مى‏ كنم، زيرا او كودك شش ماهه است و مراقبت نياز دارد.


ام ‏كلثوم عرض كرد: برادرم، اين كودك سه روز است كه آب نياشاميده، از این قوم براى او شربت آبى بگير.


امام حسين عليه السلام على اصغرش را در آغوش گرفت و به سوى قوم رفت، خطاب به قوم فرمود: «شما برادر و فرزندان و يارانم را كشتيد و از آنها جز اين كودك باقى نمانده كه از شدت تشنگى مثل مرغ دهان باز مى‏كند و مى ‏بندد اين كودك كه گناه ندارد، نزد شما آورده ‏ام تا به او آب بدهيد.»


«يا قوم ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل ا ما ترونه كيف يتلظى عطشا»

یعنی: «اى قوم اگر به من رحم نمى ‏كنيد به اين كودك رحم كنيد، آيا او را نمى ‏بينيد كه چگونه از شدت و حرارت تشنگى، دهان را باز و بسته مى‏كند؟»


هنوز سخن امام تمام نشده بود، به اشاره عمر سعد، حرملة بن كاهل اسدى گلوى نازك او را هدف تير سه شعبه ‏اش قرار داد كه تير به گلو اصابت كرد؛


«فذبح الطفل من الوريد، او من الاذن الى الاذن‏»

یعنی: «از شريان چپ تا شريان راست على اصغر بريده شد، و يا از گوش تا گوش او ذبح گرديد»


«فاتى به نحو اللئام مناديا يا قوم هل قلب لهذا يخشع فرماه حرمله بسهم فى الحشا بيد الحتوف و القى من لا يجزع»

يعنى: «پس آن كودك را به سوى قوم پست آورد، در حالى كه صدا مى‏ زد: اى قوم، آيا دلى هست كه از خدا بترسد و بر اين كودك توجه نمايد؟ به جاى جواب، حرمله تيرى بر كمان نهاد و آن كودكى را كه از شدت ضعف و عطش قدرت بى تابى نداشت هدف تير قرار داد.»


مصيبت جگر سوز على اصغر به قدرى بر امام حسين عليه السلام سخت بود كه آن حضرت در حالى كه گريه مى‏كرد، به خدا متوجه شد و عرض كرد: «خدايا خودت بين ما و اين قوم داورى كن، آنها ما را دعوت كردند تا ما را يارى كنند ولى به كشتن ما اقدام مى‏كنند.»


از جانب آسمان ندائى شنيد:


«يا حسين دعه فان له مرضعا فى الجنه‏»

«اى حسين در فكر اصغر نباش، هم اكنون دايه‏ اى در بهشت براى شير دادن به او آماده است‏»


اين ندا، نداى دلدارى به حسين عليه السلام بود، تا بتواند فاجعه غم بار مصيبت علی اصغر را تحمل كند.


و دليل ديگر بر شدت سختى اين مصيبت اينكه:

امام حسين عليه السلام هنگامى كه به شهادت رسيد، سكينه كنار پيكرهاى شهداء آمد و گريه كرد تا بي هوش شد، امام حسين عليه السلام در عالم بى هوشى به سكينه اشعارى آموخت تا براى شيعيان بخواند، دو شعر از آن اشعار اين است:


«ليتكم فى يوم عاشورا جمعا تنظرونى كيف استسقى لطفلى فابوا ان يرحمونى و سقوه سهم بغى عوض الماء المعين يا لرزء و مصاب هد اركان الحجون»

یعنی: «اى كاش در روز عاشورا همه شما بوديد و مى‏ ديديد كه چگونه براى كودكم طلب آب كردم، قوم به من رحم نكرد، و به جاى آب گوارا، كودكم را با تير (خون) ظلم سيراب كردند، اين حادثه آنچنان جانسوز و سخت و طاقت فرسا است كه پايه‏ هاى كوه هاى مكه را خراب كرد.»

پاسخ با نقل قول
  #119  
قدیمی 12-13-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مصيبت ‏حضرت قاسم(ع) به روایت استاد؛
ولى اينها جوهره انسانيت‏ اند، مصداق انى جاعل فى الارض خليفة هستند، اينها بالاتر از فرشته هستند. فرمود: بله فرزند برادرم، پس جوابت را بدهم، كشته مى‏شوى‏ «بعد ان تبلؤ ببلاء عظيم‏» اما جان دادن تو با ديگران خيلى متفاوت است، يك گرفتارى بسيار شديدى پيدا مى‏كنى.
در روایت و تاریخ نگاری حادثه کربلا و قیام اباعبدالله الحسین(ع) به دلایل متعدد تحریفاتی صورت گرفته که گاه آنقدر خلاف مبین عقل و منطق است که ترس آن می رود که اصل ماجرا را تحت الشعاع خود قرار داده و اهداف متعالی قیام حضرت سیدالشهدا را در پیچ و خم خود به دست فراموشی بسپارد.

به گزارش «تابناک» علما و صاحب نظران شیعه نیز دقیقا به همین علت و برای نجات روح قیام عاشورا از گزند تحریفات و توهمات، تلاش های بسیاری داشته و در عین روایت صحیح این واقعه جانسوز، سعی در روشنگری ابعاد مختلف آن داشته اند.

بنابر این گزارش یکی از این تحریفات که شهید بزرگوار استاد مطهری در اثر جاودانه خود به طور کامل بدان پرداخته، ماجرای حضرت قاسم ابن الحسن(ع) است که عین عبارات این استاد شهید را در زیر می آوریم:

تواريخ معتبر اين قضيه را نقل كرده‏اند كه در شب عاشورا امام عليه السلام اصحاب خودش را در خيمه‏اى‏ «عند قرب الماء»جمع كرد. معلوم مى‏شود خيمه‏اى بوده است كه آن را به مشك هاى آب اختصاص داده بودند و از همان روزهاى اول آبها را در آن خيمه جمع مى‏كردند.

امام اصحاب خودش را در آن خيمه يا نزديك آن خيمه جمع كرد. آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را در آنجا امام القاء كرد، كه حالا آزاديد (آخرين اتمام حجت‏به آنها).

امام نمى‏خواهد كسى رودربايستى داشته باشد، كسى خودش را مجبور ببيند، حتى كسى خيال كند به حكم بيعت لازم است‏ بماند، خير، همه ‏تان را آزاد كردم، همه يارانم، همه خاندانم، حتى برادرانم، فرزندانم، برادر زادگانم، اينها هم جز به شخص من به كسى كارى ندارند، امشب شب تاريكى است، اگر مى‏خواهيد، از اين تاريكى استفاده كنيد برويد و آنها هم قطعا به شما كارى ندارند.

اول از آنها تجليل مى‏كند: منتهاى رضايت را از شما دارم، اصحابى از اصحاب‏خودم بهتر سراغ ندارم، اهل بيتى از اهل بيت‏خودم بهتر سراغ ندارم. در عين حال اين مطالب را هم حضرت به آنها مى‏فرمايد. همه‏شان به طور دسته جمعى مى‏گويند: مگر چنين چيزى ممكن است؟! جواب پيغمبر را چه بدهيم؟ وفا كجا رفت؟ انسانيت كجا رفت؟ محبت و عاطفه كجا رفت؟

آن سخنان پر شورى كه آنجا گفتند، كه واقعا انسان را به هيجان مى‏آورد. يكى مى‏گويد مگر يك جان هم ارزش اين حرف ها را دارد كه كسى بخواهد فداى مثل تويى كند؟! اى كاش هفتاد بار زنده مى‏شدم و هفتاد بار خودم را فداى تو مى‏كردم. آن يكى مى‏گويد هزار بار. يكى مى‏گويد: اى كاش امكان داشت‏ بروم و جانم را فداى تو كنم، بعد اين بدنم را آتش بزنند، خاكستر كنند، خاكسترش را به باد بدهند، باز دو مرتبه مرا زنده كنند، باز هم و باز هم.

اول كسى كه به سخن در آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنى هاشم، همين كه اينها اين سخنان را گفتند، آن وقت امام مطلب را عوض كرد، از حقايق فردا قضايايى گفت، فرمود: پس بدانید كه قضاياى فردا چگونه است. آنوقت‏به آنها خبر كشته شدن را داد. درست مثل يك مژده بزرگ تلقى كردند.

آنوقت همين نوجوانى كه ما اينقدر به او ظلم مى ‏كنيم، آرزوى او را دامادى مى‏دانيم، تاريخ مى‏گويد خودش گفته آرزوى من چيست. يك بچه سيزده ساله معلوم است در جمع مردان شركت نمى‏كند، پشت‏سر مردان مى‏نشيند. مثل اينكه پشت‏سر نشسته بود و مرتب سر مى‏كشيد كه ديگران چه مى‏گويند؟ وقتى كه امام فرمود همه شما كشته مى‏شويد، اين طفل با خودش فكر كرد كه آيا شامل من هم خواهد شد يا نه؟

با خود گفت آخر من بچه‏ ام، شايد مقصود آقا اين است كه بزرگان كشته مى‏شوند، من هنوز صغيرم. يك وقت رو كرد به آقا و عرض كرد: «و انا فى من يقتل؟» آيا من جزء كشته شدگان هستم يا نيستم؟ حالا ببينيد آرزويش چيست؟ آقا جوابش را نداد، فرمود: اول من از تو يك سؤال مى‏كنم جواب مرا بده، بعد من جواب تو را مى‏دهم. شايد (من اين طور فكر مى‏كنم) آقا مخصوصا اين سؤال را كرد و اين جواب را شنيد، خواست اين سؤال و جواب پيش بيايد كه مردم آينده فكر نكنند اين نوجوان ندانسته و نفهميده خودش را به كشتن داد، ديگر مردم آينده نگويند اين نوجوان در آرزوى دامادى بود، ديگر برايش حجله درست نكنند، جنايت نكنند.

آقا فرمود كه اول من سؤال مى‏ كنم. عرض كرد: بفرماييد. فرمود: «كيف الموت عندك‏»؟ پسركم، فرزند برادرم، اول بگو مردن، كشته شدن در ذائقه تو چه طعمى دارد؟ فورا گفت: «احلى من العسل‏» از عسل شيرين‏تر است، من در ركاب تو كشته بشوم، جانم را فداى تو كنم؟ اگر از ذائقه مى ‏پرسى (چون حضرت از ذائقه پرسيد) از عسل در اين ذائقه شيرين‏تر است، يعنى براى من آرزويى شيرين‏تر از اين آرزو وجود ندارد. ببينيد چقدر منظره تكان دهنده است!

اينهاست كه اين حادثه را يك حادثه بزرگ تاريخى كرده است كه تا زنده‏ ايم ما بايد اين حادثه را زنده نگه بداريم، چون ديگر نه حسينى پيدا خواهد شد نه قاسم بن الحسنى. اين است كه اين مقدار ارزش مى‏دهد كه بعد از چهارده قرن اگر يك چنين حسينيه‏اى به نامشان بسازيم كارى نكرده‏ايم، و الا آن كه آرزوى دامادى دارد، كه همه بچه‏ها آرزوى دامادى دارند، ديگر اين حرف ها را نمى‏ خواهد، وقت صرف كردن نمى‏ خواهد، پول صرف كردن نمى‏خواهد، برايش حسينيه ساختن نمى ‏خواهد، سخنرانى نمى‏خواهد.

ولى اينها جوهره انسانيت‏ اند، مصداق انى جاعل فى الارض خليفة هستند، اينها بالاتر از فرشته هستند. فرمود: بله فرزند برادرم، پس جوابت را بدهم، كشته مى‏شوى‏ «بعد ان تبلؤ ببلاء عظيم‏» اما جان دادن تو با ديگران خيلى متفاوت است، يك گرفتارى بسيار شديدى پيدا مى‏كنى. (چون مجلس آماده شد اين ذكر مصيبت را عرض مى‏كنم.) اين آقا زاده اصلا باك ندارد. روز عاشوراست.

حالا پس از آنكه با چه اصرارى به ميدان مى ‏رود، بچه است، زرهى كه متناسب با اندام او باشد وجود ندارد، کلاه خود مناسب با اندام او وجود ندارد، اسلحه و چكمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشته‏اند همين طور رفت، عمامه‏اى به سر گذاشته بود «كانه فلقة قمر» همين قدر نوشته‏اند به قدرى اين بچه زيبا بود، مثل يك پاره ماه. اين جمله‏اى است كه دشمن درباره او گفته است.

گفت: بر فرس تندرو هر كه تو را ديد گفت برگ گل سرخ را باد كجا مى‏برد.

راوى گفت نگاه كردم ديدم كه بند يكى از كفش هايش باز است، يادم نمى‏رود كه پاى چپش هم بود. معلوم مى‏شود كه چكمه پايش نبوده است.

حالا آن روح و آن معنويت چه شجاعتى به او داد، به جاى خود، نوشته‏اند كه امام [كنار] در خيمه ايستاده بود. لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است. يك مرتبه فريادى شنيد.

نوشته‏ اند مثل يك باز شكارى ـ كه كسى نفهميد به چه سرعت امام پريد روى اسب ـ حمله كرد. مى‏دانيد آن فرياد چه بود؟ فرياد يا عماه، عموجان! عموجان! وقتى آقا رفت‏ به بالين اين نوجوان، در حدود دويست نفر دور او را گرفته بودند. امام كه حركت كرد و حمله كرد، آنها فرار كردند. يكى از دشمنان از اسب پايين آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا كند، خود او در زير پاى اسب رفقاى خودش پايمال شد. آن كسى كه مى‏گويند در عاشورا در زير سم اسب ها پايمال شد در حالى كه زنده بود، يكى از دشمنان بود نه حضرت قاسم.

حضرت خودشان را رساندند به بالين قاسم، ولى در وقتى كه گرد و غبار زياد بود و كسى نمى‏فهميد قضيه از چه قرار است. وقتى كه اين گرد و غبارها نشست، يك وقت ديدند كه آقا به بالين قاسم نشسته است، سر قاسم را به دامن گرفته است. اين جمله را از آقا شنيدند كه فرمود: «يعز على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك‏» يعنى برادر زاده! خيلى بر عموى تو سخت است كه تو بخوانى، نتواند تو را اجابت كند، يا اجابت كند و بيايد اما نتواند براى تو كارى انجام بدهد. در همين حال بود كه يك وقت فريادى از اين نوجوان بلند شد و جان به جان آفرين تسليم كرد.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ‏و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، باسمك العظيم الاعظم ‏الاعز الاجل الاكرم يا الله...

خدايا عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما! ما را به حقايق اسلام آشنا كن! اين جهل ها و ناداني ها را به كرم و لطف خودت از ما دور بگردان! توفيق عمل و خلوص نيت‏ به همه ما عنايت‏ بفرما! حاجات مشروعه ما را بر آور! اموات همه ما ببخش و بيامرز!

رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.

پاسخ با نقل قول
  #120  
قدیمی 12-14-2010
yad آواتار ها
yad yad آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Oct 2010
محل سکونت: خراب آباد
نوشته ها: 1,032
سپاسها: : 577

868 سپاس در 544 نوشته ایشان در یکماه اخیر
yad به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

قصیده جدید علیرضا قزوه برای محرم
هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های
برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های
پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان
درهای حسینیه ی دل را بگشا، های
طبّال بزن طبل که با گریه درآیند
طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های
زنجیر زنان حرم نور بیایید
ای سلسله‌ها ، سلسله‌ها، سلسله‌ها، های
ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید
ای قوم کفن پوش، کجایید؟ کجا؟ های
شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب
خونخواه حسینید، درآیید هلا، های
کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من
کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های
این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم
آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های
***
از کوفه خبر می‌رسد از غربت مسلم
از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های
عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه
فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های
بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار
عباس علی، حضرت شمع شهدا، های
آتش به سوی خیمه و خرگاه تو می‌رفت
از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های
با یاد جوانمردی عباس و غم تو
خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های
خورشید نه این است که می‌چرخد هر روز
خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های
می‌چرخد و می‌چرخد و می‌چرخد، گریان
هفتاد قمر گرد سرِ شمس ضُحی، های
خونین شده انگشتری سوّم خاتم
از سوگ سلیمان چه خبر، باد صبا!؟ های
از داغ علی اصغر محزون، جگرم سوخت
با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، های
***
طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد
از خفتنِ فریاد در آن حنجره‌ها، های
بگذار که از اکبر داماد بگویم
با خون سر آن کس که به کف بست حنا، های
تنها چه کند با غم شان زینب کبری
رأس شهدا وای، غریو اسرا، های
بر محمل اُشتر سر خود کوبید، زینب(س)
از درد بکوبم سر خود را به کجا؟ های
امشب شب دلتنگی طفلان حسین(ع) است
این شعله به تن دارد و آن خار به پا، های
این مویه کنان در پی راهی به مدینه‌ست
آن موی کنان در پی جسم شهدا، های
این پیرهن پاره، تن کیست؟ خدایا
گشتیم به دنبال سرش در همه جا، های
در آینه سر می‌کشد این سر، سر خونین
در باد ورق می‌خورد آن زلف رها، های
این حنجر داوودی سرهای بریده ست
ترتیل شگفتی‌ست ز سرهای جدا، های
بگذار هم از گریه چراغی بفروزم
بادا که فروزان بشود شام شما،های...
***
من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه
کو آب که سیراب کند زخم مرا، های
آتش شده‌ام آتش نوشان منا، هوی
عنقا شده‌ام، سوخته جانان منا، های
هنگام اذان آمد و در چِک چک شمشیر
او حی غزا می‌زد و من «حی علی» های
امشب شب شوریدگی، امشب، شب اشک است
شمشیر مرا تیز کن از برق دعا، های
خون خوردن و لبخند زدن را همه دیدید
گل دادن قنداقه ندیدید الا، های
با فرق علی(ع) کوفه‌ی دیروز، چها کرد؟
از کوفه ندیدیم بجز قحط وفا، های
بر حنجره تشنه چرا تیر سه شعبه؟
کس نیست بپرسد ز شمایان که چرا؟ های
این کودک معصوم چه می‌خواست؟ چه می‌گفت؟
در چشم شما سنگدلان مُرد حیا، های
***
هر راه که رفتید همه خبط و خطا بود
هر کار که کردید هدر بود و هبا، های
این قوم نبودند مگر نامه نبشتند
گفتند که ما منتظرانیم بیا! های
گفتند اگر رو به سوی کوفه کنی، نَک
از مقدم تو می‌رسد این سر به سما، های
گفتند به شکرانه‌ی دیدار شما شهر
آذین شده با آینه و نور و صدا، های
آیینه‌تان پر شده از زنگ و دورویی
چشمان شما پر شده از روی و ریا، های
مختار، به حبس اندر و میثم، به سر دار
در کوفه ندیدیم بجز حرمله‌ها، های
این بود سرانجام وفا؟ رسم امانت؟
ای اف به شما، اف به شما، اف به شما، های
ای اف به شمایان که سرم بر سر نیزه‌ست
بس نیست تماشای شهیدان مرا؟ های!
در جان شما مرده دلان زمزمه‌ای نیست
در شهر شما سنگدلان مرده صدا، های
ای قوم تماشاگر افسونگر بی‌روح!
یک تن ز شمایان بنمانید به جا، های
***
یک تن ز شما دم نزد آن روز که می‌رفت
از کوفه سوی شام سر کشته ما، های
یک مشتِ دل سوخته پاشیدم زی عرش
یعنی که ببینید، منم خون خدا، های
آن شام که از کوفه گذشتند اسیران
از هلهله، از هی هی و هی های شما، های
دیروز تنی بودم زیر سم اسبان
امروز سری هستم در طشت طلا، های
ما این همه با یاد شماییم و شما حیف
ما این همه دلتنگ شماییم و شما... های
***
از کرببلا هروله کردیم سوی شام
از مروه رسیدیم دوباره به صفا، های
خورشید فراز آمده از عرش به نیزه
جبریل فرود آمده از غار حرا، های
این هیات بی‌سر شدگان قافله ی کیست؟
شد نوبت تو، قافله سالار منا! های
من قافله سالارم و ما قافله‌ی تو
ای بَرشده بر نیزه، تویی راهنما، های
ما آمده بودیم بمیریم و بمانیم
ما آمده بودیم به پابوس فنا، های
***
یا سید شوریده سران! کوفه چه می خواست؟
آن روز در آن هروله‌ی هول و ولا، های
منظومه‌ی خونین جگران! کوفه چه دارد؟
از کوفه چه مانده‌ست بجز گریه به جا؟ های
خون نامه‌ی بی‌سرشدگان! کوفه نفهمید
سطری ز سفرنامه‌ی دلتنگ تو را، های
پیراهن یوسف نفسان! کوفه چه داند؟
منظومه ی هفتاد و دو گیسوی رها! های
***
در مشعر زخم تو رسیدم به تشهّد
تا از عرفات تو رسیدم به منا، های
با گریه و با نذر کجا را که نگشتیم
حیران تو ای آینه غیب نما، های
در غربت این سینه برافروز چراغی
در خلوت این دیده جمالی بنما، های
آن شاعر شوریده که می‌گفت کجایید
اینجاست بیایید شهیدان بلا! های
من حنجره‌ام نذر شهیدان خدایی ست
من حنجره‌ام وقف تمام شهدا، های
از خویش بپرسیم کجاییم و چه داریم
از خویش برون می‌زنی امشب به کجا؟ های
ماندیم در این خاک و پری باز نکردیم
مُردیم در این درد و ندیدیم دوا، های
های ای عطش آغشته ترینان! عطشم کُشت
آبی برسانید به این تشنه هلا، های
یک بار بپرسید ز حالم که چرا هوی
تا پاسخ‌تان گویم یاران که چرا های ...
***
هفتاد و دو دف هر صبح می‌کوبد در من
هفتاد و دو نی هر شب در من به نوا، های
این جاده همان جاده خون است بپویید
این در، در دهلیز بهشت است، درآ، های
ای عاشق دل باخته، آهی بکش از جان
ای شاعر دلسوخته، اشکی بسرا، های
حالی چه کنم گر نکنم شکوه و فریاد
در منقبت و مرثیت آل عبا، های...

پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها