بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1191  
قدیمی 08-31-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


شعری ماندگار از فروغ فرخزاد

علی کوچیکه



علی كوچیكه
علی بونه گیر
نصف شب از خواب پرید
چشماشو هی مالید با دس
سه چار تا خمیازه كشید
پا شد نشس
چی دیده بود ؟
چی دیده بود ؟
خواب یه ماهی دیده بود
یه ماهی انگار كه یه كپه دو زاری
انگار كه یه طاقه حریر
با حاشیه منجوق كاری
انگار كه رو برگ گل لاله عباسی
خامه دوزیش كرده بودن
قایم موشك بازی می كردن تو چشاش
دو تا نگین گرد صاف الماسی
همچی یواش
همچی یواش
خودشو رو آب دراز می كرد
كه بادبزن فرنگیاش
صورت آبو ناز می كرد
بوی تنش بوی كتابچه های نو
بوی یه صفر گنده و پهلوش یه دو
بوی شبای عید و آشپزخونه و نذری پزون
شمردن ستاره ها تو رختخواب رو پشت بون
ریختن بارون رو آجر فرش حیاط
بوی لواشك بوی شوكولات
انگار تو آب گوهر شب چراغ می رفت
انگار كه دختر كوچیكه شاپریون
تو یه كجاوه بلور
به سیر باغ و راغ می رفت
دور و ورش گل ریزون
بالای سرش نور بارون
شاید كه از طایفه جن و پری بود ماهیه
شاید كه از اون ماهیای ددری بود ماهیه
شاید كه یه خیال تند سرسری بود ماهیه
هر چی كه بود
هر كی كه بود
علی كوچیكه
محو تماشاش شده بود
واله و شیداش شده بود
همچی كه دس برد كه به اون
رنگ روون
نور جوون
نقره نشون
دس بزنه
برق زد و بارون زد و آب سیا شد
شیكم زمین زیر تن ماهی وا شد
دسه گلا دور شدن و دود شدن
شمشای نور سوختن و نابود شدن
باز مث هر شب رو سر علی كوچیكه
دسمال آسمون پر از گلابی
نه چشمه ای نه ماهیی نه خوابی
با د توی بادگیرا نفس نفس می زد
زلفای بید و میكشید
از روی لنگای دراز گل آغا
چادر نماز كودریشو پس می زد
رو بندرخت
پیرهن زیرا و عرق گیرا
میكشیدن به تن همدیگهو حالی بحالی میشدن
انگار كه از فكرای بد
هی پر و خالی میشدن
سیرسیركا
سازار و كوك كرده بودن و ساز می زدن
همچی كه باد آروم می شد
قورباغه ها ز ته باغچه زیر آواز می زدن
شب مث هر شب بود و چن شب پیش و شبهای دیگه
آمو علی
تو نخ یه دنیای دیگه
علی كوچیكه
سحر شده بود
نقره نابش رو میخواس
ماهی خواابش رو می خواس
راه آب بود و قر قر آب
علی كوچیكه و حوض پر آب
علی كوچیكه
علی كوچیكه
نكنه تو جات وول بخوری
حرفای ننه قمر خانم
یادت بره گول بخوری
تو خواب اگه ماهی دیدی خیر باشه
خواب كجا حوض پر از آب كجا
كاری نكنی كه اسمتو
توی كتابا بنویسن
سیا كنن طلسمتو
آب مث خواب نیس كه آدم
از این سرش فرو بره
از اون سرش بیرون بیاد
تو چار راهاش وقت خطر
صدای سوت سوتك پاسبون بیاد
شكر خدا پات رو زمین محكمه
كور و كچل نیسی علی سلامتی چی چیت كمه؟
می تونی بری شابدوالعظیم
ماشین دودی سوار بشی
قد بكشی خال بكوبی
جاهل پامنار بشی
حیفه آدم این همه چیزای قشنگو نبینه
الا كلنگ سوار نشه
شهر فرنگو نبینه
فصل حالا فصل گوجه و سیب و خیار بستنیس
چن روز دیگه تو تكیه سینه زنیس
ای علی ای علی دیوونه
تخت فنری بهتره یا تخته مرده شور خونه ؟
گیرم تو هم خود تو به آب شور زدی
رفتی و اون كولی خانومو به تور زدی
ماهی چیه ؟ ماهی كه ایمون نمیشه نون نمیشه
اون یه وجب پوست تنش واسه فاطی تنبون نمیشه
دس كه به ماهی بزنی از سرتا پات بو میگریه
بوت تو دماغا می پیچه
دنیا ازت رو میگیره
بگیر بخواب بگیر بخواب
كه كار باطل نكنی
با فكرای صد تا یه غاز
حل مسائل نكنی
سر تو بذار رو ناز بالش بذار بهم بیاد چشت
قاچ زین و محكم چنگ بزن كه اسب سواری پیشكشت
حوصله آب دیگه داشت سر میرفت
خودشو می ریخت تو پاشوره در می رفت
انگار می خواس تو تاریكی
داد بكشه آهای زكی !
این حرفا حرف اون كسونیس كه اگه
یه بار تو عمرشون زد و یه خواب دیدن
خواب پیاز و ترشی و دوغ و چلوكباب دیدن
ماهی چیكار به كار یه خیك شیكم تغار داره
ماهی كه سهله سگشم
از این تغارا عار داره
ماهی تو آب می چرخه و ستاره دست چین میكنه
اونوخ به خواب هر كی رفت
خوابشو از ستاره سنگین میكنه
می برتش می برتش
از توی این دنیای دلمرده ی چاردیواریا
نق نق نحس ساعتا خستگیا بیكاریا
دنیای آش رشته و وراجی و شلختگی
درد قولنج و درد پر خوردن و درد اختگی
دنیای بشكن زدن و لوس بازی
عروس دوماد بازی و ناموس بازی
دنیای هی خیابونا رو الكی گز كردن
از عربی خوندن یه لچك بسر حظ كردن
دنیای صبح سحرا
تو توپخونه
تماشای دار زدن
نصف شبا
رو قصه آقابالاخان زار زدن
دنیایی كه هر وخت خداش
تو كوچه هاش پا میذاره
یه دسه خاله خانباجی از عقب سرش
یه دسه قداره كش از جلوش میاد
دنیایی كه هر جا میری
صدای رادیوش میاد
میبرتش میبرتش از توی این همبونه كرم و كثافت و مرض
به آبیای پاك و صاف آسمون میبرتش
به سادگی كهكشوی می برتش
آب از سر یه شاپرك گذشته بود و داشت حالا فروش میداد
علی كوچیكه
نشسته بود كنار حوض
حرفای آبو گوش میداد
انگار كه از اون ته ته ها
از پشت گلكاری نورا یه كسی صداش می زد
آه میكشید
دس عرق كرده و سردش رو یواش به پاش می زد
انگار میگفت یك دو سه
نپریدی ؟ هه هه هه
من توی اون تاریكیای ته آبم بخدا
حرفمو باور كن علی
ماهی خوابم بخدا
دادم تمام سرسرا رو آب و جارو بكنن
پرده های مرواری رو
این رو و آن رو بكنن
به نوكران با وفام سپردم
كجاوه بلورمم آوردم
سه چار تا منزل كه از اینجا دور بشیم
به سبزه زارای همیشه سبز دریا می رسیم
به گله های كف كه چوپون ندارن
به دالونای نور كه پایون ندارن
به قصرای صدف كه پایون ندارن
یادت باشه از سر راه
هفت هشت تا دونه مرواری
جمع كنی كه بعد باهاشون تو بیكاری
یه قل دو قل بازی كنیم
ای علی من بچه دریام نفسم پاكه علی
دریا همونجاس كه همونجا آخر خاكه علی
هر كی كه دریا رو به عمرش ندیده
اززندگیش چی فهمیده ؟
خسته شدم حالم بهم خورد از این بوی لجن
انقده پا به پا نكن كه دو تایی
تا خرخره فرو بریم توی لجن
بپر بیا وگرنه ای علی كوچیكه
مجبور میشم بهت بگم نه تو نه من
آب یهو بالا اومد و هلفی كرد و تو كشید
انگار كه آب جفتشو جست و تو خودش فرو كشید
دایره های نقره ای
توی خودشون
چرخیدن و چرخیدن و خسته شدن
موجا كشاله كردن و از سر نو
به زنجیرای ته حوض بسته شدن
قل قل قل تالاپ تالاپ
قل قل قل تالاپ تالاپ
چرخ می زدن رو سطح آب
تو تاریكی چن تا حباب
علی كجاس ؟
تو باغچه
چی میچینه ؟
آلوچه
آلوچه باغ بالا
جرات داری ؟ بسم الله
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #1192  
قدیمی 09-04-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


بوسه يعني.....

بوسه يعني خلسه در اعماق شب


بوسه يعني مستي از مشروب عشق
بوسه يعني آتش و گرماي تب


بوسه يعني لذت از دلدادگي
لذت از شب، لذت از ديوانگي


بوسه يعني حس طعم خوب عشق
طعم شيريني به رنگ سادگي


بوسه آغازي براي ما شدن
لحظه ايي با دلبري تنها شدن


بوسه سر فصل كتاب عاشقي
بوسه رمز وارد دلها شدن


بوسه آتش مي زند بر جسم و حان
بوسه يعني عشق من ، با من بمان


شرم در دلدادگي بي معني است
بوسه بر مي دارد اين شرم از ميان

طعم شيرين عسل از بوسه است
پاسخ هر بوسه ايي بوسه است


بهترين هديه پس از يك انتظار
بشنويد از من فقط يك بوسه است

بوسه را تكرار مي بايد كرد
بوسه يعني عشق وآوازوسرود


بوسه يعني وصل جانها از دو لب

بوسه يعني پر زدن، يعني صعود



شادمان بهرام نژاد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1193  
قدیمی 09-04-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض






عشق یعنی سوز بی ماوای ساز


عشق یعنی کوی ایمان و امید


عشق یعنی یک بغل یاس سپید


عشق یعنی لحظه ی دیدار یار


عشق یعنی انتهای انتظار


عشق یعنی وعده ی بوسُ کنار


عشق یعنی یک تبسم بر لب زیبای یار


عشق یعنی حس نرم اطلسی


عشق یعنی با خدا در بی کسی


عشق یعنی هم کلامی بی صدا


عشق یعنی بی نهایت تا خدا....



خلاصه عشق یعنی درد بی درمان

شادمان بهرام نژاد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1194  
قدیمی 09-04-2010
shokofe آواتار ها
shokofe shokofe آنلاین نیست.
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان

 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681

5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آن کیست آن آن کیست آن کو سینه را غمگین کند

چون پیش او زاری کنی تلخ تو را شیرین کند

اول نماید مار کر آخر بود گنج گهر

شیرین شهی کاین تلخ را در دم نکوآیین کند

دیوی بود حورش کند ماتم بود سورش کند

وان کور مادرزاد را دانا و عالم بین کند

تاریک را روشن کند وان خار را گلشن کند

خار از کفت بیرون کشد وز گل تو را بالین کند

بهر خلیل خویشتن آتش دهد افروختن

وان آتش نمرود را اشکوفه و نسرین کند

روشن کن استارگان چاره گر بیچارگان

بر بنده او احسان کند هم بند را تحسین کند

جمله گناه مجرمان چون برگ دی ریزان کند

در گوش بدگویان خود عذر گنه تلقین کند

گوید بگو یا ذا الوفا اغفر لذنب قد هفا

چون بنده آید در دعا او در نهان آمین کند

آمین او آنست کو اندر دعا ذوقش دهد

او را برون و اندرون شیرین و خوش چون تین کند

ذوقست کاندر نیک و بد در دست و پا قوت دهد

کاین ذوق زور رستمان جفت تن مسکین کند

با ذوق مسکین رستمی بی‌ذوق رستم پرغمی

گر ذوق نبود یار جان جان را چه باتمکین کند

دل را فرستادم به گه کو تیز داند رفت ره

تا سوی تبریز وفا اوصاف شمس الدین کند

مولانا
__________________
یک پاییز فقط برای من و تو

ویرایش توسط shokofe : 09-04-2010 در ساعت 09:50 PM
پاسخ با نقل قول
  #1195  
قدیمی 09-08-2010
عسل تلخ آواتار ها
عسل تلخ عسل تلخ آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Jul 2010
نوشته ها: 22
سپاسها: : 2

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بر آخرين پلّهء نردبان

ماه را در سبد می‌گذارم

و به خواب می‌روم

با تو

در يك پيرهن
پاسخ با نقل قول
  #1196  
قدیمی 09-08-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

یه شعر...

پیش از این ها فکر می کـــردم
خدا خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصّــــــه هــا
خشتی از الماس و خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه ، برق کوچکی از تـــــاج او
هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمــــــــــــــان
نقش روی دامن او کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش
سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او آفتــــــــــــاب
برق تیر و خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیــست
هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از این ها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشــمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین

بود ، امّا در میان ما نبـــــــــــود
مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشـــت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم ازخود ازخدا
از زمین از آسمان از ابرها
زود می گفتند این کار خـــداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست

هر چه می پرسی جوابش آتش است
آب اگر خوردی عذابش آتش است

تا ببندی چشــــم ، کورت می کند
تا شدی نزدیک ، دورت می کند

کج گشودی دست،سنگت می کند
کج نهادی پای ، لنگت می کند

تا خطا کردی عـــــــذابت می کند
در میان آتش آبت می کند

با همین قصه دلم مشـــــغول بود
خوابهایم خواب دیو و غول بود

خواب می دیدم که غــــــرق آتشم
در دهان شعله های سر کشم

در دهان اژدهایی خشمگیـــــــــن
بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد گریه هایم بی صــدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...

نیّت من در نماز و در دعـــــــــا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هــــــــندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ مثل خنده ای بی حوصلــــــه
سخت ، مثل حلّ صد ها مسئله

مثل صرف فعل ماضی سخت بود
تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادم به قـــــــــصد یک سفر
در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خــــــــــوب و آشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه ی خــوب خداست
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست و رویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشـــــمگین
خانه اش اینجاست ؟این جا در زمین ؟

گفت آری خانه ی او بی ریـــاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه اســــت
مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشـــــمنی
نام او نور و نشانش روشنی

خشم نامی از نشانی های اوســـت
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرین تر اســــت
مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست معنی می دهــــد
قهر هم با دوست معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است ...

تازه فهمیدم خدایم این خـداســــــت
این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نـزدیــــــکتر
از رگ گردن به من نزدیکتر

آن خدای پیش از این را باد بـــرد
نام او را هم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بــــــود
چون حبابی نقش روی آب بود

می توانم بعد از این با این خـــــدا
دوست باشم دوست ، پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کــــرد
سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکّه چکّه مثل باران راز گــــفت
با دو قطره صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حـرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حــرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت

((قیصر امین پور))

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1197  
قدیمی 09-12-2010
عسل تلخ آواتار ها
عسل تلخ عسل تلخ آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Jul 2010
نوشته ها: 22
سپاسها: : 2

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

این روزها کمتر ...

تکرار می شوم !..

آخر تمام بودنم را ..

در نبودنت !...

مچاله کردم و انداختم ...

دوووور .....!!!



پاسخ با نقل قول
  #1198  
قدیمی 09-12-2010
عسل تلخ آواتار ها
عسل تلخ عسل تلخ آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Jul 2010
نوشته ها: 22
سپاسها: : 2

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دوستـت دارم"

! اعتـراف سختـی ست

... شانـه خالـی می کنـی

!... و سرگرم می شــوی

.. با عـوض کـردن خـاک گلـدانــها
... دوستـت دارم را



تـوی یکـی ازگلـدانـها ...

..!! چـال خواهــی کــرد


پاسخ با نقل قول
  #1199  
قدیمی 09-12-2010
shokofe آواتار ها
shokofe shokofe آنلاین نیست.
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان

 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681

5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ای دل عبث مخور غم دنیا را

فکرت مکن نیامده فردا را

کنج قفس چو نیک بیندیشی

چون گلشن است مرغ شکیبا را


بشکاف خاک را و ببین آنگه

بی مهری زمانهٔ رسوا را


این دشت، خوابگاه شهیدانست

فرصت شمار وقت تماشا را


از عمر رفته نیز شماری کن

مشمار جدی و عقرب و جوزا را


دور است کاروان سحر زینجا

شمعی بباید این شب یلدا را


در پرده صد هزار سیه کاریست

این تند سیر گنبد خضرا را


پیوند او مجوی که گم کرد است

نوشیروان و هرمز و دارا را


این جویبار خرد که می‌بینی

از جای کنده صخرهٔ صما را


آرامشی ببخش توانی گر

این دردمند خاطر شیدا را


افسون فسای افعی شهوت را

افسار بند مرکب سودا را


پیوند بایدت زدن ای عارف

در باغ دهر حنظل و خرما را


زاتش بغیر آب فرو ننشاند

سوز و گداز و تندی و گرما را


پنهان هرگز می‌نتوان کردن

از چشم عقل قصهٔ پیدا را


دیدار تیره‌روزی نابینا

عبرت بس است مردم بینا را


ای دوست، تا که دسترسی داری

حاجت بر آر اهل تمنا را


زیراک جستن دل مسکینان

شایان سعادتی است توانا را


از بس بخفتی، این تن آلوده

آلود این روان مصفا را


از رفعت از چه با تو سخن گویند

نشناختی تو پستی و بالا را


مریم بسی بنام بود لکن

رتبت یکی است مریم عذرا را


بشناس ایکه راهنوردستی

پیش از روش، درازی و پهنا را


خود رای می‌نباش که خودرایی

راند از بهشت، آدم و حوا را


پاکی گزین که راستی و پاکی

بر چرخ بر فراشت مسیحا را


آنکس ببرد سود که بی انده

آماج گشت فتنهٔ دریا را


اول بدیده روشنئی آموز

زان پس بپوی این ره ظلما را


پروانه پیش از آنکه بسوزندش

خرمن بسوخت وحشت و پروا را


شیرینی آنکه خورد فزون از حد

مستوجب است تلخی صفرا را


ای باغبان، سپاه خزان آمد

بس دیر کشتی این گل رعنا را


بیمار مرد بسکه طبیب او

بیگاه کار بست مداوا را


علم است میوه، شاخهٔ هستی را

فضل است پایه، مقصد والا را


نیکو نکوست، غازه و گلگونه

نبود ضرور چهرهٔ زیبا را


عاقل بوعدهٔ برهٔ بریان

ندهد ز دست نزل مهنا را


ای نیک، با بدان منشین هرگز

خوش نیست وصله جامهٔ دیبا را


گردی چو پاکباز، فلک بندد

بر گردن تو عقد ثریا را


صیاد را بگوی که پر مشکن

این صید تیره روز بی آوا را


ای آنکه راستی بمن آموزی

خود در ره کج از چه نهی پا را


خون یتیم در کشی و خواهی

باغ بهشت و سایهٔ طوبی را


نیکی چه کرده‌ایم که تا روزی

نیکو دهند مزد عمل ما را


انباز ساختیم و شریکی چند

پروردگار صانع یکتا را


برداشتیم مهرهٔ رنگین را

بگذاشتیم لؤلؤ لالا را


آموزگار خلق شدیم اما

نشناختیم خود الف و با را
__________________
یک پاییز فقط برای من و تو
پاسخ با نقل قول
  #1200  
قدیمی 09-19-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ای سعادت مددی کن که بدان یار رسم
لطف کن تا من دل داده به دلدار رسم
او ز من بنده به این دیده‌ی خون‌بار رسد
من از آن دوست به یاقوت شکربار رسم
عندلیبم ز چمن دور زبانم بسته است
آن زمان در سخن آیم که به گلزار رسم
تا بدان دوست رسم بگذرم از هر چه جز اوست
بزنم بر سپه آنگه به سپهدار رسم
نخوهم ملک دو عالم چو ببینم رویش
جنتم یاد نیاید چو به دیدار رسم
کس بدان یار به رفتن نتوانست رسید
برسانیدن آن یار بدان یار رسم
گرچه نارفته بدان دوست نخواهی پیوست
تا نگویی که بدان دوست به رفتار رسم
دوست پیغام فرستاد که در فرقت من
صبر کن گرچه به سالی به تو یک‌بار رسم
گفتمش کی بود آن بار؟ معین کن! گفت:
من گلم وقت بهاران به سر خار رسم
نعمت عشق مرا کز دگران کردم منع
گر کنی شکر چو مردان به تو بسیار رسم
تو چو بیماری و، چون صحت راحت‌افزای
رنج زایل کنم آنگه که به بیمار رسم
از در باغ خودم میوه ده ای دوست که من
نه چنان دست درازم که به دیوار رسم
از درت گرچه گدایان به درم واگردند
چه شود گر من درویش به دینار رسم
من به رنگین سخنان از تو نیابم بویی
ور چه در گفتن طامات به «عطار» رسم
سیف فرغانی در کار تویی مانع من
پایم از دست بهل تا به سر کار رسم
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:00 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها