بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1231  
قدیمی 10-11-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


جام عشق

ساقي بيا که موسم عيش و طرب نماند
جاي اميد از ثلاثه دارم رطب نماند

مي ده که در نهايت وصلت رسيم وبس
در منتهاي حيرت وعريان عجب نماند

گشتم اسير خمس و نگشتي رقيب من
بانگ جرس که داشتم اکنون رطب نماند

ما والي جسيم خرابات گشته ايم
يک نکته زنفحه ذات و نسب نماند

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #1232  
قدیمی 10-11-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


عشق يار

اي دل بيا که ذوق محبت نشد تمام
صياد در کمين فکندي مرا به دام


ما را هواي سير سمرقند در سر دارد
کابل دهيم گرچه مرادم شود تمام

در بوستان وصل مرا سرو رهبر است
آن خوش ربا که کند بي خبر مدام

اوصاف گل زبلبل بيدل توان شنيد
شه را بجزکه باز نديده کسي مقام

راهي که بود پيش بگيرد از سرم
يا رب به لطف خويش رسانم بدان نظام

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1233  
قدیمی 10-12-2010
تقدیر آواتار ها
تقدیر تقدیر آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Oct 2010
نوشته ها: 3
سپاسها: : 0

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

برایم مداد بیاور مداد سیاه
می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم

تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها
نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را ... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
می‌خواهم ... بدوزمش به سق
... اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود،
می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود !
صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه می‌زنندم
بغضم را در گلو خفه کنم
یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند
برایم بخر ... تا در غذا بریزم
ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم!

شعری از غاده السمان
پاسخ با نقل قول
  #1234  
قدیمی 10-14-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض





شور آفرین

ایرج عبادی

مرا از عمق معابد تنهایی
از دیوار و سنگ و سنگواره
و سنگ چین دیروز
رها کن!
اینجا
اینهمه سبز ر یخته در گلدان احساست
آسفالت و کارخانه و خیابان را
در آپارتمانهای نا مهربان می پیچد
و کنار سبز ترین سبزی حادثه عشق
تنت بید مجنون را ورق می زند!
این گیسوی سبز رها در یورش لامپ های پروانه
آغوش رهای موج خواستن را
در نور و آب پرتاب می کند
نگاهی که پرندگان را بال میرنند
بال بالی در بال همیشه ی پرواز
از کدام قبله ی بی شن و ماسه آمده ای
آ
ف
ت
ا
ب
که نام طلوع و شراب هزار ساله را مانی؟
بوسه و بودا را روی میز می چینی
یک
دو
سه
یعنی که همسفر سفر پیچ های سفالین
عمرم شده ای!
اینهمه چشمک نورانی ریخته در گنبد و مناره های شب
ریخته در من و
ریخته در عطر تو
طلای عشقت نمی شود
اینمه شب ، یلدای شور آفرین
لحظه های توامان دست ماه و قلب ستاره
پشه بندبستر رویا را آذین می زند
اینجا
نهالی از درخت باستانی یکی شدن
جوانه را می نویسد
تا گذار دستهای زرد و خشک را
در کوچه ها سبز و سبز تر کند!


یلدای 88 سنندج

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1235  
قدیمی 10-14-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


سفر

ایرج عبادی

سفری باید کرد
بروم
ار لب چشمه ی عشقی که درین نزدیکی ست
کوزه ای پر بکنم
دستهایم را از آب ریاحین سحر
غسل دهم
اسب خود را دور از باغچه تنهایی
با ساده ترین برگ زمین زین بزنم
بروم
از چمن زاری که خار ندارد گلهاش
نبزه ای بر گیرم
و به اندازه گلگونی امید
ز اجساد اقاقی خنجری شکل دهم
باغ من هیچ گلش قرمز نیست
بروم تا دل این آبی ژرف
و به چینم گل بی باور فروردین را
چشمهایی لب جو غمگینند
بروم پای سپیدار پری زاد شفق
و بیارم با خود هیات شادی را
بروم
تا به کبوتر
که در آن فاصله هاست
عرضحالی بدهم
و بگویم به پوپک ، قاصد
هیچ آگه هستی
باغ ما نیز پرپر شده است.


تیر ماه 51 تهران

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1236  
قدیمی 10-18-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

بازم دلم گرفته
یاد ایوم قدیم کردم
یاد بچگیا
یاد ماهی قرمز و اون فواره ها
یاد قصه های مادربزرگ
که کجاها ما رو میبرد
ولی افسوس که عمرش به دنیا نیست انگار
یهو دلم هوای کوچه های خاکی
اون اسمون ابی
شبای پر ستاره
اون روزگاری که غصه نداره افتاد
دل رفت و رفت تا رسید به اونجایی که عشق حرمتی داشت
سفره هامون کوچیک بود ولی نون تو سفره برکتی داشت
اگه غصه ای تو دلا بود میرفت
کینه رو جاش نمیذاشت
دلم یاد عاشقای سر به زیر
نصیحت پدر بزرگ که میگفت
اگه داشتی دستی بگیر
یاد اون لحظه که داشت میمرد
دستشو گرفتم گفتم
تو رو خدا بابا نمیر
دلم یاد اون رفیقای قدیمی که دیگه شبیهشونو نمیبینیم
یادش بخیر که اون روزا عشق حرمتی داشت
قصه شیرین و فرهاد تو دل مردم جایی داشت
بهار که از راه میرسید
با دستاش تو باغچه گل اقاقی میکاشت
یادش بخیر قدیما
وقتی دلت میگرفت
یه گرامافونی بود
رو طاقچه کنار قران مجید
دیوان حافظی بود
نگات به صورت پدر که می افتاد
رو لباش خنده ای بود
ولی افسوس که دیگه گذشته ها گذشته
هر کی رفت بر نگشته
دلکم دیگه بسه
تو هم بیدار شو
کجای کاری
انگار توی بیداری خوابی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1237  
قدیمی 10-18-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


هدیه!"
خطی بر آسمان میکشم و ستاره ای از کنج این شکاف میچکد بر زمین...
در این شب تابستانی نسیم به زحمت بر صورتم میبارد...
آژیر آسمان نواخته میشود!
در میان نقطه های دفترم گم میشوم...
ستاره هایی که دیگر پر نور شده اند بازهم چشمهایم را به آسمان میدوزند که فرار تصمیم کبرای زندگی ام میشود؛
فرار زیر آسمان کبود!
مخفیانه میگریزم
به آهستگی
قدمهایم شمرده میشود
و اکنون در حال دویدنم!
نفس کم آورده ام،
باز هم شمرده
بازهم آهسته
و آهسته تر...
که از خستگی بر زمین غلط میخورم و نگاهم به آسمان گره میخورد...
آسمان وصله دار!
قلم را دوباره در دست گرفته ام
این بار پنج خط پی در پی!
ستاره ای که تقدیم آسمان خواهم کرد...
...
بازهم خطی بر آسمان میکشم...
و از کنج شکافش ستاره ام را "هدیه" میدهم!!


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1238  
قدیمی 10-18-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
من از دیار عروسکها می ایم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خکی معصومیت
از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا
در پشت میز های مدرسه مسلول
از لحظه ای که بچه ها توانستند
بر روی تخته حرف سنگ را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند
من از میان
ریشه های گیاهان گوشتخوار می ایم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را
دردفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تک ساعت دیواری
دریافتم باید باید باید
دیوانه وار دوست بدارم
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت
کنون نهال گردو
آن قدر قد کشیده که دیوار رابرای برگهای جوانش
معنی کند
از اینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
ایا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنها تر از تو نیست ؟
پیغمبران رسالت ویرانی را
با خود به قرن ما آوردند ؟
این انفجار های پیاپی
و ابرهای مسموم
ایا طنین اینه های مقدس هستند ؟
ای دوست ای برادر ای همخون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گل ها را بنویس
همیشه خوابها
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت میشوند و می میرند
من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست
ایا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خک شد جوانی من بود ؟
ایا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم میزند سلام بگویم ؟
حس میکنم که وقت گذشته ست
حس میکنم که لحظه سهم من از برگهای تاریخ است
حس میکنم که میز فاصله ی کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این غریبه ی غمگین
حرفی به من بزن
ایا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
حرفی بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم


شعر از فروغ فرحزاد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1239  
قدیمی 10-18-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض خاطره ....



خاطره ء یک روز تابستانی

امروز آسمان بی ستاره است،
حتی از تابش نور نزدیکترین ستاره به منظومه ء شمسی هم بی نصیب است!
امروز آسمان هم مثل دلم بارانیست،
مثل چشمانم،
مثل...
از سرمای باران،
سرمای دلم
وسرمای هوا رنج میبرم،چرا که گلویم میسوزد؛
و دلم میسوزد...
پاهایم یخ زده اند
حتی جوراب هم توان گرم کردنشان را ندارد...
چقدر دلم تنهاست،
چقدر دلسردم...
دلم حتی از پاهایم سردترست...
قطره های باران زودتر از اشکهایم برگ دفترم را خیس کرده اند؛
شاید آسمان تنهاتر از منست!!
بس که هوا مه آلودست حتی تپه ء روبرویمان در سپیدی این بوم نقاشی پنهان مانده است و گویی نقاش ماهری چون "خدا" ، این حیاط را همراه با همه ء درختانش نقاشی کرده است!
* * *
در هوای مه آلود چقدرخدا نزدیکمانست...
گویی آسمان در دست توست
و گویی خدای را میتوان در آن سوی آسمان جست...
کافیست دستت را بسویش دراز کنی!...
اما دست نگه دار...
پشیمان خواهی شد!
گویی خدا نمیخواهد او را در میان مه ها بجویی!!
او جایی فراتر از اینجاست!
همان لحظه دستت را میگشایی،در همان آن،
مه ناپدید میگردد و آسمان دور...
* * *
آسمان چقدر گریان است...
دفترم خیس خیس شده است!
* * *
دوباره همان صحنه ء گذشته؛
آسمان ابری،
تپه،
حیاط،
و یک دل بارانی!
صحنه ء تکراری این بوم چقدر آزار دهنده است!
از وقتی که آمدیم حتی یک روز خوب آفتابی هم نداشتیم،گویی آسمان با ما لج افتاده است!...
به منظره ء روبرو که مینگرم،چهارپایان ِ مشغول چریدن،ذهنم را به خود جلب میکنند...
برای آنها تنها یک چیز مهمست:
خوردن!
نه به آسمان کار دارند،
نه به اشکهایش!
و نه به این دل تنهایم که از دور حسرت بی خیالی آنانرا میخورد...
صدای صلابت رودخانه ء پایین حیاط،
این بوم تصویری را صوتی جلوه میدهد...
آه،
چقدر مه!...
گویی زمین فراتر از هر وقت مه آلودست...
آسمان زار زار میگرید...
صدای غرشش دل هر تنهایی را میلرزاند...
و آسمان چشمان من نیز میبارد...
* * *
در آن طرف حیاط به لباسم چشم میدوزم که از دیروز تا به حال،
بس که هوا بارانیست خیس مانده است...
گویی اشکان آسمان را پاک میکند!...
اما میدانم،
در برابر اشکان این دل تنها،
هیچ دستاری دوام نخواهد آورد!...
* * *
اینجا
همه از سرمای روزگار چشیده اند!
همه ء ما سرما خورده ایم!!
سرما را بیش از پیش در پاهایم حس میکنم،
چقدر هوا سردست!
طنین قرآن میوزد...
اذان در پیشست...
باید آماده ء نماز شوم،ولی دلم میخواهد بیشتر در این هوای سرد مه آلود با او تنها باشم...
دلم میخواهد بروی تپه ها روم...
گویی خدا به آنجا نزدیکترست...
* * *
امروز اینجا را ترک خواهم کرد...
چقدر بعدها حسرت بودن ِ حتی یک ثانیه ء دیگر آن را خواهم خورد...
با این همه میدانم،
وقتی در آنسوی دشت،سرمای این هوا را در ذهنم به تصویر کشم،
لحظه ای خود را سرزنش خواهم کرد...
الله اکبر...
الله اکبر...
اذان اینجاست و نماز در آنسوی وضو...
بالاخره آفتاب در حال تابیدنست...
* * *
مه ها دوباره می آیند و میروند و باز هوا میگیرد
اما از گریه ء آسمان خبری نیست...
صدای زنگوله ء چهارپایان طنین قشنگی را در خاطرم بجای میگذارد...
دیگر نه دل من گرفته است
و نه آسمان...
خورشید تشعشعات طلایی اش را بر سرمان میپاشد و همه جا رنگی نو به خود میگیرد...
دود بخاری ها هم فروکش کرده است...
گویی همه جانی تازه گرفته اند!
ساعاتی دیگر این دیار همیشه مقدس را ترگ میگویم...
دیگر نه کوهی در روبرویم قد علم کرده میبینم
و نه مه و هوای ابری...
نه آواز زنگوله ء چهارپایان
و نه صلابت رودخانه...
و دیگر اشکانم با اشکان آسمان درنخواهد آمیخت،
مگر در رویاهای بودنم در این دیار!
دیگر پرواز پروانه های سپید را بر روی این بوم همیشه پر از مه نخواهم دید
گویی رقص کنان بر همه ء برگهای درختان بوسه زده و آفتاب را به آنان نوید میدهند...
آواز پرندگان نیز در این جشن ِ تابش،
احساس آدمی را به حد کمال رسانده است...
هرگز نمیتوانم در دشت
یک آن،
این همه تلالؤ و درخشش عظیمترین ستاره ء این منظومه را بر روی برگها ببینم...
آری،اینجا همه چیز "خدا" را ستایش میکند؛
غرش آسمان،
نور خیره کننده ء خورشید،
صلابت آب رودخانه،
آواز زنگوله ها،
رقص پروانگان،
چهچهه ء پرندگان
و حتی خزیدن مارها بروی خاک نمور،که سینه ء سنگی اش سر نگه دار اشک های آسمان بود...!
* * *
پرواز پرنده ها آغاز میشود
از روی درختان گردوی این حیاط،
به تپه ء روبرو
یکیشان در رأس،
و باقی پشت سر او بر گوشه ء سنگی تپه،فرودی رویایی را به نمایش میگذارند...
گویی آسمان را آفتاب فراگرفته و گویی آفتاب با آنان نیز سازش کرده است...
در این چند روز یک بار پا به عرصه ء حیاط گذاشته ام و فندق و گردو،
خوش طعمترین میوه ء این فصل را با لذت خاصی زیر دندانهایم مزمزه کردم...
کلاغی آن طرفتر به دنبال باقی مانده ء غذایی کسانی که پا به عرصه تپه گذاردند و پاکی اش را به تمسخر گرفتند، میخورد...
دو کودک آن طرفتر شادمانه میخوانند و میرقصند...
و خبر ندارند در گذر این لحظه های ناب،هیچ چیز در خاطرشان باقی نخواهد ماند...
* * *
برای دومین بار پا به عرصه ء حیاط میگذارم...
طبیعت در دستان منست...
تپه پشت درختان جاخورده است...
تنها آواز زنگوله و ناله ء کودکی از خانه ای آن طرفتر بگوش میرسد...
با عطر نعنا مست میشوم...
از این دنیای سر سبز به عمق تخیل پر میکشم...
اما ناگهان با صدای مرغی،
پر و بال شکسته بر زمین میخورم...
در گوشه ای از حیاط،
قرمزی ِ گلهای رز چشمم را خیره میکند...
آیا بازهم لیاقت این زیبایی ها را خواهم داشت تا در آنها محو شوم؟!...
"طبیعت سبز سال دیگر برایم آغوش بگشا که از حالا آغوش گشوده ام..."
* * *
دم دمای غروبست...
امروز هم در حال تمام شدنست...
انبوهی از مه دوباره اطراف را پر کرده است و باز همان صحنه ء گذشته!
* * *
برای آخرین بار به حیاط میروم قدمهایم را مرور میکنم،
آخرین قدمها را...!
و ما در حال رفتنیم،
نزدیک اذانست...
و من ماه را در آسمان دیدم...!


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1240  
قدیمی 10-18-2010
boosal boosal آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Oct 2010
نوشته ها: 2
سپاسها: : 0

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

برق در ایران باستان کشف شده بود!



برای نخستین بار،

آن زمان که پیرمردی نقاش...

تصویری از چشم های تو کشید!!!
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:02 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها