بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید مجموعه ی کامل ضرب المثل های فارسی


امثال و اصطلاحات رایج در میان هر قوم و ملت از ارکان مهم زبان و ادب آن قوم و نموداری از ذوق و قریحه و صفات روحی و اخلاقی و افکار و تصورات و رسوم و عادات آن ملت است. در طی هزاران سال شکفته و نشر یافته و در هر کشور برحسب اختصاصات قومی و فرهنگی و آداب و سنن و مذهب و حتی وضع جغرافیائی و سیاسی آن کشور ویژگی‌های خاصی پیدا کرده است. اغلب امثال در لباس استعاره یا کنایه و یا در قالب کلامی موزون و دلنشین بیان شده است و حاوی اندیشه‌های عمیق و سودمند و یا انتقادی شدید و طنزآمیز از رفتار و گفتار آدمیان و نابسامانی‌ها اخلاقی و وضع غلط جامعه می‌باشند. در روزگاران گذشته توسط مردمانی با ذوق و حساس و شوخ‌طبع و نکته‌سنج و علاقه‌مند به تربیت و هدایت خلق ساخته شده‌اند. استفاده از مثل در گفتار و نوشتار، کلام گوینده یا نویسنده را آرایش می‌دهد. شعرا و نویسندگان بزرگ نیز گاهی برای بیان مقصود و تفهیم بیشتر سخن خویش به امثال توسل جسته‌اند و عباراتی زیبا و دلنشین آورده و یا ابیات نغز و لطیفی به رشته علم کشیده‌اند. در هر صورت امثال سایره یکی از شاخه‌های بسیار مهم و ارزنده ادبیات و سند معتبر و بی‌چون و چرای از ادب و فرهنگ روزگار گذشته سرزمین ما است. گردآوری امثال فارسی نخستین بار در سال ۱۰۵۱ هـ.ق. توسط ادیبی به‌نام میرزا محمدحیله رودی (یا هیله‌رودی) صورت گرفته و کار او تحت‌عنوان جامع‌التمثیل انتشار یافته است. چندی بعد از تألیف جامع‌التمثیل ادیب دیگری که برخی نام او را محمدصادق صادقی اصفهانی و برخی دیگر حاج میرزا علی‌اکبر خان قائم‌مقامی دانسته‌اند به تألیف دانش‌نامه بزرگی به‌نام شاهد دست زده و در فصل هشتادم کتاب خود بخشی را به امثال فارسی اختصاص داده و در آن پانصد و شصت مَثَل فارسی را ذکر کرده است. به هر حال پس از تألیف جامع‌التمثیل مدت سه قرن ظاهراً هیچ‌گونه تألیف مهم و مستقل دیگری در زمینه امثال فارسی صورت نگرفته این بی‌اعتنائی به امثال و حِکَم همچنان ادامه داشته تا آن که در سال ۱۳۳۹ هـ.ق. مجموعه کوچکی تحت عنوان هزار و یک سخن در امثال و نصایح و حِکَم فارسی تألیف امیرقلی امینی در برلن به چاپ رسیده. اما نخستین فرهنگ جامع و بزرگ در زمینه امثال فارسی در سال ۱۳۱۰ شمسی تحت‌عنوان امثال و حِکَم توسط ادیب و دانشمند بزرگ معاصر علی‌اکبر دهخدا تألیف شده که باید آن را کاملترین و معتبرترین فرهنگ در زمینه امثال و حکم فارسی دانست. تألیف دیگر در این موضوع 'دوازد هزار مثل فارسی و سی هزار معادل آنها' اثر دکتر ابراهیم شکورزاده بلوری است که جدا از تعداد امثال این فرهنگ معادل‌های فراوان هر مثل را نیز به همراه دارد.

- منظور از 'ر.ک' ، جمله 'رجوع کنید' است.
- منظور از 'ع' کلمه 'عامیانه' است.


با تشکر از مجله ی الکترونیکی ویستا


ضرب المثل فارسی ،مثل فارسی ،ادب فارسی ، پارسی
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید آ


آب آبادانى مى‌آورد

نظير: زنده از آب است دائم هرچه هست (عطار)

---------------------------------------------------------------
آبادانى ظلم به يک باد بسته است.

نظير:

- ريشهٔ بيداد بر خاکستر است

- ظلم ظالم و ماه تموز هيچ‌کدام پايدار نيست

- خانهٔ ظلم به آه مظلوم خراب است.

رک: ظالم پاى ديوار خود را مى‌کَنَد.

---------------------------------------------------------------

آبادي ميخانه ز ويرانى ماست٭

نظير: از سستى آدميزاد است که گرگ آدميخوار پيدا مى‌شود.


٭ .............. جمعيت کفر از پريشانى ماست.


اسلام به ذات خود ندارد عيبى عيبى که دروست از مسلمانى ماست(منسوب به خيام)

---------------------------------------------------------------

آب از بُنه تيره است (يا: آب از سر تيره است)

نظير: آب از سرچشمه گل‌آلود است

---------------------------------------------------------------
آب اِفتاده است دست يزيد


رک: روزى افتاده است دست قوزى

---------------------------------------------------------------
آب اگه قوّت داشت قورباغه زنجير پاره مى‌کرد!

نظير: آب اگر قوت داشت قورباغه نهنگ مى‌شد

---------------------------------------------------------------
آب اگه قوت داشت قورباغه نهنگ مى‌شد!

نظير: آب اگر قوت داشت قورباغه زنجير پاره مى‌کرد.
---------------------------------------------------------------
آب‌انبار شلوغ کوزه بسيار مى‌شکند

رک: آشپز که دو تا شد آش يا شور مى‌شود يا بى‌نمک
---------------------------------------------------------------
آبان‌ماه را بارانکى، دى‌ماه را برفکى، فروردين‌ماه شب ببار روز ببار!
---------------------------------------------------------------
آب براى من ندارد نان که براى تو دارد

رک: اگر براى من آب نداشته باشد براى تو نان که دارد
---------------------------------------------------------------
آب بر کَرْتِ اول است

رک: همان آش است و همان کاسه
---------------------------------------------------------------
آب به آبادانى مى‌رود

رک: پول پيش آدم پولدار مى‌رود
---------------------------------------------------------------
آب به آب مى‌خورد زور برمى‌دارد

رک: اتحاد موجب قوّت است.
---------------------------------------------------------------
آب تا جارى است اين آسيا در گردش است (امين کاشانى)

نظير: تا چراغ روشن است گاو مى‌زايد
---------------------------------------------------------------
آبجى‌خانم تو مطبخ، حرفش کجا؟ تو 'سرتخ' (= سرتخت)٭ (عامیانه )

٭ مثلى است تهرانى در مذمّت از زنان بدگو و بدزبان که پشت سر ديگران حرف درمى‌آورند. سرتخت نيز نام محله‌اى است معروف در جنوب تهران (نقل از قند و نمک نوشتهٔ جعفر شهرى)
---------------------------------------------------------------
آب چون در روغن افتد مى‌کند شيون چراغ (صائب)
---------------------------------------------------------------
آب چشمهٔ حيوان درون تاريکى است٭

٭ ز کار بسته مينديش و دل شکسته مدار که............................ (حافظ)
---------------------------------------------------------------
آب حمام مفت فاضلاب!

رک: سرِ خر و دندان سگ!
---------------------------------------------------------------
آب حيات از دُمِ افعى مجوى (نظامى)

رک: از مار نزايد جز ماربچه
---------------------------------------------------------------
آب حيوان جفت تاريکى بوَد٭

رک: آب حيوان درون تاريکى است


٭ در شبِ بدرنگ بس نيکى بوَد ............................... (مولوى)
---------------------------------------------------------------
آب حيوان درون تاريکى است٭

نظير:

آب چشمهٔ حيوان درون تاريکى است (حافظ)

آب حيوان جفتِ تاريکى بوَد (سنائى)

به تاريکى درون آب حيات است (شبسترى)





رک: هر که را طاووس بايد جور هندوستان کشد.


٭ اندر اين راه در بدى نيکى است ............................. (سنائى)
---------------------------------------------------------------
آب خُرد، ماهى خُرد

رک: ز آب خُرد ماهى خُرد خيزد
---------------------------------------------------------------
آب خوش بى‌تشننگى ناخوش بوَد٭ (ناصر خسرو)

نظير: آب کم جو تشنگى‌آور به‌دست (مولوى)


٭ .......................... مرد سيراب آبِ خوش را منکر است(ناصر خسرو)
---------------------------------------------------------------

آب داند که آبادانى کجاست

رک: آب مى‌داند که آبادانى کجاست
---------------------------------------------------------------
آب در پيش ما و ما چنين تشنه٭

نظير: من تشنه و پيش من روان آب زلال (جامى)

رک: آب در کوزه و ما تشنه‌لبان مى‌گرديم.


٭ ...................... باده در جام و ما چنين مخمور(خواجو کرمانى)
---------------------------------------------------------------

آب در کشتى هلاک کشتى است٭


٭..................... آب در بيرون کشتى پشتى است (مولوى)
---------------------------------------------------------------
آب در کوزه و ما تشنه‌لبان مى‌گرديم٭

نظير:

دوست در خانه و ما گرد جهان مى‌گرديم (سعدى)

سال‌ها طلب جام جم از ما مى‌کرد آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مى‌کرد (حافظ)

پيش‌پا بود آنچه ما را در نظر ناياب بود (بيدل)

آفتى نبوَد بَتَر از ناشناخت (مولوى)

رک: من تشنه و پيش من روان آب زلال


٭ ..................... يار در خانه و ما گرد جهان مى‌گرديم
---------------------------------------------------------------
آب دريا از دهان سگ کجا گردد پليد؟٭

رک: از لف لف سگ دريا نجس نشود


٭ مُلکِ او، از طعنهٔ خصمان کجا بايد خلل ......................... (امير معزّى)
---------------------------------------------------------------
آب دريا در مذاق ماهى دريا خوش است٭

رک: علف به دهان بزى شيرين مى‌آيد


٭ نيست پروا تلخکامان را ز تلخى‌هاى عشق ........................... (صائب)
---------------------------------------------------------------
آب دريا را اگر نتوان کشيد هم به‌قدر تشنگى بايد چشيد (مولوى)
آب دست يزيد افتاده است

نظير: روزى افتاده دست قوزي!
---------------------------------------------------------------
آب دهان هرکس٭ به دهان خودش مزه مى‌دهد

نظير: صوت هر کس به گوش خودش خوش‌نوا است.


٭ يا: خيزى هرکس...
---------------------------------------------------------------

آب را از سرِ بند بايد بست

نظير: اى سليم آب ز سر چشمه بيند که چو پر شد نتوان بستن جوى (سعدى)
---------------------------------------------------------------
آب را بر سر زنى سر نشکند خاک را بر سر زنى سر نشکند آب را با خاک اگر قاطى کنى مالش دهى تا گل شود، قالب زنى خشتى شود، کوزه تهى آجر شود، بر سر زنى سر بشکند!٭


٭ مولوى گويد:



خاک را بر سر زنى سر شکند آب را بر سر زنى در نشکند


گر تو مى‌خواهى که سر را بشکنى آب را و خاک را بر هم زنى(مثنوى معنوى، دفتر پنجم)
---------------------------------------------------------------

آب راکد بالاخره بو مى‌گيرد

رک: آب که يک جا بماند مى‌گَنْدَد
---------------------------------------------------------------
آب را گل‌آلود مى‌کند ماهى بگيرد

نظير: دزد بازار آشفته مى‌خواهد
---------------------------------------------------------------
آب را ميل جانب پستى است
---------------------------------------------------------------
آب راه خودش را باز مى‌کند

نظير:

آتش جاى خودش را باز مى‌کند

دود روزنهٔ خود را پيدا مى‌کند.
---------------------------------------------------------------
آب رفته به جوى بازنايد٭

نظير:

نبايد به جوباز آبى که رفت

- آب رفته به جوى نيايد

- نرود آب دگر بار که از جو رفت

- آب ريخته به کوزه نيايد

- آب روان باز نايد به جوى (سعدى)

- اميد نيست که عمر گذشته باز آيد (سعدى)


٭ را: آب رفته به جوى باز نمى‌گردد.
---------------------------------------------------------------
آبرو آب جو نبايد کرد

نظير:

آبرو آب جو نيست

- آبى که آبرو ببرد در گلو مريز

خون خود را گر بريزى بر زمين بِه که آبِ روى ريزى در کنار(ابوسليک گرگانى)


- از تشنگى بسوز و مريز آبروى خويش (صائب)

- در جُستن نان آب رخِ خويش مريزيد (سنائى)
---------------------------------------------------------------
آبرو آب جو نيست

رک: آبرو آب جو نبايد کرد
---------------------------------------------------------------
آبرو بهرِ نان نبايد ريخت

نظير:

در جُستنِ نان آبِ رخ خويش مريزيد (سنائى)

- از تشنگى بسوز و مريز آبروى خويش (صائب)


---------------------------------------------------------------
آبرو چون رفت رو هم مى‌رود
---------------------------------------------------------------
آبرو خواهى چو خاک افتاده باش٭


٭ بارها اى نفس نافرمان تو را گفته‌ام کز حرص بر دنيا مَچَفْس


.......................... نى چو آتش از هوا در تاب و نَفْس (ابن يمين)

---------------------------------------------------------------
آب روشنائى است

از عقايد عامه که صورت مَثَل به خود گرفته است

---------------------------------------------------------------
آبرويت را در دست خود نگهدار

رک:
حرمت هرکس در دست خودش است
---------------------------------------------------------------
آبروى ذوالفقار از زورِ دستِ حيدر است
---------------------------------------------------------------
آبروى گُل ز رنگ و بوى اوست (قبال لاهورى)
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی


ویرایش توسط زکریا فتاحی : 07-01-2010 در ساعت 03:50 PM
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

آبِ ريخته به کوزه نيايد

رک: آب رفته به جوى بازنايد

-------------------------------------------------

آبِ ريخته جمع نمى‌شود

نظير:

روغن ريخته جمع نمى‌شود

پول عاشقى به کيسه برنمى‌گردد.
-------------------------------------------------
آب زور سر بالا مى‌رود

رک: زورت بيش از حرفت پيش است.
-------------------------------------------------
آبستنى نهان بودَ و زادن آشکار

نظير: گاوى که در پناه با گاو ديگرى جفت شود آشکار خواهد زائيد
-------------------------------------------------
آب سربالا مى‌رود قورباغه ابوعطا مى‌خواند

به مزاج در مورد شخص کم‌خردى به‌کار برند که بازار آشفته‌اى بياد و بخواهد در آن ميان اظهار فضل کند.
-------------------------------------------------
آبِ سفيد از ابر سياه مى‌بارد

رک: باران سفيد از ابر سياه مى‌بارد
-------------------------------------------------
آبِ شور تشنگى را بيشتر مى‌کند
-------------------------------------------------
آبِ شور نخورده‌اى که قدر آب شيرين را بدانى

نظير: ماهى که بر خشک اوفتد قيمت بداند آب را (سعدى)
-------------------------------------------------
آبِ شيرين نزايد از گِلِ شور٭

رک: از مار نزايد جز مار بچه و تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است


٭ ديده‌بانى مجو ز ديدهٔ کور ........................ (مکتبى)
-------------------------------------------------

آب شيرين و مَشک گَنده؟

نظير: روغن زرد و رودهٔ سگ؟
-------------------------------------------------
آب صداى شَر شَر خود را نمى‌شنود

نظير:

آدم قوزى قوز خودش را نمى‌بيند

کور خود است و بيناى مردم تا آدمى به عيب خودش نابينا است (کيمياى سعادت)
-------------------------------------------------
آبکش به آفتابه ميگه٭ دو سوراخه! (عامیانه )

رک: ديگ به ديگ مى‌گويد: رويت سياه!


٭ ميگه: مى‌گويد
-------------------------------------------------
آبکش به کفگير مى‌گويد نُه سوراخ داري! (عامیانه )

رک: ديگ به ديگ مى‌گويد: رويت سياه!
-------------------------------------------------
آب کم جو تشنگى‌آور به‌دست٭

نظير: آبِ خوش بى‌تشنگى ناخوش بوَد (ناصر خسرو)


٭ ......................... تا بجوشد آبت از بالا و پست (مولوی )
-------------------------------------------------
آب که آمد تيمم برخاست

رک: تيمم باطل است آنجا که آب است
-------------------------------------------------
آب که از سر گذشت چه يک نيزه چه صد نيزه

نظير:

- ما که غرقيم چه صد کله

- ما که در جهنم هستيم يک پله پائين‌تر!

- ما که غرقيم ده گز هم بالاش! (عامیانه )

- غرقه در بحر چه انديشه کند طوفان را (سعدى)

- آدم خيس از باران نمى‌ترسد

آب کز سرگذشت در جيحون
چه به دستى چه نيزه‌اى چه هزار (سعدى)


- آنکه او غرق شود کى غم کالا دارد

- آنکه آب از سر گذشتش گو ز باران غم مخور (سلمان ساوجى)

- صد تومان مى‌دادم پسرم شب بيرون نماند، حالا که ماند چه يک شب چه هزار شب! (عامیانه )
-------------------------------------------------
آب که به سوراخ عقرب بريزند از سوراخ بيرون مى‌آيد
-------------------------------------------------
آب که سربالا برود قورباغه ابوعطا مى‌خواند! (عامیانه )
-------------------------------------------------
آب که يک جا بماند مى‌گندد٭

نظير:

چون آب اندر شَعْر بسيار مانَد عفونت گيرد از آرام بسيار (دقيقى)

چو آب استاده شد يابَد عفونت چو مارى گشت. گردد صاف و روشن(ايرج ميرزا)
-------------------------------------------------

آب راکد بالاخره بو مى‌گيرد


٭ (يا: آب که در گودال بماند گَنده مى‌شود)
-------------------------------------------------
آبِ گرمابه پارگين را شايد (اسرارالتوحيد)

رک: سرِِ خر و دندان سگ!
-------------------------------------------------
آبگينه ز سنگ مى‌زايد ليک سنگ آبگينه مى‌شکند (خاقانى)

نظير:

- کرمِ درخت از خود درخت است

- آتش چنار از چنار است

- آنچه بر ما مى‌رسد آن هم ز ماست (مولوى)

- از ماست که بر ماست

- شکايت از که کنم خانگى است غمّازم (حافظ)

گله از هيچ‌کس نبايد کرد کز تنِ ماست آنچه بر تن ماست(مسعود سعد سلمان)
-------------------------------------------------

آبگينه و سنگ با هم نسازند

نظير: صحبت سنگ و سبو راست نيايد هرگز
-------------------------------------------------
آبله کور مى‌کند، سرخک گور!

نظير: چشم شور شتر را به ديگ مى‌کند، آدم را به گور!
-------------------------------------------------
آبم است و گابم است و نوبت آسيابم است! (عامیانه )

نظير:

- سرم ريز و برم ريز، مجال خوردنم نيست!

- سِپَلَشت آيد و زن زايد و مهمان عزيزت برسد!

- يک سر دارم و هزار سودا (يا يک سر است و هزار سودا)

- گابم مى‌زايد، آبم مى‌آيد، زنم دردش است!
-------------------------------------------------
آب مايهٔ حيات است اما از سر که گذشت سبب هلاک مى‌شود

نظير:

زيان بوَد چو فراوان خورند شهد و شکر (مسعود سعد)

طرب آزرده کند چونکه ز حد در گذرد آبِ حيوان بکشد نيز چو از سر گذرد(ايرج ميرزا)


چو آب از سر گذشت آيد زيانى و گر خود باشد آبِ زندگانى (نظامى)

آب اگر چند گوارنده و شيرين باشد بکُشد نيز بلا شيهه چو از سر گذرد(سيد حسين طبسى)
-------------------------------------------------

آب مى‌داند که آبادانى کجاست

رک: آب هميشه به آبادانى مى‌رود
-------------------------------------------------
آب مى‌گردد گودال را پيدا مى‌کند

رک: ديزى مى‌گردد درش را پيدا مى‌کند
-------------------------------------------------
آب نديده موزه مکش

رک: 'گز نکرده پاره مکن' و 'اول جاى پايت را محکم کن بعد قدم بردار'
-------------------------------------------------
آبِ نطلبيده مراد است

از عقايد عامه است که به‌صورت نقل درآمده. هرگاه براى کسى ناخواسته آب بياورند آن را به فال نيک گيرد و به آورندهٔ آب گويد: آب نطلبيده مراد است خدا مراد تو را بدهد!
-------------------------------------------------
آب نمى‌بيند وگرنه شناگر قابلى است!

نظير:

خانه نشستن بى‌بى از بى‌چادرى است

حمام نرفتن بى‌بى از بى‌چادرى است

از غم بى‌آلتى افسرده است (مولوى)
-------------------------------------------------
آب و آتش با هم جمع نمى‌شود

نظير:

- آب و آتش به‌هم نيايد راست

- آب و آتش را چه آشنائي؟

- آب را با آتش نسبتى نيست

- آب و آتش به‌هم نياميزد (عنصرى)

- کجا دمساز باشد آب و آتش (ناصر خسروى)

- آب و آتش خلاف يکديگر هستند (سعدى)

- نباشد آب و آتش را به هم ساز (فخرالدين اسعد گرگانى)
-------------------------------------------------
آب و آتش به‌هم نياميزد (عنصرى)

رک: آب و آتش با هم جمع نمى‌شود
-------------------------------------------------
آب و آتش به‌هم نيايد راست

رک: آب و آتش با هم جمع نمى‌شود
-------------------------------------------------
آب و آتش خلاف يکديگرند٭

رک: آب و آتش با هم جمع نمى‌شود


٭ ................................ نشنيديم عشق و صبر انباز (سعدى)
-------------------------------------------------
آب و آتش را چه آشنائي؟

رک: آب و آتش با هم جمع نمى‌شود
-------------------------------------------------
آب هر جا که ببينى زير دست روغن است (بيدل)

مردم ساده‌دل و بى‌آميغ همواره اسير و زبردست قدرتمندان چرب‌زبان هستند.
-------------------------------------------------
آب هرچه عميق‌تر باشد آرام‌تر است٭

شخص هر چه فاضل‌تر و داناتر باشد کم‌سخن‌تر و آرام‌تر است.


٭ اين مَثَل از زبان فرانسه گرفته شده و اصل آن در زبان مذکور چنين است: Plus I'cau profonde، plus elle est calme
-------------------------------------------------
آبى است آبرو که نيايد به جوى باز
-------------------------------------------------
آبى است زير پرّه که مى‌گردد آسيا٭


٭ ............................... سرّى است زير پرده که مى‌گردد آسمان (قاآنى)
-------------------------------------------------
آبى بنوش و لعنت حق و يزيد کن جان را فداى مرقد شاه شهيد کن

نظير: العطش! لعن حق به شمر و يزيد (مهدى اخوان ثالث)
-------------------------------------------------
آبى که آبرو ببرد در گلو مريز

رک: آبرو آب جو نبايد کرد
-------------------------------------------------
آبى که به زندگانى ندارى به حسين چون گشت شهيد بر مزارش بستي؟

رک: تا زنده بودم آبم ندادى، حالا که مُردم گلاب بر مزارم نهادي؟
-------------------------------------------------
آبى که ريخت هرگز جمع نمى‌شود

نظير: آب ريخته به کوزه نيايد

رک: آب رفته به جوى باز نايد
-------------------------------------------------
آبى که مى‌رود به رودخانه، خودى بخورَد بِهْ از بيگانه

رک: چراغى که به خانه رواست به مسجد حرام است
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی


ویرایش توسط زکریا فتاحی : 07-01-2010 در ساعت 04:01 PM
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید

آتش آوردن برون از سنگ کار آهن است (صائب)
----------------------------------------------
آتش از آتش گُل مى‌کند

مردمان از يارى با يکديگر قوت گيرند

رک: اتّحاد موجب قوت است
----------------------------------------------
آتش از باد تيزتر گردد

نظير: پلنگ از زدن کينه‌ورتر شود به ياد آتش تيز برتر شود (سعدى)
----------------------------------------------
آتش از چنار پوسيده برآيد

نظير:

دود از کُنده برمى‌خيزد

- تيغ کهنه جوهر دارد

- پيرى ندارى پيرى بخر
----------------------------------------------
آتش از خيار نجهد (يا: آتش از خيار برنيايد)

نظير:

سبزه کى رويد به جهد از روى يخ؟

- نَجَست و هم نَجَهد هرگز از خيار آتش (اديب صابر)
----------------------------------------------
آتش اگر اندک است حقر نيايد داشت (سعدى)

نظير:

دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد (سعدى)

- هست سرمايهٔ احتراق جهانى شوروى (ابن‌يمين)

- هيمهٔ بسيار را شراره‌اى کافى است

يک تهِ سيگار آتش مى‌زند عالمى را گو کنى غفلت دمى (احمد اخگر)
----------------------------------------------
آتش اول خودش را مى‌سوزاند

يعنى هر کس در پى آزار ديگران باشد نخست به خودش آزار مى‌رساند.

نظير: آتش هر چه را بخواهد بسوزاند اول بايد خودش را بسوزاند
----------------------------------------------
آتش به جان شمر فتد کاين بنا نهاد

تحريفى است از مصراع دوم اين بيت معروف وثوق‌الدوله 'اول بنا نبود بسوزد عاشقان / آتش به جان شمع فتد کاين بنا نهاد' که عموم در سرزنش از شمر ذى‌الجوشن و امنِ او ساخته‌اند.

----------------------------------------------
آتش به جان شمع فتد کاين بنا نهاد٭

مولوى نيز مفهوم اين مَثَل را در قالب بيت زير به‌صورت ديگرى بيان کرده است:

هر که او بنهاد ناخوش سنّتى سوى او نفرين رود هر ساعتي

رک: آتش به جان شمر فتد کاين بنا نهاد


٭ اول بنا نبود بسوزند عاشقان ............................ (وثوق‌الدوله)
----------------------------------------------
آتش به دو دست خويش بر خرمن خويش من خود زده‌ام چه نالم از دشمن خويش

رک: خودم کردم که لعنت بر خودم باد
----------------------------------------------
آتش به ديگرى زد و ما را کباب کرد
----------------------------------------------
آتش به زمستان ز گُل سورى بِهْ٭

رک: در زمستان الويه پلو است


٭ ............................. يک زشت وفادار ز صد حورى بِهْ (....؟)
----------------------------------------------
آتش به گرمى عرق انفعال نيست٭


٭ در دوزخم بيفکن و نام گنه مبر ک........................ (خيام)
----------------------------------------------
آتش تر و خشک نمى‌شناسد

رک: آتش چو برافروخت بسوزد تر و خشک
----------------------------------------------
آتش جاى خودش را باز مى‌کند

رک: آب راه خودش را باز مى‌کند
----------------------------------------------
آتش چنار از خود چنار است

ُنظير:

کرمِ درخت از خود درخت است ـ کرم پنير از خود پنير است

- آنچه بر ما مى‌رسد آن هم ز ما است (مولوى)

- پرِ من است که برِ من است

- کرم پيله خود کفنش را مى‌تند

- گله از هيچ‌کس نبايد کرد گر تنِ ماست آنچه بر تنِ ماست (مسعود سعد)

- از ماست که بر ماست

- درخت گفت اگر دستهٔ تبر از خودم نبود کسى نمى‌توانست مرا سرنگون کند
----------------------------------------------
آتش چنان نسوزد فتيله را که عداوت بسوزد قبيله را (اسرارالتوحيد)
----------------------------------------------
آتش چو برافروخت بسوزد تر و خشک٭

نظير:

آتش که به بيشه افتاد تر و خشک نپرسد

- آتش که گرفت خشک و تر مى‌سوزد

- آتش تر و خشک نمى‌شناسد

- آتش دوست و دشمن نداند

- آتش اندر بيشه چون افتد به تر مانَدْ نه خشک (کاتبى ترشيزى)

- صر صر چون زَنَد به بوستان گام هم پخته قند ز شاخ هم خام(امير خسرو دهلوى)


- آتش و گلوله کورند، نه دوست مى‌شناسد نه دشمن

- آتش چو در افتاد نه تر مانْد و نه خشک (ابن يمين)

- آتش اندر بيشه چون افتد نه تر مانَد نه خشک (کاتبى)


٭ تمثّل:



در پاى عوام کُشته گشتند خواص آتش چو در افتاد نه تر مانَد و نه خشک(ابن يمين)

----------------------------------------------
آتش دوست و دشمن نداند

رک: آتش چو برافروخت بسوزد تر و خشک
----------------------------------------------
آتش را به روغن نتوان نشانيد

نظير: آتش را به آتش خاموش نتوان کرد
----------------------------------------------
آتش را به آتش خاموش نتوان کرد

نظير: آتش را به روغن نتوان نشانيد
----------------------------------------------
آتش سوزان نکند با سپند آنچه کند دود دل مستمند (سعدى)

نظير:

آنچه يک پيرزن کند، به سحر نکند صد هزار تير و تبر (سنائى)

- آه مظلوم در سحر به يقين بتر از تير ناوک و زوبين (سنائى)

- آه دل درويش به سوهان مانَد گر خود نبرد بُرنده را تيز کند(ابوسعيد ابوالخير)

آتش علاج خانهٔ زنبور مى‌کند (صائب)
----------------------------------------------
آتش کند پديد که عود است يا حَطَب٭
----------------------------------------------

نظير: آتش کند هر آينه صافى عيار زرّ (معزى)


----------------------------------------------
٭ آتش بيار و خرمن عشاق را بسوز ک...........................(ابن يمين)
----------------------------------------------
آتش که به بيشه افتاد تر و خشک نپرسد

رک: آتش چو برافروخت بسوزد تر و خشک
----------------------------------------------
آتش نديده گُر مى‌زند!

رک: پيش از مرگ واويلا!
----------------------------------------------
آتش نشاندن واخگر گذاشتن کار خردمندان نيست (سعدى)

نظير: افعى کشتن و بچه نگاه داشتن کار خردمندان نيست (سعدى)
----------------------------------------------
آتش نفسان قيمت ميخانه شناسند٭


٭ ............................... افسرده‌دلان را به خرابات چه کار است(ناصر بخارائى)

----------------------------------------------
آتش و اسپند؟

رک: آتش و پنبه؟
----------------------------------------------
آتش و پنبه؟

نظير:

آتش و اسپند؟

- پشه و باد؟

- سنگ و آبگينه؟

- شيشه و تير؟
----------------------------------------------
آتش و گلوله کورند، نه دشمن مى‌شناسد نه دوست

رک: آتش چو برافروخت بسوزد تر و خشک
----------------------------------------------
آتش هر چه تند باشد از دور و برش بيشتر نمى‌سوزاند
----------------------------------------------
آتشى بايد که تا آبى به جوش آيد از او٭


٭ نيست عيب ما که با هر کسنمى‌جوشيم ما
...................(اميرى فيروزکوهى)
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید

آجر پختنى است اما خوردنش سردل مى‌آورد

نظير:

حلواى آهک مى‌شود پخت اما نمى‌شود خورد

- از فضلهٔ حيوان نارنج مى‌توان سخت ولى بو نمى‌دهد ---------------------------------------------------------------
آخر به دل خاک فرو خواهى شد٭

رک: آدميزاد تخم مرگ است

٭ تا چند اسير رنگ و بو خواهى شد

چند از پى هر زشت و نکو خواهى شد ---------------------------------------------------------------
آخرِ پشت هم اندازى خُمارى است

يعنى کار مردمِ نيرنگ‌باز و زرنگ و چاپلوس با بدى و شکست پايان مى‌پذيرد ---------------------------------------------------------------
آخر پيرى داغ اميري!

رک: سر پيرى معرکه‌گيري ---------------------------------------------------------------
آخر شاعرى اول گدائى است


نظير:

شاعرى نيست پيشه‌اى که از آن

رسدت نان به ترّه، ترّه به دوغ(ابن‌يمين)


- (شاعر و رمّال و مرغ خانگى) هر سه تن جان مى‌دهند از گشنگي! ---------------------------------------------------------------
آخر شاه منشى کوت کشى است!

نظير:
---------------------------------------------------------------
آخر مهترى کاه‌فروشى است

- بُز پيش آهنگ آخرش توبره‌کش مى‌شود ---------------------------------------------------------------
آخر گذر پوست به دبّاغ‌خانه مى‌افتد٭

نظير:

رسن را گذر بر چنبر است

- عاقبت ميمونِ لولى را گذر بر چنبر است (از جامع‌التمثيل)

- گرو در دست گازر است

٭ يا: آخر گذر پوست به دبّاغان است ---------------------------------------------------------------
آخر مُلّائي٭ اول گدائى است

مفهوم اين مَثَل را چند تن از شاعران به طرق گوناگون در قالب اشعار زيبائى بيان داشته‌اند. از آن جمله‌اند اشعار زير:

- اصلى است خرد که فرع او رنج دل است

شاخى است هنر که برگ و بى‌برگى است (بديع ترکو)


- اگر دانش به روزى بر فرودى

ز نادان تنگ‌روزى تر نبودى (سعدى)


٭ مُلائى: با سواد و دانشمند شدن ---------------------------------------------------------------
آخر مهتري٭ کاه‌فروشى است

رک: آخر شاه‌منشى کوت‌کشى است!

٭ يا: آخر ميراخورى.... ---------------------------------------------------------------
آخوربين آخربين نمى‌شود ---------------------------------------------------------------
آخر نوکرى، گدائى است
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید

آدمِ آبى يک روز عمرش بود به بازار کفاش‌ها رفت و گفت کفشى مى‌خواهم که صد سال عمر کند!
----------------------------------------------------------------
آدم آه است و دَم

نظير:

آدم يک آه است و دم

----------------------------------------------------------------
- آدم است و يک آه و دم

- آدميزاد به نَفى مشتعل است و به پُفى خاموش

- ناگهان بانگى برآيد خواجه مرد!

- پر کن قدح باده که معلوم نيست کاين دم که فرو برم برآرم يا نه (خيام)

- بيچاره کسى است آدميزاد خاکى که چو پف کنى بَرَد باد (نظامى)

- اى دوست، گل شگفته را بادى بس!
----------------------------------------------------------------
آدم از سُراغ به عراق مى‌رود

رک: پرسان پرسان مى‌روند هندوستان
----------------------------------------------------------------
آدم از سنگ سخت‌تر است و از گُل نازک‌تر

رک: آدميزاد از سنگ سخت‌تر است و ...
----------------------------------------------------------------
آدم از کوچکى بزرگ مى‌شود

رک: آدم تا کوچکى نکند بزرگ نمى‌شود
----------------------------------------------------------------
آدمِ احمق هرگز پير نمى‌شود

نظير: هرگز سرِ ديوانه نگرديد سپيد
آدم است و لباس، زمين است و پلاس (عامیانه )

آرايش و زيور انسان به لباس است و زينت زمين به فرش
آدم است و يک آه و دَم

رک: آدم آه است و دَم
----------------------------------------------------------------
آدم اگر در پيرى پلو خوردن ياد بگيرد لقمه را به گوشش مى‌گذارد (عامیانه )

رک: در چهل سالگى تنبور مى‌آموزد در گور استاد خواهد شد
----------------------------------------------------------------
آدم با کسى که على گفت عمر نمى‌گويد

رک: انسان با کسى که على گفت عمر نمى‌گويد
----------------------------------------------------------------
آدم بايد آدم باشه. هم‌يُرقه هم‌قدم باشه (عامیانه )

نظير: آدميّت را آدميّت لازم است
----------------------------------------------------------------
آدم بايد به اندازهٔ دوکش پنبه بردارد

رک: آدم بايد لقمه را به اندازهٔ دهانش بردارد
----------------------------------------------------------------
آدم بايد به‌دست مايه‌اش نگاه کند نه به همسايه‌اش

رک: به‌دست مايه‌ات نگاه کن نه به همسايه‌ات
----------------------------------------------------------------
آدم بايد پشت سرش هم چشم داشته باشد

توصيه‌اى است براى هوشيارى و مراقبت و حفظ خود را گزند حوادث ناگهانى و غيرمترقبه که از هر طرف در کمين انسان هستند
----------------------------------------------------------------
آدم بايد جائى جيک‌جيک بکند که بلبل نباشد! (عامیانه )

رک: جاهلان را پيش دانا جاى استکبار نيست
----------------------------------------------------------------
آدم بايد دست به زانوى خودش بگيرد و بگويد: يا علي!

يعنى انسان بايد در زندگى به خود متکى باشد

نظير:

دست به زانوى خودت بگير و بلند شو

- شتر از زانوى خودش بلند مى‌شود

- در به پاشنهٔ خود مى‌گردد
----------------------------------------------------------------
آدم بايد زن‌دارى و غيرت را از خروس ياد بگيرد! (عامیانه )

رک: زن نگاه داشتن را از خروس بايد ياد گرفت
----------------------------------------------------------------
آدم بايد عاقبت به خير باشد

نظير:

گداى نيک انجام بِهْ که پادشاه بد فرجام(سعدى)

- حکم مستورى و مستى همه برخاتمه است
کسى ندانست که آخر به چه حالت برود(حافظ)

----------------------------------------------------------------
آدم بايد کارى بکند که پرش به بر خلق‌الله نگيرد
----------------------------------------------------------------
آدم بايد گذشت داشته باشد

رک: در گذر تا از تو درگذرند
----------------------------------------------------------------
آدم بايد لقمه را به اندازهٔ دهانش بردارد

نظير:

آدم بايد به اندازه دوکش پنبه بردارد و لقمه را به اندازهٔ دهانت بردار

- آنقدر بپز که بتوانى بخوري

- بَهْر خود چَهْ مى‌کَنى اندازه بکَن

- بگير لقمه که اندازهٔ دهان باشد (آتش اصفهانى)
----------------------------------------------------------------
آدم بايد يک آخور هم براى روز مباداى خودش نگهدارد

رک: چوبهٔ گشتى طبيب از خود ميازار
----------------------------------------------------------------
آدم بايد يک سوزن به خودش بزند يک جوال‌دوز به ديگران

رک: يک سوزن به خودت بزن يک جوال‌دوز به ديگران
----------------------------------------------------------------
آدمِ بدبخت سرِ جوى آب برود آب مى‌خشکد

رک: آدم بدبخت قدم به دريا بگذارد دريا خشک مى‌شود
----------------------------------------------------------------
آدمِ بدبخت قدم به دريا بگذارد دريا خشک مى‌شود

نظير:

----------------------------------------------------------------
آدم بدبخت سرِ جوى آب برود آب مى‌خشکد

- قدم نامبارک محمود اگر به دريا رسد برآرد دود!

- بدبخت اگر مسجد آدينه بسازد يا طاق فرود آيد و با قبله کج آيد!
----------------------------------------------------------------
آدمِ بدحساب دو دفعه مى‌دهد٭

نظير: از شل يکى درمى‌آيد از سفت دوتا


٭ يا: آدم بد بده دوبار مى‌دهد
----------------------------------------------------------------
آدمِ برهنه ٭ کرباس دولّا پهنا خواب مى‌بيند

رک: آدم گرسنه نان سنگک خواب مى‌بيند


٭ يا: آدم لخت...
----------------------------------------------------------------
آدم به آدم بسيار مانَد
آدم به آدم خوش است

عيش حيات و لذت زندگى در مصاحبت آدميان با يکديگر است

نظير: آدميزاد همنشين طلب است (سنائى)
----------------------------------------------------------------
آدم به اميد زنده است٭

نظير:

تا نفس هست اميد هست

- تا جان هست اميد هست

- اميد نانِ روزانهٔ بيچارگان است

- تا دَم باقى است اميد باقى است

- دنيا به اميد قائم است

- سرمايهٔ حيات اميد است و آرزو (گلچين معانى)


٭ يا: انسان به اميد زنده است
----------------------------------------------------------------
آدمِ بى‌اولاد پادشاه بى‌غم است
----------------------------------------------------------------
آدمِ بى‌پول غالباً تنبور زن مى‌شود
----------------------------------------------------------------
آدمِ بى‌حيا ننگ دارد نه وفا!

رک: آدم چشم دريده ادب نگاه ندارد
----------------------------------------------------------------
آدمِ بى‌خود ستور بوَد٭

رک: آدمى را بتر از علت نادانى نيست


٭ ........................ گرچه دارد دو ديده کور بوَد (سنائى)
----------------------------------------------------------------
آدمِ بى‌زن پادشاه بى‌غم است

نظير:

زن ندارى غم ندارى

- باشد عَزَبى مايهٔ راحت به جهان

- اى خوشا آن کس که زن ناکرده است آنکه زن دارد غلام و برده است.
----------------------------------------------------------------
آدمِ بى‌سواد کور است
----------------------------------------------------------------
آدم بى‌سواد جا تنگ‌کن روى زمين است
----------------------------------------------------------------
آدم بى‌عشق مثل تنبان بى‌کش است (عامیانه )

رک: سرى که عشق ندارد کدوى باراست
----------------------------------------------------------------
آدم بى‌عقل باشد چون گل بى‌رنگ و بوى
----------------------------------------------------------------
آدم بيکار بيل دسته مى‌کند

رک: آدم بيکار جوال‌دوز به فلان خود مى‌زند
----------------------------------------------------------------
آدمِ بيکار جوال‌دوز به بيضهٔ خود مى‌زند

آن شنيدى که بود مردى کور
آدمى صورتى به فعل ستور

رفت روزى به سونِ گرمابه
ماند تنها درونِ گرمابه

سوزنى نيز برگرفت به چنگ
کرد زيِّ خايه‌هاى خود آهنگ

سوزن اندر خلِد در خايه
آنچنان کور جلفِ بى‌مايه

نعره برداشت کاى خداى غفور
هستم اندر عنا و غم زنجور

مرمرا زين عنا و غم فَرَج آر
کز چنين غم مرا نماند قرار

سوزن تيز و خايهٔ نازک
برهانم به فضل خويش سبک

کرد مردى در آن مايه نگاه
گشت از آن ابلهيِ کور آگاه

گفتش: اى ابلهِ کذا و کذا
اى تو را چهل سال و ماه غذا

سوزن از دست بفکنى رستى
که از اين جهلِ جان و دل خستى(حديقةالحقيقه، الباب‌السادس)


نظير:

آدم بيکار بيل‌دسته مى‌کند

- بقّال بيکار پلّه‌وزن مى‌کند

- کور بيکار مژه‌هاى خود را مى‌کَنَد

- ملانصرالدين کار نداشت جوال‌دوز به تخمش مى‌زد و فرياد مى‌کشيد

- احمدک نه درد داشت نه بيمارى، جوال‌دوز به خود مى‌زد و مى‌نالى (=مى‌ناليد)!

- غم ندارى بُز بخر!
----------------------------------------------------------------
آدمِ بيکار دستِ راست محلّه است

نظير:

خرج الواط محلّه با کاسب محله است

- خرج بيعار محل با کاسب محل است.
----------------------------------------------------------------
آدمِ بيکار مرهم به فلان فاخته مى‌گذارد

رک: بقال بيکار پلّه‌ وزن مى‌کند
----------------------------------------------------------------
آدم بيکار يا دزد مى‌شود يا بيمار

رک: بيمارى اُم‌الفساد است
----------------------------------------------------------------
آدم بيمار باشد بيماردار نباشد

رک: بيکارى بِهْ که بيمار دارى
----------------------------------------------------------------
آدمِ بى‌نوار در دو جهان روسياه است

نظير: فقير درِ جهنم نشسته است
----------------------------------------------------------------
آدم پايش يک بار به چاله مى‌رود

رک: آدم يک پايش به چاله مى‌رود
----------------------------------------------------------------
آدمِ پول‌دار روى سبيل شاه نقاره مى‌زند

رک: با پول روى سبيل شاه نقاره مى‌زنند
----------------------------------------------------------------
آدم پول‌دار مالش پيشِ خودش است عزّتش پيش مردم
----------------------------------------------------------------
آدم پول داشته باشد، کوفت داشته باشد!

رک: پول داشته باش، کوفت داشته باش
----------------------------------------------------------------
آدم پول را پيدا مى‌کند نه پول آدم را


نظير:

تو بايد که باشى، درم گومباش
ز بهر درم تند و بدخو مباش (فردوسى)

- ز بهرِ تو 'ولت، نه تو بهر دولت (عنصرى)

- ز بهرِ سرافسر، نه سر بهرِ افسر (عنصرى)
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 07-22-2010
مهدی آواتار ها
مهدی مهدی آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد - مدیر تالار موبایل و دوربین دیجیتال

 
تاریخ عضویت: Jul 2010
محل سکونت: هر کجا هستم باشم،آسمان مال من است!
نوشته ها: 7,439
سپاسها: : 4,552

4,939 سپاس در 1,683 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید خر ما از کرگی دم نداشت

مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده .
مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ) . دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !”
مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت. خود را به خانه ایی درافکند. زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ( حامله بود ). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت ( سِقط کرد ). خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت.
جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در جای بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست !
مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند.
پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !
مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند که ” دخیلم! “. قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند .
نخست از یهودی پرسید .
گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم .
قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند !
و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد !
جوانِ پدر مرده را پیش خواند .
گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام .
قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است.حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی !
و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد !
چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت :
قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می توان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش !
مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید .
قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست !
صاحب خر هم چنان که می دوید فریاد کرد :
مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی می روم که شهادت دهند خر مرا از کره گی دُم نبوده است
__________________
تازه تر کن داغ ما را، طاقت دوری نمانده
شِکوه سر کن، در تن ما تاب مهجوری نمانده
پر گشاید شور و شیون از جگرها ای دریغ !
دل به زخمی شعله ور شد، جان به عشقی مبتلا
بر نتابد سینه ما داغ چندین ماجرا
تازه شد به هوای تو دل تنگ ما ای وای !

پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 07-26-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ضرب المثل در مورد ازدواج

ضرب المثلهای ملل در مورد ازدواج


هنگام ازدواج بیشتر با گوش‌هایت مشورت کن تا با چشم‌هایت. (ضرب‌المثل آلمانی)


2- مردی که به خاطر ”پول ” زن می‌‌گیرد، به نوکری می‌رود. (ضرب‌المثل فرانسوی )

3- لیاقت داماد، به قدرت بازوی اوست. (‌ضرب‌المثل چینی)

4- زنی سعادتمند است که مطیع ”شوهر” باشد. (ضرب‌المثل یونانی)

5- زن عاقل با داماد ”بی‌پول ” خوب می‌سازد. (ضرب‌المثل انگلیسی)

6- زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. (ضرب‌المثل انگلیسی)

7- زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبه‌ی خرابه هم زندگی می‌کنند. (ضرب‌المثل آلمانی)

8- داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش‌صورت و بی‌لیاقت. (ضرب‌المثل لهستانی)

9- دختر عاقل، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می‌دهد. (ضرب‌المثل ایتالیایی)

10- داماد که نشدی از یک شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته‌ای. (ضرب‌المثل فرانسوی)

11- دو نوع زن وجود دارد؛ با یکی ثروتمند می‌شوی و با دیگری فقیر. (ضرب‌المثل ایتالیایی)

12- در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق کن. (ضرب‌المثل آذربایجانی)

13- براییافتن زن می‌ارزد که یک کفش بیشتر پاره کنی. (ضرب‌المثل چینی)

14- تاک را از خاک خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب کن. (ضرب‌المثل چینی)

15- اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شکمش را در دست بگیر. (ضرب‌المثل اسپانیایی)

16- اگر زنی خواست که تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج کن اما پولت را از او دور نگه‌دار. (ضرب‌المثل ترکی)

17- ازدواج مقدس‌ترین قراردادها محسوب می‌شود. (ماری آمپر)

18- ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب می‌شود و گاهی هم بسیار بد. (ضرب‌المثل اسپانیایی)

19- ازدواج، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است. (ضرب‌المثل فرانسوی)

20- ازدواج کردن و ازدواج نکردن هر دو موجب پشیمانی است. (سقراط)

21- ازدواج مثل اجراییک نقشه جنگی است که اگر در آن فقط یک اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیرممکن خواهد بود. (بورنز)

22- ازدواجی که به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می‌رود. (رولاند)

23- ازدواج همیشه به عشق پایان داده است. (ناپلئون)

24- اگر کسی در انتخاب همسرش دقت نکند، دو نفر را بدبخت کرده است. (محمد حجازی)

25- انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست، ولی می‌توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب کنیم. (خانم پرل باک)

26- با زنی ازدواج کنید که اگر ”مرد ” بود، بهترین دوست شما می‌شد . (بردون)

27- با همسر خود مثل یک کتاب رفتار کنید و فصل‌های خسته‌کننده او را اصلاً نخوانید. (سونی اسمارت)

28- براییک زندگی سعادتمندانه، مرد باید ”کر” باشد و زن ”لال”. (سر وانتس)

29- ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ ”شجاعت” می‌خواهد. (کریستین)

30- تا یک سال بعد از ازدواج، مرد و زن زشتی‌هاییکدیگر را نمی‌بینند. (اسمایلز)

31- پیش از ازدواج چشم‌هایتان را باز کنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید. (فرانکلین)

32- خانه بدون زن، گورستان است. (بالزاک)

33- تنها علاج عشق، ازدواج است. (آرت بوخوالد)

34- ازدواج پیوندی است که از درختی به درخت دیگر بزنند، اگر خوب گرفت هر دو ”زنده” می‌شوند و اگر ”بد” شد هر دو می‌میرند. (سعید نفیسی)

35- ازدواج عبارتست از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی، سه سال جنگ و سی سال تحمل! (تن)

36- شوهر ”مغز” خانه است و زن ”قلب” آن . (سیریوس)

37- عشق، سپیده‌دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق. (بالزاک)

38- قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه‌ای نیستم. (لرد لوچستر)

39- مردانی که می‌کوشند زن‌ها را درک کنند، فقط موفق می‌شوند با آنها ازدواج کنند. (بن بیکر)

40- با ازدواج، مرد روی گذشته‌اش خط می کشد و زن روی آینده‌اش. (سینکالویس)

41- خوشحالی‌های واقعی بعد از ازدواج به دست می‌آید . (پاستور)

42- ازدواج کنید، به هر وسیله‌ای که می‌توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یک همسر بد شوید فیلسوف بزرگی می‌شوید. (سقراط)

43- قبل از رفتن به جنگ یکی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا کن. (یک دانشمند لهستانی)

44- مطیع مرد باشید تا او شما را بپرستد. (کارول بیکر)

45- من تنها با مردی ازدواج می‌کنم که عتیقه‌شناس باشد تا هر چه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم. (آگاتا کریستی)

46- هر چه متأهلان بیشتر شوند، جنایت‌ها کمتر خواهد شد. (ولتر)

47- هیچ چیز غرور مرد را به اندازه‌ی شادی همسرش بالا نمی‌برد، چون همیشه آن را مربوط به خودش می‌داند . (جانسون)

48- زن ترجیح می‌دهد با مردی ازدواج کند که زندگی خوبی نداشته باشد، اما نمی‌تواند مردی را که شنونده خوبی نیست، تحمل کند. (کینهابارد)

49- اصل و نسب مرد وقتی مشخص می‌شود که آنها بر سر مسائل کوچک با هم مشکل پیدا می‌کنند. (شاو)

50- وقتی برای عروسی‌ات خیلی هزینه کنی، مهمان‌هایت را یک شب خوشحال می‌کنی و خودت را عمری ناراحت! (روزنامه‌نگار ایرلندی)

51 – هیچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی‌کند. (ضرب‌المثل اسکاتلندی)

52 – با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی کن. (ضرب‌المثل آلمانی)

53 – تا ازدواج نکرده‌ای نمی‌توانی درباره‌ی آن اظهار نظر کنی. (شارل بودلر)

54 – دوام ازدواج یک قسمت رویِ محبت است و نُه قسمتش روی گذشت از خطا. (ضرب‌المثل اسکاتلندی)

55 – ازدواج پدیده‌ای است برای تکامل مرد. (مثل سانسکریت)

56 – زناشویی غصه‌های خیالی و موهوم را به غصه نقد و موجود تبدیل می‌کند . (ضرب‌المثل آلمانی)

57 – ازدواج قرارداد دو نفره ای است که در همه دنیا اعتبار دارد. (مارک تواین)

58 – ازدواج مجموعه‌ای از مزه‌هاست هم تلخی و شوری دارد؛ هم تندی و ترشی و شیرینی و بی‌مزگی. (ولتر)

60 – تا ازدواج نکرده‌ای نمی‌توانی درباره آن اظهار نظر کنی. (شارل بودلر)



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 07-26-2010 در ساعت 04:48 PM
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:37 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها