بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 03-31-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض چراغ آخر از صادق چوبک

راه افتاد. جعبه را برداشته بود. بندچرمی آنرا گرفته بود. آمد بسوی تختخواب خودش. باز با خودش گفت: «اگه حالا پرده را تو دستت ببینن چه جواب میدی؟ هیچ، میگم خواب دیدم که یه سید نورانی اومد بخوابم و گفت همین حالا پاشو برو پرده رو وردار بیار بگیر تو بغلت بخواب مراد میگیری. منم همین کار رو کردم.» تو دلش ذوق میکرد. خوش و راضی بود. صدای الله اکبر خواب جویده ای که ا ز یکی از خفتگان برخاست دلش را بهم زد. دلش ریخت تو. پرده ها تو جعبه میلغزیدند. حس کرد که بوی رنگ و روغن ترشیده شومی که بوی کفن و کافور و قبر و عربی میداد از آنها بلند بود. سرش داغ شد و پنداشت چیز شوم و چرکینی در بغل دارد. از خودش بدش آمد.

از پهلوی تختخواب گذشت و آمد کنار نرده و جعبه را بآرامی گذاشت روی آن. دریا سنگین و سیاه و ژرف و خروشان بآسمان نگاه می کرد. سپس رمیده، برگشت پشت سرش را نگاه کرد. آنگاه صورت خود را برگرداند به سوی دریا و چند با ر جعبه را روی نرده پس و پیش سُر داد و ناگهان تهش را هل داد و ولش کرد تو دریا، و شادی تو چهره اش دوید. آنوقت زیر زبانی گفت: «بیا سید، اینهم چراغ آخر. » و سپس با چشمان دریده تو گودی آبها خیره نگاه کرد. گوئی جای افتادن پردن را میجست. خنده زهرآلودی توی لب وچانه اش قالب گرفته بود.

بی درنگ برگشت و روی تختخوابش طاقباز افتاد. هیچگاه خود را چنان راحت و شاد ندیده بود. میخواست پا شود و از ذوقش برقصد. چشمک ستارگان افسونش ساخته بود. فکر میکرد: «این نره خر باّمید همین پرده ها میرفت. حالا باید دوباره برگرده و فکر دیگه ای بکنه.» یک ستاره از جایش پرید و جست آنسوتر تو آسمان و خط روشنی از پرش خود روی ته رخ نیلی آسمان بجا گذاشت. «تو این کشتی، کار دیگه ای از دستم ساخته نبود. هرکی اینجور کارا از دستش میاد نباید فرو گذار کنه.» دوباره با ذوق خندید و فکر کرد. «اگه برای سید بد شد، برای ماهیهای بیچاره تو پرده خودب شد که دس کم چند قلپ آب میخورن... برای اون بزرگوارم بد نشد، لابد حالا داره راههای دریائی تازه ای کشف میکنه و برمعلوماتش افزوده میشه.»

پس از نماز بامداد در میان زّوار جنب و جوش افتاده بود و همه دور سید حلقه زده بودند. سید از بس فریاد زده و نعره کشیده بود بیحال درگوشه ای افتاده بود. گونه های تراشیده وچشمان بی نور و بینی تیر کشیده اش مثل وبا زدگان شده بود. مشتی پول خُرد که مسافرین باو صدقه داده بودند دور ورش ولو بود. ناگهان با نیروئی که با وضعش جور در نمیآمد از جایش پرید و غرید:

«این گرده منو کفار زدن. این لامّسبا . خدایا چکار کنم. این کاپیِتان کشتی کدوم گوریه. شما را بخدا یکی از شماها که زبون بلده بیاد همراه من تا من برم پیش این قاپیتان لامّسب شکایت کنم. باید تاوون منو بدن. کشتی رو آتیش میزنم. دیدی چه خاکی بسرم شد. اما پرده های من از تو شکم این کشتی بیرون نیس. هرکی برده یه جایی قایمشون کرده. باهاس کشتی رو بگردن. شما را بخدا کی از میون شماها زبون این کفار نحس نجسو بلده؟»

جواد از میان جمعیت پیش سید رفت و گفت:
«من بلدم، اما شکایت فایده نداره. مگه نمیدنونی حفظ اثاثیه با خود مسافره؟ گیرم شکایتم کردی. وختی دسّتت جائی بند نشه چه فایده؟»
سید فریاد زد:
«به! پدرشونو درمیارم. کشتی رو آتیش میزنم. بخداشون میرسونم.»
جواد آرام باو گفت:

«گوش بگیر. اسباب زحمت خودت و این زُوّار بدبخت رو درس نکن. این کاپیتان کشتی وختی رو کشتیشه اختیاردار همه چیزه. اگه بخوای جنغولک بازی دربیاری به دوتا از این باربرای چینی اشاره میکنه که بندازنت تو سیاه چال کشتی. اونوخت دیگه کارت زاره.»
سید مثل آدمی که استخوانهای تنش را بیرون کشیده باشند رو زمین، پای بار و بنه اش چین شد. و تشت مّسین خورشید، گرد وبی شعاع بدیوار آسمان خاور چنگ انداخت و هُرم نوازشگر زنگاریش از زیر مه بامداد کشتی را در برگرفت.


...
..
.

__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:53 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها