بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #31  
قدیمی 01-26-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض دروغ مصلحتی...


روزی پادشاهی فرمان کشتن بی گناهی را صادر کرد.
مرد بیچاره در آن حا لت نا امیدی به پادشاه دشنام داد.
حکما گفته اند،هر کس د ست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید.
مانند گربهء شکست خورده ای که در کمال نا امیدی به سگ حمله می کند.
شاه پرسید :
این مرد چه می گوید.
یکی از وزیران نیک محضر ،پیش آمد و گفت:
ای سلطان می گوید،بهشت جای انسانهائی است که از اموال خویش ببخشند وهنگام خشم نیز بر خود مسلط گردند و از گناه دیگران بگذرند.
پادشاه،از این گفته خوشش آمد و او را بخشید.
در این هنگام وزیر دیگری پیش آمد و گفت:
شایسته نیست که در محضر شاه سخنی جز راست گفته شود.
این مرد امیر را دشنام داد.
شاه از این سخن روی در هم کشید و گفت:
دروغ او از حرف راست تو پسندیده تر بود چون او از روی مصلحت اندیشی سخن گفت و تو از روی پلیدی و کینه توزی.

هر که شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #32  
قدیمی 01-26-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

حکایت می کنند که یکی از امیران فارس،دست تعدّی به اموال مردم و زیر دستان دراز کرد و به آزار و اذیّت آنان پرداخت.
تا جائی که از شدّت ظلم،مردم،سرزمینشان را رها کردند و راهیِ دیار غربت شدند.
با کم شدن رعایا،درآمد کشور کاهش یافت و خزانه دولت تهی گشت و دشمنان قدرت و جسارت یافتند.


(هر کس می خواهد در روزهای رنج و سختی،مردم با او باشند،باید در ایّام صلح و آرامش،با آنان به نیکی و جوانمردی رفتار کند.
حتّی اگر به بندۀ حلقه بگوش خودت هم توجه نکنی از نزد تو خواهد گریخت.
پس لطف و کرم را پیشۀ خود ساز تا بیگانه هم بندۀ حلقه بگوش تو شود.
)


هر که فریاد رس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش


بندۀ حلقه بگوش ار ننوازی برود
لطف کن لطف،که بیگانه شود حلقه بگوش


خلاصه اینکه،روزی در حضور سلطان،داستان شکست ضحاک به دست فریدون را از شاهنامه فردوسی می خواندند.
ناگاه،وزیری از شاه پرسید:
فریدون که ثروت و تاج و تخت نداشت ،چگونه توانست ضحا ک را شکست دهد و به حکومت برسد؟

شاه پاسخ داد:
گروهی از روی تعصب به دور او جمع شدند و او را نیرومند ساختند تا توانست حکومت را به چنگ آرد.

وزیر گفت:
ای امیر،وقتی جمع شدن مردم به گِردِ کسی،سبب پادشاهی می شود تو چرا باعث پراکندگی خلق می شوی؟
مگر قصد حکومت نداری؟

همان به که لشکر به جان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری


شاه پرسید :
چه چیز سبب جمع شدن سپاه و رعیت می شود؟

وزیر پاسخ داد:
شاه باید بخشنده باشد تا دورِ او جمع شوند و رحمت و شفقت داشته باشد تا مردم در پناه دولت او،با آرامش زندگی کنند و تو هیچ یک از این ویژگی را نداری.

نکند جور پیشه سلطانی
که نیاید ز گرگ چوپانی


پادشاهی که طرح ظلم افکند
پای دیوار ملک خویش بکند


پند و اندرز وزیر دلسوز،موجب خشم شاه شد و دستور داد او را به زندان انداختند.
دیری نگذ شت که عمو زاده های شاه سر به طغیان برداشتند و برای پس گرفتن ملک پدر لشکری فراهم کردند.
گروهی هم که از ظلم شاه به تنگ آمده بودند به آنها پیوستند و شاه را سرنگون کردند.


پادشاهی کو روا دارد سِتم بر زیر دست
دوستدارش، روز سختی دشمن زور آور است


با رعیّت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین
زانکه شاهنشاهِ عادل را رعیّت لشکر است

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 01-26-2010 در ساعت 09:19 PM
پاسخ با نقل قول
  #33  
قدیمی 01-26-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض گرفتار مصیبت...

پادشاهی با غلامی در کشتی نشست.
غلام پیش از آن در دریا سفر نکرده بود و از سختی های آن خبر نداشت.
با دیدن امواج دریا گریه و زاری را آغاز کرد و لرزه بر اندامش افتاد.
هر قدر با او به مهربانی سخن گفتند اثر نداشت و لذّت سفر را بر شاه و اطرافیانش تیره کرد.
در میان مسافران کشتی حکیمی بود.

به شاه گفت:
اگر اجازه بدهید من او را ساکت می کنم.

شاه گفت:
اگر چنین کاری بکنی،نهایت لطف را در حق من و دیگران کرده ای.

حکیم دستور داد تا غلام را به دریا انداختند.
چند بار که در آب غوطه خورد،گفت:
او را بیرون کشیدند و به کشتی آوردند.
وقتی به کشتی رسید،گوشه ای نشست و آرام گرفت.

شاه که از دیدن ماجرا شگفت زده شده بود پرسید:
در این کار چه حکمتی بود؟

حکیم پاسخ داد:
چون او از ابتداء ،طعمِ غرق شدن را نچشیده بود،قدرِ آسایش و امنیّت کشتی را نمی دانست.به همین دلیل است که قدرِ آسایش را کسی می داند که به مصیبتی گرفتار شده باشد.


ای سیر،تورا نان جوین خوش ننماید
معشوقِ من است آن که به نزدیک تو زشت است


حورانِ بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است

اعراف = منطقه ای است بین بهشت و جهنم که کسانی که مستقیم به بهشت نمی روند مدّتی را در آنجا میمانند
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #34  
قدیمی 01-26-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض وارثان مملکت...


یکی از امیران عرب در بستر مرگ بود که ناگاه سواری از راه رسید و به او مژده داد که،فلان قلعه را به یاری بخت شما فتح کردیم و دشمنان اسیر شدند و همۀ مردم آنجا مطیع فرمان شما گشتند.

امیر آه سردی کشید و گفت:
این مژده را به دشمنانم، یعنی وارثان آیندۀ مملکت بده.

افسوس که عمر عزیزم به این امید گذشت که آرزوهایم برآورده شوند.
آرزوهایم تحقق یافت امّا افسوس که عمر رفته دیگر، باز نمی گردد.


در این امید به سر شد دریغ عمر عزیز
که آنچه در دلم است از درم فراز آید


امید بسته برآمد ولی چه فایده زانک
امید نیست که عمر گذشته باز آید

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #35  
قدیمی 01-26-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ترس از...


از هرمز پرسیدند،از وزیران پدرت چه خطائی دیدی که همه را به زندان انداختی؟

گفت:
خطائی ندیدم.فقط پی بردم که از هیبت و شکوه من خیلی می ترسند.
گفتم،مبادا به خاطر این ترس،قصد جانم را بکنند یا آسیبی به من برسانند.
به همین دلیل آنها را زندان کردم، زیرا حکیمان گفته اند:از کسی که از تو می ترسد بترس،هرچند قادر باشی صد نفر مانند او را از پای درآوری.

نمی بینی اگر گُربه ناچار شود،چشم پلنگ را هم با چنگال بیرون می آورد؟


از آن کز تو ترسد، بترس ای حکیم
وگر با چو او صد،برآیی به جنگ


نبینی که چون گربه عاجز شود
برآرد به چنگال ، چشم پلنگ


از آن مار بر پای راعی زند
که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #36  
قدیمی 01-26-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض همنشینی...


گروهی از دزدان در بالای کوهی کمینگاه امنی ساخته بودند و راهِ کاروانها را می بستند وآنها را غارت می کردند.
این مسئله وحشت زیادی در دل مردم پدید آورد و کار بدانجا رسید که لشکر شاه را هم شکست دادند.

خردمندان کشور از هر سو جمع شدند تا چاره ای برای آنان بیندیشند.
پس از مشورتی طولانی به این نتیجه رسیدند که منتظر بمانند تا دزدان به کاروانی حمله کنند وکمینگاهشان خالی شود تا به آنها حمله کنند.
بالاخره فرصت مناسب فرا رسید و شبی که دزدان مشغول غارت کاروانی بودند،مردان دلاور در نزدیک پناهگاه آنان پنهان شدند و منتظر بازگشت آنان نشستند.
دزدان به کمینگاه برگشتند و سلاحها را از کمر باز کردند.
اولین دشمنی که بر آنان چیره شد خواب بود.
چون پاسی از نیمه شب گذشت،مردان دلاور از کمینگاه بیرون آمدند و همه را اسیر کردند و نزد شاه بردند.
شاه فرمان قتل همه را صادر کرد.
در میان آنان جوانی بود که میوۀ جوانیش نو رسیده و مو بر چهره اش بتازگی روئیده بود.


یکی از وزیران،سر برآستان سلطان نهاد و گفت:

این پسر هنوز جوان است و از زندگیش بهره ای نبُرده.انتظار دارم،به خاطر لطف و کرم خویش بر من منّت گذاشته و او را ببخشید.

شاه ازاین سخنان خشمگین شد،زیرا موافق طبعش نبود و گفت:
پرتو نیکان نگیرد آنکه بنیادش بد است تربیت نا اهل را چون گِرد،کان بر گنبد است
بهتر است نسل این گروه فاسد قطع و خاندانشان از ریشه کَنده شود.
زیرا آتش را خاموش کردن و شعله ای باقی گذاشتن یا افعی را کُشتن و بچه اش را نگاهداشتن،دور از رای خردمندان است.

ابر اگر آب زندگی بارد
هرگز از شاخ بید، بَر نخوری


با فرومایه روزگار مبر
کز نیِ بوریا، شکر نخوری


وزیر،پس از آفرین گفتن به سلطان ادامه داد،آنچه شاه فرمود حقیقت است امّا اگر او از آن قوم دور شود و با افراد نیک همنشینی کند،اخلاق نیکان در وی اثر خواهد کرد .
زیرا هنوز جوان است و سرشت بدان در او اثر نکرده است.


پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوّتش گُُم شد


سگ اصحاب کهف روزی چند
پِیِ نیکان گرفت و مردم شد



وزیر این را گفت و عدّه ای از درباریان هم شفاعت کردند تا شاه از کُشتن پسر صرفنظر کرد و گفت:
او را بخشیدم گرچه این کار را صلاح نمی دانم.

دانی که چه گفت زال با رستم گُرد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد


دیدیم بسی که آبِ سر چشمۀ خُرد
چون بیشتر آمد شتر و بار بِبُرد


وزیر،وسایل رفاه و آسایش پسررا فراهم کرد و استادهای کاردان برایش استخدام کرد تا آداب سخن گفتن و خدمت شاهان را به او آموختند.
به گونه ای که اعمال و رفتارش مورد پسند اطرافیان قرار گرفت.
روزی وزیر،در خدمت سلطان به تعریف و تمجید از پسر پرداخت و گفت:
تربیت نیکان در او اثر کرده و نادانیهای گذشته از سرش بیرون رفته است.

شاه با خنده ای تمسخر آمیز جواب داد:

عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود


دو سال از این ماجرا گذشت.
گروهی از اوباش محله با پسر آشنا شدند و با او پیمان دوستی بستند تا در فرصتی مناسب،وزیر و پسرش را کُشت و ثروت بی حسابی را به غارت بُرد و در پناهگاه دزدان به جای پدر نشست و یاغی شد.

شاه با شنیدن این خبر،انگشت تاسف به دندان گرفت و گفت:



باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
از باغ لاله روید و از شوره زار،خَس

زمین شوره سنبل بر نیارد
درآن،تخم و عمل ضایع مگردان

نکوئی با بدان کردن چنان است
که بد کردن به جانِ نیکمردان

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 01-26-2010 در ساعت 09:40 PM
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:09 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها