بازگشت   پی سی سیتی > هنر > فیلم سينما تئاتر و تلویزیون Cinema and The Movie > سینمای ایران

سینمای ایران در این بخش به سینما تلویزیون و تئاتر ایران و اخبار مربوط به آن میپردازیم

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #11  
قدیمی 02-09-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید متن تمام مصاحبه های بهمن قبادی در مورد« لاك‌پشت‌ها هم پرواز می‌كنند »

بچه‌های توفان



«لاك‌پشت‌ها هم پرواز می‌كنند» فیلم تازه‌ای است در مورد تأثیر جنگ بر كردهای عراق؛ فیلمی‌غم‌انگیز و در عین حال طنزآلود.
مارس 2003 ــ چند روز مانده به حمله نیروهای امریكایی به عراق، ساكنین یك اردوگاه آوارگان در كردستان عراق نگرانند كه نیروهای امریكایی كی از راه می‌رسند. آن‌ها همه رادیوهای‌شان را داده‌اند تا یك گیرنده ماهواره بخرند. از نوجوانی خبره به نام «ستلایت» می‌خواهند كه ماهواره را وصل كند تا بزرگ‌ترها بتوانند اخبار را ببینند. ستلایت، شبكه «فاكس نیوز» را می‌آورد. «رئيس جمهور بوش» روی صفحه تلویزیون است كه آغاز جنگ را اعلام می‌كند. اما واقعیت‌هایی وجود دارند كه حتی مدرن‌ترین تكنولوژی هم نمی‌تواند بر آن‌ها غلبه كند. یكی از شیوخ ده می‌پرسد: «چی داره می‌گه؟» و ستلایت كه دانش انگلیسی‌اش از «Hello» فراتر نمی‌رود، مصمم به صفحه تلویزیون خیره می‌شود. مثل این‌كه می‌خواهد كلمات صحیح را پیدا كند. پسر پاسخ می‌دهد: «می‌گه، می‌خواد بارون بیاد». چنین صحنه‌های كنایه‌آمیزی در نیمه اول فیلم زیاد تكرار می‌شوند.
«لاك‌پشت‌ها هم پرواز می‌كنند» سومین فیلم بلند كارگردان كُرد، بهمن قبادی است كه اكران اروپایی فیلم او هفته گذشته در انگلیس آغاز شد. این فیلم به نسبت كارهای قبلی او طنز بیش‌تری دارد چرا كه پر شده است از بچه‌هایی كه اعضای بدن خود را در میادین مین ــ كه كل منطقه را پوشانده ــ ازدست داده‌اند.
قبادی سی‌وشش‌ساله می‌گوید: «یك ضرب‌المثل ایرانی هست كه می‌گوید، شما می‌توانید سر كسی را با پنبه ببرید. بنابراین این صحنه‌های طنز پنبه ماست كه من تلاش كردم به كمك آن‌ها رنج و اندوه برگرفته از واقعیت را ملایم كنم. چرا كه اگر می‌خواستم همه آن چیزی را كه تلخ بود بیان كنم، هیچ‌كس تاب تماشای آن را نمی‌آورد». ابتدا، ستلایت (سوران ابراهیم كه به‌خوبی این نقش را ایفا كرده است) یك دوست نسبتا شاد، حامی ‌و رئیس گروهی از بچه‌های یتیم است كه مین‌ها را جمع می‌كنند تا به نیروهای امریكایی بفروشند. اما بعد، بچه دیگری نیز به آن‌ها می‌پیوندد. آن‌ها از دست نیروهای عراقی كه خانواده‌شان را كشته و خانه‌شان را به آتش كشیده‌اند، گریخته‌اند: هنگاو (هیرش فیصل)، پسری بدون دست كه قدرت پیش‌گویی آینده را دارد و خواهرش آگرین (آواز لطیف) كه می‌خواهد خودكشی كند و یك پسر كور كه یا برادر آن‌هاست و یا پسر آگرین. ستلایت عاشق آگرین می‌شود اما آگرین نمی‌تواند پاسخ عشق او را بدهد. سرد، ناامید و دل‌شكسته، او دختری است كه یادآور همیشگی بی‌رحمی‌های جنگ است. قبل از این‌كه نیروهای امریكایی به روستا حمله كنند، ‌خوش‌بینی لجام‌گسیخته ستلایت از بین می‌رود. قبادی می‌گوید: «‌ما ناگزیریم به آن‌هایی كه رنج می‌برند فكر كنیم و آن‌ها را جلوی صحنه بیاوریم. در این فیلم، مرگ بهتر از زندگی است، چرا كه ما ناگزیر به زندگی با تباهی دائمی ‌آن هستیم». قبادی در بانه كردستان ایران متولد شده و در حال حاضر در تهران زندگی می‌كند. او همیشه فیلم‌هایی ساخته است كه به عمق می‌پردازد. نخستین فیلمش در سال 2000 «زمانی برای مستی اسب‌ها» داستان پسری كرد است كه برای سیركردن خانواده خود در مرز ایران و عراق به قاچاق كالا می‌پردازد. او دو سال بعد با فیلم «آوازهای سرزمین مادری‌ام» به عراق بازمی‌گردد و داستان دو برادر را بیان می‌‌كند كه پدرشان را در سفری از ایران به عراق برای یافتن زنی كه در طول بیست‌وسه‌سال ندیده است، هم‌راهی می‌كنند. برای بسیاری از اروپایی‌ها، این فیلم‌ها مقدمه‌ای اندوهناك برای سینمای كُرد بوده است كه با حمایتی انتقادی جوایز بی‌شماری از جشنواره‌های مختلف دنیا از كن فرانسه تا شیكاگو را به خود اختصاص دادند. حالا، قبادی «لاك‌پشت‌ها هم پرواز می‌كنند» را ساخته است، نامی ‌كه به آزادی اسرارآمیزی اشاره دارد كه با مرگ هم‌راه است و پیش از این نیز در تاریخ سینما جای داشته است.
قبادی می‌گوید: «ما سی محافظ، كارشناس میدان مین و گروه‌های مخالف كُرد با عراق داشتیم كه از ما محافظت می‌كردند. این فیلم كه به‌عنوان محصول مشترك ایران و عراق ثبت شده، نماینده ایران در بخش فیلم‌های خارجی‌زبان جایزه اسكار است. با وجود تمركز فراوان او بر زندگی كُردها، ‌قبادی تأكید دارد كه یك فیلم‌ساز سیاسی نیست. او می‌گوید: «من نخواستم كه سیاسی باشم، اما سرزمین من سیاست‌زده است و جنگ بخشی از گفت‌وگوهای روزانه ماست. من فقط برای لذت‌بردن شما فیلم نمی‌سازم. من دوست دارم شرایط و رنگ‌های سرزمین‌ام را عوض كنم تا بتوانم فیلم‌های شاد بسازم».
این تغییر خیلی حتمی ‌به‌ نظر نمی‌رسد. قبادی كه آكنده از تعهد برای خلق اثر هنری‌ست، امیدوار است كه سرانجام بتواند سالی دو فیلم بسازد. این‌گونه بود كه او كارش را روی یك طنز اجتماعی به كارگردانی ایوب احمدی، بازیگر اصلی «زمانی برای مستی اسب‌ها» آغاز كرد. قبادی كه گام‌های استوارش حاصل اعتقاد وی به این است كه فیلم می‌تواند جهان را تغییر دهد، در آینده نیز فیلم می‌سازد؛ حتی اگر باعث مرگش شود.
قبادی می‌گوید: «در طول پنج‌سال گذشته، سختی‌هایی را تجربه كردم كه چند‌بار مرا به سمت خودكشی كشاند. اما از طرف دیگر من هیچ راهی جز ادامه این مسیر نداشتم. شاید یك روز نتیجه‌ای حاصل شود. ما مجبوریم امیدوار باشیم.»

مصاحبه‌كننده: جومانا فاروكي
منبع: مجله تايمز
ژانويه 2005

__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #12  
قدیمی 02-09-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

گفت‌وگوي روزنامه آشتي با بهمن قبادي


نامش را وقتي شنيدم كه مي‌گفتند با فيلم‌هاي كوتاهش در جشنواره‌هاي جهاني جايزه درو مي‌كند، نامش را وقتي شنيدم كه مي‌گفتند جوايز مادي فيلم‌هايش را براي كودكان فقير و بي‌سرپرست كردستان اختصاص مي‌دهد. اما هيچ‌كدام از اين‌ها برايم جذاب نبود. متداول شده بود كه جواني با يك دوربين فيلم بسازد و در جشنواره‌هاي خارجي جايزه بگيرد. اين‌كه جوايزش را هم به كودكان فقير و بي‌سرپرست تقديم كرده بود باز هم برايم يك پز انسان‌دوستانه بود. نامش را وقتي شنيدم كه از او بد مي‌گفتند. اما اين يكي را هم باور نكردم تا اين‌كه در دوران دانشكده، درجشنواره فيلم رشد دو فيلمش به نمايش گذاشته شد و نه تنها من، بلكه همه آن‌هايي را نيز كه رگ آنتي‌كردي داشتند به تحسين و گريه واداشت.
اگرچه عنوان فيلمش «نغمه‌هاي دختران دشت» را وام گرفته بود، اما زيبا بود. «زندگي در مه» راكه ساخت، در ايران و جهان غوغا به پا كرد. اكنون او پر جايزه‌ترين كارگردان ايراني در جهان است. براي «نغمه‌هاي دختران دشت» و «زندگي درمه»‌ آن‌قدر برايم عزيز شد كه اگر تا آخر دنيا فيلم نسازد و يا فيلم بد بسازد او را دوست بدارم. هميشه دوست داشتم در يك موقعيت نامتعارف، ‌يعني نه در يك جشنواره، نه در يك جمع هنري ادبي و نه حتي براي مصاحبه، بلكه براي گفت‌وگو او را ببينم؛ اما اين‌گونه اتفاق نيفتاد...
... و ما همديگر را چندين‌بار در همان موقعيت‌هاي متعارف كه «تعارف» ‌بدون «‌تعارف» اتفاق مي‌افتد، با هم آشنا شده بوديم، اما فرصت نبود. تا سه‌ماه تمام نام فيلم اولش را برزبان زمزمه مي‌كردم «زماني براي مستي اسب‌ها». اگرچه بدمستانه به فيلمش تاختند، اگرچه او كارگردان جشنواره‌اي ناميده شد، اگرچه جايزه «دوربين طلايي» جشنواره كن او را در دو خط به‌عنوان خبر فرهنگي منتشر كردند و اگرچه زبان اعتراف كه هيچ نگشودند، بلكه دايه‌هاي مهربان‌تر ازمادر براي كردها شدند و به «بهمن قبادي» تاختند كه زندگي كردها را غيرواقعي جلوه داد. راستي نامش را گفتم. او نامش بهمن قبادي است، هم او كه كم‌تر روزنامه و مجله‌اي حاضر بود نامش را به‌عنوان يكي از مطرح‌ترين كارگردان‌هاي ايراني به زبان بياورد. شايد هم سخت بود بردن نامش، آخر چگونه قابل تحمل بود كه يك جوان آواره‌ بانه‌اي كه زندگي آواره‌گي‌اش را درسنندج به‌سر‌برده و در آن‌جا دركنار همه بدبختي‌هاي زندگي‌اش به انجمن‌هاي سينماي جوان مي‌رفت و فيلم و عكس مي‌آموخت و فيلم مي‌ساخت، پيدايش شود و به خودش جرات بدهد و ازهمه عزيزكرده‌هاي كلاس‌ها و دانشگاه‌هاي سينما و تئاتر پايتخت، گوي سبقت بربايد؛ بدون هيچ سفارش و.... راه به معتبرترين جشنواره‌هاي جهان ببرد. از او ننوشتند مگر به نامرادي، ازاو ننوشتند مگر به انتقاد تيز و شكننده. اما آن‌چه براي من جالب بود اين بود كه هرگز درمقام پاسخ برنخواست. تا اين‌كه «لاك‌پشت‌ها...» را به پرواز در آورد. و ديگر راهي نبود، جاي بهانه نبود اين‌بار فيلم بهمن معيار شده بود؛ نه آن‌ها معيار فيلم. يعني اين‌بار اگر منتقدي، داوري، روزنامه‌اي از بهمن تقدير نمي‌كرد از قافله جامانده بود. او كه معروف به فيلمسازي براي خارجي‌ها بود، در«جشن خانه سينما» كارگردان اول شناخته شد. درجشنواره فيلم كودك اصفهان جايزه درو كرد. و فيلمش بر فراز همه فيلم‌ها ايستاد و هنوز از راه نرسيده براي جشنواره‌هاي خارجي اعتبار شده و هر جشنواره اعتبارش را با حضور فيلم بهمن به رخ مخاطبانش مي‌كشد. و ايرانيان نيز پس از سه سال كه فيلم‌هاي اورا پشت فيلم‌هاي ديگر نگه مي‌داشتند، اكنون به اتفاق آرا او را نماينده سينماي ايران براي اسكار معرفي مي‌كنند. و همه روزنامه‌ها گوي مصاحبه را ازهم‌ديگرمي‌ربايند، تا جايي كه فرهيخته‌ترين روزنامه كشور دو شماره ازصفحه سينمايش را به گفت‌وگو با قبادي اختصاص مي‌دهد.
درهمين فاصله كوتاه كه از اكران فيلم مي‌گذرد، فيلم سوم بهمن موفقيت‌هاي جهاني‌اش را شروع كرد. برترين جايزه فستيوال سن‌سباستين اسپانيا، يعني صدف طلايي جشنواره اي كه رئيس هيئت‌داوريش ماريو بارگاس‌يوسا درمورد فيلم بهمن گفت‌: «اين فيلم همه ما را به‌شدت تكان داد. نه فقط به‌خاطر شرايط وحشتناكي كه فيلم در آن ساخته شده، بلكه به‌خاطر داستاني كه همه ما را متاثر كرد و باوجود تراژدي‌اي كه روايت مي كند اين فيلم سرشار از انسانيت، شعر و نكته سنجي است»‌ و تا بيش از يك هفته فيلم بهمن قبادي تيتر معروف‌ترين روزنامه‌هاي اسپانيولي‌زبان بود، روزنامه‌هايي نظير «‌ال‌موندو....» «‌ دياريودنوتيسياس» و... هم‌چنين جايزه ويژه هيئت‌داوران جشنواره فيلم شيكاگو، و اكنون چند روزي است كه براي جشنواره فيلم‌هاي كردي و نيز جشنواره بين‌المللي فيلم لندن در انگلستان به سر مي‌برد.
اما آن‌چه مهم‌تر از همه اين‌هاست، اين نكته است كه حضور و ظهور پديده‌اي چون بهمن قبادي در سينما، براي كردها باعث به‌وجود‌آمدن موجي از گرايش جوانان هنرجو و هنرمند كرد به‌سوي سينما شد. اكنون در همه شهرها و محله‌هاي كردستان ايران مي‌تواني گروهي را پيدا كني كه مشغول فيلم ساختن‌اند و اين وضعيت اگرچه اكنون به صورت كميت جلب‌توجه مي‌كند اما در آينده‌اي نزديك، نسلي نوين از فيلمسازان جوان كرد را نويد مي‌دهد.
اكنون من به خانه بهمن قبادي آمده‌ام، يك كرد هميشه انكار‌شده، اكنون نماينده يك ملت و يك كشور براي اسكار است، ‌دعاي اهالي هنر ايران و دعاي ملت كرد پشت سر اوست همين براي من كافي است كه اكنون نامش را بيش‌تر از هر زمان ديگري مي‌شنوم.
روژباش كاك بهمن
- آقاي قبادي شما براي كردها تصويرگر رنج و رويا‌هاي ملتي انكارشده هستيد. در «زماني براي مستي اسب‌ها» رنج‌هاي كودكي اين ملت را نه تنها ازمرزهاي بي‌معني ايران وعراق بلكه از همه مرزهاي بي‌معني ديگر جهان عبور داديد. در «آوازهاي سرزمين مادري‌ام»، آوازه‌خوان‌هاي عاشق و آواره را در راه سفري بي‌هدف مثل تمام آوارگي‌هاي ملت‌مان تصوير كرديد و در «لاك‌پشت‌ها...»ي پروازگرتان همه دلهره‌هاي كودكانه اين ملت را در بازي كودكان فيلم‌تان به تصوير كشيديد. آيا شما به جايگاه تصويرگر رنج رويا‌هاي يك ملت قائليد و يا چقدر آن را قبول داريد؟
- وقتي به گذشته خودم نگاه مي‌كنم از اولين روزي كه به‌دنيا آمدم، تصاويري كه از بانه دارم، تصاويري كه از پيرامونم داشتم، از فاميل مادري‌ام يا دايي‌هايم كه پتو يا قالي به دوش يا بچه به دوش از اين شهر به آن شهر يا از اين روستا به آن روستا مي‌رفتند، آوارگي بزرگ‌ترين تصويري است كه در ذهنم مانده است. بخشي از تصاوير به ارتباط من و پدرم بر‌مي‌گردد كه شامل يك پليس بود كه تمام روز از صبح تا شب مرا تعقيب مي‌كرد. اين تعقيب‌وگريز از اين شهر به آن شهر ادامه پيدا مي‌كرد. دو سه سال آوارگي در روستاهايي مثل همين روستاي سرداب و سوراب بانه، از آن‌جا آواره‌شده به سنندج وسپس آوارگي به تهران. آوارگي رنجي بود كه با دنياي ذهني من رشد كرده است. احساس مي كنم از دالاني گذر كرده‌ام به عنوان دالان رنج‌ها و اين شده پيش زمينه ذهن من، و نگاهي را در من به‌وجود‌آورده است كه با اين نگاه به مصائب پيرامونم مي‌نگرم و مجموعه فيلم‌هايي هم كه مي‌سازم، جوري تخليه عقده‌هاي دوراني است كه هيچ‌وقت نتوانستم فرياد بكشم.
- به نكته بسيار خوبي اشاره كرديد. ياد جمله‌اي از رامين جهان‌بگلو مي‌افتم كه از قول يكي از فيلسوف‌هاي هندي مي‌گويد: «ما جهان را توصيف نمي‌كنيم بلكه با توصيف آن جهان را تخليه مي‌كنيم»، من فكر مي‌كنم شاخصه فيلم‌هاي شما مخصوصا‌ در «لاك‌پشت‌ها...» كه به‌نظر من بين سه فيلم شما به نقطه اوج خود رسيده، توصيف‌كردن از اين نوع است؛ يعني توصيف به قصد تخليه جهان. نظر خودتان چيست؟‌
موافقم. چون همان‌طور كه گفتم من با فيلم‌هايم دارم آن عقده‌هايي را، كه گفتم با گذر از دالان رنج در من شكل گرفته، با فرياد پس مي‌دهم. حقيقتا‌ بخشي از فيلمسازي تخليه عقده‌هاست يا شايد با ساختن فيلم به تخليه جهان از اين عقده‌ها بپردازيم.
درمورد «لاك‌پشت‌ها...» به عنوان اولين سؤال به اين نكته اشاره مي‌كنم كه معمولا در هر فيلمي يك يا دو شخصت اصلي وجود دارد و بقيه شخصيت‌ها فرعي هستند. اما در «لاك‌پشت‌ها...» شخصيت فرعي وجود ندارد. يعني حداقل چهار يا پنج كاركتر كامل خلق شده است. و اين كاراكترها در طول فيلم افت شخصيت‌پردازي پيدا نمي‌كنند. اين ويژگي در فيلم‌هاي شما چگونه متحقق مي‌شود؟‌
- به عنوان يك كرد كه در سينماي ايران كار مي كنم،‌ اين ادعا را دارم كه فرهنگ ما كردها متفاوت‌تر از فرهنگ‌هاي ديگر است. حالا بحثم خوب يا بد‌بودن نيست، چرا كه كردها به‌هرحال فرهنگ ويژه‌اي دارند.‌ همين ويژگي را من مي‌خواستم در فيلم‌هايم نشان دهم. مي‌‌خواستم بگويم كه در سينما هم به‌نوعي از لحاظ بصري يعني از نظر سينمايي نيز اين فرهنگ ويژه باعث آفرينش يك نوع نگاه متفاوت مي‌شود و چون به‌هرحال من متعلق به همان سرزمينم و با همان نگاه وارد سينما مي‌شوم و كار مي‌كنم، و از روزي كه تصميم گرفتم به فيلمسازي دست بزنم به‌خصوص از فيلم دومم به بعد، تصميم گرفتم به‌سوي ويژه‌شدن بروم و هر آن‌چه را كه ويژه است تصوير كنم؛ يعني هر آن‌چه كه من را از سينماي ايران دور مي‌كند، پي بگيرم. از تصويرهاي تكراري و چهره‌هاي تكراري كه در فيلم‌هاي ايراني هست فاصله بگيرم و شروع كردم به انتخاب قصه‌هاي ويژه كه از «آوازها... » شروع شد و به «لاك‌پشت‌ها...» رسيد. درساختار فيلم‌نامه‌اي و چيدمان فيلم‌نامه، مبنا را براساس ويژه‌شدن گذاشتم، ويژه‌بودن، انتخاب يك قصه ويژه، ‌انتخاب كاراكترهاي ويژه، لوكيشن‌هاي ويژه، موسيقي ويژه، ريتم و تمپوي ويژه، و هر آن‌چه كه مي‌تواند كمك كند به ويژه‌شدن فيلم، خصوصا تايتل ويژه فيلم‌هايم، و با اين اعتقاد در اين فيلم شروع كردم به شخصيت‌پردازي متعدد كه خودم هم اعتقاد دارم پرسوناژ شخصيت اول وجود ندارد. به‌خاطر اين‌كه هر كدام بزرگي خودشان را در فيلم بايد به رخ تماشاگر مي‌كشيدند. براي من تك‌تك آن بچه‌ها مسئله است. اما آن عده‌اي كه معمولا در لانگ‌شات ديده مي‌شوند، مثل كاك‌اسماعيل كه شخصيت بامزه‌اي بود، محكوم به فنا هستند. همانند عنصر طنز فيلم من، از جنس آن نگاه‌هايي كه همه‌چيز را در حلال و حرام مي‌بينند، به همين دليل اگر دقت كرده باشيد دوربين به آن آدم‌ها نزديك نمي‌شود، هميشه دارد يك تصوير لانگ‌شات از آن‌ها نشان مي‌دهد، آدم‌هايي كه مسئله من نيستند، آدم‌هايي كه اين جنس تفكر را دارند و ماهواره و... را اين‌جور تعبير مي‌كنند، اين است كه فاصله مي‌گيرند. آدم‌هايي كه براي من برجسته هستند همان بچه‌هايي هستند كه احساس مي‌كنم از بچه‌هاي ديگر كشورهاي دنيا زودتر بزرگ شده‌اند، يا آدم‌بزرگ‌هاي فيلم من مي‌شوند مثلا شيركوه كه دست كمي از ستلايت ندارد، ستلايت دست كمي از هنگاو ندارد، هنگاو هم همين‌طور، اين پنج يا شش‌تا قهرمان‌هاي اصلي فيلم بودند. وقتي شروع كرديم به فيلم‌برداري و دكوپاژ، به تنها مسئله‌اي كه اتفاقا خوب هم به آن اشاره كرديد، فكر مي‌كردم هيچ‌كدام از اين‌ها نسبت به ديگري دچار افت نشوند، افت شخصيت‌پردازي بود. اين هم باز مي‌گويم در راستاي ساختار و ساختمان ويژه فيلم بود كه متفاوت از فيلم‌هاي امروز ايران باشد.
- به نكته‌اي اشاره كرديد درمورد تايتل‌هاي ويژه فيلم‌تان. از ديد من، انتخاب اسم كاراكترها هم نمادين است، اسم‌هايي هم چون ريگا به معناي راه يا هنگاو به معناي قدم يا گام و آگرين به معناي آتشين... دليل اين تاكيد ويژه شما روي عنوان‌ها و اسم‌هاي خاص در چيست؟
- گاهي وقت‌ها دوماه سه‌ماه، بعضي وقت‌ها پنج‌ماه روي عنوان، خوب فكر مي‌كنم. حتي بعضي‌وقت‌ها عنوان را بعد از تدوين انتخاب مي‌كنم. اين‌قدر درباره‌اش فكر مي‌كنم تا به نتيجه مطلوب برسم. براي شخصيت‌ها هم از وقتي شروع مي‌كنم به نوشتن، شايد بيش از چندين‌بار اسم پرسوناژها را عوض مي‌كنم.‌ اصلا هنگاو قرار شد پيامبر باشد، صفات پيامبرگونه داشته باشد، هم پيش‌گويي مي‌كند هم مثل يك پيامبر مي‌خواهد مهربان باشد. خوب اسم اين آدم را گذاشتيم زرتشت و هي عوض شد تا رسيديم به هنگاو. درمورد تك‌تك اين‌ها و در مورد تايتل فيلم هم گاهي اوقات تا پنج يا شش‌ماه فكر مي‌كنم؛‌ چون اعتقاد دارم تايتل فيلم، بزرگ‌ترين عنصري است كه مي‌تواند با تماشاگر ارتباط برقرار كند. «زماني براي مستي اسب‌ها»‌ يا «لاك‌پشت‌ها... » عنوان‌هايي نيستند كه بتوانيم به‌راحتي فراموش كنيم. در دنياي امروز، در عصر شتابي كه سالي بيش از شش‌هزار فيلم دارد در دنيا ساخته مي‌شود، تمام تايتل‌ها شبيه هم و همه موضوع‌ها به يك نوعي شبيه هم هستند، چطور مي‌توان يك فيلم متفاوت ساخت با يك تايتل متفاوت كه الان در ميان انبوه فيلم‌هايي كه دارد ساخته مي‌شود بتواند قد علم كند. عنوان فيلم بايد طوري انتخاب شود كه در ذهن بماند، كه آن هم باز برمي‌گردد به فرهنگ كردستان. چون از فرهنگ ويژه‌اي مي‌آيد دوست دارم تمام عناصر و تمام چيدمان در فيلم‌هايم به سوي ويژه‌شدن بروند، چون اعتقاد دارم ما كردها صاحب يك فرهنگ متفاوت و غني هستيم.
- شما با مطرح‌كردن عناصر متفاوت مي‌خواهيد نقاط افتراق و متفاوت فرهنگي كردها را نسبت به ديگر فرهنگ‌ها برجسته كنيد. يعني مي‌خواهيد بگوييد كه فرهنگ ما با فرهنگ‌هاي ديگرمتمايز است و ويژگي‌هاي خاص خود را دارد؟‌
- نه، چيزهاي متفاوت بسيار داريم. اما در حال حاضر، مسئله من يافتن آن نگاه ويژه خودم براي فيلم‌سازي و آن موضوعاتي براي طرح در فيلم‌هايم هستم كه وضعيتي اورژانسي‌تر براي مطرح‌شدن دارند. نه، من نمي‌خواهم كه دنبال نقاط افتراق باشم، مي‌خواهم نشان دهم كه يك فرهنگ متفاوت، جهان‌بيني و نگاه متفاوتي را نيز به سينماگرش مي‌بخشد. طبيعي است كه نگاه يك سينماگر كرد با نگاه ديگر هنرمندان و سينماگران متفاوت باشد، حتي زاويه دوربين من، عنوان فيلم‌هاي من و...
- رسانه‌هاي جهان به‌ويژه غرب در اين سال‌ها در مورد كردها حساسيت ويژه‌تري را نسبت به ديگر قوميت‌ها قائل شده‌اند، و با توجه به نقش رسانه‌ها در مورد آگاهي مردم، و قائل‌شدن به اين موضوع كه آگاهي مردم جهان از راه رسانه‌هاي خودشان است، و اين رسانه‌ها هم، همان قسمت‌هايي از واقعيت را كه دوست دارند و مي‌پسندند به مخاطبا‌ن‌شان منتقل مي‌كنند، دغدغه شما در ساختن فيلم‌هايتان و طرح موضوع‌هاي فيلم‌هاي‌تان را به‌عنوان كسي كه به عنوان نماينده خود كردها از طريق رسانه سينما در اين آگاهي‌بخشي شركت مي‌كند، چيست؟ آيا شما فكر مي‌كنيد بتوانيد با فيلم‌هاي‌تان به بيدار‌كردن اين «وجدان سياره‌اي»‌ كمك كنيد؟‌
- مگر ما درظرف دو سال چند بار فرصت داريم، چند دقيقه فرصت داريم تا در جهان ديده شويم و خودمان را مطرح كنيم؟‌آيا فكر مي‌كنيد سالانه 80 يا 95 دقيقه فيلم در جشنواره‌هاي جهاني مي‌تواند به تنهايي رنج‌هاي مردم كرد را به تصوير بكشد؟‌ آيا فكر مي كنيد مسئله كردها واقعا مسئله طرح موسيقي يا رقص كردي است؟ ‌آيا فكر مي‌كنيد چند درصد از مردم كرد زير خط فقر زندگي مي‌كنند؟ اين وضعيت اسفناكي كه در چهار كشور داراي مناطق كردنشين وجود دارد و به‌خاطر شرايط خاص جغرافيايي، ما محكوم به اين نوع زندگي‌كردن هستيم، اين‌ها مسئله من است يا آن مسائلي كه در شهرهاست؟ حالا قطعا در سنندج يا در شهرهاي ديگر مي‌توانيد دختر يا پسري را پيدا كنيد كه بروند كافي‌شاپ،‌ عشق هم داشته باشند، دانشگاه هم بروند. اما اين‌ها مسئله و دغدغه من نيستند. من آن قشر عظيمي را مي‌بينم كه الان به يك نحوي زير خط فقر دارند زندگي مي‌كنند. فشارهاي متعددي كه روي اين آدم‌هاست، اين‌ها مسئله من است. زاويه ديد من اين است كه بايد در نخستين فيلم‌هاي سينماي كرد، اين مسائل مطرح شوند. چون اگر قرار باشد از شادي‌هاي ظاهري حرف بزنيم، كسي از وضعيت كردهاي امروز عراق يا تركيه آگاه نخواهد شد و فشاري را كه ترك‌ها روي كردهاي تركيه اعمال مي‌كنند هرگز درك نخواهد كرد. شما فكر مي‌كنيد نماينده سينماي كرد اگر قرار باشد در جشنواره‌هاي مهم يا محافل هنري مطرح شود و فيلمش ديده شود، واقعا بايد به اين مسائل بپردازد؟ كي مي‌توانيم رنج‌ها و مصائب كردهاي تركيه وعراق را فراموش كنيم؟ كي بايد اين نشان داده شود؟ به گمانم الان بهترين فرصت موجود براي پرداختن به اين مسائل است. ولي قطعا در دهه آينده من اعتقاد دارم كه بيش از ده‌ها بهمن قبادي از كردستان ظهور مي‌كنند. مطمئن باش فيلم‌هايي ساخته مي‌شود با ديدگاه‌هاي متفاوت كه مي‌تواند تمام خلاء‌هايي را كه من الان از آن‌ها اسم مي‌برم،‌ پر بكند.
- اعتراض شما به اين وضعيت رسانه‌اي است يا...؟
- معترضم به وضعيت موجود كردها،‌ معترضم به شكل و ساختار زندگي كردها، معترضم به همه وعده وعيدهايي كه قدرت‌هاي بزرگ به كردهاي منطقه مي‌دهند و هميشه به اين وعده‌ها پشت پا مي‌زنند.
- تا چه حد به تاثير فيلم‌هاي‌تان بر اين وجدان سياره‌اي ايمان داريد يا تا چه حد به اين تاثير اميدواريد؟‌
- خيلي‌ها را متاثر مي‌كند. همين كه «مستي اسب‌ها» در 38 كشور و چهل يا پنجاه كانال تلويزيوني پخش شده است امكان ندارد بي‌تاثير باشد. حداقل مسئله كردها را مي‌تواند مطرح كند؛‌ مسئله اين كردها چيست، براي چه در تركيه اين‌ها از صبح تا شب درگير هستند، چرا بايد...
- براي بهمن قبادي مسئله كردها چگونه مسئله‌اي است؟
- من دارم مبارزه مي‌كنم ولي اسلحه‌ام دوربين است. مي‌خواهم به شكل گفت‌وگوي تمدني برخورد كنم. با وضعيت موجود، هميشه بي‌مهري شامل حال كردها شده است. وقتي به اخبار شبانه گوش مي‌دهيم،‌ خبر كشته‌شدن شش هفت نفر كرد را در درگيري‌هاي جنوب تركيه وقتي مي‌شنويم، به هر حال براي ما‌ آزاردهنده است. در واقع اوضاع نابه‌سامان كردهاي تركيه را نمي‌توان ناديده انگاشت. همه كردستان سنندج نيست. همه كردستان چند خيابان شيك كرمانشاه يا سنندج نيست. من بخش عظيمي ازكردستان را،‌ كردهاي تركيه و كردهاي عراق مي‌انم،‌ در حال حاضر مسئله‌م اين است و اصولا نگاهم هرگز خالي از اين دغدغه نيست. وقتي «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» را درمورد سه نوازنده دوره‌گرد مي‌سازم، مي‌بينم آن‌جا هم تلخي‌هايي هست، اصلا نگاه من،‌ نگاه تلخي است. به ريتمي كه كردها در زندگي عادي‌شان دارند دقت كنيد. صبح تا شب شادند،‌ مهمان‌نوازند، خوبند،‌ خوشند ولي در باطن و در عمق ديالوگ‌هاي‌شان،‌ يك تلخي گزنده هست كه به شيوه‌اي ناخود‌آگاه در فيلم تزريق مي‌شود .
- آقاي قبادي به فيلم «لاك‌پشت‌ها...» برگرديم. در فيلم شما اتفاق عجيب كشتن كودك حرام‌زاده توسط مادرش و سپس خودكشي او رخ مي‌دهد،‌ كه شايد كم‌تر سينماگري جسارت پرداختن به آن را داشته باشد. با وجود آن‌كه اين جسارت فيلمسازي حاوي جنبه‌هاي نمادين قدرت‌مندي است، در نظر خيلي‌ها ممكن است صرفا از تلخ‌كاري‌هاي فيلم‌هاي شما جلوه كند. مي‌خواهم بدانم آيا امكان داشت آگرين فرزند حرام‌زاده‌اش را نكشد؟‌
- ببينيد من دوست ندارم فيلم را سطحي ببينيم. چرا كه مسئله،‌ مسئله فرديت نيست. يعني بحث آگرين و بچه‌اش نيست. بحث،‌ همان‌گونه كه اشاره كردي كاملا‌ نمادين است. اگر آگرين به‌عنوان يك مادر كرد،‌ نمادي از كردستان امروز باشد،‌ بچه هم بايد به‌عنوان نمادي ازتجاوزگري جلوه كند. من مي‌خواهم كودك حرام‌زاده حاصل تجاوز را از نطفه خفه كنم، نمي‌خواهم نطفه تجاوز در سرزمينم باقي بماند. حتي انتخاب اسامي در فيلم و معاني آن‌ها در همين راستاست. به هرحال من معتقدم ما از نظر فرهنگ بصري و نگاه سينمايي از دنيا خيلي فاصله داريم. آن‌ها اين كدها را دريافت مي‌كنند،‌ اين نشانه‌هاي سينمايي و بصري را مي‌فهمند. اما من درموقعيت بدي قرار گرفته‌ام،‌ هم زمان مي‌خواهم در سال 2005 نماينده سينماي يك ملت در اسكار باشم و در همان سال كه صد‌سال از عمر سينما مي‌گذرد __ و ما صاحب سينما نبوده‌ايم __ مي‌خواهم تماشاگر سرزمينم را هم راضي كنم. ‌به‌نظر من اين نگرش سطحي است كه بپرسيم چرا مادري بچه‌اش را كشت. نه، اصلا‌ مسئله اين نيست. مسئله اين است كه نگاه مرا نسبت به متجاوز و آثار تجاوز ببينيد. من مي‌توانم خيلي تلخ ببينم، مي‌توانم آدم تلخي باشم، هنرمند آزادانه مي‌تواند تلخي پديده‌هاي كثيف را مطرح كند و هيچ‌كس نمي‌تواند جلوي نگاه او را بگيرد. اين طبيعي است كه هر كس مي‌تواند نگاه خودش را داشته باشد. به هرحال به نظرم بيش‌تر بايد به اين موضوع، نمادين نگاه كرد. در اين فيلم سه سطح زماني قابل تفكيك است. زمان گذشته را در فلاش‌بك آگرين مي‌بينيم كه چهار پنج سال پيش در يكي از روستاهاي دور افتاده كردستان به يك دختر حلبچه‌اي تجاوز مي‌شود. بعضي‌ها مي‌گويند كه فاجعه حلبچه مال خيلي وقت پيش است. اما اين تجاوز بعد از آوارگي دختر كه از حلبچه فراركرده و در يك روستا زندگي مي‌كند اتفاق افتاده است. زمان گذشته، وضعيت كثيف، چرك و دهشتناكي را به تو نشان مي‌دهد. زمان حال زماني است كه من با دوربين و گروهم، دو هفته قبل از حمله امريكا به عراق را نشان مي‌دهم. زمان حال باز هم چركين و كثيف است و زمان آينده همان پيش‌گويي‌هاي «‌هنگاو»‌ بود كه پيامبرگونه پيش‌گويي مي‌كند كه در 275 روز ديگر، بلاهاي بدتري بر سر ما مي‌آيد. سه زمان تحمل‌ناپذير داريم. به تماشاگر مي‌خواهم بگويم كه در اين سه زمان كه تو مي‌بيني، آيا زنده‌نبودن،‌ آيا مرگ بهتر از زيستن نيست؟‌ در اين سرزمين كه من به همه چيز آن معترضم،‌ فكر مي‌كردم وقتي ازدواج كنم بچه‌ام را بايد به چه كسي بسپارم؟‌ كدام آينده تضمين‌ شده‌اي براي من، مردم كرد، و بچه‌هاي ما وجود دارد؟‌ باور كن خودم بعضي وقت‌ها به خودكشي فكر كرده‌ام. فشارهاي پس از آن‌همه آوارگي در كودكي، در اين سيزده‌سال در تهران باعث‌شده بارها به خودكشي فكر كنم. حالا در آن شرايط، مادر طفل معصومي كه آن‌جاست بي‌كس وكار، بي‌پول، بي‌امكانات، هر روز بايد از اين چادر به آن چادر از اين منطقه به آن منطقه در كوچ و آوارگي باشد. آيا براي او مردن بهتر از زيستن نيست؟ يعني معتقدم اگر قرار است هميشه اوضاع كردها اين‌جور بماند، مردن كه بهتر است. من هميشه به اين وضع معترض بوده‌ام. حداقل آسايش كردها، شعار امروز من است. من به استقلال يا جداشدن يا خودمختاري و... فكر نمي‌كنم. ديگران مي‌توانند به شيوه‌اي ديگر به اين مسائل بينديشند. مسئله من آسايش براي همه كردها و حداقل امكانات برابر،‌ مثل همه آدم‌هاي دنياست.

در بحث تجاوزگري نمي‌خواستم نگاه خودم را به تماشاگر تحميل كنم؛‌ ولي واقعا بچه‌اي مثل ريگا در فيلم به‌عنوان نماينده تجاوزگري، به‌عنوان نماينده تجاوز ظاهر مي‌شود و من حاضر نيستم متجاوز را در سرزمينم نگه‌دارم و به همين دليل به كشتنش راضي‌ام. به شكل فرديت به فيلم نگاه نكنيم، يعني به آگرين و ريگا به عنوان انسان‌هاي صاحب يك شناسنامه نگاه نكنيم. چراكه فيلم را از بعضي زوايا مي‌توان كاملا درگير نماد وسمبل دانست و با آن به‌عنوان يك فيلم نمادين برخورد كرد. خيلي جاها به‌عنوان يك فرد،‌ خودم را به جاي آگرين در آن شرايط گذاشتم. بسياري از مواقع سر فيلم‌برداري، من و فيلم‌بردار دچار احساسات مي‌شديم، پلان مي‌گرفتيم و گريه مي‌كرديم، باوركن گريه مي‌كرديم. در آن شرايط تو چگونه مي‌تواني به مادري كه شش بعثي به او تجاوز كرده‌اند حق ندهي. هزار،‌ صدهزار از اين دختران كه به آن‌ها تجاوز شده است‌، وجود دارند. آگرين دختري است كه برادرش را بي‌دست كرده‌اند، به خودش تجاوز كرده اند و پدرومادر وخواهرش را كشته‌اند. درديالوگ‌ها هست كه او حالا صاحب بچه‌اي است كه پدرش جلاد،‌ تجاوزگر و قاتل است. آگرين مهر خودش را خيلي جاها به بچه نشان مي‌دهد. درواقع نمي‌خواهد او را بكشد، مي‌خواهد او را جابگذارد. اصلا قصد كشتن او را نداشت ولي اين تصميم را ميگيرد؛‌ مرگ هديه بهتري براي مردم منطقه است.
- فيلم شما داراي يك حالت دوگانه با عناصر متفاوت‌ كميك و تراژيك است. در اين فيلم چند روايتي يا چند قصه‌اي، ما عموما‌ با روايت‌هاي رئال و حتي گاهي مستند برخورد مي‌كنيم اما تنها موقعيتي كه به‌ عنوان موقعيت غيررئال وجود دارد و وارد يك فضاي رمزآلود و فراواقعي مي‌شود، پيش‌گويي پسر بدون دست است. لطفا‌ درمورد قراردادن اين موقعيت فراواقعي در كنار موقعيت‌هاي كاملا‌ رئال توضيح بدهيد.
- ببينيد من فضاي فراواقعي نمي‌بينم، ولي اعتقاد دارم در اين فيلم حداقل به حيطه رئاليسم جادويي پا گذاشته‌ام و شما به‌عنوان يك كرد داريد همه‌چيز فيلم را واقعي مي‌بينيد، همان‌گونه كه نويسندگان امريكاي لاتين در رمان‌ها و داستان‌هاي خود اين كار را مي‌كنند و اين نويسنده هر آن‌چه در سرزمينش مي‌ بيند واقعي است ولي چرا ديگران اين را رئاليسم جادويي مي‌بينند؟ ‌وقتي يك غير كرد دارد تصويرها را مي‌بيند، بازار اسلحه‌فروشي،‌ ميدان پوكه و تانك،‌ بازار ماهواره‌فروشي،‌ بچه‌هاي بي‌دست‌وپا كه مين قاچاق مي‌كنند، همه اين چيزها غير واقعي است و واقعا‌ هم بايد غيرواقعي باشد، به‌خاطر اين‌كه اصلا‌ اين‌طور زيستن حق ما نيست، ولي وقتي اين تصويرها به بيرون برده مي‌شود و ديده مي‌شوند، تعبير از رئاليسم جادويي مي‌كند. و من اعتقاد دارم تمام تصاويري كه الان غير كردها دارند مي‌بينند، پا درحيطه رئاليسم جادويي گذاشته است؛ تصاويري كه دارد تو را طلسم مي‌كند. بازي بين دو حيطه رئاليسم و رئاليسم جادويي را خيلي دوست داشتم مطرح بشود. آدمي مثل پيش‌گو خيلي جاها دارد طعنه مي‌زند به واقعيت‌گرايي،‌ يعني اين‌قدر خوب بازي مي‌كند كه تو باور كني اين بچه مي‌تواند پيش‌گويي كند. اتفاقاتي را كه تو داري مي‌بيني، اكشن آن را دارد نشان مي‌دهد، عكس‌العمل مردم اين‌قدر واقعي هستند كه تو فكر مي‌كني واقعا پيغمبر است و دارد پيش‌گويي مي‌كند و الان به‌نوعي هم او واقعا‌ كار شاقي نكرده است. چون همه مي‌توانيم اوضاع آينده را به‌راحتي پيش‌گويي كنيم. يعني من از همين الان مي‌توانم به تو بگويم اوضاع منطقه ظرف چند ماه آينده چگونه است، يعني پيش‌گويي كه خود فيلم مي‌سازد. درواقع هيچ‌وقت آرامش در منطقه ما نخواهد بود. معتقدم هيچ‌وقت آسايش در سرزمين كردها نخواهد بود. اين اتفاق خواهد افتاد و بايد يك فكر كلان كرد. فكر اساسي براي اين منطقه كرد و در مورد بحث پيش‌گويي معتقدم به‌خاطر نشان‌دادن آن سه زمان (زمان گذشته،‌ حال،‌ آينده) نياز به يك عنصر داشتيم كه پا را فراتر از زمان بگذارد و از طرفي هم دورانديش باشد. از طرفي پيش‌گويي يك بچه بادست خيلي براي من باورپذير نبود. براي پيش‌گويي، يك بخشي از اعضاي بدن گرفته‌شده و بخشي از آن انرژي در ذهنش نهفته مي‌شود، به اين‌ترتيب آدم باورش مي‌شود كه مي‌تواند پيش‌گويي كند. چون بي‌دست است. من بچه ثمره تجاوز را نابينا نشان ميدهم. لوكيشن‌ها اين‌گونه است كه ريگا بابايش را درميدان پوكه، توپ وتانك صدا مي‌زند، جست‌وجو مي‌كند. چيدمان عناصر در فيلم، ويژه است، قتل در زير آب است، هرآن‌چه را كه در فيلم مي‌بينيم در راستاي اهداف من و دوستانم بوده كه خواسته‌ايم فيلم را ويژه كنيم. اتفاقاتي كه در فيلم مي‌بينيم، ويژه است و ويژگي آن را هم از خود منطقه وام مي‌‌گيرم. از بيرون خيلي تحميل نمي كنم. يعني بچه بي‌دست را ديدم و از او به‌عنوان پيش‌گو در فيلم بهره بردم. بچه نابينا را ديدم، بازار اسلحه‌فروشي بدوي را ديدم، اين‌ها به من ايده داده است. هر آن‌چه كه درفيلم موجود است از مردم سرزمينم و فرهنگ و موقعيت آن وام گرفته‌ام. اين سرزمين به من كمك مي‌كند. خيلي‌ها مي‌گويند اين ديالوگ‌ها را نگو، پس تو چه‌كاره‌اي؟ مي‌گويم من به‌عنوان آدمي كه مديريت مي‌كنم، روايت‌گر اين وضعيت‌ها هستم. من كارگردان مطلقش نيستم، اعتقاد دارم خود بچه‌هاي جلوي دوربينم به‌نوعي كمك‌كارگردان‌هايي بودند كه هميشه من را ياري دادند.
- براي من هميشه سؤال بوده كه كارگردان يا كارگردانان مورد علاقه يا به‌طور كلي سينماي مورد علاقه بهمن قبادي،‌ كه در ميان منتقدان به نگاه ويژه در فيلم‌هايش معروف است، كدامند؟‌
- سينماي مورد علاقه‌ام وجود ندارد. ولي مي‌توانم بگويم فيلم‌هاي خيلي از فيلم‌سازها را دوست دارم؛ مثلا «گام معلق لك‌لك» را دوست دارم. يك فيلم‌ساز ژاپني به نام تاكاشي كيتانو از فيلم‌سازهاي مورد علاقه‌ام است. از چين فيلم‌هاي چن كايگه را تعقيب مي‌كنم، فيلم «وداع با محبوبم», اين‌ها فيلم‌هايي است كه بارها ديده‌ام و امير كاستاريكا به‌خاطر تشابه فرهنگي آدم‌هاي فيلم‌هايش به كردها را من خيلي مي‌پسندم. ريتم و تمپويي كه در فيلم‌هايش است، خيلي شبيه ضرب‌آهنگ ريتم و تمپوي زندگي كردها است. به اين دليل احساس نزديكي خوبي با كاستاريكا دارم و علاوه بر اين‌ها خيلي از فيلم‌سازهاي ايراني را دوست دارم. «دونده» امير نادري، «خانه دوست كجاست؟» عباس كيارستمي و «باشو» بهرام بيضايي را دوست دارم. اين‌ها از فيلم‌هاي شاخص من در سينماي ايران است. در مورد هيچ‌كدام از فيلم‌سازان مورد علاقه‌ام تمام و كمال مجموعه آثارشان را قبول ندارم.
- ياد مفهوم آوارگي در «گام معلق لك‌لك» تئوآنجلوپولوس افتادم. من فكر مي‌كنم مي‌توانيم سه فيلم شما را اگر چه قصه‌هاي‌شان متفاوت بود، تريلوژي (سه‌گانه) آوارگي بناميم. شما چرا به نمايش اين وضعيت آوارگي اصرار داريد؟‌
- اگر به سه فيلم من دقت كنيد هميشه حركت محور است. جست‌وجو،‌ تعقيب و گريز هميشه در فيلم‌هايم وجود داشته است. اين حركت از آوارگي مي‌آيد،‌ يعني تصاوير اين سه فيلم دارد مشكل را در مخاطب به وجود مي آورد. از ايران به عراق مي‌رويم، از فيلم دوم مي‌روي عراق، دوباره از عراق به ايران مي‌آييم و در فيلم سوم خودت مي‌روي عراق، يعني قضيه آوارگي شكل واقعي هم دارد. خود گروه فيلمسازي هم ميان كردستان‌ها آواره است. هميشه مي‌گويم كردها مهمان‌نوازند، دوست‌داشتني‌اند، من در فيلم‌هايم مي‌گويم آواره هم هستند, رنج هم دارند، اين‌ها درفرهنگ ما دروني شده‌اند؛ يعني جنگ،‌ آوارگي، دوست‌داشتن، عشق،‌ تلخي،‌ ترس از وضعيت‌هاي جنون‌آميز در فرهنگ كردها درهم‌آميخته است، يعني در اوج شادي با آن موسيقي پرشورمان بعد از چند دقيقه تو مي‌تواني آدم وحشتناك دردمندي شوي. چون اين بازي هست و معتقدم كردها از سر هوشمندي به اين شوخ‌طبعي و به اين موسيقي شاد پناه آورده‌اند يا در واقع آن را انتخاب كرده‌اند. يعني دارند عكس ريتم موجود زندگي‌شان مبارزه مي‌كنند. اگر موسيقي پرشور و رقص و پاي‌كوبي را از كردها بگيري و بخواهي به شكل واقعي موسيقي را هماهنگ با زندگي واقعي‌اشان ارائه بدهي، يعني يك موسيقيداني را خارج از كردها و بدون آشنايي با كردها دعوت كنيم و بگوييم براي اين زندگي موسيقي بساز،‌ باور كن موسيقي دردناك و دردمندي را خواهد ساخت، و كردها از سر هوشمندي عكس اين جريان را انتخاب كردند و باز هم مي‌گويم انتخاب زبان آميخته به طنز و موسيقي پرشور، انتخاب هوشمندانه‌اي است براي از پا نيفتادن، براي انرژي‌گرفتن و توان هميشه ايستادن و هميشه مبارزه‌كردن،‌ و ما اكنون با همين دوتا (موسيقي شاد و زبان طنز) زنده ايم. فيلم «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» با رگه‌هايي از اين زبان طنز شروع شده. البته در «زماني براي مستي اسب‌ها» عنصر طنز بود و در فيلم «لاك‌پشت‌ها...» شكل تكامل‌يافته‌تري از آن را مي‌بينيم‌. خود من هم چنين آدم‌هايي هستم، و اين مسئله را بارها گفته‌ام كه بسياري از شخصيت‌هاي فيلم، بازتاب نيات دروني خودمان هستند. بعضي از ويژگي‌هاي ‌ «ستلايت» را در خودم مي‌بينم و خيلي از ويژگي‌هاي هنگاو يا آن پسربچه، شيركوه كه با سيلي گونه‌هاي خودش را مي‌زند، همه اين وضعيت‌ها مجموعه بچگي‌هاي من هستند. و آوارگي هم كه شما اشاره كرديد كاملا درست است. اصلا به دليل حضور آوارگي است كه بارزترين عنصر فيلم من حركت است. زيرا عنصر بزرگ آوارگي هم حركت است و خصوصا در اين فيلم كه از ديد من خود گروه هم آواره هستند.
- آقاي قبادي شما وضعيت كردها را همان‌گونه كه در سؤال قبل پاسخ داديد در مصاحبه‌ها و فيلم‌هاي‌تان نشان داده‌ايد. اگر خودتان از كردها بخواهيد انتقاد كنيد كدام عوامل دروني را در ايجاد اين وضعيت مهم مي‌دانيد. من در يكي از كانال‌هاي آلمان، گردهمايي‌اي از كردها را ديدم كه شما براي‌شان صحبت مي‌كرديد، البته به كردي و بعد به آلماني ترجمه مي‌شد. در آن گفت‌وگوي كوتاه از شما شنيدم كه طبيعت كردستان، دشمن كردهاست، يعني با وجود آن‌كه طبيعت عموما بايد دوست باشد اما چون فرصت جنگيدن را در اختيار كردها قرار داده است، دشمن ماست. اين نكته‌اي جالب و متفاوت در صحبت شما بود. شما بايد قبول كنيد نماينده ملت كرد در عرصه سينما هستيد و البته بار سنگيني است. به قول خودتان انشاالله در ده سال آينده آن‌قدر فيلم‌ساز در اين عرصه زياد باشد كه كسي به شما نگويد چرا درباره رقص كردي فيلم نمي‌سازيد. تا آن زمان شما تنها نماينده مطرح كردها در دنيا هستيد و به اين دليل براي همه مردم كرد سؤال است كه نگاه شما به وضعيت فعلي كردها چگونه است؟
- درمورد وضعيت كردها نمي‌خواهم نگاه سياسي را در كارهايم مطرح كنم. اگر در مورد طبيعت كردستان صحبت كرده‌ام اعتقاد دارم آن‌قدر شرايط را به ما سخت كرده‌اند كه حتي طبيعت زيباي ما را تبديل به لوكيشن بد كرده‌اند. منظورم اين است كه سرزمين‌هاي امروز كردستان به‌خصوص مرزنشينان حتما ديده‌ايد، مرز ايران و عراق، مرز ايران و تركيه روزي يك فرزند از كردها را طبيعت در خود مي‌بلعد، دست و پايش را مي‌گيرد و نابودش مي‌كند. مي‌خواهم بگويم من آزادانه نمي‌توانم به طبيعتم بروم. باور كنيد در تپه‌هاي سنندج هم از مين مي‌ترسم، آرامش ندارم و مي‌خواهم بگويم طبيعت‌مان را هم با ما دشمن كرده‌اند. سرزمين ما را با خودمان دشمن كرده‌اند. در زمين‌هاي ما به جاي آن‌كه گندم و محصولات كشاورزي كاشته شود، كه پايه‌اي براي اقتصاد كردستان باشد، مين كاشته‌اند. سرمايه‌مان را مي‌برند و به ما مين تحويل مي‌دهند و غير از اين دست‌وپاي بچه‌هاي‌مان را هم مي‌گيرند. يكي از وجوه اعتراض من در فيلم به همين موضوع است. من به هر حال هر دو سال يك فيلم مي‌توانم بسازم؛ يعني 90 تا 100 دقيقه. وقتي به عراق مي‌روم، مي‌خواهم درباره عراق فيلم بسازم، نمي‌دانم ديگر دوربين من كجاها مي‌توانست جز اين برود؟ امروز وقتي مي‌خواهم به مادرم به عراق زنگ بزنم نمي‌توانم، وقتي مي‌خواهم بسته‌اي را به عراق بفرستم، نمي‌توانم با پست بفرستم، چون نه خياباني به اسم است نه كوچه‌اي و نه پلاكي. حال در اين وضعيت در مورد رقص و آواز فيلم بسازم واقعا خيانت بزرگي به كردها خواهد بود. يعني اگر بسازم هم عده‌اي پيدا مي‌شوند كه بگويند آقا صدوهشتاد هزار زنده‌به‌گور كردن كردها يادت رفته است؟ حلبچه را فراموش كرده‌اي؟‌ مبارزات اين قوم را از ياد برده اي؟ دوربين حق ندارد اين‌ها را فراموش كند. من در هرحال حاضر اعتراض مي‌كنم، به هر كسي كه به دنبال رقص و آواز باشد و اين‌ها را فراموش كند. من به بچه‌هايي كه فيلم كوتاه و مستند مي‌سازند سفارش مي‌كنم كه بروند در لاين ستايش طبيعت و فرهنگ كردها. قرار نيست فيلم‌هايي كه در مورد كردهاست صرفا ستايش‌گر باشد. سينما كارش نقدكردن هم هست. ما آدم‌هاي بي‌عيبي نيستيم، ما عيب داريم، ما در بعضي از مناطق‌مان دچار فقر فرهنگي هم هستيم، بايد اين ها را غني كنيم. اگر بخواهيم بر همه عيوب‌مان پوشش بگذاريم، درواقع به خودمان خيانت كرده‌ايم. تلويزيون‌ها و ماهواره‌هاي كردي درواقع به مردم خيانت مي‌كنند. بايد آموزش بدهيم. فرهنگ را بايد آموزش بدهيم. فرهنگ روز را ياد بدهيم. از صبح تا شب موسيقي‌هاي سطحي بي‌كلاس را براي مردم بدبخت به نمايش مي گذارند تا كي؟ اگر بخواهم به خواسته‌هاي اين افراد توجه كنم بايد فيلم‌هايي بسازم در ستايش موسيقي و رقص كردي و بزنند و برقصند و بگويم همه‌چيز عالي است، ولي نه، اتفاقا هيچ‌چيز عالي نيست. اگر كسي خلاف اين را مي‌خواهد ببيند، خودش بيايد فيلم بسازد. خيلي ساده است، شش ماه آموزش ببين و فيلم بساز. اتفاقا خوب هم هست. اين‌طوري عده‌اي وادار مي‌شوند دروبين دست بگيرند و ضد فيلم‌هاي من فيلم بسازند و اين يعني سينما. يعني تولد سينما. الان در كوچه ما در سنندج، پنج شش نفر فيلم مي‌سازند و اين يعني اتفاق. در هرحال توسط اين سه فيلم اتفاقي به‌وجود‌آمده است. سينما مثل ويروس به جان بچه‌هاي كرد افتاده است. ما انقلاب سينمايي تا دهه آينده خواهيم داشت. آن‌موقع شايد فرصت شود كسي دنبال رقص و آواز هم برود. من نگاهم اين است. شايد بعدها نگاهم تغييركند اما من اين تصاوير را رها نمي‌كنم. من رفتم به بغداد بعد از جنگ و يك ماه بعد از سقوط صدام. با دوستانم اين مسير را رفته‌ام اين‌ها مسئله من است و مي‌دانم رسالت سينما چيست. آن‌قدر هوش‌مند هستم كه بدانم چطور بايد فيلم بسازم.
- شما نامه‌اي هم به وزير آموزش و پرورش نوشته‌ايد. در مورد آن نامه بيش‌تر توضيح بدهيد.
- بله به‌خاطر اعتراضي كه به اين وزارت‌خانه و اصولا سيستم آموزش و پرورش به‌ويژه در مناطق محروم دارم. من خيلي مودبانه در آن نامه نوشته‌ام كه به وضعيت شهرستاني‌ها معترضم و البته اعتراض به وضعيت فيلمسازان شهرستاني را هم در جاي ديگر مطرح كرده ام. به بي‌مهري‌اي كه نسبت به فيلمسازان شهرستاني و درميان‌شان بچه‌هاي كرد اتفاق مي‌افتد معترضم. بايد به‌سوي آن‌ها دست ياري دراز كرد تا فيلم بسازند، و در آموزش و پرورش شرايط درستي را فراهم كنيم. خواهرم از آن‌جا زنگ‌زده و مي‌گويد پول ديوار كلاس‌مان را نداريم، پول ديوار داري؟ من از اين‌جا بايد پانصد تا يك ميليون بدهم تا ديوار كلاس‌شان را در مدرسه درست كنند. اين وحشتناك است. آن‌وقت شنيديم آموزش و پرورش كردستان پانصدميليون تومان بودجه تبليغات دارد. صبح تا شب مسابقات بي‌خودي مي‌گذارند. ما بايد كار فرهنگي روزآمد انجام دهيم.
- در آن نامه اين پيشنهاد را مطرح كرده‌ايد و سينماهاي كوچك و محدود براي مدرسه‌ها بسازند.
- بله سينما بسازند. هم براي مردم و هم براي بچه‌ها. صبح‌ها براي بچه‌ها فيلم نمايش بدهند و در ساعات تعطيلي مدارس براي مردم. اصلا‌ فيلم بشود واحد درسي. با سينما آموزش بدهيم,‌ آموزش و پرورش كردستان يك سالن سينما دارد كه در سال دو فيلم هم براي بچه‌ها نمايش نمي‌دهند. اين خيانت است. بودجه مملكت را صرف كرده‌اي و در دل آموزش و پرورش سينما ساخته‌اي، چرا براي بچه‌ها فيلم نمايش نمي‌دهند؟ چرا كسي دل‌سوزي نمي‌كند و فيلم‌هاي خوب براي بچه‌ها نمايش نمي‌دهند؟ چرا بايد هم‌چنان ما را عقب‌مانده نگاه دارند؟ چرا فيلم‌هاي روز دنيا را آن‌جا نمايش نمي دهند؟ سالن را از بودجه خودت نساخته‌اي، از مالياتي كه مردم مي‌پردازند، از بودجه بچه‌ها ساخته‌اي. سينما بايد بهره‌برداري شود، اگر بلد نيستي بايد از اين سرزمين بيرون بروي و آدمي بيايد كه دل‌سوز باشد و اين كار را انجام بدهد. از اين سالن استفاده‌اي نمي‌شود چون كسي به اين موضوع فكر نمي‌كند. در استان كردستان دو سالن سينما وجود دارد. اين بزرگ‌ترين ضربه است، خيانتي است كه مسؤولان فرهنگي به اين سرزمين مي‌كنند. مسؤول فرهنگي استان بايد آن را پي‌گيري كند. اين‌همه بودجه در اين استان صرف مي‌شود، چرا حاضر نيستيم در بانه، در مريوان، در ديواندره سينما بسازيم و مردم را با زبان امروز آشنا كنيم؟ چرا كسي معترض نيست به تلويزيون‌هاي كردهاي بيرون يا داخل ايران كه نگاه‌شان را ذره‌اي تغيير بدهند؟ آن‌قدر ما را عقب‌مانده نگاه نداريد. تلويزيون وظيفه‌اش اين است كه كمك كند به ارتقاي سطح علمي آدم‌ها, يا سطح دانش عمومي، فرهنگ‌مان را بالا ببرد و آموزش بدهد، اما اين كار را نمي‌كند.
- آقاي قبادي درمورد بودجه‌هاي فيلم‌هاي شما مطالب زيادي مطرح مي‌شود. اگر موافق باشيد در اين مورد توضيحي بفرماييد و ضمنا در فيلم «لاك‌پشت‌ها...» نوشته شده است محصول ايران و عراق، در حالي‌كه در آن زمان عراق به آن مفهوم وجود نداشت و بدون تعصب تنها جايي كه موجوديت داشت كردستان عراق بود.
- ببينيد اجازه داده نمي‌شد و نمي‌شود كه در عنوان، «كردستان عراق» بيايد. يعني نوشته شود محصول مشترك ايران و كردستان عراق.
- به هر حال هم‌كاري‌هايي در كردستان عراق با شما صورت گرفته است. اين هم‌كاري‌ها از طرف چه كساني بوده و چگونه؟
- وقتي كه فيلم دارد به دنيا معرفي مي‌شود، كشورهايي كه زير نظر سازمان ملل هستند يعني ثبت شده‌اند، به عنوان كشور، دنيا عراق را به عنوان كشور مي‌شناسند نه كردستان عراق را. من در اين فكر بودم كه اگر فيلم من از ايران معرفي نمي‌شد سريع فيلم را در دنيا با عنوان عراق معرفي كنم. درواقع دورانديشي كردم و منظور از محصول ايران و عراق هم اين نيست كه دولت ايران يا عراق به من پول داده‌اند. نه دولت عراق و نه دولت ايران هيچ‌كدام به من بودجه نداده‌اند. در اين‌جا اعلام مي‌كنم بودجه فيلم من بيش از ششصدميليون تومان است. تنها پولي كه در اين فيلم از سوي ايران هزينه شده، آن است كه من حقوق اثر هنري‌ام را پيش‌فروش كرده‌ام. يعني بنياد سينمايي فارابي چهل‌ميليون تومان به من بابت پيش‌فروش تمام حقوق اين فيلم، پول داده است و همين قيمت را هم كردستان عراق بابت پيش‌فروش حقوق اثر هنري فيلم به من داده‌اند. ولي وقتي من به آن منطقه مي‌روم نبايد اين يادمان برود كه يك فيلمساز بين‌المللي، خودش و دوستانش را به‌خطر مي‌اندازد و در آن منطقه سينما را مي‌آورد. دارد يك فيلم ارزشي درباره آن منطقه مي‌سازد. درواقع اين‌همه بودجه خرج كني تا اين اتفاق آن‌جا بيفتد. ما آمده‌ايم آن‌جا و طبيعي است چادر داشته باشيم، توپ و تانك بدهند، آدم بدهند براي امنيت، سه‌تا پيشمرگ بدهند، و اگر نوشته شده محصول ايران و عراق به دليل آن است كه گروه فني از ايران آمده و لوكيشن و بازيگرها عراقي هستند. معني‌اش اين نيست كه بودجه فيلم را آن‌ها داده‌اند. زيرا كه در تيتراژ نام تهيه‌كننده آمده. اگر كسي ششصدميليون به قبادي بودجه داده است مي‌تواند شكايت كند, تهيه كننده اين فيلم در واقع «مژفيلم» (كه متعلق به خود من است) و يك كمپاني فرانسوي به نام «بك‌فيلم» است. كدام ارگان كرد مي‌تواند به من اين پول را بدهد؟ اين جوك‌ها را بعضي از دوستان كرد كه ضد كرد هستند، به‌عنوان يك حركت اين را شروع كرده‌اند. اصلا از بيرون يا از آسمان يا دشمن‌هاي مردم كرد به بهمن پول داده‌اند، اين اصلا مهم نيست بلكه آن‌چه ساخته‌شده مهم است. از اين‌جا اعلام مي‌كنم تهيه‌كننده فيلم، كمپاني «بك‌فيلم» و «مژفيلم» است. هيچ‌كس صاحب سرمايه و صاحب اين فيلم نيست و هيچ‌كس بابت اين فيلم به من پول نداده و اگر پولي گرفته شده در حد پنجاه شصت‌ميليون از فارابي، ژاپن و آلمان بابت پيش‌فروش حقوق فيلم من است. من تا بيست‌وپنج‌ سال كليه حقوق رايت تلويزيون، ماهواره‌اي و سينمايي اين فيلم را به كردستان عراق فروخته‌ام. اين فيلم به سفارش كسي ساخته نشده. حرف‌هايي كه ديده‌ام در يكي از روزنامه‌هاي آن‌جا نوشته‌شده كه به سفارش يكي از مسؤولان كردستان ساخته شده، بي‌معني است. آخر چه كسي سفارش مي‌دهد؟ مگر من فيلم سفارشي مي‌سازم؟ كدام آدم مسؤولي به سينما اين‌طور نگاه مي‌كند كه به من سفارش بدهد؟ اگر اين‌جور نگاه مي‌كردند، مي‌رفتند زودتر دوربين مي‌خريدند. كدام مسؤول يا حزب كرد توانسته است سينما را بنياد بگذارد. اين‌همه بودجه صرف حزب‌سازي سياسي مي‌شود، چرا صرف حزب فرهنگي نمي‌شود؟ چرا تجهيزات نمي‌آوريم.
- راجب اسكار چه نظري داريد؟
- حقيقتش خيلي به اسكار اميدوار نيستم. البته اميدوارم جزء پنج فيلم باشد. ولي براي جايزه اميدوار نيستم.
- و د آخر ممنون از اينكه وقتتون را در اختيار ما گذاشتيد و اگر صحبتي در پايان داريد بفرماييد.
- من هم ممنونم، صحبتي ندارم به جز ارزوي خوشي براي تمامي هموطنان در هر جا كه هستند.

منبع: روزنامه آشتي
نويسنده: ‌شهاب‌الدين شيخي


9/9/1383
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #13  
قدیمی 02-09-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

مصاحبه با كارگردان بهمن قبادی توسط: ران ويلكينسون سايت ام.&.سي.



مصاحبه‌اي را با بهمن قبادي نويسنده و كارگردان ايراني كه فيلمش ” لاك پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“ از سوي ايران به‌عنوان بهترين فيلم ايراني به آكادمي اسكار در بخش فيلم‌هاي خارجي زبان (غير آمريكايي) معرفي شده، انجام داده است. قبادي به عنوان فيلم‌ساز مطرح كه در منطقه كردستان ايران/ عراق فعاليت دارد شناخته شده است.

دو فيلم بلند سينمائي اخير او ” زماني براي مستي اسب‌ها“ و ” آوازهاي سرزمين مادري‌ام “ مي‌باشد. نمايش فيلم ” لاك پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“ از هجدهم فوريه در چند سينماي ايالت متحده آغاز خواهد شد.

قبادي فيلم ” لاك پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“ را با كمك بازيگران خردسال غير‌حرفه‌اي در همان منطقه‌ محل وقوع حوادث اصلي ساخته است.

او با ساخت اين فيلم نشان مي‌دهد كه جنگ چگونه مي‌تواند بر زندگي كودكان تأثير بگذارد و همينطور چگونه رسانه‌هاي خارجي در منطقه زندگي مردم را مورد تجاوز قرار مي‌دهند.


M&C:
شما در كردستان ايران بدنيا آمديد، بعد از آن در كجا زندگي كرديد؟

قبادي :
من در يكي از شهرهاي كردستان ايران در مرز بين ايران و عراق بدنيا آمدم و بزرگ شدم و هرگز خارج از كردستان يا خارج از ايران زندگي نكرده‌ام. پدرم مجبور شد بخاطر خشونت‌هاي منطقه محل زندگي‌مان را به مكان ديگري منتقل كند. در نتيجه ما از مرز به شهر ديگري در داخل ايران نقل مكان كرديم.
وقتي كه در تهران هستم دود و آلودگي و شلوغي را دوست ندارم، نه خوب مي‌توانم فكركنم و نه كار، بيشتر ترجيح مي‌دهم در روستا باشم و در آرامش روي فيلم‌هايم كار كنم.

M&C:
چرا فيلم” لاك پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“را در كردستان عراق فيلم‌برداري كرديد؟ چرا ايران كشور خود را انتخاب نكرديد؟ كه آن هم مناطق مشابه منطقه مورد نظر در فيلم، وجود دارد و هم مردم كرد كه در مرز هستند خيلي متفاوت نمي‌باشند؟

قبادي:
وضعيت كردستان عراق به لحاظ وجود ميادين مين و كودكان يتيم مورد تجاوز واقع شده، قطعاً بدتر از وضعيت كردستان ايران است. اگر چه از نظر جغراقيائي تفاوت چنداني بين كردستان ايران و عراق وجود ندارد، اما در كردستان عراق وجود ميادين مين وضعيت خاصي را بوجود آورده است. من خيلي دوست داشتم تا در صورت موافقت دولت تركيه بتوانم فيلمي را در آنجا بسازم، ليكن امكان انجام چنين كاري بسيار بعيد است. من مي‌خواهم خودم و مخاطبينم بتوانيم تمام جوانب اين مصيبتها را ببينيم.
مردم كُرد هيچ يك از مرزهاي اين سه كشور را نمي‌شناسند، آنها بدون توجه به اين مرزها تنها در ملت خود هستند. وضعيت در كردستان تركيه بسيار وخيم تر از ايران و عراق است.
در زماني كه كشتار كُردها در تركيه اتفاق مي‌افتد. ايران و عراق از حمايت نيروهاي خارجي، بريتانيايي و برزيلي برخوردار بودند. در تركيه چنين نيروهايي هستند تا حداقل، اندكي اخبار بي‌رحمي‌ها را فاش سازند. در آنجا قساوتها در خفا اتفاق مي‌افتد و آزادانه به حيات خويش ادامه مي‌دهد در حالي‌كه سياستمداران در قدرت خويش، پيش مي‌تازند. در تركيه براي مردم كُرد هيچگونه هويتي به عنوان موجود انساني وجود ندارد. آنها بي نام و نشان و بدون اينكه در جايي نشاني از خود بر جاي بگذارند قتل عام مي‌شوند آري در آنجا هيچگونه جنايتي عيله انسانيت وجود ندارد، چرا كه هيچگونه شاهدي وجود ندارد.

M&C :
براي ما توضيح دهيد كه چگونه بازيگران خردسال فيلم را برگزيديد. آيا هيچگونه آزمايشي وجود داشت و اينكه كودكان را از بغداد انتخاب كرديد يا كردستان؟

قبادي :
فرايند بسيار طولاني بود. سيصد نفر بودند كه مرا در مرحله پيش توليد ياري مي‌كردند. از آنجا كه هيچگونه بازيگر حرفه‌اي، صنعت سينمايي و حتي ذهنيت بازيگري در منطقه وجود ندارد.
همكاران پيش‌توليد من دوربين به دست از شهري به شهري سفر مي‌كردند از كودكان بي شماري تصوير مي‌گرفتند كه شايد مي‌توانستند براي نقش‌هاي تعيين شده مناسب باشند . تمام كودكان اهل كردستان عراق هستند. دختر اصلي فيلم (آواز لطيف) در يك روستاي بدون برق و محيطي كاملاً روستايي زندگي مي‌كرد. سوران ابراهيم (ستلايت) تنها بچه‌اي است كه در مورد تلويزيون چيزي مي‌دانست . من زمان نسبتاً‌ زيادي را با بچه‌ها زندگي كردم و براي آنها عميقاً احترام قائلم.
در مقايسه با احساس آرامش رفاه و ايفاي نقش آنها، دوربين از اهميت كمتري برخوردار است. براي اينكه آنها بتوانند خودشان باشند و نيز براي ترسيم تصوير دقيقي كه بر روي پرده مورد نياز است ،آنها بايد راحت مي‌بودند.


M&C:
آيا واقعاً بچه ها دركردستان ميادين مين را مي‌كندند و آنها را مي‌فروختند؟ آيا هريش فيصل دستهايش را در يك حادثه انفجار مين از دست داده بود؟

قبادي:
بسياري از كودكاني كه به اشكال گوناگون از جمله مين‌ها و گلوله‌هاي منفجر نشده اعضاء بدن خود را از دست داده‌اند دچار آسيب‌هاي روحي و رواني مي‌شوند و به سختي صحبت خواهندكرد،‌چه برسد به اينكه بخواهد مقابل دوربين هم باشد.
اين بچه بسيار متفاوت بود. هنگاميكه او فقط هفت سال داشت، در منطقه‌اي كه قبلاً ميدان جنگ بوده و اكنون پر از بمبهاي منفجر نشده و گلوله‌هاي توپ است بازي مي‌كرده است. در آن منطقه خطوط برق ولتاژ قوي‌اي وجود داشت كه در بعضي نقاط در اثر انفجارها پوشيده و يا سر از زمين بيرون آورده بودند.
پرنده‌اي را مي‌بيند كه در ميان سيم هاي برق گرفتار شده و سپس پرنده را آزاد مي‌كند. اما هنگاميكه داشت پرنده را آزاد مي‌كرد دچار برق گرفتگي ولتاژ بالا مي‌شود و بازوانش خاكستر مي‌شوند. عليرغم اين شرايط او هيچ ترسي از دوربين نداشت و قبول كرد كه در فيلم باشد.


M&C:
فيلم نشان مي‌دهد كه بچه‌ها مين‌ها را جمع مي‌كنند و آنها را به يك دلال مين بومي مي‌فروشند. ـ آيا اين كار بخشي از يك برنامه انسان دوستانه سازمان ملل بود؟ خريدار با آن مين‌ها چه مي‌كرد؟

قبادي:
اين يك واقعيت است كه بچه‌هاي كرد مين‌ها را جمع مي‌كنند و آنها را مي‌فروشند. خريدار بخشي از يك سازمان است كه مين‌هاي خريداري شده را مجدداً به دولت مي‌فروشد. دولت آنها را براي جنگهاي دوباره در زمين دفن مي‌‌كند و براي دوباره جمع كردن آنها بچه‌هاي بيشتري كشته مي‌شوند. تراژدي منطقه اين است.

M&C:
از آنجائي‌كه شما از شهر اصلاً دل‌ خوش نداريد، چرا پس فيلم بعدي شما قرار است در شهر فيلم‌برداري شود؟

قبادي:
فيلم بعدي من به گونه‌اي است كه بخشي از آن در شهر و بخش ديگر در روستا فيلم‌برداري خواهد شد. در واقع من سه پروژه جديد در دستور كار دارم. يكي در يك كنسرت با يك سازمان استراليايي و حول و حوش مرگ موتسارت مي‌گذرد. اين يه جور اپرا است.
دومين فيلم در صورت تكميل گفتگوها به يك ستاره فيلم آمريكايي خواهد پرداخت. از آنجائيكه ما هنوز در حال مذاكره هستيم، نمي توانم اسم اين هنرپيشه را به شما بگويم. اين فيلم يك كمدي خواهد بود و ما بايد فيلم‌برداري آن را پاييز سال 2005 آغاز كنيم. سومين فيلم كه تماماً در شهر فيلم‌برداري مي‌شود بحران شهر را آشكار خواهد ساخت‌. اين فيلم در مورد من، پدرم و بزرگ شدنم است.
M&C:

منبع: http://www.Monsters and Critics.com
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی


ویرایش توسط زکریا فتاحی : 02-09-2010 در ساعت 10:48 PM
پاسخ با نقل قول
  #14  
قدیمی 02-09-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

سینمای ملتی بی وطن: مصاحبه ای با بهمن قبادی



بهمن قبادی با فیلم دردناک خود،" زمانی برای مستی اسبها" محصول سال 2000 میلادی، درصحنۀ بین الملل شکفت. فیلم سوم وی،" لاکپشتها هم پرواز می کنند" اولین فیلمی است که پس از فروپاشی صدام درعراق تولید می شود. داستان این فیلم که دریک کمپ پناهندگان اتفاق می افتد، بر محورکردهایی که بین مرز ایران و عراق زندگی می کنند متمرکز است. مناظر قله های پوشیده از برف کوهستانهای اطراف این منطقه و دره های سرسبز اگرچه زیبایند لیکن همانند وهم می باشند. زمین وحتی دریاچه ها، سراسر پوشیده از مین بوده وماشین آلات و دستگاههای متروک و به جا مانده از جنگ در همه جا پخشند.

همانند فیلم اول خود، قبادی توجه خویش را بر کودکانی که درمحیطی چنین زندگی می کنند متمرکز می کند. بازیگران فیلم وی متشکل از نابازیگرانی هستند که از همان مناطق انتخاب گشته اند. بسیاری ازکودکان بانضمام دو تن از هدایتگرانشان ، درحین جدا کردن مینها از زمین به منظور فروششان در بازار سیاه، اعضای بدن خویش را در زمینهای مین از دست داده اند.

رسالت قبادی برای گفتن داستانهایی از رنجهای کردستان و کردها همچنان اولین محرک وی می باشد. همانطور که در فیلم " زمانی برای مستی اسبها"، او مشتاق به تصویر کشیدن صریح رنجهای کودکان است تا به هدف خویش نائل گردد، " لاکپشتها هم پرواز می کنند" شامل چندین صحنه می باشد که درآن بی علاقگی دنیا نسبت به کودکان، قویاً هشدار داده می شود. با اینحال بازیهای کودکان و نیز شیوۀ رفتارهای آنها نسبت به یکدیگرعمیقاً به یاد ماندنی و متأثر کننده است. صحنه های زیبای فیلم وانتخاب دقیق قبادی از دامنه های کردستان نیز بسیاربرقدرت فیلم می افزاید.

فیلم " لاکپشتها هم پرواز می کنند" ازتصاویری نیمه مستقل از جریان فیلم مانند لحظه های خودکشی گرایانۀ آگرین برلبۀ یک صخره یا صحنۀ مضحک و پوچ کشیده شدن دیش ماهواره به سوی شهری که به نظر می رسد فاقد الکتریسیته است شکل گرفته است. مهارت بصری صحنه هایی از این دست و ریتم پر انرژی فیلم باعث افزایش تفاوت معنایی، سبکی و پیچیدگی نسبت به فیلمی که ممکن بود بسیار موعظه گر و افسرده کننده باشد می گردد. به هنگامیکه " لاکپشتها هم پرواز می کنند" کیفرخواست هیچ سیاست خاص سیاسی نیست، فرصتی برای بینندگان غربی فراهم می آورد تا شاهد آنچه که جنگهای خارجی از خود باقی گذاشته و تأثیری که برمردم عامی دارند باشند.
"سینه است" بواسطۀ تلفن و متعاقباً پیگیریهای ایمیلی با بهمن قبادی در تهران مصاحبه کرد. جا دارد که درهمینجا از خانم نغمه شیرخان به خاطر ترجمه و نیزهمکاری فوق العاده شان در طرح سئوالها تشکر کنم.
- راهول حمید

سینه است:
همانند فیلم قبلیتان " آوازهای سرزمین مادریم"، " لاکپشتها هم پرواز می کنند" به صورتی آزاد پیرامون خط داستانی اولیه ای ساختاریابی گشته است. می توانید دربارۀ مرحلۀ نوشتن فیلمنامۀ این فیلم و اینکه چگونه شما کاراکترها و داستانهای هرکدامشان را رشد دادید بگویید؟

قبادی:
دو هفته پس از سقوط رژیم عراق، بعد از اینکه جنگ شروع شده بود، من با یک دوربین دی وی (DV ) به عراق رفتم. من ازمرز ایران و عراق که لوکیشن فیلم " لاکپشتها هم پرواز می کنند" می باشد دیدن کردم. وقتی به ایران برگشتم مشغول کارکردن بر پروژۀ دیگری بودم، اما احساس کردم که مجبورم تا مسیرم را عوض کرده و کارکردن بر روی این پروژه را آغاز کنم. هیچ ایده ای از نتیجۀ نهایی این پروژه نداشتم اما فقط می بایست در اسرع وقت دوباره به عراق بازمی گشتم. بنابراین مسیر انحرافی را اختیار کرده و با گروهی کوچک و بدون هیچ مدرک قانونی مورد نیاز برای فیلمبرداری برگشته و شروع به کار با دولت کردستان کردم. ما تمام صحنه را ساختیم و فیلمنامه در حین کارکردن من با 8000 سیاهی لشگر و اعضای گروه فیلمبرداری شکل گرفت.

سینه است:
یکی از برجسته ترین وجوه فیلم حضور کودکان معیوب و افلیجی می باشد که نقشهای اول فیلم را ایفا می کنند. می توانید دربارۀ مراحل پیدا کردن این کودکان و بازی گرفتن ازایشان و اینکه آیا آنها درارتقای کاراکترهایی که بازی کردند مشارکت داشته اند صحبت کنید؟

قبادی:
سه ماه طول کشید تا من ازچهار نفردر چهارماشین متفاوت به منظور کشف وارزیابی لوکیشنهای فیلم استفاده کردم. پیدا کردن لوکیشنهایی مناسب، سخترین مرحلۀ تولید این فیلم بود. من کودکان را درشرایط سخت زندگیشان ازتمام کردستان پیدا کردم. پیدا کردن ایشان ساده بود. کسانیکه من در فیلم از آنها استفاده کردم ساکنان نقاط بسیارمختلف این استان به نامهای کرکوک، اربیل و سلیمانیا هستند. هرکدام ازاین مکانها حدود سیصد تا چهارصد کیلومتر از یکدیگر فاصله داشتند. ما تمامی کودکانی را که علاقه به کارکردن با ایشان را داشتیم دور هم جمع کردیم. من با ایشان زندگی کرده و وقت بسیار زیادی برای آنها صرف کردم. فیلمنامه اساساً در نتیجۀ این تجربه رشد کرد.
سینه است: شما گفتید که انتخاب لوکیشنهای فیلم یکی از دشوارترین قسمتهای ساخت این فیلم بوده است. من اززیبایی صرف مناظر و حس آرام و ساکت روستا با وجود قرارگیری آن در میان زمینهای مین، پناهندگانی رنجور و جنگی در حال وقوع بهت زده ام.

قبادی:
این ناحیه سرشارازمنابع طبیعی و یکی ازغنی ترین نواحی این سرزمین می باشد. می خواستم تا آرامش و صفای این منظره را درتقابل با این حقیقت که مردمانش حتی ازلذت قدم زدن درآن محرومند قراردهم. چراشما می توانید برخلاف تپه های زیبای اینجا، از کوههای آلپ (Alps ) دراروپا لذت ببرید؟ دلیل آن این است که این منطقه همانند پیادۀ شطرنج، همواره در گرومنافع ابرقدرتها بوده است. آنها تمامی منابع این منطقه را استخراج نموده و درعوض ویرانی، زمینهایی سرشارازمین، پوکۀ توپهای جنگی و سلاحهایی متروک به جا گذاشته اند. این است چیزهایی که آنها برای زندگی این مردمان باقی گذاشته اند. چنین وحشیگری ای حتی در سلطنت حیوانات نیز دیده نمی شود.

سینه است:
به نظر می رسد که آب نقش بسیار مهمی به عنوان مرتبط کنندۀ کاراکترها و منظرۀ طبیعی این فیلم بازی می کند.

قبادی:
هیچ مکانی دراین منطقه برای نفس کشیدن یافت نمی شود. آب آلوده است، زمین مملو از مین است، هوا سرشارازهواپیماهاست و بازارها محل تاراج اسلحه های جنگیند. حتی در زیرآب، مینهای منفجرنشده وجود دارند. هیچ راهی برای دریافت اینکه چگونه کودکان، درکمال سلامت مردند وجود ندارد. برای آگرین و ست لایت، آب نمایانگر تنها مکان سرگرمی آنهاست. آگرین، ست لایت را می فرستد تا برایش ماهی قرمز بیاورد چراکه او می داند که بزودی خواهد مرد و نمی خواهد بیشتر از این گرفتارست لایت گردد. نتیجتاً، حتی مکان بازی آنها معنی بسیار تاریکی به خود می گیرد.

سینه است:
یکی از تمهای فیلم شما ارتباطات و اخبار و اینکه چه اطلاعاتی می توانند مورد اعتماد قرار گیرند می باشد. به نظر می رسد که فیلم، این منابع مصنوعی را با پیشگوئیهای ذهنی هنگوو مقایسه می کند. ظاهراً فیلم بسیاربه احتمال وجود شبکه های ارتباطی قوی نیز بدگمان است.

قبادی:
من کاک ست لایت و نصب دیش ماهواره را به شوخی و با این ایده که مردم بهتر از هر گویندۀ سی ان ان (CNN )، بی بی سی (BBC ) یا فاکس (Fox ) می دانند معرفی کردم. مردم این ناحیه سرزمینشان را می شناسند و برای چندین نسل تمام عمردر اینجا زندگی کرده اند. آنها تاریخ این سرزمین را می شناسند و دیگر هیچ چیزحتی جنگ آنها را غافلگیر و هراسان نمی سازد. این شبکه های ارتباطی تنها به بوش و صدام علاقه مندند. آنها خود، بوش و صدام را خلق کرده و مبدل به سوپر استارکرده اند. در فیلم من، کاراکترها سوپراستارها هستند. مردم به مراتب داناتر و آگاه ترازهرگویندۀ خبری دیگری نسبت به آنچه که در پیرامونشان اتفاق می افتد هستند. اخباری که بواسطۀ ماهواره یا تلویزیون در روستا پخش می گردد، بسیار یک جانبه چیزی را به تصویر می کشد که هرگز تصویر دقیق آنچه که در حال رخ دادن است نیست. فیلم من قصد آن دارد تا به جای چهره های بزرگ سیاسی، بر وضعیت ویژۀ این سرزمین متمرکز باشد.

سینه است:
فکر می کنم که قصدی چنین قطعاً از خلال فیلم حس می شود، اما اینطوربه نظرم آمد که نوعی عدم ارتباط در میان جامعۀ آن منطقه نیزوجود دارد. اینطور به نظرمی رسد که در این فیلم بزرگسالان نسبت به کودکان کاملاً نامهربانند. خصوصاً هنگامیکه به صحنه های معلم مدرسه و دلال کرد مینها فکر می کنم.

قبادی:
فکر می کنم بزرگسالان به مراتب آسیب دیده تراز کودکان هستند. اگر چنین احساسی حس می شود، خب آن نیز بخشی از واقعیت می باشد. آنها به فکرتهیۀ غذا هستند. با آنکه به شدت فقیرند باید از خانواده های خویش مراقبت کنند، لیکن هیچ درآمدی برای این کار ندارند. نگرانی آنها یتیم ها نیست. آنها تنها می توانند به زنده ماندن روزانۀ خویش فکر کنند. آنها می بایست دردوره ای ازعمرخویش با واقعیتی خشن و ناگوار سرمی کرده اند و در نتیجه هیچگونه امیدی ندارند. رفتارآنها با کودکان انعکاس این حقیقت است که در زندگیشان به نقطه ای رسیده اند که هیچ چیز برایشان جز زنده ماندن اهمیت ندارد.

سینه است:
کاراکتر ست لایت چیزی بین بزرگسالی و کودکی است. ما می توانیم ببینیم که اوهمانطور که شما شرح دادید قادربه بیباک بودن بزرگسالان می باشد، حال آنکه همچنان معصومیت کودکانۀ خویش را ازحفظ کرده است. این دوگانگی شخصیت وی بسیار جالب است.

قبادی:
کودکان این فیلم مخلوطی از شخصیت من هستند. ست لایت نمایشگریکی از چهره های من می باشد. در کودکی بسیارباهوش و پرانرژی بودم. من کارهای بسیار متفاوتی انجام می دادم و از همان سن بسیارپائین شروع به کارکردن و پذیرفتن مسئولیت کردم. من با پسری که به صورت خود از پشیمانی و شرم سیلی می زد نیز شناخته می شوم. هرزمان که پدرم مرا سرزنش می کرد، من احساس چنین رفتاری را در خود داشتم. او یک پلیس بود،همیشه مرا دنبال وکوچکترین حرکت مرا ردیابی می کرد. این کار، مرا بسیار ناراحت کرده و باعث می شد بخواهم سریعتر حرکت کنم تا از موشکافیهای او به دور باشم. زندگی در کردستان، زندگی حرکت نیز می باشد. همانند آگرین، من حتی درکودکی به فکر خودکشی نیز افتادم. همچنین من قادر به نوعی پیش گویی آینده نیز بودم. همۀ شخصیتهای این فیلم بخشی از من هستند.
دوگانگی شخصیتها همه از من می آیند. اما احتمالاً مردم این ناحیه، این دوگانگی رادرنتیجۀ مواجۀ با جنگ و فقری که پیرامونشان را فرا گرفته با یکدیگر تقسیم می کنند. ست لایت شخصی بسیار مسئول و کاردان است. او آرزوی رفتن به آمریکا را دارد، اما در انتهای فیلم، این احساس منتقل می شود که آرزوی او به کلی نابود گشته است. این یأس و دلشکستگی در چهرۀ او می تواند خوانده شود. او درشرایطی به دنیا آمده است که هیچ کس نباید به دنیا بیاید. او زنده می ماند اما صورتش، صورت کسی است که مواجه با بدبختی عظیمی بوده است.

سینه است:
به نظر می آید که ست لایت و آگرین نمایشگران دو شیوۀ مواجه شدن با تراژدی ای که پیرامونشان است هستند. روحیۀ زنده ماندن ست لایت در تقابل با احساسات خودکشی گرایانۀ آگرین است. این تقسیم بندی با کلیشۀ مرد بعنوان فاعل و زن بعنوان مفعول مطابقت می کند. آیا شما قصد چنین مقایسه ای را به این شیوه داشته اید؟

قبادی:
قطعاً چنین تضادی موجود است، اما همۀ کاراکترهای فیلم شامل دکتر،معلم و کودکان، مملو از تلخی، غم و کینه هستند. حتی ست لایت نیز در آخر می بازد. او پایش، معصومیتش و محبوبش را از دست می دهد. اگرچه شخصیتهای آنها به نظر با یکدیگر متضادند، لیکن در شیوه هایی معین همانند یکدیگرند و همگی یک درد را با یکدیگر تقسیم می کنند. این داستان همیشگی این سرزمین است. مهم نیست چه اندازه امیدوار یا نا امید هستید، شما همواره به یک جا ختم می گردید.

سینه است:
اینجا درغرب، یکی از معمولیترین شیوه های سینمای نوی ایران، خصوصاً با توجه به فیلمهای اولیۀ کیارستمی و پناهی، اینگونه شناخته شده است که کودکان به گونه ای سمبولیک و استعاره ای در فیلمها استفاده می گردند. آنها همانند بزرگسالانی کوچک هستند. اما در فیلمهای " لاکپشتها هم پرواز می کنند" و " زمانی برای مستی اسبها"، کودکان، کودکان واقعی ای هستند که مجبوربه ایفای نقش بزرگسالان گشته اند. برای برخی از منتقدین غربی تصاویر رنج بردن کودکان درفیلمهای شما بسیارناخوشایند بوده است.

قبادی:
من متولد کردستان، مرزهای بین ایران و عراق هستم. ما ازبدترین بمبارانهای خلال جنگ ایران و عراق بسیار رنج بردیم. غم، تراژدی و بدبختی ای که کودکان این منطقه تجربه می کنند بسیار متفاوت ازتجربۀ کودکانی است که درمرکز ایران زندگی می کنند. من موافقم که فیلمهای من از فیلمهای کیارستمی متفاوت است و این تفاوت را جشن می گیرم. من برای این تفاوت کوشیده ام. شیوه های بسیار زیادی برای گفتن داستانهایی دربارۀ کودکان وجود دارد. چرا همه باید یک مدل را دنبال کنند؟ مردم باید عمیقاً دردرون خود جستجو کنند و به جای کپی کردن دیگری، داستانهایی را بازگو کنند که به قلبشان نزدیکتر است و تجربه اش کرده اند. کپی کردن دیگری اینگونه تعبیرمی شود که همواره این نگاه شخص دیگری است. من می خواهم فیلمهایم منحصر به فرد باشند. بر اساس تجارب کودکیم، داستانهای خاصی وجود دارند که می خواهم بگویم. داستانهایی که زندگیشان کرده ام و داستانهایی که برایم گفته شده اند.

سینه است:
می توانید برایم بیشتر از گذشتۀ خود بگویید و اینکه چگونه وارد سینما شدید و با کیارستمی کار کردید؟

قبادی:
من در بانه به دنیا آمدم و هنگامیکه بزرگتر شدم به همراه خانواده ام به شهر بزرگ سنندج رفتم. فرهنگ و تاریخ کردستان مرا به شدت تحت تأثیر خود درآورد. در سنندج، پدرم اسمم را در کلاس کشتی نوشت. درکنار باشگاه، یک استودیوی عکاسی بود. من با عکاس آنجا دوست شدم و یکروز او مرا برای عکاسی کردن بیرون برد. نصف حلقۀ فیلم را او و نصف دیگرش را من عکاسی کردم. سپس پایم به تاریکخانه، جایی که زمان حضور نداشت، باز شد و من یاد گرفتم که چگونه عکسها را ظاهر کنم. عکاس از عکسهای من تحت تأثیر قرارگرفته و مرا به دنبال کردن هنرهای بصری تشویق کرد.
من شروع به اشباع کردن خودم از تصاویر کتابهای عکاسی و کارتون کردم. من کتابی کارتونی دارم که فکر می کنم باید حداقل 20 بار خوانده باشمش. پس ازآن من دوربین 8 میلیمتری به دست گرفته و اولین فیلم کوتاه خود را دربارۀ سیگارهای ایرانی و خارجی ساختم که موفق به دریافت جایزه شد. حرفۀ من از اینجا بود که شکل گرفت. صرفاً به منظورفراگیری فیلمسازی به تهران رفتم و از شیوۀ تدریس آنجا ناامید گشته و تصمیم گرفتم که خودم بهترمی توانم فیلمسازی را بیاموزم. بنابراین آموزش را رها کرده و فیلمسازی کوتاه را آغاز کردم. من درحدود 30 فیلم کوتاه ساختم و خصوصاً یکی از آنها موفق به دریافت بسیاری جوایز گشت. همۀ اینها به من اعتماد به نفس کافی را داد تا با کیارستمی تماس بگیرم. درآن زمان او می خواست تا فیلم بعدی خویش را در کردستان بسازد و من به او گفتم که می توانم به او کمک کنم. او مرا بعنوان ارزیاب و کاشف لوکیشنهای فیلمش همراه خود برد. من حتی نقش کوچکی هم در فیلم " باد ما را با خود خواهد برد" او به عنوان گورکن بازی کردم. من عاشق او و فیلمهایش هستم، اما هرگز آرزو نکردم که مرید او شوم. از آنجا که در حین کار من بسیارمشغول دویدن دراطراف صحنه بودم موفق به دیدن او نشدم. اما چیزی که از او گرفتم وسوسۀ بی لجام وی برای هنر فیلمسازی بود. همه چیزدردستان او بود و تکلیف ای که داشت تنها مرکز توجهش. این چیزی است که من همیشه در او ستایش می کنم.
سینه است: شما بین سینمای ایران و کردستان تفاوت قائلید. این تمایز را چگونه توضیح می دهید و چگونه تلاش کردید تا هویت خود را در جامعۀ سینمایی ایران شکل دهید؟

قبادی:
من همواره تلاش کرده ام تا دردید خودم راستگو باقی بمانم ،راه خود را بپیمایم و سبک خاص خود را داشته باشم. من یک کرد ایرانی هستم. من به سینمای ایران بسیار بدهکارم. اما متجاوزازچهل میلیون کرد در سوریه، ترکیه، عراق و ایران وجود دارد که تنها هشت یا نه سالن سینما دارند. تا زمانیکه من شروع به ساخت فیلم دربارۀ کردها کردم، ایشان هیچگونه حضوری بر پردۀ نمایش نداشتند. کردها به کارهایی که کرده ام بسیار افتخار می کنند و همواره حامیان بزرگ من بوده اند. این مرا به گفتن بیشتر داستانهایشان بر می انگیزد. ایشان مردمان من هستند. تنها یک چهارم کردها در ایران زندگی می کنند. ما بقی پراکنده شده اند. برای من هیچ فرقی بین کردهای ایران یا عراق یا ترکیه یا سوریه وجود ندارد. همۀ ما یکسانیم و یک زبان ، فرهنگ و تاریخ داریم. تمامی وجود من یک ایرانی است، اما قلب من کردی است.

سینه است:
همانطور که می گوئید، فیلمهای شما برمردم کرد و تاریخ طولانیشان متمرکز است. مردمی که با ایشان به صورتی وحشیانه از سوی دولتهای متفاوتی که با آنها زندگی کرده اند، خصوصاً دولتهای ترکیه و صدام رفتار شده است. درعین حالیکه این فیلم دربارۀ شرایط فوری اتفاق افتاده در عراق است، بازگو کنندۀ داستان بسیار آشنای تمامی کردها نیز می باشد. بهنگام ساخت این فیلم، تا چه حد شما احساس می کردید که در حال گفتن داستانی کردی تا گزارش وقایع جاری درعراق بودید؟

قبادی:
این داستانی بی انتهاست و این فیلمی است که هرکس در این دنیا می تواند با آن ارتباط گیرد. داستان این فیلم فقط به واقعه ای خاص در زمان محدود نمی شود. من از وقایع جاری استفاده می کنم تا داستان را شکل دهم، نه به آن معنی که آن وقایع محوریت فیلم را تشکیل دهند. روابط آدمی، گرفتاری مردم وشرایطی که برکودکان تحمیل می شوند، قلب این فیلم هستند. هر انسانی می تواند با کودکی که واگذاشته شده و یتیمی که درمیان جنگ و ویرانی به حال خود رها شده است ارتباط برقرار کند. و این داستانی نیست که تنها مختص امروز باشد.
اگرشما به کارگردانان نئورئالیست ایتالیایی همانند دسیکا (De Sica ) نگاه کنید، می بینید که آنها شرایط ایتالیای پس از جنگ جهانی دوم را به تصویر کشیدند، اما فیلمهایشان جاودانه است. مردمان ایتالیا و دیگر نقاط دنیا همچنان فیلمهای ایشان را می بینند و با آنها ارتباط برقرار می کنند. امیدوارم که فیلمهای من نیز تأثیری مشابه در سالهای آینده داشته باشند. می خواهم معاصر باقی بمانم، اما داستانهایی را که همواره بوده است و ادامه خواهد داشت را بازگو کنم.

سینه است:
درکنار نئورئالیستهای ایتالیا، آیا نمونه های سینمایی دیگری نیز وجود دارند که شما را تحت تأثیر قرار بدهند؟

قبادی:
ریشه های من بیشتر در سینمای ایران است. من چندین فیلم نئورئالیستی دیده ام، اما نه آنقدر که بخواهم بگویم که آنها عمده ترین تأثیر را درمن داشته اند. فکر می کنم که موج نوی سینمای ایران قطعاً تحت تأثیر نئورئالیستها بوده است. من از چهارمین نسل فیلمسازان ایران هستم و سینمای نئورئالیستی چندان تأثیر مستقیمی بر من نداشته است. ریشه های من در سینمای ایران است.
سینه است: به نظر آمد که حدود سال 2000 میلادی پس از فیلم " زمانی برای مستی اسبها" در سینمای ایران حرکتی به سوی سبکی صریحتر و معترض ترانجام گرفت. آیا این حرکت نتیجۀ شروع فیلمسازان جوانتر به فیلمسازی بوده است یا دلایل دیگری برای آن وجود دارد؟

قبادی:
سال 2000 میلادی، سال بسیار خوبی برای سینمای ایران بود. درحال حاضر احساس من این است که جامعۀ سینمایی دنیا از سینمای ایران درحال فاصله گرفتن است و من علت آنرا نمی دانم. در سال 2000، در سینمای ایران یک تغییر بوجود آمد و این محتملاً به دلیل حضور نسل جدیدی از فیلمسازان در عرصۀ سینما و تلاش آنها برای نائل شدن به مرحله ای جدید در این عرصه بود. نسل جدید فیلمسازان ازاین مزیت برخوردارند که فیلمسازان فوق العادۀ بسیاری دارند که می توانند از ایشان بیاموزند. شاید این چیزی است که منجر به چنین سبک جدید و معترض گونۀ فیلمهایشان گشت. آنها مشتاق بیشترریسک کردن هستند.

سینه است:
با توجه به اینکه آخرین انتخابات عراق پرسش دولت کردستان را معوق گذاشت، نسبت به آیندۀ کردستان چگونه فکر می کنید؟
قبادی: من هنوزهیچگونه نظری دراین باره ندارم. من تنها امیدوارم که کردها منتظروقایع بیشتری باشند و به ایشان اجازه داده شود که بدون هیچگونه ستم زندگی کنند. دوست ندارم راجع به این موضوع زیاد صحبت کنم. این برای من آشکارا سئوالی بسیار سیاسی است.

نویسنده: راهول حمید (Rahul Hamid)
مأخذ: سینه است (Cineaste ) ، تابستان 2005
میلادی ترجمه: شیرین برق نورد
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #15  
قدیمی 02-09-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

مصاحبه سعيد قطبي زاده با بهمن قبادي


ـ از اين ماجراي 275 روز شروع كنيم كه اصلا نفهميدم منظورت چيست؟‌

اين يك بازي در فيلم‌نامه است. يعني قرار نيست كسي براي ما بهشت بسازد. 275 روز يك موعد بعيد و غير‌ممكن است كه مدام به تاخير مي‌افتد. از طرف ديگر اصلا‌ پيش‌گويي لازم نيست؛ آن منطقه هر روز آبستن يك حادثه تازه است. همه اين حوادثي كه اتفاق مي‌افتد نويد فردايي بهتر را مي‌دهد،‌ اما درواقع هيچ فرداي خوشي براي ملت كرد مقدر نيست. اين دايره در حال تكرارشدن است. همه در انتظار تحولي هستند كه پس از اين 275 روز رقم خواهد خورد و كردها قربانيان اصلي اين تحولات بوده و هستند.

ـ اول فكر كردم اين 275روز اشاره چندپهلويي است كه مي‌خواهد كردها و ايران و حكومت موقت عراق و آمريكا را باهم داشته باشد و عجيب اين است كه راجع به جنگ عراق فيلمي ساخته‌اي كه هيچ‌كس از دستت دل‌خور نيست.

من براي هيچ دولتي فيلم نمي‌سازم. آن چيزي را ساختم كه ديدم و حس كردم. اگر قرار بود براي دولت موقت يا احزاب كردستان عراق فيلم بسازم، ماه‌ها دنبال تجهيزات نمي‌گشتم. فيلم من دفاع از حضور امريكايي‌ها نيست؛‌ ورود نظامي‌ها آغاز ويراني قهرمان‌هاي من است. در ايران هم مي‌بيني كه فيلم با چه وضعيتي اكران شده.

ـ فيلم‌نامه «لاك‌پشت‌ها...» را با دو رمان‌نويس نسبتا معروف تنظيم كردي، نترسيدي از اين‌كه اعتبارت به عنوان مؤلف به خطر بيفتد؟

نه،‌ اصلا. مهم اين است كه فيلم چه چيزي از آب در آمده.

ـ فيلم‌نامه بعدي‌ات را هم با اين گروه مي‌نويسي؟

با محمد كاتب. فعلا دارم تحقيق مي‌كنم. داستان درباره زندگي خاله مادرم است. عده‌اي گفته‌اند دليل موفقيت «لاك‌پشت‌ها...» فيلم‌نامه‌اي است كه قبادي ننوشته. گفتم اصلا مهم نيست. اين فقط حاصل يك ذهن بيمار است. هنوز معناي كار گروهي را نمي‌فهميم. روي فيلم‌نامه «چه كسي جنگ را پيش‌گويي كرد؟» چهارماه وقت گذاشتم و بعد زنگ زدم به محمد كاتب.

ـ درباره روش فيلمنامه‌نويسي‌ات بگو.

طرحي را مي‌نويسم و دائم با آن كلنجار مي‌روم. بعد به كليتي چهل پنجاه صفحه‌اي مي‌رسم. اگر خودم بخواهم كاركنم يا از فرد ديگري بهره بگيرم, آن‌وقت به مرحله جزئيات مي‌رسيم. كاتب درباره جزئيات «لاك‌پشت‌ها...» خيلي كمك كرد. طعنه مي‌زنند كه فلاني رفته دنبال نويسنده‌هاي حرفه‌اي تا ضعف‌هاي كارش را بپوشاند. اين‌ها اصلا توجه نمي‌كنند كه حرف‌شان كاملا درست است. رفته‌ام دنبال نويسنده‌هاي حرفه‌اي؛‌ دنبال بقال سركوچه كه نرفته ام.

ـ محمدرضا كاتب كرد است؟

نه. با او از دوران دانشجويي دوست هستم. رمان‌هاي معروفي را نوشته،‌ مثل هيس. نخواندي؟

ـ نه. كتاب خانم شاملو را همين اواخر خواندم.

آره، من هم «انگار گفته بودي ليلي» را مطالعه كردم و خوشم آمد. همه‌اش فكر مي‌كردم بايد اين نويسنده تجربه سينما را داشته باشد. خلاصه با محمدرضا از قبل دوست بودم و از خانم شاملو هم دعوت كردم.

ـ بعد موضوع فيلم را با آن‌ها در ميان گذاشتي؟

قصه را براي‌شان تعريف كردم و طي ساعت‌ها بحث درباره موضوع‌هاي مختلف به توافق مي‌رسيديم. مايه‌هاي شاعرانه و فصل‌هاي عاشقانه فيلم‌نامه را خانم شاملو پيش مي‌برد و باقي بخش‌ها را محمدرضا. بعد مدام با هم سروكله ميزديم.

اين فصل‌ها را با توجه به لوكيشن‌هايي كه ديده بودي، مي‌نوشتيد؟

آره، ولي جالب است بداني وقتي براي شروع فيلم‌برداري رفتم عراق، ديدم اكثر مكان‌هايي كه درنظر داشتم، تخريب شده بود يا شكل قبلي را نداشت.

ـ فيلم‌نامه‌نويسان همراهت‌ بودند؟

نه، اتفاقا خيلي حيف شد. به محمدرضا كاتب گفتم بيا، نيامد. بعدها برايم گفت نيامدم تا معذب نشوي. گفتم من را تنها گذاشتي تا معذب نباشم؟

ـ ادبيات روز ايران را دنبال مي‌كني؟‌

خواهر بزرگم رمان‌خوان حرفه‌اي است و راهنمايي‌ام مي‌كند كه آثار كدام نويسنده‌ها را بخوانم.

ـ از آن دسته فيلمسازاني هستي كه با فيلم‌نامه كامل سر صحنه مي‌روند يا اهل اين كشف ‌و ‌شهود‌هاي سر صحنه‌اي هستي؟

از سال 67 كه كارم را شروع كردم. حتي پيش از فيلم‌برداري دكوپاژم را هم تنظيم مي‌‌كردم . ده سال اوليه اين‌طور سپري شد؛‌ چون بايد فيلم‌نامه را به انجمن يا تلويزيون ارائه مي‌دادم و جلب بودجه مي‌كردم. زماني كه فيلم بلند را شروع كردم؟ هنوز از ايده «زندگي در مه» فاصله نگرفته بودم و مشكلي پيش نيامد. براي فيلم دوم صدوبيست صفحه فيلم‌نامه نوشتم كه موقع كار،‌ دوسومش را كنار گذاشتم و دوباره از نو نوشتم. احساس مي‌كنم اين‌طوري اشرافم بيش‌تر است. با چهل‌درصد كارم را جلو مي‌برم و چون به باور‌پذير بودن اعتقاد دارم،‌ همان زمان از فضايي كه در آن قرار دارم الهام مي‌گيرم.

ـ وقتي براي كار سومت از دو داستان‌نويس دعوت مي‌كني، معلوم مي‌شود كه فيلم‌نامه برايت اهميت بيش‌تري پيدا كرده.

دقيقا. اعتقاد داشتم كه براي اين فضاها بايد قصه خوبي داشته باشم. فيلم‌نامه‌نويسان حرفه‌اي ما كساني هستند كه شرايط جامعه را كاملا درنظر دارند. بنابراين درنوشته‌هاي‌شان به صحنه هاي جذاب و تماشاگرپسند يا بخش‌هايي كه ممكن است مشمول مميزي شود تسلط دارند. دنبال كسي بودم كه اين محافظه‌كاري را نداشته باشد، چون اين مناسبات را اصلا درك نمي‌كنم.

ـ دركردستان بر حسب مناطق مختلف لهجه‌هاي گوناگوني هست, اين تفاوت‌ها را لحاظ مي‌كني يا همه به يك لهجه واحد حرف مي‌زنند؟

زبان اورامي، كرمانجي و سوراني ميان كردهاي ايراني رايج است. در «لاك‌پشت‌ها... » با شخصيت‌هايي مواجهيم كه به جاهاي مختلفي تعلق دارند. مثلا شيركوه از منطقه با ديني مي آيد. او و معلم، كرد سنندج هستند.

ـ به‌نظر من مهم‌ترين اتفاقي كه در فيلم‌نامه «لاك‌پشت‌ها...» افتاده، مهارت تو و نويسندگان در تلفيق فضاهاي گوناگون است. جنبه استنادي و زمان‌مند فيلم، اشاره به وقايع تاريخي است. داستان اصلي‌ات رابطه عجيب بچه‌هاست و با شخصيت پيش‌گو وارد عرصه‌‌هاي خيال‌گون مي‌شويم.

به عمد مي‌خواستم يك داستان را پي‌گيري نكنم. ماجراي آگرين و بچه‌اش مسئله‌ام نبود‌,، چون كه شبيه‌اش را در سينماي روز دنيا ديده بودم. دنبال يك ساختار به مفهوم دقيق كلمه بودم كه ظرفيت پرورش و پيوند اين ماجراهاي متفاوتي كه مي‌گويي را داشته باشد. يعني تلفيق باور‌پذير اين فضا‌هاي متعدد و آدم‌هايي كه در ارتباط با هم مي‌خواهند يك كليت را سامان بدهند. خب من با كمك دوستانم به اين ساختار رسيدم، اما باز احساس كردم به چيز ديگري نياز است و آن تغيير لحن بود. در اين ساختار واحد ما قصه‌هايي داريم كه فضا و لحن منحصر‌به‌فردي دارند. همواره از تراژدي به سوي كمدي و از كمدي به تراژدي در حركتيم. اين رفت و برگشت‌ها، دشوارترين مرحله كار ما بود. كاك‌ستلايت حد فاصل اين دو لحن كلي است. او قصه تراژيك آگرين، هنگاو و كودك را به قصه كميك كودكان و ريش‌سفيدهاي روستا مربوط مي‌كند.

ـ و همين گرايش، فيلم‌نامه پرشخصيتي را رقم‌زده.

شخصيت‌هايي كه هر كدام به قصه خودشان هويت مي‌دهند. بي‌تعارف مي‌گويم كه فيلمنامه مهم‌ترين عنصر «لاك‌پشت‌ها... » است. انرژي قصه‌هاي متعدد و شخصيت‌هاي ريز و درشت در سايه فيلمنامه‌اي فكر‌شده شكل گرفته و همين فيلم‌نامه براساس فضاهايي نوشته شده كه ظرف اصلي كار ما بود؛ ميدان مين، بازار ماهواره، اسلحه‌فروشي و... اين تنوع لوكيشن, تنوع شخصيت‌ها و تنوع لحن، ويژگي اصلي ساختار «لاك‌پشت‌ها... »است، يا خشت اول . ديگر دلم نمي‌خواست قصه سرراست تعريف كنم.

ـ با اين‌كه «لاك‌پشت‌ها... » رفت و برگشت‌ها‌ي زماني متعددي دارد،‌ اما در شخصيت‌پردازي تا حدودي از قواعد كلاسيك پيروي كردي. مثل شخصيت آگرين كه به‌تدريج به تماشاگر معرفي مي‌شود. سپس زود‌تر از كاك‌ ستلايت به هويت او پي مي‌‌بريم...

شوك اوليه نشان مي‌دهد كه ما با فيلمي شخصيت‌محور طرف هستيم، منتها به شكل عرفي ومعمول.‌ وقتي سرانجام وقايع را همان اول مي‌بينيم واكنش طبيعي‌مان يافتن علت‌هاست. پس به شخصيت نزديك مي‌شويم.

ـ فيلم‌نامه‌هاي اين سه كار بلندت را از لحاظ كلي چطور از هم تفكيك مي‌كني؟‌

«زماني براي مستي اسب‌ها» ماجراي شيفتگي من به يك سينماي قصه‌گو و پرتاثير است. هر اتفاق تازه،‌ قرار است اتفاق اصلي را تقويت كند. در «آوازهاي سرزمين مادري‌ ام» تا حدودي از اين روايت منظم و استاندارد فاصله گرفتم و در مسير سفر شخصيت‌هاي اصلي، قصه‌هاي مختلفي را ديدم و از آن‌ها گذشتم. اما ساختار پارامتريك فيلم سوم، روايت جنون‌آسايي دارد. تاثير هر واقعه‌اي درست نتيجه آن چيزي است كه مي‌بينيم، نه بيش‌تر و نه كم‌تر.

شخصيت پيش‌گو از اين‌نظر با ديگران تفاوت دارد كه از آينده آگاهي دارد،‌ اما انگار تلاش نااميدكننده‌اش براي از حركت انداختن زمان است. او در اين وضعيت بشري از سرنوشت همه مطلع است. در عين حال مقاومت مي‌كند. به‌نظرم تك‌صحنه‌هاي هشداردهنده خودكشي آگرين، مي‌تواند از نقطه نظر هنگاو باشد. يعني اوست كه مدام با اين كابوس زندگي مي‌كند.

ـ حرفي كه مي زني برايم تازگي دارد. اما مقاومتي كه اشاره كردي، يك عنصر خود‌آگاه بود. جنبه‌هاي پيامبرگونه هنگاو مانع فاجعه‌اي كه در راه است، نمي‌شود. فاجعه زماني رقم مي‌خورد كه او با يقينش ستيز مي‌كند. يعني تا پاي جان مي‌كوشد پيش‌گويي‌هايش تحقق پيدا نكند.

ببين، ‌درست است كه وجود هنگاو تا حدودي رمز و راز قصه را بيش‌تر كرده، اما از جنبه‌اي ديگر حرف‌هاي او نشان‌گر هيچ قدرت غير‌مادي نيست. من به عنوان پيش‌گو مي‌گويم تا زماني كه سرمايه وارد اين منطقه نشده، تا زماني كه جهل و فقر در اين سرزمين بيداد مي‌كند و تا زماني كه بازار تسليحاتي رونق دارد، هر آن بايد منتظر يك اتفاق هولناك باشيم. اين واقعيت در تاروپود زندگي مردم كردستان جريان دارد و آن‌ها با اين وضعيت درطول تاريخ پيش آمده‌اند. اين واقعيت وقتي در معرض قضاوت ديگران قرار مي‌گيرد, مي‌شود واقعيت جادو‌شده. در حالي كه آن‌جا اين عين زندگي است؛‌ چون همه در حاشيه مرگ نفس مي‌كشند. «صد‌سال تنهايي» براي تو رئاليسم جادويي است نه براي من كه در سرزميني مشابه ماكوندو به دنيا آمده‌ام،‌ رشد كردم و بالغ شدم. كافي است در آن‌جا زندگي كني و تمام اين جنبه‌هاي به قول خودت خيال‌گون را در واقعيت ببيني. هروقت كتاب ماركز را خواندم، ياد «گورستان غريبان» ابراهيم يونسي افتادم. يادم است گفته بودي «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» يك جور «ولنگ و وازي شيرين» دارد. اين ولنگ و وازي خاصيت آن سرزمين و فرهنگ است. درباره اين‌كه نوشتي تحت تاثير امير كاستاريكا بودم،‌ من اعتراف مي‌كنم كه عاشق «دوران كولي‌ها» هستم. آن ديوانگي و بي‌نظمي و زندگي در سايه فقر و جنگ، هميشه بر سرزمين كردستان چيرگي داشته. گذشته از اين بعدها تحقيق كردم و فهميدم خيلي از كردهاي تركيه به بالكان مهاجرت كرده‌اند و ما با آن‌ها حتي واژه‌هاي مشترك داريم. آن‌ها به مادر «دايه» مي‌گويند و دوست‌داشتن درزبان آن‌ها «ئه‌وين»‌ است؛‌ درست عين زبان كردي. شيفته امير كاستاريكا نيستم،‌ انرژي دروني آدم‌هايش را دوست دارم. مثلا‌ «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» را درستايش «دوران كولي‌ها» ساختم،‌ ولي خب،‌ از اين فيلم آخرش خوشم نيامد.

ـ بازي‌هاي زماني «لاك‌پشت‌ها... » به كلي متفاوت است از شيوه روايت‌گري فيلم‌هاي بين‌المللي سينماي ايران. در اكثر اين فيلم‌ها با شخصيت‌هاي ساده و روايت سرراست طرف هستيم.

هميشه اشتياق اين را داشتم كه به جاي شروع كردن از نقطه يك و رسيدن به نقطه ده,‌ بدون هيچ پيش‌زمنيه‌اي، ‌از ده شروع كنم و بعد به تناسب اين بازي را ادامه بدهم.

ـ ويژگي شاخص ديگر «لاك‌پشت‌ها... » اين است كه خرده‌داستان‌هاي فيلم‌نامه براساس شخصيت‌هايي طراحي شده كه در زمان كوتاه حضورشان مؤثر و ماندگارند؛‌ درست برخلاف «آوازهاي سرزمين مادري‌ام»؛‌ مثل دلال ماهواره،‌ دكتر فيلم قبلي يا پيرمردهاي روستا.

خيلي از شخصيت‌هايي كه نوشته بوديم،‌ موقع ساخت به دليل عدم تناسب با محيط حذف شدند. وقتي به بازار ماهواره‌فروشي مي رسيم، ‌احساس مي‌كنيم كه بازار غريبي است. پس يك آدم نرمال نمي‌تواند در اين بازار كاسبي كند. يك‌دستي كار به هم مي‌خورد.

ـ يك‌جا اشاره مي‌شود كه ستلايت آدم خالي‌بندي است. بعد موقعي كه با آگرين به بركه مي‌رسند، مي‌گويي نكند ماجراي ماهي‌ قرمز و مرگ چند كودك و... هم خالي‌بندي باشد.

خب دقيقا‌ همين‌طوري است كه مي‌گويي. آگرين و ستلايت در آن سكانس دارند به‌نوعي هم‌ديگر را دست مي‌اندازند. ستلايت براي خودنمايي، ‌خالي‌بندي مي‌كند و آگرين كه نمي‌خواهد اين عشق پا بگيرد،‌ تظاهر مي‌كند كه باور‌كرده و او را مي‌فرستد سراغ ماهي، ‌ستلايت با اين‌كه مي‌داند ماهي نيست شيرجه مي‌زند و دنبال ماهي مي‌گردد. بعد مي‌فهمد كه آگرين رفته. دختر چون قصد خود‌كشي دارد و مي‌داند كه ستلايت از هويت بچه بي‌اطلاع است‌، نمي‌خواهد او را با خودش به مرگ بكشاند. حالا مي‌شود از ماهي برداشت‌هاي مختلفي كرد، يا بركه...

ـ بركه‌اي كه يادآور يك بركه ديگر است درصحنه تجاوز عراقي‌ها...

براي آگرين كه مي‌داند ته هر بركه‌اي جز كثافت و پلشتي نيست. هميشه اعتقاد داشتم كه عاشق‌كردن كسي و سپس از آن عشق كنار كشيدن،‌ درحكم قتل است. آگرين با سكوتش بازي پيچيده‌اي را كارگرداني مي‌كند.


ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار
شماره : 27
آذر 1383
گفت وگو با بهمن قبادي فيلمنامه نويس « لاك پشت ها هم پرواز مي كنند »
روايت جنون آساي آدم هايي در حاشيه مرگ
مصاحبه كننده: سعيد قطبي زاده

__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #16  
قدیمی 02-09-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

جنگ بی‌انتها


او لبخند‌زنان اعتراف می‌کند که: «من از وضعیت‌های خطرناک خوشم می‌آید». ما هم حرفش را باور می‌کنیم. بهمن قبادی در سال 2000 در کن با فیلم «زمانی برای مستی اسب‌ها» کشف شد. او یک فیلم‌ساز کُرد ایرانی است که بدون واهمه از سوءقصدها و تک‌تیرهای رهاشده و بی‌هدف، سومین فیلم بلند خود «لاک‌پشت‌ها هم پرواز می‌کنند» را در عراق فیلم‌برداری کرده است. در سپتامبر 2003 کار را شروع کرد؛ بر روی ویرانه‌های هنوز تازه دیکتاتوری رئیس. او نخستین فیلم‌سازی است که جرئت کرده بلافاصله پس از پایان جنگ ماجراجویانه قدم به عراق بگذارد. و امروز هم او اولین نفری است که از این کشور در خاک‌وخون کشیده، تصاویری متفاوت با آن‌چه در مجله‌های تلویزیونی درج می‌شود برای‌مان می‌فرستد، چه رسد به فیلم‌های تخیلی امریکایی که در راه هستند و وعده‌شان را به ما می‌دهند.
دو هفته بعد از سقوط صدام حسین، بهمن قبادی عازم بغداد شده بود تا دومین فیلم خود «آوازهای سرزمین مادری‌ام» را در آن‌جا عرضه کند. به یاد می‌آورد که «ناگهان قایق با همه فجایعش در برابر چشمانم ظاهر شد. در بغداد و شهرهای اطراف شاهد بازارهای اسلحه، اردوگاه‌های محل تجمع خانواده‌های بسیاری که بی‌خانمان شده بودند و زمین‌هایی که ته‌مانده فشنگ‌ها و مهمات را در آن‌ها جمع کرده بودند و به‌خصوص تپه‌های مین‌گذاری‌شده را دیدم که تعداد زیادی کودکان معلول، زخمی و سرگردان اطراف‌شان سرگردان بودند. انگار جنگ تازه شروع شده بود.» بهمن قبادی که از سرنوشت این کودکان منقلب شده بود تصمیم گرفت حکایت آن‌ها را تعریف کند. یا حتی بیش‌تر، «دوباره با آنان آن چه را که زیسته بودند بازسازی کند». محل فیلم‌برداری را کردستان عراق انتخاب کرد؛ در منطقه‌ای خشن و کوهستانی، در مرز ایران و ترکیه.
به این ترتیب مسیری را که این مبارز واقعی طی‌کرده مشاهده می‌کنیم. هزینه‌های فیلم به‌سختی تامین شد، با پس‌اندازهای فیلم‌ساز و نزدیکان او و کم مانده بود که هرگز این فیلم به روی پرده ظاهر نشود. «مدت سه ماه تمام، مثل دیوانه‌ها این در و آن در می‌زدم تا از دولت ایران که نمی‌گذاشت از مرز عبور کنیم، اجازه فیلم‌برداری بگيرم». وقتی هم که به محل رسیدند باید بر ترس و تهدیدهای سوء‌قصد غلبه می‌کردند. بهمن قبادی تعریف می‌کند که «در آغاز فیلم‌برداری، یکی از کانال‌های عربی خبر ورود ما را اعلام کرد. ما دیگر به یک هدف تبدیل شده بودیم و لازم بود ردها را گم کنیم. شایعه راه انداختیم که در حال تهیه یک فیلم مستند در باره موسیقی عربی هستیم». شرایط کار و فیلم‌برداری به گونه‌ای بود که فیلم‌ساز اظهار می‌کند از خواب و آسایش افتاده بود. «مقامات کُردِ عراق شبانه‌روز از ما محافظت می‌کردند و برای این‌که موقعیت ما معلوم نشود مجبور بودیم دائماً تغیر مکان بدهیم.»
از این دوران فیلم‌برداری پرمخاطره، فیلم‌ساز ترجیح می‌دهد تنها استقبال مردم را که از ثبت و شرح ماجراهای‌شان خوش‌حال بودند و آن را «سبک‌ترشدن بار رنج‌های‌شان» می‌شمردند، به خاطر بیاورد. این فیلم محصول مشترک ایران و عراق «دو کشور از نظر فرهنگی برادر» است و شکلی نمادین پیدا کرده است. حتی این عمل ممکن است برای کُردی که در کشور جلاد قدیمی ملتش فیلم‌برداری کرده نوعی تلافی‌جویی محسوب شود. قبادی با غرور و مهربانی از آن یاد می‌کند. «وقتی که کار را تمام کردیم، از این خوش‌حال بودم که توانسته‌ام یک دستاورد فرهنگی برای این سرزمین زجردیده که چیزی جز سلاح در آن دست به دست نمي‌شود، فراهم آورم.»
«لاک‌پشت‌ها هم پرواز می‌کنند» این هفته در سینما‌های فرانسه به روی پرده می‌رود. در عراق، قبلا در دو سالن سینما به نمایش درآمده؛ در اربیل و سلیمانیه و قبادی شخصاً در تأمین هزینه‌های بازسازی آن دو سینما شراکت داشته است. فیلم‌ساز با تأسف ابراز می‌دارد «در دو کشور ایران و عراق صنعت سینمایی وجود ندارد اما با این حال، از وقتی که لاک‌پشت‌ها آماده پخش شد، شاهد ظهور پوستر فیلم به روی دیوارها و تکاپوی کسانی بودم که کوه‌ها را جابه‌جا می‌کردند تا سالن‌های سینما افتتاح کنند یا قبلی‌ها را تعمیر و قابل استفاده نمایند.» و حالا بهمن قبادی به رؤیای قدیمی‌اش باور دارد: فراروییدن سینماها در کردستان به سان پناهگاه‌هایی برای ملت آواره خویش.


مصاحبه‌كننده: ماتیلد بلوتیر
منبع: تله‌راما، شماره 2876


23 فوريه 2005
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #17  
قدیمی 02-09-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

مصاحبه با بهمن قبادی توسط محمد حقیقت در پاریس



ـ درفيلم اول شما «زماني براي مستي اسب‌ها»، داستان بر روي بچه‌هاي فقير متمركز بود. در فيلم دوم شما «آوازهاي سرزمين مادري‌ام»، شما با دنياي بزرگ‌سالان سروكار داشتيد و در فيلم جديد خود «لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند»، بچه‌ها دوباره موضوع اصلي داستان هستند. چه چيز باعث شد آن‌ها را مطرح كنيد؟

من در واقع چنين برنامه‌اي نداشتم. مي‌خواستم فيلمي محلي در مورد گذشته خودم بسازم ولي وقتي ‌كه براي پخش «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» براي دو هفته به عراق بعد از جنگ عراق و امريكا رفتم،‌ ديدم كه مردم در چه وضعيت وحشتناكي زندگي مي‌كردند، به‌خصوص بچه‌ها كه هميشه درتمامي جنگ‌ها اولين قربانيان هستند ولي كسي براي آن‌ها دل‌سوزي نمي‌كند. من به‌خصوص تحت تاثير بچه‌هايي قرار گرفتم كه معلول شده بودند. مي‌خواستم فيلمي عليه جنگ بسازم. پس برگشتم و رفتم ميان اين بچه‌ها زندگي كردم تا بتوانم آن‌ها را احساس كنم، بعد سعي كردم ماجراي آن‌ها را بازسازي كنم.

ـ شما قبلا‌ دستيار عباس كيارستمي بوديد ولي روش‌هاي او را طبق معمول يك دستيار سابق دنبال نمي‌كنيد.

مي‌خواهم فيلم‌هايم را به روش خودم بسازم. من از فرهنگ كشورم الهام مي‌گيرم. اين چيزي است كه از درون مي‌آيد. من خيلي حساس به زجر و درد هستم. من فيلم مي‌سازم چون دوست دارم كه دردهاي مردمم را به اطلاع همه برسانم. وقتي‌كه در كنار آن‌ها هستم پر از انرژي مي‌شوم.

ـ در بيش‌تر فيلم‌هاي ايراني موفق درسطح بين‌الملل، فيلمسازان از بازيگران غيرحرفه‌اي استفاده مي‌كنند. شما هم همين‌طور. چرا اين‌گونه است؟

دركردستان ما بازيگر فيلم نداريم، چون اين هنر نويني در آن‌جاست. ولي حتي اگر من از غيرحرفه‌اي استفاده مي‌كنم، طوري رفتار مي‌كنم انگار آن‌ها واقعا حرفه‌اي هستند. من آن‌ها را طوري كارگرداني مي‌كنم كه بتوانند كاملا درقالب شخصيت خود فرو روند.

ـ دراين فيلم، داستان از ديدگاه دو شخصيت نقل شده است: دختري در شرف خودكشي و كاك‌ستلايت. آيا اين تضاد ديدگاه در فيلم‌نامه شما وجود داشت يا در زمان تدوين به فكرتان رسيد؟‌

از قبل در فيلم‌نامه بود. مي‌خواستم كمي كولاژ داشته باشم و كمي از ديگر فيلم‌سازان ايراني متفاوت باشم. مي‌خواستم كاك‌ستلايت يك قوه تحريك‌كننده باشد كه قسمت‌هاي مختلف داستان را به خود جلب مي‌كند، كه زمينه داستان براي بيننده يك‌دست باشد. و در همان زمان مي‌خواستم داستان دختري جوان را بگويم كه از گذشته خود در عذاب بود و برادرش كه مي‌توانست آينده را پيش‌بيني كند. وقتي‌كه فيلم تمام مي شود، شما مي‌فهميد كه گذشته تلخ است، حال تلخ است و بايد فقط به آينده خود بنگريد. عوامل خارجي قدرتمند، قصد به‌وجود آوردن يك بهشت را براي ما ندارند. از ديد آن‌ها، سوءاستفاده از ما دليلي است براي لذت‌بردن خودشان.
در اين فيلم همه به دنبال خبر جنگ تحميلي ازطريق ماهواره هستند. ولي از طرف ديگر آن‌ها زبان را نمي‌فهمند و از طرفي بيش‌تر موارد پخش‌شده عليه ديدگاه و اعتقادات آنان است. اين پسر معلول است كه اخبار درست را مي‌دهد و آينده را پيش‌بيني مي‌كند.
شبكه‌هاي تلويزيوني متعلق به گروه‌هايي هستند كه مردم كره زمين را به‌عنوان عروسك خيمه‌شب‌بازي مي‌بينند و ما قسمتي از اين بازي بزرگ كانال‌هاي تلويزيوني و جنگ‌هاي آن‌ها هستيم. آن‌ها جنگ كثيف خود را به ما تحميل مي‌كنند تا پول‌دار شوند. من اين روزها به‌خاطر موقعيت منطقه‌اي و عواقب شوم آن براي بقيه دنيا، درمورد اطلاعات داده شده از آن قبيل و حتي مطالب نوشته شده در رسانه‌ها شك دارم.

ـ ‌با درنظر گرفتن فيلم‌هاي يلماز گوني و ديگر فيلم‌سازان منطقه، آيا مي‌توان در مورد سينماي كردي امروز با يك مشخصه كردي خاص صحبت كرد؟

‌من فكر كنم كه هنوز زود است. وقتي‌كه ما حداقل دو يا سه تا سينما، لابراتوار فيلم و از اين قبيل امكانات در هر يك از شهرهاي كردستان داشته باشيم، ‌خب آن وقت مي‌توانيم در مورد سينماي كردستان صحبت كنيم. تا امروز تقريبا‌ هيچ سينمايي وجود ندارد و اگر به‌طور اتفاقي يكي پيدا كرديم، تماشاگر نيست چون مردم پول ندارند. آن‌ها همه‌اش را براي غذا و اسلحه خرج كرده‌اند.

ـ كاك‌ستلايت در شروع فيلم، يكي از جان‌سختان است و بعد بيش‌تر و بيش‌تر غيرقابل تحمل و سرخود مي‌شود. مي‌توانيد در مورد او به ما بگوييد؟

‌كاك‌ستلايت مي‌تواند عاشق شود،‌ مي‌تواند بزرگ رفتار كند و در عين حال مي‌تواند نسبت به حس ديگران آگاه باشد. او درست در نقطه عكس رهبران است كه درمقايسه با او هيولا هستند.

ـ در فيلم شما بچه‌ها به امر جمع‌آوري و فروش مين مشغول هستند. كردستان چند وقت است مين‌گذاري شده؟ ‌و چرا اين‌كار انجام‌ شده؟‌ چه كسي مين‌ها را آورده است؟

من نمي‌دانم چه زماني، ولي مادرم و مادربزرگم به من درباره تاريخچه مين‌هاي ضد نفر و داستان‌هاي قربانيان مين زياد گفته بودند. از زمان اختراع آن‌ها كردستان هميشه به بدترين حالت تحت تاثير آن‌ها بوده است. امريكا و اروپا اين كشور را با مين پركردند. فكر كنم زمان زيادي بخواهد تا اين كشور از مين‌هاي خود خلاص شود. هرروز، هرساعت، طفل‌هاي معصوم زيادي توسط مين كشته يا معلول مي‌شوند. اين روزها خانواده‌هايي هستند كه بچه‌هاي تازه به‌دنيا آمده خود را «مين»‌ نام‌گذاري مي‌كنند.

ـ ‌درتمامي فيلم‌هاي‌تان، ‌شما درباره زندگي مردم دهكده‌ها و خارج از شهر صحبت مي‌كنيد. آيا شما به زندگي شهري علاقه نداريد؟‌

‌من هرگز جذب زندگي شهري نشده‌ام چون خيلي پيچيده است. درطو ل سال من شش تا هفت ماه را در مناطق دورافتاده كردستان زندگي مي‌كنم به آهنگ‌هاي آن‌ها گوش مي‌كنم و عكس مي‌گيرم و فيلم مي‌سازم.

ـ «لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند» اولين فيلمي است كه پس از سقوط صدام درعراق ساخته شد. بودجه فيلم را از كجا فراهم كرديد؟‌ آيا اين فيلم در عراق پخش شده است؟

من بودجه فيلم را خودم تامين كردم، ولي كمي هم پول قرض كردم. پيداكردن پول براي فيلم‌هاي قبلي بسيار سخت بود. اميدوارم روزي برسد كه اين‌گونه مشكلات را نداشته باشم و بتوانم فيلم‌هاي برتر ديگري بسازم. درمورد پخش فيلم، اميدوارم كه در سپتامبر يا اكتبر با كمك دوستانم درعراق پخش شود.

ـ براي فيلم بعدي‌تان برنامه خاصي داريد؟

بله، فيلم‌نامه من آماده است. فيلم در يك شهر اتفاق مي‌افتد و پر از ماجراست. حال‌وهواي آن بيش‌تر واقع‌گرايي جادويي است.

مصاحبه از محمد حقيقت

__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #18  
قدیمی 02-09-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

تأسف و اندوه / مصاحبه‌كننده: جف اندرو


بهمن قبادي كه يك فيلم‌ساز كُرد ايراني است هم‌اكنون در لندن در مورد فيلم آخرش «لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند» كه قبل از حمله امريكا به عراق در مرز بين عراق و تركيه ساخته شده است، صحبت مي‌كند.
او مي‌گويد كه ظاهراً اين فيلم محصول مشترك ايران و عراق است چرا كه فيلم‌برداري آن در عراق بوده و كارهاي لابراتوري‌اش در ايران انجام شده ولي در اصل اين يك فيلم كردي است: «من واقعاً مديون سينماي ايران هستم ولي سينماي ايران از هنر كارگردانان زبردست زيادي بهره‌مند است و بعيد مي‌دانم بود و نبود من تأثيري در حال آن داشته باشد. من مي‌خواستم نشان دهم كه ما كُردها با وجود شرايط سخت و نبود امكانات و وسايل كافي (كه سازندگان فيلم‌هاي هاليودي از آن‌ها بهره‌منداند) مي‌توانيم فيلم‌هاي خوب بسازيم.»
كساني كه فيلم اول قبادي «زماني براي مستي اسب‌ها» را ديده‌اند قطعاً از هنر ماهرانه وي در ساخت فيلم‌هايي بزرگ با امكاناتي اندك باخبرند. و به همين ترتيب براي ساخت اولين فيلم پس از سقوط صدام قبادي از تمام استعداد خود براي آفريدن طرحي نو و متكبرانه استفاده مي‌كند. «... آن‌ها تأثير فوق‌العاده‌اي روي من گذاشته بودند در حدي كه شب‌ها دچار كابوس مي‌شدم.» تا بازگشت دوباره قبادي به عراق، همه‌چيز تغيير كرده يا كلاً از بين رفته بود و او مجبور بود در شرايط بسيار سخت مالي تمام صحنه‌ها را دوباره بازسازي كند.
او مي‌گويد: «براي 2 روز از فيلم‌برداري كه من به 8000 نفر آدم نياز داشتم 2 ماه تمام با شيوخ و سران قوم مذاكره كردم تا در نهايت اين اتفاق افتاد.»
قبادي 3 ماه تمام تلاش مي‌كرد كه مجوزهاي گوناگوني از مقامات عراقي براي ساخت فيلم بگيرد و اين در حالي بود كه از هيچ كانالي هيچ كمكي دريافت نكرده بود. ولي او نااميد نشد و هم‌چنان ادامه داد. «من با مقامات دولت محلي كردستان تماس گرفتم. آن‌ها اول اظهار كردند كه حتماً من ديوانه شده‌ام كه مي خواهم فيلمي بسازم كه به گروه زيادي مردم احتياج دارد ولي من پافشاري مي‌كردم كه اين براي كردستان خيلي خوب است كه اولين فيلم پس از سقوط صدام از كردستان عراق عرضه شود. بعد آن‌ها شروع به نصيحت ‌كردند كه حداقل صبر كنم اوضاع امن‌تر شود ولي من چون به بهترشدن اوضاع هيچ اميدي نداشتم قبول نكردم. از سوي ديگر هدف من اين بود كه قبل از آن‌كه فشار، بحران و خشونت جنگ پايان يابد فيلم را بسازم. من در خطر اين كار، زيبايي به‌خصوصي را مي‌ديدم. در نهايت آن‌ها راضي شدند و تعدادي متخصص مين و حدود 30 نفر محافظ در اختيار ما گذاشتند. فيلم في‌نفسه اشك‌انگيز نيست ولي در طول فيلم‌برداري بارها اين اتفاق افتاد كه ما از صحنه‌هاي ناراحت‌كننده‌اي كه مي‌ديديم بي اختيار اشك مي‌ريختيم.»
فيلم با اين‌كه كلاً در يك اردوگاه با جماعتي محروم و تاحدي معلول و عميقاً دردمند ساخته شده، فوق‌العاده تأثيرگذار و هر از گاهي طنزآميز است .
او مي‌گويد: «من حتماً مي‌خواستم فيلم‌ام حس طنز و شوخ طبعي كُردها را به بيننده القاء كند. نمي‌خواستم تماشاگر را به گريه وادارم بلكه مي‌خواستم شرايط را درك كند، نگران شود، دل‌سوزي و هم‌دردي كند و در نهايت زماني مناسب براي عكس‌العمل داشته باشد.» هم‌چنان كه فيلم وارد مرحله دردناك‌تر خود مي‌شود، ستلايت، يكي از شخصيت‌هاي اصلي فيلم كه به دليل تخصصش در پيداكردن مناطق مناسب براي آنتن‌دهي ماهواره جهت دريافت آخرين اخبار حمله امريكا به اين اسم معروف است، تمام علاقه خود را به امريكا و امريكايي‌ها از دست مي‌دهد.
آيا به راستي اين به واقعيت زندگي كُردها چه‌قدر نزديك است؟
«به طور كلي كُردها از اين‌كه امريكا حمله كرد و آن‌ها را از شر صدام‌حسين رها كرد بسيار خشنود بودند، ‌همان‌طور كه من هم خوش‌حال بودم. ولي به عقيده من براي اين كار احتياجي به جنگ نبود. آيا واقعاً هيچ راه ديگري براي بيرون‌كردن صدام وجود نداشت؟ اگر واقعاً موضوع صدام بود آيا نمي‌بايد سال‌ها پيش او را از عراق بيرون مي‌انداختند؟ كُردها 36 سال تمام مورد ستم و تعدي او واقع بودند و بيش از صدوهشتاد هزار نفر از آن‌ها به دستور وي كشته شده بودند ولي اين مسأله هرگز كسي را نگران نكرد و به فكر وا‌نداشت تا زماني كه احساس كردند جنگ براي خودشان منافعي در بر خواهد داشت. پس خيلي طبيعي است كه من اصلاً معتقد نباشم و يا به عبارتي باور نكنم كه استقرار امريكايي‌ها در عراق براي كمك به مردم كُرد است. مردمي كه از بس به ماهواره براي اطلاع پيداكردن از تصميماتي كه ديگران براي‌شان مي‌گيرند نگاه كردند، گاهي بچه‌هاي‌شان را «بوش» يا «جورج»‌صدا مي‌كنند. كُردها نسبت به مطبوعات و اخبار به شكل جدي‌اي آسيب‌‌پذير شده‌اند.»
من به قبادي مي‌گويم كه چه‌قدر بابت «توني بلر»‌ احساس شرم مي‌كنم او نيز با تأسف سر تكان مي‌دهد و مي‌گويد:‌ «فقط آرزو مي‌كنم كه براي يك روز هم كه شده توني بلر مي‌توانست تصور كند كه داشتن فرزندي مانند يكي از بچه‌هاي كُرد فيلم من ــ كور و يا بي‌دست و پا ــ‌ چه حسي مي‌توانست داشته باشد و يا چه دردي ...»


مصاحبه‌كننده: جف اندرو
منبع: مجله تايم‌اوت

5 ژانويه 2005
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #19  
قدیمی 02-09-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

مرگ دنياي بهتري است / مصاحبه‌كننده: ماري والا


بهمن قبادي فيلم‌ساز كُرد ايراني در مورد فيلم جديدش كه اولين فيلم ساخته‌‌شده در عراق بعد از سقوط صدام حسين است و نيز در مورد دنياي بي‌رحم بچه‌هاي عراقي صحبت مي‌كند.
21 ژانويه ــ «لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند» به‌ عنوان اولين فيلم بلندي كه بعد از سقوط صدام‌حسين در عراق ساخته‌شده، مي‌تواند بليت بهمن قبادي براي ورود به اسكار باشد. فيلم سوم اين كارگردان كُرد ايراني با تلخي و شيريني، زندگي در روستايي را شرح مي‌دهد كه منتظر شروع جنگ است. در حالي كه بزرگ‌ترها اخبار را از كانال‌هاي ماهواره‌اي امريكايي نگاه مي‌كنند، بچه‌ها سعي مي‌كنند از طريق جمع‌كردن مين‌ها چند دلار پول در‌‌بياورند. رهبر آن‌ها پسري به نام ستلايت است كه عاشق آگرين اسرارآميز و هميشه درحال فرار مي‌شود؛ كه از بي‌رحمي‌هاي جنگ به هم‌راه برادر بي‌دستش و بچه‌اي كور فرار كرده است. ولي نهايتاً نمي‌تواند از مصيبت به اين راحتي بگريزد. اين فيلم كه در حال حاضر توسط كمپاني IFC در حال پخش است، از هفتم نوامبر در امريكا به نمايش درمي‌آيد و‌ نيز نماينده ايران براي آكادمي اسكار است. قبادي به‌تازگي با ماري والا (Marie valla) از نيوزويك (newsweek) درمورد دنياي خودش صحبت كرد. دنيايي كه در آن بچگي بچه‌ها از آن‌ها دزديده مي‌شود و از دست بزرگ‌ترها هم در اين مورد كاري بر‌نمي‌آيد.

ــ كي بر روي اين فيلم شروع به كار كرديد؟

دو هفته بعد از سقوط صدام به عراق رفتم. در طول راه تا بغداد با دوربين هندي‌كم خودم فيلم گرفتم و متوجه شدم كه چه‌طور بعضي از اين مكان‌ها، مردم و بچه‌ها عجيب بودند. ايده اوليه من ساخت يك فيلم شهري بود نه يك فيلم در مورد كردستان. ولي وقتي اين فيلم‌ها را دوباره در ايران ديدم، دريافتم كه بايد دوباره به آن‌جا برگردم. بعد، در مدت سه‌ماه به پنج گروه مختلف تقسيم شديم كه لوكيشن‌ها و كاراكترهاي درست را پيدا كنيم. من مي‌خواستم اولين فيلم بلند بعد از جنگ و سقوط صدام‌حسين را بسازم.

ــ چرا تصميم گرفتيد كه داستان جنگ عراق را از نگاه كُردها بگوييد؟

صدام‌حسين تهديد كرده بود كه آن‌ها را با بمب‌هاي شيميايي، بعد از جنگ بمباران كند. آن‌ها هم به دليل اين ترس به مناطق مرزي رفته بودند كه بتوانند هر چه سريع‌تر به تركيه يا ايران بروند. چيزي كه براي من مهم بود اين بود كه واقعيت انساني و بچه‌هايي را كه در جنگ كشته يا زخمي شده و رنج‌كشيده بودند، چه در كردستان و چه در عراق و يا هر كشور ديگري در خاورميانه نشان بدهم. جنگ عراق آخرين جنگ بود و اين باعث شد كه من بخواهم به آن‌جا بروم و فيلمي بسازم كه اعتراضم را به شرايط موجود نشان بدهد. در نتيجه خطوط مرزي كشورها روي نقشه برايم خيلي مهم نبودند.

ــ وقتي فيلم‌برداري را شروع كرديد، جنگ به‌تازگي تمام شده بود. بچه‌ها چه احساسي نسبت به اين موضوع داشتند؟

راستش خيلي براي‌شان سخت نبود، چون مي‌دانستند قضيه به چه شكلي خواهد بود. بچه‌ها در فيلم بازي نمي‌كنند. آن‌ها نقش واقعي خودشان در زندگي را دوباره اجرا مي‌كنند. الان هفده‌سال از زماني كه من شروع به فيلم‌سازي كرده‌ام مي‌گذرد. من بودجه كافي ندارم كه از ستاره‌هاي سينما استفاده كنم. از اولين فيلم مجبور بودم از بازيگران غيرحرفه‌اي استفاده كنم، درنتيجه بعد از اين‌همه‌ سال، تجربه كافي براي اين‌كه از بازيگران غيرحرفه‌اي بازي حرفه‌اي بگيرم، پيدا كرده‌ام.

ــ بعد از اين‌كه فيلم‌برداري تمام شد چه اتفاقي براي‌شان افتاد؟

زندگي‌شان دگرگون شد. كودك نابينا تحت عمل جراحي چشم قرار گرفت و بينايي خود را بازيافت. پسري كه دست نداشت و آن پسري كه يك پا داشت به مدرسه فرستاده شدند. دختر 14 ساله (آگرين)، ‌از طرف تلويزيون كردستان براي مجري‌گري يك برنامه كودك استخدام شده و به‌طور مستمر حقوق خواهد گرفت. ستلايت پسر بسيار باهوشي است و خودش يك فيلم‌ساز خواهد شد. فيلم خودش را همين‌طور كه درس را ادامه مي‌‌دهد تا چند ماه آينده شروع خواهد كرد.

ــ ‌بزرگ‌ترهاي فيلم خيلي فارغ به‌نظر مي‌رسند. آيا نظر خودتان بود كه آن‌ها را اين‌طور نشان بدهيد؟

من فقط نود دقيقه وقت داشتم تمام چيزهايي را كه آن‌جا ديده بودم نشان بدهم و به اندازه كافي فرصت نداشتم كه مشكلات مخصوص بزرگ‌ترها را هم به تصوير بكشم. نه اين‌كه آن‌ها هيچ مشكلي نداشتند، من مي‌خواستم فقط با بچه‌ها كاركنم.


مصاحبه‌كننده: ماري والا
منبع: مجله نيوزويك
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #20  
قدیمی 02-09-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

علاقه‌مند به بازي اردوغان در فيلمم هستم


بهمن قبادي كارگردان ايراني كُرد، كشور تركيه را براي فيلم جديد خود انتخاب كرده است. قبادي كه در فيلم جديد خود جوانان و نگراني‌هاي آنان را مورد توجه قرار خواهد داد گفت: دوست دارم كه اردوغانِ نخست وزير در فيلم من بازي كند. بهمن قبادي كارگردان ايراني كُرد كه با فيلم ”زماني براي مستي اسب‌ها“ شهرت زيادي كسب كرد، همزمان با افتتاح فيلمِ ديگر خود با نام ”لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“ به تركيه آمد.

بهمن قبادي كه با اولين فيلم بلند سينمايي خود با عنوان ” زماني براي مستي اسب‌ها“ توانست در سطح جهان مطرح شود، تصميم گرفت كه فيلم جديد خود را در تركيه جلوي دوربين ببرد. قبادي در مصاحبه با ما گفت: دوست دارم كه اردوغانِ نخست وزير در فيلم من بازي كند.

از ديد كودكان

قبادي كه همزمان با اكران فيلم خود ”لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“ به تركيه آمده است در پي جستجوي راه‌هاي جلب ميانگين مخاطبين و ايجاد فضايي متفكرانه در سينما مي‌باشد، در فيلم ”لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“ درد و رنج كُردهايي كه ساليان سال در مرزهاي عراق و تركيه در گير جنگ بوده‌اند را از نگاه كودكان به تصوير كشيده است. اين فيلم عليرغم اينكه بي‌اندازه احساساتي و داستان نيز دل‌سوزاننده است، اما قدرت خود را از يك ملودرام بلكه صرفاً از آنچه كه واقعي بوده اقتباس نموده است. قبادي دو هفته پس از سرنگوني صدام با رفتن به شمال عراق از تمامي آن منطقه بازديد كرد و پس از بازگشت به تهران مقدمات كار يك فيلم را مهيا نمود و موقعي كه پس از 5/2 ماه مجدداً به شمال عراق آمد با منظره بسيار اسف‌‌باري همچون گذشته روبرو گشت. قبادي با اعلام اينكه تمامي جا و مكان فيلم و بازيگران واقعي هستند افزود: از هليكوپترهاي واقعي استفاده كرديم. بخشي از سربازان آمريكايي را ما به صحنه آورديم. اما بخشي از فيلم مستند مي‌باشد. براي فيلم‌برداري وسائل مورد نياز را از منطقه تحت كنترل بارزاني يعني از كزكوك و اطراف آن حمل كرديم. در اين منطقه تجارت سلاح‌هاي دست دوم به شكل غير باوري رشد نموده است. بازرگانان ترك و ايراني راكت‌هاي خالي، گلوله‌هاي توپ و مين‌هايي را كه اغلب توسط كودكان جمع‌آوري مي‌شوند را خريداري نموده و آنها را در ايران و تركيه بازسازي مي‌كنند و پس از آوردن مجدد آنها به كشور، آنها را به كشورهاي اروپايي مي‌فروشند. اين اقدامات در محلي نزديك مرز تركيه انجام مي‌گيرد.

سناريوي من واقعي است

قبادي در فيلم ” لاك‌پشت‌ها هم پرواز مي‌كنند“ با نشان دادن كودكان بي‌سرپرست كُرد كه از طريق جمع‌آوري مين امرار معاش مي‌كنند، دليل و ادله شخصي دارد. چون دوران كودكي خود نيز بهمين صورت سپري گشته است.

قبادي مي‌گويد: داستان فيلم كاملاً واقعيست و بازيگران خردسال فيلم چيزي جز دوران كودكي‌ام نبوده‌اند، انگار كه همبازي‌هاي آن روزگارانم هستند. آنهايي كه در ايران و عراق زندگي كرده‌اند وحشت ناشي از جنگ را تجربه نموده‌اند.

قبادي معتقد است مداخله آمريكا عملياتي نيست كه بتواند براي ملت و كُردهاي عراق ايجاد صلح و آرامش و رفاه به ارمغان بياورد.
وي مي‌گويد : من در فيلم بطور سمبوليك تاكيد داشتم كه جهنم شمال عراق توسط آمريكا به بهشت تبديل نخواهد شد. پيش داوري من از فيلم اين بود كه با وجود آمريكا، كارها از مسير خود خارج خواهد شد. زندگي كودكاني كه در فيلم قبادي ايفاي نقش نموده‌اند نيز تغيير كرده است. بطوري كه براي سوران ابراهيم كه در فيلم با نام ستلايت جزو قهرمانان اصلي فيلم بود كاري در تلويزون اربيل درست شده است. وي مي‌خواهد در آينده كارگردان شود. چشمان نابيناي عبدالرحمان كريم كه در فيلم در نقش ريگا كوچكترين بازيگر بوده است در ايران مورد عمل جراحي قرار گرفت. قبادي با بيان مورد فوق اظهار داشت اين كودك توانست در عراق با چشمان بينا فيلم خود را تماشا كند.

درخواست كمك از نخست وزير

برنامه جديد قبادي كه تصميم بر تهيه آن در تركيه را گرفته است در رابطه با جوانان و دغدغه‌هاي آنها از آينده مي‌باشد. قبادي مي‌گويد: كار جديد من در يك منطقه محروم كليد خواهد خورد .

یازده دختر بچه اهل يك روستاي مرزي كه از كمترين امكانات دولتي برخوردار نبودند، نامه‌اي با عنوان ”در اينجا در حال پير شدن هستيم“ به نخست وزير مي‌نويسند و نخست وزير نيز يكي از مشاوران خود را به منطقه مي‌فرستد.
محور اصلي فيلم را جريان سفر اين مشاور همراه با مترجم بمنطقه مرزي تشكيل مي‌دهد. موضوع فيلم يك داستان درام كمدي است. در صورت قبول نخست وزير، خيلي دوست دارم كه ايشان در فيلم در همان نقش نخست وزير ديده شوند. اگر يك كارگردان تُرك در ايران قصد تهيه فيلمي را داشته باشد و به رئيس جمهور ما پيشنهاد بازي دهد 90 در صد مورد قبول قرار خواهد گرفت.

منبع: روزنامه مليت، چاپ تركيه
مصاحبه از: آلين تاشچيان
پنجشنبه 08/02/1384


__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:47 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها