بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #21  
قدیمی 01-19-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض خان انا انزلنا...


خان انا انزلنا


در دوره اى كه انقلاب مشروطيت در ايران درحال رشد و نمو بود يكى از نويسندگان وضعيت اجتماعى مردم را اينطور بيان مى كند:
درشهرستان بيرجند دهى است بنام خوسف .( معمول) يكى از خوانين خوسف در آن روزها بوده كه در نماز به جاى سوره قل هو الله، قدر يعنى انا انزلنا تلاوت مى كرده . روزى يك فردعادى ، فارغ از قيد خانى و غافل از عادت خان ، پهلوى خان به نماز ايستاده و پس ازقرائت حمد، انا انزلنا را تلاوت كرده است .
خان چنان عصبانى شده كه او را به باددشنام و كتك گرفته و گفته است :
پدر سوخته ... خان انا انزلنا، تو هم انا انزلنا؟!
تو همان قل هو الله آبا و اجدادى خودت را بخوان .


رضوانى (انقلاب مشروطيت ص 134. )
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #22  
قدیمی 01-20-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض جواهرات نادرى


جواهرات نادرى
آقا محمد خان قاجار كه براى زيارت به مشهد مقدس رفته بود از شاهرخ حاكم خراسان جواهرات نادرى را درخواست نمود و چون شاهرخ امتناع كرد دستور داد دور سرشاهرخ پيرمرد 70 ساله و كور را خمير گرفتند و در آن سرب مذاب ريختند تا وى هرچه داشت عرضه كرد.
(مدنى تاريخ سياسى معاصر ج 1ص14.)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #23  
قدیمی 01-20-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض خواب شگفت انگيز عشقى


خواب شگفت انگيز عشقى

ميرزاده عشقى فرزند ابوالقاسم همدانى شاعر و فوق العاده حساس بود. وى درجريان جنگ جهانى جزء مهاجرين ايرانى بود و پس از مراجعه از زمره مخالفين 1919 بودو در دوره پنجم مجلس به مدرس و طرفداران او خيلى نزديك بود و در( 24 ذيقعده 1342اولين شماره روزنامه) (قرن بيستم)منتشر كرد. در روزنامه اش نيش هاى زهر آلودى به سردار زد. كه از زخم هر خنجرى مؤ ثرتر و كارى تر بود چندى بعد عشقى خوابى ديده بود كه جريانش را براى ملك الشعراء بهار اينگونه تعريف كرد.


(خواب ديدم كه در قلمستان زرگنده مشغول گردش هستم در حين گردش ‍ دخترى فرنگى مثل آنكه با من سابقه آشنايى داشت نزديك آمده بناى گله گزارى و بالاخره تشدد و تغيررا گذاشت و با طپانچه اى كه در دست داشت شش گلوله به طرف من خالى نمود بر اثرصداى گلوله افراد پليس ‍ ريختند و مرا دستگير كرده در درشكه نشاندند كه به نظميه ببرند در بين راه من هر چه فرياد مى كردم كه آخر مرا كجا مى بريد شما بايد ضارب رادستگير كنيد نه مرا، كسى به حرفم گوش نمى داد تا مرا به نظميه بردند و در آنجابه اطاقى شبيه زيرزمينى كشانيده محبوس كردند آن اطاق فقط يك روزنه داشت كه از آن روشنايى به درون مى تابيد من با وحشتى كه داشتم چشم به آن روزنه دوخته بودم ناگهان ديدم شروع به خاكريزى شد و تدريجا آن روزنه گرفته شد و من احساس كردم آنجا قبرى است ...)

هنگامى كه ميرزا عشقى اين خواب را حكايت مى كرد قيافه بهم زده وحشتناكى داشت و به
دوستانش پيشنهاد مى كند براى فرار از كشته شدن به طور ناشناس به روسيه فراركنيم و مقدمات سفر را فراهم مى كند و قرار مى شود روز چهارشنبه زمان حركت باشد.
در روز سه شنبه دوستش رحيم زاده صفوى انتظار او را مى كشيد ولى خبرى از او نمى رسد لذا نوكرى را به خانه عشقى مى فرستد.
نوكر رحيم زاده صفوى حدود دو ساعت قبل از ظهر به خانه عشقى مى رسد و مى بيند كه سر كوچه اتومبيلى ايستاده و دو نفر به سرعت به طرف آن مى روند كه سوار شوند و ازآن طرف صداى زنهاى همسايه را مى شنود كه فرياد مى كنند(خونخوارها جوان ناكام راكشتند) و عجب آن است كه در آن كوچه هيچ گاه منطقه گشت پليس و ماءمورين تاءمينات نبوده در ظرف يك لحظه چند نفر پليس و ماءمور امنيتى دوان دوان مى آيند و مانند اشخاصى كه از آغاز و انجام قضيه مطلع باشند به خانه عشقى ريخته شاعر مجروح را بيرون كشيده در يك درشكه كه در سر كوچه آماده بود مى نشانند، عشقى كه چشمش به محمد خان نوكر رحيم زاده صفوى مى افتد فرياد مى زند(محمد خان به رفقا بگو به داد من برسند)محمد خان از اين پاسبانها بپرس مرا كجا مى برند؟(بابا من نمى خواهم به مريضخانه نظميه بيايم ، مرا به مريضخانه آمريكايى ببريد)
و همين طور جملات را در خيابانها مخصوصا در خيابان شاه آباد با فرياد تكرار مى كرد،اما پليسها گويا دستور مخصوصى داشتند و در اثر داد و فرياد عشقى راضى مى شونداول او را به كميسارياى دولت ببرند كه از آنجا مطابق ميل او به مريضخانه آمريكايى منتقل شود اما همين كه درشكه به در كميساريا مى رسدرئيس كميساريا به پليس ها فحاشى كرده مى گويد: چرا به نظميه نمى برند.
به ملك الشعراء بهار در مجلس خبر مى دهند كه عشقى او را در مريضخانه شهربانى خواسته بلافاصله به شهربانى مى رود به او مى گويند بايد از در طويله سواربرويد كه مريضخانه آنجاست .
طويله سوار حياط بزرگى داشت و در سمت چپ چهار اطاق كوخ مانند كه سقف آنها گنبدى بود و مريضخانه نظميه را تشكيل مى داد. اطاق اولى يك در به حياط طويله داشت و يكى دو پنجره به آن خيابان باز مى شد از اطاق دومى دربندى به اطاق سومى راه داشت وبقيه اطاق ها هيچگونه در و پنجره به خارج نداشت و روشنايى هر يك از آن اطاقها از يكروزنه مى رسيد كه در وسط گنبدى سقف قرار داست .
ملك الشعراء چون وضع را چنين ديد
رو كرد به رحيم زاده صفوى و گفت :
خواب عشقى زير زمين و روزنه راتماشا كن ، آنوقت صفوى خواب عشقى را بياد آورده وقتى نگاه مى كند در اطاق چهارمى يك تختخواب مى بيند كه ميرزاده عشقى روى آن به خواب ابدى رفته و نور آفتاب از روزنه سقف به سينه او افتاده و شايد در آن لحظه كه عشقى براى آخرين دم چشم بر هم مى نهادنور آن روزنه به صورت آن مى تابيد. اين نكته كه ميرزاده عشقى هنگاميكه چشم بر هم مى گذارده است مژگان او تدريجا روى هم مى افتاده مانند همان حالتى بوده است كه شاعر در خواب ديده بود كه جلوى روزنه به تدريج خاك ريز شده راه نور بسته گشت .


مكى . حسين(تاريخ بيست ساله ايران جلد سوم ص 55.)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #24  
قدیمی 01-20-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ترور اشتباهى

ترور اشتباهى


در روز هفدهم آبانماه 1304 هجرى . قمرى ملك الشعراء بهار پشت تريبون مجلس نطق مفصلى با رويه يكى به نعل و يكى به ميخ زدن ايراد كرد.

كسانيكه از طرف رضاخان ماءمور كشتن ملك الشعراء بودند شخصى را جزء تماشاچيان مجلس داشته كه مترصد خارج شدن او باشد.

چند نفر ديگر هم در صحن مجلس با اسلحه آماده در تاريكى كشيك مى دادند.
ملك الشعراء پس از پايان نطقش از جلسه خارج شد.
فورا ماءمور مرگ هم از ميان
تماشاچيان برخاست و با عجله خارج گرديد.
هنوز چند دقيقه نگذشته بود كه صداى چند
تير در صحن مجلس بلند شد...
شرح واقعه را خوب است از زبان خود ملك الشعراء بشنويم .
من در اطاق اقليت سيگار در دست داشتم ، در همانحال حاج واعظ قزوينى مدير دو جريده (نصيحت)و(رعد)كه از قزوين براى رفع توقيف جريده اش به تهران آمده بود با يكى از رفقهايش براى تماشاى جلسه تاريخى و ديدن هنرنمايى رفقا هم مسلكانش به بهارستان آمد.
رفيقش بليط داشت و وارد
شد و حاج واعظ داخل بهارستان شد و فورا در اداره مباشرت براى گرفتن بليت وارد شدو قدرى هم معلل شد.
من سيگار مى كشيدم و حاج واعظ بليت گرفته بهمراه
اجل معلق داخل صحن بهارستان شد، از جلو سرسرا رد شد، عبا و عمامه كوچكى و ريشمختصرى و قد بلند و قدرى لاغر با همان گامهاى فراخ و بلند.
يعنى
مثل ملك الشعراء بهار از در بيرون رفت كه از آنجا بطرف راست پيچيده و از درتماشاچيان وارد شود.
حضرات در زير درختها و پشت ديوار دو طرف در، به كمين نشسته بودند.
استاد آنها هم مترصد ايستاده بود كه ديدند بهار از در بيرون آمد، اينجا بود كه شروع به شليك كردند و گلوله اى به گردن واعظ مى خورد، واعظ به طرف مسجد سپهسالار مى دود. خونيان از پيش دويده در جلو خان مسجد به او مى رسند. واعظ آنجا به زمين مى خورد،پهلوانان ملى بر سرش ‍ مى ريزند و چند چاقو به قلب واعظ مى زنند و سرش را باكارد مى برند...!!
در اين حين يك نفر به رفيق آن جاسوس خبر مى دهد كه يارو اينجاست و نرفته است . آنشخص به عجله بيرون مى رود و دوان دوان خود را به حضرات مى رساند و به آواز بلندمى گويد (بوده يير)!! يعنى (او نيست)...! .
مكى . حسين( تاريخ بيست ساله ايرانجلد سوم ص 55)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #25  
قدیمی 01-20-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض الاغ سوارى احمد شاه

الاغ سوارى احمد شاه

مشروطه خواهان پس از آنكه بر تهران مسلط شدند و محمد على شاه و خانواده اش به سفارت روس پناهنده شدند در تاريخ (27 جمادى الثانىسال 1327 هجرى . قمرى ) احمد شاه دوازده ساله را به سلطنت برگزيد و نامه اى به سفارتخانه هاى روس و انگليس نوشتند مبنى بر اينكه (چون ملت سلطان احمد ميرزاى وليعهد را به شاهنشاهى ايران انتخاب نموده سفراى روس و انگليس بايد ايشان راتسليم دارند.)
محمد على شاه به علت علاقه مفرطى كه به پسر دوازده ساله خود داشت راضى به تسليم او نبود و مى گفت كه او را به پادشاهى انتخاب كرده اجازه دهند تا حد بلوغ با من باشد و اگر اين كار ممكن نيست پسر ديگرم محمد حسن ميرزا را انتخاب نمايند.
اما
آزاديخواهان حاضر نبودند پادشاهشان در خارج تربيت شود.
احمد شاه نيز متقابلا به
پدر و مادر علاقه داشت و حاضر به جدايى از آن دو نبود بنابراين طرفين در حالى كه به شدت مى گريستند يكديگر را وداع گفتند.

شاه در كالسكه مخصوص نشست و به
دستور نماينده سفارت روس اشك از چشمان خود پاك كرده به راه افتاد.
قشون ملى در
اطراف كالسكه حلقه زدند و رهسپار سلطنت آباد شدند.
چند تن از سفارت روس و انگليس شاه را تا سلطنت آباد بدرقه كردند.
روز
دوم رجب 1327 در حاليكه شهر را آذين بسته بودند شاه را با شكوه فراوان از سلطنت آباد به كاخ گلستان منتقل ساختند.
تقى زاده مى گويد:
احمد شاه حتى پس از آنكه به شهر آمده و جلوس كرد آرام نداشت و مى
خواست در برود...
يك روز سوار الاغى شده و به راه افتاد كه پيش پدر و مادرش (كه در سفارت روس بودند ) برود مراقبين او مطلع شده (شاه الاغ سوار فرارى راگرفتند و به تخت و تاج شاهى ) بر گرداندند!!.


بازيگران عصر طلائى ص 148.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #26  
قدیمی 01-20-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

تاجگذارى وارونه


روز چهارم ذى حجه سال 1324 هجرى قمرى جشن تاجگذارى محمد على شاه بر پاشد. در اين جشن بزرگان داخلى و نمايندگان خارجى دعوت شدند.
اما از نمايندگان مجلس
دعوت نشد.
يكى از نمايندگان در مجلس ‍ گفت :
سلطان ملت است و بايد از طرف ملت تاج
بر سرش گذاشت و اين صحيح ترين سخنى است كه آن روزها بر زبان رانده شد.
اما
انديشه محمد على شاه با اين سخن خيلى فاصله داشت او(ملت را بنده و برده خود مى پنداشت و آنها را لايق براى مداخله در كشور و مشورت درسياست نمى دانست)
جالب
اينكه مشيرالدوله صدر اعظم تاج شاهى را وارونه بر سر محمد على شاه گذاشت ، يعنى قسمتى كه بايد در جلو باشد عقب قرار داد.
آنگاه با دست آن را راست كرد.
تاج گشادتر از سر شاه بود و يا سنگينى مى كرد،
بنابراين مجبور شد كه آن را چند دقيقه اى با دست نگاه دارد و سپس آنرا برداشته كنارنهاد. حضار مجلس اين امر را به فال بد گرفتند؟
انقلاب مشروطيت ايران (دكتر رضوانى ) ص 137.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #27  
قدیمی 01-20-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

سرنوشت لياخوف پس از به توپ بستن مجلس


در روز سه شنبه 23 جمادى الاولى 1326 به دستور محمد على شاه قاجار،لياخوف روسى با قزاقان ، مجلس شوراى اسلامى را محاصره و به توپ بسته و عده زيادى را كشته و مشروطه را برانداخت .

اما متاءسفانه آزاديخواهان كه به دفاع از مجلس
برخاسته بودند در همان حالى كه يكى يكى فرو مى غلطيدند به اصطلاح خودشان هواى كشور را هم داشتند:
اينان به يكديگر سپرده بودند كه به افسران روسى
تيراندازى نشود مبادا بهانه به دست روسها بيفتد و روزگار هموطنان عزيزشان سياه شود.

لياخوف و افسران روسى كه اين را مى دانستند آزادانه در ميدان جنگ حركت مى كردند
و فرمان مى داند.
تمام مورخين عقيده دارند كه اگر در همان وهله
اول لياخوف كشته مى شد، سپاه بدون سردار ميدان را رها كرده و مى گريختند:
اما بعد
آزاديخواهان شب سه شنبه (24 جمادى الاخر سال 1327) وارد تهران شدند و محمد على شاه پس از 3 روز مقاومت روز جمعه بيست و هفتم براى اينكه به چنگ آزاديخواهان نيفتد به سفارت روس پناهنده شد.
لياخوف روسى فرمانده قزاقان كه اين را شنيد به حضور
سپهدار و سردار اسعد رسيد و شمشير خود را از كمر باز كرده بعنوان تسليم درمقابل آنان بر زمين نهاد.
سردار اسعد مجددا شمشير را بر كمر او بست و گفت :
او وظيفه
سربازى خود را عمل كرده و ايرادى بر وى نخواهد بود.

انقلاب مشروطيت ايران (دكتر رضوانى) ص 137.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #28  
قدیمی 01-20-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض بدون گردن زدن

بدون گردن زدن


ناصرالدين شاه در روزهايى كه مى خواست به سفراول اروپا برود به زيارت حضرت عبدالعظيم رفت .

در بازگشت ، چند تن سرباز به
قصد شكايت به كالسكه او نزديك شدند.
ملتزمين ركاب مانع آنها گرديدند، شاكيان
ناراحت شدند و چند سنگ به ممانعت كنندگان انداختند كه دو سنگ به كالسكه شاه خورد.
شاه عصبانى شد فرمان داد آنها را كه ده تن بودند گرفتند و نه نفر آنها را بدون محاكمه طناب انداختند، مظلوميت سربازان بيچاره تمام مردم را متاءثر كرد.
در برلن
امپراطور گيم اول گوشه اى به آن قضيه زد، ناصرالدين شاه در موقع خداحافظى مى گويد:
بدون گردن زدن عدالت نمى شود
!!!


انقلاب مشروطيت ايران (دكتر رضوانى ) ص 57.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #29  
قدیمی 01-20-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض دستهاى خونين نادر شاه

دستهاى خونين نادر شاه


چون نادر شاه افشار به سلطنت رسيد به ژنرال روسى كه شهرهاى شمال ايران را در اواخر دوره صفويه اشغال كرده بود پيغام داد و از او استفسار نمود كه آيا كشور ايران را ترك مى كند يااينكه مايل است فراشان سلطنتى او را بيرون كنند؟

از مسكو يك نفر نماينده براى بستن قرارداد با نادر شاه به مشهد آمد ولى نادر او را نمى پذيرفت و او نيز به همراه سپاه نادر براى بدست آوردن فرصت ملاقات حركت مى نمود.
يك روز نادر در حالى كه پيروزى جديدى به دست آورده بود سفير را نزد خود خواند.
سفير نامبرده ، نادر را ديد كه روى زمين نشسته در حالى كه البسه اش بوى خون مى دادبا دست غذا مى خورد.
وقتى سفير از علت احضار خود پرسيد، نادر به او گفت كه مى
خواهم ببينى كه چگونه با دست هاى آلوده بخون ، خشن ترين غذاها را مى خورم و شما مى توانى به آقايت بگويى كه چنين شخصى (نادر) گيلان را تسليم نخواهد كرد.

ژنرال سايكس تاريخ ايران ج 2 ص 364.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #30  
قدیمی 01-20-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض بيست هزار جفت چشم

بيست هزار جفت چشم


در سال 1208 لطفعليخان زند شهر كرمان را تصرف نمود.
اين خبر چون به
گوش آقا محمد خان قاجار رسيد كرمان را به محاصره درآورد.
لطفعليخان مدت چهار ماه
شهر را حفظ كرد اما بر اثر خيانت دوستانش دروازه هاى شهر به روى آقا محمد خان بازشد و لطفعليخان شبانه سپاه دشمن را شكافت و به بم گريخت ، در آنجا حاكم بم بانيرنگ او را دستگير كرده به آقا محمد خان تحويل داد.

آقا محمد خان پس از تصرف كرمان با نهايت قساوت و بيرحمى كه به تصور نمى گنجيد رفتار نمود به اين دليل كه ابتدا زنان آنجا را بين سپاهيان تقسيم كرد وسربازان را تشويق كرد كه هتك حرمت ناموس آنان كنند و بعد به قتلشان برسانند وسپس دستور داد كه بيست هزار چشم به او تقديم نمايند.
آقا محمد خان به دقت چشمها را مى
شمرد و به افسر ماءمور اجراى اين عمل وحشيانه گفت :
اگر يك جفت از چشمها كم باشد
چشمان خودت كنده خواهد شد!!
سپس دستور داد ششصد نفر اسير را گردن زنند و سرهاى آنها را توسط سيصد نفراسير ديگر كه آنها را بعدا كشتند به بم حمل كردند و در نقطه اى كه لطفعليخان دستگير شده بود از سرهاى آنان دو مناره ساختند تا خاطره دستگيرى لطفعليخان به شكل مناسبى محفوظ بماند.


ژنرال سايكس تاريخ ايران ج 2 ص 418.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:51 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها