بازگشت   پی سی سیتی > تالار علمی - آموزشی و دانشکده سایت > پزشکی بهداشتی و درمان > روانشناسی

روانشناسی زیر تالار روانشناسی برای مباحث مربوط به این رشته

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 12-15-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مباحثی پیرامون نظریه آلفرد آدلر

زندگینامه آلفرد آدلر





آلفرد آدلر در 7 فوريه 1870 در پنزينگ در حومه شهر وين در كشور اتريش به دنيا آمد . پدر او يك تاجر يهودي متوسط الحال غلات بود و مادرش نيز يك زن خانه دار بود . در جامعه آنها يهوديان كمي زندگي مي كردند . به همين دليل او هرگز يك هويت فرهنگي قوي پيدا نكرد . و اگر چه او در كودكي به پرستشگاه يهوديان مي رفت اما در بزرگسالي خود را يك مسيحي ميدانست . البته وي در نوشته هايش يهود ستيز نبود ولي بعدا بيشتر با ويني ها همانند سازي كرد و در بزرگسالي به آيين پروتستان گرويد .

آدلر دومين پسر و سومين فرزند از شش فرزند خانواده خود بود و همين پر جمعيت بودن باعث شد كه در نظرياتش اثر مستقيمي بگذارد .
آدلر در دوران كودكي به امراض شديدي مبتلا بود و طعم وقايع دردناكي را چشيد . نرمي استخوان و كمبود ويتامين D احتمالا روي خود پنداره اش تاثير گذاشته بود . وي دچار اسپاسم حنجره نيز مي شد .در نتيجه مشكل تنفسي داشت و هنگام گريه احساس خفگي مي كرد . در 5 سالگي ذات الريه گرفت و تا حد مرگ پيش رفت و همچنين او در سن 3 سالگي شاهد مرگ برادر كوچكترش نيز بود .
همچنين در دو حادثه متفاوت در بيرون از خانه تا حد كشته شدن پيش رفت . هرچند كه صحت اين اطلاعات صد در صد نيست اما نشان مي دهد كه در دوران كودكي احساس حقارت خصوصا حقارت فيزيكي مي كرد و قد كوتاهي داشت .
اگر چه كه در كودكي محبوب بود اما دوران كودكي خود را دوران شادي نمي داند .او خاطرات خوشي از مادرش دارد اما به او زياد نزديك نبود و بيشتر با پدرش شناسايي مي شود . آدلر با اينكه مجبور شده بود كه درس رياضيات را تكرار كند با تشويق هاي پدرش توانست اين درس خود را قوي كند و در كل دانش آموز خوبي باشد . با اينكه او توانست كه توانايي هاي خود را بهبود ببخشد ولي هميشه عاشق موسيقي بود و اپراهاي دوران جوانيش را هرگز فراموش نكرد



او در عين حال كه تحت الشعاع برادر بزرگتر خود قرار داشت اما ساعتهاي زيادي را صرف رقابت با او مي كرد .
با وجود اينكه او دانش آموز متوسطي بود اما توانست در سال 1895 از دانشگاه وين درجه دكتراي پزشكي بگيرد . او در دانشگاه به يك گروه از دانشجويان ماركسيست ملحق شد . در ميان آنان با دختر روسي ثروتمندي به نام رايسا اپستاين برخورد كرد كه بعدها با او در سال 1897 ازدواج نمود . رايسا مجذوب سوسياليزم بود و آلفرد نيز در نشستهاي سوسياليزم با وي آشنا شد .
آدلر در سال 1898 با عنوان متخصص چشم ، طبابت خود را شروع كرد و بعدا پزشك عمومي شد .

وقتي آدلر به عنوان يك پزشك عمومي كار خود را شروع كرد چون كه مطب او نزديك پارك تفريحي-ورزشي بود ، لذا بيشتر بيمارانش را بازيگران و هنرمندان و بند بازان تشكيل مي دادند

از طريق برخورد با اين بيماران بود كه آدلر دريافت كه آنها قدرت و توانايي خود را به عنوان يك واكنشي در برابر ضعفها و يا حوادث دوران كودكي خود به دست آورده اند .
چون آدلر معتقد بود كه علاوه بر آگاهي از شرايط جسماني بيمارانش بايد از وضعيت رواني و اجتماعي آنان آگاه باشد ، چند سال بعد روانپزشك شد .
تماس اوليه او با فرويد به نظر مي رسد كه حاصل دفاع او از نظريات فرويد در مطبوعات مي باشد در زمانيكه فرويد اثر مشهور خود « تعبير خواب » را منتشر كرد و آدلر بدون اينكه او را بشناسد از او دفاع كرد و در سال 1902 زيگموند فرويد از آدلر دعوت كرد تا به جمع روانكاوانه آنها ملحق شود .آدلر يكي از 4 عضو اين گروه بود و تا سال 1911 همچنان به عضويت خود در انجمن روانكاوان وين ادامه داد .
او در سال 1905 به نگارش مقاله هاي روانكاوانه براي مجلات پزشكي و تعليم وتربيت پرداخت و با انتشار كتاب مطالعاتي در باب حقارت عضوي و جبران فيزيكي آن در سال 1907 ، نقش مهم خود را در روانكاوي آن زمان محرز كرد . ولي ديدگاههاي آدلر آن قدر از نظريه هاي روانكاوي دور شدند كه به تدريج اهميت ذهني بودن ادراك و نقش هاي مهم عوامل اجتماعي را بر سايق هاي زيست شناختي مطرح كردند .
آدلر در سال 1911 رئيس انجمن روانكاوان وين بود ، ولي همراه با 9 نفر از 23 عضو انجمن روانكاوان وين ، آن انجمن را ترك كرد . آدلر هيچگاه شاگرد فرويد نبود بلكه وي همكار فرويد بود و پيش از اينكه به او ملحق شود در مسير حرفه اي خود جا افتاده بود. وي انجمن تحقيقات آزاد روانكاوان را تاسيس كرد ويك سال بعد نامش را به انجمن روانشناسي فردي تغيير داد . آدلر در سال
1914 همراه با كارل فورتمولر انتشار Journal for Individual Psychology را شروع كرد .
آدلر مردي بود كه واقعا جلوتر از زمان خود حركت مي كرد . او نخستين كسي بود كه علنا با مراجعان خود به صورت گروه درماني و خانواده درماني در برابر تعداد زيادي از حضار و معلمان و والدين و ... كار مي كرد . او پس از آنكه در جنگ جهاني اول به عنوان يك پزشك افسر خدمت كرد ، چند كلينيك راهنمايي كودك در مدارس دولتي وين داير كرد .
دراوايل دهه 1920 آدلر پيش بيني كرد كه هنوز دو نسل ديگر مانده است تا زنان بتوانند در جامعه به برابري واقعي با مردان برسند .
در سال 1926 نخستين سخنراني خود را در ايالت متحده انجام داد . وي در سال 1927 در سمپوزيوم ويتنبورگ در كالج ويتنبورگ واقع در اسپرينگفيلد اوهايو شركت كرد . سپس وقت بيشتري را به سخنراني در آمريكا پرداخت .
وي در سال 1932 در دانشگاه لانگ آيلند كرسي استادي روانشناسي طبي را گرفت و همكاريش را با اين موسسه ادامه داد .
آدلر در امريكا نيز به طبابت خصوصي پرداخت و به سخنرانيهاي بين المللي خود ادامه داد . آدلر كه در سال 1935 شاهد رواج نازيسم در اروپا بود به همراه همسرش به نيويورك رفت . او در سال1937 در حالي كه در يك سفر دانشگاهي در اروپا بسر مي برد در اثر يك حمله قلبي در آبردين اسكاتلند جان سپرد . دو فرزندش به نام هاي كورت و الكساندرا كه رواندرمانگر بودند كارهايش را ادامه دادند .
__________________

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 12-15-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آدلر برخلاف فروید ،که غریزه را انگیزه اصلی رفتار می دانست ، وبر خلاف یونگ که صورت های ازلی را رهبر انسان می دانست ،بر جنبه اجتماعی بودن انسان تاکید داشت .وی همچنین منبع اصلی انرژی و انگیزه های بشری را میل به قدرت می دانست و با عدم پذیرفتن مرزمشخص بین خودآگاه و و ناخودآگاه ،مکانیسم « واپس زنی » فروید را رد کرد .
درنظریه آدلر انسان موجودی است بی همتا ، مسئول ،خلاق و انتخاب کننده که هم خوانی همه جانبه ای در ابعاد شخصیت او وجود دارد . آدلر انسان را ذاتا موجودی اجتماعی ،خلاق و هدف دار می داند که احساس حقارت زیر بنای رشد روانی او را فراهم می آورد و همواره وی را درجهت تفوق و برتری سوق می دهد به عبارت دیگرهرانسانی با توجه به این هدف به جلو رانده می شود و به فعالیت هایی می پردازد که در نهایت این فعالیت ها شیوه زندگی اورا مشخص می سازد. از این رورفتار فرد را در درون زندگی اش قابل بررسی می داند . به عقیده آدلر انسان سازنده سرنوشت خویش است و به تجارب خویش معنی و مفهوم می بخشد .به نظر آدلر افراد غیرعادی مریض نیستند ،بلکه انسان های مایوسی هستند که نیازبه امید و شهامت دارند .

ویژگی های اصلی نظریه آدلر:

1- احساس حقارت : روش روانشناسی با مسئله حقارت شروع و پایان می یابد . احساس خود کم بینی یا حقارت در افراد ناشی از نقص و ضعف جسمانی است . به نظر آدلر ،وجود ناتوانی و ضعف در همه افراد عقده حقارت ایجاد می کند وکوششهای بعدی آنان نیزدر زندگی ، مصروف جبران یا پوشاندن آن می شود پس حقارت اساس تلاش و موفقیت انسان است . از طرف دیگر ، احساس حقارت پایه و اساس تمام مشکلات ناشی ازناسازگاری روانی آدمی است . عقده حقارت منجر به تمایل فرد برای فرار می شود و این تمایل در عقده برتری بیان می گردد .


2- احساس برتری : آدلرعقیده داشت که همه افراد آدمی دارای احساس حقارت هستند و همین احساس حقارت باعث می شود که مردم در جهت از بین بردن آن و یا در جهت بهتر وبرتر شدن ، تلاش زیادی را از خود نشان دهند .این تقلا وتلاش رقابت آمیز شخص در جهت برتر و بهتر شدن از دیگران نیست بلکه تمایل مثبتی است برای غلبه کردن بر نقص ها و کمبودها ی خود تا با کمک گرفتن از این منابع ،به تکامل فردی دست یابد.


3- روش زندگی : بسته به منبع و سرچشمه احساس حقارت ،فرد تلاش جبران کننده را برای بهتر و برتر شدن از خود نشان می دهد . این تلاش شکل فردی و انحصاری خواهد داشت و در واقع نشان دهنده روش زندگی فرد است . به عقیده آدلرجبران احساس حقارت عادی است وما غالبا ضعف در یک توانایی را با برتری در توانایی دیگر جبران می کنیم . جبران مفرط مفهومی است که نشان دهنده انکار فرد به جای قبول موقعیت یا تلاش افراطی کردن برای پنهان داشن یک ضعف میباشد. آدلر دو الگوی جبران مفرط را توضیح داده است . آدلر عقده حقارت را برای توصیف شخصی به کار برد که احساسات ناشی از نابسندگی را اغراق آمیز می کند عقده برتری باعث می شود شخص در خودستایی مبالغه کند تا بر احساسات ناشی از حقارت ، نقاب زند .


4 - خود آگاهی : آدلر با فروید در مورد وجود «ضمیر نا هشیار »و «ضمیر ناخودآگاه » مخالف است و همه اهمیت را به «خودآگاه » می دهد و عقیده دارد انسان از اعمال خودآگاهی دارد و می تواند با خود نگری بفهمد که چرا رفتار وی آنگونه است که هست .


5- علاقه اجتماعی : آدلر معتقد است که آدمی اجتماعی به دنیا می آید و به اجتماعی بودن خود علاقمند است . این علاقه اجتماعی در نوع آدمی فطری و ذاتی است . تلاش برای برتری درفرد سالم به صورت حس اجتماعی و همکاری و همچنین جرات و رقابت بیان می شود .



6- غایت و هدف زندگی : آدلر نیز مانند یونگ نظریه خود را بر مبنای «علت غایی» بنا کرده است . یعنی بر خلاف فروید ،شکل دهی رفتارها را ناشی از هدف های انسان می داند .البته او نیز مانند فروید ازاهمیت گذشته آدمی غافل نیست ،اما معتقد است که گذشته ،محدودهصحنه عمل را نشان می دهد و این اینده است که چگونگی عمل بازیگران را در این صحنه ،معین می کند.
7- خود خلاق : بر خلاف فروید که رفتار را نتیجه نیروی ناهشیار مبهم می دانست و یا بر خلاف یونگ که می گفت «تجارب اولیه زندگی کنترل کنده و تعیین کننده ی چگونگی رفتا ر ما هستند » آدلر خاطر نشان کرده است که ما قادر هستیم هشیارانه اعمال و اهدافمان را انتخاب کنیم .آدلر چنین توانایی انتخاب را «خود خلاق » نامیده که هشیارانه است و در مرکز شخصیت قرار دارد.

روش درمانی آدلر :


در کمک به بیماران و برای تسلط بر احساسحقارتشان «تشویق » بود .
مشاوران و درمانگرانی که رویکرد آدلری را بکار می گیرند ،از فنون التقاطی گوناگون مانند مهارت های مربوط به بیان مجدد ، بازتابش و نیز فنون خاص آدلری ، مثل تف کردن در سوپ و اجتناب از کودک آزرده بهره می گیرند . همه این فنون برای تشویق مددجو و جهت دادن به تلاش های او برای دوباره هم سو سازی هدف های خود با منافع جامعه و فعالیت برای یافتن سبک های زندگی رضایتبخش تر به کار گرفته می شوند. هر چند این انتقاد بر روانشناسی فردی وارد آمده که هدف آن فقط پرورش نوعی عقل سلیم در مددجوست و در کاربرد آن نیز نوعی ساده انگاری مشاهده می شود ، اما به نظر می رسد قابلیت کاربرد و نیز عملی بودن و سودمندی آن در زندگی روزمره ی افراد درست به همان میزانی است که آدلرمی توانست انتظار داشته باشد.
__________________

پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 12-15-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض تيپهاي شخصيتي آموزشي آلفرد آدلر

تيپهاي شخصيتي آلفرد آدلر


آدلر چند مشکل را که همگی با آنها مواجه می شویم،شرح داد و آنها را در سه طبقه گروه بندی کرد:مشکلاتی که شامل رفتار ما نسبت به دیگران می باشد،مشکلات شغل و مشکلات عشق و محبت.او چهار سبک زندگی اساسی که می توانیم برای پرداختن به این مشکلات اختیار کنیم،معرفی کرد که عبارتند از :



تیپ سلطه گر(dominant type): نگرشی سلطه گر یا حاکم را با آگاهی اجتماعی کم نشان می دهد.چنین شخصی بدون توجه به دیگران رفتار می کند.نوع افراطی این تیپ به دیگران حمله می کندو آزارگر،بزهکار و جامعه ستیز می شود.نوع کمتر خطرناک این تیپ،الکلی و معتاد به مواد مخدر می شود یا خودکشی می کند؛آنها معتقدند که با حمله کردن به خودشان به دیگران آسیب می رسانند.


تیپ گیرنده(getting type): این افراد انتظاردارند خشنودی دیگران را جلب کنند و از این رو به آنان وابسته می شوند.این تیپ به نظر آدلر از همه رایج تر است.


تیپ اجتناب کننده(avoiding type): برای رو به رو شدن با مشکلات زندگی،تلاش نمی کند.این اشخاص با اجتناب کردن از مشکلات، از هر گونه احتمال شکست دوری می کنند.
این سه تیپ برای مواجه شدن با مشکلات روزمره ی زندگی آمادگی لازم را ندارند.آنها قادر به همکاری با دیگران نیستند و برخورد بین سبک زندگی آنها و دنیای واقعی موجب رفتار نابهنجار می شود که به صورت روان رنجوری و روان پریشی آشکار می شود. آنها فاقد آنچه آدلر علاقه ی اجتماعی خواند،هستند.


تیپ سودمند اجتماعی(socially useful type): با دیگران همکاری می کند و طبق نیازهای آنها عمل می نماید.این گونه اشخاص در چارچوب علاقه ی اجتماعی کاملآ رشد یافته ای با مشکلات کنار می آیند.
باید متذکر شوم که آدلر در مجموع با طبقه بندی یا تیپ بندی کردن انعطاف ناپذیر افراد به این شکل مخالف بود و اظهار داشت این چهار سبک زندگی را صرفآ برای آموزش معرفی کرده است.
__________________

پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 12-17-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Cool اثر ترتیب تولد بر شخصیت

اثر ترتیب تولد بر شخصیت

آلفردآدلر ترتیب تولد را به عنوان یکی از اصلی ترین عوامل مؤثر اجتماعی در دوران کودکی دانست که برمبنای آن فرد سبک زندگی خود را پدید می آورد.حتی خواهران وبرادران نیز هرچند والدین یکسانی دارندو در یک خانه زندگی می کنند، اما از محیط های اجتماعی یکسانی برخوردار نیستند. واقعیت بزرگتر یا کوچکتر بودن از خواهران و برادران خود و نیز این واقعیت که فرد در معرض نگرشی از والدین قرار گرفته که با ورود فرزندان دیگر تغیر یافته است،شرایط کودکی متفاوتی را پدید می آورند که اثری گسترده بر شخصیت فرد دارد؛این همان چیزی است که آدلر براساس دوران کودکی خود، بدان آگاه بود. او بر سه موقعیت متفاوت تاکید داشت:فرزند اول ، فرزند دوم و فرزند آخر.



فرزند اول

فرزند اول خود را در موقعیتی منحصر به فرد و از بسیاری جهت ها تحسین برانگیز می یابد.به طور معمول والدین هنگام تولد اولین فرزندشان بسیار خوشحال اند و زمان وتوجه فراوانی را وقف این کودک تازه می کنند.بنابراین ، فرزند اول توجه کامل و دربست والدین را دریافت می نماید.
در نتیجه تا زمانی که فرزند دوم به دنیا نیامده است ، فرزند اول اغلب حالتی شاد و ایمن دارد .بنابر این ،تولد فرزند دوم ضربه سختی را به فرزند اول وارد می کند .وی دیگر در کانون توجه ثابت و پیوسته نیست ، دیگر عشق و مراقبت والدین را به تنهایی و بدون شریک دریافت نمی کند و به تعبیر آدلر کودک در این زمان معزول می شود.فرزند اول باید بیشتر اوقات به این بی عدالتی گردن نهد که صبر کند تا ابتدا نوزاد مورد توجه قرار گیردو نیز باید تا پیش از بیدار شدن کودک نورسیده ساکت و آرام باشد.


هیچ کس نمی تواند انتظار داشته باشد که فرزند اول چنین جابجایی شدیدی را بدون برپا ساختن مبارزه تحمل کند.او باید تلاش کند تا پایگاه تلاش پیشین خود را دوباره به چنگ آورد.تمام فرزندان اول در اثر تغییر جایگاهشان در خانواده دچار ضربه می شوند،اما البته آنهایی که به طور افراطی نازپرورده شده باشند،فقدان بزرگی را احساس خواهند کرد.علاوه بر این، میزان این احساس فقدان بستگی به سن فرزند اول در زمان پا به عرصه گذاردن رقیب –فرزند بعدی- دارد. در کل، هر چه سن فرزند اول در هنگام تولد فرزند بعدی بیشتر باشد ،احساس خلع شدگی کمتری را تجربه خواهد کرد.


برای مثال ، یک کودک 8 ساله کمتر از یک کودک 2 ساله در اثر تولد خواهر یا برادر خود دچار ناراحتی خواهد شد. نبرد برای بازپس گیری برتری از دست رفته ، از همان آغاز محکوم به شکست است،اوضاع هرگز همانند پیش نخواهد شد و فرقی نمی کندکه فرزند اول تا چه اندازه در این باره تلاش کند. اما کودک دست به هر کاری میزند و جریان به مشکل رفتاری تبدیل می شود: قواعد را زیر پا می گذارد،لجاجت می کند، از خوردن یا خوابیدن امتناع می کند و از این قبیل. کودک با خشم از جا در می رود.البته والدین به احتمال زیادمقابله می کنندو سلاح آن ها بسیار نیرومند تر است.هنگامی که فرزند اول برای رفتار تازه و مشکل آفرینش تنبیه می شود،این جریان را گواه دیگری برای تغییر شرایط می یابد و ممکن است به سادگی ، تنفر از فرزند جدید در وی شکل گیرد. روی هم رفته ، این نوزاد است که سبب همۀ مشکلات است.

چگونه چنین موقعیتی می تواند بر دیدگاه فرد نسبت به زندگی اثر نگذارد؟ آدلر دریافت که فرزندان ارشد خانواده اغلب گذشته نگر هستند و دیدی بد بینانه و حسرت بار به آینده دارند.از آنجا که آن ها مزایای قدرت رادر زمانی تجربه کرده اند و آن را فرا گرفته اند،این حالت در تمام دوران زندگی در آن ها می ماند .البته آن ها می توانند قدرت را تاحدودی بر خواهران و برادران کوچکتر اعمال کنند.اما در عین حال و به طور معمول بیش از فرزندان کوچکتر در معرض قدرت والدین هست ؛ به بیان دیگر ، از آن ها انتظار بیشتری می رود.نتیجه تمام این جریان ها این است که فرزندان اول میل به نگهداری برتری و اقتدار دارند.آدلر دریافت که آن ها به سازماندهنده های بسیار خوب ، با وجدان و وسواسی نسبت به جزئیات تبدیل می شوند و نگرشی اقتدارطلبانه و محافظه کارانه می یابند. علاوه بر این ها ، ممکن است که در فرزند اول احساس نا امنی شدید و خصومت به دیگران پدید آید. آدلر دریافت که افراد منحرف ، مجرم و روان رنجور اغلب فرزندان اول خانواده هستند.


فرزند دوم

چه چیزی انتظار فرزند دوم را می کشد –همان کودکی که چنین آشوبی را به راه انداخته است؟این کودک نیز موقعیتی منحصر به فرد دارد.از یک جهت او هرگز قدرت و جایگاه محور بودن را تجربه نمی کند، زیرا آن جایگاه پیشتر توسط فرزند اول اشغال شده است.بنابر این، حتی اگر دوباره خواهر یا برادر دیگری پا به دنیا گذارد، فرزند دوم آن حس کودکانۀ خلع شدگی را که توسط فرزند اول احساس می شود، تجربه نخواهد کرد.علاوه بر این ، والدین نیز ممکن است در زمان پا به عرصه گذاردن فرزند دوم دگرگونی یافته باشند. فرزند دوم تازگی فرزند اول را ندارد و در نتیجه شاید والدین در پرورش دومی دل مشغولی و دل نگرانی کمتری داشته باشند؛ ممکن است که آن ها به شیوه راحت تری با فرزند دوم برخورد کنند.


فرزند دوم از همان ابتدا جای پای خواهر یا برادر بزرگتر را پیش رو دارد.فرزند دوم احساس تنهایی می کند، اما همواره با نمونۀ رفتار خواهر یا برادر بزرگتر به عنوان الگو یا عملی که باید آن را کامل کند ، رو در روست.


رقابت با فرزند اول حکم چاشنی راه انداز را برای فرزند دوم دارد، و اغلب موجب رشد سریع تر وی می گردد.فرزند دوم برانگیخته می شود تا از خواهر یا برادر بزرگتر پیشی گیرد- هدفی که معمولاً رشد حرکتی و زبان را شتاب می بخشد. برای مثال ، فرزند دوم به طور معمول در سن پایین تری از فرزند اول زبان باز می کند .از آنجا که دومین فرزندقدرت را تجربه نمی کند، پس چندان توجهی – در مقایسه با اولین فرزند- بدان نداردو به آینده خوشبین تر است فرزند دوم احتمالاً بسیار رقابت جو و جاه طلب است.

با این همه ، شماری از پیامد های دیگر نیز وجود دارند که ممکن است از رابطۀ میان فرزند اول و دوم ناشی شوند.برای مثال ، فرض کنید که خواهر یا برادر بزرگتر در ورزش یا تحصیل – یا هر چیزی- برتری یابد.فرزند دوم شاید حس کند که او هرگز نمی تواند از خواهر و برادر بزرگترش پیشی گیرد و در نتیجه ممکن است که از کوشش خود دست بردارد.
در این حالت ، رقابت جویی بخشی از سبک زندگی او نخواهد شد.البته با بزرگتر شدن آنها ، ممکن است که فرزند دوم باهوش تر ، خوش قیافه تر ، یا به شکلی برتر از کودک اول از کار در آید؛ و این خود می تواندبه یک مشکل رفتاری تبدیل شود.


فرزند آخر خودمو میگه

کوچکترین یا آخرین فرزند هیچگاه با ضربۀ خلع شدگی از سوی کودکی دیگر رو برو نمی شود و بیشتر اوقات عزیز دردانۀ تمام خانواده است، به ویژه اگر فاصله سنی خواهر یا برادرانش از وی خیلی کم نباشد.در اثر نیروی ناشی از نیاز به پیشی گرفتن از خواهر و برادران بزرگتر ،رشد فرزند آخر اغلب سرعتی چشمگیر دارد.در نتیجه ، اکثر این کودکان در بزرگسالی در هر کاری که به عهده میگیرند، کامیابند.اما اگر فرزند آخرتوسط افراد دیگر خانواده تا جایی لوس و نازپرورده گرددکه دیگر نیازی به یادگیری برای انجام کارهای خود نداشته باشد، درست عکس جریان بالا رخ خواهد داد.با بزرگتر شدن کودک شاید که وی این وابستگی و درماندگی را که مشخصۀ دوران کودکی اش بود ، در خود نگاه دارد.به دلیل خو نگرفتن به تلاش و تکاپو و عادت به رسیدگی از سوی دیگران ، فرد در کنارآمدن با دشواریها و سازگاری های دوران بزرگسالی دچار مشکل می شود.




اما اوضاع در مورد کودک تک فرزند یا یگانه چگونه است؟

در واقع، او فرزند نخستی است که هیچ گاه - دست کم در کودکی- جایگاه برتری و قدرت را از دست نمی دهد.او به طور مستمر در کانون و مرکز توجه خانواده قرار دارد. از آن جا که تک فرزند در مقایسه با کودکانی که دارای خواهر وبرادر هستند،زمان بیشتری را در کنار والدین سپری می کنند، در نتیجه اغلب خیلی زود بالیده می شوندو سریعتر به رفتارها و نگرش های بزرگ مآبانه دست می یابند.تک فرزندان احتمالاً هنگامی که بزرگتر می شوندو در می یابند که که در عرصه های زندگی بیرون از خانه (مانند مدرسه) دیگر محور توجه نیستند ، ضربۀ روانی شدیدی را تجربه می کنند. این افراد مشارکت در نقش محوری و یا حتی رقابت برای دستیابی به آن را فرا نگرفته اند و اگر تواناییهایشان ، به شناخت و توجه کافی برای آن ها منجر نشود، احتمالاً یاس شدیدی را احساس خواهند کرد.


منبع:نظریه های شخصیت
مولف:دوان شولتز
مترجمان:یوسف کریمی وهمکاران

__________________


ویرایش توسط GolBarg : 12-17-2010 در ساعت 12:59 PM
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از GolBarg به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #5  
قدیمی 12-17-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دیدگاه آلفرد آدلردر مورد عزت نفس

مباحثی از روان شناسی که اختصاصاً به عزت نفس می پردازد و آن را به عنوان یک متغیر با نفوذ و با اهمیت عنوان می نماید, تئوری شخصیتی است که آدلر ارائه نموده است. آدلر اگر چه کاربرد عزت نفس را در درمان و بسط و توضیح تئوری اش بکار می گیرد اما... به وضوح, اهمیت عزت نفس را دریافت نموده است (اسمیت, ۱۹۸۷, ص ۳۲).

آدلر مکتب خود را "روان شناسی فردی" نامید و نخستین کسی بود که جنبه اجتماعی بودن آدمی را بیان کرد وی در کتاب اصول تجربی و نظری روان شناسی فردی خود, بر اعمال و رفتار آدمی که زاییده کششهای اجتماعی است تاکید می نماید, روان شناسی آدلری تاکید می کند که تعارض از درون شخصیت سرچشمه نمی گیرد بلکه بین شخصیت و جهان اجتماغی فرد است (منصور, ۱۳۷۹, ص ۱۱).

نکات بارز نظریات آدلر و کمک های وی در چند مورد خلاصه می شود: یکی از کمک های معنوی آدلر به روان شناسی مفهومی است که او از عفده حقارت بدست داده است. عقده حقارت و تلاش در راه تفوق و برتری, نقطه شروع "شیوه زندگی" است. دومین کمک آدلر تاکید بر کیفیت محیط خانواده و شبکه روبط اجتماعی افراد خانواده است.

رد مفهوم دو بعدی خود آگاهی و نا خود آگاهی و اعتقاد به اینکه انسان موجودی خود آگاه است و معمولاً از علل رفتار و هویت خویش آگاهی دارد و در نهایت "من خلاقه" که بر غنای روان شناسی فردی اشاره دارد که به نظر آدلر هسته اصلی و اساسی تحقق نفس و بی همتای شخصیت است از جمله خطوط عمده روان شناسی فردی آدلر می باشد (شفیع آبادی و ناصری, ۱۳۷۵, ص ۹۳). خود خلاق یک نظام شخصی و ذهنی است که تجربه های فرد را تعبیر می کند, به آنها معنا می بخشد و از طریق جستجو و تحقیق, اقدام به خلق آنها می نماید تا شیوه زندگی که منحصر به خودش می باشد, محقق سازد. خود خلاق ویژگی هایی چون وحدت, ثبات و فردیت به شخصیت می بخشد و سرچشمه فعال زندگی است (هال, ۱۳۷۹, ص ۱۸).

آدلر, ساخت شخصیت را ارثی نمی داند بلکه اکتسابی می داند. پس از تولد, طفل تا زمانی که شخصیت وی به طرف معینی جهت گیری نکرده می داند با آن چکار باید کند. خط راهنمود دهنده که شخصیت در نخستین سال های زندگی برای خود تدارک می بینند, همانا هشیار شدن به تجهیزات سرشتی, نقیصه های خود, ناثیر محیط اطراف و به کار گرفته شدن این مصالح توسط نیروی خلاق فرد است که در یک طرح و هدف, در ساخت شخصیتی که هدف خاص خود را دارد, همگرا می شود (منصور, ۱۳۷۹, ص ۱۲).

شیوه زندگی, ترکیبی مشخص و منحصر به فرد از انگیزه ها, خصلت ها, علایق و ارزش هاست که در هر عملی که فرد انجام می دهد تجلی می شود که تعیین کننده نحوه اندیشیدن, آموختن و رفتار کردن است (هال, ۱۳۷۹, ص ۱۹). بنابراین این طرح از پیش تعیین شده که زیر بنای تمام زندگی روانی را تشکیل می دهد و تمام رفتار فرد از آن نشات می گیرد, در سال های نخست زندگی فراهم می شود که نقطه عطف آن بر نحوه کیفیت روابط والدین و کودک استوار می شود. رابطه بین مادر وکودک, تماس بدنی و روانی به هنگام شستشو, نظافت و لبخند ها و واکنش های کودک, در تحکیم روابط مادر و کودک بسیاری اساسی است در این مقطع زمانی, شرایط باید به گونه ای فراهم شود که فرد متوجه ارزش شخصی و قدرت خویش شود و در نتیجه آن تمایل به تسلط یافتن که در نهاد هر کسی نهفته است ارضا می گردد. موفقیت ها, توانایی های و عمل چیزی جز اثبات شخصیت واحساس مهمتری نیست (منصور, ۱۳۷۹, ص ۱۷). اعتقادات مربوط به شیوه زندگی به چهار گروه تقسیم می شود:

۱) مفهوم خود یا خویشتن پنداری یعنی اعتقاد به اینکه "من که هستم".

۲) "خود" آرمانی یا اعتقاد به اینکه "من چه باید باشم" یا "مجبورم چه باشم تا جایی در میان دیگران باشم".

۳) اعتقادات اخلاقی یعنی مجموعه ای از چیزهایی که فرد درست یا نادرست می داند (شفیع آبادی و ناصری, ۱۳۷۵, ص ۹۴).

بنابراین شالوده شیوه زندگی فرد از همان اوان کودکی ریخته می شود و فرد بنا به ویژگی و کیفیت سه عامل بدنی, روانی و اجتماعی, شیوه خاصی برای برتری جویی و جبران احساس حقارت در پیش می گیرد که بندرت در سال های بعدی زندگی دگرگون می شود. برتری جوئی تسلط بر دیگران و کسب امتیازات اجتماعی نیست بلکه وحدت بخشیدن به شخصیت است و کوششی است برای آنکه شخص بهتر و کاملتر شود, استعداد ذاتی و بالقوه خود را بالفعل گرداند, به عبارتی برتری جویی از نظر "آدلر" گام برداری در راه کمال خود می باشد (سیاسی, ۱۳۷۴, ص ۱۱۲).

● علل احساس کهتری از دید آدلر:

علل احساس کهتری را می توان اجمالاً به سه دسته تقسیم کرد:

الف) محیط:

عامل اصلی که موجب احساس کهتری می شود, محیط خانواده از اهم آن است. مقایسه های نادرست, فرزندان بزرگ را بچه پنداشتن, تحقیر کردن, دامن زدن به رقابت ها, زیاده از حد از فرزند خواستن و از سویی دیگر نازپروردگی همگی از عواملی هستند که موجب ایجاد احساس خود کهتری می شوند. در وهله نخست محیط خانوادگی غالباً نقش مساعدی ایفا می نماید و احساس کهتری را که در بدو امری عادی است به طرز نامطلوبی تند وتیز می کند. مساله اکثر پدران و مادران خود خواه و مغرور که می خواهند حتماً فرزند آنان در شمار نوابغ باشد مرتباً او را با سایر افراد خانواده و یا فرزندان همسایه و یا دوستان درخشانتر او مقایسه می کنند و او را در عذاب سرزنشی می گذارند که چرا همسان و همتراز آنان نیست. گاهی برادران و خواهران بزرگتر, خواهر یا برادر کوچک خود را دائماً به چه می پندارند و آنان را هیچ می شمارند و خصوصاً اگر با استعداد تر باشند آن وقت بر اساس یک نوع حسادت ناآگاهانه دائماً ایشان را تحقیر می کنند. بطور کلی نباید از انسان بیش از آنچه در توانایی اوست, انتظار داشت در غیر این صورت همواره محکوم به قبول این فکر است که هیچ گاه نتیجه رضایت بخشی بدست نیاورده و از کوشش خود حاصلی بر نگرفته است. مهم تر آنکه احساس می کنند, تنها دیگران راضی نمی نماید بلکه رضایت خاطر خود را نیز فراهم نیاورده است و در نتیجه هر بار عمیق تر از پیش این مساله در ذهن وی ریشه می دواند که از سطح و طراز عادی و طبیعی پایین تر است.

همچنین اگر به فردی در آغاز زندگی این فرصت داده شود که در موقعیت های بسیار آسانی مرتباً غوطه ور گردد این حالت نیز بر خلاف انتظار وی را به سوی کهتری هدایت می کند زیرا آنچه که احساس اعتمادی که بدین ترتیب بدست آورده است در برابر موقعیت های جدید متزلزل شود آن وقت احساس می کند که تا آن زمان در اشتباه به سر می برده و دریچه چشم او بر روی حقایق گشوده می شود. بدین دلیل و به دلایلی نظیر آن, کودکانی که در خانه عزیز دردانه اند و پدر و مادر پروانه وار به دور آنان می چرخند, غالباً با احساس کهتری رو به رو می شوند. زیرا پس از بهشتی که در آن سرمست بسر برده اند, اولین روز مدرسه برای آنان آغاز مصیبت بزرگی است انگار از بهشت به دوزخ عدم گذاشته اند. در واقع اینها در اولین برخورد با محیط خارج از خانواده چون نمی توانند به توقعات محیط جدید پاسخ دهنند و خویش را سازگار نمایند, احساس کهتری می کنند.

ب) کهتری واقعی بدنی یا روانی:
کودکانی که نقایص جسمانی و بدنی دارند و از معلولیت ها در رنج می باشند, مورد ناراحتی والدین و تحقیر همکلاسان و دوستان واقع می شوند که می تواند به احساس حقارت بدنی یا روانی منجر شود. یک نقص عضو ممکن است بسیار ناچیز باشد اما چگونگی برداشت و اهمیت دادن به آن برای طقل مهم است.

ج) محرومیت از محبت و به خود رها شدگی:
آدلر تاکید فراوانی به این جنبه می نماید که بیانگر اهمیت و نقش عامل نخستین (محیط) است.
مادر باید در برداشت عاطفی کودک, به عنوان پشتوانه امنیت خاطر و جلب اعتماد تو قرار گیرد. از محبت مادرانی که جوانه احساس همبستگی و تعاون بارور می شود. این دسته عوامل, ایجاد کننده احساس کهتری اند که آثار و تبعات آن, کیفیت شیوه زندگی را دامن می زنند تا آنجا که دوران کودکی که در واقع طلایی ترین دوران زندگی است برای بعضی از کودکان به منزله دوره ای جلوه گر می شود که در آن مهلک ترین ضربه ها بر عواطف و احساسات آنان وارد می آید و آنان را از همان زمان درمانده, زبون و سرافکنده می نماید. شکل گیری احساس کهتری, بوجود آورنده انگیزه ای می شود که سرچشمه رفتار و کردارهایی است که از تسلیم تا شورش, کم رویی و پس رفتن تا استیلا, شرارت تا اطاعت و از رخوت و عدم اراده تا اراده آهنین و .... طبقه بند ی می شود (منصور, ۱۳ ۶۹, ص ۲۲). نقش واکنش جبران در احساس حقارت ها با اهمیت است که در بعد زیستی جهت سرپوش گذاردن بر روی نارسایی و کمبودهای بدنی و کار برده می شود تا ارگانیزم به تعادل جدید و در عین حال با ثباتی بردس. قلبی که به آن جراحتی وارد می گردد, بیش از حد بزرگ می شود تا به یک معنی به کمک کمیت, کمبود کیفیت خود را جبران نماید و این در زمینه های روانی نیز مصداق می یابد.

با این اختلاق که در مورد جبران دو هدف را دنبال می کند. اول اینکه سعی می کند به عنوان وزنه ای در برابر نارسایی ها و کمبودها عمل نماید و دیگر اینکه می کوشد فرد را در برابر احساس نارسایی, حمایت و مصونیت بخشد که اولی را جبران پیروز شونده می نامند که در عین رنج بردن از کمبود بدنی با داشتن عزت نفس زیاد به جبران مضاعف دست می یابند. در نوع دوم, فرد از قدرت قهرمانی برخوردار نیست بلکه سعی می کند با کتمان کردن کهتری خود, اطرافیان را نسبت به نظری که درباره او دارند فریب دهد که نمونه های آن دروغگویی, لاف زدن و خود ستایی می باشد.
گذشته از این, جبران می تواند به صورت تسلی بخش و در قالب خیال بافی و رویا تجلی نماید (همان منبع, ص ۳۲). احساس کهتری, حاصل هوشیاری شخص نسبت به ناتوانی خود در راه ارضای امیال در برابر بزرگسالان و در نهایت تبعیت اجباری از شرایط محیطی است. به عبارتی آن معلول سه تجزبه همزمان: احساس ناتوانی, احساس ضعیف تر بودن و احساس تابع بودن بزرگسالی می باشد.

آدلر سه منبع عمده را که عزت نفس را کاهش می دهد بیان می کند:

▪ حقارت عضوی:
با پدید آمدن نقص جهانی و احساس کهتری حاصل از آن, عزت نفس تحت تاثیر قرار می گیردو آدلر با گسترش این مفهوم, اصطلاح عقده حقارت در رابطه با احساس ضعف و بی کفایتی که هر کس با آن زاده می شود و باید بر آن تسلط یابد را عنوان می نماید.

▪ احساس حقارت:
تجربه و پیامد این حقارت که در بردارنده احساس اتکایی و انتظار حمایت دیگران است, نوعی پرخاشگری را به همراه دارد.

▪ نازپروردگی:
به نظر آدلر, کودکان نازپرورده نیز دستخوش احساس کهتری می باشند چرا که اینان مستبد و خود رای هستند؛ از نظر اجتماعی پرورش نیافته اد و ارزش ها و خواسته های آنان رشد غیر واقعی دارد, خود محور و متقاضی هستند و از بلوغ لازم روانی برخوردار نمی باشند. آدلر این گروه از کودکان را به عنوان افرادی که بالقوه برای اجتماع خطرناک هستند نام می برد. در ماهیت منظومه خانواده, ترتیب تولد افراد خانواده به نظر آدلر توام با خصوصیات رفتاری می باشد از جمله اینکه فرزند اول پس از تولد فرزند دوم به جهت کاهش محبت و توجه به وی, احساس ناامنی و تنفر می نماید.

فرزند دوم جاه طلب و در پی سبقت جویی است و کوچکترین فرزند نیز لوس و پر توقع است آدلر در تئوری شخصیت خود, انسان را ذاتاً موجودی اجتماعی, خلاق و هدفدار می داند که احساسی از حقارت زیر بنای رشد روانی اوست و همواره تو را در ججت توقع و برتری و کمال سوق می دهد لذا در درمان, هدف عمده آن است که اجساس یاس را در فرد از بین برده و به او توان و شهامت و جسارت داده شود که این صورت عزت نفس لازم را بدست آورد. چرا که لازمه زندگی این است که انسان به ارزش خود یپی برده و بدون تعیین ارزش های شخصی که مبین شیوه زندگی است زندگی دشوار خواهد بود. آدلر برتری جویی ....... میل تسلط بر دیگران بلکه کوششی در جهت کمال خود می داند و احساس حقارت نیز جهد وکوشش برای غلبه بر نواقص است. که از طریق مکانیزم جبران صورت می گیرد (منصور, ۱۳۷۹, ص ۲۴).


به نقل از:mohsenazizi.blogfa.com
__________________

پاسخ با نقل قول
پاسخ

برچسب ها
alfred adler, نظریه شخصیت, الفرد ادلر, رویکرد فردی


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:53 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها