بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #11  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض با این ﮐ ن میخواهی بروی جنگ هرات؟ ....


با این ﮐ ....ن میخواهی بروی جنگ هرات؟


نادر شاه در اردو کشی به طرف هرات، بین راه دچار اسهال میشود.
به خیمه پیرزنی پناه میرد. در هر رفت و آمد پیرزن در آوردن دوا و غذا، مجبور به بیرون رفتن از خیمه جهت قضای حاجت میشود و پیرزن چون چنین مینگرد، با شناختی که از او پیدا کرده و از قدش باخبر شده بود، رو به نادر میگوید:
« با این ﮐ ...ن میخواهی بروی جنگ هرات؟»

[قند و نمک، ص124]


با اینهمه خری، راست گفتی
عمرولیث را گویند که یک چشم داشت.
آن گه که امیر خراسان گشت روزی به میدان رفت تا گوی زند، وی را سپهسالاری بود از هر خر گفتندی.
این از هر خر بیامد و عنان او بگرفت و گفت:
«نگذارم که تو گوی زنی و چوگان بازی.»
عمرولیث گفت: «چون تو چوگان زنی روا نبود که من چوگان زنم»
از هر خر گفت: «از بهر آنک ما را دو چشم است، اگر گوی در چشم ما افتد به یک چشم کور شویم و یک چشم بماند که بدو جهان روشن ببینم و تو یک چشم داری، اگر اتفاق بد را، یک گوی بدان چشم افتد. امیری خراسان را بدو رد باید کرد.»
عمرولیث گفت: «با این همه خری خود را راست گفتی، پذیرفتم که تا من زنده باشم گوی نزنم.»

[قابوس نامه، باب 19، ص96]

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #12  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض بالش ,بازگشت ستم


بالش

سلطان محمود سر به زانوي طلحک نهاده بود. گفت:
تو ديوثان را چه باشي؟
گفت: بالش!


بازگشت ستم

سلطان عبدالحمید میرزا فرمانفرما (ناصرالدوله) هنگام تصدی ایالت کرمان چندین سفر به بلوچستان می رود و در یکی از این مسافرت ها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان می کند.
پسر خردسال سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند.
چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا می شود؛
سردار بلوچ هر چه التماس و زاری می کند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند تا شاید بهبود یابد ولی ترتیب اثر نمی دهند.

سردار حسین خان به افضل الملک، ندیم فرمانفرما نیز متوسل می شود.

افضل الملک نزد فرمانفرما می رود و وساطت می کند،اما باز هم نتیجه ای نمی بخشد. سردار حسین خان حاضر می شود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به فرمانفرما بدهد تا کودک بیمار او را آزاد کند و افضل الملک این پیشنهاد را به فرمانفرما منعکس می کند، اما باز هم فرمانفرما نمی پذیرد.

افضل الملک به فرمانفرما می گوید: «قربان آخر خدایی هست، پیغمبری هست، ستم است که پسری درکنار پدر در رندان بمیرد.

اگر پدر گناهکار است، پسر که گناهی ندارد.»

فرمانفرما پاسخ می دهد:
«در مورد این مرد چیزی نگو که فرمانفرمای کرمان، نظم مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمی فروشد.»

همان روز پسر خردسال سردار حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان می سپارد.

دو سه روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای فرمانفرما به دیفتری دچار می شود.
هر چه پزشکان برای مداوای او تلاش می کنند اثری نمی بخشد. به دستور فرمانفرما پانصد گوسفند در آن روزها پی در پی قربانی می کنند و به فقرا می بخشند اما نتیجه ای نمی دهد و فرزند فرمانفرما جان می دهد.

فرمانفرما در ایام عزای پسر خود، در نهایت اندوه بسر می برد.

درهمین ایام روزی افضل الملک وارد اتاق فرمانفرما می شود.
فرمانفرما به حالی پریشان به گریه افتاده و به صدایی بلند می گوید:
«افضل الملک! باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری! والا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده، لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند می بایست فرزند من نجات می یافت.»
افضل الملک در حالی که فرمانفرما را دلداری می دهد می گوید:
«قربان این فرمایش را نفرمایید، چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری، اما می دانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوه ی فرمانفرما ناصرالدوله نمی فروشد!»

امام صادق(ع):

هر که ستم به کسی کند به همان ستم گرفتار شود [خواه] در خودش باشد یا در مالش یا در فرزندش.



حسین صالح،شنیدنی ها،ص ۲۶۸ (با کمی تصرف)

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #13  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض بزرگی عمل ,جنگجوی دلیر


بزرگی عمل


اسکندر يکي از کارداران را از عملي شريف عزل کرد و عملي خسيس به وي داد.
روزي آن مرد بر اسکندر درآمد، گفت :
چگونه مي بيني عمل خويش را ؟
گفت: زندگاني پادشاه دراز باد. نه مرد به عمل بزرگ و شريف گردد بلکه عمل به مرد بزرگ و شريف شود، در هر عملي که هست نيکو سيرتي مي يابد و داد و انصاف .
اسکندر را خوش آمد ، عمل وي را به او باز داد.

جنگجوی دلیر
جمعي به جنگ ملاحده رفته بودند.
در بازگشتن هر يک سر ملحدي بر چوب کرده مي آوردند.
يکي پايي بر چوب مي آورد.
پرسيدند اين را که کشت؟
گفت: من.
گفتند: چرا سرش نياوردي؟
گفت: تا من برسيدم سرش برده بودند.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #14  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض جان در خزانه ایزد است ,جانشینی حاتم طایی


جان در خزانه ایزد است


امیر ابوالعلا را گفت :تا آنجا رود و خبری بیاورد،
بوالعلا آمد و مرد افتاده بود، چیزها که نگاه بایست کرد و نومید برفت و امیر را گفت:
«زندگانی خداوند دراز باد، بونصر برفت، بونصری دیگر طلب باید کرد.»
امیر آوازی داد با درد گفت: «چه میگویی!»
گفت: «این است که بنده گفت و در یک روز و یک ساعت سه علت صعب افتاد که یکی از آن نتوان جست و جان در خزانه ایزد است.»

[تاریخ بیهقی، ص596]

جانشینی حاتم طایی
در اخبار آمده چون حاتم طایی فوت کرد، برادر حاتم از مادرش درخواست کرد؛ حال که حاتم فوت کرده او بر جای حاتم نشیند و مردم مستحق و بیچاره را روزها از سفره خانه ، غذا هدیه کند.
مادرش مخالفت کرد و گفت: ای نور چشم من تو نمی توانی جای حاتم را پرکنی، چرا که وقتی حاتم کودک شیرخواری بود و سینه مرا می مکید، هر گاه کودکی وارد می شد، سینه را رها می کرد تا من به آن کودک هم شیر بدهم، اما تو هر گاه مشغول شیر خوردن بودی ، اگر کودکی وارد می شد دست بر سینه دیگر من می نهادی که به آن کودک شیر ندهم،
هر چه مادر با دلیل و برهان خواست فرزندش را از این کار منع کند که جای حاتم ننشیند، برادر حاتم قبول نکرد. بالاخره رفت و جانشین حاتم شد.

درویشی مستمند آن روز هفت بار در جامه های مختلف به سفره خانه آمد و جیره دریافت کرد، برادر حاتم در آخرین مرحله درویش را به گوشه ای کشید و گفت:

ای مرد نزد خود نگویی این برادر حاتم است و امروز اولین روزی است که بر جای برادر نشسته و حساب و کتاب دستش نیست، با این بار که غذا گرفتی امروز هفت بار از من جیره دریافت کرده ای .

درویش گفت: ای مولای من، من سی سال در حیات برادرت هر روز هفت بار جیره می گرفتم، یک دفعه به روی من نیاورد ولی امروز تو در روز اول مرا رسوا کرده و خطایم را به رخم کشیدی.
وقتی این واقعه را برادر حاتم برای مادرش بیان کرد، مادر گفت:
گفتم تو نمی توانی جانشین حاتم شوی..!


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #15  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض خان بودن به پول است و تفنگ پنج تیر


خان بودن به پول است و تفنگ پنج تیر

در سالهای پیشین که خانی و خانبازی در بشتر نقاط ایران مخصوصا منطقه بویراحمد رواج داشت، در گوشه و کنار گاه مردانی علیه خوانین حرکاتی از خود نشان میدادند از جمله شخصی به نام گرگی از طایفه امیر بویراحمد ساکن یاسوج بوده که او همواره مترصد موقعیت برای نشان دادن مخالفت خود بوده است.
تا یک روز که گرگی تفنگ به دوش در اطراف ده قدم میزده، شخصی را در حال حمل قابلمه ای ماست میبیند.
از او سوال میکند در این ظرف چیست و کجا میبری؟»
او میگوید: «ماست است و به منزل خان میبرم.»
گرگی میگوید: «برگرد ماست را نباید به خانه او ببری، خانی اگر به داشتن پول و تفنگ است که من هم دارم!»
چون حامل قابلمه ماست مقاومت میکند، قابلمه را از دستش گرفته و به سر و رویش میریزد و میگوید:
«حالا برو به خان خبر ببر!»
این حادثه مایه دشمنی بین خان و طایفه امیری میگردد و سخن گرگی بصورت ضرب المثل در منطقه بویراحمد و سی سخت و کم کم به همه جای کشور ساری و جاری میگردد.

[فرهنگنامه امثال و حکم ایرانی، ص386]


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #16  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض دختر دوشیزه را شوی دوشیزه باید



دختر دوشیزه را شوی دوشیزه باید


چون شهربانو دختر یزدگرد شهریار را اسیر بردند، از عجم به عرب. او را به خانه سلمان فارسی بنشاندند تا به شو دهند.
چون شوی برو عرضه کردند، شهریار گفت:
«تا مرد را نبینم زن او نباشم.»
پس وی را بر منظر بنشاندند و سلمان به بر او بنشست و آن قوم را تعریف همی کرد که این فلان است و آن فلان است.
وی هرکسی را نقضی همی کرد تا امیرالمومنین عُمَر رضی الله برگذشت، شهربانو پرسید:
«این کیست؟» سلمان گفت: «امیرالمومنین عمر.» شهربانو گفت:
«مردی محتشم است و بزرگوار اما پیر است.» امیرالمومنین علی علیه السلام برگذشت،
سلمان گفت: «پسر عمّ پیغامبر ماست، علی علیه السلام.»
گفت: «مردی سخت بزرگوار است و سزای من است، اما مرا بدان جهان از فاطمه زهرا رضی الله عنها شرم آید.»
پس امیرالمومنین حسن بن علی رضی الله عنهما برگذشت.
شهربانو گفت:
«این درخور من است ولی بسیار نکاح است نخواهم.» تا امیرالمومنین حسین رضی الله عنه برگذشت، شهربانو گفت:
«شوی من این باید که باشد که دختر دوشیزه را شوی دوشیزه باید و من هرگز شوی نکرده ام و او زن نکرده است.»

[قابوسنامه، ص137]

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #17  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض دعای چوبها , ز تُرکان چُنان بخت برگشته بود


دعای چوبها

شخصي خانه اي به اجاره گرفته بود.
چوبهاي سقف بسيار صدا مي کرد.
به صاحب خانه از بهر مرمت آن سخن بگشود. پاسخ داد که : چوبها ذکر خداوند مي کنند.
گفت: نيک است اما ميترسم اين ذکر منجر به سجده شود.


ز تُرکان چُنان بخت برگشته بود

میلاد پسر گرگین، یکی از دلقک مآبهای قشون ایران بود که هرگز از او هنری در جنگ دیده نشد، وی در نبردی دو تن از افراد قشون افراسیاب را به قتل میرساند! از آن پس به طنز این مثل رایج شد:

ز تُرکان چُنان بخت برگشته بود

که میلادِ گرگین دو تن کشته بود؟!

[قند و نمک، ج2، ص411]



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #18  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض زخم این است اما بخت روگردان است , زدیم اما نخورد


زخم این است اما بخت روگردان است


دهقانی بامداد از سلطان ]بهرام شاه[ سوال کرد:
«به عزت و جلال خدای که تو سلطانی؟»
گفت: «بلی هستم.»
دهقان زار زار بگریست در قدم سلطان افتاد.

گفت: «ای مخدوم، جهانیان با وجود این تهوّر و شجاعت و لشکر جرّار و فیلان جنگی، تو را چه افتاد که غوری، بدگهری به هزیمت، شدی؟»
سلطان دهقان را گفت: «بیل بردار»
و یک چوبه تیر بر بیل دهقان گشاد داد که بی محابا از بیل دهقان گذشته تا سوفار بر خاک نشست، تبسمی کرده گفت: «زخم این است اما بخت روگردان است.»

[جامع التّواریخ، رشیدالدین فضل الله ص603]

زدیم اما نخورد
درویشی در نیمه شب زمستان کارگری را دید درِ دکان به روی خود بسته در آن کار میکند.
صدا برآورد و گفت: «میخواستی نه را به سه بزنی.»
کارگر جواب داد: «زدیم اما نخورد.»
(مقصود درویش نه ماهِ قبل از زمستان بود که باید کار میکرده تا سه ماه زمستان راحت باشد و سه مقصود سه ماه میباشد.)

[قند و نمک، ص411]

روایت دوم:

شاه عباس کبیر در شکارگاهی دهقانی را دید که آثار درویشی و فقر از صورت حال او هویدا بود،
شاه گفت: «مگر سه را نزدی؟»
(یعنی مگر سه ماه مدت زرع را کشت نکردی تا برای نه ماه دیگر سال آسوده باشی) دهقان گفت: «زدیم و نگرفت.»
(یعنی کار کردم ولیکن آفات سماوی چون سرما و ملخ و سن، رنج و کوشش مرا بیحاصل کرد.)

[امثال و حکم دهخدا، ج2، ص903]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #19  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض زر دادم و دردسر خریدم , ساعت، چوب خط عمر است


زر دادم و دردسر خریدم

اکبر شاه، طبع شعر داشت و گه گاه به فارسی شعر نیکو میسرود.
گویند شبی فارغ از قیل و قال سلطنت و کشورداری، مجلس بزمی آراست و در شرب خمر و می گساری افراط کرد.
بامدادان به سردرد شدیدی مبتلا گردید و در پاسخ ندیمان و آشنایانش که به عیادتش رفته بودند متجلا گفت:
دوشینه ز کوی می فروشان / پیمانه می به زر خریدم
اکنون ز خمار سرگرانم / زر دادم و دردسر خریدم

[ریشه های تاریخی امثال و حکم ، ج1،ص581]


ساعت، چوب خط عمر است
سفیری از انگلیس با مقداری تحفه و هدایا نزد کریم خان زند (وکیل) آمد.
وکیل برای هر یک از هدایای او به تفصیلی که معروف است عیبی گرفت و آن را رد کرد.
از جمله درباره ساعتی ایراد گرفت که: «این، چوب خط عمر است و به درد نمیخورد.»

[داستان نامه بهمنیاری ، ص322]

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #20  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض سحرخیز باش تا کامروا باشی


سحرخیز باش تا کامروا باشی

بوذرجمهر هر بامداد به خدمت خسرو شتافتی و او را بگفتی:
«شب خیزباش تا کامروا باشی»
خسرو به حکم آنکه با معاشرت و معاقرت در سماع اغانی و اجتماع اغانی و اجتماع غوانی شب گذشته بودی و با ماه پیکران تا مَطلَعِ آفتاب بر نازبالش تنعم سر نهاده از بوذرجمهر به سبب این کلمه متاثر و متغیر گشتی و این معنی را همچون سرزنش دانستی.

یک روز خسرو چاکران را فرمود:
«تا به وقت صبحی که دیدی جهان از سیاهی ظلمت و سپیده نور نیم گشوده باشد و بوذرجمهر روی به خدمت نهد، متنکروار بر وی زنند و بی آسیبی که رسانند جامه او بستانند.»
چاکران به حکم فرمان رفتند و آن بازی در پرده تاریکی شب با بوذرجمهر نمودند.
او بازگشت و جامه دیگر بپوشید چون به حضرت آمد برخلاف اوقات گذشته بیگاه ترک شده بود.
خسرو پرسید که:
«موجب دیر آمدن چیست؟»
گفت «میآمدم دزدان بر من افتادند و جامه من ببردند، من به ترتیب جامه ای دیگر مشغول شدم.»

خسرو گفت:
«نه هر روز نصیحت تو این بود که:
شب خیز باش تا کامروا باشی، پس این آفت هم به تو از شب خیزی رسید.»
بوذرجمهر بر ارتجال جواب داد:
«شب خیز دزدان بودند که پیش از من برخاستند تا کام ایشان روا باشد.»
خسرو از بداهت گفتار به صواب حضور و جواب او خجل و ملزم گشت.

[مرزبان نامه، باب چهارم، ص92]

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 05:38 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها