بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > تاریخ

تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #11  
قدیمی 04-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

قسمت يازدهم
60 و 61- شبیه بن سعد و ازرق شامی
در حمله اول قاسم بن الحسن علیهماالسلام که گویا با سپاهی حدود هزار نفره نبرد کرد آنگاه که خسته شد و تشنگی بر او غالب گشت می‌خواست به نزد حضرت سیدالشهدا ارواحنا فداه بازگردد که ازرق راه را بر او بست. قاسم با او جنگید و با ضربه‌ای که بر سرش فرود آورد او را به درک روانه ساخت.
قاسم با خاتم و انگشتر عمو رمقی دوباره یافت و باز به میدان رفت. پس از یک تیرباران خون‌بار او زخمی شد و با تیری که شبیه بن سعد به کمرش زد بر زمین افتاد.آن تیر از سینه قاسم بیرون زده بود و او در خونش غوطه می‌خورد.عمو را صدا زد.سیدالشهدا ارواحنا فده شتابان بر سر برادرزاده آمد و شبیه را هلاک کرد و سپس پیکر مطهر قاسم را به خیام بازگرداند(فخری منتخب طریحی، ص366؛ مدینه المعاجز، ج3، ص371-372).

62- صالح بن وهب
او یکی دیگر از آن ده زنازاده بود که پس از شهادت سیدالشهدا ارواحنا فداه بر پیکر ایشان تاختند.
مختار با او همان کرد که با نه تن دیگر(مثیر الاحزان،ص79؛ لهوف، ص182-183؛ فخری منتخب طریحی، ص456؛ بحارالانوار،ج45، ص374؛ مدینه المعاجز، ج4،ص90).

63- طارق بن مبارک/ عمر بن حارث
پس از واقعه عاشورا یزید به ابن زیاد دستور داد که سر(مطهر و مقدس) حضرت را برای او بفرستد.
ابن زیاد طارق یا ابن حارث را که خود داوطلب انجام این جنایت شده بود طلبید و به او دستور داد که سر مطهر را .... و گوشت‌های اطراف آن را پاک کند. او نیز این دستور ظالمانه و جسورانه را اطاعت کرد.
می‌خواست گوشت‌های اطراف سر را پاک کند که دستانش خشکید و متورم شد و باد کرد و خوره به جانش افتاد. پس از مدتی دستانش قطع شد و مرد.
فرزندانش او را به سبب انجام این جنایت ملامت می‌کردند(مدینه المعاجز، ج4، ص103).

64- عامر بن ربیعه
وی که از بزرگان سپاه شام بود در میانه نبرد با سپاه ابراهیم از میدان گریخت و آنقدر دور شد و پیش رفت که درخت تنومندی یافت. به بالای آن درخت رفت و خود را در لا به لای شاخه‌های آن مخفی کرد.
ظهر‌هنگام ابراهیم اشتر به طور اتفاقی او را بر بالای درخت می‌یابد. ابراهیم او را به پایین کشانده و سرش را می‌برد و به نزد مختار می‌برد. سپس با سپاهیان مختار سپاه تحت فرماندهی او را مدعیان فرماندهان زیادی پیدا کرده بود سرکوب کردند(حکایه المختار...، ص53-55).

65- عبدالرحمن بن ابی خشکاره بجلی
او از جمله غارتگران حرم در عصر عاشوراست.
هنگامى كه زیاد/رقاد بن مالك، عمرو بن خالد، عبد الرحمن بجلى و عبد اللَّه بن قيس خولانى را نزد مختار آوردند مختار به آنان گفت:«اى قاتلان مردان نيكوكار آيا نمى‏بينيد كه خدا از شما بيزار است؟ همان ورس‌‌هاى(گیاهی مانند زعفران) يمنى كه از خيمه‏هاى حسين علیه السلام غارت كرديد شما را دچار چنين روزى نموده است.» سپس دستور داد تا ايشان را به سوى بازار خارج كردند و به قتل رساندند (مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص219؛ بحارالانوار، ج45؛ 376-377؛ حاشیه وقعه الطف، ص256؛ مقتل الحسین علیه السلام، لوط بن یحیی، ص 372-373؛ امالی شیخ طوسی، ص244).

66- عبدالرحمن بن صلخب/ صلخت
او همره با برادرش عبدالله یکی از یزدیان عاشورا بوده که بعضی از محبان اهل بیت علیهم السلام را پس از آن روز در خانه زندانی کرده بود.
سپاهیان مختار او را در حال فرار دستگیر کرده و در بازار کوفه سر از تنش جدا می‌کنند(مقتل الحسین علیه السلام، لوط بن یحیی، ص373).

67، 68 و 69- عبدالرحمن بن عثمان و عبدالمالک بن ابی زرعه و هبیاط بن عثمان
سپاهیان مختار این سه را که در خانه فرزندان اب زرعه بن مسعود مخفی شده بودند با حمله‌ای از پشت بام به درون منزل دستگیر کرده و کشتند(مقتل الحسین علیه السلام، لوط بن یحیی، ص381).

70- عبدالله بن اسید
او از جمله حمله کنندگان به سیدالشهدا ارواحنا فداه و غارتگران لباس‌های ایشان پس از شهادت بود. وي را به همراه مالک بن سیر بدی و حمل بن مالک محاربی در قادسیه یافتند و به نزد مختار آوردند.
مختار به آنان گفت:«ای دشمنان خدا و کتاب و رسول و خاندان رسول او حسین بن علی علیهما السلام کجاست؟ او را به من بازگردانید. کسانی را کشتید که در نماز باید بر آنها درود بفرستید؟»
آنان منکر شدند.
مختار دست و پای مالک را قطع کرد و گذاشت او آنقدر خون خویش غوطه بخورد که بمیرد و سپس آن دو را گردن زد(امالی شیخ طوسی، ص244؛ مقتل الحسین علیه السلام، لوط بن یحیی، ص272 و 371).

71- عبدالله به ایاس
وی یکی از ظالمانی بود که در نبرد با ابراهیم بن اشتر هلاک شد. سر او را پس از نبرد برای مختار فرستادند (امالی طوسی، ص241).

72- عبدالله به حصین
سه روز پیش از عاشورا، به دستور ابن زیاد پانصد سواره از سپاهیان ابن سعد به فرماندهی عمرو بن حجاج آب را چنان بر سیدالشهدا ارواحنا فداه و همراهانشان بستند که احدی نتواند حتی قطره‌ای از آب فرات بیاشامد.
پس از آن که آنان بر فرات مسلط شدند عبدالله بن حصین تمام قوایش را در حنجره‌اش جمع کرد و داد زد:«حسین، آب را می‌بینی که از شدت زلالی گویا وسط آسمان است. والله از آن نخواهید نوشید تا از تشنگی بمیرید.»
سید الشهدا ارواحنا فداه فرمود:
خداوندا او را تشنه بمیران و هرگز او را نیامرز.
راوی نقل می‌کند چندی پس از بیماری او به عیادتش رفتم. به خدا قسم، در شرایطی بود که آنقدر می‌نوشید گویا که همانند شتر مبتلا به استسقا رو به مرگ می‌افتد.سپس تمام آنچه را نوشیده بود بالا می‌آورد و فریاد می‌زد: تشنه‌ام تشنه‌ام! و این روال به طور مرتب ادامه می‌یافت.
حال او تا لحظه مرگش چنین بود(اعلام الوری، ج1،ص 452؛ الارشاد، ج2،ص 86؛ روضه الواعظین، ج1، ص182؛ المناقب ج4،ص56؛ احقاق الحق، ج11، ص520 و 528؛ ملحقات احقاق الحق، ج27، ص208-209؛ تذکره الخواص، ص247).

73- عبدالله بن جوزه/ حوزه/ خوزه / جویره/ جویریه/ حویزه
سیدالشهدا ارواحنا فداه در روز عاشورا در اطراف سپاه خود چاله‌ای حفر نموده و آتشی برپا کردند تا جنگ از یک جناح سپاه ادامه یابد و از دیگر جهت‌ها آسوده خاطر باشند.
عبدالله که سوار بر اسب بود با دیدن این فعالیت حضرت کف زد و با حالتی تمسخر آمیز گفت:« ای حسین و ای یاران حسین، آتش بر شما بشارت باد که خود در دنیا به سوی آن شتافتید.»
سیدالشهدا ارواحنا فداه از یاران نامش را پرسیدند و پس از شنیدن نام او فرمودند:
خدایا او را در آتش دنیا بسوزان.
در پی این دعا ناگهان اسب او رم کرد. پای چپ او در رکاب گیر کرد و بنا بر برخی نقل‌ها مسلم بن عوسجه رحمه الله علیه در پی این گستاخی به او حمله کرد و پای راست او را به ضرب شمشیر برید(اعلام الوری، ج1، ص 462). پس از آن اسب آنقدر سر و پیکر او را به سنگ‌ها و درخت‌های این طرف و آن طرف کوباند تا هلاک شد(المناقب،ج4،ص56- 57؛ وقعه الطف ابن ابی مخنف، ص219؛ احقاق الحق، ج11، ص516؛ ملحقات احقاق الحق، ج27، ص213-214؛ مدینه المعاجز، ج3، ص472-473؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج11، ص517).
بنا بر برخی نقل‌ها جمعی پس از دیدن ماجرا از صحنه کربلا بیرون رفت و از ادامه جنگ منصرف شدند(احقاق الحق، ج11، ص516-517).
شاید او همان ابن جویریه باشد که در ابتدای متن دیدیم. در این صورت با توجه به دعای سیدالشهدا ارواحنا فداه همان سرنوشت را می‌توان برای او ارجح و احق دانست.

74- عبدالله به صلخب/صلخت
او همره با برادرش عبدالرحمن یکی از یزدیان عاشورا بوده که بعضی از محبان اهل بیت علیهم السلام را پس از آن روز در خانه زندانی کرده بود.
سپاهیان مختار او را در حال فرار دستگیر کرده و در بازار کوفه سر از تنش جدا می‌کنند(مقتل الحسین علیه السلام، لوط بن یحیی، ص373).

75- عبدالله بن عروه خثعمی
وی از جمله دشمنان سیدالشهدا ارواحنا فداه در کربلا بود.
او به ضرب دوازده تیر یاران مختار کشته شد. سپس خانه‌اش را نیز ویران کردند(مقتل الحسین علیه السلام، لوط بن یحیی، ص380؛ بحارالانوار، ج45، ص376).

76- عبدالله بن عقبه غنوی
او نوجوانی را از حسینیان در کربلا به شهادت رسانده بود. او به منطقه جزیره گریخته بود. مختار خانه‌اش را ویران ساخت(مقتل الحسین علیه السلام، لوط بن یحیی، ص380؛ بحارالانوار، ج45، ص375).

77- عبدالله بن قیس
او از جمله غارتگران حرم در عصر عاشوراست.
هنگامى كه زیاد/رقاد بن مالك، عمرو بن خالد، عبد الرحمن بجلى و عبد اللَّه بن قيس خولانى را نزد مختار آوردند مختار به آنان گفت:«اى قاتلان مردان نيكوكار آيا نمى‏بينيد كه خدا از شما بيزار است؟ همان ورس‌‌هاى(گیاهی مانند زعفران) يمنى كه از خيمه‏هاى حسين علیه السلام غارت كرديد شما را دچار چنين روزى نموده است.» سپس دستور داد تا ايشان را به سوى بازار خارج كردند و به قتل رساندند (مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص219؛ امالی شیخ طوسی، ص244؛بحارالانوار،ج45، ص376؛ مقتل الحسین علیه السلام لوط بن یحیی، ص372-373).

78- عبدالله بن نزال
او را از جمله حمله کنندگان به سیدالشهدا ارواحنا فداه و غارتگران لباس‌های ایشان پس از شهادت بود به همراه مالک بن بشیر بدی و حمل بن مالک محاربی در قادسیه یافتند و به نزد مختار آوردند.
مختار به آنان گفت:«ای دشمنان خدا و کتاب و رسول و خاندان رسول او حسین بن علی علیهما السلام کجاست؟ او را به من بازگردانید. کسانی را کشتید که در نماز باید بر آنها درود بفرستید؟»
آنان منکر شدند و گناه را به گردن ابن زیاد انداختند.
مختار دست و پای مالک را قطع کرد و گذاشت او آنقدر خون خویش غوطه بخورد که بمیرد و سپس آن دو را گردن زد (امالی شیخ طوسی، ص244؛ مقتل الحسین علیه السلام، لوط بن یحیی، ص272 و 371؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص223-224).

79- عبدالله بن وهب
او نیز از عبدالقیس و از جمله سپاهیان ابن زیاد در کربلا بود.
فرستادگان مختار پس از یکسره ساختن کار فرزندان صلخب او را در خانه‌اش، ابن وهب را نیز در منزلش اسیر کردند. مختار او را به همراه جمعی دیگر در بازار گردن زد(مقتل الحسین علیه السلام، لوط بن یحیی، ص373).
ادامه دارد ...
سید هاشم ناجی موسوی جزایری
بازنويسي: محمود مطهری نیا

__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #12  
قدیمی 04-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

قسمت دوازدهم
81- عبیدالله بن زیاد
پس از استقرار سیدالشهدا ارواحنا فداه در کربلا، ابن زیاد نامه ای به پیشگاه ایشان با مضمون ذیل نوشت:« امیرالمؤمنین یزید به من نوشته نه بر جایم تکیه دهم و نه چیزی بخورم تا وقتی که تو را به خداوند لطیف ملحق سازم(بکشم) مگر اینکه حکومت من و یزید را بپذیری.»
سیدالشهدا ارواحنا فداه نامه او را پس از مطالعه به سویی پرتاب کرده و فرمودند:
به فلاح نمی رسند قومی که رضایت مخلوق را معصیت خالق خریده اند.
نامه رسان از ایشان پاسخ نامه را درخواست کرد. حضرت فرمودند:
من جوابی برای او ندارم که مستحق عذاب گشته است.
ابن زیاد این برخورد ایشان به شدت خشمگین شد(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج1، ص239).
در منابع آمده روزی که سر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه در قصر ابن زیاد بود بعضی از حاضران آتشی دیدند که از قصر زبانه می کشید.ابن زیاد هراسناک از کاخ گریخت و به اتاق های اطراف رفت. اندکی بعد سر مقدس با زبانی رسا و عربی فصیح سخن گفت تا جایی که ابن زیاد و همه حاضران در قصر صدای شیوای ایشان را شنیدند. حضرتش می فرمود:
ملعون، به کجا می گریزی؟ تو که در دفع آتش دنیا این قدر ناتوانی با آتش آخرت که منزل گاه فردای توست چه خواهی کرد؟
همه با دیدن آتش و شنیدن بیانات حضرت به سجده افتادند و بر سر و صورت خویش زدند. ضجه ها که بلند شد سر مطهر بی صدا ماند.
ابن زیاد بی درنگ به تختش بازگشت و بر آن جلوس کرد. سپس گفت:« سر را بیاورید.»
سر مطهر مقد سیدالشهدا ارواحنا فداه را در طشتی از آتش در مقابل او گذاشتند. آن ملعون با تازیانه یا شمشیر باریکی با سر مبارک آن حضرت بازی می کرد و به دندان های ایشان می زد و می گفت:«اباعبدالله، چه زود پیر شدی؟!....»( مدینه المعاجز، ، ج4، ص123).
مشغول جسارت به ایشان بود که ناگهان دستش لرزید و سر مطهر روی پای ناپاکش افتاد. قطره خونی بر رانش چکید و اسیدوار آن را سوراخ نمود. اندکی بعد مسیر عبور این قطره عفونت کرد و همواره بوی مشمئز کننده ای از آن به مشام می رسید؛ از همین رو جای زخم را مشک اندود می کرد تا بوی رانش دیگران را آزرده نسازد. با همین بوی مشک بود که جنازه او را شناسایی کردند(ناسخ التواریخ، ج3، ص59-60).
دربان ابن زياد لعین نقل کرده پس از عاشورا روزی من به دنبال ابن زياد ملعون داخل قصر شدم. ناگاه ديدم آتشى افروخته شد و صورت و آستين او را فرا گرفت. او به من گفت:«اين آتش را ديدى!؟» گفتم: آرى. سپس به من تأکید كرد كه اين موضوع را نزد احدی فاش نكنم(احقاق الحق، ج11، ص541؛ ملحقات احقاق الحق، ج27، ص350؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص239؛ بحارالانوار، ج45، ص309)
در نبرد خون خواهان سیدالشهدا ارواحنا فداه با سپاهیان ابن زیاد، ابن اشتر پس از ورود به مدائن به سمت ابن زياد روانه شد.
هنگامى كه خبر حركت ابن اشتر از مدائن به مختار رسيد مختار از كوفه خارج و به مدائن وارد شد. وقتى كه ابن اشتر در موصل نزديك نهر خازر پياده شد ابن زياد هم با لشكر خود آمد و در چهار فرسخى لشكر ابن اشتر پياده گرديد و با يك ديگر دیدار نمودند.
ابن اشتر ياران خود را براى جنگ تحريك نمود و گفت: «اى اهل حق و ياران دين و مذهب! اين ابن زياد است كه قاتل امام حسين و اهل بيت آن حضرت علیهم السلام بوده است. خدا او را همراه با حزبش كه حزب شيطانند نزد شما آورده است. پس با تصميم و صبر با آنان كارزار نمایيد. شايد خداى توانا او را به دست شما بكشد و سينه‏هاى شما را از بغض و كينه آنان تسلى دهد.»
سپس دو لشكر به خروش آمدند. اهل عراق فرياد می زدند: «اى خون خواهان حسين.» وقتى ياران ابن اشتر جولانى زدند ابن اشتر ندا كرد: «اى سربازان خدا! صبر! صبر!» لشكر ابن اشتر كه نزديك بود منهزم شوند عقب نشینی کردند.
عبد اللَّه بن بشار بن ابو عقب دئلى حديثى براى آنان گفت که از دوست خودم‏(حضرت امير علیه السلام) شنيدم مي فرمود:
ما با اهل شام نزديك نهرى كه آن را خازر مي گويند رودررو خواهيم شد و آنان ما را شكست مي دهند، تا اينكه ما مي گوئيم: بشتابید! بشتابید! سپس به آنان حمله مي كنيم و امير آنان را مي كشيم. پس مژده باد شما را. صبر كنيد؛ زيرا شما بر آنان غالب خواهيد شد.
سپس ابن اشتر به طرف جناح لشكر ابن زياد حمله‏اى كرد و با عقب راندن آنان، يمين لشكر را با قلب لشكر مخلوط نمود(امالی شیخ طوسی، ص241). اهل عراق اهل شام را شكست دادند و بر گردن آنان سوار شدند و ايشان را کشتند.
موقعى كه گرد و غبار جنگ فرو نشست دريافتند كه ابن زياد حصين بن نمير، شرحبيل ابن ذى الكلاع، ابن حوشب، غالب باهلى، عبد اللَّه بن اياس سلمى، ابو الاشرس كه حاكم خراسان بود و بزرگان اصحاب ابن زياد لعنه الله عليهم به درك اسفل نازل شده‏اند.
ابن اشتر به ياران خود گفت: «من بعد از اينكه آن مردم شكست خوردند گروهى را ديدم كه استقامت و نبرد مي كردند. وقتى بر آنان تاختم مردى جلوی من آمد كه جمعيتى همراهش بودند. او بر مرکب سفيدى سوار بود و مردم را به جنگ سوق مي داد. احدى به او نزديك نمي شد مگر اينكه او را از پاى در مي آورد.
هنگامى كه آن مرد به من نزديك شد ضربه ای به دست او زدم و آن را جدا نمودم. وى در كنار نهر افتاد. من دست هاى او را قطع كردم. پاهايش متورم بودند. بی تردید او را كشته‏ام. بوى مشك از او به مشام می رسید. گمان مي كنم ابن زياد بود. به دنبال او برويد.
مردى از ياران ابن اشتر به سوى او شتافت. وقتى كفش هاى او را در آورد و دقت نمود ديد همان طور كه ابن اشتر گفته بود او ابن زياد است. آن مرد سر ابن زياد را جدا كرد. بدن وى را طعمه آتش قرار داد و آن شب را تا به صبح از روشنایى بدن آن ستمكار استفاده كردند(امالی شیخ طوسی، ص241؛ تجارب الامم، ج2، ص163؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2،ص233-234 و 242؛ حکایه الثار، ص45).
وقتى چشم مهران كه غلام ابن زياد بود و فوق العاده او را دوست داشت به اين منظره افتاد، قسم خورد كه هیچ گاه چربى نخورد! ياران ابن اشتر پس از اينكه صبح شد غنيمت‏هاى لشكر دشمن را جمع كردند.
يكى از غلامان ابن زياد به سوى شام فرار كرد. عبد الملك مروان به آن غلام گفت: «چند روز است كه از ابن زياد خبرى ندارى؟» غلام گفت: «وقتى مردم جولان كردند ابن زياد جلو رفت و مشغول كارزار گرديد و به من گفت: يك ظرف آب برايم بياور. هنگامى كه آب برايش بردم مقدارى از آن را آشاميد و مقدارى بين زره و بدن خود پاشيد و مقدارى به پيشانى اسبش ريخت. سپس اسب خود را راند و داخل معركه كارزار شد. اين آخرين ديدار من با ابن زياد بود.
ابراهيم سر نحس ابن زياد را با سر بزرگانى كه همراه او بودند براى مختار فرستاد. آن سرها را موقعى نزد مختار آوردند كه او مشغول ناشتا بود.
وقتى آن سرها را نزد او نهادند گفت: «الحمد للَّه رب العالمين. سر مبارك امام حسين علیه السلام را موقعى نزد ابن زياد نهادند كه مشغول ناشتا بود. سر ابن زياد را هم موقعى نزد من آوردند كه مشغول ناشتا هستم!»
پس از اين جريان مار سفيدى آمد و در ميان آن سرها گردش نمود تا داخل سوراخ بينى ابن زياد شد و از گوش نحسش خارج گرديد. براى دومين بار داخل گوش او شد و از سوراخ بينى وى بيرون آمد.
هنگامى كه مختار از خوردن ناشتا فارغ شد برخاست و به صورت ابن زياد تف انداخت و آن را با نعلين خود پايمال كرد. سپس آن نعلين را نزد يكى از غلامان خود انداخت و گفت: «آن را بشوی؛ زيرا من آن را به صورت نجس شخص كافر نهاده‏ام(حکایه المختار،ص57؛ بحارالانوار، ج45، ص385).»
مختار پس از اين جريان به سمت كوفه رفت. سر ابن زياد و حصين بن نمير و سر شرحبيل ابن ذى الكلاع را بوسيله عبد الرحمن بن ابى عمير ثقفى و عبد اللَّه بن شداد جشمى و سائب بن مالك اشعرى براى محمّد بن حنيفه كه در مكه بود فرستاد. حضرت على بن الحسين عليهما السلام هم در مكه بود.
مختار نامه‏اى به دست فرستادگان خود براى محمّد بن حنيفه نوشت كه مضمون آن اين بود: «من ياران و شيعيان تو را به سوى دشمنانت فرستادم تا خون برادر مظلوم و شهيدت را مطالبه نمايند. آنان در حالى براى كارزار خارج شدند كه نیتشان ثواب بود و خود اندوهگین بودند.
خون خواهان امام حسين علیه السلام نزديك نصيبين به لشكر ابن زياد برخورد کردند و پروردگار آنان را كشت. سپاس مخصوص آن خدایيست كه براى شما خون خواهى كرد و رؤساى دشمنان شما را به دام انداخت. آنان را در هر رهگذر كه بودند كشت و در هر دريا كه بودند غرق كرد. بدين سبب قلب و سينه همه مؤمنان خنك شد و شفا يافت و غيظ قلب آنان را بر طرف نمود.»
هنگامى كه مأموران مختار نامه او را با سر كفار نزد محمّد بن حنفيه آوردند او سر ابن زياد را نزد حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرستاد. سر ابن زياد هنگامى نزد امام سجاد علیه السلام وارد شد كه آن حضرت مشغول ناشتا بود. حضرت سجاد عليه السلام فرمود:«موقعى نزد ابن زياد وارد شدم كه او ناشتا مي كرد و سر پدر بزرگوارم در مقابل او بود. در همان وقت دعا كردم و گفتم: پروردگارا! مرا از دنيا مبر تا سر ابن زياد را هنگامی كه من ناشتا مي كنم ببينم. سپاس مخصوص آن خدایيست كه دعاى مرا مستجاب كرد.» سپس دستور دادند تا آن سر نحس را بيرون بردند.
وقتى آن سر را نزد ابن زبير بردند او گفت تا آن را بر فراز نى زدند. ناگاه باد شديدى آمد و آن را به نحوى حركت داد كه سقوط كرد. شاهدان به ناگاه ديدند مارى آمد و بينى ابن زياد را گزيد! آن سر را براى دومين بار بر فراز نى زدند دوباره باد وزيد و آن را روى زمين انداخت و همان مار خارج شد و بينى ابن زياد را گزيد.
اين موضوع تا سه مرتبه تکرار شد. ابن زبير دستور داد تا آن سر نحس را در كوه ها و دره‏هاى مكه انداختند(بحارالانوار، ج45، ص385-386؛ امالی شیخ طوسی، ص242-243 ؛اختیار معرفه الرجال کشی، ص127؛ مدینه المعاجز، ج4، ص326-327؛ احقاق الحق، ج11، ص542 و 544؛ حاشیه احقاق الحق، ج27، ص233؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص84 و 235؛ کشف الغمه، ج2،ص11؛ ینابیع الموده، ص386؛ المناقب، ج4، ص61؛ حکایه المختار، ص57-58؛.
امام ششم علیه السلام فرمودند:
هیچک از بانوان ما نه خضاب کردند و نه روغن مالیدند و سرمه کشیدند و نه حتی موهایشان را شانه زدند تا آن زمان که سر ابن زیاد را برایمان آوردند (کامل الزیارات، ص84).
و در جای دیگر علاوه بر موارد فوق اضافه نموده اند که تا پنج سال در خانه هیچ هاشمی دودی برنخاست کنایه از اینکه چیزی پخته نشد(بحارالانوار، ج45، ص386).


82- عمران/عمر/عمرو بن خالد
او از جمله غارتگران حرم در عصر عاشوراست.
هنگامى كه زیاد/رقاد بن مالك، عمرو بن خالد، عبد الرحمن بجلى و عبد اللَّه بن قيس خولانى را نزد مختار آوردند مختار به آنان گفت:«اى قاتلان مردان نيكوكار آيا نمى‏بينيد كه خدا از شما بيزار است؟ همان ورس‌هاى(گیاهی مانند زعفران) يمنى كه از خيمه‏هاى حسين علیه السلام غارت كرديد شما را دچار چنين روزى نموده است.» سپس دستور داد تا ايشان را به سوى بازار خارج كردند و به قتل رساندند (مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص219؛ امالی شیخ طوسی، ص244؛بحارالانوار،ج45، ص376؛ مقتل الحسین علیه السلام لوط بن یحیی، ص372-373).
ادامه دارد ...
سید هاشم ناجی موسوی جزایری
بازنويسي: محمود مطهری نیا

__________________
پاسخ با نقل قول
  #13  
قدیمی 04-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

قسمت سيزدهم
83- عمر بن سعد
وقتى ابن زياد لشكر خود را براى حرب با امام حسين عليه السّلام جمع كرد تعداد آنان هفتاد هزار نفر سوار بود. ابن زياد گفت: «هر كس متصدى قتل حسين (علیه السلام) شود رياست هر شهرى را كه بخواهد به او داده مى‏شود.»
كسى جواب او را نداد. ابن زياد عمر بن سعد را خواست و به آن ملعون گفت: «اى عمر، من در نظر دارم كه تو شخصا متصدى جنگ با حسين (علیه السلام) شوى.» عمر گفت: «مرا از اين مأموريت معاف بدار.» ابن زياد گفت: «تو را معاف نمودم، ولى آن رياستنامه شهر رى را كه به تو داده‏ايم پس بده!» عمر گفت: «پس امشب را به من مهلت بده تا در اين امر فكر كنم.» ابن زياد گفت: «مانعى ندارد.»
عمر سعد به منزل خود رفت و در باره اين مأموريت ننگ‏آور با قوم و برادرانش و افرادى كه مورد وثوق او بودند مشورت كرد. احدى از آنان این عمل را تأیید نكرد و به او اجازه انجام آن را نداد. شخصى نزد عمر بن سعد بود كه قبلا از دوستان پدرش و مردى خير خواه بود که او را كامل مي گفتند.
او همان طور كه از نامش هم معلوم مى‏شود مردى عاقل و كامل و متدين و صاحب رأى بود به عمر گفت: «چه شده كه تو را اين طور در حال فعاليت و حركت مى‏بينم، مگر چه تصميمى دارى!؟»
عمر بن سعد گفت: «من رياست و سر لشكرى اين لشكر را عهده‏دار شده‏ام كه به جنگ حسين (علیه السلام) بروم. جز اين نيست كه قتل حسين (علیه السلام) و اهل بيت او براى من مثل يك لقمه‏اى است كه آن را بخورم. يا نظير شربت آبى است كه آن را بياشامم هنگامى كه حسين (علیه السلام) را بکشم(شهيد نمايم) متوجه ملك رى خواهم شد. كامل به عمر بن سعد گفت: «اف بر تو، در نظر دارى حسين علیه السلام را كه پسر دختر پيامبر خدا صلی الله علیه و آله است شهيد كنى؟ اف بر تو و دين تو! اى عمر، آيا سفيه و از راه هدايت گمراه ‏شده‏اى. آيا نمي دانى كه به جنگ چه كسى ميروى و با چه كسى مي جنگى؟إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ!! به خدا قسم اگر دنيا و هر آنچه در آن است به من داده شود كه يك نفر از امت حضرت‏ محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را به قتل برسانم قبول نخواهم كرد، تو چگونه جرأت مي كنى حسين علیه السلام را كه پسر دختر پيغمبر اعظم خدا صلی الله علیه و آله است شهيد نمایى؟ فرداى قيامت كه بر پيامبر خدا صلی الله علیه و آله وارد شوى جواب آن حضرت را چه خواهى گفت! در صورتى كه، فرزند و نور چشم و ميوه دل آن حضرت را شهيد نموده ای؟ همان حسينى كه پسر بزرگترين زنان عالم، پسر سيد الوصيين و بزرگ جميع جوانان اهل بهشت است و حسین علیه السلام در اين زمان براى ما نظير جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله است براى مردم آن زمان. اطاعت حسين علیه السلام مثل اطاعت جدش پيغمبر خدا صلی الله علیه و آله بر ما واجب است.
حسين علیه السلام صاحب اختيار بهشت و دوزخ است. اكنون هر تصميمى كه دارى بگير. من خدا را شاهد مي گيرم كه اگر تو با حسين علیه السلام بجنگى، يا او را شهيد نمایى، يا عليه وى و برای قتل او قيام كنى جز اندك زمانى در اين دنيا باقى نخواهى بود.»
عمر بن سعد در جواب كامل گفت: «آيا تو مرا با مرگ مي ترسانى؟ آن هم در حالی كه من پس از كشتن حسين علیه السلام رئيس هفتاد هزار سوار خواهم بود و استاندار ملك رى خواهم شد.»
كامل در جواب عمر گفت: «من حديث صحيحى را براى تو نقل مي كنم كه اميدوارم موفق به قبول آن شوى؛ بدان كه من با پدرت به سوى شام مسافرت كردم! اسبم خسته شد و من از دوستانم عقب ماندم و سرگردان و عطشان شدم.
ناگاه دير راهبى نظر مرا به خود جلب كرد. من متوجه آن دير شدم، وقتى به در آن دير رسيدم از اسب خود فرود آمدم كه شايد شربت آبى بياشامم. ناگاه ديدم راهبى از بالا متوجه من شد و گفت: «چه ميخواهى؟» گفتم: «من تشنه‏ام.» گفت: «تو از امت اين پيغمبر هستى كه با يك ديگر جدال مي كنند و يك ديگر را براى مال دنيا مي كشند و در اين دنيا به زخرف هاى آن دل مى‏بندند!؟» گفتم: «من از امت مرحومه و بخشیده شده يعنى امت حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم هستم.»
در جوابم گفت: « در روز قيامت شما بدترين امت هستيد. واى بر شما.» زيرا شمایيد كه عترت پيامبر خود را مي كشيد، زنان او را اسير مي كنيد و اموال وى را به يغما مي بريد.»
گفتم: «اى راهب آيا ما چنين عملى را انجام مي دهيم!؟»
گفت: «آرى، هنگامى كه اين جنايت را كرديد آسمان‏ها، زمين‏ها، درياها، كوه‏ها، بيابان هاى بى‏آب و علف، وحوش و پرندگان دچار ناله و خروش خواهند شد و قاتل حسين علیه السلام را لعنت خواهند كرد. سپس قاتل حسين علیه السلام جز اندك زمانى در اين دنيا زنده نخواهد بود. سپس مردى براى خون خواهى حسين علیه السلام ظهور مي نمايد و هر كسى را كه در قتل حسين علیه السلام شركت كرده باشد به قتل مي رساند. خدا نیز روح او را به سرعت به دوزخ مي فرستد.»
در ادامه آن راهب به من گفت: «تو با قاتل پسر پيغمبر قرابت و خويشاوندى دارى. به خدا قسم، اگر من روز حسين علیه السلام را درك مى‏كردم جان خود را در مقابل شمشيرها براى او فدا مى‏نمودم.»
گفتم: «اى راهب! من به خدا پناه مي برم از آن افرادى باشم كه با پسر دختر پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله قتال نمايم.»
گفت: «حتی اگر تو اين عمل را انجام ندهى شخصى از خويشاوندان تو انجام خواهد داد و به قدر نصف عذاب اهل جهنم دچار قاتل حسين علیه السلام خواهد شد. عذاب قاتل حسين علیه السلام از عذاب فرعون و هامان شديدتر خواهد بود.»
آن راهب پس از اين سخنان در را به روى من بست و سيرابم ننمود و مشغول عبادت گرديد.
وقتى من بر اسب خود سوار شدم و به رفقاى خويش پيوستم. پدرت سعد به من گفت: «براى چه از ما عقب ماندى؟ من داستان راهب را برايش شرح دادم.» او به من گفت: «راست مي گویى؟!»
سپس پدرت سعد براى من تعریف کرد که يك مرتبه هم او قبل از من نزد دير آن راهب رفته و آن راهب به وى گفته بوده : «تو همان شخصى هستى كه قاتل پسر پيغمبر خدايى.»
پدر تو از اين موضوع هراسناک شد و ترسيد كه مبادا تو كشنده امام حسين علیه السلام باشى؛ زیرا اين جنايت را از تو دور مي دانست. اى عمر! بر حذر باش كه بر امام حسين علیه السلام خروج كنى و عذاب نیمی از اهل جهنم دچار تو شود.»
هنگامى كه اين خبر به ابن زياد رسيد كامل را احضار نمود و زبانش را بريد. كامل يك روز يا يك نیمه روز زنده بود و به رحمت خدا واصل شد(منتخب طریحی، ص275؛ مدینه المعاجز، ج4، ص64؛ بحارالانوار، ج44، ص306).
عبد اللَّه بن شريك نقل می کند بارها در سال های پیش از شهادت امام حسین علیه السلام دیدم که اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگاه چشمشان به عمر سعد لعين می افتاد مي گفتند: «اين قاتل حسين بن على (علیهماالسلام) خواهد بود.»
نقل شده عمر سعد به سیدالشهداارواحنا فداه گفت:«يا أبا عبد اللَّه، همانا نزد ما مردمان سفيهی هستند كه گمان می کنند من شما را خواهم كشت.» امام حسين علیه السلام فرمود:
ايشان سفيهان نيستند که حليمان‏اند. مي دانم كه تو پس از من گندم عراق را مگر اندكى‏ نخواهى خورد( کشف الغمه،ج2،ص9؛ المناقب، ج4، ص55؛ الارشاد، ج2، ص132؛ فخری منتخب طریحی، ص326).»
هنگامى كه ابن سعد اصحاب خود را براى كارزار با سیدالشهدا ارواحنا فداه آماده، مرتب و منظم كرد، پرچم‏ها را در موضع خود جایگزين نمود و گروه ميمنه و ميسره لشكر را برقرار كرد به افرادى كه در قلب لشكر بودند گفت: «شما در جاى خود ثابت باشيد.»
سپس آن مردم از خدا بى‏خبر از هر طرفى سیدالشهدا ارواحنا فداه را احاطه كردند و نظير حلقه در اطراف آن حضرت گرد آمدند. سیدالشهدا ارواحنا فداه خارج شد و نزد آن گروه خون خوار آمد و از آنان خواست تا ساكت شوند، ولى ساكت نشدند كار به جایى رسيد كه سیدالشهدا ارواحنا فداه به آنان فرمود:
واى بر شما! چه مانعى دارد كه ساكت شويد و سخن مرا گوش كنيد؟جز اين نيست كه من شما را براه هدايت دعوت ميكنم، كسى كه از من اطاعت كند هدايت مى‏شود و كسى كه نافرمانى نمايد هلاك و كافر خواهد شد. اکثر شما امر مرا اطاعت نمى‏كنيد، به سخن من گوش نمي دهيد؛ زيرا شكم‏هاى شما از حرام پر شده و به قلب‏هاى شما مُهر قساوت زده شده است. واى بر شما! آيا ساكت نمى‏شويد!؟ آيا نمى‏شنويد؟
لشكر ابن سعد يك ديگر را ملامت كردند و گفتند به سخن حسين (علیه السلام)توجه كنيد.
سپس سیدالشهدا ارواحنا فداه برخاست، و فرمود:
اى گروه ستم كيشان، هلاك و نابود شويد! شما در حالى كه متحير و سرگردان بوديد ما را به فريادرسى خود دعوت كردید و ما مستعد و آماده شديم؛ آیا جا دارد اكنون شمشير براى گردن هاى ما بكشيد و آتش فتنه‏اى را كه دشمنان ما و دشمنان شما بر افروختند به رخ ما بيفروزيد؟
همه شما یکپارچه دشمن دوستان خود شديد و دستى عليه ايشان و به نفع دشمنان از آستين در آورديد، بدون عدالتى كه آنان بين شما رواج دهند و بدون آرزویى كه به دست آنان براى شما برآورده شود مگر آن مال‏ حرام دنيایی كه به شما رساندند و زندگى پستى كه شما در آن طمع كرده‏ايد، بدون اينكه از ما بدعتى سر زده باشد، يا سستى رأى از ما ديده شده باشد.
چرا ویل و وای بر شما نباشد كه ما را نپسنديديد و ما را تنها نهاديد، و براى هلاكتمان مجهز شديد.آخر كسى که به خاطر ما بر شما شمشير نكشيده است. شما که در جهاد با دشمنان خائف نشده بوديد و هنوز امر خلافت دشمنان مستحكم نشده بود.شما نظير مگس‏هاى پرنده بر ما سرعت و هجوم آورديد و نظير پشه‏ها يك باره بر ما ريختيد.
روى شما زشت باد. جز اين نيست كه شما از سركشان و قلدران اين امت، احزابى نانجيب، آب دهان شيطان، گروهى گنه‏كار، تغيير دهنده قرآن، تعطيل‏كننده سنت‏هاى پيامبر، قاتلان فرزندان پيامبران، نابودكننده عترت اوصيا، ملحق‏كننده زنازادگان به حسب و نسب، اذيت‏كننده مؤمنان، تبليغ‏كننده پيشوايان مسخره كننده، همان افرادى كه قرآن را سحر و جادو معرفى كردند، فرزندان و تابعان عمدى جنگ و فتنه و رهاكننده ما (فرزندان پيامبر خدا) هستيد.
آرى به خدا، بى‏وفایى در ميان شما معروف است. رگ و ريشه شما به بى‏وفایى سرشته شده است، اصل و فرع (پدران و فرزندان) شما بى‏وفایى را به ارث نهاده و به ارث برده‏اند، قلب‏هاى شما بر آن راسخ و ثابت شده است، سينه و قلب شما پوشيده شده، شما از لحاظ داغ بودن نظير خبيث‏ترين آشاميدنى هستيد براى شخص مسافر و خبيث‏ترين لقمه‏اى هستيد براى كسى كه آن را غصب كرده باشد!
آگاه باشيد كه لعنت خدا بر آن افرادى است كه پيمان شكن باشند. همان اشخاصى كه قسم‏هاى خود را بعد از تأكيد شكستند، شما خدا را براى خود وكيل و كفيل قرار داديد. به خدا قسم كه شما همان افراد هستيد.
آگاه باشيد كه ابن زياد زنا زاده كه پسر شخص زنا زاده هم هست، ما را بين قلت عدد و نفرات و پذيرفتن ذلت مخير كرده است، هيهات كه من اين دنياى دنى را انتخاب نمايم؛ زيرا خدا و رسول دنيا را انتخاب نكرده‏اند. آباء و اجدادى كه طيب و طاهر باشند، خاندانى كه پاكيزه باشند و بينى‏هایى كه حميت داشته باشند و نفوسى كه زير بار ذلت نمي روند هرگز كشته شدن در راه افراد لئيم و ناكس را بر شهيد شدن در راه بزرگواران انتخاب نخواهند كرد.
آگاه باشيد كه من عذر خود را شرح دادم و شما را هم از عذاب خدا بيم دادم. آگاه باشيد من با اين کمی ياران و با اينكه اصحاب مرا تنها نهادند دارم به دشمنان دين هجوم مي نمايم.
سپس سیدالشهدا ارواحنا فداه اشعاری با مضمون ذیل خواند:
اگر ما شما را شكست دهيم از قديم الايام اين طور بوده‏ايم و اگر شكست بخوريم فرار نخواهيم كرد؛هيچ وقت ترس و بيم عادت ما نبوده ولى مرگ ما باعث دولت ديگران گرديده است.
و ادامه دادند:
آگاه باشيد! شما بعد از شهادت ما چندان مكثى نخواهيد كرد مگر به قدر يك سوار شدن بر یک اسب. سپس اين سنگ آسيا خلاف جهت مطلوب شما دور خواهد زد. اين موضوع را پدرم از جدم به من خبر داده است. اكنون شما با شریكان خود آماده شويد و همگی درباره من توطئه بچينيد و مراعاتم را نكنيد؛ زيرا من به پروردگار خود و پروردگار شما توكل كرده‏ام. هيچ جنبنده‏اى نيست مگر اينكه خدا بر او مسلط است. خداى من بر صراط مستقيم است.
سیدالشهدا ارواحنا فداه پس از اين اتمام حجت بر آنان نفرين كرد و فرمود:
پروردگارا، باران آسمان را به روى اين مردم ببند! قحطى مانند زمان حضرت يوسف دچار ايشان بفرما! غلام ثقيف (کنایه از حجاج بن يوسف ثقفى ملعون) را بر اين مردم به نحوى مسلط كن كه جام مرگ را كه از صبر (گياهى است فوق العاده تلخ) تلخ تر است به ايشان بچشاند و احدى از اينان را باقى نگذارد، در ازای هر كشتنى یک كشتن و در برابر هر ضربه‏اى یک ضربه.او انتقام من و دوستانم و اهل بيت و پیروان مرا بگيرد؛ زيرا اينان ما را فريب دادند و به ما دروغ گفتند و ما را تنها نهادند. تو پروردگار مایى. ما به تو توكل كرده‏ايم و به سوى تو بازگشته‏ايم و بازگشت همه به سوى تو خواهد بود.
سپس سیدالشهدا ارواحنا فداه فرمود:
ابن سعد كجا است؟ او را نزد من بخوانيد.
عمر را خواستند. او دوست نداشت نزد امام عليه السلام بيايد. امام حسين به عمر بن سعد فرمود:
آيا تو مرا مى‏كشى؟ تو گمان مي كنى ابن زياد زنا زاده پسر زناده تو را والى شهر رى و گرگان خواهد كرد؟! به خدا قسم تو بدين وسيله زندگى مباركى نخواهى نمود؛ زيرا اين مطلب عهد و پيمانى بسته شده است. هر عملى كه مي خواهى انجام بده؛ زيرا تو بعد از كشتن من در دنيا و آخرت خوشى نخواهى ديد! گويا مى‏بينم سرت در كوفه بر فراز نى نصب شده است و كودكان آن را هدف تير اندازى خود قرار داده اند(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی،ج2،ص8؛ بحارالانوار، ج44، ص388-389 وج45، ص8 و 10؛ مدینه المعاجز، ج3، ص481-482؛ فخری منتخب طریحی، ص233).
عمر از سخن سیدالشهدا ارواحنا فداه خشمگین شد و برگشت. سپس به اصحاب خود گفت: «چرا ایستاده اید؟ به حسين (علیه السلام)حمله كنيد! زيرا بيشتر از يك لقمه شما نخواهد بود.»
سیدالشهدا ارواحنا فداه هم اسب پيغمبر خدا را كه نامش «مرتجز» بود خواست و بر آن سوار شد و ياران خود را براى جهاد در راه خدا آماده كرد(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص8؛ بحارالانوار، ج45، ص10).
ابن سعد مردى از ياران خود را كه نامش ازرق بود خواست و تعداد چهار صد سوار را با او روانه قبيله بنى اسد نمود. همان زمان كه آن گروه بنى اسد مي خواستند شبانه به سوى لشكر سیدالشهدا ارواحنا فداه حركت نمايند ناگاه لشكر ابن سعد در كنار فرات راه را بر آنان گرفتند. مختصر راهى بين ايشان و لشكريان امام بيش باقی نمانده نبود.
جمعی از آن گروه به دفاع پرداختند و جنگ شدیدى بين آنان رخ داد. حبيب بن مظاهر بر سر ازرق فرياد زد و گفت: «واى بر تو! برای ما چه خواب دیده اى؟ از ما صرف نظر كن. ما را بگذار تا ديگرى غير از تو با جفا به ما شقى و بدبخت شود.»
ازرق از بازگشتن خوددارى نمود. وقتی بنى اسد دريافتند كه تاب مقاومت با آن گروه تبه‏كار را ندارند شكست خورده به سوى قبيله خود بازگشتند و بی درنگ شبانه از آن مكان كوچ كردند؛ مبادا ابن سعد به آنان شبيخون بزند. هنگامى كه حبيب بن مظاهر به سوى سیدالشهدا ارواحنا فداه برگشت و جريان را شرح داد حضرت فرمود:
لا حول و لا قوه الا باللَّه‏.
سواران ابن سعد برگشتند و در كنار فرات پياده شدند و بين سیدالشهدا ارواحنا فداه و يارانش و آب فرات حايل گرديدند. وقتى عطش سیدالشهدا ارواحنا فداه و اصحاب او را تهديد كرد آن بزرگوار يك كلنگ به دست گرفت و پشت خيمه زنان از طرف قبله بهذ فاصله نوزده قدم آمدند. سپس آنجا را حفر نمود و آب خوشگوارى براى آن بزرگوار جارى شد. سیدالشهدا ارواحنا فداه و بقیه از آن آشاميدند و مشك هاى خود را پر از آب كردند. پس از آن به ناگاه چشمه ناپديد گرديد و اثرى از آن ديده نشد.
خبر اين موضوع که به گوش ابن زياد رسيد نزد ابن سعد فرستاد و گفت:«به من خبر رسيده كه حسين (علیه السلام) و يارانش چاه مي كنند و آب به دست مي آورند. او با يارانش آب مى‏آشامد. هوشيار باش! هنگامى كه نامه من به تو رسيد به قدرى كه مي توانى از كندن چاه آنان جلوگيرى كن و كار را بر ايشان سخت بگير. مبادا بگذارى آب بياشامند. همان عملى را با ايشان انجام بده كه با عثمان انجام دادند! پس از اين نامه بود كه ابن سعد منتها درجه سخت‏گيرى را بر سیدالشهدا ارواحنا فداه و همراهانش كرد.
هنگامى كه كار تشنگى به نهايت شدت رسيد سیدالشهدا ارواحنا فداه برادرش حضرت عباس علیه افضل سلام الله را خواست و تعداد سى نفر سوار و بيست نفر پياده و بيست عدد مشك آب در اختيار آن بزرگمرد جهان نهاد آنان نيمه شب متوجه فرات شدند تا نزديك فرات رسيدند.
عمرو بن حجاج كه موكل آب فرات بود گفت: «که هستید؟»
يكى از اصحاب سیدالشهدا ارواحنا فداه كه او را هلال بن نافع بجلى مي گفتند گفت: «من پسر عموى تو هستم، آمدم از اين آب فرات بياشامم.»
عمرو گفت: «بياشام نوش جان.» هلال گفت: «واى بر تو! به من دستور مي دهى كه آب بياشامم، ولى حسين بن على علیهما السلام و افرادى كه همراه او مي باشند از عطش بميرند؟»
عمرو گفت: «راست مي گویى؛ ولى به اين امر مأموريم، بايد آن را اجرا نمایيم.»
هلال بن نافع ياران خود را صدا زد و همه داخل فرات شدند. عمرو بن حجاج هم اصحاب خود را صدا زد و جنگ شديدى بين آنان درگرفت. گروهى كارزار مي كردند و گروهى كليه مشك‏هاى آب را از آب پر كردند. احدى از اصحاب سیدالشهدا ارواحنا فداه كشته نشد و همه به سوى لشكرگاه خود مراجعت نمودند سیدالشهدا ارواحنا فداه و همراهانشان آب آشاميدند. بدين جهت بود كه حضرت عباس عليه السّلام سقا ناميده شد.
پس از اين جريان سیدالشهدا ارواحنا فداه نزد ابن سعد لعنه اللَّه فرستاد و پيغام داد:
در نظر دارم با تو گفت و گو كنم، امشب بين لشكر من و لشكر تو با من ملاقات كن.
ابن سعد با تعداد بيست نفر آمد و سیدالشهدا ارواحنا فداه نيز با همين تعداد آمد. هنگامى كه به نزديك يكديگر رسيدند امام عليه السّلام به ياران خود فرمود و آنان عقب رفتند. فقط برادرشان حضرت عباس و فرزندشان على اكبر علیهما السلام نزد آن حضرت ماندند. ابن سعد نيز دستور داد: يارانش عقب رفتند، فقط پسرش حفص و غلامش نزد او ماندند.
سیدالشهدا ارواحنا فداه به ابن سعد فرمود:
ای پسر سعد، واى بر تو! آيا از آن خدایى كه به سوى او باز خواهى گشت نمي ترسى؟ آيا با من می جنگی، در صورتى كه مي دانى من پسر چه كسى هستم؟ دست از اين گروه تبه‏كار بردار و با من باش، زيرا اين عمل تو را بيشتر به خداى تعالى نزديك خواهد كرد.
ابن سعد گفت: «مي ترسم خانه‏ام خراب شود.»
سیدالشهدا ارواحنا فداه فرمود:
من خانه تو را مي سازم.
ابن سعد گفت:«بیم دارم که آب و املاكم گرفته شوند.»
سیدالشهدا ارواحنا فداه فرمود:
من از مالى كه در حجاز دارم بهتر از آنها را به تو خواهم داد.
ابن سعد گفت:«من اهل و عيالى دارم كه براى ايشان هراسناکم.»
سیدالشهدا ارواحنا فداه پس از اين مكالمات ساكت شد و جوابى به ابن سعد نداد. سپس از نزد ابن سعد در حالى برگشت كه به عمر مي فرمود:
تو را چه شده؟! خدا تو را به زودى در ميان رختخوابت ذبح نمايد و روز محشر تو را نيامرزد. به خدا قسم من اميدوارم تو از گندم عراق نخورى مگر مختصرى.
ابن سعد با تمسخر گفت: «اگر از گندم آن نخورم جو در عوض گندم كافى خواهد بود.»
بعد از آن نامه اول، نامه ديگرى از ابن زياد براى ابن سعد آمد كه بين حسين علیه السلام و يارانش و بين آب فرات حائل شود مبادا يك قطره از آب فرات بياشامند، همان طور كه اين عمل را با عثمان بن عفان انجام دادند.
عمر سعد فوراً عمرو بن حجاج را با پانصد نفر سوار بر سر شريعه فرستاد آنان بين سیدالشهدا ارواحنا فداه و يارانش و بين آب فرات حائل شدند و مانع شدند كه ايشان يك قطره آب بياشامند. اين موضوع سه روز قبل از شهيد شدن سیدالشهدا ارواحنا فداه واقع شد.
بریر بن خضیر همدانی زاهد عابد از سیدالشهدا ارواحنا فداه اجازه خواست سراغ ابن سعد برود شاید بتواند او را متنبه کند. امام علیه السلام اجازه دادند. او به خیمه ابن سعد رفت و بدون سلام نشست.
ابن سعد خشمگین شد و پرسید:«چه چیز مانع شده به من سلام کنی؟ آیا مسلمان نیستم و خدا و پیامبرش را نمی شناسم؟»
بریر گفت:«اگر مسلمان بودی و خدا و رسولش را می شناختی بر عترت و خاندان پیامبرت صلی الله علیه و آله برای کشتن و اسارت ایشان خروج نمی کردی. اما بعد، این آب زلال فرات است که سگان و خوکان مجازند از آن بنوشند اما حسینِ زادة فاطمه زهرا سلام الله علیهما و زنان و خانواده و کودکانش از تشنگی دارند شهید می شوند.تو میان آب فرات و ایشان حائل شده ای که نتوانند آن را بنوشند. گمان می کنی تو خدا و رسولش را می شناسی؟»
ابن سعد پس از مدتی که چشم به زمین دوخته بود سرش را بالا آورد و گفت:«بریر، قسم بخدا من کاملاً یقین دارم تمام قاتلان و غاصبان حق ایشان بی تردید به جهنم خواهند رفت اما تو به من بگو چطور از حکومت ری دل بکنم و آن را از آن دیگری ببینم؟ اصلا دلم رضایت نمی دهد.»
بریر متحیرانه بازگشت و گزارش مذاکره را به سیدالشهدا ارواحنا فداه داد. ایشان فرمودند از گندم آن جز اندکی نخواهد خورد و در رختخوابش ترور خواهد شد.» و چنین شد(فخری منتخب طریحی، ص233).
ابن سعد اولین تیر جنگ را برای آغاز او شلیک کرد و از یارانش خواست به امر در نزد ابن زیاد شهادت دهند (اعلام الوری،ج1، ص461؛ او در حمله پایانی به پیکر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه زره كوتاه آن بزرگوار را عمر بن سعد برد(لهوف،ص179). همچنین وی پس از آن دستور پامال کردن پیکر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه را زیر سم ستوران داد (لهوف، ص182). علاوه بر آن در عصر عاشورا پس از حمله به خیام حرم دستور داد حجاب اهل حرم را برداشته و خیمه ها را با ساکنانشان بسوزانند(مقتل الحسین علیه السلام و مصرع اهل بیته...، ص154).
روز عاشورا على اکبر عليه السلام جلو آمد.سیدالشهدا ارواحنا فداه انگشت سبابه و بنا بر قولى محاسن شريف خود را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود:
بار خدايا! بر اين گروه شاهد باش؛ زيرا جوانى براى مبارزه ايشان قيام كرد كه از لحاظ خلقت و اخلاق شبيه‏ترين مردم است به رسول تو.هر گاه ما مشتاق ديدار پيامبر تو مي شديم به جمال او نظر مى‏كرديم.
پروردگارا، ايشان را از بركات زمين محروم كن و آنان را به نحو مخصوصى پراكنده نما و پرده اسرار ايشان را پاره كن. آنان را دچار اختلاف و راه‏هاى آشفته بنما. واليان امر را از ايشان راضى مفرما؛ زيرا اينان ما را دعوت كردند كه يار و ناصر ما باشند ولى به عكس با ما قتال مي نمايند.
پس از اين جريان سیدالشهدا ارواحنا فداه به ابن سعد فرياد زد و فرمود:
تو را چه شده؟ خدا رحِم تو را قطع كند و امر تو را مبارك ننمايد و شخصى را بر تو مسلط نمايد كه تو را بعد از من در ميان رختخوابت ذبح كند همچنان كه تو رحم مرا قطع كردى و قرابتى را كه با پيغمبر خدا دارم مراعات نكردى.
سپس امام عليه السلام اين آيه را با صداى بلند تلاوت كرد:
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ. ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ( سوره آل عمران(3)، آیه 33).
همانا كه خدا حضرت آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر مردم عالم برگزيد. ذريه‏اى هستند كه بعضى از آنان از بعض ديگرند و خدا شنونده و دانا است.
سپس حضرت على بن الحسين علیهما السلام به آن گروه حمله كرد(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص30؛ لهوف، ص166؛ بحارالانوار، ج45، ص42-43).
هنگامى كه بعد از شهادت سیدالشهدا ارواحنا فداه عمر بن سعد و ابن زياد با يكديگر ملاقات كردند ابن زياد به ابن سعد گفت: «آن نامه‏اى را كه من در باره قتل حسين (علیه السلام) و مبارزه با او براى تو نوشتم به من بازگردان.»
ابن سعد گفت: «آن نامه مفقود شده است.»
ابن زياد گفت: «بايد حتماً آن را به من بازگردانى. آيا در نظر دارى كه آن نامه را در مقابل پير زنان قريش براى خود عذر و بهانه‏اى قرار دهى (و بگویى من به موجب اين نامه امام حسين علیه السلام را كشته‏ام؟)»
ابن سعد گفت: «به خدا قسم، من تو را در باره حسين (علیه السلام) نصيحتى كردم كه اگر پدرم راجع به آن با من مشورت مي كرد حق مشورت را ادا كرده بودم.»
عثمان بن زياد كه برادر عبيد اللَّه بود گفت: «به خدا قسم راست مي گويد. من دوست داشتم از فرزندان زياد احدى نباشد مگر اينكه دماغش تا روز قيامت بسوزد و حسين علیه السلام شهيد نشده بود.» ابن سعد گفت: «به خدا قسم، احدى بدتر از من مراجعت نكرده است؛ زيرا من عبيد اللَّه را اطاعت و خدا را معصيت و قطع رحم نمودم(فخری منتخب طریحی، ص323-324؛ مقتل الحسین علیه السلام لوط بن یحیی، ص228-229؛ حاشیه وقعه الطف، ص275؛ مثیرالاحزان، ص109-110؛ بحارالانوار، ج45، ص118).
از سليمان بن مهران نقل شده در آن هنگامى كه من در ماه ذى حجه مشغول طواف بودم متوجه شدم كه مردى دعا مى‏كند و مي گويد:«پروردگارا! مرا بيامرز، گر چه ميدانم كه نخواهى آمرزيد.» بدن‏ من دچار لرزه شد و نزديك او رفته گفتم: «اى فلان، تو در ميان حرم خدا و رسولى. و اين ايام محترم و اين ماه بزرگ است، پس چگونه از مغفرت خدا مأيوسى؟!»
در جوابم گفت: «گناه من خيلى بزرگ است.»
گفتم: «يعنى از كوه تهامه هم بزرگتر است؟»
گفت: «آرى. اگر بخواهى برايت بگويم؟»
گفتم:بگو.
گفت: «بيا تا از حرم خارج شويم.»
وقتى از حرم خارج شديم گفت: «من يكى از آن افرادى هستم كه در موقع قتل امام حسين علیه السلام در لشكر شوم ابن سعد بودم. من يكى از آن چهل نفرى بودم كه سر حسين علیه السلام را از كوفه براى يزيد حمل مى‏كرديم. موقعى كه متوجه شام شديم در دير نصارا پياده گرديديم.
سر حسين علیه السلام با ما و بر فراز نيزه بود. پاسبانان مواظب آن سر بودند. ما غذا آورديم و نشستيم كه غذا بخوريم. ناگاه ديديم يك دست خارج شد و به ديوار آن دير اين شعر را نوشت:«آيا جا دارد امتى كه حسين را كشتند در روز قيامت به شفاعت جد او اميدوار باشند؟» ما به شدت دچار جزع و فزع شديم. بعضى از همسفران ما رفت كه آن دست را بگيرد ولى دست غائب شد. سپس وقتى ياران من آمدند كه غذا بخورند ناگاه آن دست آمد و اين شعر را نوشت:«به خدا قسم، شفيعى براى آنان نخواهد بود و ايشان در روز قيامت معذب خواهند بود.» وقتى ياران ما براى گرفتن آن دست قيام كردند این هم غائب شد. برای سومین بار که به سفره غذا برگشتند باز آن دست ظاهر شد و اين شعر را نوشت:«امام حسين علیه السلام را به حكم جور كشتند و حكم آنان با حكم قرآن مخالف‏ است.»
من از خوردن غذا دست کشیدم؛زیرا خوردن آن برايم گوارا نبود. سپس راهبى از آن دير متوجه ما شد و نورى را ديد كه از بالاى آن سر مبارك ساطع است. باز توجهى نمود و لشكرى را ديد و به پاسبانان گفت: «شما از كجا مي آیيد؟» گفتند: «از عراق، ما با حسين (علیه السلام) محاربه كرديم.»
راهب گفت: «آن حسينى كه پسر فاطمه دختر پيغمبر شما و پسر پسر عموى پيامبر شما بود؟» گفتند: آرى. راهب گفت: «نابود شويد، به خدا قسم اگر عيسى بن مريم پسرى مى‏داشت ما او را در ميان چشمان خود جاى مي داديم؛ ولى من به شما حاجتى دارم.»
گفتند: «چه حاجتى؟»
گفت: «به رئيس خود بگوئيد من مبلغ ده هزار درهم دارم كه از پدرانم به ارث به من رسيده است. وى اين مبلغ را از من بگيرد و اين سر مقدس را تا هنگام كوچ كردن نزد من بگذارد وقتى خواستید حركت كنید من اين سر را باز خواهم گرداند.» موقعى كه آنان اين موضوع را به ابن سعد گفتند گفت: «مانعى ندارد، پول‏ها را از او بگيريد و سر حسين (علیه السلام) را تا وقت حركت نزد او بگذاريد.»
آنان نزد راهب آمدند و به وى گفتند: «آن پول را بياور تا ما سر حسين (علیه السلام) را به تو تحويل دهيم.» آن راهب دو عدد انبان آورد كه هر كدام حاوى پنج هزار درهم بود. ابن سعد تحويلدار خود را خواست تا آن پول‏ها را شماره كرد و تحويل گرفت، سپس آنها را به صندوقدار خود سپرد و دستور داد تا سر مقدس حسين (علیه السلام) را به آن راهب دادند.
راهب آن سر مبارك را گرفت. آن را شستشو داد و تنظيف كرد. سپس آن سر را با مشك و كافورى كه نزد خود داشت معطر نمود و در ميان حرير جاى داد و در كنار خود نهاد. راهب همچنان مشغول نوحه و گريه بود تا اينكه آن سر را از او مطالبه كردند. راهب گفت: «اى سر مقدس، به خدا قسم من مالك بيشتر از خودم نيستم. وقتى فرداى قيامت شود نزد جدت حضرت محمّد شهادت بده كه من به دست تو مسلمان شدم، من غلام تو هستم.» سپس به آن لشكر گفت: «من در نظر دارم يك كلمه با رئيس شما صحبت كنم و اين سر را به او تحويل دهم.»
وى نزد ابن سعد آمد و گفت: تو را به حق خدا و حضرت محمّد صلی الله علیه و آله قسم ميدهم كه آن رفتارهاى قبل را با اين سر انجام ندهى و اين سر را از صندوق خارج ننمایى.» راهب آن سر مبارك را به ابن سعد داد و پس از آن از دير فرود آمد و در بعضى از كوه‏های اطراف مشغول عبادت خدا شد. ولى عمر بن سعد پس از اينكه حركت كرد همان اعمال قبل را با آن سر مقدس انجام داد.
هنگامى كه ابن سعد نزديك دمشق رسيد به ياران خود گفت: پياده شويد. پس از پياده شدن آن دو انبان پول را از صندوقدار خود خواست. وقتى آنها را حاضر كرد و ابن سعد نظر به مهر آنها نمود دستور داد تا در آنها را باز كردند.
ناگاه ديدند آن پول‏ها به سفال يعنى گل پخته مبدل شده‏اند. موقعى كه به سكه آنها نظر كردند ديدند در يك طرف آنها نوشته شده:
لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ .
در يكطرف ديگر آنها نوشته شده بود:
وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ
ابن سعد گفت:
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ
من در دنيا و آخرت دچار خسران و زيان گرديدم.
سپس به غلامان خود گفت: «اين پول‏ها را در ميان نهر بريزيد.»
آنها سفال ها را در ميان نهر ريختند و عمر فرداى آن روز متوجه دمشق‏ گرديد و سر مقدس سیدالشهدا ارواحنا فداه را نزد يزيد برد.....پس از یکسری جنایات يزيد دستور داد سر مقدس امام حسين عليه السلام را وارد آن قبه‏اى كردند كه مقابل قبه ميگسارى يزيد بود.
راوى ميگويد: ما موكل و نگهبان آن سر مبارك شديم. كليه اين جنايات در قلب من اثر نهاده بود. لذا در آن قبه خوابم نمی برد. وقتى شب فرا رسيد ما نيز نگهبان آن سر بوديم. هنگامى كه مختصرى از شب گذشت من صدایى از آسمان شنيدم.
ناگاه شنيدم منادى ندا مي كند: «آدم فرود بيا.»
آدم أبو البشر در حالى فرود آمد كه گروه فراوانى از ملائكه با او بودند. باز شنيدم منادى مي گفت: «ابراهيم هبوط كن.» حضرت ابراهيم نیز با گروه كثيرى از ملائكه نازل شد. پس از آن شنيدم منادى مي گفت: «موسى نازل شو.» حضرت موسى هم با گروه فراوانى از ملائكه فرود آمد. سپس شنيدم منادى ندا در داد: «عيسى! هبوط كن.» حضرت عيسى نيز با گروهى از ملائكه هبوط نمود. همچنین صداى بلند منادى را شنيدم كه ندا كرد:«يا محمّد! فرود بيا.» حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله هم با گروه كثيرى از ملائكه فرود آمدند و ملائكه در اطراف آن قبه حلقه زدند.سپس حضرت محمّد داخل آن قبه شد و سر مبارك سیدالشهدا ارواحنا فداه را برگرفت.
در روايت ديگرى نقل شده حضرت محمّد صلی الله علیه و آله پاى نيزه نشست و آن نيزه به قدرى خم شد كه سر مبارك سیدالشهدا ارواحنا فداه در كنار پيامبر خدا صلی الله علیه و آله قرار گرفت. پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله سر را در برگرفت و نزد حضرت آدم آورد و فرمود: «ببين امت من بعد از من با فرزندم چه کرده‏اند؟!» بدن من از اين منظره دچار لرزه شد.
سپس جبرئيل برخاست و گفت: «يا محمّد من صاحب زلزله‏ها هستم. به من اجازه بده تا زمين را دچار زلزله نمايم و يك صيحه بزنم كه همه هلاك شوند.»
پيغمبر اعظم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: نه.
جبرئيل گفت: «يا محمّد! اين چهل نفر را كه موكل سر سیدالشهدا ارواحنا فداه هستند به من واگذار.»
فرمود: «مانعى ندارد.»
جبرئيل به هر يك از آنان دميد تا نوبت به من رسيد جبرئيل نزديك من آمد و گفت: «مي شنوى و مى‏بينى؟»
پيغمبر خدا صلی الله علیه فرمود: «او را رها كنيد، خدا او را نيامرزد.» مرا واگذار نمودند و سر را گرفتند و رفتند. از آن شب به بعد آن سر مقدس ناپديد شد و خبرى از آن به دست نيامد.
عمر سعد متوجه شهر رى شد ولی به آرزوی خود نرسید. خدا بركت را از عمر او گرفت و در راه كافرانه هلاك شد.»
سليمان اعمش مي گويد: «به آن مرد گفتم: از من دور شو، مرا به آتش خود مسوزان. من از آن مرد فاصله گرفتم و بعد از اين جريان خبرى از او ندارم(الخرائج و الجرائح، ج2، ص184-186؛ بحارالانوار، ج45، ص184-186؛ مدینه المعاجز، ج4، ص139-140).»‏
پیش از این دیدیم مختار به عمر سعد بنا به درخواست عبدالله بن جعد(فخری منتخب طریحی، ج2،ص324) تا وقتی که در کوفه بماند امان داده بود. بنا بر روایتی از امام محمد باقر علیه السلام متن امان نامه مختار به نحوی بوده که عمر سعد هرنوع حرکتی(حتی در حد یک دستشویی رفتن) نقض می شده است(بحارالانوار،ج45،ص378).
شخصى نزد عمر سعد آمد و گفت: «من شنيدم مختار قسم مي خورد كه مردى را خواهد كشت.گمان مي كنم كه تو باشى.»
عمر بن سعد از كوفه خارج و وارد حمام شد (موضعى بود خارج از كوفه) به عمر گفته شد: «گمان مي كنى اينجا از نظر مختار مخفى خواهد بود؟» به همین سبب عمر شبانه وارد خانه خود گرديد.
راوى مي گويد وقتى صبح شد من نزد مختار رفتم. هشيم بن اسود هم آمد و نشست. پس از او حفص كه پسر عمر سعد بود آمد و به مختار گفت: «پدرم مي گويد:پس آن عهد و پيمانى كه بين من و تو بود چه شد؟»
مختار به وى گفت:«بنشين.»
سپس مختار ابو عمره را خواست. ناگاه ديدند مردى كوتاه قامت كه غرق سلاح بود آمد. مختار در گوش ابوعمره سخنى گفت و دو مرد ديگر را خواست و به آنان گفت: «با ابو عمره برويد.»
ابوعمره و بقیه رفتند. به خدا قسم من گمان نمي كردم ابو عمره به خانه عمر بن سعد رسيده باشد كه ناگاه ديدم وى با سر بريده ابن سعد مراجعت نمود. مختار به حفص كه پسر عمر بود گفت: «اين سر را مي شناسى؟»
حفص گفت:«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ.»
مختار به ابو عمره گفت: «حفص را به پدرش ملحق كن.»
وقتى حفص كشته شد مختار گفت: «عمر در عوض امام حسين علیه السلام و حفص در عوض على بن الحسين علیهما السلام.ولى نه اينكه خون اينان با خون حسين و على بن الحسين علیهم السلام برابرى كند.»
پس از كشته شدن ابن سعد كار مختار به قدرى بالا گرفت كه مردان نامدار را دچار خوف نمود. مختار مي گفت: «خوراكى و آشاميدنى بر من گوارا نخواهد بود تا اينكه قاتلان حسين بن على و اهل بيت آن حضرت علیهم السلام انتقام بگیرم (امالی شیخ طوسی،ص243؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2،ص222؛تجارب الامم،ج2،ص151-153؛ حاشیه وقعه الطف، ص253؛ بحارالانوار، ج45، ص378).» بنا بر برخی نقل های دیگر یکی از حاضران این جمله را گفته که با اعتراض جدی مختار مواجه می شود که اگر سه چهارم مردم زمین در ازای یک بند انگشت امام حسین علیه السلام کشته شوند کم است(فخری منتخب طریحی، ج2،ص325؛ بحارالانوار، ج45، صص379).
مختار زره کوتاه سیدالشهدا ارواحنا فداه را که ابن سعد در حمله پایانی به یغما برده بود به قاتل او ابوعمره داد(لهوف،ص179). وی پس از ارسال سرهای آن دو به نزد محمد بن حنفیه، پیکر و خانه های آنان را سوزاند(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص223).
هنگامى كه مأموران مختار نامه او را با سر دیگر كفار نزد محمّد بن حنفيه آوردند او سر ابن زياد را نزد حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرستاد. سر ابن زياد و ابن سعد هنگامى نزد امام سجاد علیه السلام وارد شد كه آن حضرت مشغول ناشتا بود. حضرت سجاد عليه السلام سجده کرده و فرمود:«موقعى نزد ابن زياد وارد شدم كه او ناشتا مي كرد و سر پدر بزرگوارم در مقابل او بود. در همان وقت دعا كردم و گفتم: پروردگارا! مرا از دنيا مبر تا سر ابن زياد را هنگامی كه من ناشتا مي كنم ببينم. سپاس مخصوص آن خدایيست كه دعاى مرا مستجاب كرد.» سپس دستور دادند تا آن سرهای نحس را بيرون بردند(المناقب،ج4، ص144) .
ادامه دارد ...
سید هاشم ناجی موسوی جزایری
بازنويسي: محمود مطهری نیا

__________________
پاسخ با نقل قول
  #14  
قدیمی 04-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

قسمت چهاردهم
84- عمر/ عمرو بن سعید/سعد بن فضیل ازدی
نقل شده روز عاشورا و در بحبوحه جنگ جوانى كه صورتش قرص قمر بود و شمشيربه دست، پيراهنى پوشيده و نعلينى به پا كرده بود كه بند يكى از آنها گسيخته بود. او وارد معركه كارزار شد عمر بن سعد ازدى به حمید بن مسلم گفت:«سوگند به خدا، هم اكنون بر اين جوان حمله مى‏كنم و او را از پا درمى‏آورم.»
گفتم:«سبحان اللَّه تعجب مى‏كنم از اين تصمیم. دست از اين كار بردار و بگذار ديگران كه بر كوچك و بزرگ حسين علیه السلام رحم نمى‏كنند او را به پدران نامدارش ملحق سازند.» پاسخ داد: «چنين نيست. به خدا قسم، راه او را مى‏بندم و او را نابود مى‏كنم.» او اين سخن را گفت و به قاسم علیه السلام حمله كرد. شمشيرى بر سر مباركش زد. سر قاسم علیه السلام شكافت و به روى زمين افتاد و عمو را به داد خواهى دعوت كرد.
سیدالشهدا ارواحنا فداه كه فرياد برادرزاده‏اش را شنيد مانند باز شكارى خود را به بالين وى رسانيد و چون شير ژيانى شمشير كشيده به قاتل وى حمله كرد. شمشير از دست پسر ازدى فرود آمد و آن را به پوست آويخت .آن نابكار چنان فريادى زد كه همه لشكريان صداى آن مرد را شنيدند. لشكر به منظور آن که بتوانند او را از دست سیدالشهدا ارواحنا فداه برهانند یکپارچه حمله کردند اما به همین سبب بدن آن نوجوان معصوم پامال سم ستوران شد .
حميد نقل می کند پس از آنكه گرد و غبار ميدان فرونشست ديدم سید الشهدا ارواحنا فداه به بالين آن جوان نشسته و او پاشنه پا به زمين مي کشد و آخر لحظات عمر را مى‏پيمايد. سیدالشهدا ارواحنا فداه كه از اين پيش‏آمد سخت متأثر بود فرمود:
از رحمت خدا دور باد قومى كه تو را كشتند. فرداى قيامت جد تو دشمن آنان خواهد بود. گران است بر عموى تو كه او را به يارى خود بخوانى و پاسخ ندهد و اگر جوابى فرمايد سودى به حال تو نداشته باشد. سوگند به خدا دشمنان او بسيار و ياوران او اندكند.
آنگاه بدن فشرده قاسم را كه از سم اسبان كوبيده شده به سينه چسبانيد و همچنان كه پاهاى او به زمين كشيده مي شد او را به طرف خيام برد. سیدالشهدا ارواحنا فداه او را كنار فرزند خویش على اکبر و ساير اهل بيتش كه به تيغ بيداد از پاى درآمده بودند بر زمين نهاد.
حميد بن مسلم گويد من آن جوان را كه قلب سیدالشهدا ارواحنا فداه و همه خاندانش را جريحه‏دار كرد نمى‏شناختم. از كسى درباره او پرسيدم؛ گفت:«او قاسم پسر حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام بود(الارشاد، ج2،ص107-108؛ لهوف، ص167-168؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص27-28).»
سیدالشهدا ارواحنا فداه آنقدر به این نوجوان علاقه داشت که لحظه وداع و دادن اذن میدان از شدت گریه هردو بیهوش شدند(لهوف، ص167-168).

85- عمر بن صبیح صیداوی
او یکی از آن ده زنازاده ای است که در اجابت درخواست عمر سعد ملعون با اسبان خویش به پیکر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه نهایت جسارت را روا داشتند.
مختار او را نیز همانند نه تن دیگر ابتدا دست ها و پاهایش را به زمین کوبید و سپس آنقدر با اسبان بر ایشان تاختند تا هلاک شدند (لهوف،ص182-183؛ فخری منتخب طریحی، ص456؛ مثیر الاحزان، ص79؛ بحارالانوار، ج45، ص374؛ مدینه المعاجز، ج4، ص90).

86- عمرو بن حجاج
او همان فرمانده سپاه پانصد نفره ای است که به دستور ابن زیاد آب را بر سیدالشهدا ارواحنا فداه و خاندان و یارانشان بستند. پس از بستن آب بر ایشان او زلالی آب را به رخ آن حضرت کشید و قسم خورد تا لحظه مرگ(شهادت) ایشان نگذارد قطره ای از آن بنوشند. لحن و بیان او به گونه ای بود که از تشنگی بر سیدالشهدا ارواحنا فداه سخت تر آمد(تذکره الخواص،ص247).
نام او هم در میان کسانی که ایشان را به کوفه دعوت کردند یافته می شود (مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص217) و هم در میان فرماندهانی که پس از حمله وحشیانه و غارتگرانه به خیام حرم (حکایه المختار، ص45) مأمور بردن سر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه به شام شدند(فخری منتخب طریحی، ص466).
هنگامی که مختار تصمیم به انتقام از قاتلان سیدالشهدا ارواحنا فداه گرفت او دچار چنان ترسی شد که خانه و کاشانه خویش را رها کرد و گریخت. تا مدت ها کسی از او خبر نداشت تا اینکه یاران مختار او را در میانه راهی یافتند که از تشنگی هلاک شده بود. آنان سرش را بریدند و به نزد مختار بردند(اعلام الوری، ج1، ص452؛ روضه الواعظین، ج1، ص182؛ الارشاد، ج2، ص86-87؛ احقاق الحق، ج11، ص522).

87- عمرو بن حُرَیث
زمانی که عبيد اللَّه بن زياد امير عراق بود عمرو بن حريث مخزومى با چهار هزار سرباز در كوفه خليفه ابن زياد شد.
مختار در آن زمان دویست سوار داشت و ابراهیم بن اشتر سیصد سوار. مختار به ابراهیم گفت:«ظهر هنگام به سراغ او برو و بگو مردم علیه ابن زیاد شورش کرده اند و من می خواهم به یاری او بشتابم. چه دستور می دهید؟ سپس اگر توانستی ابتدا او و پس از آن هرکدام از نیروهایش را که به چنگ آوردی بکش.»
مختار طبق برنامه عمل کرد. در آن ساعت عمرو در سردخانه کاخ که اتاق ساعات گرمی تابستان بود خوابیده بود. دربان او را بیدار کرد.
عمرو آشفته و غمگین با زیر جامه ای پنبه ای که به طلا آراسته شده بود نعلین به پا به حیاط کاخ آمد. ابراهیم او را در آغوش گرفت و ماجرا را بازگو کرد.
در لا به لای صحبت ها ابراهیم چشمش به نیزه ای افتاد که آن را درون دیبایی گذاشته بودند. پرسید: «آن چیست؟»
عمرو گفت:«این همان نیزه است سر (مقدس) حسین(علیه السلام) را بر آن از کربلا تا شام بردند. ابن زیاد و تمام سفیانیان به آن افتخار می کنند.»
ابراهیم گفت:«اگر ممکن است آن را ببینم.»
عمرو به غلامش دستور داد که آن را به او نشان دهد. همان طور که ابراهیم در حال نگاه کردن به نیزه بود به ناگاه آن را چنان به سوی عمرو بن حریث پرتاب کرد که از پشتش درآمد. سپس بی درنگ شمشیر او را کشید و دربان و غلامانش را کشت و پس از آن هر آنکه را در خانه یافت. به دنبال آن بر طبل جنگ کوبید. سپاهیان حریث به داخل کاخ می آمدند و ابراهیم هرکه را می دید می کشت (مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص239-240).

89- عمرو بن صبیح
وی عبد اللَّه بن مسلم بن عقيل را هدف تير قرار داد. عبد اللَّه دست خود را به پيشانى خويش نهاد تا از تير جلوگيرى كند، ولى تير كف دستش را سوراخ و در پيشانى مباركش نفوذ كرد و دست او را به نحوى به پيشانيش دوخت كه نتوانست دست خود را حركت دهد. سپس شخص ديگرى آمد و به نحوى نيزه خود را در قلب آن كودك فرو برد كه وى را شهيد نمود(اعلام الوری، ج1، ص465؛ الارشاد، ج2، ص107؛ وقعه الطف، ص247).
سپاهیان مختار او را در حالی دستگیر کردند که خوابیده بود و شمشیرش را زیر سرش گذاشته بود. مختار دستور داد او را آنقدر نیزه و تیر باران کنند که بمیرد(بحارالانوار، ج45، ص376؛ مقتل الحسین علیه السلام لوط بن یحیی، ص380؛حاشیه وقعه الطف، ص247-248).

90- غالب باهلی
وی از جمله فرماندهان سپاه ابن زیاد بود که در نبرد با لشکر ابراهیم در نهر خازر کشته شد(امالی طوسی، ص241؛ بحارالانوار، ج45، ص382).

91- قیس بن اشعث
او از جمله افرادی بود که سیدالشهدا ارواحنا فداه نام او را درزمره دعوت کنندگان ایشان به کوفه برده اند(اعلام الوری، ج1، ص459). وی در هجوم به پیکر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه حوله(قطیفه) ایشان را زیر پا می انداختند به یغما برد.از همین رو او را قیس القطیفه نامیدند.
گفته شده او پس از یغما چنان دچار جذام شد که خانواده اش از او متنفر شدند و از خانه بیرون کردند. پیش از مرگ سگان گوشت تنش را دهان می زدند(ناسخ التواریخ، ج3، ص8).
مختار او را پس از دستگیری سوزاند(المناقب، ج4، ص111؛ مثیر الاحزان، ص76؛ لهوف، ص178؛ بحارالانوار، ج45، ص58؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص38).

92- کعب بن جابر
او قاتل بریر بن خضیر است.
وقتی از میدان نبرد بازگشت همسرش او را به سبب همکاری در قتل سیدالشهدا ارواحنا فداه ملامت کرده و قسم می خورد تا پایان عمر حتی کلمه ای با او صحبت نکند(حاشیه وقعه الطف، ص222).

93- کلبی
مردى از قبيله كلب تيرى به طرف سیدالشهدا ارواحنا فداه انداخت. تیر به گوشه دهان مقدس ایشان فرو رفت. امام عليه السلام در حق او نفرين كرد و فرمود:
خدا تو را در دنيا و آخرت سيراب منمايد.
آن مرد خبيث دچار تشنگى شد و خويشتن را در فرات انداخت. وى به قدرى آب آشاميد كه به دوزخ نازل شد(المناقب، ج4، ص56؛ احقاق الحق، ج11، ص529).

94- لخمی
فاطمه دختر سیدالشهدا ارواحنا فداه مي فرمايد: هنگامى كه ما نزد يزيد نشستيم ظاهراً قلب او نسبت به ما رقت نمود. مردى از اهل شام كه چهره سرخى داشت برخاست و به يزيد گفت: «يا امير المؤمنين! اين دختر را به من ببخش.» منظور آن مرد من بودم.
من كه دخترى زيبا و خوش صورت بودم به خود لرزيدم و گمان كردم اين موضوع براى زنان جایز است؛ لذا دامن عمه‏ام زينب سلام الله علیها را گرفتم. ولى عمه‏ام مي دانست كه اين موضوع امكان پذير نبود. به عمه گفتم:«من كه يتيم شده‏ام آيا جا دارد كه مستخدم هم باشم!؟»
عمه‏ام به آن مرد شامى فرمود: «به خدا قسم كه دروغ گفتى. قسم به خدا اگر تو بميرى اين پيشنهاد براى تو و يزيد ممكن نخواهد شد.»
يزيد خشمگین شد و به حضرت زينب سلام الله علیها گفت: «به خدا قسم كه دروغ گفتى. من اين حق را دارم. اگر بخواهم مي توانم اين كار را انجام دهم.» زينب قهرمان سلام الله علیها در جوابش فرمود: «ابدا، به خدا قسم كه خدا اين اختيار را به تو نداده است مگر اينكه از ملت و دين ما خارج شوى و دين ديگرى را برگزينى.»
يزيد از شدت غضب از جاى برجست و گفت: «آيا تو در مقابل من يك چنين سخنى را مى‏گویى؟ جز اين نيست كه پدرت و برادرت از دين خارج شدند.»
زينب كبری سلام الله علیها فرمود: «تو و پدرت و جدت به وسيله دين پدر و برادر من هدايت شديد، اگر تو مسلمان باشى (ولى از كجا معلوم كه تو مسلمان باشى).»
يزيد گفت: «اى دشمن خدا دروغ مي گویى.»
حضرت زينب سلام الله علیها فرمود: «تو اميرى هستى كه به وسيله ظلم و ستم فحاشى مي كنى و با قدرتى كه دارى خشم و غضب مي كنى.»
يزيد خجل و ساكت شد. مرد شامى سخن خود را براى دومين بار تكرار كرد و به يزيد گفت: «اين دختر را به من ببخش.»
يزيد به او گفت: «دور شو. خدا تو را بکشد.»بنا بر برخی نقل ها ام كلثوم به آن مرد شامى فرمود: «يعنى اى مرد ناكس ساكت شو. خدا زبان تو را قطع و چشمان تو را كور و دست هاى تو را خشك كند و جاى تو را در جهنم قرار دهد. هرگز فرزندان پيامبران مستخدم فرزندان زنازادگان نخواهند شد.»
راوى مي گويد: «به خدا قسم هنوز سخن آن بانو تمام نشده بود كه خداى توانا نفرين او را در حق آن مرد شامى گيرا نمود! ام كلثوم پس از تحقق اين نفرين فرمود: «سپاس مخصوص آن خدایى است كه تو را قبل از آخرت در دنيا مورد عقوبت قرار داد. اين جزاى آن كسى است كه متعرض حرم پيامبر خدا صلی الله علیه و آله مى‏شود.»
مرد شامى گفت: «اين دختر كيست؟» يزيد گفت: «اين فاطمه دختر حسين و اين زن زينب دختر على بن ابى طالب است.
مرد شامى گفت: «آن حسين كه پسر فاطمه و آن على كه پسر ابى طالب است؟»
يزيد گفت: آرى.
شامى گفت: «اى يزيد! خدا تو را لعنت كند. تو عترت پيغمبر خود را مي كشى و فرزندان او را اسير مي نمایى. به خدا قسم من گمان نمي كردم مگر اينكه ايشان اسيران روم هستند.»
يزيد گفت: «به خدا قسم، من تو را نيز به آنان ملحق مي كنم.» سپس دستور داد گردنش را زدند (فخری منتخب طریحی، ص472؛ الارشاد، ج2، ص120؛ احتجاج، ج2، ص131؛ بحارالانوار، ج45، 137؛ مقتل الحسین علیه السلام و مصرع اهل بیته، ص208).
ادامه دارد ...
سید هاشم ناجی موسوی جزایری
بازنويسي: محمود مطهری نیا

__________________
پاسخ با نقل قول
  #15  
قدیمی 04-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

قسمت پانزدهم
95- مالک بن بشیر / نسر/ نسیر /یسر /هشیم /هیثم بدی /بدائی /کندی
در عصر عاشورا سیدالشهدا ارواحنا فداه لحظه‌ای توقف كرد تا استراحت نمايد؛ زيرا از جهاد ضعيف شده بود.هنگامى كه ايستاده بودند ناگاه سنگى آمد و بر پيشانى مباركشان اصابت كرد.وقتى آن حضرت خواست خون‌هاى صورت مبارك خود را با گوشه لباس پاک کند ناگاه تيرى كه تيز، مسموم و سه شاخه بود آمد و بر سينه و بنا به قولى بر قلب مقدسشان فرو رفت. سیدالشهدا ارواحنا فداه فرمود:
بسم اللَّه و باللَّه و على ملة رسول اللَّه‏
سپس سیدالشهده ارواحنا فداه سر مبارك خود را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود:
خدایا، تو مي‌دانى اين مردم کسى را مي‌كشند كه بر روى زمين پسر پيغمبرى غير از او وجود ندارد.
سیدالشهدا ارواحنا فداه آن تير را از پشت مبارك خود خارج نمود و خون نظير ناودان جارى شد. حضرت، دست خود را روى زخم نهاد.آنگاه که پر از خون مي‌شد خون‌ها را به طرف آسمان مي‌پاشيد. قطره‏اى از آن خون‌ها به زمین بر نمى‏گشت. تا پیش از این ماجرا در آسمان قرمزى ديده نشده بود. سپس حضرت، براى دومين بار دست مبارك خود را در موضع تير نهاد. وقتى پر از خون شد آن را به سر و محاسن خويشتن ماليد و فرمود:
من همين طور خواهم بود تا جدم پيامبر خدا صلی الله علیه و آله را ملاقات نمايم و بگويم:يا رسول اللَّه، فلانی و فلانی مرا شهيد كردند.
پس از اين جريان، قتال برای سیدالشهدا ارواحنا فداه مشکل گشت و ایشان زمین‌گیر شد.
هر كه به نزديك آن بزرگوار مى‏آمد از ایشان صرف نظر مي‌كرد تا اينكه مردى از قبيله كنده كه او را مالك بن يسر مي‌گفتند به سیدالشهدا ارواحنا فداه ناسزا گفت و شمشيرى بر فرق آن حضرت زد چنان كه كلاه ایشان را پر از خون شد. سیدالشهدا ارواحنا فداه به او فرمود:
با اين دست غذا نخورى و آب نياشامى و خدا تو را با ظالمان محشور نمايد.
سپس سیدالشهدا ارواحنا فداه كلاه خود را به دور انداخت و كلاه ديگرى بر سر نهاد و در حالى كه خسته بود عمامه بر روى آن بست. كندى آمد و كلاه امام را كه از خز بود برداشت.
وى پس از واقعه كربلا نزد زن خود آمد و خون آن كلاه را شست. همسرش به او گفت: «آيا چيزى را كه از پسر پيغمبر صلی الله علیه و آله غارت كرده‏اى و به داخل خانه من مي‌آوری؟ از نزد من خارج شو. خدا قبر تو را پر از آتش كند.» وی پس از آن به همسرش حمله کرد. زن از دست او گریخت امام در حین این ماجرا دستش زخمی شد. آن خبيث پس از اين جنايت دچار بدترين فقر گرديد و دست‌هايش خشك‏ شد. در فصل زمستان از دست‌هايش خون مي‌ريخت و در فصل تابستان نظير دو چوب خشك بودند(الارشاد، ج2، ص110؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی،ج2، ص35؛ بحارالانوار، ج45، ص53 و 302؛ مثیرالاحزان، ص73 و 76؛ اعلام الوری، ج1، ص467؛ وقعه الطف، ص177 و 250؛ حاشیه وقعه الطف، ص178 و 250؛ ملحقات احقاق، ج27، ص205؛ المناقب، ج4، ص57؛ لهوف، ص172؛ فخری منتخب طریحی، ص451؛ ینابیع الموده، ص418؛ مدینه المعاجز، ج4، ص92؛ مقتل الحسین علیه السلام و مصرع اهل بیته و...، ص141).
سپاه مختار او را به همراه مالک بن بشیر بدی و حمل بن مالک محاربی در قادسیه یافتند و به نزد مختار آوردند.
مختار به آنان گفت:«ای دشمنان خدا و کتاب و رسول و خاندان رسول او حسین بن علی علیهما السلام کجاست؟ او را به من بازگردانید. کسانی را کشتید که در نماز باید بر آنها درود بفرستید؟»
آنان منکر شدند و گناه را به گردن ابن زیاد انداختند.
مختار دست و پای مالک را قطع کرد و گذاشت او آنقدر خون خویش غوطه بخورد که بمیرد و سپس آن دو را گردن زد(امالی شیخ طوسی، ص244؛ مقتل الحسین علیه السلام لوط بن یحیی، ص272 و 371؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص223-224).

96- مالک ابن بشیر/بشر/نسر
وی در حمله تاراج‌گرانه به پیکر مطهر سیدالشهدا ارواحنا فداه زره حضرت را به یغما برد. پس از پوشیدن آن مجنون گشت( مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص37؛ ناسخ التواریخ، ج3، ص9؛ بحارالانوار، ج45، ص57).
مختار او را احضار کرده و در بازار گردنش را زدند(بحارالانوار، ج45، ص374).

97- مالک بن حوزه
سیدالشهدا ارواحنا فداه در روز عاشورا در اطراف سپاه خود چاله‌ای حفر نموده و آتشی برپا کردند تا جنگ از یک جناح سپاه ادامه یابد و از دیگر جهت‌ها آسوده خاطر باشند.
ابن ابی جویریه مزنی و بنا بر نقلی مالک بن حوزه که سوار بر اسب بود با دیدن این فعالیت حضرت با حالتی تمسخر آمیز گفت:« ای حسین و ای یاران حسین، آتش بر شما بشارت باد که خود در دنیا به سوی آن شتافتید.»
سیدالشهدا ارواحنا فداه از یاران نامش را پرسیدند و پس از شنیدن نام او فرمودند:
خدایا او را در آتش دنیا بسوزان.
در پی این دعا ناگهان اسب او رم کرد و جویریه را در همان آتش انداخت. وی در آن آتش سوخت. سیدالشهدا ارواحنا فداه برای شکرگذاری به سجده افتاد و به خداوند عرضه داشت:
چه دعایی بود و چه سریع اجابت شد!
سپس ادامه دادند:
خدایا، ما خاندان و فرزندان و خویشاوندان پیامبرت هستیم. ظالمان و غاصبان حق ما را نابود کن؛ همان که تو شنوا و اجابت کننده‌ای(موسوعه الامام حسین علیه السلام، ص393-394؛ الفتوح، ج5، ص108).

98- محمد بن اشعث اول
عصر عاشورا مردى آمد و گفت: حسين (علیه السلام) كجاست؟ سیدالشهدا ارواحنا فداه فرمود:
من حسينم.
او گستاخانه گفت: «بشارت باد تو را به آتش كه اكنون داخل آن خواهى شد.»
امام عليه السلام در جوابش فرمود:
بلكه بشارت باد مرا به پروردگار مهربان و شفيعى كه شفاعتش قبول مى‏شود. تو كيستى؟
گفت: «من محمّد بن اشعث هستم.»
سیدالشهدا ارواحنا فداه در حق او نفرين كرد و فرمود:
پروردگارا، اگر اين شخص دروغگوست، او را داخل جهنم كن. وى را امروز وسيله عبرت يارانش قرار بده.
طولى نكشيد كه عنان اسب وى بازگشت و او را از پشت خود پرتاب نمود ولى پايش در حلقه ركاب ماند. آن اسب وى را همچنان مي‌زد تا اينكه قطعه قطعه شد و آلت رجوليت او روى زمين افتاد. راوی می‌گوید:«خدا قسم من از اين سرعت استجابت دعاى آن حضرت دچار تعجب شدم‏(مثیرالاحزان، ص64؛ بحارالانوار، ج45، ص31).»

99- محمد بن اشعث دوم
وی روز عاشورا به میانه میدان آمد و گفت:«اى حسين بن فاطمه، تو از طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چه حرمتى دارى كه ديگران ندارند؟»
سیدالشهدا ارواحنا فداه فرمود:
از اين آيه: خدا برگزيده آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان؛ نژادهایى كه از يكديگرند(سوره آل عمران(3)، آیه 23). به خدا محمد صلی الله علیه و آله از خاندان ابراهيم است و عترت رهبر از خاندان محمدند.
سپس فرمود:
اين مرد كيست؟
گفتند:«محمد بن اشعث بن قيس كندى.»
سیدالشهدا ارواحنا فداه سر به آسمان برداشت و گفت
خدايا به محمد بن اشعث خوارى‌ای بده كه هرگز عزيزش نگردانى.
بر او عارضه‏اى رخ داد و از لشكر به كنارى رفت تا خود را وارسد و خدا كژدمى بر او مسلط كرد و او را گزيد و مكشوف العوره ماند(امالی شیخ صدوق، ص222؛ روضه الواعظین، ص185؛ المناقب، ج4، ص57؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج1، ص249).
وقتى مختار به دنبال محمّد بن اشعث بن قيس فرستاد او رفته بود در قصرى كه جنب قادسيه داشت. مختار به مأمور خود گفت: «به تعقيب ابن اشعث برو. تو او را خواهى يافت كه مشغول لهو و لعب، يا مشغول شكار كردن، يا خائف و حيران، يا پنهان شده است. برو سر او را براى من بياور.»
ياران مختار(حوشب به همراه صد نفر) قصر او را در موصل كه دو در داشت محاصره كردند. او که از ناحیه ابن زبیر امیر موصل شده بود او از قصر خارج و به سمت مصعب بن زبیر گريخت. مختار قصر و خانه او را خراب نمود و آنچه را كه در آنها بود گرفتند(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص217-218 و 224-225؛مقتل الحسین علیه السلام لوط بن یحیی، ص381؛ بحارالانوار، ج45، 376).
در نبرد سپاه مختار و ابن زبیر او نیز حضور داشت. عبدالله بن عمرو هندی که از یاران مختار بود به درون سپاه ابن زبیر نفوذ کرد و با ضربه‌ای به سر فرزند اشعث او را به درک واصل کرد(مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، ج2، ص245؛ حاشیه وقعه الطف، ص116).
ادامه دارد ...
سید هاشم ناجی موسوی جزایری
بازنويسي: محمود مطهری نیا
__________________
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:35 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها