بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > تاریخ

تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 02-12-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
جدید کلیات تاریخ اسلام

کلیات تاریخ اسلام


اِفك

دروغ، افتراء و تهمت. افك در تاريخ اسلام تهمتى است كه منافقان به عايشه همسر پيغمبر (ص) بستند و روح الامين، آن حضرت را به كذب بودن آن آگاه ساخت و اين آيات نازل گرديد »ان الذين جاءوا بالافك عصبة منكم لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم لكل امرء منهم ما اكتسب من الاثم...« . (نور:13 - 11)

طبرسى در تفسير خود سند را به عايشه مى‏رساند كه گفت: عادت پيغمبر (ص) بر اين بود كه چون مى‏خواست به سفرى برود ميان همسران خود قرعه مى‏زد بنام هر كدام مى‏افتاد همان را با خود مى‏برد، اتفاقاً در يكى از غزوات (كه گفته شده غزوه بنى مصطلق بوده) قرعه به نام من افتاد و مرا با خود برد و پس از پايان غزوه در بازگشت به مدينه، يك منزل مانده به شهر هنگامى كه اعلان كوچ كاروان نمودند من جهت قضاء حاجت از لشكرگاه فاصله گرفتم، چون بازگشتم گردنبند خويش را به گردن نيافتم، به جستجوى آن پرداختم تا گاهى كه آن را جستم دير زمانى گذشت، هنگامى برگشتم كه همه رفته بودند، من همانجا بماندم به گمان اينكه حتماً به سراغ من خواهند آمد ولى مدتى گذشت و كسى نيامد و من در همانجا به خواب رفتم ، اتفاقاً صفوان بن معطل سلمى كه از لشكر عقب مانده بود بر من عبور كرد مرا شناخت و بدون اينكه با من سخنى بگويد، شتر خود را بخوابانيد و من سوار شدم و خود از عقب ، شتر را همى‏راند تا به مدينه رسيديم به خانه رفتم ناگهان بيمار شدم و بيمارى من يك ماه به طول كشيد و در ضمن اين مدت كسانى سخنانى درباره من مى‏گفتند و من از همه جا بى خبر بودم، اين قدر مى‏دانستم كه پيغمبر(ص) نسبت به من بى مهر گرديده با من سخنى نمى‏گويد و هرگاه مى‏خواهد احوال مرا بپرسد به ديگران مى‏گويد: آن زن در چه حال است؟ وضع بدين منوال بود تا مرض من رو به بهبود رفت و دوران نقاهت بسر مى‏بردم كه روزى از زنى از دوستانم چيزى شنيدم كه مرا در شك و شبهه فرو برد، به او گفتم: مگر چه بوده؟ وى داستان افك و بهتانى كه منافقين به من بسته بودند و هدفشان آزار پيغمبر (ص) بود برايم بيان داشت، من بى اندازه غمگين شدم از پيغمبر(ص) اجازه گرفتم و به خانه پدر رفتم از مادرم پرسيدم، وى گفت: آخر تو هوو دارى و مانند تو دخترى كه چندين هوو دارد هووها نمى‏توانند الطاف و محبتهاى شوهرى مانند پيغمبر (ص) را نسبت به تو ببينند. هر چه بود آن شب را تا به صبح از غم و اندوه نخفتم و پيوسته آرزو مى‏كردم اى كاش پيغمبر (ص) خوابى مى‏ديد كه دلالت بر پاكدامنى من كند، صبح آن روز بود كه آيات افك نازل گرديد و اين خبر در شهر شايع شد تا به خانه پدرم رسيد ، مادرم گفت: اكنون به نزد پيغمبر رو، من گفتم: خير، من خدا را سپاس مى‏گويم كه آبروى مرا حفظ كرد و از كسى منتى ندارم، تا اينكه پيغمبر (ص) مرا بخواند و فرمود: اى عايشه مژده باد تو را كه خداوند تبرئه‏ات كرد، و سپس آيات را تلاوت نمود.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 02-12-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

جاهليت

حالت نادانى .
در اصطلاح تاريخ : روزگار پيش از اسلام ، كه جهل و بى‏خردى بر مردم عموما و عرب خصوصا حاكم بوده ، بت ميپرستيدند و اسير احساسات و خرافات بودند و خودخواهى و خونريزى و تجاوز و ستيز ، مايه مباهات آنها بوده .

و بقول مرحوم طريحى : حالتى كه عربها قبل از اسلام داشتند ، و آن عبارت بود از : جهل بخدا و پيامبران وشرايع دين ، و فخر و مباهات به آباء و انساب و تكبر و نخوت و مانند آن . (مجمع البحرين)
حالتى كه جهالت در آن حكمفرما بود ، در هر قوم و ملت و در هر زمان كه باشد ، ولى مراد از آن در قرآن حالت پيش از اسلام است . (نهاية ابن اثير)
اين كلمه چهار بار در قرآن كريم آمده است : »يظنّون باللَّه ظنّ الجاهليّة يقولون هل لنا من الامر من شى‏ء« (آل عمران : 154) . »افحكم الجاهليّة يبغون و من احسن من اللَّه حكما لقوم يوقنون« (مائده : 50) . »و قرن فى بيوتكنّ و لا تبرّجن تبرّج الجاهليّة الاولى« (احزاب:33) . »اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحميّة حميّة الجاهليّة« . (فتح:26)
چنان كه ميدانيم در هر يك از اين چهار آيه بنحوى از جاهليت نكوهش شده و اين شيوه مورد استنكار قرار گرفته :

در آيه 154 آل عمران سخن از پندار غلط آنها درباره خداوند بميان آمده كه آنان خداوند را جدا از زندگى خويش مى‏پنداشتند و بنظارت او بر بندگان و رحمت و لطف و نصرت او معتقد نبودند .
و در آيه 50 مائده درباره قوانين دوران جاهليت و سنجش آن با قوانين اسلام سخن شده ، و در آيه 33 احزاب راجع به بى حجابى و بى پروائى زنان آن روزگار تذكر داده شده و در آيه 26 فتح از تعصبات غلط و نابجاى جاهليت ياد شده است . (نگارنده)

نبى اكرم (ص) فرمود : چهار چيز از روش جاهليت در ميان امت من معمول است كه آن را از دست ندهند : افتخار بمقام و طعنه زدن بيكديگر در نژاد و معتقد بودن بتأثير ستارگان در بارش باران ، و نوحه سرائى در مرگ اشخاص .

محمد بن مسلم گويد : از امام باقر(ع) تفسير »و اذكروا اللَّه كذكركم آبائكم او اشدّ ذكرا« سؤال نمودم ، فرمود : مردم جاهليت (چون در منى و موسم حج يا در مجامع ديگر جمع ميشدند به پدران خويش افتخار نموده امتيازات آباء و اجداد خود را به رخ يكديگر ميكشيدند و) ميگفتند : پدر من چنين بود ، پدر من چنان بود . و در حديث ديگر آمده كه سوگندشان بجان پدر يكدگر بود . (بحار: 311ج�99)
از امام باقر (ع) روايت شده كه حضرت رسول (ص) در فتح مكه به منبر رفت و فرمود : اى مردم ! خداى ، آن غرور و نخوت جاهليت و افتخار نژادى كه در آن عالم داشتيد از شما برگرفت ؛ بدانيد و آگاه باشيد كه عربيت يك زبان بيش نيست و هيچگونه برترى به اصل و تبارى نميدهد و اگر كسى را در روش و رفتار و سلوك انسانى نقص و كمبودى بود اينگونه موهومات رفع نقص او را ننموده امتيازى به وى ندهد ، و بدانيد كه هر خونى كه در جاهليت ريخته شده و هر دشمنى كه در آن دوران بوده همه بزير اين پاى من است تا قيامت و هيچگونه ارزشى نخواهد داشت . (بحار: 137ج�21)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : خداوند سبحان محمد (ص) را در دورانى مبعوث نمود تا مردمان را بعذاب ابدى خويش بيم دهد و امانت قرآن را به وى سپرد كه شما اى جماعت عرب به بدترين كيش و ناستوده‏ترين وضع در ميان سنگهاى زبر و خشن و مارهاى كر زندگى ميكرديد ، آب آلوده مينوشيديد و غذاى ناگوار نامطبوع ميخورديد ، خون يكدگر ميريختيد و روابط خويشاوندى را ميگسيختيد ، بتها در ميان شما برافراشته و گناه و جنايت بى باكانه در ميان شما رايج بود .
و در جاى ديگر فرمود : خداوند پيغمبرش را در دورانى فرستاد كه فترت (زمانى كه پيغمبر نباشد) ، حكمفرما و جوامع ملل بخوابى عميق فرو رفته و آشوبها عليه جامعه آن روز مصمم و نظم امور از هم گسيخته و آتش جنگها افروخته بود ؛ جهان رونق و درخشش خويش را از دست داده و چهره فريب خود را آشكار ساخته و آب زندگيش خشكيده بود ؛ اعلام هدايت بكنار رفته پرچمهاى ضلالت برافراشته ، دنياى آن روز چهره كريه خويش را پيوسته نشان ميداد و در روى جويندگانش بسى عبوس بود ، بر و بارش آشوب ، غذايش مردار ، شعارش ترس و ناامنى و دثارش شمشير بود . خداوند در دورانى پيامبرش را مبعوث نمود كه مردم گمراهانى سرگشته و حيران بودند و در ميان آشوبهائى فرو رفته بودند كه بدست خويش آن آشوبها را بپا ساخته بودند و خودخواهى ، آنان را بلغزشها كشانده بود؛ جاهليت ثبات و آرامش و وقار را بكلى از آنها گرفته بدام امواج تباه كننده‏شان سپرده بود ؛ سرگردانهائى بودند كه در مسائل اجتماعى متزلزل و در رنج نادانى روزگار ميگذراندند . (بحار: 218ج�18)
مرحوم كلينى به سندى از امام صادق(ع) روايت ميكند كه فرمود : عرب (ها پيش از ظهور اسلام) هميشه به بخشى از احكام و دستورات دين حنيف پايبند بوده‏اند ، از جمله : صله رحم ، مهمان نوازى ، حج بيت اللَّه ، و يكديگر را از خوردن مال يتيم بر حذر ميداشته‏اند و ميگفته‏اند : مال يتيم پايبند است . قسمتى از محرمات اجتناب مينموده كه مبادا به پيامد آنها دچار گردند ، واينچنين بود كه هر گاه مرتكب كبيره‏اى يا هتك حرمتى از حرمتهاى الهى ميگرديدند سريع بعقوبتى مبتلى ميشدند ، ريشه‏اى از درخت حرم بگردن شتران خود مى‏آويختند، دگر آن شتر بهر كجا كه ميرفت در امان بود ، و كسى جرأت نداشت ريشه درخت ديگرى جز درخت حرم بگردن شتر بياويزد كه وى را كيفر ميكردند ... (بحار:172ج�15)


جاهليت اولى


نادانى نخست .
ميان مفسران در مقصود از جاهليت اولى كه در قرآن : »و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الاولى« (احزاب : 33) آمده اختلاف است : برخى آن ر ا زمان ولادت ابراهيم دانند كه زنان لباس از لؤلؤ مى‏پوشيدند و در ميان مردها به گردش مى‏پرداختند و خود را بر آنان عرضه مى‏كردند . حكم بن عيينه گفت : زمان بين آدم و نوح است كه هشتصد سال بود و رسوم زشتى از آنان حكايت كنند . ابن عباس گفت: زمان بين نوح و ادريس باشد . كلبى گفت : زمان بين نوح و ابراهيم باشد كه زنان لباسى از لؤلؤ كه دو سوى آن نادوخته بود و لباسى كه بدن آنان را پنهان نمى‏كرد مى‏پوشيدند . گروهى زمان بين موسى و عيسى گفته‏اند . ثعلبى گفت : زمان بين عيسى و محمد (ص) است .

ابوالعاليه گفت : زمان داود و سليمان است كه زنان را پيراهن نادوخته بود و عضوهائى از بدن را كه نماياندن آن ناپسند بود آشكار مى‏ساختند چنانكه زن با شوهر و دوست شوهر خود مى‏نشست و بالا تنه خود را به دوست شوهر و پائين تن خود را به شوهر اختصاص مى‏داد و چه بسا كه يكى از آنان درخواست معاوضه مى‏كرد .

ابن عطيه گفت : به عقيده من خداى تعالى به زمانى اشاره دارد كه زنان (پيغمبر) آن را درك كرده بودند و امر مى‏كند كه از سيره خود كه در جاهليت و زمان كفر داشتيد (يعنى بى‏غيرتى و بى‏حجابى) دست برداريد نه اينكه مراد از جاهليت اولى زمان يا عصر خاصى باشد بلكه لفظ جاهليت بر زمان پيش از پيغمبر گفته شده . (بلوغ الارب:18 - 17ج�1)
از امام باقر (ع) ذيل آيه »و لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى« آمده كه فرمود : يعنى جاهليت ديگرى در آينده خواهد آمد . (بحار: 189ج�22)
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 02-12-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

جنگهاى پيغمبر اسلام (ص)


مجموع جنگهائى كه بامر آن حضرت اتفاق افتاده از غزوه تا سريه به اختلاف مورخين از 72 تا 80 به ثبت رسيد است، بيست و شش آن غزوه است كه خود آن حضرت در آنها شركت داشته ، و بقيه را سريه گويند .
غزوات آن حضرت به ترتيب عبارتند از: ابواء ، بواط ، عشيره ، بدر اول ، بدر بزرگ، بنى سليم ، سويق ، ذى امرّ ، احد ، نجران ، اسد ، بنى‏نضير ، ذات‏الرقاع ، بدر آخر ، دومة الجندل ، خندق ، بنى‏قريظه ، بنى‏لحيان ، بنى‏قرد ، بنى‏المصطلق ، حديبيه ، خيبر ، فتح مكه ، حنين ، طائف و تبوك . (بحار:169ج�19)

جنگهاى على بن ابيطالب

عبارتند از : جمل ، صفين و نهروان . به اين واژه‏ها رجوع شود .


جهيزيه فاطمه زهرا(س)

از امام باقر(ع) نقل است كه رختخواب فاطمه زهراء (ع) در شب زفاف عبارت بود از : پوست گوسفندى كه چون مى‏خواستند بر آن بخوابند از سمتى كه پشم داشت رو مى‏كردند و بر آن مى‏خفتند ، و بالشى از پوست بدون پشم كه آن را از ليف خرما پر كرده بودند . و مهريه فاطمه (ع) زرهى آهنين (و به روايتى پانصد درهم) بود . (بحار:104ج�43 و 112)


جِيفَة

لاشه ، مردار بو گرفته . ج : جِيَف و اجياف .
از سخنان اميرالمؤمنين(ع) : »... والدنيا كاسفة النور ، ظاهرة الغرور ... ثمرها الفتنة و طعامها الجيفة ...« (نهج : خطبه 89) . »اقبلوا (اهل الدنيا) على جيفة قد افتضحوا بأكلها و اصطلحوا على حبها ...« . (نهج : خطبه 109)
»ما لابن آدم والفخر ؟! : اوله نطفة و آخره جيفة ، و لا يرزق نفسه و لا يدفع حتفه« . (نهج : حكمت 454)
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 02-12-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

حَدِيدَة

مؤنث حديد. يكپاره آهن. حديده محماة: يكپاره آهن تفته، اين واژه در تاريخ زندگى عقيل بن ابى طالب ثبت شده كه شرح حالش را در اين كتاب ملاحظه مى‏فرمائيد. شرح ماجرا از زبان على (ع) بشنويم: حضرت ضمن خطبه‏اى فرمود: بخدا سوگند، عقيل را ديدم كه سخت تهيدست گشته تنها يك صاع (سه كيلو) گندم (بيت المال) شما از من همى خواست، فرزندانش را ديدم كه از گرسنگى چهره‏شان گردآلود و رنگشان نيلگون بود. وى در خواسته خويش همى اصرار مى‏ورزيد و چانه همى زد و خواسته‏اش (صاع گندم) پيوسته تكرار مينمود و من به سخن او گوش ميدادم، وى گمان ميكرد كه من دينم را به وى ميفروشم و راه خويش رها كرده بدنبال او ميروم؛ اما من پاره آهن تفتيده‏اى آماده كرده به بدنش نزديك آوردم، باشد كه بياد حرارت آتش دوزخ افتد (و از خواسته ناروايش دست بردارد) كه ناگهان فريادش بلند شد. من گفتم: مادرها بعزايت نشينند اى عقيل تو از آهن پاره‏اى كه بشرى ببازى آن را گرم كرده همى نالى و مرا به آتشى مى‏كشانى كه پروردگار جبار آن را بقهر خويش برافروخته؟! تو از رنجى ناچيز مينالى و من از شعله آتش سوزان جهنم نترسم؟!... (بحار: 162 ج� 41)


حنّانه

مؤنث حنّان: مهربان. نوحه‏گر و ناله كننده. نام ستونى از چوب در مسجد رسول كه پيغمبر (ص) به آن تكيه ميزد و خطبه ميخواند و چون منبر مقرر شد و بر منبر خطبه خواند آن ستون ناله سر داد مانند طفلى كه از مادر جدا شده باشد. (غياث اللغات و آنندراج)
و نيز نام ستونى در راه كوفه به نجف. ابن مسكان گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: اين ستون كه در راه نجف مى‏باشد چيست؟ فرمود: آرى هنگامى كه جنازه اميرالمؤمنين(ع) را از اينجا عبور ميدادند همين ستون از اندوه بر درگذشت حضرت خم شد چنانكه تخت ابرهه هنگام ورود عبد المطلب بر او خم شد. از مفضل نقل شده كه حضرت صادق (ع) نزد ستون حنانه دو ركعت نماز گزارد و چون وجه آن را از حضرت پرسيدند فرمود: سر جدم حسين(ع) در اينجا نهادند. (بحار:454ج�100)
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 02-12-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

خانه نشينى على (ع) پس از پيغمبر


هيثم بن عبداللَّه رمّانى گويد: از حضرت رضا(ع) پرسيدم: »به چه سبب على (ع) بيست و پنج سال (در خانه نشست و) با دشمنانش به مبارزه برنخاست و پس از آنكه بحكومت ظاهرى دست يافت به نبرد پرداخت«؟ فرمود: »اين همان كارى است كه پيغمبر (ص) كرد چه آن حضرت سيزده سال در مكه و نوزده ماه در مدينه جهاد ننمود بدين سبب كه يارانش اندك بودند؛ على(ع)نيز بدين‏وضع بود«. (بحار:143ج�8)
از خود آن حضرت نقل است كه فرمود: »هنگامى كه پيغمبر (ص) درگذشت من بتجهيز و دفن جسد آن حضرت مشغول بودم و چون از اين وظيفه فراغت يافتم سوگند ياد كردم كه به هيچ كارى جز نماز و جمع آورى قرآن دست نزنم و (جهت اتمام حجت) دست فاطمه و حسن و حسين گرفتم و بدر خانه يك يك بدريان و پيشتازان از مسلمين رفتم و حق خويش را به آنها توضيح دادم و آنان را بيارى خواندم ولى جز چهار تن: سلمان و ابوذر و عمار و مقداد كسى مرا اجابت ننمود«.
و در حديث سلمان آمده كه : »در آغاز بيست و چهار نفر اجابت نمودند و على (ع) دستور داد صبح فردا همه با سرهاى تراشيده و سلاح بدوش آماده شوند و چون وقت مقرر فرا رسيد جز چهار تن: من و ابوذر و مقداد و زبير كسى حضور نيافت و چون على (ع) چنين ديد از اجتماع بكنار رفت و بجمع قرآن پرداخت«. (بحار:328ج�22)


خدمتكاران پيغمبر اسلام


عبارت بودند از: انس و هند و اسماء دختران خارجه اسلميه و ابو الحمراء و ابو خلف. (بحار: 251 ج� 22)
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 02-12-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

خَيبر


ناحيه‏اى است هشت منزلى مدينه از راه شام كه به زمان قديم قلاع و مزارع و نخلستان در آنجا بوده و بسال هفتم هجرت بدست پيغمبر اسلام گشوده شد.

چون حضرت رسول (ص) از حديبيه بازگشت و حدود بيست روز در مدينه بماند سوره فتح بر آن حضرت نازل گرديد و اين به فتح خيبر بشارتى بود. در اواخر رجب با هزار و چهارصد تن از ياران آهنگ خيبر نمود وچون بدان ناحيت نزديك شدند سپاه را امر به توقف نمود و اين دعا بخواند: »اللهم ربّ السماوات السبع و ما اظللن و رب الارضين السبع و ما اقللن و رب الشياطين و ما اضللن انّا نسألك خير هذه القرية و خير اهلها و نعوذ بك من شر هذه القرية و شر اهلها و شر ما فيها« آنگاه فرمود: بنام خدا به پيش رويد. خيبر را هفت قلعه استوار بنامهاى ناعم، قموص، كتيبه، شق، نطاة، وطيح و سلالم بود، و چون جهودان خيبر لشكر اسلام را بديدند درب همه قلعه‏ها بسته و خود بدرون آنها متحصن شدند.

بالجمله مسلمانان با جهودان وارد جنگ شدند و بعضى از قلاع را گشودند و قلعه قموص را كه از همه محكمتر بود محاصره نمودند و هر روز يكى از معاريف سپاه اسلام علم برميداشت و به جنگ ميرفت و تا شامگاه فتح ناكرده بازميگشت.

پيغمبر (ص) را آنروزها درد شقيقه گرفته بود كه توان ورود بميدان را نداشت.

تا شبى كه عمر با دست خالى از نبردگاه برگشت حضرت فرمود: فردا علم به كسى دهم كه ستيزنده ناگريزنده باشد، خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند و خداوند خيبر را بدست او گشايد. همه منتظر كه اين افتخار نصيب چه كس گردد؟ روز بعد پيغمبر فرمود: على كجا است؟

گفتند او را درد چشمى است كه نيروى جنبش ندارد. فرمود: بيايد. چون على حضور يافت حضرت آب دهان مبارك به چشم على افكند و در حال شفا يافت. پس علم را بدست على داد و او هروله كنان تا پاى قلعه قموص رفت. مرحب خيبرى كه پهلوانى دلير بود و روزهاى پيشين باعث هزيمت مسلمانان شده بود امروز نيز بعادت هر روز رجز گويان از قلعه بيرون شد و به نبرد على شتافت.

على او را فرصت نداد و با يك ضربت ذو الفقار كارش بساخت. از پس او ربيع بن حقيق كه از معاريف خيبر بود پيش آمد او را نيز بهلاكت رساند و همچنين عنتر خيبرى كه شجاعى نامدار بود و مرّه و ياسر و تنى چند ديگر از يهودان را هلاك نمود. يهودان چون چنين ديدند همه هزيمت نموده بدرون قلعه پناه بردند و درب بزرگ آهنين آن را به روى خويش بستند. على فوراً به نيروى الهى آن درب را از جاى بكند و قلعه را بطور كامل فتح نمود. آنگاه ابن ابى‏الحقيق كه زعيم آنها بود به حضرت پيام فرستاد كه اجازه ميدهى بنزد تو آيم و درباره سرنوشت قومم سخنى با تو گويم؟

حضرت اجازت فرمود، وى بيامد و حضرت با وى مصالحه نمود كه همه اهالى خيبر از مرد و زن آزاد باشند و تنها با رخت خويش از اينجا برون روند و به هر جا كه خواهند بروند. يهودان فدك چون شنيدند به حضرت پيغام دادند كه با ما نيز همين معامله كن، ما را آزاد گذار جلاى وطن كنيم و اموال و املاكمان از آن تو باشد. پيغمبر موافقت نمود.

خيبريان چون رسول خدا را به چهره رحمت ديدند مجدداً بنزد حضرت آمده گفتند: اجازه بفرما! در سرزمين خويش بمانيم و به عمران املاك بپردازيم و نيمى از محصول باغات و مزارع از آن شما باشد. حضرت پذيرفت بدين شرط كه هر موقع بخواهم از اينجا كوچ كنيد.

فدكيان نيز چون شنيدند همين درخواست را از پيغمبر نمودند و حضرت رضا داد و از آن ببعد املاك خيبر جزء بيت المال مسلمين شد و فدك كه بدون جنگ و خونريزى تسليم شده بود خالصه رسول خدا گشت (بحار:1ج�21) . اين واقعه بروز 27 رجب اتفاق افتاد. (بحار: 383 ج� 100)

تاريخ نگاران معروف چون محمد بن يحيى ازدى و ابن جرير طبرى و واقدى و محمد بن اسحاق و ابوبكر بيهقى و ابو نعيم از عبداللَّه بن عمر و سهل بن سعد و سلمة بن اكوع و ابو سعيد خدرى و جابر انصارى روايت كنند كه پيغمبر (ص) در خيبر پرچم را بدست ابوبكر داد و او را با جمعى از مهاجرين به ميدان فرستاد و پس از لحظاتى شكست خورده بازگشتند در حالى كه ابوبكر ياران خويش را و آنان ابوبكر را سرزنش ميكردند، سپس پيغمبر (ص) علم را به عمر سپرد و او را به اتفاق جمعى به ميدان اعزام داشت او نيز برگشت در حالى كه عمر ياران خود را ميترسانيد و ياران، او را از هيبت و قدرت دشمن بيم ميدادند، پيغمبر (ص) سخت رنجيده خاطر گشت و فرمود: فردا پرچم را بدست كسى دهم كه خدا و رسول، او را دوست دارند و او خدا و رسول را دوست دارد، ستيزنده‏اى است كه نگريزد و تا بيارى خداوند به پيروزى دست نيابد برنگردد. پس پرچم را بدست على داد و با فتح و پيروزى بازگشت. (بحار:9ج�39)

از امام صادق (ع) رسيده كه اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به سهل بن حنيف نوشت: بخدا سوگند من درب قلعه خيبر را كه از جا كندم و چهل ذراع آن را به پشت سر خويش پرتاب نمودم به نيروى جسمانى و زور از غذا فراهم شده نبود بلكه به نيروى ملكوتى و تابش نور پروردگار يارى شدم، و رابطه من با رسول خدا مانند رابطه دو نور بود، بخدا سوگند اگر همه ملت عرب هماهنگ گردند و در برابر من قرار گيرند از نبرد روى نگردانم، و كسى كه از مرگ نهراسد در خطرها دلى استوار دارد. (بحار:28 ج� 21)
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 02-12-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ذات الفُضُول

نام زره پيغمبر اسلام، كه در آن سه حلقه نقره بوده: يكى از پيش رو و دو از پشت. گويند: »بدين جهت ذات‏الفضول مى‏گفتند ، كه در آن گشادگى بوده است« . (مجمع البحرين)


ذات اَنواط

انواط جمع نوط باشد ، چنان كه نياط ، و آن هر چيزى باشد كه از چيزى درآويزند ، و ذات انواط نام درختى به جاهليت قريش را چون بت ، معبودى كه همه ساله به روزى معين بر وى گرد آمدند و سلاح خود را بدان مى‏آويختند و بر آن طواف مى‏كردند و قربانهاى آورده ذبح مى‏نمودند . در فتوح آمده است كه به روز حنين ، مسلمانان به رسول اكرم (ص) گفتند: »اجعل لنا ذات انواط« يعنى : ما را نيز ذات انواطى مقرّر فرماى . (امتاع الاسماع به نقل لغت‏نامه دهخدا)
حارث بن مالك مى‏گويد : كفار قريش و ديگران از عرب را درخت سبز بزرگى بود كه آن را »ذات انواط« مى‏گفتند ، و هر سال به زيارت آن درخت مى‏رفتند ، و اسلحه خود را بر آن مى‏آويختند و آنجا قربانى مى‏كردند و يك روز را نزد آن درخت مى‏ماندند ، ما نيز در حالى كه تازه از دوران جاهليت بيرون آمده بوديم ، با رسول‏خدا(ص) رهسپار »حنين« شديم و در بين راه به درخت سدرى سرسبز و بزرگ برخورديم و از اطراف و جوانب فرياد زديم كه اى رسول خدا ! چنان كه مشركان عرب »ذات انواط« دارند براى ما نيز »ذات انواط« قرار بده . رسول خدا گفت : اللَّه اكبر ! به خدا قسم همان سخنى را گفتيد كه قوم موسى به موسى گفتند »اجعل لنا الهاً كما لهم آلهة« : براى ما نيز خدائى (بتى) مقرر دار چنان كه آنها دارند . موسى در پاسخ آنها گفت : »شما مردمى نادانيد« (اعراف:138) . اين روش گذشتگان بود ، شما هم اكنون بدان روش مى‏رويد . (سيره ابن هشام:84ج�4 ، امتاع الاسماع:43ج�1)


ذو قِرَد

آبى (منطقه آبادى) است در راه مدينه به خيبر كه از آنجا تا مدينه دو شب راه است. يكى از غزوات رسول خدا (ص) در اين منطقه رخ داده است. اين غزوه در جمادى الاولى به سال ششم هجرت اتفاق افتاد.
ابن اسحاق مى‏نويسد : رسول خدا (ص) از غزوه »بنى‏لحيان« بازگشت ، امّا چند شبى بيش نگذشت كه »عيينة بن حصن بن حذيفة بن بدر فزارى« با سوارانى از »غطفان« بر شتران ماده شيرده رسول‏خدا(ص) در »غابه« غارت بردند و مردى از »بنى غِفار« را كشتند و زنش را با خود بردند.
برحسب آنچه مَقريزى و ديگران نوشته‏اند : »أبوذَرّ« از رسول خدا اجازه خواست كه برود و در »غابه« شترهاى شيرده رسول خدا را سرپرستى كند و رسول خدا به او گفت كه : من از ناحيه »عُيَينَه« و همراهان وى ايمن نيستم و مى‏ترسم پيش‏آمدى رخ دهد . چون »أبوذرّ« بيشتر اصرار كرد به وى فرمود : مى‏بينم كه مى‏روى و روزى مى‏ريزند و پسرت را مى‏كشند و زنت را مى‏برند و با عصاى خويش نزد من بازمى‏گردى . »أبوذرّ« با زن و پسرش رفت و روزى كه »عيينة بن حصن فزارى« براى بردن بيست شتر رسول خدا حمله برد ، پسرش كشته شد و زن او را بردند .
نخستين كسى از اصحاب كه خبر يافت »سلمة بن عمرو بن أكوع أسلمى« بود كه با تير و كمان خويش رهسپار »غابه« شد و غلامى از آن »طلحة بن عبيداللَّه« كه اسبش را مى‏كشيد همراه وى بود ، اما هنگامى كه بر ثنيةالوداع بالا رفت بعضى از سواران دشمن را ديد و بيدرنگ بر ناحيه‏اى از كوه »سلع« بالا رفت و فرياد زد : »وا صباحاه« و سپس دشمن را تعقيب كرد و خود را به آنها رساند و تيراندازى مى‏كرد و مى‏گفت : خُذها و أنا ابن الأكوع و اليوم يوم الرُّضّع .
رسول خدا (ص) فرياد »سلمه« را شنيد و در مدينه نداى : »الفزع ، الفزع« و براى اولين بار نداى : »يا خيل اللَّه اركبى« در داد و بامداد چهارشنبه پيش از همه به تعقيب دشمن بيرون شد و سواران أصحاب هم از پى وى شتافتند ، و پيش از همه سواران »مقداد بن عمرو« به رسول خدا ملحق شد ، سپس »عباد بن بشر« (از بنى عبدالأشهل) ، »سعد بن زيد« (از بنى كعب بن عبدالأشهل). »أُسيد بن ظهير« (از بنى حارثة بن حارث) ، عكاشة بن محصن« (از بنى أسد بن خزيمه) ، »مُحرز بن نضله« (از بنى أسد بن خزيمه) ، »أبوقتاده : حارث بن ربعى« (از بنى سلمه) و »أبوعياش : عبيد بن زيد« (از بنى زريق) ، اينان همگى اسب سوار بودند ، مگر »سلمه« كه پياده دشمن را تعقيب مى‏كرد .
چون اصحاب نزد رسول خدا فراهم آمدند ، به قولى : »مقداد بن عمرو« و به قول ديگر - شايد صحيح‏تر - : »سعد بن زيد أشهلى« را امارت سريّه داد و فرمود : در تعقيب دشمن رهسپار شو ، تا من هم همراه اصحاب برسم .
رسول خدا (ص) »عبداللَّه بن أم مكتوم« را در مدينه جانشين گذاشت و »سعد بن عباده« را با سيصد مرد از قبيله‏اش مأمور پاسبانى مدينه كرد .
رسول خدا و أصحاب ، در پى دشمن تا »ذى قرد« تاختند و با رسيدن اصحاب ده شتر را پس گرفتند و در زد و خوردهائى كه پيش آمد كسانى از دو طرف كشته شدند .
»شهداء غزوه ذى قَرَد«
1 - مُحرز بن نضله (از بنى أسد بن خزيمه) كه او را »أحزم« و نيز »قُمَير« مى‏گفتند و بر اسب »محمود بن مسلمه« كه »ذواللِّمَّه« نام داشت سوار شد و خود را به دشمن رسانيد و سر راه بر آنان گرفت و سرانجام به دست »عبدالرحمن بن عيينه« به شهادت رسيد .
2 - وقّاص بن مجزز مدلجى ، كه ابن هشام او را نيز از شهداى اين غزوه نوشته است .
3 - هشام بن صبابة بن حزن (از بنى ليث بن بكر) برادر »مقيس بن صبابه« كه مردى از أنصار به گمان آن كه از دشمنان است او را كشت .
»كشته‏هاى دشمن«
1 - حبيب بن عيينة بن حصن ، كه »أبوقتاده« يا »مقداد« او را كشت .
2 - عبدالرحمن بن عيينه ، كه او نيز به دست »أبوقتاده« كشته شد .
3 - أوبار .
4 - عمرو بن أوبار ، اين پدر و پسر بر يك شتر سوار بودند و »عكاشة بن محصن« با نيزه‏اى آن دو را به هم دوخت و هر دو را كشت . 5 - مسعده ، كه به دست »أبوقتاده« كشته شد .
6 - قرفة بن مالك بن حذيفة بن بدر ، كه به دست »مقداد« كشته شد .
»نماز خوف«
رسول خدا در »ذى قرد« نماز خوف خواند ، و يك شب و روز آنجا ماند و در ميان أصحاب خود كه پانصد يا هفتصد نفر بودند ، به هر صد نفر يك شتر داد كه براى خوراك خود بكشند . »سعد بن عباده« هم از مدينه چند بار خرما و ده شتر فرستاد كه در »ذى قرد« به رسول خدا رسيد .
»بازگشت به مدينه«
رسول خدا پس از پنج روز كه رفته بود ، روز دوشنبه به مدينه بازگشت .
همسر »أبوذرّ« : پس از بازگشت رسول خدا به مدينه ، همسر »أبوذرّ« هم كه او را اسير كرده و برده بودند ، بر شتر »قصواء« رسول خدا (ص) كه يكى از شترهاى گله بود رسيد و پس از گزارشهائى كه داد ، گفت: اى رسول خدا ! نذر كرده‏ام كه اگر خدا مرا سوار بر اين شتر نجات بخشد ، او را بكشم و از جگر و كوهانش بخورم ! . رسول خدا لبخندى زد و گفت : بد پاداشى است كه به اين شتر مى‏دهى ! خدا تو را سوار بر اين شتر نجات بخشد و آنگاه او را بكشى ؟! نه در معصيت خدا نذرى منعقد مى‏شود و نه در آنچه مال تو نيست ، اين شتر مال من است ، به سلامتى به خانه‏ات بازگرد .
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 02-12-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

رافضى


منسوب به گروهى از لشكر زيد بن على بن الحسين كه او را ترك گفتند وتنها گذاشتند . در اصطلاح فرقه سنى ، هر شيعه رافضى است ، چه ايمان به سه تن از خلفا را ترك كرده است . آنان شيعه را بدين نام تشنيع كنند ودر اين باره از پيغمبر (ص) احاديثى نقل نمايند ، از آن جمله :
در كنزالعمال متقى هندى كه از محدّثين معروف اهل سنت است آمده كه روزى پيغمبر(ص) به على فرمود : »اى على ! مى‏خواهى تو را به عملى راهنمايى كنم كه چون انجام دهى از اهل بهشت باشى - وتو خود از اهل بهشتى - ؟ پس از من گروه‏هائى پديد آيند كه آنها را رافضه گويند ، چون آنها را دريابى آنها را بكش كه آنان مشركند« . على خود گويد : »پس از ما اقوامى پديد آيند كه از محبّت ما دم زنند ودر حقيقت دشمن ما بوند ونشان آنان اين باشد كه ابوبكر وعمر را سب ولعن كنند« . (كنزالعمال:31636)
ونيز در اين كتاب است كه پيغمبر (ص) به على (ع) فرمود : »تو وپيروانت در بهشت خواهيد بود ودر آينده گروهى از شيعه تو كه به لقب رافضى ملقّب باشند پديد آيند هرگاه به آنها برخورديد آنها را بكشيد كه آنان مشركند« .
ونيز از پيغمبر (ص) روايت كند كه فرمود: »گروهى در آخرالزمان بيايند به نام رافضى كه اينان اسلام را رفض كنند وبه دور اندازند ، آنها را بكشيد كه مشركند« .
ونيز از آن حضرت نقل كند كه فرموده : »چه مى‏گوئيد در باره گروهى كه پيشوايانشان به بهشت روند وپيروان به دوزخ« ؟ گفتند : »يا رسول اللَّه ! گرچه آنان عملشان عمل پيشوايانشان باشد« ؟ فرمود : »آرى گرچه مانند آنها عمل كنند ، پيشوايان به سابق علم خدا به بهشت روند وايشان به بدعتشان به دوزخ درآيند« . (كنزالعمال:223ج�1)
به امام صادق (ع) خبر دادند كه عمّار دهنى روزى در محكمه ابن ابى ليلى - قاضى كوفه - شهادتى داد ، قاضى به وى گفت : »اى عمّار ! ما تو را مى‏شناسيم ، تو رافضى هستى ، شهادتت قبول نيست ، برخيز« . عمّار برخاست در حالى كه لرزه به اندامش افتاده ومى‏گريست . ابن ابى ليلى گفت : »اى عمّار ! تو مردى دانشمندى اگر از اين نام ناخرسندى دست از اين مذهب بردار كه در آن حال از برادران ما خواهى بود« . عمّار گفت : »خير ، چنين نيست كه تو مى‏پندارى ولى گريه‏ام بر خودم بود وبر تو ، اما گريه‏ام بر خودم بدين سبب است كه تو مرا به مقامى والا نسبت دادى كه من خود را شايسته آن نمى‏دانم : تو مرا رافضى خواندى در صورتى كه امام صادق (ع) فرمود : اوّلين كسى كه بدين نام خوانده شد سحره فرعون بودند كه چون حقّيت موسى را تشخيص دادند فرمان فرعون ومسلك او را رفض (رها) كرده وبه موسى (ع) پيوستند وهر شكنجه‏اى را به خود پذيرفتند ، سپس فرعون آنها را رافضى خواند كه دين او را رفض كرده بودند پس رافضى كسى است كه هر چه نزد خدا ناپسند باشد رفض كند . واما گريه من بر تو از اين جهت است كه چگونه به خودت جرئت دادى كه شريفترين نام را بدترين نام دانى ودر موقف قيامت از اين جنايت بزرگ چگونه خداى را جواب خواهى داد« ؟! حضرت صادق (ع) چون اين داستان را شنيد فرمود : »اگر عمّار گناهانى بزرگتر از آسمان وزمين داشته باشد به اين سخنانش همه محو گردد وآنچنان اين كار او موجب ازدياد حسناتش شود كه هر خردلى را هزار بار بزرگتر از دنيا كند« .
ابوالجارود گويد : مردى به امام باقر (ع) عرض كرد : يابن رسول اللَّه مردم ما (شيعه) را »رافضى« مينامند . حضرت به سينه خود اشاره كرد وفرمود : من نيز رافضيم وسه بار اين را تكرار نمود .
ابوبصير گويد : به امام باقر (ع) عرض كردم : فدايت شوم نامى بر ما نهاده‏اند كه حكّام وفرمانداران به اين نام جان ومال وآزار ما را حلال ميدانند . فرمود : چه نامى ؟ عرض كرد : رافضى . فرمود : هفتاد مرد از لشكر فرعون وى را رفض (رها) كردند وبه موسى (ع) پيوستند واينان بيش از ديگران از قوم موسى در دينشان استوار وبيش از همه هارون را دوست ميداشتند سپس موسى (ع) آنانرا رافضه لقب داد ، به موسى وحى شد كه اين نام را در تورات براى آنان ثبت كن كه من اين نام را براى آنها بگزيدم . سپس حضرت فرمود : خداوند همين نام را به شما (شيعه) نيز داده است . (بحار:156 - 97ج�68)
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 02-12-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

سَبّ على بن ابى طالب


عنوانى بس ننگين در تاريخ ، كه زبان از گفتار وقلم از نوشتار آن شرمگين است ؛ اين بزرگ جنايت از معروف‏ترين جنايت پيشه ، يعنى معاوية بن ابى سفيان صورت گرفت واين لكه ننگ توسط وى در دامان تاريخ به ثبت رسيد .
در سال 40 ه ق كه به عللى سياسى ميان امام حسن مجتبى (ع) ومعاويه - طىّ شرائطى - صلح برگزار گرديد ومطابق آن صلحنامه مقرر شد زمامدارى مسلمين را معاويه متصدى گردد، وى - كه از شهرت فضيلت على (ع) در ميان مسلمانان احساس خطر ميكرد واين امر را زمينه مساعدى براى بازگشت قدرت به نسل ودودمان آن حضرت ميديد - بر اين شد كه به منظور تثبيت حكومت خويش وبا بهره‏بردارى از ضعف فرهنگ توده مردم ، موقعيت على (ع) ومحبوبيت آن حضرت را از دلهاى مردم بزدايد وخاندان بدنام اميه را - به وسيله زر وزور ووعده ووعيد وجعل اكاذيب - در ميان مردم خاندانى مقدس وخوش نام جلوه دهد .
لذا به عامّة بلاد اسلامى بخشنامه كرد كه خطبا بر منابر وائمه جمعه وجماعت در مجامع ، على بن ابى طالب را سبّ ولعن نموده بيزارى خويش را از او اعلام دارند .
اين تراژدى عظيم كه ضربتى بزرگ بر پيكر اسلام بود ، قبلا به زبان پيغمبر اسلام وبه زبان خود اميرالمؤمنين (ع) پيشگوئى شده بود .
ابن عباس از حضرت رسول (ص) روايت كرده كه فرمود : هر آن كس على را مورد سبّ وشتم قرار دهد مرا سبّ نموده ، وهر كه مرا سبّ كند خدا را سبّ نموده ، وآن كس كه خدا را سبّ نمايد به دوزخ رَوَد ، و او را عذابى بزرگ در پى خواهد بود . (بحار:227ج�27)
چنان كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود : »اما انّه سيظهر عليكم بعدى رجل رحب البلعوم ...« : بدانيد كه پس از من مردى با گلوى گشاده وشكمى بزرگ بر شما مسلط گردد كه هر چه بيابد بخورد ودر پى آن بُوَد كه هر چه ندارد به دست آورد ، او را بكشيد ، ولى هرگز او را نخواهيد كشت ، آگاه باشيد ! به زودى وى شما را به بيزارى وبدگوئى به من وادار سازد ، بدگوئى را - هنگام اجبار دشمن - به شما اجازه ميدهم ، كه اين ، بر درجات ورفعت مقام من ميافزايد و - به علاوه - شما را از آسيب دشمن نجات ميدهد ؛ اما بيزارى وبرائت ، هرگز از من بيزارى مجوئيد، كه من بر فطرت توحيد تولد يافته ودر ايمان وهجرت از همه پيشگام‏تر بوده‏ام . (نهج : خطبه 57)
ابو عثمان جاحظ گويد : معاويه در پايان خطبه جمعه خود ميگفت : »اللهم انّ ابا تراب الحَدَ فى دينك ، وصدّ عن سبيلك ، فالعنه لعنا وبيلا ، وعذّبه عذابا اليما . وكتب بذلك، الى الآفاق ، فكانت هذه الكلمات يُشارُ بها على المنابر الى خلافة عمر بن عبدالعزيز . (شرح نهج البلاغة لابن ابى الحديد : 56ج�4) شمر بن عطيّة گويد : پدرم ، على (ع) را سبّ مى‏نمود ، شبى مردى را در خواب ديد كه به وى گفت : توئى كه على را سبّ ميكنى؟! وى آنچنان وحشت زده از خواب برخاست كه گلويش گرفته بود ودر جامه خويش پليدى كرده بود ، اين واقعه سه بار در سه شب اتفاق افتاد . (بحار:314ج�39)
نقل است كه ابن عباس در اين باره با معاويه سخن گفت ، وى پاسخ داد : هرگز من از اين كار دست برندارم كه اين يك وظيفه دينى ميباشد ، مگر على نبود كه به پيغمبر خيانت نمود وابوبكر وعمر را ناسزا گفت وعثمان را تنها گذاشت تا به قتل رسيد ؟! ابن عباس گفت : تو دستور ميدهى على را بر منبر لعن كنند در صورتى كه همين منبرها با شمشير على برپا شد ! معاويه گفت : من از اين كار دست برندارم تا پيران بر اين سنت بميرند وكودكان پير شوند .
اين روش در حكومت اموى برقرار بود تا گاهى كه عمر بن عبدالعزيز بر سر كار آمد و او در خطبه خويش به جاى سب على كه در آن زمان رايج بود آيه »ان اللَّه يامر بالعدل والاحسان« را سنت كرد .
روزى ابن عباس در اواخر عمر كه نابينا هم شده بود از كنار يكى از مجالس قريش كه به على ناسزا ميگفتند ميگذشت ، عصا كش خود را گفت : اينها چه ميگويند ؟ گفت: على را دشنام ميدهند . گفت : مرا به نزديك آنها ببر . چون به آنان نزديك شد بايستاد وگفت : كداميك شما بود كه خدا را سب مى‏كرد ؟ گفتند : »سبحان اللَّه« ! هر كه خداى را سب كند مشرك است . گفت : كداميكتان بود كه پيغمبر را سب ميكرد ؟ گفتند چنين چيزى نبوده ، هر كه پيغمبر را سب كند كافر است ! گفت : كداميك از شما على را سب كرد ؟ گفتند : آرى چنين چيزى بوده است . ابن عباس گفت : خدا را گواه ميگيرم ودر حضور خدا شهادت ميدهم كه از پيغمبراكرم(ص) شنيدم فرمود : هر كه على را سب كند مرا سب كرده وهر كه مرا سب نمايد خدا را سب نموده است . اين بگفت وبه راه خود ادامه داد .
حسين بن على بن الحسين (ع) گويد : ابراهيم بن هشام مخزومى والى مدينه بود ، وى هر روز جمعه ما را كنار منبر پيغمبر(ص) جمع ميكرد وخود به اميرالمؤمنين (ع) ناسزا ميگفت ، روزى وارد مجلس شدم ديدم مسجد مالامال جمعيّت است ، من كنار منبر نشستم خوابم برد ، در عالم خواب ديدم قبر مبارك شكافته شد ومردى سفيد پوست از قبر برون آمد وبه من گفت : مگر از سخنان اين مرد ناراحت نيستى ؟! گفتم : بلى به خدا سوگند . گفت : چشم بگشا وببين خدا با وى چه ميكند ؟ از هول ووحشت چشم خود بگشودم ناگهان ديدم در حالى كه مشغول سب على بود از فراز منبر پرتاب شد وبه زمين افتاد ودر حال بمُرد .
هشام كلبى از پدرش نقل ميكند كه قبيله بنى اود (در عراق) را رسم بر اين بود كه فرزندان وخانواده‏هاى خود را سب على(ع) تعليم ميدادند ، تا اينكه روزى يكى از آنها كه مورد خشم حجاج قرار گرفته وحجاج با خشونت با او سخن ميگفت وى در پاسخ حجاج گفت : اى اميرالمؤمنين با من چنين مگو كه هر امتياز كه در دو قبيله قريش وثقيف هست در ما نيز هست. حجاج گفت : شما چه فضيلتى داريد ؟ وى گفت : هرگز در مجالس ما بدى از عثمان گفته نميشود . حجاج گفت : آرى اين يك فضيلت . وى گفت : تاكنون يك تن از قبيله ما عليه حكومت قيام نكرده . حجاج گفت : اين هم يك فضيلت . آن مرد گفت : در ميان افراد قبيله ما كسى كه در جنگهاى على شركت نموده وبا او همكارى كرده باشد نبوده جز يك نفر كه او هم از چشم ما ساقط ومورد نفرت ما ميباشد . حجاج گفت : اين نيز يك فضيلت . وى گفت : هرگاه يكى از ما بخواهد با زنى ازدواج كند از نخست در باره‏اش تحقيق ميكند آيا ابوتراب را دوست ميدارد يا ذكر خيرى از او ميكند ؟! اگر چنين باشد با وى ازدواج نكند . حجاج گفت: اين هم يك فضيلت . وى گفت : در ميان قبيله ما پسرى كه على يا حسن يا حسين نام داشته باشد ودخترى كه به فاطمه موسوم باشد وجود ندارد . حجاج گفت : اين هم يك فضيلت . آن مرد گفت : زنى از قبيله ما هنگامى كه حسين (ع) وارد عراق شد نذر كرد كه اگر كشته شود ده شتر در راه خدا نحر كند وچون شنيد وى به قتل رسيده به نذر خود وفا كرد . حجاج گفت : اين هم يك فضيلت . وى گفت : يكى از ما را به سب على خواندند وى گفت : من حسن وحسين را نيز بر او ميافزايم . حجاج گفت : اين هم يك فضيلت . آن مرد گفت : اميرالمؤمنين عبدالملك در باره ما گفته : شما پس از انصار ، انصار ميباشيد . حجاج گفت : اين هم يك فضيلت . وى گفت : در كوفه هيچ قبيله‏اى به ملاحت وزيبائى ما نباشد . حجاج به گفته او بخنديد ورهايش ساخت .
صالح بن كيسان گويد : عامر بن عبداللَّه بن زبير كه يكى از خردمندان قريش بود روزى فرزندش را ديد كه على (ع) را ناسزا ميگويد . به وى گفت : اى فرزندم به على جسارت مكن زيرا هر ساختمان را كه دين بنا نهاد دنيا نتوانست آنرا ويران سازد ولى هر ساختمان را كه دنيا بنا كرد دين آنرا ويران نمود . اى فرزندم ! بنى اميّه سب على را در مجالس خويش رايج ساختند وعلى را بر منابر لعن مينمودند ولى آنها با اين كارشان گوئى بازوى او را گرفته به آسمان بردند ، واز سوئى پدران واجداد ونياكان خود را با زر و زور تجليل ومدح نمودند كه ستايش بنى اميّه سخن رايج روز شد وبه عكس هر چه بيشتر در مدح وستايش آنان ميكوشيدند گوئى از چيزى گنده‏تر از لاشه مردار سرپوش برميداشتند . پس اى فرزندم دست از اين كار بردار .
منهال گويد : روزى به خدمت امام سجاد(ع) رفتم ، گفتم : »السّلام عليكم ، كيف اصبحتم رحمكم اللَّه« (چگونه صبح كرديد ودر چه حاليد) ؟ فرمود : تو مى‏پندارى كه از پيروان مائى ونميدانى ما در چه حاليم ؟ من اكنون در ميان قوم وتبارم بسان بنى اسرائيل در حكومت فرعون بسر ميبرم كه مردان را سر بُرند وزنان را زنده بدارند ! بهترين خلق خدا پس از پيامبر را بر منابر لعن كنند وبه كسى كه آن حضرت را ناسزا گويد جايزه دهند ، ودر حالى كه دوستان ما به جرم دوستى با ما حقّشان پايمال گردد ؟! (بحار:323 - 311ج�39 و 167ج�46)
مغيرة بن شعبة كه آن روز از طرف معاويه والى كوفه بود ، حجر بن عدى را امر كرد كه در جمع مردم بايستد وعلى (ع) را لعن كند ، وى امتناع ورزيد ، مغيره او را تهديد به مرگ نمود ، حجر فرياد زد : اى مردم اميرتان مرا ميگويد كه على را لعن كنم، پس همگى وى را لعنت كنيد . مردم كوفه كه مراد وى را دانستند همگى به فرياد بلند گفتند : خدا او را لعنت كند . ولى آنها مغيره را قصد كردند .
حجاج ملعون كه از سوى بنى مروان حاكم عراق بود نسبت به حضرت جسارت ميكرد ومردمان را به لعن حضرت امر مينمود ، روزى وى بر مركب خود سوار بود ناگهان يكى از افراد رعيت به پيش آمد وگفت : اى امير ! كسانم به من ستم كرده نامم را على نهاده‏اند ، عنايتى كرده نامم را تغيير دهيد وبه مالى مرا يارى دهيد كه مستمندم . حجاج گفت : به پاداش اين درخواست نيكو ترا به فلان نام موسوم ساختم وفلان پست را در اختيارت نهادم هم اكنون ميتوانى به سر پست خود رفته به كار خويش مشغول شوى. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:58ج�4)
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 02-12-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

شهيدان كربلا


بزرگوارانى كه در واقعه كربلا در ركاب حضرت ابى عبداللَّه الحسين (ع) به شهادت رسيدند آنچنان كه در زيارت ناحيه مقدسه آمده عبارتند از :
1- على بن الحسين ، قاتل : منقذ بن نعمان عبدى . 2- عبداللَّه بن الحسين كه كودكى شيرخواره بود ، قاتل : حرملة بن كاهل اسدى . 3- عبداللَّه بن على بن ابى‏طالب ، قاتل : عبداللَّه بن ثبيت خضرمى . 4- ابوالفضل العباس بن على ، قاتل : يزيد بن رقاد جهنى وحكيم بن طفيل طائى . 5- جعفربن على بن ابى‏طالب ، قاتل : هانى بن ثبيت حضرمى . 6- عثمان بن على ، قاتل: خولى بن يزيد اصبحى ومردى از بنى ابان . 7- ابوبكر بن حسن بن على ، قاتل : عبداللَّه بن عقبه غنوى . 9- عبداللَّه بن حسن ، قاتل: حرملة بن كاهل . 10- قاسم بن حسن ، قاتل: عمر بن سعد بن نفيل ازدى . 11- عون بن عبداللَّه بن جعفر ، قاتل : عبداللَّه بن قطبه نهبانى . 12- محمد بن عبداللَّه بن جعفر ، قاتل : عامربن نهشل تميمى . 13- جعفر بن عقيل ، قاتل : بشر بن حوط همدانى . 14- عبدالرحمن بن عقيل ، قاتل : عثمان بن خالدبن شيم . 15- عبداللَّه بن مسلم بن عقيل، قاتل : عامر بن صعصعه . 16- ابوعبداللَّه بن مسلم بن عقيل ، قاتل : عمرو بن صبيح صيداوى . 17- محمد بن ابى سعيد بن عقيل ، قاتل : لقيط بن ناشر جهنى . 18- سليمان غلام امام حسين ، قاتل : سليمان بن عوف حضرمى . 19- قارب غلام امام حسين . 20- منجح غلام ديگر آن حضرت . 21- مسلم بن عوسجه ، اين سه تن بدست عبداللَّه ضبابى وعبداللَّه بن خشكاره بجلى ومسلم بن عبداللَّه ضبابى كشته شدند . 22- سعد بن عبداللَّه حنفى . 23- بشر بن عمر حضرمى . 24- يزيد بن حصين همدانى . 25- عمر بن كعب انصارى. 26- نعيم بن عجلان انصارى . 27- زهير بن قين بجلى . 28- عمرو بن قرظه انصارى . 29- حبيب بن مظاهر اسدى . 30- حرّ بن يزيد رياحى . 31- عبداللَّه بن عمير كلبى . 32- نافع بن هلال بجلّى . 33- انس بن كاهل اسدى . 34- قيس بن مسهر صيداوى . 35- عبداللَّه بن عروه غفارى . 36- عبدالرحمن بن عروه غفارى . 37- جون بن حوى غلام ابوذر . 38- شبيب بن عبداللَّه نهشلى . 39- حجاج بن زيد سعدى . 40- قاسط بن ظهير تغلبى . 41- كرش بن ظهير بن مالك . 42- كنانة بن عتيق. 43- ضرغامة بن مالك . 44- حوى بن مالك . 45- عمرو بن ضبيعه . 46- زيد بن ثبيت قيسى . 47و48- عبداللَّه وعبيداللَّه فرزندان يزيد بن ثبيت . 49- عامر بن مسلم . 50- قعنب بن عمرو . 51- سالم مولى عامر بن مسلم . 52- سيف بن مالك . 53- زهير بن بشر . 54- زيد بن معقل جعفى . 55- حجاج بن مسروق جعفى . 56 و 57- مسعود بن حجاج وپسرش . 58- مجمع بن عبداللَّه عائذى . 59- عمار بن حسان طائى . 60- حباب بن حارث سلمانى ازدى . 61 - جندب بن حجر خولانى . 62و63- عمر بن خالد صيداوى وغلامش سعيد . 64- يزيد بن زياد كندى . 65- زاهد غلام عمرو بن حمق خزاعى . 66- جبلة بن على شيبانى . 67- سالم مولى بنى المدنية الكلبى . 68- اسلم بن كثير ازدى. 69- زهير بن سليم ازدى . 70- قاسم بن حبيب ازدى . 70- قاسم بن حبيب ازدى . 71- عمر بن جندب حضرمى . 72- ابوثمامه صائدى . 73- حنظلة بن سعد شبامى . 74- عبدالرحمن بن عبداللَّه ارحبى . 75- عمار بن ابوسلامه همدانى . 76- عابس بن ابى شبيب شاكرى . 77- شوذب مولى شاكر . 78- شبيب بن حارث بن سريع . 79- سوار بن ابى حمير فهمى . 80- عمرو بن عبداللَّه جندعى . (بحار: 65ج�45)
حالات اكثر اين شهدا بنامهاى آنها در اين كتاب رجوع شود .
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 05:10 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها