بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 03-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض "پروین اعتصامی"

"پروین اعتصامی"






پروین اعتصامی که نام اصلی او "رخشنده " است در بیست و پنجم اسفند 1285 هجری شمسی در تبریز متولد شد ، در کودکی با خانواده اش به تهران آمد . پدرش که مردی بزرگ بود در زندگی او نقش مهمی داشت ، و هنگامیکه متوجه استعداد دخترش شد ، به پروین در زمینه سرایش شعر کمک کرد.
" پدر پروین"


یوسف اعتصامی معروف به اعتصام الملک از نویسندگان و دانشمندان بنام ایران بود. وی اولین "چاپخانه" را در تبریز بنا کرد ، مدتی هم نماینده ی مجلس بود.
اعتصام الملک مدیر مجله بنام "بهار" بود که اولین اشعار پروین در همین مجله منتشر شد، ثمره ازدواج اعتصام الملک ، چهار پسر و یک دختر است.
"مادر پروین"


مادرش اختر اعتصامی نام داشت . او بانویی مدبر ، صبور ، خانه دار و عفیف بود، وی در پرورش احساسات لطیف و شاعرانه دخترش نقش مهمی داشت و به دیوان اشعار اوعلاقه فراوانی نشان می داد.
"شروع تحصیلات و سرودن شعر"


پروین از کودکی با مطالعه آشنا شد . خانواده او اهل مطالعه بود و وی مطالب علمی و فرهنگی به ویژه ادبی را از لابه لای گفت و گوهای آنان درمی یافت در یازده سالگی به دیوان اشعار فردوسی ، نظامی ، مولوی ، ناصرخسرو ، منوچهری ، انوری ، فرخی که همه از شاعران بزرگ و نام آور زبان فارسی به شمار می آیند، آشنا بود و از همان کودکی پدرش در زمینه وزن و شیوه های یادگیری آن با او تمرین می کرد.
گاهی شعری از شاعران قدیم به او می داد تا بر اساس آن ، شعر دیگری بسراید یا وزن آن را تغییر دهد ، و یا قافیه های نوبرایش پیدا کند ، همین تمرین ها و تلاشها زمینه ای شد که با ترتیب قرارگیری کلمات و استفاده از آنها آشنا شود و در سرودن شعر تجربه بیاندوزد.
هر کس کمی با دنیای شعر و شاعری آشنا باشد ، با خواندن این بیت ها به توانائی او در آن سن و سال پی می برد برخی از زیباترین شعرهایش مربوط به دوران نوجوانی ، یعنی یازده تا چهارده سالگی او می باشد ، شعر "ای مرغک" او در 12 سالگی سروده شده است:
ای مُرغک خُرد ، ز آشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه؟
در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی شود زمانه
رام از چه شدی ؟ رمیدن آموز
مندیش که دام هست یا نه
بر مردم چشم ، دیدن آموز
شو روز به فکر آب و دانه
هنگام شب آرمیدن آموز
با خواندن این اشعار می توان دختر دوازده ساله ای را مجسم کرد که اسباب بازی اش "کتاب" است ؛ دختری که از همان نوجوانی هر روز در دستان کوچکش ، دیوان قطوری از شاعری کهن دیده می شود، که اشعار آن را می خواند و در سینه نگه می دارد.
شعر "گوهر و سنگ" را نیز در 12 سالگی سروده است.
شاعران و دانشمندانی مانند استاد علی اکبر دهخدا ، ملک الشعرای بهار ، عباس اقبال آشتیانی ، سعید نفیسی و نصر الله تقوی از دوستان پدر پروین بودند، و بعضی از آنها در یکی از روزهای هفته در خانه او جمع می شدند، و در زمینه های مختلف ادبی بحث و گفتگو می کردند. هر بار که پروین شعری می خواند ، آنها با علاقه به آن گوش می دادند و او را تشویق می کردند.
" ادامه تحصیلات"







پروین ، در 18 سالگی ، فارغ التحصیل شد ، او در تمام دوران تحصیلی ، یکی از شاگردان ممتاز مدرسه بود. البته پیش از ورود به مدرسه ، معلومات زیادی داشت ، او به دانستن همه مسائل علاقه داشت و سعی می کرد ، در حد توان خود از همه چیز آگاهی پیدا کند. مطالعات او در زمینه زبان انگلیسی آن قدر پیگیر و مستمر بود که می توانست کتابها و داستانهای مختلفی را به زبان اصلی (انگلیسی ) بخواند . مهارت او در این زبان به حدی رسید که 2 سال در مدرسه قبلی خودش ادبیات فارسی و انگلیسی تدریس کرد.
"سخنرانی در جشن فارغ التحصیلی"


در خرداد 1303 ، جشن فارغ التحصیلی پروین و هم کلاس های او در مدرسه برپا شد. او در سخنرانی خود از وضع نامناسب اجتماعی ، بی سوادی و بی خبری زنان ایران حرف زد. این سخنرانی ، بعنوان اعلامیه ای در زمینه حقوق زنان ، در تاریخ معاصر ایران اهمیت زیاد دارد.
پروین در قسمتهای از اعلامیه "زن و تاریخ" گفته است:
« داروی بیماری مزمن شرق منحصر به تعلیم و تربیت است ، تربیت و تعلیم حقیقی که شامل زن و مرد باشد و تمام طبقات را از خوان گسترده معروف مستفیذ نماید.»
و درباره راه چاره اش گفته است :
« پیداست برای مرمت خرابی های گذشته ، اصلاح معایب حالیه و تمهید سعادت آینده ، مشکلاتی در پیش است. ایرانی باید ضعف و ملالت را از خود دور کرده ، تند و چالاک این پرتگاه را عبور کند. »
"اخلاق پروین"


یکی از دوستان پروین که سال ها با او ارتباط داشت ، درباره او گفته است :
« پروین ، پاک طینت ، پاک عقیده ، پاکدامن ، خوش خو و خوش رفتار ، نسبت به دوستان خود مهربان ، در مقام دوستی فروتن و در راه حقیقت و محبت پایدار بود. کمتر حرف می زد و بیشتر فکر می کرد ، در معاشرت ، سادگی و متانت را از دست نمی داد . هیچ وقت از فضایل ادبی و اخلاقی خودش سخن نمی گفت.»
همه این صفات باعث شده بود که او نزد دیگران عزیز و ارجمند باشد.
مهمتر از همه این ها ، نکته ای است که از میان اشعارش فهمیده می شود . پروین ، با آن همه شعری که سروده ، در دیوانی با پنج هزار بیت ، فقط یک یا دو جا از خودش حرف زده و درباره خودش شعر سروده و این نشان دهنده فروتنی و اخلاق شایسته اوست.
"نخستین چاپ دیوان اشعار"


پیش از ازدواج ، پدرش با چاپ مجموعه اشعار او مخالف بود و این کار را با توجه به اوضاع و فرهنگ آن روزگار ، درست نمی دانست. او فکر می کرد که دیگران ممکن است چاپ شدن اشعار یک دوشیزه را ، راهی برای یافتن شوهر به حساب آورند!
اما پس از ازدواج پروین و جدائی او از شوهرش ، به این کار رضایت داد. نخستین مجموعه شعر پروین ، حاوی اشعاری بود که او تاپیش از 30 سالگی سروده بود و بیش از صد و پنجاه قصیده ، قطعه ، غزل و مثنوی را شامل می شد.
مردم استقبال فراوانی از اشعار او کردند ، به گونه ای که دیوان او در مدتی کوتاه پس از چاپ ، دست به دست میان مردم می چرخید و بسیاری باور نمی کردند که آنها را یک زن سروده است ، استادان معروف آن زمان ، مانند دهخدا و علامهء قزوینی ، هر کدام مقاله هایی درباره اشعار او نوشتند و شعر و هنرش را ستودند.
" کتابداری"







پروین مدتی کتابدار کتابخانه دانشسرای عالی تهران (دانشگاه تربیت معلم کنونی) بود . کتابداری ساکت و محجوب که بسیاری از مراجعه کنندگان به کتابخانه نمی دانستند او همان شاعر بزرگ است . پس از چاپ دیوانش وزارت فرهنگ نیز از او تقدیر کرد.
" دعوت دربار و مدال درجه سه"


معمولا رسم است که دولت ، دانشمندان و بزرگان علم و ادب را طی برگزاری مراسمی خاص ، مورد ستایش و احترام قرار می دهد . در چنین مراسمی وزیر یا مقامی بالاتر ، مدالی را که نشانه سپاس ، احترام و قدردانی دولت از خدمات علمی و فرهنگی فرد مورد نظر است ، به او اهدا می کند ، وزارت فرهنگ در سال 1315 مدال درجه سه لیاقت را به پروین اعتصامی اهدا کرد ولی او این مدال را قبول نکرد.
گفته شده که حتی پیشنهاد رضا خان را که از او برای ورود به دربار و تدریس به ملکه و ولیعهد وقت دعوت کرده بود ، نپذیرفت ، روحیه و اعتقادات پروین به گونه ای بود که به خود اجازه نمی داد در چنین مکان هایی حاضر شود . او ترجیح می داد در تنهایی و سکوت شخصی اش به مطالعه بپردازد.
او که در 15 سالگی درباره ستمگران و ثروتمندان به سرودن شعر پرداخته ، چگونه می تواند به محیط اشرافی دربار قدم بگذارد و در خدمت آنها باشد؟
او که انسانی آماده ، دارای شعوری خلاق و همواره درگیر در مسائل اجتماعی بود به این نشان ها و دعوت ها فریفته نمی شد.
در این جا یکی از اشعار پروین در مذمت اغنیای ستمگر را می خوانید :
برزگری پند به فرزند داد، کای پسر
این پیشه پس از من تو راست
مدت ما جمله به محنت گذشت
نوبت خون خوردن و رنج شماست
….
هر چه کنی نخست همان بدروی
کار بد و نیک ، چو کوه و صداست
….
گفت چنین ، کای پدر نیک رای
صاعقه ی ما ستم اغنیاست
پیشه آنان ، همه آرام و خواب
قسمت ما ، درد وغم و ابتلاست
ما فقرا، از همه بیگانه ایم
مرد غنی ، با همه کس آشناست
خوابگه آن را که سمور و خزست
کی غم سرمای زمستان ماست
تیره دلان را چه غم از تیرگیست
بی خبران را چه خبر از خداست
" دوران بیماری و مرگ پروین"


پروین اعتصامی ، پس از کسب افتخارات فراوان و درست در زمانی که برادرش – ابوالفتح اعتصامی - دیوانش را برای چاپ دوم آن حاضر می کرد ، ناگهان در روز سوم فروردین 1320 بستری شد پزشک معالج او ، بیماری اش را حصبه تشخیص داده بود ، اما در مداوای او کوتاهی کرد و متاسفانه زمان درمان او گذشت و شبی حال او بسیار بد شد و در بستر مرگ افتاد.
نیمه شب شانزدهم فروردین 1320 پزشک خانوادگی اش را چندین بار به بالین او خواندند و حتی کالسکه آماده ای به در خانه اش فرستادند ، ولی او نیامد و …. پروین در آغوش مادرش چشم از جهان فروبست .
پیکر پاک او را در آرامگاه خانوادگی اش در شهر قم و کنار مزار پدرش در جوار خانم حضرت معصومه (س) به خاک سپردند . پس از مرگش قطعه شعری از او یافتند که معلوم نیست در چه زمانی برای سنگ مزار خود سروده بود . این قطعه را بر سنگ مزارش نقش کردند ، آنچنانکه یاد و خاطره اش در دل مردم نقش بسته است . گزیده ای از این شعر در ذیل آمده است :
این که خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار امروز سائل فاتحه و یاسین است
آدمی هرچه توانگر باشد چون بدین نقطه رسد مسکین است
والسلام

اقتباس از کتاب چهره های درخشان

__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 03-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض پروین اعتصامی و نازک الملائکه… (3)

پروین اعتصامی و نازک الملائکه… (3)




گل‌گشتی در عشق زمینی نازک الملائکه

در بررسی اشعار نازک به مجموعه‌ای از عواطف و احساسات برمی‌خوریم که آن‌ها را دقیقاً نمی‌توان تحت عنوان عشق مطرح ساخت؛ ولی می‌توان عشق را تنها عامل برانگیزاننده‌ی آن احساسات به شمار آورد. (کفراوی: ج 4، 292)
نازک در جامعه‌ای می‌زیسته که زنان در ابراز عشق با محدودیت‌هایی مواجه بوده‌اند و باید برای ابراز مکنونات قلبی خویش از رمز و اشاره استفاده می‌کرده‌اند؛ لذا به وی می‌توان به عنوان یک بانوی شاعر باجرأت نگریست كه توانست در دیوانش طرحی از عشق را به تصویر كشد.
او که اولین‌بار عشق را در دانشگاه تجربه کرد، هرگز از آن با کسی سخن نگفت و آن را به فراموشی سپرد. شاید از آلوده شدن عشقش به هوس هراس داشته:

ملء قلبی و قلبك الحبُّ و الشّـوْقُ و لكـن نلـوذ بالكتـمانِ
كلّـما حدّثـتْك عینـای بالحبِّ
أعاقـبْ عینـیَّ بالحِرْمـانِ (دیوان: ج1, 555-554)
قلب من و تو سرشار از عشق و اشتیاق است، ولی آن را پنهان می‌سازیم.
هر گاه چشمان من از عشق با تو گفتند، با فراق آن‌ها را مجازات می‌كنم.
در این مسأله، آداب و رسوم جامعه‌ی عراق را نیز باید متذکر شد که در اتخاذ این موضع قطعاً تأثیر داشته است. عاشق در شعر او گریان است و به دنیای اشک و آه پناه می‌برد. عاشقی که آرام و قرار ندارد و شب‌ها را تا صبح به شوق دیدار محبوب شب‌زنده‌دار است و معشوق در شعرش عاشق را در مسیر پویایی و تحرک قرار می‌دهد و صفات نیکوی انسانی را در وجود او شکوفا می‌سازد:
أنا لولاك كنـتُ ما زلـتُ سـرّاً
خافتَ اللحـنِ باهـتَ التلوینِ
أنتَ علّمْتَ قلبـیَ المُطْبق الكفِّ
سخاءَ النَدَی و بذْلَ اللهیب(دیوان: ج2، 550)
اگر تو نبودی من همچنان رازی بودم با لحنی خاموش و پنهان و رنگی پریده.
تو به قلب دست‌بسته‌ام سخاوت شبنم و بخشش شعله را آموختی.
در دیوان اشعار نازک به اشعاری برمی‌خوریم که شاعر در آن‌ها پس از درد هجران، آرزوی وصال دارد. او پس از چشیدن طعم تلخ فراق، خود را تنها و سرگردان می‌بیند و چون به عشقش پای‌بند است، به جست‌وجوی محبوبی دیگر نمی‌رود و از یار دیرین تقاضای بازگشت می‌کند. شاعر با یادآوری دوران خوش گذشته درصدد است تا اندکی از فشارهای روحی خود را بکاهد، اما در خاطراتش بر چهره‌ی محبوب، غباری نقش بسته:
كم، فی سكونِ اللیلِ، تحتَ الظلامْ
رَجَعْـتُ للماضـی و أیَّامـِهِ
أبــحثُ عن حبـّیَ بین الرُّكـــامْ
فلم‌ تَصِـدْنی غیـُر آلامِــهِ (دیوان: ج1، 462)
بسیار در سكوت شب و در تاریكی به گذشته و رؤیاهایش بازگشتم.
و عشقم را بین آوارها جست‌وجو كردم، پس غیر از دردهایش چیزی سیرابم نكرد (غیر از غمش چیزی دستگیرم نشد).
از آن همه خوشی و سرمستی جز اسم محبوب و انعکاس ضعیف صدایش در گوش شاعر چیزی باقی نمانده است. اما نازک ناامید نمی‌شود و معتقد است که سرانجام پس از سال‌ها دوری و تحمل فراق به سرمنزل محبوب خواهد رسید؛ لذا از معشوق می‌خواهد که منتظرش بماند؛ زیرا ایام وصال دوباره زندگی واقعی را به آن‌ها بازخواهد گرداند و عشق و مودت جایگزین درد آنان خواهد شد.
علاوه بر این، نازک ریشه‌های جدایی بین دو یار را به دروغ و نیرنگ و شاید غرور بی‌جای طرفین نسبت می‌دهد، که اشتیاق آنان را کم کرده است.
در مقابل آرزوی وصال، بخشی از اشعار او به آرزوی دوری از یار اختصاص می‌یابد و این زمانی است که نازک بر معشوق خشم می‌گیرد. کینه، جای مهر و محبت را می‌گیرد و حتا از شنیدن اسم محبوب نیز خشمگین می‌شود:
و كنت قتلتُكَ الساعه فی لیلی و فی كأسی
و كنت أشیّع المقتولَ فی بُطْءٍ إلی الرمْسِ
فـــأدركــت و لــونُ الــیأس فـی وجــهی
بـــأنی قطّ لـــم أقـــتلْ ســـوی نــــفسی (دیوان: ج2، 339)
و تو را ساعتی در شبم و در جامم به قتل رسانــــده،
و مقتول را با آرامش به سوی قبر تشییع كرده بودم
در حالی‌كه رنگ یأس در چهره‌ام بود،
فهمیدم كه كسی جز خودم را نكشته‌ام.
نازک آن زمان دچار چنین حالتی می‌شود که نغمه‌ها و ترانه‌هایش بی‌جواب مانده. او پس از عشقی مجنون‌وار تصمیم می‌گیرد که عشق را در وجود خود از بین ببرد. به تصور این‌که از محبوب انتقام گرفته، راه فراق در پیش می‌گیرد؛ اما در حقیقت او از کسی جز خودش انتقام نگرفته و تنها قربانی این ماجرا فقط خود اوست. ( الخیاط 170) عاشق و معشوق شاید پس از این همدیگر را ملاقات کنند؛ اما دیگر دیدار اینان دیدار عاشق و معشوق نیست و حتا سردتر و بی‌روح‌تر از دیدار معمولی دو انسان است:
ربَّما لخّصا غرامهـما الما
ضی بشبْه ابتسـامةٍ جدْبـاءِ
ربَّما ألقیا التحیَّةَ لا عُمْــقَ لها، فی بُرودةِ الغُرَباءِ (دیوان: ج2, 268-267)
وچه بسا عشق گذشته‌شان را در چیزی شبیه به لبخندی خشك خلاصه كنند،
و سلامی رد و بدل كنند بی عمق، مثل سردی آدم‌های غریب (و ناآشنا).
عشق زنانه‌ی نازک بین دو نقطه در نوسان است: نقطه‌ای در پایین‌ترین پله‌ی نردبان عشق و نقطه‌ای در قله‌ی آن، به طوری که عشق او را می‌توان در دو کلمه خلاصه کرد: لنلتق/ لنفترق یا تعال/لا تجئ (عباس 149) نازک آن زمان نغمه‌ی "لنلتق" سر می‌دهد که دوای دردهای روحش را در عشق و وصال به محبوب می‌بیند. ترانه‌ی حزن‌انگیز "لنفترق" را وقتی زمزمه می‌كند که قصد حضور در دنیای واقعیت‌ها را دارد. او دیگر نه تنها سعادت را در رؤیاهایش نمی‌یابد، بلکه قداست عشق را نیز از دست‌رفته می‌بیند و تنها بهره‌اش ناامیدی و غم است. (بقاعی 48)
شاعر پس از این نشیب و فراز در راه پرپیچ و خم عشق، نه تنها به آرامش درونی نمی‌رسد، که نصیبش حرمان و درد و غم می‌شود. او که به عشق زمینی راضی نمی‌شود، در صدد پیدا کردن معشوقی برمی‌آید که او را به آرامش برساند؛ به این دلیل است که سعی می‌کند از مرحله‌ی عشق ورزیدن فراتر نرود، تا عشق برای همیشه در نظرش مقدس باقی بماند و به هوی و هوس آلوده نشود.
کلام آخر

آداب و رسوم حاکم بر جامعه‌ی آن روز پروین و نازک گواه این حقیقت است که مردان آن جوامع میدانی فراخ‌تر برای بیان عشق داشته‌اند. نازک و پروین در ابراز عشق خود با محدودیت‌ها و مشکلاتی گریبانگیرند، که مردان از آن فارغ بوده‌اند. شاید این مسأله باعث شده است که در برخی موارد، زنان شاعر مکنونات قلبی خود را با صراحت و روشنی و آزادی کامل بیان نکنند.
عشق از دیدگاه نازک، گستردگی و وسعت نظر پروین را ندارد. عشق پروین پایه و اساس هستی است و در وجود تمام موجودات سریان دارد؛ حال آن‌که نازک در بسیاری از موارد خود را محصور به عشق زمینی کرده، هر چند که این عشق متصّف به صفات غیرمادی و الهی است؛ ولی نازک فقط وقتی از این عشق چشم می‌پوشد، که در آن شکست می‌خورد.
عشق زنانه‌ی این دو شاعر در هاله‌ای از عفت و پاکدامنی است. حتا برای لحظه‌ای نمی‌توان تصّور کرد که عشق زمینی و جسمانی ایشان به هوس آلوده شده است. این دو شاعر با توجه به تجربیات خاص خود، از آلوده شدن عشق به هوس‌ها و شهوات اجتناب می‌ورزند و اگر جایی بیم آن را داشته‌اند، از عشق صرف نظر می‌كنند.
عشق پروین دربردارنده‌ی جهان‌بینی و بیانگر اعتقادات اوست؛ عشقی که رنگ مذهب به خود گرفته و در مسلک عشق و عاشقی کم‌تر به خطا رفته است؛ اما این مفهوم در اشعار نازک کم‌تر به چشم می‌خورد. تزلزل و عدم آرامش روحی نازک و آرزوی معشوقی فراتر از حساب‌های مادی بهترین برهان بر این مدعاست. نازک ره گم‌کرده‌ای در این راه است که به دنبال عشق و سعادت در قالب‌های مختلف است.
در هیچ‌کدام از اشعار پروین، مصاحبت مردی یا به عبارتی موجودی زمینی آرزو نشده است. هر چند از عشق و خصوصیات آن، از عاشق و معشوق و از درد فراق به کرّات سخن رفته است؛ اما هیچ‌کدام از اشعار او به صراحت و روشنی به این مسأله اشاره نمی‌کند. حال آن‌که این معنا در اشعار نازک بخصوص آن‌جا که آرزوی وصال دارد، هویداست.
نازک بسیاری از خصوصیات عشق را با الفاظی کاملاً معمول و مرسوم بیان می‌دارد و بیش‌تر صفاتی را مطرح می‌کند که خارج از جهان ماده نیست؛ لكن پروین درصدد این است که صفات عشق را با آن‌چه لازمه‌ی نفی جهان مادی و ملموس است، مطرح كند.
نازك و پروین به عشق زمینی اکتفا نمی‌کنند و معتقدند که عشق باید متصل به موجودی ماورایی و غیرمادی شود، تا آرامش واقعی را در پی داشته باشد. هر چند پروین از همان آغاز، عشق جسمانی را متصل به عشق الهی می‌کند و نازک پس از شکست در عشق زمینی به عشق ماورایی روی می‌آورد.

منابع و مآخذ :

- آرین‌پور، یحیی، از نیما تا روزگار ما، تهران، زوار، ج 2، چ 2، 1376
- اعتصامی، پروین، دیوان اشعار، به كوشش حسن احمدی گیوی، تهران، قطره، چ 6، 1381
- اعتصامی، پروین، دیوان اشعار، مقدمه‌ی ملك الشعرای بهار، به كوشش حسن احمدی گیوی، تهران، قطره،چ اول، 1377
- الخیاط ، جلال، الشعر العراقی الحدیث، ط 2، دارالرائد العربی، بیروت، 1987 م
- الملائكه، نازك، دیوان، دارالعوده، بیروت، 1997 م
- بقاعی، ایمان یوسف، نازك الملائكه و التغیرات الزمنیه، ط1، دارالكتب العلمیه، بیروت، 1995 م
- بهبهانی، سیمین، پروین، شاعر احساس و عاطفه، یادنامه‌ی پروین اعتصامی، به كوشش علی دهباشی، تهران، مادر، 1370
- سلطانی گرد فرامرزی، علی، شهر اندیشه‌های پروین، یادنامه‌ی پروین اعتصامی، به کوشش علی دهباشی، تهران، مادر، 1370
- عباس، احسان، اتجاهات الشعر العربی المعاصر، ط3، دارالشروق للنشر و التوزیع، اردن، 2000 م
- علی، عبدالرضا، دراسات و مختارات، 1987 م
- قانون‌پرور، محمدرضا، دنیای آرمانی پروین، یادنامه‌ی پروین اعتصامی، به كوشش علی دهباشی، تهران، دنیای مادر، 1370
- كفراوی، محمد عبدالعزیز، تاریخ الشعر العربی، 1971 م
به گزارش تبیان این مطلب توسط لاله احیایی - کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی - و کبری خسروی - دانشجوی دکتری زبان و ادبیات عربی - نوشته شده و در پنجمین همایش تعامل ادبی ایران و جهان، كه چندی پیش از سوی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار شد، برگزیده شد.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 03-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض یک شاخه نسیم روح پرور

یک شاخه نسیم روح پرور




ملک الشعرای بهار
می گوید: «در ایران که کان سخن و فرهنگ است، اگر شاعرانی از جنس مرد پیدا شده اند که مایه‏ى حیرت اند، جای تعجب نیست؛ اما تاکنون شاعری از جنس زن که دارای قریحه و استعداد باشد و با این توانایی و طی مقدمات تتبع و تحقیق، اشعاری چنین نغز و نیکو بسراید، از نوادر روزگار محسوب و جای بسی تعجب و شایسته‏ى هزاران تمجید و تحسین است.
خانم پروین ، به تمام شرایط شاعری عمل کرده است...».
«بهار» این جملات را با اعتقاد کامل و بی هیچ


مبالغه و تملقی، در وصف پروین اعتصامی، بیان می کند. وقتی اشعاری از دیوان پروین به دست وی می رسد و بهار با دقت و لذت به خواندن بیت بیت آن می پردازد، درنگ را جایز نمی شمرد و در وصف نکته ها، پندها و نیز حسن سلیقه‏ى پروین، در استفاده از صنایع ادبی، مقاله ای شیوا می نگارد.
پروین اعتصامی ، فرزند مرحوم یوسف اعتصامی آشتیانی (اعتصام الملک) است. وی در بیست و پنجم اسفندماه 1285 شمسی در تبریز به دنیا آمد. او دختر یگانه‏ى خانواده بود و مورد لطف و توجه خاص پدر قرار داشت. می گویند به این خاطر، در تمام سفره هایی که پدر در داخل و خارج ایران داشت، همراه پدر بود و در این راه، نکته ها و تجارب بسیاری آموخت.
پروین در کودکی به تهران آمد و سپس، پس از طی آموختن مقدمات ادب عرب و فارسی (در نزد پدر) به مدرسه آمریکایی دختران رفت و در خردادماه سال 1303 شمسی، دوره‏ى تحصیلی آن مدرسه را به پایان رسانید و در آن جا مشغول به تدریس شد.
او در سال 1313 شمسی با پسر عمویش ازدواج کرد. چهار ماه پس از عقد، همراه شوهرش به کرمانشاه رفت؛ اما طولی نکشید که از او جدا شد. در سال 1320 شمسی، در سن سی و پنج سالگی، به بستر بیماری حصبه افتاد و سپس بدرود حیات گفت. بعضی مرگ وی را مشکوک و به دست رژیم رضاخان دانسته اند. پیکر پروین را در مقبره‏ى خانوادگی اش در حرم متبرکه‏ى حضرت معصومه (س) به خاک سپردند.
در این گفتار، سخن را مجال بیشتری نیست تا به احوال اگر چه دردمندانه، اما پرخاطره‏ى پروین بپردازیم؛ پس به موضوع اصلی خود، یعنی «آراستگی» در اشعار او می پردازیم.
شعر «امید و نومیدی» یکی از مثنوی های زیبای پروین است که در بیت های اولیه پان چنین آمده:

به نومیدی سحرگه گفت امیدکه کس ناسازگاری چون تو نشنیدبه هر سو دست شوقی بود بستیبه هرجا خاطری دیدی شکستیبس است این کار، بی تدبیر کردنجوانان را به حسرت پیرکردن

تا به آن جا که شاعر می گوید:
عروس وقت را آرایش از ماست
بنای عشق را پیدایش از ماست
پروین در این بیت، به طور مستقیم از کلمه‏ى «آرایش» استفاده جسته و با به کار بستن تشبیه زیبای «عروس وقت» آرایش آن را از ما (انسان) می داند و چنین هنرمندانه، پیام می دهد که استفاده‏ى درست و بجا از وقت و زمان در زندگی، به تدبیر و اراده‏ى ما بستگی دارد.
شاعر، در یکی از ابیات مثنوی دیگر خود «زاهد خودبین»، واژه‏ى آرایش را چنین به کار برده است:
مسئلت آموز دبیران خاک
نیتش آرایش مینوی پاک



در این مثنوی، شاعر در ابیاتی شیرین و گویا، حکایتی خواندنی، از زاهدی روشن روان که در شیروان می زیسته، باز می گوید، تا بدان جا که با استفاده از صفت «اغراق» آن قدر او را بالا می برد که نیت زاهد را، آرایش یا آذین و زیور دادن بهشت می داند.
واژه‏ى «آرایش» در مثنوی بلند «گل سرخ» نیز چنین به کار رفته است:
بدین گونه چون تیره شد بخت من
ربودند آرایش تخت من
در این شعر، پروین مثل خیلی از اشعار خود، با استفاده از صفت «مناظره» گفتگوی بین گل


سرخ و ابر را با بیانی روان، نشان داده و در بیت فوق، تیره بختی گل سرخ و از کف دادن آرایش تخت ( جاه و منزلت) وی را این گونه نشان می دهد.
پروین اعتصامی، شاعر کنجکاو، جستجوگر و برخاسته از متن مردم و اجتماع، در اشعاری دیگر گل سرخ و از کف دادن آرایش تخت ( جاه و منزلت) وی را این گونه نشان می دهد.
پروین اعتصامی، در اشعاری دیگر از دیوان پرمعنایش، واژه‏ى «آراسته» را به نقد می کشد. او آراستگی های بیهوده‏ى ظاهری را به شدت نفی می کند:

پرطاووس چه بندی به دم کرکس
چو دم آراسته گردد چه کنی با پر

(از قصیده‏ى بلند «ای سیه مار جهان را شده افسونگر»)
حال به این ادبیات دقت کنید:

تو در این بزم چو افروخته قندیلی
تو در این قصر چو آراسته ایوانی

(از قصیده‏ى بلند «ای شده سوخته‏ى آتش نفسانی»)

بهاری لعبتان، آراسته چهر
به کردار پریرویان کشمر
(از قصیده‏ى «نوروز»)

هست ما را بهتر از هر خواسته
اندرین دکان، دمی آراسته
(از مثنوی «دکان ریا»)
گشت دمم، چون پرم آراسته
کس نخریدست چنین خواسته

(از مثنوی بلند «شوق برابری»)
در بیشتر این اشعار که واژه‏ى «آراسته» به کار رفته آراستگی در ظاهر فریبنده‏ى زندگی انسان ( البته در شعرها آدمی در نماد حیوانات ظاهری شده است)، مورد طعن و بی اعتنایی قرار گرفته است.

مشاطه‏ى سپهر نیاراست روی من
با من مگوی، کاز (که از) چه مرا نیست خواستار

(از قصیده‏ى بلند «گل و خار»)



در این شعر نیز پروین با استفاده از صنعت مناظره، گفتگویی شنیدنی و پرکلام، بین گل و خار ترتیب داده است، تا آن جا که در این بیت «خار» خطاب به گل، از کاستی ها، شوربختی ها و چهره‏ى بی خریدار خود چنین می نالد که آرایشگر سپهر، چهره‏ى تو را جلوه و جمال داد و روی من را از زیبایی و جلوه گری، تهی ساخت. پس با من مگو که چرا من خواهان و دوستداری ندارم!...
بال بیاراست، پریدن گرفت
همره طاووس، چمیدن گرفت

(از مثنوی بلند«شوق برابری»)
این مثنوی بازگوکننده‏ى داستان زاغچه ای است که در آغوش درخت نارون، در کشور هندوستان، آشیانه دارد. این مرغک، روزی از نارون جدا شده و به جمعی از طاووسان می رسد. مرغک که هوس پیروی از طاوسان دارد، به رنگ آنها درآمده، تعدادی پر طاووس را به خود می آویزد، تا چهره اش زیبا گردد. در ادامه، مرغک از خود، به آب و تاب تعریف کرده، بال های خود را می آراید و همراه طاووسی، به ناز و ادا راه می رود؛ اما طاووس پرهای او را می کند و به او چنین می گوید:

دید چو طاووس در آن خودپسندبال و پر عاریتش را بکندگفت: که ای زاغ سیه روزگارپرتو خالی ست زنقش و نگارزیور ما، روی تو نیکو نکردما و تو را همسر و همخو نکرد...هر چه کنی، هر چه ببندی به پرگاه روش، تو دگری، ما دگر

و نشان می دهد که هیچ کس نمی تواند ذلت و رفتار و منش خود را با آرایش ظاهری تغییر دهد.
پروین به طور کلی در شعرهایش آراستگی ظاهری را کنار می زند. او فقط و فقط به آرایش اخلاق و زیبایی رفتار می اندیشد و حتی در بعضی شعرهایش از آراستگی ظاهر انتقاد می کند:

روزی گذشت پادشهی از گذرگهیفریاد شوق بر سر هر کوی و بام برخاستپرسید زان میانه ‏یکی کودک یتیمکاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیستدانیم آن قدر که متاعی گرانبهاستنزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت:این اشک دیده‏ى من و خون دل شماستما را به رخت و چوب شبانی فریفته استاین گرگ سالهاست که با گله آشناست...

مشاهده می کنید که پروین در این شعر، الماس گرانبهایی را که هم باعث زیبایی تاج شده و هم باعث آرایش پادشاه، کنار می زند تا از پس آن، زشتی های پنهان شده بیرون بیایند.



پروین در شعر «عیبجو» می گوید:
زاغی به طرف باغ به طاووس طعنه زد:کاین مرغ زشت روی چه خودخواه و خودنماستاین خط و خال را نتوان گفت دلکش استاین ریب و رنگ را نتوان گفت دلرباست

پایش کج است و زشت، از آن کج رود به راهدمش چو دم روبه و رنگش چو کهرباستنوکش چون نوک بوم سیه کار، منحنی استپشت سرش برآمده و گردنش دوتاست

و در آخر شعر طاووس به زاغ عیبجو پاسخ می دهد:
پیرایه ای به عمد نبستم به بال و پرآرایش وجود من ای دوست، بی ریاستما بهر زیب و رنگ، نکردیم گفتگوچیزی نخواستیم، فلک داد آنچه خواستفرمانده‏ى سپهر، چو حکمی نوشت و دادکس دم نمی زند که صوابست یا خطاستما زشت نیستیم، تو صاحب نظر نه ایاین خرده گیری از نظر کوته شماست

و به این ترتیب پاسخی دندان شکن، به زاغ عیبجو که با اخلاق ناپسند خویش، رنگ و ریب پسندیده‏ى طاووس را به سخره گرفته می دهد.
به گوشه ای از صحبت های یک قطره‏ى اشک و یک نگین که خود را گوهر نایاب می خواند توجه کنید:

آن نشنیدید که‏ یک قطره اشکصبحدم از چشم یتیمی چکیدبرد بسی رنج، نشیب و فرازگاه در افتاد و زمانی دویدگاه درخشید و گهی تیره ماندگاه نهان گشت و گهی شد پدیدعاقبت افتاد به دامان خاکسرخ نگینی به سر راه دیدگفت، که ای، پیشه و نام تو چیستگفت: مرا با تو چه گفت و شنید


من گهر تاب و تو یک قطره آبمن ز ازل پاک، تو پست و پلیددوست نگردند فقیروغنییار نباشند شقی و سعیداشک بخندید که رخ بر متاب
بی سبب از خلق، نباید رمید
داد به هر یک هنر و پرتویآن که در و گوهر و اشک آفریدمن گهر روشن گنج دلمفارغم از زحمت قفل و کلید...



و باز در این جا می بینید که پروین چگونه گهر ناب را به نقد می کشد و اشک را که ظاهراً هیچ قیمت و آرایه ای ندارد، می ستاید.
پروین اعتصامی با استفاده از واژه های هم خون: آراسته، آرایش، آراست، نیاراست، بیاراست و بیاراییم، در اشعار نغز و اخلاقی خود، به محتوای غنی دیوانش، زیبایی بخشیده و آرایشی در خور توجه و ماندگار، بدان داده است. چه، این که، این اشعار به خاطر مجموعه‏ى خوش نقشی ها و خلاقیت مورد ستایش شاعر است که هیچ گاه از خاطر ادبیات کهن و آسمانی پارسی، برون نخواهد رفت و به سرای فراموشی سپرده نخواهد شد.


نویسنده: مجید ملا محمدی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 03-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض بر سنگ مزارم بنویسید

بر سنگ مزارم بنویسید



در جریان قبر پژوهی های پیشین درباره ی نوشته قبور فرنگیان و برخی مشاهیر وطنی صحبت کردیم . اکنون در ادامه به مزار پروین اعتصامی ، سهراب سپهری ، ایرج میرزا ، نیما یوشیج ، فروغ فرخزاد و ملک الشعرای بهار سر میزنیم .
پروین اعتصامی :

شاید کسی به صراحت او برای سنگ مزارش نسروده باشد که او این چنین سرود :



این که خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین استگرچه جز تلخی از ایام ندیدهرچه خواهی سخنش شیذین استصاحب آن همه گفتار. امروزسائل فاتحه ویاسین است
دوستان به.که ز وی یادی بکننددل بی دوست.دلی غمگین است

خاک.دردیده بسی جانفرساستسنگ برسینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیردهرکه را چشم حقیقت بین است
هرکه باشی وزهرجابرسیآخرین.منزل هستی اینستآدمی هرچه توانگرباشدچون بدین نقطه رسد.مسکین استاندرآنجاکه قضا حمله کندچاره .تسلیم وادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردندهر را رسم و ره دیرین است
خرم آنکس که دراین محنت گاهخاطری را سبب تسکین است
سهراب سپهری:





شاید عجیب ترین سنگ مزار مشاهیر ایرانی ، اولین سنگ مزار سهراب باشد که در حیاط امامزاده ای در مشهد اردهال مدفون است و در ابتدا تنها علامت مزار او یک کاشی فیروزه ای ساده بدون هیچ نام و نشانی بود که میان کاشی کف سنگی حیاط امامزاده تنها افتاده بود .
اما اکنون سنگ ساده ای بر مزارش گذاشته شده با این جمله :
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

نیما یوشیج :

در حیاط خانه پدریش در یوش دفن است و بر سنگ مزارش تنها نوشته است : " نیما یوشیج"
محمد تقی بهار (ملک الشعرا):





عمری گذراندیم به کام دگران
القصه وطن را به دو چشم نگران
ما در تشویش و خلق در خواب گران
رفتیم و سپردیم کاشانه (؟) گران
ایرج میرزا :

ای نكویان كه در این دنیایید یا از این بعد به دنیا آییداینكه خفته است در این خاك منم

ایرجم ایرج شیرین سخنم مدفن عشق جهان است اینجا یك جهان عشق نهان است اینجاعاشقی بوده به دنیا فن منمدفن عشق بود مدفن من هركه را خوی خوش و روی نكوست مرده و زنده من عاشق اوستمن همانم كه در ایام حیات بی شما صرف نكردم اوقات تا مرا روح و روان در تن بود شوق دیدار شما در من بودبعد چون رخت ز دنیا بستم باز در راه شما بنشستم گرچه امروز بخاكم ماواستچشم من باز بدنبال شماستبه نشینید بر این خاك دمی بگذارید بخاكم قدمیگاهی از من به سخن یاد كنید در دل خاك دلم شاد كنید



رهی معیری:

الا ای رهگذر، کز راه یاریقدم بر تربت ما می‌گذاریدر اینجا، شاعری غمناک خفته است

رهی در سینه‌ ی این خاک خفته است فرو خفته چو گل، با سینه‌ی چاک فروزان آتشی، در سینه‌ ی خاکبنه مرهم ز اشکی داغ ما را بزن آبی بر این آتش خدا رابه شب‌ها، شمع بزم افروز بودیم که از روشن‌دلی چون روز بودیمکنون شمع مزاری نیست ما راچراغ شام تاری نیست ما راسراغی کن ز‌جان دردناکی بر‌افکن پرتوی، بر تیره خاکیز‌سوز سینه، با ما همرهی کنچو بینی عاشقی، یاد رهی کن .

فروغ فرخزاد :




من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانه من آمدی
برای من ای مهربان
چراغ بیار
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
و رشید یاسمی:

نسیم آسا ازین صحرا گذشتیم

سبک رفتار و بی پروا گذشتیمبه پای کوشش از دیروز و امروزگذر کردیم و از فردا گذشتیمکنون در کوی نا پیدا خرامییمچو ا ز این صورت پیدا گذشتیمرشید از ما مجو نام و نشانیکه از سر منزل عنقا گذشتیم
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 03-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض یادی از پروین اعتصامی به‌بهانه‌ی

یادی از پروین اعتصامی به‌بهانه‌ی

شصت‌ و پنجمین سالگشت درگذشتش






پروین اعتصامی در 25 اسفندماه 1285در تبریز دیده به جهان گشود و بیش‌تر عمر كوتاه خود را در تهران گذراند. او پرورده دامان خانواده‌ای فاضل است و تربیت‌یافته پدر دانشمندی مانند میرزا یوسف خان آشتیانی ملقب به اعتصام‌الملك كه دارنده و نویسنده مجله ادبی «بهار» و مترجم آثار فراوان فرانسه و عربی به فارسی است.

پروین اعتصامی ادبیات فارسی و عربی را نزد پدر آموخت و از همان ابتدای كودكی سرودن شعر را آغاز كرد. مراقبت پدر شعرشناس و دانشمندش در پرورش قریحه تابناك وی موثر افتاد. تحصیلات خود را در كالج آمریكایی به پایان رسانید و در سال 1303و در 18 سالگی فارغ‌التحصیل شد.

پروین پس از فراغت از تحصیل، مدتی در دفتر همان مدرسه آمریكایی به كار مشغول بود. در 19 تیر ماه 1313 با پسر عموی خود ازدواج كرد. اما این ازدواج سعادتی دربر نداشت و پس از اندك‌زمان به علت اختلاف سلیقه، كار به جدایی كشید. از این رویداد ناگوار هیچ انعكاسی در شعرهای پروین دیده نمی‌شود، جز در این قطعه كوچك :


ای گل، تو ز جمعیت گلزار چه دیدی / جز سرزنش و بدسری خار چه دیدی

ای لیل دل‌افروز، تو با این همه پرتو / جز مشتری سفله به بازار چه دیدی

رفتی به چمن لیك قفس گشت نصیبت / غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی


وی از كودكی كم‌حرف بود و بیش‌تر می‌اندیشید. در جریان‌های اجتماعی مربوط به بانوان و در جنبش آزادی و حقوق زن عملا مداخله‌ای نداشت كه همین روحیه در شعرهایش نیز منعكس است.
بعضی از شعرهای او در مجله بهار كه صاحب امتیاز آن پدرش بود، منتشر شده و دیوانش كه متجاوز از پنج‌هزار بیت شعر دارد، نخستنین‌بار با مقدمه‌ای به قلم ملك‌الشعرا بهار در سال 1314 به چاپ رسید. شش سال بعد در سوم فروردین 1320 در بستر بیماری خفت و نیمه‌شب 16 فروردین در سن 35 سالگی بدورد حیات گفت.
این قطعه از آثار طبع خود او برسنگ مزارش نقش بسته است :


این‌كه خاك سیهش بالین است / اختر چرخ ادب پروین است

گرچه جز تلخی از ایام ندید / هر چه خواهی سخنش شیرین است

صاحب آن همه گفتار امروز / سائل فاتحه و یاسین است

دوستان به كه ز وی یاد كنند / دل بی‌دوست دلی غمگین است

خاك در دیده بسی جان‌فرساست / سنگ بر سینه بسی سنگین است

بیند این بستر و عبرت گیرد / هر كه را چشم حقیقت‌بین است

هر كه باشی و ز هرجا برسی / آخرین منزل هستی این است

آدمی گر چه توانگر باشد / چون بدین نقطه رسد مسكین است

اندر آن‌جا كه قضا حمله كند / چاره تسلیم و ادب تمكین است

زادن و كشتن و پنهان كردن / دهر را رسم و ره دیرین است


منیژه پلنگ‌پوش - شاعر معاصر - در این باره می گوید: پروین زنی است شجاع و راست‌گو و در شعرش بسیار صادق است.
شعرهای پروین از نظر مثنوی به شعرهای مولانا نزدیك است، ولی از نظر قصیده به ناصرخسرو و شاعران قرن چهارم و از نظر قطعه هم می‌توان گفت پیشرو تمام شاعران است و شعر او نتیجه تجربه اوست.

پلنگ‌پوش در مقایسه پروین اعتصامی با فروغ فرخزاد با بیان این مطلب كه پروین از جامعه خود انتقاد بسیار تندی داشت، ولی آن‌ها را در نهایت ادب و متانت بیان می‌كرد،
گفت: فروغ و پروین هر دو دیدشان به اوضاع یكی است، اما قالب شعری متفاوتی دارند؛ پروین حرف خود را در قالب قطعه و قصیده و به سبك خراسانی، اما فروغ در قالب شعر نیمایی بیان می‌كند.
وی توضیح داد: درواقع سبك و سیاق بسیار متفاوت آن‌ها در زندگی، در شعرشان نیز تاثیر می‌گذارد. پروین بسیار به اخلاقیات پای‌بند است، ولی فروغ بی‌توجه به اجتماع خود و طرز تفكر اطرافیانش، صریح و بی‌پروا شعر می‌سراید.

این شاعر معاصر در پاسخ به این پرسش كه چرا شعرهای پروین خواننده را به یاد شعرهای ناصرخسرو می‌اندازد، اظهار داشت:
پروین را دنباله‌رو ناصرخسرو می‌دانند، چراكه هر دو در وزن‌هاییی كه استفاده كرده‌اند، شریك هستند؛ هر دو از موعظه و پند بسیار صحبت كرده‌اند، اما پروین در سبك خراسانی بسیار قوی‌تر از ناصر خسرو است و در زبان، افراط ‌اندیش نیست.

وی با خواندن دو بیت:
مرد پندارند پروین را، گروهی ز اهل فضل / این سخن سنجیده می‌باید كه پروین مرد نیست // از غبار فكر باطل پاك باید داشت دل / تا بداند دیوكین آیینه‌ جای زنگ نیست، ادامه داد: پروین تفكر مردگونه‌ دارد، چراكه بسیار عفیف است و این عفت در شعرش اثر گذاشته است، به‌گونه‌ای كه برخی تصور می‌كنند پدرش شعرهایش را سروده است، كه این تصور اصلا درست نیست.

مدرس دانشكده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد معتقد است: پروین برخلاف غالب سرایندگان شعر، شعر عاشقانه نمی‌سراید؛ اما در سراسر شعرهای او عشق به انسانیت، آزادگی، عدالت اجتماعی، علم و معرفت، حقیقت‌جویی و بخصوص عشق به قشرهای محروم و دردمند و مردم ستم‌كشیده جامعه وجود دارد.


__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 03-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مهندس عنکبوت !

مهندس عنکبوت !



عنکبوت، در عالم جانوران، و در اين کارگه کون و مکان، "مهندسي نساجي" خوانده است. او دوک همت را بکار انداخته و فارغ از سرد و گرم روزگار، همواره گرم کار است. معلوم است که چنين مهندس شايسته اي نمي تواند از طعن طاعنان و ملامت ملامت گران و سست همتان برکنار ماند.

بانوي عفيف شعر ايران، اختر چرخ ادب، پروين اعتصامي، بسيار استادانه ماجراي طعن کاهلي را بر مهندس عنکبوت، به تصوير کشيده است که مي توان نکاتي ظريف از حرفه و کار مهندسي را در آن يافت. از جمله:
* فارغ از هياهوي زمانه، گرم کار خود بودن و وظيفه خود را انجام دادن:
عنکبوتي ديد بر در، گرم کار
گوشه گير از سرد و گرم روزگار
* همت را بکار بستن و سعي و عمل پيشه کردن:
دوک همت را بکار انداخته
جز ره سعي و عمل نشناخته
* ايده پردازي و ارائه فکر در بکار گيري نوآورانه ابزار موجود:
درسها مي داد بي نطق و کلام
فکرها مي‌پخت با نخهاي خام
* با ديد طبيعي و درس آموز به افت و خيز و شکست و موفقيت در کار نگاه کردن:
گه تبه کردي، گهي آراستي
گه درافتادي، گهي برخاستي
پاي کوبان در نشيب و در فراز
ساعتي جولا، زماني بندباز
* حرفه گرائي و خبرگي در کار و خود را صاحب کار(owner) دانستن:
کار کرده، صاحب کاري شده
اندر آن معموره معماري شده
* انگيزه دروني و شور و حال داشتن در انجام کار:
گر چه اندر کنج عزلت ساکنم
شور و غوغائيست اندر باطنم
* شرافت و ارج قائل شدن به کار خود:
دست من بر دستگاه محکمي است
هر نخ اندر چشم من ابريشمي است
* طراحي بي عيب و نقص و زبردستي در رياضي:
اوستاد اندر حساب رسم و خط
طرح و نقشي خالي از سهو و غلط
زاويه بي حد، مثلث بي شمار
اين مهندس را که بود آموزگار
* استفاده حداکثري از فرصت ها براي انجام کار و ارائه خدمت:
کاردانان، کار زينسان مي کنند
تا که گوئي هست، چوگان مي زنند
* آمادگي انجام کار و ارائه توانائيها در هر فراز و نشيب و تغيير و تحول:
گر ز يک کنجم براند روزگار
گوشه ديگر نمايم اختيار
هست بازاري دگر، اي خواجه تاش
کاندر آنجا مي‌شناسند اين قماش



کاهل بي همت بر سر راه اين مهندس عاليقدر مي نشيند و با منفي بافي، گرد نااميدي بر او مي ريزد. او مي گويد: اين چه کار سرسري است که تو زير اين آسمان بلند انجام مي دهي؟ در اين کارگاه هستي، تو در برابر کوه ها، پر کاهي بيش نيستي. طراحي مي کني و خانه مي سازي تا با عطسه اي ويران شود؟ نقش بر آب مي زني. تو اهل هنر نيستي. ديبائي بباف تا خلقان از او پيرهن درست کنند. و نتيجه نسخه فلسفه بافي او:
چون تو نساجي، نخواهد داشت مزد
دزد شد گيتي، تو نيز از وي بدزد
خسته کردي زين تنيدن پا و دست
رو بخواب امروز، فردا نيز هست
مهندس صبور در مقام پاسخ برمي آيد و مي گويد: تو از اسرار من آگاه نيستي. تو تنها به فکر خفتني و خود را فارغ از کار جهان ساخته اي. من کارگر(ظاهرا در آنجا هم مهندسين تابع قانون کار هستند!) کارگاهي هستم که کارفرماي کارآگاه او خداست:
در تکاپوئيم ما در راه دوست
کارفرما او و کارآگاه اوست
من از ابتدا حرفه بافندگي را برگزيده ام و در هر فرصتي سعي خود را در بافتن بکار برده ام. از طريق شاگرد ـ استادي (on the job training!) کار را ياد گرفته ام:
پيشه‌ام اينست، گر کم يا زياد
من شدم شاگرد و ايام اوستاد
کار و بار تو چيست؟ خانه اي که تو مي سازي کجاست؟ اگر هوا خانه مرا خراب مي کند، برق هوا و هوس خرمن وجود ترا سوخته است. اگر تو هم رشته اي انتخاب مي کردي(توصيه ام مهندسي است!) اکنون سررشته اي در دست خود داشتي:
عنکبوت، اي دوست، جولاي خداست

چرخه‌اش مي گردد، اما بي صداست
نويسنده : مسعود بينش
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 03-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض پروین اعتصامی و نازک الملائکه… (2)

پروین اعتصامی و نازک الملائکه… (2)





نمود عشق حقیقی در شعرهای نازک الملائکه
گریزی به شعر نازک و مقایسه آن با اشعار پروین، مخاطب را به عشقی متصل می‌سازد که تناسبی با عشق حقیقی پروین ندارد. نازک با این‌که به عشق توجه ویژه داشته، ولی تجلی عشق حقیقی در اشعارش کم‌رنگ می‌نماید، او سعی دارد عشق مادی را متصف به صفات الهی كند:
حبّی الإلهـیُّ النقـیُّ ظلـمتَه
و وفاءُ روحی الشاعریِّ العابدِ (دیوان: ج1، 522)
به عشق الهی و پاك من، و به وفای روح شاعرانه و پرستشگرم ستم كردی.
نازك در برخی اشعار خود بر کلمه‌ی "المعبد" تکیه می‌ورزد، تا فضایی دینی و معنوی بر عشقش بگستراند. (عباس 35).
نازک گاه آرزوی وصال دارد و گاه آرزوی فراق. این تزلزل و عدم آرامش، خود بهترین گواه بر راضی نشدن او به عشق‌های زمینی است. او متمایل به عشقی است که فراتر از حساب‌های مادی باشد و معشوقی که باعث رشد و تعالی او شود:

و ما كنت أعلم أنّك إن غبتَ خلفَ السنینْ
تخلّف ظلّـكَ فی كل لفـظٍ و فی كلّ معنی
و فی كلّ زاویةٍ من رؤایَ و فی كلّ مَحْـنی
و ما كنتُ أعلمُ أنّكَ أقوی من الحاضـرینْ (دیوان: ج2، 328)
و نمی‌دانستم كه اگر تو در ورای سال‌ها پنهان شوی،
سایه‌ات در هر لفظ و هر معنایی جانشین می‌شود،
و پیچ و خم دیدگاه مرا می گیری.
و نمی‌دانستم كه تو از همه حاضران قوی‌تر هستی.
این ابیات و ابیات پس از آن به خوبی نمایانگر عقیده‌ی شاعر نسبت به حقیقت عشق است؛ عشقی که در وجود همه کس و همه چیز تجلّی یابد و این معشوق است که از همه قوی‌تر و ماندگارتر است. نازک متذکر می‌شود که چه بسا اگر روزی این معشوق، دست‌یافتنی شود، همچون بقیه اسیر مادیات و شهوات شده و دیگر مجالی برای عشق‌ورزی به معنای حقیقی باقی نمی‌گذارد. لذا این معشوق برای همیشه باید در پس پرده باقی بماند.

گل‌گشتی در عشق زمینی پروین

عشق، زاده‌ی احساس است و آدمی از همان اوان زندگی با آن سر و کار دارد. عاشق نمی‌تواند سرّ درونش را پنهان سازد و حتّا اگر چنین کند "رنگ رخساره خبر می‌دهد از سرّ درون". شاعر برای التیام بخشیدن به زخم‌های درونش، شعر را به عنوان بهترین ابزار بیان احساسات درونی‌اش انتخاب كرده است.
پروین نیز از این قاعده مستثنا نیست. او در برخی از اشعارش از زبان گل و بلبل به شرح خصوصیات شاعری می‌پردازد و اشتیاق درونش را از زبان آن‌ها بیان می‌کند:
نهفت چهره، گلی زیر برگ و بلبل گفت
مپوش روی، به روی تو شــادمان شـده‌ایم
مسوز ز آتش هجران هزاردستـــــــــان را
به کوی عشق تو عمری است داستان شده‌ایم (158)
پروین در قطعه‌ای به صراحت آدمی را از سبکساری در عشق و هوسرانی بر حذر می‌دارد:
بکاست آن که سبکسار شد، ز قیمت خویش
از این معامله ترسیده و گران شده‌ایم
دو روزه بـــود هوســــرانی نظربــــــــــازان
همین بس است که منظور باغبان شده‌ایم (159)
پروین از عشق راستین این‌گونه سخن می‌راند:
عشــــــــق آن اســت که در دل گنـــجد
سخن است آن که همی بر دهن است
بهــر معشـــــــوقه بمیـــــرد عاشـــــــق
کار باید، سخن است این، سخن است (83 و 84)
و بدین‌سان راه عشق را از هوس‌های زودگذر جدا می‌سازد و آن را برآمده از دل می‌داند و مشروط به عمل صادقانه‌ی عاشق می‌کند. از دریچه‌ی نگاه او"سخن عشق نه آن است که آید به زبان"
پروین معتقد است که عاشق راستین باید خویش را در معشوق فانی بیند؛ آن سان که از او هیچ نماند و اگر جفایی از معشوق به او رسید، لب به شکوه و شکایت نگشاید. او در شرح احوال "پروانه و شمع" با زیبایی بی‌نظیری عاشق راستین را به تصویر می‌کشد. آن زمان که شمع، بی‌خبر از جان پروانه از غیبت او می‌گرید و می‌نالد، این پروانه است که بی‌ادّعا وجود خویش را در پای شمع فانی ساخته.



من به پای تو فکندم دل و جان
روزم از روز تو، صـد ره بتر است
بر خود سوختم و دم نـــــزدم
گرچه پیرایه‌ی پروانه پر است
کس ندانست که من می‌سوزم
سوختن، هیچ نگفتن هنر است (77)
پروین از خود گفتن را صفت مردم کوته‌نظر می‌داند و تنها جایی از خویش سخن می‌راند که پای عواطف بشری در میان است؛ هر چند در دلش غوغایی برپاست و آتش عشق در وجودش فروزان. به راستی این آتش از کدامین روزن، در درون احساس او راه یافته است؟ بابا طاهر از دست "دیده و دل" نزد حق فریاد برمی‌آورد، که از روزن چشم است که پرتوی روی دلدار فضای سینه را دربر می‌گیرد. پروین نیز در قطعه‌ی "دیده و دل" شرح این اشتیاق می‌کند. روزی دیده از دست دل شکوه می‌کند و از اندیشه‌های خام و هوس‌های بی‌جای دل می‌گوید که موجبات بدنامی او را فراهم کرده و وی را به چشمه‌ی جوشان خون تبدیل كرده است. دیده، دل را به تماشای دریای عشق و امواج خروشان فتنه‌ی آن می‌خواند و به او متذکر می‌شود که با این سلوک، گوهر جان را از دست داده است:
ز بحر عشــــــق، موج فتنه پیــداست
هر آن کو دم ز جانان زد، ز جان کاست (263)
در برابر این شکوه‌ها، دل بینوا، دیده را مخاطب قرار می‌دهد و لب به سخن می‌گشاید که:
تو رفتی و مرا همراه بـردی
به زندان خانه‌ی عشقم سپردی
مرا کار تو کرد آلوده‌دامـن
تو اول دیدی آن‌گه خواستم من (263)
دیده در ادامه به دل می‌گوید: - این تو بودی که راه عشق را برای من پاک و بی‌خطر نشان دادی و حال آن که پرتگاهی بیش نبود. تو به آرزوی وصال خرسند گشتی، اما هجران، تار و پود مرا از هم گسست:
تو گفتی راه عشق از فتنه پاک است
چو دیدم، پرتگاهی خوفناک است
اگر سنگی ز کـــــــوی دلبـــر آمد
تو را بر پـــای و مــا را بر سـر آمد
بتــی، گر تیر ز ابروی کمـــــــان زد
تو را بر جامه و ما را به جــان زد
تو را یک سوز و ما را سوخت‌هاست
تو را یک نکته و ما را سخن‌هاست (263)
در این قطعه، پروین با هنرمندی تمام و از زبان دیده و دل، سوز عشق را بیان می‌کند. تصویر عشق مادی از نگاه او، تصویر پرتگاهی خوفناک و کشنده است؛ اما او این عشق را با تمام سوز و گدازهایش به جان دوست دارد و آرزو می‌كند:
در هجوم تركتازان و كمانداران عشق
سینه‌ای آماده، بهر تیرباران داشتن (173)
پروین، زندگی را بی وجود دلبری زیبا، سرد و خاموش می‌بیند؛‌ زیرا تنها نیروی عشق پایدار می‌تواند وجود آدمی را چنان نیرو بخشد كه خود را از این دریای بیکران به ساحل نیک‌بختی رساند.
بباید دلبــــــــری زیبا گزیدن
در او دیدن، جهان یک سر ندیدن
به راه عشق کردن جست و خیزی
به شوق وصل، صلحی یا ستیزی
ز یک نم اوفتادن، غرق گشتن
ز بادی جستن، از دریا گذشتن
چو روشن شد رهم زان چهر رخشان
چه غم گر موج بینم یا که طوفان (250 و 251)
پروین فراتر از یک مرد در اختفای ناله‌ی قلبش تلاش کرده و خون دل خورده است؛ اما آن‌گاه که اندوه شام هجران، رشته‌ی شکیبایی پروین را گسسته، دنیایی از غم را در غزلی کوتاه گنجانده است و در عین حال ذره‌ای از عفت منحرف نشده. داستان این غزل اندوه بلبلی است که در قفس فراق گرفتار آمده است و آن‌چنان کوه غم‌ها بر دوشش گرانی می‌کند که" این صید تیره‌روز" بال و پر زدن را فراموش کرده و تن به قضا می‌سپارد. تمام ترسش از آن است که زمان جدایی به درازا کشد و تا نوش‌داروی وصل به چنگ آید، از این سهراب مجروح میدان عشق جز کالبدی سرد و بی‌جان بر جای نمانده باشد. با وجود این پروانه‌وار در آتش محبت می‌سوزد و "پروای سر" ندارد. اگر چه پیوسته اشک نمی‌ریزد، اما سببش آن نیست که "دریای دیده‌ی" او "گهری" ندارد؛ بلکه این گهر را در صدف روحش مستور می‌سازد، و چنین گهری البته کمیاب است.
بی روی دوست شب ما سحر نداشت
سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت
آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک
فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت
دانی که نوش‌داروی سهراب کی رسید
آن‌گه که او ز کالبدی بیش‌تر نداشت
دی بلبلی، گلی ز قفس دید و جان فشاند
بار دگر امید رهایی مگر نـــــــداشت

بال و پری نزد چو به دام اندر اوفتـــــــاد
این "صید تیره‌روز" مگر بال و پر نداشت
پروانه جز به شوق در آتش نمی‌گداخت
می‌دید شعله در سر و "پروای سر" نداشت
من اشک خویش را چو گهر پرورانده‌ام
دریای دیده تا که نگویی گهــر نداشت (107)
پروین در این شعر، عاشقانه‌ترین احساساتش را به تصویر می‌کشد. هر چند در سراسر دیوان او شعری که مصاحبت مردی در آن آرزو شده باشد، نمی‌یابیم (بهبهانی 96). ضمن این‌که یک‌بار هم با معشوق خود در عالم خیال راز و نیاز نکرده است و همین نکته بیان‌گر این حقیقت است که در زندگی او معشوقی سزاوار عشق راستین او چهره ننموده است. عمر بس کوتاه و زندگی ناموفق وی نیز دلیل دیگری براین مدعاست (سلطانی گرد فرامرزی 212 و 213)

منابع و مآخذ :

- آرین‌پور، یحیی، از نیما تا روزگار ما، تهران، زوار، ج 2، چ 2، 1376
- اعتصامی، پروین، دیوان اشعار، به كوشش حسن احمدی گیوی، تهران، قطره، چ 6، 1381
- اعتصامی، پروین، دیوان اشعار، مقدمه‌ی ملك الشعرای بهار، به كوشش حسن احمدی گیوی، تهران، قطره،چ اول، 1377
- الخیاط ، جلال، الشعر العراقی الحدیث، ط 2، دارالرائد العربی، بیروت، 1987 م
- الملائكه، نازك، دیوان، دارالعوده، بیروت، 1997 م
- بقاعی، ایمان یوسف، نازك الملائكه و التغیرات الزمنیه، ط1، دارالكتب العلمیه، بیروت، 1995 م
- بهبهانی، سیمین، پروین، شاعر احساس و عاطفه، یادنامه‌ی پروین اعتصامی، به كوشش علی دهباشی، تهران، مادر، 1370
- سلطانی گرد فرامرزی، علی، شهر اندیشه‌های پروین، یادنامه‌ی پروین اعتصامی، به کوشش علی دهباشی، تهران، مادر، 1370
- عباس، احسان، اتجاهات الشعر العربی المعاصر، ط3، دارالشروق للنشر و التوزیع، اردن، 2000 م
- علی، عبدالرضا، دراسات و مختارات، 1987 م
- قانون‌پرور، محمدرضا، دنیای آرمانی پروین، یادنامه‌ی پروین اعتصامی، به كوشش علی دهباشی، تهران، دنیای مادر، 1370
- كفراوی، محمد عبدالعزیز، تاریخ الشعر العربی، 1971 م
به گزارش تبیان این مطلب توسط لاله احیایی - کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی - و کبری خسروی - دانشجوی دکتری زبان و ادبیات عربی - نوشته شده و در پنجمین همایش تعامل ادبی ایران و جهان، كه چندی پیش از سوی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار شد، برگزیده شد.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 03-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض پروین اعتصامی و نازک الملائکه… (1)

پروین اعتصامی و نازک الملائکه… (1)




پروین اعتصامی و نازك الملائكه به عشق زمینی اکتفا نمی‌کنند و معتقدند که عشق باید متصل به موجودی ماورایی و غیرمادی شود، تا آرامش واقعی را در پی داشته باشد. هر چند پروین از همان آغاز، عشق جسمانی را متصل به عشق الهی می‌کند و نازک پس از شکست در عشق زمینی، به عشق ماورایی روی می‌آورد.
عشق در آیینه‌ی اشعار پروین اعتصامی و نازک الملائکه عنوان مقاله‌ای است برگزیده در پنجمین همایش تعامل ادبی ایران و جهان، كه چندی پیش برگزار شد. آن‌چه در پی می‌آید، متن این نوشتار است:
کار ما عشق است و مستی، نیستی در عین هستی
بگذرد از خودپرستی هر که با ما کار دارد
سخن از عشق و دولت پاینده‌ی آن، همزاد و همراه همیشگی بشر بوده است. جذبه و کششی که سراسر وجود را فراگرفته، از تأثیر تجلّی عشق است؛ عشقی كه چون آتش می‌سوزاند و ناپاكی‌ها را پالوده می‌كند. مولانا می‌فرماید:
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیــــست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
عشق بر هر دل به گونه‌ای می‌نشیند و فریادش از هر زبان به گوش می‌رسد. فریادها همه از عشق است و نواها نامکرر و نو:
یک جمله نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است
در این مقاله بر آنیم تا این اكسیر حیات‌بخش را در شعر فارسی و عربی و از میان سروده‌های دو زن شاعر یعنی، پروین اعتصامی و نازك الملائكه جست‌وجو كنیم و احوال این دو شاعر را در بیان سوز و اشتیاق درونی‌شان نظاره‌گر باشیم.
این بحث در دو بند مورد بررسی و كاوش قرار گرفته است:
1- تصویر عشق حقیقی در اشعار پروین اعتصامی و نازک الملائکه
2- گل‌گشتی در عشق زمینی پروین اعتصامی و نازک الملائکه
در این پژوهش دو فرضیه‌ی بنیادین مطرح است:
1- آیا تصویر ارایه‌شده از عشق حقیقی و مجازی در اشعار این دو شاعر، یکسان است؟
2- تفاوت نمودهای عشق در اشعار نازک و پروین چگونه است؟
کلیدواژه: ادبیات تطبیقی، پروین اعتصامی، نازک الملائکه، عشق، عشق حقیقی و عشق مجازی.
در توصیف عشق گویند: عشق میل مفرط است و به معنای فرط محبت و دوستی و آخرین پایه محبّت و هدف غایی حیات. معنی و مفهوم زندگی آن‌گاه به حقیقت می‌پیوندد که مقصود نهایی، یعنی وصل حاصل شود. ادبیات بویژه شعر، مشحون از عشق و راز و رمزهای آن است. شاعران در معنی عشق و بیان احوال عاشق و معشوق و تب و تاب ایشان بسیار سروده‌اند؛ بدان‌گونه که اگر عشق را از شعر جدا سازیم؛ آن‌چه می‌ماند؛ کالبدی است بی روح (بهار45)


مروری بر زندگی پروین اعتصامی

پروین اعتصامی، سخن‌سرای بلندآوازه‌ی ایران در اسفند 1285 هجری شمسی در تبریز دیده به جهان گشود. پدرش - یوسف اعتصامی - از نویسندگان و اندیشمندان و مترجمان و آزادی‌خواهان صدر مشروطیت و نخستین رییس کتابخانه‌ی شورای ملی و سردبیر مجلّه‌ی ادبی بهار بود. (آرین‌پور: ج 2،539) پروین نخست در محضر پدرش علم آموخت و سپس در تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1303 به اخذ دیپلم نایل شد. وی در سال 1313 به میل پدر تن به ازدواج داد. زندگی در کنار مردی که فرسنگ‌ها با دنیای درونی پروین فاصله داشت، آثار مخرّبی در روحیه‌ی وی پدید آورد، که بازتاب آن در برخی از اشعارش نمایان است:
ای گل تو ز جمعیّت گلزار چه دیدی؟
جز سرزنش و بد سری از خار چه دیدی؟
رفتی به چمن لیک قفس گشت نصیبت
غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی؟
درگذشت پدر شکستی دوباره برای پروین بود و او را بیش از پیش آزرده و افسرده ساخت. پروین برخلاف دیگر شاعران از خود سخن نمی‌گوید؛ لکن خطوط اصلی چهره‌ی ادبی، ذوقی و فکری او از لابه‌لای اشعارش به خوبی نمایان است. هیچ‌یک از قشرهای اجتماع از شاه و وزیر، قاضی و وکیل، حاکم و محتسب و كارگر و كشاورز، زن و مرد از گستره‌ی اندیشه و دیدگاه ذوق و شعر او به دور نمانده است. قالب‌های رایج اشعار پروین بیش‌تر قطعه، مثنوی و قصیده است. از نظر ویژگی‌های لفظی و معنوی و فکری، سادگی و روانی را از سبک خراسانی و شیوایی را از سبک عراقی گرفته و احساسات و اندیشه‌ها و پیام‌ها ی نو را با استادی هر چه تمام‌تر در آن قالب‌های کهنه ریخته است. از نظر شیوه‌ی بیان، بیش‌تر اشعار او سمبولیک است. واژه‌ها، تركیب‌ها و تعبیرهای دشوار و دیگر پیچیدگی‌های لفظی و معنایی در دیوان او بسیار اندك است. (احمدی گیوی 21) دیوان اشعار وی مشتمل بر شش‌هزاروپانصد بیت است، که بارها و بارها تجدید چاپ شده است.
پروین در فروردین 1320 بر اثر بیماری حصبه درگذشت و در آرامگاه خانوادگی در قم به خاک سپرده شد.
این‌که خاک سیهش بالیــن است
اختر چرخ ادب پــــــــروین است
گرچه جز تلخی از ایّـــــام ندید
هرچه خواهی، سخنش شیرین است (دیوان 86)


مروری بر زندگی نازک الملائکه

نازك الملائكه در 23 آگوست 1923 میلادی در خانواده‌ای متموّل در بغداد متولد شد. نازك تحصیلات خود را در بغداد به پایان رساند و در سال 1939 در رشته‌ی زبان و ادبیات عربی از دانشسرای عالی بغداد فارغ‌التحصیل شد. او از همان كودكی گرایش شدیدی به ادبیات و شعر داشت.
اولین شعرش كه آن را پیش از هفت‌سالگی سرود ، شعری عامیانه بود. در ده‌سالگی نیز اولین قصیده‌ی فصیح خود را به رشته نظم کشید. نازك در دانشسرای عالی به مناسبت‌های مختلف اشعار خود را می‌خواند و آن‌ها را در مجلات مختلف عراق به چاپ می‌رساند. (بصری: ج2،563) البته هیچ‌كدام از این اشعار در دیوان‌های او نیامده است. زمــانی كه در دانشـگاه تحصـیل می‌كرد، در سال 1947 اولین دیوان شعر او با نام عاشقة اللیل چاپ شد. در همین ایام بود که نازک نخستین گام بزرگ خویش را در نوگرایی برداشت و با قصیده‌ی الکولیرا، انقلابی در دنیای شعر عربی پدید آورد و در این قصیده، قواعد عروضی را نادیده گرفت. در سال 1949 دومین دیوان شعرش با نام شظایا و رماد را منتشر كرد، كه در مقدمه‌ی آن، بحث مفصّلی درباره‌ی نظریه‌ی عروضی جدیدش ارایه كرد و شاعران را رسماً به شعر نو فراخواند. نازك هم‌زمان با تحصیل در دانشسرا و دانشگاه، به یادگیری موسیقی و تئاتر نیز اهتمام ورزید. او با این‌كه در رشته‌ی ادبیات عربی تحصیل می‌كرد، به زبان انگلیسی علاقه‌ی فراوان داشت. آشنایی با زبان انگلیسی به او كمك كرد تا بتواند اشعار شاعران انگلیسی را مطالعه كند و با آن‌ها بیش‌تر مأنوس شود. شعر نو محصول آشنایی وی با آثار شاعران انگلیسی‌زبان است. عشق و علاقه‌ی نازك به ادبیات، او را بر آن داشت تا به یادگیری زبان فرانسه نیز روی آورد.
در سال 1957 سومین دیوان او با نام قراره الموجه به چاپ رسید. اولین كتاب نازك در زمینه‌ی نقد با نام قضایا الشعر المعاصر با مقدمه‌ی همسرش در سال 1962 به چاپ رسید. در سال 1964 نازك و همسرش - دکتر عبدالهادی محبوبه - برای تأسیس دانشگاه بصره به آن‌جا رفتند. اقامت آن‌ها در بصره چهار سال به طول انجامید و در این مدت، همسرش رییس دانشگاه بصره بود. با بركناری محبوبه از سمت ریاست دانشگاه بصره، آن‌ها راهی كویت شدند و در دانشگاه‌های آن‌جا به تدریس پرداختند. نازك در سال 1990 بعد از حمله‌ی عراق به كویت، مجبور شد به عراق بازگردد. پس از آن مدتی را در آمریكا به سر برد و تا چندی پیش كه از دنیا رفت، با تنها فرزندش در مصر زندگی می‌كرد.

تجلّی عشق حقیقی در شعرهای پروین

بسیاری بر این باورند که پروین توجّهی به عشق نداشته است و اثری از این عنصر در دیوان او نمی‌توان یافت. لکن اگر به اشعار وی نیک نگریسته شود، خواهیم دید که عشق در دیوان او ماندگارترین و برجسته‌ترین عنصر است. بیت ذیل شاهدی بر این ادعاست:
ز عشق و وصل و هجر و عهد و پیوند
تو حرفی خواندی و من دفتری چند (دیوان 263)
ملک‌الشعرای بهار در مقدمه‌ای که بر اولین چاپ دیوان پروین نگاشته است، می‌گوید: شاید خواننده‌ی شوریده‌سری از ما بپرسد: - پس این دیوان، درباره‌ی عشق که تنها چاشنی شعر است، چه می‌گوید؟ - آری نباید این معنا را از یاد برد؛ زیرا هر چند شاعره‌ی منوّر را عزّت نفس و دورباش عصمت و عفاف رخصت نداده است که یک قدم در این راه بردارد، اما چون نیک بنگری، صحیفه‌ای از عشق تهی نمانده است: لکن نه آن عشقی که در مکتب لیلی و مجنون درس می‌دادند - عشقی که جور یار، زردی رخسار، جفای رقیب، سوز و گداز فراق و هزاران افسانه‌ی دیگر جزو لاینفک آن بود، عشقی که امروز مفهوم حقیقی خود را از دست داده و و جز الفاظی چند بر زبان مقلدان مکتب قدیم از آن بر جای نیست. چنین عشق و طریقه‌ی مبتذل، در این دیوان نمی‌توانست به وجود آید؛ زیرا با حقیقت‌گویی، مخالف و با شخصیت گوینده نیز مغایر است. از این معنا که بگذریم، قدم به وادی عشق حقیقی می‌نهیم. عشقی که شاعران بزرگ در برابر آن سر نیاز فرود آورده‌اند، عشقی است به حقایق و معنویات. عشقی که بنیان آفرینش انسان است و چنین عشقی اساس دیوان پروین است. هنر شاعره‌ی ما در این است که توانسته این معنی عظیم را در جای‌جای گفتار خویش با اسلوبی لطیف بپروراند و حقیقت عشق را چون میوه‌ی پاک منزّهی که از الیاف خشن و شاخ و برگ بیهوده و مسموم جدا ساخته باشند، با صفای اثیر و رخشندگی نور و چاشنی روح بر سر بازار سخن رواج دهد.
این محبت و عشق حقیقی است که خمیرمایه‌ی شعرهای پروین را می‌سازد و در سراسر دیوانش جلوه‌گری می‌كند. عشق به حقیقت به منزله‌ی بوته‌ی آزمایشی است که آلودگی‌های مادی را از روح می‌زداید و دل را تجلّی‌گاه انوار الهی می‌سازد. عده‌ای از شراره‌های عشق می‌سوزند و خاکستر می‌شوند. پر واضح است هر كه به قلب عشق راه یابد، به جهان و هر آن‌چه در آن است، توجه نخواهد داشت؛ از این رو مردم دیوانه‌اش می‌خوانند. غافل از این‌که او دیوانه‌ی عشق حق است. پروین، مجانین حقیقت را خردمندتر از عاقلان می‌خواند؛ زیرا این دیوانگان ماورای دنیای عقلانی بشر سیر می‌کنند؛ دنیایی که "بهشت اندر بهشت" است، که کوچک‌ترین مشابهتی به دنیای مادی ندارد. عاشقان حقیقت از غیر خدا غافل‌اند و اگر کودکان خاکستر بر دیدگانشان فشانند، دیده‌ی دل را از ظلمت جهان خاکی فرو بسته، به دنیایی نظر می‌افکنند که "جلال اندر جلال" است.
تو مرا دیوانه خوانی ای فلان
لیک من عاقل‌ترم از عــاقلان
گر که هر عاقل، چو من دیوانه بود
در جهان بس عاقل و فرزانه بود
عارفــــــــان کیـــن مدّعا را یافتنـــد
گم شدند از خود، خدا را یافتند
من همی بینم "جـــلال اندر جــلال"
تو چه می‌بینی به جز وهم و خیـــــــال
من همی بینم "بهشت اندر بهشـــت"
تو چه می‌بینی، به غیر از خاک و خشت (دیوان 273)
پروین در قطعه‌ی "سفر اشک" همه‌ی اسرار عشق و اندوه خویش را در قطره‌ی کوچک اشک خلاصه می‌کند. گویی "بر سپهر تیره‌ی هستی" او جز این قطره‌ی شفاف، "ستاره‌ی روشنی‌بخشی" وجود ندارد و این زمانی است که در دل پروین "موج و سیل و فتنه و آشوب" برمی‌خیزد و دریای وجودش طوفانی و متلاطم می‌شود.
اشک پروین شبنمی است که "در گلستان وجود بر گل رخساره"ی او می‌تابد و آن را شادابی می‌بخشد؛ اشکی که جایگاه آن خانه‌ی دل بوده و اسرار جان را با تمام وجود نیوشیده است:
موج و سیل و فتنه و آشوب خاست
بحر، طوفانی شد و ترسید و رفت
همچو شبنم، در گلستان وجـــــود
بر گــــل رخساره‌ای تابید و رفت
مدتی در خانه‌ی دل کرد جــای
مخزن اسرار جــــان را دید و رفت
رمزهای زندگــــــــانی را نوشت
دفتـــر و طومار خود پیچید و رفت (111)
اشک او ثمره‌ای است که از درخت عشق می‌روید؛ درختی که ریشه‌اش از زمینی پاک، آب حیات می‌نوشد و شاخسار آن در گلستان دیدگان، جای دارد، همان اشکی که:
قاصد معشوق بود از کوی عشق
چهره‌ی عشّاق را بوسید و رفت (111)
پروین معتقد است که در عشق حقیقی، نفس باید قربانی معشوق شود:
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهین محبت، بـی پر وبــــال آمـــدن
پیش باز عشق ، آییــن کبـــوتـر داشتــــن

سوختن، بگداختن، چون شمع و بزم افروختن
تن به یاد روی جانــان اندر آذر داشــــتن
اشک را چون لعل پروردن به خوناب جگر
دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن
هر کجا نور است، چون پروانه خود را باختن
هر کجا نار است، خود را چون سمندر داشتن (172)
آن‌چه از این ابیات برمی‌آید، توصیف عشقی است عاری از مادیات بشر امروزی، عشقی که در آن، عاشق، خویش را قربانی راه معشوق می‌کند و تنها چیزی که باقی می‌ماند، معشوق است. و این زمانی حاصل می‌شود که عاشق، دل را تهی از خوب و زشت جهان هستی داشته. (قانون‌پرور 316-314)

منابع و مآخذ :

- آرین‌پور، یحیی، از نیما تا روزگار ما، تهران، زوار، ج 2، چ 2، 1376
- اعتصامی، پروین، دیوان اشعار، به كوشش حسن احمدی گیوی، تهران، قطره، چ 6، 1381
- اعتصامی، پروین، دیوان اشعار، مقدمه‌ی ملك الشعرای بهار، به كوشش حسن احمدی گیوی، تهران، قطره،چ اول، 1377
- الخیاط ، جلال، الشعر العراقی الحدیث، ط 2، دارالرائد العربی، بیروت، 1987 م
- الملائكه، نازك، دیوان، دارالعوده، بیروت، 1997 م
- بقاعی، ایمان یوسف، نازك الملائكه و التغیرات الزمنیه، ط1، دارالكتب العلمیه، بیروت، 1995 م
- بهبهانی، سیمین، پروین، شاعر احساس و عاطفه، یادنامه‌ی پروین اعتصامی، به كوشش علی دهباشی، تهران، مادر، 1370
- سلطانی گرد فرامرزی، علی، شهر اندیشه‌های پروین، یادنامه‌ی پروین اعتصامی، به کوشش علی دهباشی، تهران، مادر، 1370
- عباس، احسان، اتجاهات الشعر العربی المعاصر، ط3، دارالشروق للنشر و التوزیع، اردن، 2000 م
- علی، عبدالرضا، دراسات و مختارات، 1987 م
- قانون‌پرور، محمدرضا، دنیای آرمانی پروین، یادنامه‌ی پروین اعتصامی، به كوشش علی دهباشی، تهران، دنیای مادر، 1370
- كفراوی، محمد عبدالعزیز، تاریخ الشعر العربی، 1971 م
به گزارش تبیان این مطلب توسط لاله احیایی - کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی - و کبری خسروی - دانشجوی دکتری زبان و ادبیات عربی - نوشته شده و در پنجمین همایش تعامل ادبی ایران و جهان، كه چندی پیش از سوی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار شد، برگزیده شد.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 03-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ای مرغك!

ای مرغك!



ای مرغك خرد، ز آشیانه پرواز كن و پریدن آموز
تا كی حركات كودكانه در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی‌شود زمانه رام از چه شدی رمیدن آموز
مندیش كه دام هست یا نه بر مردم چشم، دیدن آموز
شو روز به فكر آب و دانه هنگام شب آرمیدن آموز


از لانه برون مخسب زنهار

این لانه ایمنی كه داری دانی كه چسان شدست آباد
كردند هزار استواری تا گشت چنین بلند بنیاد
دادند به اوستاد كاری دوریش ز دستبرد صیاد
تا عمر تو با خوشی گذاری وز عهد گذشتگان كنی یاد
یك روز، تو هم پدید آری آسایش كودكان نوزاد


گه دایه شوی گهی پرستار

این خانه پاك پیش از این بود آرامگه دو مرغ خرسند
كرده به گل آشیانه اندود یك دل شده از دو عهد و پیوند
یك رنگ چه در زیان چه در سود هم رنجبر و هم آرزومند
از گردش روزگار خشنود آورده پدید بیضه‌ای چند
آن یك پدر هزار مقصود وین مادر پس نهفته فرزند


بس رنج كشید و خورد تیمار

گاهی نگران به بام و روزن بنشست برای پاسبانی
روزی بپرید سوی گلشن در فكرت قوت زندگانی
خاشاك بسی ز كوی و برزن آورد برای سایبانی
یك چند به لانه كرد مسكن آموخت حدیث مهربانی
آن قدر پرش بریخت از تن آن قدر نمود جانفشانی


تا راز نهفته شد پدیدار

آن بیضه به هم شكست و مادر در دامن مهر پروراندت
چون دید تو را ضعیف و بی‌پر زیر پر خویشتن نشاندت
بس رفت به كوه و دشت و كهسر تا دانه و میوه‌ای رساندت
چون گشت هوای دهر خوشتر بر بامك آشیانه خواندت
بسیار پرید تا كه آخر از شاخه به شاخه‌ای پراندت

آموخت بسیت رسم و رفتار

داد آگهیت چنان كه دانی از زحمت حبس و فتنه دام
آموخت همی كه تا توانی بیگاه مپر به برزن و بام
هنگام بهار زندگانی سرمست به راغ و باغ مخرام
كوشید بسی كه درنمانی روز عمل و زمان آرام
برد این همه رنج رایگانی چون تجربه یافتی سرانجام


رفت و به تو واگذاشت این كار

پروین اعتصامی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 07-16-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض پروین اعتصامی ....


پروین اعتصامی....


پروین اعتصامی در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ خورشیدی در شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش یوسف اعتصامی آشتیانی (اعتصام‌الملک) از سکنه شفت گیلان و اصالتاً آشتیانی بود و مادرش اختر فتوحی (درگذشتهٔ ۱۳۵۲) از اهالی آذربایجان بود. پروین تنها دختر خانواده بود و چهار برادر داشت.
اعتصام‌الملک، پدر پروین از نویسندگان و مبارزان دوران مشروطه بود.[نیازمند منبع] او در سال ۱۲۹۱ به همراه خانواده‌اش از رشت به تهران مهاجرت کرد؛ به همین خاطر پروین از کودکی با مشروطه‌خواهان و چهره‌های فرهنگی آشنا شد و ادبیات را در کنار پدر و استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار آموخت. در دوران کودکی، زبان‌های فارسی و عربی را زیر نظر معلمان خصوصی
در منزل و زبان انگلیسی را در مدرسه آمریکایی‌ها فراگرفت.
پروین در نوزده تیر ماه 1313 با پسر عموی خود ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت. شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانه‌ای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانه‌ای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همراهی این دو طبع مخالف نمی‌توانست دوام یابد و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از کابین طلاق گرفت. با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود. در سالهای ۱۳۱۵ و ۱۳۱۶ در زمان ریاست دکتر عیسی صدیق بر دانشسرای عالی، پروین به عنوان مدیر کتابخانهٔ آن، مشغول به کار شد.
پروین به تشویق ملک‌الشعرای بهار در سال ۱۳۱۵ دیوان خود را منتشر کرد[۳]، ولی مرگ پدرش در دی ماه ۱۳۱۶ در سن ۶۳ سالگی، ضربه هولناک دیگری به روح حساس او وارد کرد که عمق آن را در مرثیه‌ای که در سوگ پدر سروده‌است، به خوبی می‌توان احساس کرد:


پدر آن تیشه که بر پای تو زد دست اجل
تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من


پروین اعتصامی عاقبت در تاریخ ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ در سن ۳۵ سالگی بر اثر ابتلا به بیماری حصبه در تهران درگذشت و در حرم فاطمه معصومه در قم در مقبرهٔ خانوادگی به خاک سپرده شد.یكی از معروف ترین آثار او كه هم اكنون در كتاب فارسی قرار دارد شعر بلبل و مور است. نام یکی از معشوقه های ایشان محسن کبیری بود که یکبار همدیگر را ملاقات کردند.


آثار


دیوان قصائد و مثنویات و تمیثلات و مقطعات
دیوان پروین، شامل ۲۴۸ قطعه شعر می‌باشد، که از آن میان ۶۵ قطعه به صورت مناظره است. اشعار پروین اعتصامی بیشتر در قالب قطعات ادبی است که مضامین اجتماعی را با دیدهٔ انتقادی به تصویر کشیده‌است.
اشعار او را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول که به سبک خراسانی گفته شده و شامل اندرز و نصیحت است و بیشتر به اشعار ناصرخسرو شبیه‌است. دسته دوم اشعاری که به سبک عراقی گفته شده و بیشتر جنبه داستانی به ویژه از نوع مناظره دارد و به سبک شعر سعدی نزدیک است. این دسته از اشعار پروین شهرت بیشتری دارند.




نمونهٔ اشعار


بخشی اندک از آنچه که پروین در سوگ پدرش سروده‌است:


پدر آن تیشه که بر پای تو زد دست اجل
تیشه‌ای بود که شد باعــــث ویرانی من

یوسفت نام نهادند و به گــــرگــت دادند
مرگ گرگ تو شد ای یوسف کنعانی من

عضو جمعیّت حق گشتی و دیگر نــخوری
غـم تـنهایی و مـهجوری و حــــیرانی من

من کـه قـــــدر گـهر پاک تـــو مـی‌دانستم
ز چـه مـفقود شـدی؟ ای گــهر کـانی من

من که آب تو ز ســــرچشمهٔ دل مـی‌دادم
آب و رنگــت چه شد ای لالهٔ نعمانی من؟

من یکی مرغ غزلخوان تو بـودم، چه فتاد؟
که دگیـــر گــــوش نـداری به نواخوانی من

گنج خود خوانـدیَم و رفتی و بگـــــذاشتیَم
ای عجب! بعد تو با کیست نگهبانی من؟


بیست و پنجم اسفند‌ماه ۱۳۸۵، مطابق با یکصدمین سالروز تولّد

اختر فروزان چرخ ادب پروین اعتصامی‌ست.

دو بیت اول یکی از اشعار پروین:

ای گـــل تو ز جمعیّت گــــلزار چه دیــدی؟
جز سرزنش و بدسری خار چه دیدی؟

رفتی به چمن لیک قفس گشت نصیبت
غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی؟

بیتی از سعدی که پروین در شعر فوق به آن با آرایهٔ تضمین اشاره می‌کند:



مــــرغان قفس را المی باشد و شوقـی
کـــان مرغ نداند که گــــرفتار نباشــــد


خانه پروین اعتصامی تبریز

( محل تولد و زندگی قبل از مهاجرت به تهران)
شماره ثبت ملی 18681 تاریخ ثبت 28/12/1385
استان آذربایجان شرقی ، شهر تبریز ، کوچه ساوجبلاغی ها
مشخصات: در سال 1387 توط سازمان میراث به مبلغ 4 میلیارد ریال تملک شد ، و دارای مساحتی حدود 1690 مترمربع که زیر بنای خانه 760 مترمربع در 2 طبقه و دارای 14 اتاق است.




نمای خانۀ پروین اعتصامی در تبریز




خانه پروین اعتصامی تهران

( محل زندگی قبل از ازدواج و بعد از طلاق)
استان تهران ، شهر تهران ، میدان بهارستان ، پایین تر از سه راه سرچشمه ، کوچه شهید علیزاده کمیلی (سر کوچه مسجد شیخ عبدالنبی است)
مشخصات: قدمت بنای خانه پروین اعتصامی به دوره پهلوی اول بازگشته و مشخصات معماری این دوره را با خود به همراه دارد و ملک متعلق به پدر پروین ، یوسف اعتصامی آشتیانی ( اعتصام الملک) و زمین خانه در محدوده املاك عباسقلی میرزا بوده است ، که در حال حاضر در اختیار خانواده آقای آداب می باشد . مساحت حدود 1000 مترمربع


آرامگاه پروین اعتصامی

استان قم ، شهر قم ، صحن حضرت معصومه (س)
پروین برای سنگ مزار خود نیز قطعه اندوهباری سروده که هم اکنون بر لوح نماینده مرقدش حک شده است:


اینکــــه خاک سیهش بالین است
اخــــتر چـــــرخ ادب پـرویـــــــن اســت

گـــــرچه جز تلخی ز ایـــام ندیـــــد
هرچه خواهی سخنش شیرین است

صاحب آنــــهمه گــــــــفتار امــــــروز
ســـائل فاتــــــحه و یــــاســــین است

دوستان به کـــــه ز وی یــــاد کـــنند
دل بــی دوست دلی غمگــــین است

خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است

بیند این بـــستر و عــــبرت گــــــیرد
هر کــــه را چشم حقیقت بین است

هر کـــه باشی و ز هر جــا برســی
آخـــرین منـــــزل هستی ایــــن اسـت
آدمی هـــر چه توانگـــــــر باشــــــد
چون بدین نقطه رسید مسکین است




آرامگاه پروین اعتصامی در قم





آرامگاه پروین اعتصامی در قم



سخن آخر






عمر پروین بسیار کوتاه بود، کمتر زنی از میان سخنگویان ، اقبالی همچون پروین داشت که در دورانی این چنین کوتاه شهرتی فراگیر داشته باشد. پنجاه سال و اندی است که از درگذشت این شاعره بنام می گذرد و همگان اشعار پروین را می خوانند و وی را ستایش می کنند و بسیاری از ابیات آن بصورت ضرب المثل به زبان خاص و عام جاری گشته است.


استاد بهار در مورد اشعار وی می گویند :" پروین در قصاید خود پس از بیانات حکیمانه و عارفانه روح انسان را به سوی سعی و عمل امید، حیات، اغتنام وقت، کسب کمال، همت، اقدام نیکبختی و فضیلت سوق می دهد. "


سرانجام آنکه او دیوان خوبی و پاکی است .





پروین اعتصامی بزرگترین شاعر زن ایرانی




منبع : ویکی پدیا - دانشنامه رشد







__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:35 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها