بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #21  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض شاه به لفظ مبارک خودش گفت قُرُ......!


شاه به لفظ مبارک خودش گفت قُرُ.......!

روایت اول:

ناصرالدین شاه رفت و آمد اطراف ارک، را قُرُق شبانه میکند.
شبی بخاطر آزمایش کشیکچیها با لباس مبدل به گردش در خیابانهای اطراف اندرون برمیآید.
یکی از کشیکچیان جلویش را میگیرد.
شاه هرچه التماس استخلاص میکند نتیجه نمیدهد.
تا آنجا که دو قران رشوه هم نمیتواند کشیکچی را راضی نماید.
وی را به قراول خانه میکشد.
فردای آن روز شاه دستور میدهد احضارش کنند تا ماجرا را تعریف بکند.
کشیکچی به توضیح برمیآید تا آنجا که میگوید:
مرتیکه دو قران داد رهایش کنم، خیال کرده شاه دو قران میارزد که قبول نکردم مثل سگ به قراول خانه اش کشیدم.
شاه چنان از لهجه ترکی و فارسی حرف زدن و دشنامهایش به خنده میآید که از خود بی خود میشود و با یک قر........ مرخصش میکند.
کشیکچی تا زنده بود میگفت:
«شاه به لفظ مبارک خودش به او گفته قرم.....!»

روایت دوم:

یکی از دلقکهای ناصرالدین شاه شیرین کاری میکند.
شاه از او میخواهد چیزی درخواست بکند.
دلقک میخواهد که در یکی از مهمانیهایش وی را به نزد خودش خوانده، درگوشی به لفظ مبارک بگوید قر.......
شاه چنین میکند و این دشنام وسیله بازشدن در انواع دولت و مال به طرفش میگردد، از این جهت که همگان تصور میکردند دلقک رازدار و طرف مشورت شاه شده است.

[قند و نمک، ص453]

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #22  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض شاه بُداغ باغی دارد/ شاه خدابنده، سنده کی سنده، منده کی منده


شاه بُداغ باغی دارد

شاه بداغ سفیهی در بیابان بی آب و علف چهاردیواری ساخته بود و آن را باغ نام نهاده.
گفتند:
«سبب ساختن چهاردیوار در چنین صحرایی چیست؟»

گفت: «جهت آنکه بگویند شاه بداغ باغی دارد.»

[مجمع الامثال ، ص227]


شاه خدابنده، سنده کی سنده، منده کی منده
سلطان محمد خدابنده گنبد سلطانیه را بدین نیت برآورد تا جسد مطهر امیرالمومنین علی علیه السلام را از نجف بدانجا تحویل کند.
چون بنا به پایان رسید شبی آن حضرت را در خواب دید که بدو فرمود.
شاه خدابنده، سنده کی سنده، منده کی منده.
جمله ترکی است و در میان پارسی زبانان نیز چون مثلی متداول شده و معنی آن این است:
شاه خدابنده! آنِ تو، تو را و آنِ ما، ما را.

[امثال و حکم دهخدا، ج2، ص1008]

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #23  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض شباهت عجیب / طالب کند ذهن



شباهت عجیب


خلف نام حاکمي در خراسان بود.
او را گفتند:
که فلان کس مطلق شکل تو دارد.
او را حاضر کرد از او پرسيد: که مادرت دلالگي کردي و به خانه هاي بزرگان رفتي.
گفت: مادرم عورتي مسکين بود هرگز از خانه بيرون نرفتي.
اما پدرم در باغهاي بزرگان کار کردي و آب کشي داشتي.


طالب کند ذهن

طالب علمي مدتي پيش مولانا مجدالدين درس ميخواند و فهم نميکرد.

مولانا شرم داشت که او را منع کند.
روزي چون کتاب بگشاد نوشته بود که :
«قال بهزين حکيم» او به تصحيف مي خواندبه زين چکنم.
مولانا برنجيد و گفت: به زين آن کني که کتاب در هم زني و بروي.
بيهوده دردسر ما و خود ندهي.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #24  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض آدم برای یک پیغام شیرین که فرهاد نمیشود کوه بیستون را بکند /آراستن سرو، ز پیراستن است


آدم برای یک پیغام شیرین که فرهاد نمیشود کوه بیستون را بکند
شیرین برای آنکه فرهاد را از سر خود باز کند، وعده وصال را بنای عمارتی در دل کوه معلوم مینماید، چنانکه نهری از حمام تا ستیغ کوه بکشد تا چوپانان بتوانند از کوهستان شیر گوسفندانش را به حوض حمام سرازیر کنند تا خانم استحمام بکنند.
فرهاد نیز چنین کاری را انجام میدهد!

[قند و نمک، ص20]


آراستن سرو، ز پیراستن است

سلطان یمین الدوله، مردی دیندار و متقی بود و با عشق ایاز، بسیار کشتی گرفتی تا از شارع شرع و منهاج حریت قدمی عدول نکرد.
شبی در مجلس عشرت –بعد از آنکه شراب در او اثر کرده بود و عشق درو عمل نمود به زلف ایاز نگریست.
عنبری دید بر روی ماه غلتان، سنبلی دید بر چهره آفتاب پیچان.
حلقه حلقه چون زره، بند بند چون زنجیر، در هر حلقه ای هزار دل.
در هر بندی هزار جان. ترسید که سپاه صبر او با لشکر زلفین ایاز برنیاید. کارد برکشید و به دست ایاز داد که بگیر و زلفین خویش را ببر.
ایاز خدمت کرد و کارد از دست او بستد و گفت:

«از کجا ببرم؟»
گفت: «از نیمه»
ایاز زلف دو تا کرد و تقدیر بگرفت و فرمان به جای آورد و هر دو زلف خویش را پیش محمود نهاد.
گویند آن فرمانبرداری عشق را سبب دیگر شد. محمود زر و جواهر خواست و افزون از رسم معهود و عادت، ایاز را بخشش کرد و غایت مستی و در خواب رفت و چون نسیم سحرگاهی بر او وزید، بر تخت پادشاهی از خواب درآمد، آنچه کرده بود یادش آمد.
ایاز را بخواند و آن زلفین بریده را دید.
سپاه پشیمانی بر دل او تاخت برآورد و خمار عربده بر دماغ او مستولی گشت. میخفت و میخاست و از مقربان و مرتٌبان کس را زهره آن نبود که پرسیدی که سبب چیست؟
تا آخر کار حاجب علی قریب – که حاجب بزرگ او بود- روی به عنصری کرد و گفت:
« پیش سلطان درشو و خویشتن بدو نمای و طریق کن که سلطان خوش طبع گردد.
عنصری فرمان حاجب بزرگ را به جای آورد و در پیش سلطان شد و خدمت کرد.

سلطان یمین الدوله سر برآورده و گفت:

«ای عنصری، این ساعت از تو می اندیشم میبینی که چه افتاده است ما را؟
در این معنی چیزی بگوی که لایق حال باشد.»
عنصری خدمت کرد و بر بدیهه گفت:



کی عیب سـر زلـف بت از کاسـتن است


چه جای به رغم نشستن و خاستن است





جای طرب و نشاط و می خواستن است


کـــــه آراســتن ســرو ز پــیـراسـتن اسـت




سلطان یمین الدوله محمود را با این دوبیتی غایت خوش افتاد.
بفرمود تا جواهر بیاورند و سه بار دهن او پر جواهر کرد و مطربان پیش خواست و آن روز تا به شب بدین دوبیتی شراب خوردند و آن داهیه بدین دوبیتی از پیش برخاست و عظیم خوش طبع گشت.


[چهار مقاله نظامی عروضی، ص66-69]



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #25  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض امید / جان پدر تو سفره بی نان ندیده ای

امید
روزی حضرت داوود در حال عبور از بیابانی مورچه ای را دید که مرتب کارش این است که از تپه ای خاک بر می دارد و به جای دیگری می ریزد از خداوند خواست که از راز این کار آگاه شود ...

مورچه به سخن آمد که :


معشوقی دارم که شرط وصل خود را آوردن تمام خاکهای تپه در این محل قرار داده است !

حضرت فرمود :

با این جثه کوچک تو تا کی می توانی خاکهای این تل بزرگ را به محل مورد نظر منتقل کنی وآیا عمر تو کفاف خواهد کرد ؟!

مورچه گفت:

همه اینها را می دانم ولی خوشم اگر در راه این کار بمیرم به عشق محبوبم مرده ام.


جان پدر تو سفره بی نان ندیده ای

پسری عاشق شد و از درد عشق مینالید. روزی پدرش او را نصیحت کرد که مالیخولیای عشق را که جز مرضی دماغی نیست از سر بیرون کن.

پسر گفت:
«جان پدر تو غمزده خوبان ندیده ای که ترک عشق را آسان میپنداری.»
پدر در جواب گفت:
«جان پسر تو سفره بی نان ندیده ای و به تنگی معاش گرفتار نشده ای که عشق و عاشقی را به کلی فراموش کنی.»

[داستان نامه بهمنیاری ، ص166]

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #26  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض درختی که پیوسته بارش خوری / شاش سختت نگرفته

درختی که پیوسته بارش خوری
جوانی ز ناسازگاریِّ جفت / برِ پیرمردی بنالید و گفت:

«گران باری از دستِ این خصمِ چیر / چنان میبرم کآسیاسنگ زیر
به سختی بنه گفتش ای خواجه، دل / کس از صبر کردن نگردد خجل
به شب سنگِ بالایی ای خانه سوز / چرا سنگ زیرین نباشی به روز؟
چـو از گلبـنی دیـده باشـی خوشـی / روا باشـد ار بـار خـارش کشـی
درخـتی کـه پیوسـته بارش خوری / تحمـل کن آنـگه که خـارش خوری

[بوستان، باب هفتم، حکایت 17]


سه نفر رفیق با هم صحبت داشتند. یکی از درد عشق و جفای معشوقه شکایت میکرد.
دیگری گفت:
«گرسنگی نکشیده ای که عاشقی از یادت برود.» سومی که سخت ادرارش گرفته بود بطور مزاح گفت: «شاش سختت نگرفته که هر دو را فراموش کنی.»

[داستان نامه بهمنیاری ، ص351]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #27  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض فرار از ملک الموت / مسلمان شدن


رویت کنند که ملک الموت روزی بر سلیمان داود (ع )وارد شد و مردی پیش وی نشسته بود؛ چند بار تیز در وی نگریست و بیرون شد.
گفت:
«یا رسول الله، این مرد که بود که چنین تیز در من نگریست؟»
گفت: «ملک الموت بود!»
گفت: «ترسم که مرا بخواهد ببرد؛ مرا از دست وی برهان؛ بفرمای تا مرا در ناحیتِ هندوستان برند تا باشد که مرا باز نیابد.»
سلیمان (ع) باد را بفرمود وی را به هندوستان برد. چون ساعتی بود ملک الموت در پیش سلیمان شد. سلیمان (ع) گفت: «چه سبب بود که تیز در آن مرد نگریستی؟»
گفت: «عجب میداشتم که حق تعالی مرا فرموده بود که جان وی را بردار به هندوستان، و وی از هندوستان بدور بود؛
تعجب کردم که این حال چگونه خواهد بود؟
چون از پیش تو برفتم، به هندوستان شدم، وی را آنجا یافتم، جان وی برداشتم..»

[نصیحه الملوک ؛]



ترسايي مسلمان شده بود گرد شهرش مي گردانيدند .
ترسايي ديگر بدو رسيد. گفت:
مسلمانان سخت کم بودند تو نيز مسلمان شدي؟


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #28  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ناکرده چو کرده، کرده چو ناکرده / چاه مکن بهر کسی، اول خودت دوم کسی




چاه مکن بهر کسی، اول خودت دوم
کسی
در زمان حضرت محمد (ص) شخصی که دشمن این خانواده بود هر وقت که میدید مسلمانان پیشرفت میکنند و کفار به پیغمبر ایمان میآوردند خیلی رنج میکشید.
عاقبت نقشه ای کشید که پیغمبر را به خانه اش دعوت کند و به آن حضرت آسیب برساند.
به این منظور چاهی در خانه اش کند و آن را پر از خنجر و نیزه کرد، آن وقت رفت نزد پیغمبر و گفت:
«یا رسول الله اگر ممکن باشد یک شب به خانه من تشریف فرما شوید.»
حضرت قبول کرد، فرمود:
«برو تدارک ببین ما زیاد هستیم.»
شب مهمانی که شد، پیغمبر (ص) با حضرت علی (ع) و یاران دیگرش به خانه آن شخص رفتند.
آن شخص که روی چاه بالش و تشک انداخته بود بسیار تعارف کرد که پیغمبر روی آن بنشیند.
پیغمبر بسم الله گفت و نشست.
آن شخص دید که حضرت در چاه فرو نرفت، خیلی ناراحت شد و تعجب کرد.
بعد گفت: حالا که حضرت در چاه فرو نرفت در خانه زهری دارم آنرا در غذا میریزم که پیغمبر و یارانش با هم بمیرند. زهر را در غذا ریخت و جلوی میهمانان آورد، اما پیغمبر فرمود:
«صبر کنید.»
و دعایی خواند و فرمود:
«بسم الله بگویید و مشغول شوید.»
همه از آن غذا خوردند. موقعی که پذیرایی تمام شد پیغامبر و یارانش به راه افتادند که از خانه بیرون بروند.
زن و شوهر با هم شمع برداشتند که پیغمبر را مشایعت کنند.
بچه های آن شخص که منتظر بودند میهمانان بروند بعد غذا بخورند، وقتی دیدند پدر و مادرشان با پیغمبر از خانه بیرون رفتند پریدند توی اتاق و شروع کردند به خوردن ته بشقابها.
پیغمبر که برای آنها دعا نخوانده بود همه شان مردند. وقتی که زن و شوهر از مشایعت پیغمبر و یارانش برگشتند دیدند بچه هایشان مرده اند.
آن شخص ناراحت شد و دوید سر چاه و به تشکی که بر سر چاه انداخته بود لگدی زد و گفت:
«آن زهرها که پیغمبر را نکشتند، تو چرا فرو نرفتی؟» ناگهان در چاه فرو رفت و تکه تکه شد. از آن موقع میگویند:
«چاه مکن بهر کسی، اول خودت دوم کسی.»

[تمثیل و مثل ، ج1، ص298]


ناکرده چو کرده، کرده چو ناکرده

ابوسعید ابوالخیر نیشابوری، عارف برجسته رباعیهای نغز دارد
روزی ابوعلی سینا در مجلس وعظ ابوسعید ابوالخیر شرکت کرد.
ابوسعید در باره ضرورت عمل و آٍثار طاعت و معصیت سخن می گفت:
بو علی رباعی زیر را به عنوان اینکه ما تکیه بر رحمت حق داریم نه بر عمل خویشتن انشا کرد:

مائیم به عفو تو لاکرده
وز طاعت و معصیت تبرا کرده

آنجا که عنایت تو باشد، باشد
ناکرده چو کرده، کرده چون ناکرده

ابوسعید ابوالخیر فی الفور گفت:

ای نیک نکرده و بدیها کرده
وانگه به خلاص خود تمنا کرده

بر عفو مکن تکیه که هرگز نبود
ناکرده چو کرده، کرده چو ناکرده


از کتاب حکایتها و هدایتها ،
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #29  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض یاد خدا / کفش طلحک


یاد خدا

شخصي از مولانا عضدالدين پرسيد:
چونست مردم در زمان خلفا دعوي خدايي و پيغمبري بسيار ميکردند و اکنون نمي کنن؟
گفت:
مردم اين روزگار را چندان ظلم و گرسنگي افتاده است که نه از خدايشان به ياد مي آيد نه از پيامبر.


کفش طلحک
کفش طلحک را از مسجد دزديده بودند و به دهليز کليسا انداخته بودند.
طلحک مي گفت:
سبحان الله. من خود مسلمانم و کفشم ترسا!

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #30  
قدیمی 02-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض پیامبر گرسنه / پادشاه ماند و خایه های من



پیامبر گرسنه

شخصي دعوي نبوت کرد او را پيش مامون خليفه بردند.
مامون گفت :
اين را از گرسنگي دماغ خشک شده است.
مطبخي را بخواند.
فرمود اين مرد را مطبخ ببر و جامه خوابي بسازش و هر روز شربت هاي معطر و طعام خوش ميده تا دماغش به قرار آيد.
مردک مدتي به تنعم در مطبخ بماند دماغش با قرار آمد .
روزي مامون را از او ياد آمد.
بفرمود تا او را حاضر کردند.
پرسيد که: همچنان جبرييل پيش تو آيد؟
گفت: آري.
گفت: چه مي گويد؟
گفت: ميگويد که جاي نيک به دست تو افتاده، هرگز هيچ پيغمبري را اين نعمت و آسايش دست نداد زينهار تا از اينجا بيرون نروي.


پادشاه ماند و خایه های من
پادشاهی در شهری مسجد عظیم ساخت.
همه از سنگ سیاه، چون سنگ برای ساختن کم آمد، اکثر سنگها از مقابر در او خرج کرد.
روزی به ندیم خود گفت:
«مسجدی که ساخته ام چه نوع است؟»
گفت: «بسیار خوب است لیکن یک عیب دارد.»
پادشاه فرمود: بگو چه عیب دارد؟
گفت: «مشهور است که هر که در دنیا مسجدی بنا کرد در قیامت آن مسجد را با صاحبش در حشرگاه خواهند آورد تا ثواب آنرا به بنا کننده آن بدهند و مسجد پادشاه که در حشر بیارند هر مرده که سنگ قبر او بر این خرج شده برخاسته خواهد گرفت و مسجدی در میان نخواهد ماند پس پادشاه ماند و خایه های من.»

[مجمع الامثال ، ص237]

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 03:10 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها