بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #11  
قدیمی 07-23-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

قهرمان:

یک ربع پشت چها راه ایستاده بود و عصای سفیدش رو به نشانه کمک به زمین می کوبید.با خود فکر می کرد ای کاش می توانست ببیند تا بتواند کارهای مردانه انجام دهد.دوباره با خستگی فریاد کشید یکی ممکنه به من.......
گرمی دست را روی شانه هایش احساس کرد .....چند قدم مانده به ان سوی خیابان برسد که صدایی شنید.......
یکی به اون دوتا کمک کند مگه نمی بینید هر دوتاشون......
تنش یخ کرد تازه فهمید مردی مردانگی چشم نمی خواهد
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #12  
قدیمی 07-23-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

وصل ياران

شبی تاریک،پروانه ها دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند برای رسیدن به معشوقه شان که شمع بود همت خود را ازمایش کنند،اما لازمه رسیدن، نزدیکی به شمع بود.همگی هم نظر شدند که با لاخره یکی باید برای طلب عشق به او نزدیک شده و به مقصود برسد.

یکی از پروانه ها،داوطلب شد و شروع کرد به پرواز.وقتی به محل استقرار شمع رسید،از دور ان را طواف کرد.بعد از بازگشت،شروع کرد به توصیف شمع که چه بود چه و چه......

در میان پروانه ها،پروانه ای دانا و سخن شناس بود.گفت:این پروانه از شمع اگاهی ندارد.

یکی دیگر از پروانه ها به سراغ شمع رفت و در اطراف نور شمع گردشی کرد و سعی کرد ان را بشناسد.بعد از بازگشت گفت:من در شمع غرق شدم و از وصال معشوق سخن گفت.

باز هم پروانه دانا گفت:این پروانه هم نتوانسته او را بشناسد،او نشانی از ان با خود ندارد.

پروانه دیگری پرواز کنان و پر از شور و نشاط وصل به سمت شمع رفت.انقدر اشتیاق رسیدن به شمع بر او غلبه کرده بود که از حال خود خارج و به شعله مع نزدیک شد و اتش را در اغوش گرفت و خودش را فراموش کرد.در این حال اتش تمام وجود پروانه را در بر گرفت و از سر تا پای او اتش شد.

پروانه دانا که از دور او را می دید که چطور با شمع هم رنگ شده به دیگران گفت:این پروانه کار ازموده شده و هیچکس از خدا اگاهی پیدا نکرده،مگر او.

تا زمانی که از داشته هایتان نگذرید و«خود»را به فراموشی نسپرید،چطور می توانید از خدا اگاهی پیدا کنید.

ان که شد هم بی خبر هم بی اثر از میان جمله او دارد خبر

تا نگردی بی خبر از جسم و جان کی خبر یابی ز جانان یک زمان!!
پاسخ با نقل قول
  #13  
قدیمی 07-26-2009
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض داستان کوتاه

داستان های خوبتون رو در
داستانهای کوتاه و تامل برانگیز ( نگاهی دیگر به زندگی ) - پی سی سیتی


ادامه بدین
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:27 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها