بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #11  
قدیمی 11-14-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نامه عاشقانه ولتر به معشوقش


ولتر (1778 - 1694) نويسنده و فيلسوف فرانسوي اين نامه را در زندان به معشوق خود نوشت. وي در سن نوزده سالگي به عنوان وابسته سياسي همراه سفير فرانسه به هلند رفت. در آنجا عاشق المپ دونور، دختر فقير زني از طبقه پايين اجتماع شد. نه سفير و نه مادر المپ با ازدواج آن دو موافق نبودند و براي جدا كدن آنها از يكديگر، ولتر را به زندان انداختند. مدت كوتاهي بعد، ولتر با بالا رفتن از پنجره زندان موفق به فرار شد.

ب
ه نام پادشاه مرا در اينجا زنداني كرده اند. مي توانند جانم را بگيرند ولي عشقم به تو را هرگز . آري عشق زيباي من امشب تو را خواهم ديد حتي اگر گردنم را به تيغ جلاد بسپارم. به خاطر خدا ديگر با اين حالت غمزده ديگر برايم نامه ننويس. بايد زنده بماني و احتياط كني. مواظب مادرت كه بدترين دشمنت است باش. چه مي گويم؟ مواظب همه كس باش، به هيچ كس اعتماد نكن، آماده سفر باش. به محض پيدا شدن ماه درآسمان، هتل را به صورت ناشناس ترك مي كنم. درشكه اي مي گيرم و چون باد به سمت شونينگن خواهيم رفت. با خودم كاغذ و جوهر مي آورم.نامه هايمان را در آنجا مي نويسيم.

اگر مرا دوست داري دوباره به خودت قوت قلب بده و تمام نيرو و حضور ذهن خود را به كار بگير. مواظب باش مادرت متوجه نشود. همه عكس ها را با خودت بياور و مطمئن باش كه ترس از بدترين شكنجه ها هم مانع خدمتگذاري من به تو نمي شود. نه، هيچ چيز قادر نيست مرا از تو جدا سازد. عشق ما عشقي پاك است و تا عمر داريم دوام خواهد داشت. بدرود، حاضرم به خاطر تو هر كاري انجام دهم. لياقت تو بيش از اينهاست. خداحافظ دلبند عزيزم.
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #12  
قدیمی 11-14-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نامه های عاشقانه نیما


19 مهر 1306
عزيزم!
امروز صبح ، تا كنون ، خيلي دلواپس هستم ! نمي دانم چرا ! مثل مقصري كه مي خواهند او را به محبس ابدي بسپارند . حس مي كنم انقلاباتي در زندگاني من ، به من نزديك است . بدون سبب دلم مي خواهد گريه كنم . شايد خوابهاي آشفته ي ديشب سبب شده باشد به هر حال به قلب شاعر چيزهايي مي گذرد كه در قلب ديگران نمي گذرد
شعر « بوته ضعيف » را بخوان . به واسطه ي مخالفت با باد سرنگون شد
من ميل دارم با من دوست باشي نه كسي كه به خودت عنوان زن و به من عنوان شوهر را بدهي . من از بچگي از كلمه ي زن و شوهر بيزار بودم . واضع كلمات : احتياج يا طبيعت ، خوب بود از وضع اين دو كلمه خودداري مي كرد . به تو گفته ام تو را دوست دارم در صورتي كه ...
اگر با من يكي شدي كارهاي بزرگ صورت خواهي داد . بين ساير دخترها سر بلند خواهي شد . اگر جز اين باشد آگاه باش : پرنده ي وحشي با قفس انس نخواهد گرفت
اين كاغذ چندمي است كه مي نويسم . يا شوخي فرض خواهي كرد يا سرسري خواهي خواند . در مقابل ، من به خودم خواهم گفت : او به طبيعت واگذار كرده است . ولي اين خطاست . براي اين كه انسان عقل دارد تا بر طبيعت غلبه كند و آن را ، تا حدي كه ممكن است به دلخواه خود در آورد
كاغذ بعدي را وقتي خواهي خواند كه بعد از خواندن آن ، ديگر آن پرنده ي وحشي را در قفس نبيني و در ميان يأس و پشيماني و اندوه ، كه ناگهان ضربات قلبت را نامرتب كرده است ، تعجب كني او از كجاي قفس پريد . پرهاي او كه ابدا با حرف هاي تو بريده نمي شود . پرهايي كه او را تا اعماق روح تو پرواز داده است ، عبارت از خيال و عشق اوست

نيما

17 دي 1305 -
عاليه ي عزيزم
نزديك نيمه شب است . نمي توانم بخوابم . واقعه ي اخير در زندگاني نويسنده بيشتر اهميت دارد . ديشب خواستم از تو احوالپرسي كنم . مانع شدند . از دور به اتاق خودمان نگاه كردم . چراغ را خاموش ديدم . ددين اين منظره ، مرا غمگين كرد . ناچار از ديوار بالا آمدم . مدتي روي پشت بام نشستم ، ايراد نگير ، محبت داشتن منوط به اين نيست كه شخص پول فراوان داشته باشد يا زياد از حد وجيه و محبوب باشد . اگر خطايي از من سر زد ، كدام انسان بدون خطا زندگي كرده است
اين هم در نتيجه ي جنوني است كه صدمات زندگي برايم فراهم كرده است . خودت مي داني . طبيعتا تا دو جنس به هم جوش بخورند با هم كشمكش دارند
ولي اين دفعه دعوا بي موضوع بود . هوا سرد شده ، سرما خوردي
ناخوش شدي . اين خطاي طبيعت است . بلكه خطاي خود توست . چرا به حمام رفتي .
بالعكس به من تهمت زدند . مي دانم اوضاع به كلي در اين روزها به همين چيزها دلالت داشت . تو به من تهمت مي زني كه با دخترها رفيق هستم ، آن ها تهمت مي زنند از شر زبان من ناخوش شده اي . متشكرم . مفارقت شيرين است . از دشمني كم مي كند و به دوستي مي افزايد . قلب نارضا را هم تسلي مي دهد اما ...
به جنگل هاي « ني تل » قسم من فقط يك نفر را دوست دارم و متاركه ي اخير موضوعي نداشت ، مثل اين بود كه عمدا با فحش اسبابي فراهم آورند كه من از آن جا دور باشم
از اين ها گذشته خيبي اسباب نگراني است . مخصوصا وقتي كه مي شنوم كمرت را سوزانيده اند . قلبم را سوزانيده اند
پس نگذار در اين تنهايي كسي كه هيچ كس را ندارد و امديش رو به انقطاع است گريه كند و در اين گريه به خواب برود

نيما

شب 2 خرداد 1305
عاليه
به خانه ي بد بخت ها نظر بينداز . اين شمشادها را كه اين طور سبز و خرم مي بيني ، پدرم با دست خودش آن ها را اصلاح كرد. آن چند گلدان كوچك را حاليه غبار آلود است خودش مرتبا چيد . به ما گفت به آن ها دست نزنيد
روز بعد روزنامه اي دستم بود ، از من پرسيد در آن چه نوشته اند ؟
جواب دادم يك نفر در حدود جنگل ياغي شده است . از اين جواب آثار بشاشتي در سيماي پدرم ظاهر شد ، پهلوان انقلاب سرش را بلند كرد ، گفت : معلوم مي شود آن ها را تحريك كرده اند . گفتم يك فصل از كتاب « آيدين » مرا در اين روزنامه نقل كرده اند . روزنامه را از دستم گرفت . آثار پسر شاعرش را مي خواند . چند دفعه از گوشه ي درگاه نگاه كردم ديدم به دقت و حرص زياد هنوز مشغول خواندن آن فصل است
چه قدر از برومندي و يكه بودن پسرش خوشحال مي شد . اين آخرينمقالات و مكالمات من با پدرم بود . يك روز پيش از ورود مرگ . بعد از آن ديگر ...
به تو گفته بودم شب ديگر به مهمانخانه « ساوز » مي رويم . او را مي خواستم دعوت كنم
پدرم مي خواست زمين بخرد . خانه بسازد . ديدي عاليه ، عروس يك شاعر بدبخت ، چه خوب زمين كوچكش را ارزان خريد و ارزان ساخت
نيما
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )

ویرایش توسط Omid7 : 11-14-2009 در ساعت 10:44 AM
پاسخ با نقل قول
  #13  
قدیمی 11-14-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ويکتور هوگو


به ياد داري كه امروز يكسال از روزيكه سرنوشت من معلوم شد مي گذرد ؟ شب 26 آوريل 1819بود كه كنار هم نشستيم و راز دل به يكديگر گفتيم . چون با دلي سوزان ، عشق بي پايانم را پيش رويت آشكار ساختم ، و تو نيز با سادگي پرده از روي عشق پنهاني خويش برداشتي ، سروري در خود احساس كردم . دلم آسوده گرديد ، و شادماني و خوشبختيم از اين بود كه دانستم كسي مرا دوست مي دارد. اوه . تو را به خدا بگو كه آيا آن شب را فراموش نكرده اي ؟ بگو كه آن شب را به ياد داري ؟ زيرا غم و شادي و همه چيز من از آن شب است . هنوز يكسال از آن شب زيبا و شادي بخش نگذشته است ، ولي در اين اندك زمان رنج بسيار برده ام ، بگذار رازي را كه به هيچ كس جز تو نمي توانم بگويم برايت آشكار سازم .
نمي داني كه آن روز كه خانواده مان از عشق ما آگاه گشتند و قرار شد كه ديگر من تو يكديگر را نبينيم و با هم سخني نگوييم ، چقدر آشفته و پريشان شدم . بي درنگ به اتاق خويش رفتم و در تنهايي به تلخي گريستم ، ابتدا مي خواستم به آغوش مرگ پناه ببرم ، ولي زود چهره زيبايت پيش چشمانم آمد ، و دانستم كه بايد براي عشق تو زنده باشم . آنگاه بر تيره روزي خويش اشك ها ريختم . زيرا آن بي تو و دور از زندگانيم از مرگ تلخ تر بود ، از آنروز هر جا مي روم ، هر كار مي كنم و به هر چه مي نگرم ، روي تو را پيش چشمم مي بينم ، و يك دم فراموشت نمي توانم كرد . اميدوارم آنچه كه در اين نامه مي خواني سبب اندوه و آزردگي ات نشود .
خيلي شادمان مي شوم اگر تو هم آنچه در دل داري بي پرده براي من بنويسي . امروز صبح و عصر تو را ديدم . بايد هم ديده باشم زيرا امروز كه يكسال از اقرار عشق من و تو به هم مي گذرد نمي بايست بدون شادكامي سپري گردد.
امروز صبح جرات نكردم كه با تو حرفي بزنم چون اجازه نداده اي كه تا بيست و هشتم ماه با تو سخني گويم . هر چند اين فرمان ، مرا بسيار رنج داده است ، ولي باز هم گفته ات را گرامي و ارجمند شمرده ، فرمانبرداري نمودم. ديري از شب گذشته است . تو اكنون بي خيال در خواب ناز رفته اي و نمي داني كه نامزد وفادارت همه شب پيش از خواب چند تار مويت را به نرمي بر لب مي نهد و با پاكي مي بوسد .
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
  #14  
قدیمی 11-14-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دکتر ميمندی نژاد(نويسنده معاصر)


آرزو...
ای آرزو ای سرچشمه هستی ای مايه خوشی و سعادت بشر ای شراب روح ای لطيفتر از نسيم و شديدتر از طوفان!
آيا تو نيز هيچ با من همراه و يار بوده اي؟
پروردگارا: در اين جهان آرزو چرا كلبه كوچكی كه جز دل نام ندارد نصيب من كرده ای .كاشانه محقری كه در برابر طوفان حوادث استقامتی ندارد كلبه خونينی كه جز تقدير را در آن راهی نباشد .خانه ويرانيكه در آن بجز اشك و صبر همدم و مونسی را صاحب نيست.
دير گاهی بود كه آرزو ميكردم ترا ببينم ترا بهرآنچه كه زيباست تشبيه مينمودم.اما لحظه ای بعد افسرده و سرافكنده ميشدم زيرا اين زيبايی هاست كه شبيه تواند.تو خود الهه زيبايی هستي.
خواستم ترا به ماه تشبيه كنم اما جز رنگ مهتابيت چيزی در آن نيافتم .ميخواستم شايد معجزه ای شود و تو در كنارم بيايی .ميخواستم كه روبرويم بنشينی و من خود را در چشمان آسمانی و لبان نيم شكفته ات تماشا كنم و نفس گرمت را ببويم.
افسوس كه تو اشكها و حسرت های مرا نمی بينی .نمی بينی كه در خنده های من آهنگهای ناله پنهان است.
اكنون تو ای جان شيرين .بيا بنشين تا بگويم كه امروز ديگر وقت اعتراف رسيده است .وقت آن رسيده كه بدانی تو روح منی و حقيقت من هستي.
چنانچه يك گل احتياج به آفتاب دارد منهم برای زنده بودن بعشق تو محتاجم .اگر بسويم باز گردی گناهانت را ناديده ميگيرم و باز دامنم را بسويت ميگشايم.
كاش هم اكنون باز ميگشتی تا اشعه آفتاب اميد بخش حزن و افسردگيم را پايان دهد و اين قلب شكسته ام به اميد تو به اميد ديدار تو به اميد عشق تو به اميد وصال تو بار ديگر حركت از سر گيرد و به ادامه حيات اميدوار سازد .
برای من كور بودن و نديدن آفتاب سهل است .اما دور بودن و تو را نديدن را نميتوانم تحمل كنم .تو آن چشمه نوشی ای مايه حيات كه ميتوانی مرا با بوسه عمر دوباره دهی فراموش مكن كه جز تو من كسی را ندارم .و به غير از تو به مهر ديگری پايبند نيستم .تو مرا تنها گذاشتی . تو به من كتاب دوستيابی دادی ولی درس دشمنی آموختی تو از وفا و عاطفه سخن گفتی در حاليكه نامهربانی و بی مهری پيشه ساختي.
اكنون همه چيز جز نگاه تو از ياد برده ام.
چندی است تو را نمی بينم و گرچه تو را هرگز فراموش نميكنم و در پرتو درخشان و سايه حياتبخش تو زندگی ميكنم .اما با وجود اين خودت را آزار نميدهم .تو برو و با هر كه ميخواهی سعادتمند باش.
اين تنها آرزوی من است.
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
  #15  
قدیمی 11-14-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سارا برنهارت


در اين لحظه که من اين نامه را مينويسم...
در اين شامگاه غم پرور و سياه چهره تو عزيز من ... پادشاه سرزمين قلب من کجا هستی؟
پيام تو...
آن نامه سراپا شور و احساس تو درست يکساعت پيش به دستم رسيد .
يکساعت پيش.
چه ساعت حزن آلود و پر شکوهی...چه دقايق جاودان و پر التهابی...آرزو داشتم آن لحظات مدهش و در عين حال شيرين را در کنار تو و در ميان حلقه بازوان تو بودم.
آرزو داشتم در آن دم در بستر گرم آغوش تو بسر ميبردم و زمزمه عشقت را در گوش خويش می شنيدم.
نامه ات را...
همان چند کلمه موزون و زيبا که سرشار از عاطفه ای محبت آلود و سرکش بود چند بار با اشتياقی جنون آسا خواندم.
خواندم و به ياد تو...
با خاطره های دلپذير تو در دژ سکوت و درون اتاق تنهايی مدتها به سر بردم.
عزيز من...
ای عزيز مقدسی که شراره های عشق سوزانت در اعماق قلب من هميشه شعله ميکشد.
شهر بی وجود تو برای من چون گورستان خاموش و اندوه آفرينی است که در آن جز نعش های بيجان ...و جز اموات سرد نميبينم.
پيش از آنکه تو را بشناسم.
قبل از آنکه نگاه تو از روزنه ديدگانت که چون ابديت پرشکوه و آسمانی بود بر نگاه من قلاب شود و قلبم را در همان دقايق نخستين تسخير نمايد.اينجا اين شهر پر تب و تاب
و ناآرام برايم شهر جلال آميزی بود که من آنرا چون بهشت ملکوت گرامی می شمردم ولی اکنون همان بهشت ملکوتی برايم به صورت صحرای بی سامان...
بيابانی بی رهگذر و نفرين شده و پر از فراق و تنهايی و غم در آمده است.
اين شهر بی تو به صفحه ساعتی شبیه است که عقربه های آنرا کنده و گردونه اش را از حرکت و از تکاپو و هياهو باز داشته باشند.
تمام تصاويری که پيش از ديدن تو بر لوحه خاطرم ميدرخشيد اکنون در برابر اشعه تابان دقايق و ساعات عزيزی که با يکديگر گذرانيده ايم رنگ و روی خود را از دست داده اند و در اين لحظات پر خاطره ماتم پرور من...منی که نيمی از زندگی ام ...نيمی از قلبم تو بودی .احساس ميکنم بطرز غير قابل انکاری به وجودت در کنار خود نيازمندم.
سخن تو...
گفتار جادويی و لحن سحر آميز تو حتی اگر با کلماتی تلخ و نيشدار...با مفاهيمی تند و عصبانی همراه باشند ميتوانند تمام غم های مرا ... حزن جانکاه و اندوه بی پايانم را از من گرفته و جانم را...قلب و وجودم را در شکوفه های شادمانی و سرور غرق نمايند.
هنر من...
اين هنری که ديگران شيفته آنند از سينه سخن تو سيراب ميشود و در گاهواره عشق مقدس تو ای عزيز مقدس من پرورش می يابد.
من به اين دو...
به سخن و به عشق فروزان تو چون پرتو خورشيد و هوا برای بقای زندگی احتياج دارم.
من گرسنه گفتار شور انگيز تو هستم همانطور که برای غذا در ساعات گوناگون شبانه روز احساس بيقراری ميکنم.
من تشنه چشمه گوارای سخنان تو هستم و اين عطش ...اين عطش بی پايان تحمل پذير نيست.
سخن تو حرف تو معشوق پرستيدنی ام غذای من . و نفس تو نگاه تو شراب سکرپرور و روح انگيز جان من ...و وجود تو عشق گرمی بخش تو همه چيز من است.
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
  #16  
قدیمی 11-14-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رابيندرانات تاگور
ديشب که به ديدارم آمدی دسته ای از گلهای سپيد بر سينه خود آويخته بودی بارها خواستم تمنا کنم آنرا به من هديه دهی.ليکن جرات نکردم.
وقتی از من جدا شدی و در خوابگاه خويش خفتم ديدگانم خواب را از من گريزان نمودند و هنگاميکه شفق سر زد چون نيازمندی برگهايی از دسته گلت را يافتم وآنها را بوييدم.
اين برگهای خشکيده خود ارزشی ندارند ولی چون يادبودی از محبت و عشق تو هستند بجای گل و شيشه عطر از آنها نگهداری ميکنم تا روزيکه دگر باره بديدارم بيايی و دلم از نگريستن رخساره همچون برگ گلت آرام گيرد.
پرتو سحرگاهی از پنجره من ميتابد و از جانب تو پيام می آورد:
آنچه به دست گرفته ای چيست؟
پاسخ ميدهم: اين يک شاخه گل يا ريحان و گلاب نيست ولی چون از محبوب به يادگار مانده برای من عزيز است.
آنگاه بر جای خويشتن نشسته می انديشم:
اين يادبود وصال را من در کجا نگاهداری نمايم؟
همه آرايش و زينت ها را به کناری نهاده و با ياد تو که دل از من ربوده ای گوشه ای را بر گزيدم چه زينتی بالاتر از انکه بازمانده دسته گل ياسمنی را که بر سينه داشتی اينک بر روی قلب من قرار گرفته است و مرا به شکيبايی ميخواند.
تو ای گل زيبای من که دلی آکنده از درد داری و خواب بر وجودت سايه انداخته است مگر به تو نگفته اند زيبايی و شکوه گل بيشتر به خاطر آن است که در دامان خاری جای دارد؟
بيدار شو و وقت را گرامی بشمار...برخيز و به يار آور که در کنار سنگ ها مردی تنها و بيکس بانتظار تو نشسته که هرگز نبايد او را بفريبی چه ميشود اگر به سوی او روان شوی و هنگاميکه تنها چهره دلارای تو را در نظر خويش مجسم کرده است حقيقت را در برابرش آشکار سازی بنوای گام های خود از رويايی که او را در بر گرفته است برهانی تا وی محبوبش را لختی در آغوش گيرد.
دست در دست هم نهاده ديدگانمان را به هم دوخته ايم زيرا سرنوشت اينطور ميخواست که ما هم لحظه ای از شراب ابديت سر مست شويم .
طليعه خورشيد و بوی سکر افرين گلها به ما نويد جوانی و کامرانی ميدهند و اين عشق که ميان ما استوار گرديده است به اندازه ترانه های روستايی که از بيکران دور بگوش ميرسد ساده و بی آلايش است.
ياسمن هايی که به خاطر من چيده و از آنها دسته گلی آراسته ای به من ميگويند بيدار باش که اين ارمغان با دادن و باز پس گرفتن نگاه شرمساری توام است.
او لختی بر تو لبخند خواهد زد و دمی شرمگين لب بر لبت خواهد فشرد و زمانی نيز بی سبب از خود بی خود خواهد شد.اما من ميگويم عشق من و تو از ترانه هايی که برايت خواندم و آنها را بخاطر تو سرودم بی زنگارتر است.
ساعتی خوشتر از اين دم که ما موجوديت يکديگر را احساس مینماييم وجود ندارد و آنچه را که امکان ناپذير و محال ميدانند در ميان من وتو نيست حتی در ماورای اين طلسم سايه ای ما را تهديد نميکند.
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
  #17  
قدیمی 11-14-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آلام ورتر(گوته)


دنيای خالی از عشق چه ارزشی دارد؟قلبی که با عشق بيگانه است ...دلی که از عشق بهره ای ندارد چون چراغی است که روشنايی ندارد .و همينکه با شعله ای روشن شد پيرامون خويش تصاويری لرزان و مبهم چون رويايی رنگين يا جلوه هايی خيالی پديد مي آوردکه ما آن را چون کودکانی ساده لوح و معصوم با تجلی ابهام آلودش در نشئه لذت غرق ميسازد.
امروز نتوانستم به ديدار او روم.
نتوانستم چون جمال پرستی عابد .به عبادت حرم مقدس وجودش بشتابم.ناگزير پيکی از جانب خويش به سويش فرستادم.اين پيک سفير قلب من بود که برای او...برای شارلوت زيبا غنچه های طلايی احساس مرا...شکوفه های آسمانی عشق آسمانی مرا بصورت پيام ساده احوالپرسی ميبرد.
وقتی پيک من.
اين سفير عشق که از نزديک به زيارت بت جاويد من رفته بود بازگشت.در کشاکش هيجان آميز
يک لحظه شور و شيدايي ميخواستم او را بجای شارلوت...بجای معبود ملکوتی و رويا آفرينم در آغوش بفشارم.
آخر این مرد از سر کوی یار بازگشت.بوی او را میداد .از وجودش نور پر جلال او میتابید.در چشمهایش مستی شراب شرر انگیز نگاه او موج میزد.
میگویند سنگ بولونی دارای خاصیتی است که در پرتو آتشین خورشید . نور و حرارت آنرا بخود میگیرد و شبها ...در میان امواج تاریکی پرتو آفتاب را از خود منعکس میسازد.پیک من نیز چون همین سنگ بود.
نور شارلوت از مرمر پیشانی اش میتابید .گرمی شارلوت از نزدیکی اش ...از ذرات وجودش احساس میگردید .
با خود میاندیشم که دیدگان شعله افروز شارلوت من.بر چهره و گونه های او لغزیده و همین اندیشه بود که پیک ساده را برایم به صورت یک پیامبر مقدس که حامل آیات و پیامهای ملکوتی است در آورده بود.
لابد تو که اکنون سطور پریشان نامه مرا...این نامه ای که جنون عشق من بشکل کلمات و عباراتی سرگردان بر پهنه روح آن ریخته میخوانی. به باد تمسخرم میگیری.تصور میکنی که اینها ...این هیاهوی عشق آمیز و دیوانه .هذیان روحی و خود گم کرده من است.
ولی آیا مگر در این حقیقت لحظه ای تردید داری که انسان تنها با خیال های پر نقش و نگار و رویاهای واهی و پوچ بخود نیرو میبخشد؟به روان فرسوده و ناتوان خویش شور زندگی میدهد ؟
اگر این نیست پس موجوداتی که منبع الهام ما هستند آنها که با آبرنگ احساس و قلم موی رویا بر تابلوی اندیشه ما تخیلات بی پایان و فریبا را نقاشی میکنند باید در زمره اشباح باشند.
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
  #18  
قدیمی 11-14-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اليزابت براونيک


عشق هميشه و به هر حال زيباست زيرا عشق است.آتش همه جا يکسان شعله ميکشد خواه در محرابی مقدس باشد خواه در دکه کفاشی.خواه مشت علفی در گوشه خانه ای.عشق نیزآتش سوزان است که يک روز به تو بگويم دوستت دارم .تا به اعجاز اين کلام سراپا دگرگون شوم.وجاذبه کهربايی پيدا کنم .از چهره خود نوری برتافته ببينم که صورت تو را هاله دار در بر گرفته باشد.
حتی در ناچيز ترين عشق ها نشانی از ناچيزی نيست.اگر جز اين بودخدا عشق را برای همه آفرينندگان خود نمي خواست. اين اعجاز عشق است که ازرش هنر طبيعت را بالاتر ميبرد.
واقعا ميخواهی عشقی را که به تو دادم با جملات و کلمات زيبا برايت توصيف کنم .و برای بيان آن به سراغ سجع و قافيه بروم می خواهی اين مشعل را سيلی خور طوفان کنم تا دفتر دلهای پر هيجان خودمان را در برابر ديدگان آرزومندان گشوده باشم .
نه من اين مشعل را به جای بالا گرفتن در پای تو می افکنم زيرا نميخواهم راز عشقی را که در زوايای دلم پنهان کردم و دور از نامحرمان نگاهش داشته ام با نطق و خطابه برای محبوبم فاش کرده باشم .
اجازه بده که برای اثبات عشق زنانه خود .دست به دامان خاموشی زنانه بزنم تا راز غم درونم را برای ديگران فاش نکند .
اگر دوستم داری.شبها به خاطر عشق دوست داشته باش مگر که او را برای نگاهش .برای لبخندش برای حرفهای دل پذيرش .برای طرز سخن گفتنش دوست دارم.مگر او را به خاطر فکرش دوست دارم که مرا مجذوب ميکند ؟مرا به خاطر اينها دوست نداشته باش .زيرا همه اينها در تغييرند و عشقی که زاده آنها باشد نيز با مرگ ايشان ميميرد.
مرا به خاطر اشکهايی که بارها با دست پر مهر خودت بر روی گونه های من خشک کردی دوست نداشته باش. زيرا اکنون با اعجاز عشق تو ديگر از اين غم که مايه نيرومندی من بود اثری باقی نمانده است .
محبوب من .مرا فقط به خاطر عشق دوست داشته باش تا بتوانی جاودانه دوستم داشته باشی...
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
  #19  
قدیمی 11-14-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ژوليت

آيا آن شب بتو خوش گذشت.
از من بپرس ای معبود من از لذتی که برده ام .از آن لذت دردناک .
آنشب برای من يکشب بی پايان بود شبی فنا ناپذير و ابدی بود.
من نميدانم نام آن شب را چه بگذارم.از آن شب با ياری گرفتن از کدام لغت و يا کلمه ای ياد کنم؟
تنها میگویم که آنشب خدای من خدای کهکشان های پر جلال و افلاک فریبنده و زیبا .بزرگترین آرزوی مرا به آغوش من انداخت.
عمری بود که در عطش انتظار میسوختم.
عمری بود که در قصر رویاهایم با شبح خیال آرزوهایم را رنگ وجود میزدم تا آنروز...
آنروز جاودانی که از دکتر...شنیدم موجودی در زیر قلب من آرمیده.از شدت شوق و از فرط التهاب و شادمانی حدود ناپذیری که سراسر وجودم را تسخیر نمود فریاد کشیدم....گریه کردم...خنده کردم...
او به من با چشم حیرت نگاه میکرد .ولی نمیدانست که ثمره عشق چه میوه عزیزی است.او نمیتوانست..قادر نبود احساس مرا ...احساس پر شکوهم را در آن لحظه بی هنگام درک نماید.
من چه میگویم؟
خدای من ای کاش لغتی در دهانم داشتم که میتوانست ترجمان سعادت من باشد.
گوش کن ویکتور .
در زير قلب من يک ويکتور ديگر پرورش مييابد اما بايد بگويم اين یکی دیگر مال خودم است.
این ویکتور مال من است.مال من تنها.این ویکتور را دیگر هیچکس نمیتواند از دستم بگیرد.
اما تو چطور؟
از این اعتراف شیرین...از شنیدن این حقیقت مقدس خوشت آمد؟
این من هستم که خوشبختم.این من هستم که یک آرزومند به آرزو رسیده ام.
من ترا دوست میدارم.با تمام توانایی خود این حرف را میزنم.آنچه بگویم همین است و آنچه در وجودم ادراک میکنم همین عشق است. همین عشق...
ژوليت تو
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
  #20  
قدیمی 11-14-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نامه های عاشقانه ناصرالدین شاه قاجارند به همسرش عایشه خانم یوشی،که در نوع خود بسیار قابل توجه اند در مقایسه با دیگر نامه ها و دستنوشته های ناصرالدین شاه، از شفقت و ملاطفت فراوانی برخوردارند و احساسات عاشقانه اش را بازگو می کنند. عایشه خانم یوشی یکی از همسران اصلی ناصرالدین شاه بود که از او در چند جای روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه یاد شده است.
ویژگی های همیشگی نثر و دستخط ، جای تردیدی در هویت نویسنده نامه ها باقی نمی گذارد.

نامه اول


عایشه خانم جانم حاجی سرور آمد کاغذ شما را رساند.
سرداری و قبا و غیره فرستاده بودی رسید.
از سلامتی ذاحوال شما بسیار بسیار خوشحال شدم.
به خدا برای تو آنقدر دلم تنگ شده که حساب ندارد.
التفات قلبی من به تو زیاده از حد است
البته خودت هم میدانی چقدر ترا میخواهم
هیچوقت از یادم فراموش نمی شوی
انشاءالله همیشه در حضور باشید
پس فردا انشاءالله شما راا ملاقات می کنیم و آسوده می شویم



نامه دوم


عایشه خانم جانم
شنیده ام غصه میخوری
بخدا قسم یک موی کثیف ترا به هزار آدم اجنبی نمی دهم
اگر بدانی چقدر محبت بتو دارم هرگز غصه نمی خوری.
ایندفعه اینطور اتفاق افتاد ترا بسر من بجان من قسم می دهم که غصه نخور
آسوده خاطر باش والله از برای اینکه تو غصه میخوری اوقات ندارم
مثل سگ (کذا)می گذرد
ترا به جان من قسم می دهم غصه نخور
جواب خوب بنویس من آسوده بشوم
یک انگشتر الماس برلیان برای تو فرستادم
از حاجی سرور بگیر
تو عایشه جان من هستی
ترا به یک دنیا برابر نمی کنم
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:45 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها