بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #11  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی

***
صد باره وجود را فرو ریخته‌اند
تا همچو تو صورتی برانگیخته‌اند
سبحان الله ز فرق سر تا قدمت
در قالب آرزوی ما ریخته‌اند

***
آهو بودی پلنگ ب دساز مگرد
گرگ آشتیی بکن سر افراز مگرد
دانی که دلم ز عشق تو نیمه نماند
چون آمده‌ای ز نیمه ره باز مگرد

***
ای کشته مرا لعل تو مانند بسد
وی کشته به دندان بسد عاشق صد
دریاب مرا دلا سبک‌تر برکش
ز آن پیش که ترتر شود از آب نمد

***

خاقانی امید بر تو بیشی نکند
کس بر تو بگاه عهد پیشی نکند
خویشان کهن عهد چو بیگانه شدند
بیگانه‌ی نو رسیده خویشی نکند

***
تا چشم رهی چشم تو را چشمک داد
از چشمه‌ی چشم من دو صد چشمه گشاد
هرچشم که از چشم بدش چشم رسید
در چشمه‌ی چشم تو چنان چشم مباد

***
دری که شب افروزتر از اختر بود
از گوهر آفتاب روشن‌تر بود
بربود ز من آنکه تو را رهبر بود
مانا که کلاه چرخ را درخور بود

***
خاقانی را جور فلک یاد آید
گر مرغ دلش زین قفس آزاد آید
در رقص آید چو دل به فریاد آید
وز فریادش عهد ازل یاد آید

***
رخساره‌ی عاشقان مزعفر باید
ساعت ساعت زمان زمان‌تر باید
آن را که چو مه نگار در بر باید
دامن دامن، کله کله زر باید

***
دلها همه در خدمت ابروی تو اند
جان‌ها همه صید چشم جادوی تو اند
ترکان ضمیر من به شب‌های دراز
جوبک زن بام زلف هندوی تو اند

***
تا زخم مصیبت دل خاقانی آزرد
از ناله‌ی او جهان بنالید به درد
از بس که طپانچه زد فرا روی چو ورد
روش چو فلک کبود و چون مه شد زرد

***
چون زاغ سر زلف تو پرواز کند
در باغ رخت به کبر پر باز کند
در باغ تو زان زاغ پرانداز کند
تا بر گل تو بغلطد و ناز کند

***
ای از دل دردناک خاقانی شاد
غمهای تو کرد خاک خاقانی باد
روزی که کنی هلاک خاقانی یاد
برخی تو جان پاک خاقانی باد

***
ای بت علم سیه ز شب صبح ربود
برخیز و می صبوحی اندر ده زود
بردار ز خواب نرگس خون‌آلود
برخیز که خفتنت بسی خواهد بود

***
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #12  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی


خاقانی هر شبت شبستان نرسد
تو مفلسی این نعمتت آسان نرسد
هر شب طلب وصل که روئین دژ را
هر روز سفندیار مهمان نرسد

***
آن شب که دلم نزد تو مهمان باشد
جانم همه در روضه‌ی رضوان باشد
جانم بر توست لیک فرمان باشد
کامشب تن من نیزد بر جان باشد

***
چون رایت حسن تو بر افلاک زنند
عشاق تو آتش اندر املاک زنند
ای عالم جان ولایت دل مگذار
تا پیرهن شاهد جان چاک زنند

***
خاقانی ازین خانه و خوان غدار
برخیز و به خانیان کلیدش بسپار
خضری تو بخوان و خانه چون داری کار
شو خانه و خوان را به خضر خان بگذار

***
چرخ استر توسن جل سبز اندر بر
خاقانی ازین توسن بد دست حذر
در ماه نو و ستارگانش منگر
کن حلقه‌ی فرج اوست وین ساخت به زر

***
خاقانی را آنکه بود سلطان هنر
چون شمع بسی نشست بر کرسی زر
اکنون چو چراغ است به کشتن درخور
بر نطع نشسته اشک ریزان در بر

***
خاقانی اگر یار نماید رخسار
رخسار چو زر به ناخنان خسته مدار
از ناخن و زر چهره برناید کار
کز تو همه زر ناخنی خواهد یار

***
خاقانی را ذم کنی ای دمنه‌ی عصر
کو شتربه است و شیر نر احمد نصر
نور از سر قصر آوری در بن چاه
سایه ز بن چاه بری سر قصر

***
خاقانی ازین مختصران دست بدار
در کار شگرف همتی دست برآر
پروانه مشو جان به چراغی مسپار
خورشید پرست باش نیلوفر وار

***
ای داده تو را دست سپهر و دل دهر
از بخت تو را تخت و هم از دولت بهر
مهر تو کند به لطف و کین تو به قهر
از شوره گل، از غوره مل، از شکر زهر

***
دانی ز چه یک نام حق آمد غفار
یعنی که به مجرمان عاصی رحم آر
گر جاهلی از جهل نکردی گنهی
پس عفو همیشه می‌نشستی بیکار

***
دل کوفته‌ام چو تخمکان ز آتش قهر
لب شسته به هفت آب ز آلایش دهر
تو بذر قطونا شدی ای شهره‌ی شهر
بیرون همه تریاک و درون سو همه زهر

***

خاکی دل من به آتش آگنده مدار
آبم مبر و چو خاکم افکنده مدار
چون کار من از بخت فراهم نکنی
در محنت و غم مرا پراکنده مدار

***
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #13  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی


گفتم به دل ار چو نی ببرندم سر
ننشینم تا نخایم آن شکر تر
پیش شکر از پر مگس ساخت سپر
گفت ار مگسی هم ننشینی به شکر

***
ای چرخ مهم را ز سفر باز آور
در ره دلش از راه ببر باز آور
حال دل من یک به یک از من بشنو
با او دو به دو بگو خبر باز آور

***
ای نام تو در شهر به خوبی مشهور
وصل تو تمنای هزاران مهجور
با روی تو کافتاب ازو یابد نور
شروان به بهشت ماند ای بچه‌ی حور

***
هرکس که شود به مال دنیا فیروز
در چشم کسان بزرگ باشد شب و روز
گر بخت سعید و حسن طالع داری
از مال جهان گنج سعادت اندوز

***
دود تو برون شود ز روزن یک روز
مرغ تو بپرد از نشیمن یک روز
گیرم که به کام دوست باشی صد سال
ناکام شوی به کام دشمن یک روز

***
ای چشم تو فتنه‌ی فلک را قلوز
هجران تو شیر شرزه را گیرد بز
ای زلف تو بر کلاه خوبی قندز
با غارت تو عفی الله از غارت غز

***
ای نیش به دل زین فلک سفله نواز
وی شیشه‌ی عشرت شکن شعبده باز
ای مدت جورت چو ابد دیر انجام
وی نوبت مهرت چو ازل دور آغاز

***
ای زلف بتم به شب سیاهی ده باز
وی شب شب وصل است دژم باش و دراز
ای ابر برآی و پرده بر ماه انداز
وی صبح کرم کن و میا زآن سو باز

***
ای ماه شب است پرده‌ی وصل بساز
وی چرخ مدر پرده‌ی خاقانی باز
ای شب در صبح‌دم همی دار فراز
ای صبح کلید روز در چاه انداز

***
دل سغبه‌ی عشق توست با تن مستیز
اینک دل و تن توراست با من مستیز
بیداد تو ریخت خونم انصاف بده
ای دوست کش و غریب دشمن مستیز

***
آن کعبه‌ی دل گرفته رنگ است هنوز
با ماش به پای پیل جنگ است هنوز
دادیم ز دست پیل بالا زر و سیم
هم دست مراد زیر سنگ است هنوز

***
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #14  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی


خاقانی رو چو سیر عریان وش باش
تو تو چو پیاز و دل پر از آتش باش
چون جنبش چرخ گندنائی کش باش
گشنیز تویی دیگ فلک را خوش باش

***
در طبع بهیمه سار مردم خو باش
با عادت دیوسان ملک نیرو باش
چون جان به نکو داشت بود با او باش
گر حال بد است کالبد را گو باش

***
ای گشته به نور معرفت ناظر خویش
آشفته مکن به معصیت خاطر خویش
چون نفس تو می‌کند به قصد ایمان را
باید که شوی به جان و دل حاضر خویش

***
او رفت و دلم باز نیامد ز برش
من چشم به ره، گوش به در بر اثرش
چشم آید زی گوش که داری خبرش
گوی آید زی چشم که دیدی دگرش

***
خود را مپسند دل پسند همه باش
نقصان بپذیر و سودمند همه باش
فارغ ز لباس عافیت باش چو نخل
بر خاک نشین و سربلند همه باش

***
خاقانی اگر نه خس نهادی خوش باش
گام از سر کام در نهادی خوش باش
هرچند به ناخوشی فتادی خوش باش
پندار در این دور نزادی خوش باش

***

ماند به بهشت آن رخ گندم گونش
عشاق چو آدم است پیرامونش
خاقانی را نرفته بر گندم دست
عمدا ز بهشت می‌کند بیرونش

***
خاقانی اگرچه خاک توست ای مهوش
چون آتش و آب و باد باشد سرکش
چندان باد است در سر خاکی او
کان را نبرد آب و نسوزد آتش

***
خاقانی اسیر توست مازار و مکش
صیدی است فکنده‌ی تو بردار و مکش
مرغی است گرفته‌ی تو مگذار و مکش
گر بگریزد به بند باز آر و مکش

***

ای گشته خجل ز آن رخ گلگون گل و شمع
وز رشک تو در سرشک و در خون گل و شمع
من در هوس آن رخ هم‌چون گل و شمع
گردیده چو سرد و گرم هم‌چون گل و شمع

***
برداشت فلک به خون خاقانی تیغ
تا ماه مرا کرد نهان اندر میغ
دی بوسه زدم بر آن لب نوش آمیغ
امروز که بر خاک زنم وای دریغ

***
از بخل کسی که می‌کند وعده دروغ
بگریز ازو که آب دارد در دوغ
آن صبح که خلق کاذبش می‌خوانند
هرگز نرسد ازو به ایمان فروغ


***
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #15  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی


خاقانی را طعنه مزن زهر آمیغ
کز حکم شما نه ترس دارد نه گریغ
از کشتن و سوختن تنش نیست دریغ
کو آتش و کو درخت و کو زه، کو تیغ

***
خاقانی را دلی است چون پیکر تیغ
رخ چون حلی و سرشک چون گوهر تیغ
تهدید سر تیغ دهی کو سر تیغ
تا دست حمایل کند اندر بر تیغ

***
از صحبت همدمان این دور خلاف
گویم سخنی اگر نگیری به گزاف
چون شیشه‌ی ساعت است پیوسته به هم
دلها همه پرغبار و درها همه صاف

***
در عشق تو شد موی زبانم به گزاف
کان موی میان ز غم دلم کرد معاف
بر هر سر موی من غمت راست مصاف
موئی شده‌ام به وصف تو موی شکاف

***
نه خاک توام به آدمی کرده‌ی عشق
نه مرغ توام به دانه پرورده‌ی عشق
پس بر چو منی پرده دری را مگزین
کهنگ شناس نیست در پرده‌ی عشق

***
ای درد چو بی‌درد ز حالم غافل
بر گردن او بسته‌ی مهری از دل
بر سر دهمت خاک ز انصاف دمی
در گردن حق که دید دست باطل

***
زرین چکنم قدح گلین آر ای دل
پای از گل غم مرا برون آر ای دل
تا از گل گورم ندمد خار ای دل
گلگون می در گلین قدح دار ای دل

***
یارت نکند به مهر تمکین ای دل
او نیست حریف، مهره بر چین ای دل
از یار سخن مگوی چندین ای دل
خیز از سر او خموش بنشین ای دل

***
از آتش عشق آب دهانم همه سال
در آب چو آتش به فغانم همه سال
بر خاک چو باد بی‌نشانم همه سال
بر باد چو خاک جان‌فشانم همه سال

***
بنمود بهار تازه رخسار ای دل
بر باد نهاده باده پیش آر ای دل
اکنون که گشاد چهره گلزار ای دل
ما و می گلرنگ و لب یار ای دل

***
ای بدر همال قدر خورشید جمال
کیوان دل مشتری رخ زهره مثال
قوس ابرو و عقرب خطی و تیر خصال
پروین دندان، سهیل تن، جوزا فال

***
سوزی که در آسمان نگنجد دارم
وان ناله که در دهان نگنجد دارم
گفتی ز جهان چه غصه داری آخر
آن غصه که در جهان نگنجد دارم

***
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #16  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی


من میوه‌ی خام سایه پرورد نیم
جز چشمه‌ی خورشید جهان‌گرد نیم
گر بر سر خصمان که نه مردند و نه زن
سرپوش زنان نیفکنم مرد نیم

***
احکام شریعت است چون شارع عام
بیرون مرو از راه شریعت یک گام
هرکس که سر از حکم شریعت پیچد
در مذهب اهل معرفت نیست تمام

***
از کوی تو ای نگار زاری بردیم
آشفته دلی و بیقراری بردیم
ای مایه‌ی شادمانی آخر ز درت
رفتیم و غمت به یادگاری بردیم

***
کو زهر؟ که نام دوستکانیش نهم
کو تیغ که آب زندگانیش نهم
کو زخم؟ که حکم آسمانیش نهم
کو قتل که نزل آن جهانیش نهم

***
ز آن نوش کند زهره شراب سخنم
کز فرق فلک گذشت آب سخنم
درد سر شش ماهه به ناچیز شود
هرکس که به سر بزد گلاب سخنم

***
در زان لب لعل نوش خوردت چینم
لاله همه ز آن رخ چو وردت چینم
دربوسه لبت گزیده‌ام دردت کرد
درمان دلم تویی که دردت چینم

***
ای پیش تو مهر و ماه و تیر و بهرام
بر جیس و زحل، زهره حمل ثور غلام
جوزا سرطان خوشه کمان شیرت رام
میزان، عقرب، دلو، بره حوت به دام

***
ما ژنده سلب شدیم در خز نخزیم
جز خار نخائیم و بجز گز نگزیم
از لعل بتان شکر رامز نمزیم
رخسار به خون دختر رز نرزیم

***
چون از چشم بتان فسون ساز کنم
می‌زیبد اگر دعوی اعجاز کنم
وقت است که از نگاه گرم ساقی
چون نشه به بال باده پرواز کنم


***
از عشق تو کشته‌ی شمشیر شوم
بی‌دردم اگر ز خواهشت سیر شوم
زان آمده در عشق مرا پای به درد
تا در سر کوی تو زمین گیر شوم

***
در مدرسه‌ها درس غلط فهمیدیم
از معنی‌ها لفظ فقط فهمیدیم
بر دعوی غبن ما که خواهد خندید
هر سطری را ز یک نقط فهمیدیم

***
اکنون که شب آمدبرود جانانم
گر خورشید است عادتش می‌دانم
دل چنگ همی زند به هر دم در من
کو را بگذاری تو برآید جانم


__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #17  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی


افغان که ز دل برای سوز آوردم
نه ناوک آه سینه دوز آوردم
بیهوده چو آفتاب و مه زیر سپهر
روزی به شب و شبی به روز آوردم

***
خاقانی را ز آن رخ و زلفین به خم
دل عود بر آتش است و اشک آب بقم
هم زآن رخ و زلف کاب نوشند بهم
چون شمشادش جوان کن ای باغ ارم

***
امروز که خورشید سمای سخنم
کس را نرسددست به پای سخنم
خورشید که پادشاه هفت اقلیم است
در کوی جهان است گدای سخنم

***
آن ماه به کشتی در و من در خطرم
چون کشتی از آب دیده آسیمه سرم
ز آن باد کز او به شادی آرد خبرم
چون آب نشینم و چو کشتی بپرم

***
آزار کنی و جور فرمائی هم
رحمت نکنی و روی ننمائی هم
بوسه چه طلب کنم چه پیش آری عذر
دانم که نبخشی و نبخشائی هم

***
تو گلبن و من بلبل عشق آرایم
جز با تو نفس ندهم و دل ننمایم
در فرقت تو بسته زبان می‌مانم
تا باز نبینمت زبان نگشایم

***
بر فرق من آتش تو فشانی و دلم
بر رهگذر غم تو نشانی و دلم
از جور تو جان رفت تو مانی و دلم
من ترک تو گفته‌ام تو دانی و دلم

***
مهر تو برون آستان اندازم
خاک از ستمت بر آسمان اندازم
بشکافم سینه و برون آرم دل
تا مهر تو در پیش سگان اندازم

***
سروی است سیاه چرده آن ماه تمام
بر آب دو عارضش خطی آتش فام
شکل خط او به گرد عارض مادام
چون سرخی مغرب است در اول شام

***
با آنکه به هیچ جرم رای آوردم
صد ره به تو عذر جان فزای آوردم
گر عذر مرا نمی‌پذیری مپذیر
من بندگی خویش به جای آوردم

***
من دست به شاخ مه مثالی زده‌ام
دل دادم و بس صلای مالی زده‌ام
او خود نپذیرد دل و مالم اما
اختر بهگذشتن است، و فالی زده‌ام

***
در عشق شکسته بسته دانی چونم
لب بسته و دل شکسته دانی چونم
تو مجلس می نشانده دانم چونی
من غرقه‌ی خون نشسته دانی چونم

***
چون پای غم ار ز مجلست بیرونم
از دست غمت چو می در آب و خونم
تو مجلس می نشانده دانم چونی
من غرقه خون نشسته دانی چونم

***
بی‌آنکه بدی بجای آن مه کردم
یا هیچ گنه نعوذبالله کردم
از جرم نکرده توبه صد ره کردم
چون توبه قبول نیست کوته کردم

***
کشتند مرا کز تو پاکنده شوم
غم نیست اگر بر درت افکنده شوم
تو چشمه‌ی حیوانی و من ماهی خضر
هرگه که به تو باز رسم زنده شوم

***
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #18  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی


دل دل طلبید از پی ره دلجویم
بدرود کنان کرد گذر در کویم
گفتم که ز راه راه و دل دل کم کن
بنگر که من آه آه و دل دل گویم

***
خورشیدی و نیلوفر نازنده منم
تن غرقه به اشک در شکرخنده منم
رخ زرد و کبود تن سرافکنده منم
شب مرده ز غم، روز به تو زنده منم

***
نونو غم آن راحت جان من دارم
جوجو جانی در این جهان من دارم
نازی که جهان بسوزد آن او دارد
آهی که فلک بدرد آن من دارم

***
از حلقه‌ی زلف تو سر افکنده‌ترم
وز جرعه‌ی جام پراکنده‌ترم
گرچه ز شبه دل تو آزادتر است
از لعل نگین تو تو را بنده‌ترم

***
چون سایه اگر باز به کنجی تازم
همسایه‌ی من سایه نبیند بازم
ور سایه ز من کم کند آن طنازم
از سایه‌ی خود هم نفسی بر سازم

***

غمخوار توام غمان من من دانم
خون‌خوار منی زیان من من دانم
تو ساز جفا داری و من سوز وفا
آن تو تو دانی، آن من من دانم

***
دیوانه‌ی چنبری هلال تو منم
پروانه‌ی عنبری مثال تو منم
نیلوفر خورشید جمال تو منم
خاکستر آتش خیال تو منم

***
در خواب شوم روی تو تصویر کنم
بیدار شوم وصل تو تعبیر کنم
گر هر دو جهان خواهی و جان و دل و دین
بر هر دو و هر سه چار تکبیر کنم

***
دود افکن را بگو که بس نالانم
دودی بر شد که دودگین شد جانم
بر من بدلی کرد به دل جانانم
دل گردانی مکن که سرگردانم

***
ای کرده تن و جان مرا مسکن غم
در باغ دلم شکفته شد سوسن غم
تا پای مرا کشید در دامن غم
غم دشمن من شده است و من دشمن غم

***
روز از پی هجر تو بفرسود دلم
شب در پی روز وصل نغنود دلم
بس روز که چون روز روان بود دلم
تا با تو شب شبی بیاسود دلم

***
هر روز در آب دیده‌اش می‌یابم
شد ز آتش و آب صبر برده خوابم
هرچند که بر آتش عشقت آبم
در عشق چو آب پاک و آتش نابم

***
گردون قفسی است سبز پرچشمه چو دام
مرغان همه زین قفس پریدند مدام
دیری است در این قفس ندیده است ایام
یک مرغ چو من همای خاقانی نام

***
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #19  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی


گر هیچ به بندگیت درخور باشم
در شهر تو سال و مه مجاور باشم
شروان ز پی تو کعبه شد جان مرا
گر برگردم ز کعبه کافر باشم

***
گفتی بروم، مرو به غم منشانم
تا دست به جان درنکند هجرانم
جانم به لب آمده است و من می‌دانم
هان تا نروی تا نه برآید جانم

***
ای سلسله‌ی زلف تو یکسر جنبان
دیوانه شدم سلسله کمتر جنبان
دارم سر آنکه با تو در بازم جان
گر هست سر منت سری در جنبان

***
تا بر هدف فلک زدم تیر سخن
از حلقه گسسته گشت زنجیر سخن
طعم سخنم همچو عسل خواهد بود
طبعم چو شکر فکند در شیر سخن

***
خاقانی را که هست سلطان سخن
صد لعل فزون نهاد در کان سخن
امروز چنان نمود برهان سخن
کز جمله ربود گو ز میدان سخن

***
خاقانی اگر ز خود نهی گام برون
مهره‌ات شود از ششدر ایام برون
تا یک نفست آمدن از کام برون
مرغ تو پریده باشد از دام برون

***
بیداد براین تنگدل آخر بس کن
ای ظالم ده رنگ دل آخر بس کن
از خیره کشیت سنگ بر من بگریست
ای خیره‌کش سنگ‌دل آخر بس کن

***
بس کور دل است این فلک بی‌سر و بن
زان کم نگرد به صورت آرای سخن
خاقانی اگر ممیزی عرضه مکن
آن یوسف تازه را بر این گرگ کهن

***
خاقانی ازین چرخ سیه کاسه‌ی دون
چونی تو در این گلخن خاکسترگون
از چشم و دلی چو دیگ گرمابه کنون
کتش ز درون داری و آب از بیرون

***
ای دوست به ماتم چه نشینی چندین
کز ماتم تو شدیم با مرگ قرین
زین ماتم کاندرونی ای شمع زمین
چون برخیزی به ماتم ما بنشین

***
گاهی که کنی عهد و وفا با یاران
زنهار وفای عهد خود واجب دان
بی‌شکر خدا مباش هرگز نفسی
تا بر تو شود ابر کرم‌ها باران

***
ای دل چو فسرده‌ای غمی پیدا کن
وی غنچه تو داغ ستمی پیدا کن
خواهی که به ملک دل سلیمان باشی
از صافی سینه خاتمی پیدا کن

***
دل خون شد و آتش زده دارم ز درون
پیش آرمیی چو خون که هست آتش‌گون
می آتش و خون است فرو ریزم خون
آتش به سر آتش و خون بر سر خون

***
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #20  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی


تا گشت سر کوی مغان منزل من
حل گشت به یمن عشق هر مشکل من
بر غم چه نهم تهمت بیهوده که هست
پیمانه‌ی پر باده‌ی حسرت دل من

***
در کوی تو خاطری ندیدم محزون
زاهد از عقل شاد و عاشق ز جنون
ساقی سر گرم باده، مطرب خواهند
کل حزب بما لدیهم فرحون

***
شد باغ ز شمع گل رعنا روشن
وز مشعل لاله گشت صحرا روشن
از پرتو روی آتشین رخساری
گردید چراغ دیده‌ی ما روشن

***
تا بشنودم کاهوی شیرافکن من
ماتم زده شد چون دل بی‌مسکن من
حقا و به جان او که جان در تن من
بنشست به ماتم دل روشن من

***
تا رخت بیفکند به صحرا دل من
سرمایه زیان کرد ز سودا دل من
یک موی نماند از اجل تا دل من
القصه بطولها دریغا دل من

***

خاقانی اگر توئی ز صافی نفسان
بر گردن کس دست به سیلی مرسان
زیرا که چو بر گردن آزاد کسان
شمشیر رسد به که رسد دست خسان

***
ای روی تو محراب دل غمناکان
وی دست تو سرمایه بر سر خاکان
روزی که روند سوی جنت پاکان
جز تو که کند شفاعت بی‌باکان

***
خاقانی از اول که دمی داشت فزون
می‌بود درون پرده چون پرده درون
از مجلس خاص خاصگان است اکنون
چون خلعه درون در و چون حلقه برون

***
مجلس ز می دو ساله گردد روشن
چشم طرب از پیاله گردد روشن
پژمرده بود گل قدح بی می ناب
از آب چراغ لاله گردد روشن

***
ماها دلم از وصال پر نور بکن
میلی سوی این خاطر رنجور بکن
ای یوسف وقت جنگ را دور بکن
گرگ آشتیی با من مهجور بکن

***
پیداست که سودای تو دارم ز نهان
صفرا مکن این آتش سودا بنشان
دارم سر آنکه با تو در بازم سر
گر هست سر منت سری در جنبان

***
تیغ از تو و لبیک نهانی از من
زخم از تو و تسلیم جوانی از من
گر دل دهدت که جان ستانی از من
از تو سر تیغ و جان فشانی از من

***
گر خاک ز من به اشک خون پالودن
نالید، منال کو گه آسودن
زینسان که فراق خواهدم فرسودن
بر خاک ز من سایه نخواهد بودن

***
چون زندگی آفت است جانم گم کن
چون سایه حجاب است نشانم گم کن
چون بی‌تو سر و پای جهان نیست پدید
بر زن سر غمزه و جهانم گم کن

***
خاقانی اگرچه دارد از درد نهان
جان خسته و دیده غرقه و دل بریان
اینک سوی وصل تو فرستاد ای جان
جان تحفه و دیده مژده و دل قربان

***
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 09:13 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها