بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #21  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی


امروز به حالی است ز سودا دل من
ترسم نکشد بی‌تو به فردا دل من
در پای تو کشته گشت عمدا دل من
شد کار دل از دست، دریغا دل من

***
خاقانی را غم نو و درد کهن
آورد بدین یک نفس و نیم سخن
تا من به تو زنده‌ام به دل کس نکنم
چون من رفتم تو هرچه خواهی میکن

***
خاقانی اگر کسی جفا دارد خو
پاداشن او وفا کن و باز مگو
آن کن به جهانیان ز کردار نکو
گر با تو کند جهان نیازاری ازو

***
خاقانی ازین کوچه‌ی بیداد برو
تسلیم کن این غمکده را شاد برو
جانی ز فلک یافته‌ی بند تو اوست
جان را به فلک باز ده آزاد برو

***
کو آن می دیرسال زودافکن تو
محراب دل من ز حیات تن تو
میخانه مقام من به و مسکن تو
خم بر سر من، سبوی در گردن تو

***
خود را به سفر بیازمودم بی‌تو
جان کاستم و عنا فزودم بی‌تو
هم آتش غم به دست سودم بی‌تو
هم سوده‌ی پای هجر بودم بی‌تو

***
ای راحت سینه، سینه رنجور از تو
وی قبله‌ی دیده، دیده مهجور از تو
با دشمن من ساخته‌ای دور از من
با دوری تو سوخته‌ام دور از تو

***
ای شاه بتان، بتان چون من بنده‌ی تو
در گریه‌ی تلخم از شکرخنده‌ی تو
تو بادی و من خاک سر افکنده‌ی تو
چون تند شوی شوم پراکنده‌ی تو

***
کردم به قمار دل دو عالم به گرو
تن نیز به دستخون سپردم به گرو
ماندم همه و نماند چیزی با من
من ماندم و نیم جان و یکدم به گرو

***
ای چشم بد آمده میان من و تو
داده به کف هجر عنان من و تو
از نطق فروبست زبان من و تو
من دانم و تو درد نهان من و تو

***
دل هرچه کند عشق فزون آید از او
شد سوخته بوی صبر چون آید از او
شاید که سرشک خون برون آید از او
کان رنگ بزد که بوی خون آید از او

***
تب کرد اثر در رخ و در غبغب تو
مه زرد شد اندر شکن عقرب تو
چون هست فسون عیسی اندر لب تو
افسون لبت چون نجهاند تب تو

***
کو عمر؟ که داد عیش بستانم از او
کو وصل؟ که درد هجر بنشانم از او
کو یار؟ که گر پای خیالش به مثل
بر دیده نهد دیده نگرانم از او

***
صد ساله ره است از طلب من تا تو
در بادیه‌ی طلب من آیم یا تو
جانی به سه بوسه شرط کردم با تو
شرطی به غلط نرفت ها من، ها تو

***
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #22  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی


هر روز بود تو را جفایی نو نو
تا جامه‌ی صبر من بدرد جو جو
یک ذره ز نیکیت ندیدم همه عمر
بیرحم کسی تو آزمودم، رو رو

***

چشمم به گل است و مرغ دستان زن تو
میلم به می است و رطل مرد افکن تو
زین پس من و صحرای دل روشن تو
من چون تو و تو چون من و من بی من تو

***
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
کو صبر و چه دل کانکه دلش می‌گوئی
یک قطره‌ی خون است و هزار اندیشه

***
صبح است شراب صبح پرتو در ده
زو هر جو جوهری است، جو جو در ده
گر پیر کهن کهن خورد، رو در ده
خاقانی نو رسیده را نو در ده

***
خاقانی عمر گم شد، آوازش ده
دل هم به شکست می‌رود، سازش ده
جان را که تو راست از فلک عاریتی
منت مپذیر، عاریت بازش ده

***
خاقانی را خون دل رز در ده
دل سوخته را خام روان پز در ده
آن آب دل افروز دل رز در ده
صافی شده را درد زبان گز در ده

***
ای کرده ز نور رای تو دریوزه
از قرص منیر رای تو هر روزه
در زیر نگین جودت آورده فلک
هرچه آمده زیر خاتم فیروزه

***
خاقانی و روی دل به دیوار سیاه
کز بام سپهر ملک بیرون شد ماه
در گشت فلک چو بخت برگشت از شاه
برگشت جهان چو شاه در گشت از گاه

***
خواهی که شود دل تو چون آئینه
ده چیز برون کن از میان سینه
حرص و دغل و بخل و حرام و غیبت
بغض و حسد و کبر و ریا و کینه

***
خاقانی را بی‌قلم کاتب شاه
انگشت شد انگشت و قلم ز آتش آه
هم بی‌قلمش کاتب گردون صد راه
بگریست قلم‌وار به خوناب سیاه

***
یاران جهان را همه از که تا مه
دیدیم به تحقیق در این دیه از ده
با همدگر اختلاط چون بند قبا
دارند ولی نیند خال ز گره

***
دیدم به ره آن مه خود و عید سپاه
بر بسته نقاب و نو چنین باشد ماه
در روزه مرا بیست و ششم بود از ماه
دیدم رخ او روزه گشودم در راه

***
در تیرگی حال من روشن به
می دوست به هر حال و خرد دشمن به
اکنون که عنان عمر در دست تو نیست
در دست تو آن رکاب مرد افکن به

***
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #23  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی


ای از پری و ماه نکوتر صد ره
دیوانه‌ی تو پری و گمراه تو مه
از من چو پری هوش ربودی ناگه
مردم به کسی چنین کند؟ لا والله

***
دی صبح دمان چو رفت سیاره به راه
سیاره‌ی اشک ریخت صد دلو آن ماه
روز از دم گرگ تا برآمد ناگاه
شد یوسف مشکین رسن سیمین چاه

***
گفتم پس از آن روز وصال ای دلخواه
شب‌های فراقت چه دراز آمد آه
گفتا شب را در این درازی چه گناه
شب روز وصال است که گردیده سیاه

***
تا زلف تو بر بست به رخ پیرایه
بر عارض تو فکند مشکین سایه
ای حور جنان تو پیش من راست بگو
شیر تو که داده است، که بودت دایه؟

***
ای گشته دلم در غم تو صد پاره
عیش و طرب از نزد رهی آواره
من خود که بوم؟ کشته‌ای اندر غم تو
شیران جهان چو روبهان بیچاره

***
ای با تو مرا دوستی سی روزه
از خدمت تو وصل کنم دریوزه
گفتی که چرا تو آب را نادیده
ای جان جهان سبک کشیدی موزه

***
تا آتش عشق را برافروخته‌ای
همچون دل من هزار دل سوخته‌ای
این جور و جفا تو از که آموخته‌ای
کز بهر دل آتشین قبا دوخته‌ای

***
خاقانی اگر به آرزو داری رای
نه دین به نوا داری و نه عقل به جای
عقل از می همچو لعل سنگ اندر بر
دین از زر گل پرست خار اندر پای

***
چون مرغ دلت پرید ناگه تو که‌ای؟
چون اسب تو سم فکند در ره تو که‌ای؟
بر تو ز وجود عاریت نام کسی است
چون عاریه باز دادی آنگه تو که‌ای؟

***
بر سر کنم از عشق تو خاک همه کوی
ای برده مرا آتش تو آب از روی
من عاشق زار تو چنانم که مپرس
تو لایق عشق من چنانی که مگوی

***
خاقانی اگر در کف همت گروی
هان تا ز پی جاه، چو دونان ندوی
فرزین مشو ای حکیم تا کژ نشوی
آن به که پیاده باشی و راست روی

***
یک نیمه ز عمر شد به هر تیماری
تا داد فلک به آخرم دلداری
بر من فلکا تو را چه منت؟ باری
تا عمر به نستدی ندادی یاری

***
نفسم جنب غرامت است ای دلجوی
کو تیغ که غسل‌ها توان کرد بدوی
جلاد منا!به آب آن تیغ دو روی
یک راه ز من جنابت نفس بشوی

***
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #24  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی

ای یافته از فضل خدا تمکینی
گاهی که شود دچار با مسکینی
باید که نوازشی بیابد از تو
از جود رسانی به دلش تسکینی

***
خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی
منزل به فلک برآورد چون ماهی
ور سرو به قامتت رسد یک راهی
بالا به زمین فروبرد چون چاهی

***
از کبر مدار در دل خود هوسی
کز کبر به جائی نرسیده است کسی
چون زلف بتان شکستگی پیدا کن
تا صید کنی هزار دل هر نفسی

***
خاقانی اگر پند حکیمان خواندی
پس نام زنان را به زبان چون راندی
ای خواجه به بند زن چرا درماندی
چون تخم غلام‌بارگی بفشاندی

***
چون مجلس عیش سازی استاد علی
جان تو و قطره‌ی می قطربلی
چون باز به طاعت آئی از پاک دلی
یحیی‌بن معاذی و معاذ جبلی

***
تا بود جوانی آتش جان افزای
جان باز چو پروانه بدم شیفته رای
مرد آتش و اوفتاد پروانه ز پای
خاکستر و خاک ماند از آن هر دو بجای

***
خاقانی اگر بسیج رفتن داری
در ره چو پیاده هفت مسکن داری
فرزین نتوانی شدن اندیشم از آنک
در راه بسی سپاه رهزن داری

***
ترسا صنمی کز پی هر غم‌خواری
بر هر در دیری زده دارد داری
ز آن زلف صلیب شکل دادی باری
یک موی کزو ببستمی زناری

***
عمرم همه ناکام شد از بیکاری
کارم همه ناساز شد از بی‌یاری
ای یار مگر تو کار من بگذاری
وی چرخ مگر تو عمر من باز آری

***
تا کی به هوس چون سگ تازی تازی
روباه صفت به حیله سازی سازی
از لهو و لعب نه‌ای دمی واقف خویش
ترسم که همه عمر به بازی بازی

***
آن سنگ‌دلی و سیم دندان که بدی
ز آن خوشتری ای شوخ زبان دان که بدی
در کار توام هزار چندان که بدم
در خون منی هزار چندان که بدی

***
خاقانی را طعنه زنی هرگاهی
کو طلبد به نجوید راهی
حقه‌ی مرجان نشود هر ماهی
از پس نه ماه نزاید ماهی

***
گر یک دو نفس بدزدم اندر ماهی
تا داد دلی بخواهم از دل‌خواهی
بینی فلک انگیخته لشکرگاهی
از غم رصدی نشانده بر هر راهی

***
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #25  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی


از بلبل گل پرست خوش سازتری
کبکی و ز دراج خوش آوازتری
در حسن ز طاووس سرافرازتری
وز قمری نغز گوی طنازتری

***
من بودم و آن نگار روحانی روی
افکنده در آن دو زلف چوگانی گوی
خصمان به در ایستاده خاقانی جوی
من در حرم وصال سبحانی گوی

***
از گردون بر نتابم این بی‌آبی
خون شد دل و اشک آتشی سیمابی
روزی به سرشک و ناله‌ی چون دولاب
آتش فکنم در فلک دولابی

***
از عشق صلیب موی رومی رویی
ابخاز نشین گشتم و گرجی کویی
از بس که بگفتمش که مویی مویی
شد موی زبانم و زبان هر مویی

***
خاقانی اگر شیوه‌ی عشق آغازی
یارانت خسند با خسان چون سازی
تو چشمی اگر در تو خسی آویزد
چندان مژه برزن که برون اندازی

***
تیمار جهان غصه خوری ارزد؟ نی
دیدار بتان نوحه‌گری ارزد؟ نی
بیچاره پیاده را که فرزین گردد
فرزین شدنش نگون سری ارزد؟ نی

***
گر کشتنیم چنان کش از بهر خدای
کز بنده شنوده باشی از روح افزای
زان میگون لب و زان مژه‌ی جان فرسای
مستم کن و آنگه رگ جانم بگشای

***
هر نیمه شبم تبم مرتب بینی
ناخن چو فلک، عرق چو کوکب بینی
هر چاشتگهم کوفته‌ی تب بینی
از تب خالم آبله بر لب بین

***
بیدل نیمی گر به رخت بنگرمی
گمره نیمی گر به درت بگذرمی
غمخوار توام کاش تو را درخورمی
گر درخورمی تو را چرا غم خورمی

***
سیمرغ وصالی ای بت عالی رای
دادی لقبم همای گیتی آرای
من فارغم از دانه‌ی هرکس چو همای
تو نیز چو سیمرغ به کس رخ منمای

***
خاک شومی گرنه چنین خون خوریی
نازت برمی گرنه چنین کافریی
گر با دل من به دوستی درخوریی
زین دیده بران دیده گرامی‌تریی

***
خاقانی را همیشه بیغاره زنی
هم نیش به جان او چو جراره زنی
اندر غم تو دلم دو صد پاره شده است
صد شعله بر این دل دوصد پاره زنی

***
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #26  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رباعیات خاقانی


امروز به خشک جان تو مهمان منی
جان پیش کشم چرا که جانان منی
پیشت به دمی ز درد تو خواهم مرد
دردت بکشم بیا که درمان منی

***
از شهر تو رفت خواهم ای شهرآرای
جان را به وداع کوتهی روی بنمای
از جور تو در سفر بیفشردم پای
دل را به تو و تو را سپردم به خدای

***
روزی که سر زلف چو چوگان داری
آسیمه دلم چو گوی میدان داری
آن شب که همی رای به هجران داری
آفاق به چشم من چو زندان داری

***
شب‌های سده زلف مغان‌فش داری
در جام طرب باده‌ی دلکش داری
تو خود همه ساله سده‌ی خوش داری
تا زلف چلیپا و رخ آتش داری

***
ای زلف بتم عقرب مه جولانی
جادو صفتی گرچه به ثعبان مانی
آخر نه بهشت حسن را رضوانی
دوزخ چه نهی در جگر خاقانی

***
راهی که در او خنگ فلک لنگ شدی
از وسعت او دل جهان تنگ شدی
در خدمت وصل تو روا داشتمی
هر گامی مرا هزار فرسنگ شدی

***
خاقانی اگر سر زده‌ی یار آیی
در سرزدگی مگر کله دار آیی
میکوش که گم کرده‌ی دلدار آیی
کر گمشدگی مگر پدیدار آیی

***
در مجلس باده گر مرا یاد کنی
غمگین دل من به یاد خود شاد کنی
بیداد به یکسو نهی و داد کنی
وز بندگی و محنتم آزاد کنی

***
سلطانی و طغرای تو نیکو رویی
رویت زده پنج نوبت نیکویی
در خاقانی نظر کن از دل جویی
کو خاک تو و تو آفتاب اویی

***
گر من نه به دل داغ برافکنده‌امی
با تو ز غم آزاد و تو را بنده‌امی
ور من نه ز دست چرخ پر کنده‌امی
رد پای تو کشته و به تو زنده‌امی

***
دود تو برون شود ز روزن روزی
مرغ تو بپرد از نشیمن روزی
گیرم که به کام دوست باشی دو سه سال
ناکام شوی به کام دشمن روزی
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 03:04 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها