بازگشت   پی سی سیتی > هنر > موسيقی Music > موسیقی ایرانی

موسیقی ایرانی در این بخش به شناساندن بزرگان موسیقی ایران میپردازیم بیوگرافی ها عکس ها خاطرات و خدمات ... و همچنین اخبار و مسائل مربوط به موسیقی ایران در این بخش گنجانده میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 04-12-2010
SHeRvin آواتار ها
SHeRvin SHeRvin آنلاین نیست.
ناظر و مدیر بخش موسیقی و سینما

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: Tehran
نوشته ها: 4,838
سپاسها: : 1,717

2,520 سپاس در 663 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ماه آواز ايران قمر

من غلام قمرم غير قمر هيچ مگو پيش من جز سخن شير و شكر هيچ مگو








صحبت از استثنايي ديگر در تاريخ موسيقي ملي ايران است . نوزادي كه به زيبايي قمر نام گرفت ، همان قمري كه چونان معجزه اي بر تارك آسمان ستمديدگان و رعيت عصر خود تابيدن آغاز ميكند و به ماه بانوي موسيقي ايران مشهور ميگردد .قمر كه با صداي مخملينش به ياري نواهاي مهجور و رنجور مانده سنتي برخاست و طنين روح نواز موسيقي ملي را از نو روانه ي دلها كرد .اما از چه روي او يك استثناست و از چه نظر نه تنها بر تارك موسيقي ملي بلكه در تاريخ ملي چنين به يادگار مانده است؟

اگر چه موسيقي ملي پس از ساسانيان به حزن و اندوه گراييد و در زمان صفويان به پستوها كشيده شد اما همان اندك ميراث به يادگار مانده در عصر حجري كه ما در عصر قجر ديديم روي به انحطاط و سقوط داشت . عصري كه موسيقي پردازان واقعي از ترس كهنه انديشان و خرافه پرستان به پستوها خزيده ، و در مقابل خيل دلقكان و عمله ي طرب در عرصه هنر و فرهنگ اين مرز و بوم تركتازي ميكردند.

اوژن فلاندن- سياح فرانسوي – در باره ي موسيقي ملي در دوره ي محمد شاه قجر چنين مي نگارد:

موسيقي ايران بدست لوطيان و اشخاص بي سرو پايي افتاده كه كار ديگري از دستشان بر نمي آيد و به اين سبب قدر و منزلت موسيقي در ايران بكلي از ميان رفته است . به ندرت افراد اسم و رسم داري پيدا مي شوند كه با موسيقي آشنايي و انس و الفتي داشته باشند.

محمد حسن خان اعتماد السلطنه وزير انتباعات ناصري نقش واقعي موسيقي و موسيقيدان را برملا ميكند:

امروز در شهرستانك آشپزان بود عمله ي طرب هم بودند‌ ، ديگ زياد و اقسام لُهُم و ادويه و سبزي آلات و حبوبات و قند و شكر و غيره هم حاضر بود عمله ي خلوت از ناظر و امين الملك و غيروها طرفي نشسته ، سبزي و بادمجان پاك ميكردند ، عمله ي طرب خاصه هم طرفي نشسته ، ساز ميزدند . خود پادشاه هم گوشه اي خزيده و تماشا ميفرمودند ، مجلس خالي از شكوه و تماشا نبود.

و جايي ديگر: ناصرالدین شاه ملیجک را که دید دست هایش را روی شکم گذاشت و از ته دل خندید. آرام که شد سبیلش را تاب داد و گفت: بیا نزد ما!... پدر سوخته شیطان!...ملیجک نزدیک تر آمد و به آن صدای خنده آورش لحنی جدی داد و سینه سپر کرد و گفت: گروه موزیک ملیجکِ عزیر السلطان تقدیم می کند...و آنگاه دستش را به دعوت به سوی ورودی چرخاند. دسته موزیک وارد شد. یکی کمانچه به دست داشت و آن دیگری سنتور و آن یک شیپور و طبل و نقاره ... عملگان طرب به حضور شاه که رسیدند تعظیم کردند. ملیجک دهان را به خنده ای از روی شوق باز کرده بود.

شاه گفت: عجب... پس برای خودت دسته موزیک راه انداخته ای...

ملیجک خندید و گروه موزیک شروع به نواختن کرد...

در میان عملگان طرب کودکی بود که طبل کوچک می نواخت: غلامحسین درویش... در آن روزگار که نوازندگان و موسیقی دانان هیچ اجر و قربی نداشتند درویش قدم های اولش را بر می داشت تا روزی بزرگترین نوازنده تار - ساز ملی ایران - شود...



چنين است كه اگر عيشي و نوشي است و اگر جلسات بزم و ساز و مطربي است همه در پشت ديوارهاي كاخ هاست و اين نعمات خاصه . اگر درويش هم باشي و در قلت مستمري دربار به محافل خصوصي راه يابي ، فرمان قطع انگشتان را از پي خواهي داشت و اما سهم رعيت، غوطه وري در زندگي غمناك و سراسر عزاداري در فقر و اختناق و خرافه جويي. و سهمي از موسيقي كه با پيدايش تعزيه در دوره ي ناصري تلفيق بيشتر شعر و موسيقي آن هم در قالب صداي انساني و سازهاي ويژه ي بادي است . مردي كه به موسيقي بپردازد گرفتار لعن و نفرين ، چنين است كه كلاس هاي درس آقا حسينقلي در ميان خرابه هايي به دور از چشم مردم برگزار ميگردد تا كمتر در اذيت و آزار عموم قرار گيرند . حال اگر زني موسيقي اندروني را به پهناي جامعه بكشاند مجازاتش سنگسار شدن . چون زن برده است و بايد در پرده بماند.پرهيز از اجرای موسيقی توسط نوازندگان ، مردم را با موسيقی ملي خود بيگانه ساخته و موسيقی باب طبع مردم به موسيقي عاميانه مشهور ميگردد.

پس از جنبش مشروطه وآزادي هايي كه از آن پديد مي آيد از نو فضايي مناسب براي شكوفايي موسيقي فراهم مي آيد و با انتقال هنر موسيقي از دربار و محافل خصوصي به جامعه و رواج بيشتر در ميان مردم موسيقي شكل و محتواي جديدي پيدا مينمايد. در همين سالهاست که اولين کنسرت هاي موسيقي در محافل عمومي اجرا ميشود و عارف قزويني شاعر و موسيقيدان ملي با بيان مفاهيم سياسي و اجتماعي در قالب تصنيف و ساختن آثار پرشور «حنجره انقلاب مشروطه» لقب ميگيرد.. شيدا و عارف، تکاپوي خود را آغاز مي کنند. اين دو از "مطربي" مي گريزند و مي کوشند تا نام موسيقي را از فهرست"لهويات"! بدر آرند و در قامت هنري تمام عيار به مردمان ديار خواب آلود ما بشناسانند. حالا اين عارف قزوينيست که با وارد کردن مضامين سياسي و اجتماعي در ترانه هاي خود موسيقي ملي ايران را به کلي رنگي ديگر مي زند. « از خون جوانان وطن لاله دميده،جانم لاله،خدالاله دميده / از ماتم سرو قدشان،سروا جانم، سروا خدا، سروا خميده



عارف در اين رابطه مي گويد:«...وقتي من شروع به ساختن تصنيف و سرود ها ملي و وطني كردم، مردم خيال مي كردند كه بايد تصنيف براي «ببري خان» گربه ي شاه شهيد ساخته شود ... من در زماني دست به ساختن تصنيف هاي وطني كردم كه از هر ده هزار ايراني يك نفر نمي دانست وطن چيست و تصنيف هايي هم كه وجود داشت، به غير از تصنيف هاي شيدا همه مبتذل بودند ...»

و از سوي ديگر انجمن اخوت که زير نظر "ظهيرالدوله" اداره می شد و در خیابان علاء الدوله تهران آن روز و فردوسی امروز رهبری ارکستر را "غلامحسين درويش" معروف به درويش خان بر عهده داشت که از تعصبات سنتی به دور بود و خود از شاگردان مدرسه "لومر" به شمار می رفت و برای نخستين بار در موسيقی ملي ايران، سازهای اروپايی مثل ويولن، ويولن سل، پيانو و فلوت را کنار سازهای ملی، تار و سه تار و سنتور نشانيد .



انقلاب مشروطه برای موسیقی دو ارمغان داشت، تصنیف وطنی و اجرای موسیقی زنده به صورت کنسرت.جنبش مشروطه در برابر خدمت بزرگي كه به موسيقي ملي نمود از نيروي سترگ و عظيم فرهنگي نهفته در آن نيز ياري گرفت و چنين است كه موسيقي ايران و مشروطيت نقش متقابلي در تكامل يكديگر ميابند

.

سالهاي واپسين دوره قاجار نقطه اوجي گرانقدر در تاريخ چند هزار ساله موسيقي ايران به شمار مي آيد درست در ميانه چنين حال و هوايست که قمر الملوک وزيري پا به ميدان مي گذارد..... قمر مگو که يکي از بدايع چين بود / قمر مگو که يکي از ودايع حق بود) ايرج ميرزا).

جامعه‎ ي استبداد زده ‎ي ايران، در زمان تولد «قمر»، چند صباحي است كه از زير يوغ پنجاه ساله ‎ي سلطنت «ناصري» رهايي يافته و به ‎تدريج نفس تازه مي‎كند. بناي پوسيده‎ي حكومت قاجاريان به پاس بي‎لياقتي ، خرافه‎پرستي ، وطن‎فروشي، رشوه‎خواري، اختناق‎آفريني وشورش‎هاي محلي فروپاشيده و ملت ايران شاهد دست به دست شدنِ كاخ سلطنتي از قاجاريان به پهلويان است.

قمر نام يک دوران است. حکايت جدال تاريخي ارتجاع است و پويايي. استبداد است و آزادي و عطش است و عطش است و عطش در ميهني که اوراق تاريخ معاصرش تا به امروز بي سرانجامي را رقم زده است... قمر، زني از تبار خورشيدها، که در جامعه موسيقي ملي ديار ما پس از مشروطيت، تاثيرات اجتماعي و هنري بسياري گذاشت..

گراند هتل، هنوز و همچنان در پستوخانه يادهاي خود، خاطره گرم زني را مکرر مي کند که در هنگامه تعصب و جهل تاريخي، آن هنگام که موسيقي را در زمره "لهويات" و "منهيات" به حساب مي آوردند وموسيقي، از "محرمات" و نوازندگان و خوانندگان در زمره "مرتدان" به حساب مي آمدند و زنان آوازه خوان مستوجب سنگسار ، پرده ي ضخيم مرد سالار را شكافته و يك تنه با خيل عظيم جهل به مبارزه درآمد.

. قمر در سال 1284 در تاکستان قزوین بدنیا آمد

پدرش سيد حسن چند ماه قبل از بدنيا آمدن قمر فوت مي کند و مادرش طوبي ( توبا يا فاطمه) كه هنوز در مرگ همسرش سوگوار بود را هم در هشت ماهگي از دست مي دهد. در حقيقت قمر در کودکي رنگي از پدر و مادر به خود نديد لذا پس از مرگ آنها توسط مادربزرگش خير النساء (افتخار الذاکرين) سرپرستي شد كه گاه در حرمسراي ناصرالدين شاه هم روضه مي خواند ملا خيرالنسا كه به بيماري فلج مبتلا بود و به كمك چوبدستي راه مي‌رفت ، صدايي خوش و دلنشين داشت و با چنان سوز و گدازي آواز مي خواند كه قمر خردسال در جذبه‌ي صداي موسيقيايي او، از خود بي خود مي‌شد و مي‌كوشيد تا در تنهايي آن چه از او شنيده بود را تقليد كند. او رفته رفته چنان در اين كار استاد شد كه افتخار الذاكرين كه به استعداد نوه‌اش پي برده بود بخش هايي از مرثيه هايي را كه خود مي خواند به او آموخت و از آن پس، گه گاه او را به همراه به مجالس مي برد و بيشتر دو صدايي اجرا مي كردند . قمرخردسال در ميان مردم به راه مي افتاد و با همان صدای کودکانه اما زنگدار خود مرثيه های اندوه زده را تکرار می کردو با پاشيدن كاه و گلاب بر سر و روي زن ها و خواندن آواز تك صدايي توجه شنوندگان را به نبوغ خود جلب مي كرد.

« .... چند سالي من در قزوين بودم و در اين مدت آوازخوان خوبي شده بودم. مخالفت هاي شوهر و گرفتاري هاي محيط خرافاتي، هيچ کدام نمي توانستند سد راه مقصود من شوند .

شوهر قمر او را در اعتراض به آواز خوانی اش رها كرد و او سالها بعد با مرد ديگری كه او را درك می كرده و به هم عشق می ورزيدند ازدواج كرد. امری كه در زمان قمر خود يك سنت شكنی بود

بعد از سفر مادر بزرگش به کربلا به خانه خاله اش که زن مجدالصنایع بود و بزرگان با آنها رفت و آمد داشتند ساکن تهران شد. مدّتها گذشت حالا قمر فصل پر شر و شور نوجواني را ميزبان مي شود. شانزده سال بيشتر ندارد که با صداي خوشش،ترانه ها و تصانيف روزگار خود را که بيشتر، آهنگ هايي از درويش خان به همراهي اشعاري از ملک الشعراي بهار بوده را زمزمه مي کند ، زمزمه مي کرد تا آنکه در حدود سال 1299 شمسي شبي در محفل عروسي نوازنده تاري به همراه آوازخوان و يک نفر ضرب گير مشغول اجراي برنامه در باغي مصفا بودند. حضار طلب تصنيفي در خواستي مي کنند تا نواخته شود و اين را توسط قمر به گوش نوازنده تار مي رسانند. قمر هم خود، بر حسب خواهش اطرافيان بهمراه تار شروع به خواندن آن تصنيف افشاري مي کند. با مطلع: بيا مرغ حق امشب فغان نماييم ~ فغانها ز جور زمان نماييم . در ميان حاضران مردي خود را به قمر مي رساند و از او مي پرسد: دختر جان اسمت چيست؟ مي گويد: قمر، آن مرد مي گويد صداي خوبي داري و بايد روي دستگاههاي موسيقي به درستي کار کني. اين تصانيف را چگونه آموختي؟ قمر هم مي گويد با شنيدن و تکرار.سپس آن مرد که کسي نبود جز آهنگساز و نوازنده گرانقدر تار، استاد مرتضي خان ني داوود، تار از دست مرد نوازنده مي گيرد و بهمراه آواز قمر شروع به نواختن مي کند. صداي گرم و رساي قمر به همراه تار شيواي مرتضي خان آنقدر مطلوب طبع حضار مي افتد و برايشان کف مي زنند كه مجلس عروسي فراموش ميشود. اينست آغاز زندگي هنري قمر الملوک

. استاد نی داوود در اين باره می گويد :
“حدود سال 1300 شبی در محفلی بوديم که حاضران از دخترکی پانزده ، شانزده ساله خواستند ترانه ای بخواند . يِکی از حاضران ساز می زد که من از طرز نواختنش هيچ خوشم نيامد ، اما همين که خواننده شروع به خواندن کرد ، به واقعيت عجيبی پی بردم . پی بردم که صدای اين خانم جوان به اندازه ای نيرومند و رساست که باور کردنی نيست و در عين حال به قدری گرم است که آن هم باور کردنی نبود . چون صفات “گرم” و “قوی” به ندرت ممکن است در صدای يک نفر جمع بشود . هر صدای نيرومندی ممکن نيست خشونتی نداشته باشد و هر صدای گرمی ، ضعفی. اما خدا شاهد است ، نه قوی بودن صدای قمر آزار دهنده بود ، نه در گرم بودنش ضعفی وجود داشت . منظورم از گرم بودن ، حالت آن صداست که جذابش میکند و اين حالت در صدای قمر فوق العاده بود . از صاحبخانه ساز خواستم و با صدای قمر شروع به نواختن کردم . بعد هم به او گفتم صدای فوق العاده ای داريد ، چيزی که کم داريد ، آموختن گوشه های موسيقی ايرانی است وپس از پاِيان مجلس آدرس کلاس خود را به او دادم و گفتم شما نياز به آموزش رديف داريد. او از اين پيشنهاد استقبال کرد وبا عشق به خوانند گی ونيز تلاش بسيار توانست به سرعت فنون خوانند گی را بياموزد و از آن پس با آن زيبايی شگفت انگيز و آن صدای ملکوتی الهه ی آواز ايران شد

....بعد از آنکه از قمر جدا شدم،تمام شب را به ياد او بودم.ديگر دلم نمي امد براي کسي تار بزنم تعدادي شاگرد داشتم. اما ديگر هيچ صدايي برايم دلنشين نبود و با علاقه سر کلاس نمي رفتم. » از اين تاريخ به بعد است که مرتضي خان چند بار عزم آن کرده که به سراغ دخترک برود. اما هيچ نشانه اي از او در دست نداشته دو ماه به همين روال مي گذرد. « بعد از ظهر يکي از روزها، توي حياط قاليچه انداخته بودم و در سينه کش آفتاب با ساز ورميرفتم که يک مرتبه در حياط باز شد. ديدم قمر مقابلم ايستاده است. بند دلم پاره شد. هنوز دنبال کلمات مي گشتم که گفت : آمده ام موسيقي ياد بگيرم. از همان روز شروع کرديم.خيلي با استعداد بود. هنوز من نگفته تحويلم مي داد و وقتي رديف هاي موسيقي را ياد گرفت، صدايش دلنشين تر شدحالا، قمر، فن کار را هم از استاد فرا گرفته. گوشه ها را به خاطر سپرده

گفت: می‌خواهم بخوانم،

گفتم، اینجا یا اندرونی؟،

گفت، همینجا!.

نمی‌دانستم چه بگویم. دور بر را نگاه كردم، هیچكس اعتراضی نداشت. به در ورودی اندرونی نگاه كردم. چند زنی كه سرشان را بیرون آورده بودند، گفتند "بزنید، می‌خواهد بخواند!"

رو كردم به دختر، كه كنارم ایستاده بود. گفتم:


كدام تصنیف را می‌خوانی؟

بلافاصله گفت:

" تصنیف نمی‌خوانم، آواز می‌خوانم!"

به بقیه ساز زنها نگاه كردم كه زیر لب پوزخند می‌زدند. رسم ادب در میهمانی‌ها، آنهم میهمانی بزرگان، رضایت میهمان بود. اصلاً نپرسیدم، چیزی هم از دستگاه‌ها می‌داند یا خیر. فقط پرسیدم


اول من بزنم و یا اول شما می‌خوانید؟.

گفت:


ساز شما برای كدام دستگاه كوك است؟

پنجه‌ای به تار كشیدم و پاسخ دادم:


همایون

گفت:


شما اول بزنید!

با تردید، رنگ و درآمد كوتاهی گرفتم. دلم می‌خواست زودتر بدانم این مدعی چقدر تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ شروع كرد. تار و میهمانی را فراموش كردم، چپ را با تحریر مقطع اما ریز و بهم پیوسته شروع كرده بود. تا حالا چنین سبكی را نشنیده بودم. صدایش زنگ مخصوصی داشت. باور كنید پاهایم سست شده بود. تازه بعد از آنكه بیت اول غزل را تمام كرد، متوجه شدم از ردیف عقب افتاده‌ام: " معاشران! گره از زلف یار باز كنید

شبی خوش است، بدین قصه‌اش دراز كنید!

میان عاشق و معشوق، فرق بسیار است.

چویارناز نماید شما نیاز كنید"

بقیه ساز زنها هم، مثل من، گیج و مبهوت شده بودند. جا برای هیچ سئوالی و حرفی نبود. تار را روی زانوهایم جابجا كردم و آنرا محكم در بغل فشردم. هر گوشه‌ای را كه مایه می‌گرفتم می‌خواند. غزلی كه می‌خواند از حافظ بود.

خنده‌های مستانه مردان قطع شده بود. یكی یكی از زیر درختان بیرون آمده بودند. از اندرونی هیچ پچ و پچی به گوش نمی‌رسید. نفس همه بند آمده بود. هیچ پاسخی نداشتم كه شایسته‌اش باشد. گفتم:


اگر تا صبح هم بخوانی می‌زنم! و در دلم اضافه كردم " تا پایان عمر برایت می‌زنم".

آنشب، باز هم خواند. هم آواز هم تصنیف. وقتی خواست به اندرونی باز گردد. گفتم:


"می‌توانی بیایی خانه من تا ردیف‌ها را كامل كنی؟"

گفت:


باید بپرسم.

وقتی صندلی‌ها را جمع‌و‌جور می‌كردند و ما آماده رفتن بودیم، با شتاب آمد و گفت:


آدرس خانه را برایم بنویسید.

. اسمش "قمر" بود و "قمر" شد. او قدرشناس بود و من شیفته او.

یك شب در "گراند هتل" تهران كنسرت می‌داد. تصنیفی را می‌خواند كه آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سرزبانها بود. تصنیف را بهار سروده بود و من رویش آهنگ گذاشته بودم. حتماً شما شنیده‌اید: "مرغ سحر" را می‌گویم!

آنشب در كنسرت"گراند هتل" وقتی این تصنیف را می‌خواند آه از نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحریر آوازی كه در پایان تصنیف می خواند، ناگهان فریاد كشید"جانم، مرتضی خان" و این نهایت سپاس و محبت او نسبت به كسی بود كه آنچه را از موسیقی ایران می‌دانست، برایش در طبق اخلاص گذاشته بود.

نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

زین تطاول كه كشید از غم هجران بلبل

تا سراپرده گل نعره‌ زنان خواهد شد.

قمر بر خلاف ديگر خوانندگان دوره قاجار راه خود به موسيقى را از ميان دسته ها و مطرب هاى زنانه باز نكرد. او دخترى بود با صدايى جادوئى. آشنائى وى با مرتضى نی داوود سبب آشنائى وى با موسيقى جدى شد. او تحت تعليم استادان موسيقى ( حاجی خان ضربی ، حسام السلطنه ، رکن الدین مختاری و درویش خان از طریق ارسلان درگاهی و رضا قلیخان نوروزی با شعر و موسیقی آشنا شد) قرار گرفت و به همين جهت است كه او را جزو معدود زنانى می دانند كه تنها ترانه خوان و ضربى خوان نبود و موسيقى آوازى را می شناخت و به نيكوئى می خواند.

قمرپس از شيدا و عارف و درويش در صحنه ي موسيقي ايران ظاهر شد و شايد بي آنكه خود دانسته باشد نقشي دشوارتر و دليرانه تر از آنان ايفاء كرد . قمر در پرده ي ضخيم افكار ارتجاع شكافي پديد آورد . صداي دل نشين و هوشربا و آگاهيهاي فني و هنري او از يكسو و استفاده از مضامين شورانگيز و انقلابي عارف و بهار از سوي ديگر به همراه موسيقي وزين ملي نه آنگونه در عصر قجري شهرت يافته بود به همراهي سرسختي دليرانه اش در راه آواز خواندن بر صحنه ، وي را به جامعه ي متعصب و مرد سالار زمان خويش تحميل كرد .



قمر به سرعت توانست با تار مرتضی نی داود و ویولن موسی نی داود آوازهای طاهرزاده را بخواند . از قطعات مشهور قمر که احتمالا نخستین صفحه ي ضبط شده اوست ، " مارش جمهوری " از عارف قزوینی شاعر انقلابی را می توان نام برد . در همین مسیر است که چندین بار گرفتار شهربانی می شود و حکومت وقت این صفحه را گردآوری و نابود میکند . بعدها هم اگر نزد کسی این صفحه را می یافتند به جرم جمهوری خواهی زندانیش می کردند . عارف در سال 1300 این تصنیف را در کنسرت معروف " جمهوری " تحت عنوان "

تا قیامت دادگر باد / بازوی پر زور جمهوری " اجرا کرده بود .

بعد از عارف این قمر بود که ترانه ها و تصنیفهای عارف را می خواند .
__________________

and the roads becomes my bride


ویرایش توسط SHeRvin : 04-12-2010 در ساعت 10:53 PM
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از SHeRvin سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 04-12-2010
SHeRvin آواتار ها
SHeRvin SHeRvin آنلاین نیست.
ناظر و مدیر بخش موسیقی و سینما

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: Tehran
نوشته ها: 4,838
سپاسها: : 1,717

2,520 سپاس در 663 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ماه آواز ايران قمر

حالا کمپانی "his master’s voice" از بریتانیا راهی تهران می شود و اولین صفحات از صدای قمر ضبط می شوند.در همان زمان نماینده کمپانی پلیفون به منظور ضبط صفحه گرامافون به تهران مي آيد و پس از مذاکره با امیر جاهد قرار شد چند صفحه با صدای قمر ضبط کند . این ترانه ها و سرودها برای اولین بار با صدای قمر ضبط شد :

تا جوانان ایران به جان و دل نکوشند ، ای نوع بشر تا کی به ابنای وطن ، در ملک ایران / این مهد شیران ، هزار دستان به چمن ، بهار است و هنگام گشت ، در بهار امید .

از این به بعد صدای قمر از محافل خصوصی فراتر رفت و به میان مردم راه یافت .محتواي اين صفحات بيشتر تصانيف قديم، آهنگهايي از ني داوود و نيز آواز تنها با تار و ويولن بود که به همراهي تار مرتضي خان و يولن برادرش موسي ني داوود اجرا مي شد. البته به دليل اينکه در آن زمان ضبط صفحات به طريقه اکوستيکي (بدون نيروي برق جهت افزون سازي صدا) انجام مي شد، از نظر کيفيت صوت و رسايي صدا چندان مطلوب نيست.

پس از آن، کمپاني پوليفون بود (1927 با برچسب قرمز رنگ، آلمان) که بيشتر آواز قمر بهمراه تار امير ارسلان درگاهي و يا تصانيفي از امير جاهد را در بر داشت. در يکي از اين صفحات، قمر را حسين خان باحقي با ويولن همراهي کرده است. آوازي است در ابوعطا و حجاز که مطلع آن شعري از مرحوم ميرزاده عشقي است.:

هزار بار مرا مرگ به از اين سختي است براي مردم بدبخت مرگ خوشبختيست .

پس ازدو سال(در سال 1308 شمسي) مجددآ ضبط صفحات آغاز شد که اينبار با تکنيک ضبط به طريقه برقي بر کيفيت و روشني صدا بسي افزوده شد و آثار جاودانه تري در خود جاي دادند و اين امر تا سالهاي مياني دهه دوم قرن حاضر(شمسي) ادامه يافت و کمپاني هاي ديگري چون پارلوفون، اويون و باز هم پوليفون (1929 برچسب زرد – در کنار صفحات نوشته شده بود: با برق پر شده) به صبظ آثار گرانقدري از اين هنر مند بزرگ مشغول شدند قمر در برخي صفحات نيز به همراه تار قوام – تار ميرزا حسن خان اعتضادي و فلوت يعقوب خان رشتي آواز خوانده است. قدرت حنجره به همراه گرمي صدا و سرعت و تنوع زياد در غلت ها و تحريرها از ويژگي هاي منحصر بفرد صوت اوست. قمر در بعضي موارد هم به بازخواني برخي تصانيف عارف قزويني پرداخته که به جذابيت آنها صد چندان افزوده است. از جمله اند:

"گريه کن که گر سيل خون گريي ثمر ندارد" در مايه دشتي،

"اي دست حق پشت و پناهت باز آ" در مايه افشاري،

"چه شورها که من بپاز شاهناز مي کنم" در شور و چند تصنيف ماندگار ديگر که از جمله اين آثار است.

از بهترين تصانيفي که قمر در صفحات گرامافون خوانده است مي توان به "ز من نگارم" در ماهور از درويشخان با شعر بهار، "موسم گل" در مايه دشتي با شعر وحيد دستگردي و اهنگي از موسي معروفي، "شاه من رحمتي به حال زارم" در مايه اصفهان با آهنگي از ني داوود و شعر پژمان بختياري، "شمع و پروانه" با شعر سعدي و آهنگ ني داوود در بيات زند و چندين تصنيف زيباي ديگر که بيشتر آنها ساخته ذهن خلاق و پنجه توانمند استاد مرتضي ني داوود است اشاره کرد.از تصانيفي هم که ساخته مرحوم امير جاهد بوده و به همراه تار درگاهي اجرا کرده مي توان به "امان از اين دل" در سه گاه براي فوت ايرج ميرزا، "در ملک ايران" در مايه دشتي، "هزار دستان به چمن" در چهارگاه، "بهار است هنگام گشت" در بيات زند، "به گردش فروردين" بياد مرحوم درويش در ماهور و دهها تصنيف دلنشين ديگر اشاره کرد که هم شعر و هم موسيقي هر يک را هنرمند گرانمايه شادروان محمدعلي امير جاهد ساخته بود.

قهوه خانه ها با زحمت فراوان گرامافون ميخريدند تا صداي قمر پخش كنند و به پشتوانه ي صداي قمر است كه راديو تاسيس ميشود و به صداي قمر است كه مردم در قهوه خانه ها و كافه ها جمع ميشوند تا مانيفست هاي انقلابي بهار و عارف و ناله هاي سوزناك و دردناك زندگي را اين بار از دهان اين قُمري خوشخوان بشنوند و از اين رو راديو گسترش ميبايد و در ابعاد جامعه شناسي موج مهاجرت از روستا به شهر آغاز ميگردد.



سال 1303 گراند هتل

بيش از سه هزار نفر در خيابان لاله زار جمع شده اند. بين صحبت ها همه چيز هست ، اضطراب، تشويش، اشتياق ، تعجب.خبر در جمعيت پيچيد “ آمد “ “ قمر آمد“. آوازه خوان جوان سر به زير دارد . چشمها نگران اند. نمي دانند آخر اين ماجرا چه خواهد شد. در سالن جاي سوزن انداختن نيست . مردم منتظرند . پرده ي آلبالويي كنار مي رود و قمرالملوك وزيري زاده ظاهر مي شود . مردم باورشان نمي شود اين سرآغاز دوراني نو است . باور كردني نبود همانگونه كه پس از گذشت هشتاد سال امروز نيز هيچيك از ما آنرا باور نخواهد داشت . ولي فقط يك زن ، فقط يك زن ميتوانست چنين پولادين اراده اي را به نمايش عموم بگذارد.

اولین کنسرت خود را در سال 1303 در سالن گراندهتل واقع در خیابان لاله زار اجرا کرد قمر از خوانندگانی است که اولین بار با چادر و روبنده در گراند هتل-که مجلل ترین سالن تهران بود آواز خواند.والبته چنین کاری در آن روزها متهورانه ترین و شاید خطر ناک ترین کاری بود که با توجه به تعصبات مذهبی امکان داشت.معذلک قمر الملوک با کمال بی باکی به روی سن امد و آواز خواند.اما در آن جلسه از هر سه نفر یک نفر مامور نظمیه بود و در پشت درهای گراند هتل هم ده ها مامور پلیس کشیک می دادند و تمام محوطه لاله زار قرق شده بود.هنگامی که در اولین جلسه که قمر خواند تحولی در عالم هنر ایران آغاز شد و شور و هیجانی در سالن تهران بر پا شد که تا آن زمان در تهران دیده نشده بود. قمر تمامي عوايد کنسرت را به امور خيريه اختصاص داد

اين كنسرت با همراهي ابراهيم خان منصوري و مصطفي نوريايي (ويلن)، شکرالله قهرماني و مرتضي ني داوود (تار)، حسين خان اسماعيل زاده (کمانچه) و ضياء مختاري (پيانو) در گراند هتل برگزار شد. در همين کنسرت بود که وي براي اولين بار تصنيف جاودان مرغ سحر را خواند.

مرغ سحر ناله سرکن / داغ مرا تازه تر کن / ز آه شرر بار این قفس را / بر شکن و زیر و زبر کن /...

حالا "بهار" می سراید. "نی داوود" آهنگش می کند و "قمر" آوازش می کند.

اين تصنيف از آن پس به آواي مظلوميت توده ي رعيت ايراني تبديل شد و آهنگي جاودانه كه پس از سرود اي ايران بسيار از گلوي زن و مرد اين سرزمين خوانده شد.



دختري كه در فقر و بي پناهي با مادربزرگ خود در محلهء سنگلج از همان آغاز كودكي و با صداي لطيف اش مرثيه خواني مي كرد ، امروز در سالن گراند هتل نه تنها براي زنها ، كه براي همه ميخواند



همانطور که نخستين ترانه ضبط شده او به دلايل سياسي جمع اوري و نابود شده است. ني داوود معتقد است که همان اولين کنسرت کافي بود تا قمر الملوک به مردم معرفي شود. « بعد از پايان کنسرت،هرکس ديگري را مي ديد،از قمر مي گفت و مي پرسيد. ترانه هايش را حفظ مي کردند و مي خواندند. بعد از اين کنسرت قرار شد در "سينما پالاس" که جاي بيشتري داشت کنسرت بدهيم. شبي که اين کنسرت برگزار شد،از چهارراه اسلامبول تا چهارراه لاله زار، جمعيت، خيابان را بند آورده بود. صندلي ها را چند ساعت قبل از آغاز کنسرت پر کرده بودند و در کنار صندلي ها صدها نفر ايستاده بودند. وقتي به خيابان اسلامبول رسيديم راه عبور نداشتيم. در سينما را بسته بودند. اما مگر مردم مي رفتند!... » سيستم استبدادي مانند هميشه ايام از خروش توده ها در هراس مي افتد. رفت و آمدها، همگي مختل شده و سرانجام،گروه به همراه قمر روي سن مي رود. ني داوود مي گويد که در اين کنسرت، قمر با خواندن همان ترانه اي شروع کرد که شب عروسي خوانده بود. « اين ترانه آنقدر بر دل مردم نشست که سال ها بر سر زبان ها بود. از همان شب،قمر با مردم يکي شد و تا آخرين لحظات زندگي نيز از مردم فاصله نگرفت. براي مردم مي خواند و براي مردم زندگي مي کرد. آنچه داشت متعلق به همه بود و آنچه را به خاطر صداي بي نظيرش مي گرفت،بي دريغ بين مردم تقسيم مي کرد.



در سال 1307 کلمه وزیری را با اجازه استاد، به دنبال نام خود می افزاید. برای اینکه زمانی مورد اعتراض استاد علینقی وزیری قرار نگیرد نزد وی می رود و به او می گوید : " من به حرمت نام شما و علاقه ای که به هنرتان دارم لقب شما را برای خودم انتخاب کردم . آیا شما مرا سرزنش می کنید؟ " و وزیری در پاسخ می گوید : " نه تنها شما را سرزنش نمی کنم ، بلکه مایه خوشحالی و افتخار خانواده من است که هنرمندی مانند شما یکی از اعضای آن باشد " .

روح الله خالقی :"در سال 1307 شمسی روزی قمر به مدرسه عالی موسیقی آمد. استاد علینقی وزیری تار نواخت و قمرآواز خواند. مجلس دوستانه ای بود و چنان آوازش در دل ما تاثیر کرد که هنوز هم آن خاطره شوق انگیز فراموش نشده است.



در سال 1308 به نفع شير خورشيد سرخ کنسرت داد و عوايد آن به بچه هاي يتيم اختصاص داده شد. به گفته دکتر خرمي 426 صفحه و به گفته دکتر سپنتا 200 صفحه از قمر ضبط شده است.

گشايش راديو به سال 1319 بزرگترين تکيه گاه قمر و هنرمندان همزمان او بود. مردم توانستند در سطحي گسترده تر با او رابطه برقرار سازند. رابطه اي که به زودي به پيوندي ناگسستني تبديل شد. ديگر همهً گوش ها تشنه صداي مخملي قمر شده بود. قمر ديگر به اوج شهرت رسيده بود و بزرگان شعر و ادب و موسيقي براي ديدارش و بهره گيري از صداي يکتايش سرودست مي شکستند. تاريخ موسيقي ملي ما، هرگز چنين اوج پيروزمندانه اي را به نام کسي ثبت نکرده و چنين جذبه اي را در هنر و صداي کسي به ياد ندارد. مقتدران کيسه هاي اشرفي به او هديه مي کردند و هنرمندان بي زور و زر، عشق هيجان زدهً خود را نثارش مي ساختند. تيمورتاش وزير دربار عاشق دلخستهً او بود، عارف قزويني شيفته و مجذوب او شده بود و ايرج ميرزا با وجود خوبرويان ديگرش دل در گرو عشق قمر داشت. قمر نيز مانند عارف درويش بود. از گردآوري زر و سيم پرهيز مي کرد و به اصطلاح اهل فن گردآوري، از (عقل معاش) بي بهره بود. درآمدهاي بزرگ و هداياي گران را به دست نيامده از دست مي داد. اندرزهاي مشفقانهً دوستان نيز در او مؤثر نيفتاد و حتي در هنگام تنگدستي نيز گشاده دستي را از دست نمي نهاد.

حسن علوي کيا در مجله ره آورد چنين مي نويسد : در سالهاي 1325 يا 26 با عده اي از دوستان در خانه دکتر فرزين دندان پزشک دعوت داشتيم که قرار بود قمرالملوک وزيري هم در آن ميهماني شرکت کند همراه دکتر به کاباره اي که قمر مي خواند رفتيم و بعد از ساعت 10 شب سوار اتومبيل ما شد و گفت مي خواستم خواهش کنم مرا به حدود اکبرآباد ببريد که قبول کرديم. وقتي به آنجا رسيديم به يکي از باغ هاي قديمي وارد شد و داخل ساختمان توي اتاقي رفت که محل سکونت باغبان بود. پنجره اي به خارج داشت که داخل اتاق ديده مي شد. قمر وارد اتاقي شد که يک زن و مرد جوان با دو بچه زير کرسي نشسته بودند. قمر يکي از بچه ها را که ظاهرأ بيمار بود بغل گرفت و بوسيد و کيف پول خود را باز کرد و يک بسته اسکناس در آورد و روي کرسي گذاشت. معلوم شد مزد آن شب کاباره را به اين خانواده داده است. قمر وقتي بيرون آمد عذرخواهي کرد و گفت مادر اين بچه بيمار سالها به من خدمت کرده و من هر شب به آنها سر مي زنم

خیلی زود، اشعار ملی و میهنی با صدای قمر نقل هر معبر و هر محفل ایران آن روزگار می شود. روح مبارزه و تحول در بسیاری از اشعار آوازهای او موج می زند. ایران در حال پوست انداختن است . گذار از سنت به تجدد در مسیری سنگلاخ پیش می رود. قمر می خواند و می خواند : " موسم گل" ، "شاه من رحمتی به حال زارم" ،"شمع و پروانه". و تصانیفی که محمد علی امیر جاهد می سازد : "در ملک ایران"،"هزار دستان به چمن"،"بهار است هنگام گشت" ، "به گردش فروردین"( به یاد درویش) قمر در سوگ ایرج میرزا در دستگاه سه گاه اوضاع اجتماعی،سیاسی میهن مارا چنین فغان می کند:

" امان از این دل( برای خاموشی ایرج میرزا) : امان از این دل که داد / فغان از این دل که داد/..../ تا کی به هر انجمن نیلی کنم پیرهن / نوشم به یاد وطن، جامی پر از خون /.../ ساقی به پا خیز،شوری برانگیز/ مطرب بزن چنگ، چنگی دلاویز/....

اما او همچنان همه چيزش را به پاي مردم مي گذارد . او از نخستين هنرمنداني بود كه در سال 1306 براي بزرگداشت يك هنرمند از كارافتاده (شكرالله همداني) و به نفع او كنسرت داد. در اوج شهرت براي مردم عادي آواز مي خواند ، براي يتيمان ، فقرا .ورعيت. او هرچه دارد مي بخشد و هر روز محبوب تر مي شود

پرویز خطیبی در کتاب خود ( خاطراتی از هنرمندان) از زبان استاد "موسی نی داود" می نویسد . زنده یاد "نواب صفا" (1) نیز همین خاطره را در کتاب خود ( قصه شمع / چاپ دوم سال 1378 / نشر البرز ) به رشته تحریر درآورده است .

] "نی داود" میگفت : یک شب در خانه "تیمور تاش" وزیر دربار مقتدر "رضا شاه" که تازه تاجگذاری کرده بود، دعوت داشتیم، جمعی از رجال و شخصیت های معروف در آن مجلس حضور داشتند و اواسط شب ناگهان "رضا شاه" وارد مجلس شد و ما که انتظار نداشتیم با شاه روبرو شویم، تا حدودی دست پاچه شدیم . شاه که متوجه این مسئله شده بود، در حالی که شنل آبی را از دوش خود برمیداشت، با صدای پرآهنگش خظاب به من و برادرم ( مرتضی ) گفت : "ادامه دهید" و ما دستور شاه را اطاعت کردیم .

جالب اینکه آنشب بی آنکه قصد خاصی داشته باشیم، ترانه (مرغ سحر ) را نواختیم . مرغ سحر که آهنگش از "مرتضی" و من و اشعارش از "ملک الشعرای بهار" است در واقع ترانه ای است که استاد "بهار" برای مخالفت با "رضا شاه" سروده است .

بهار در دوره چهارم مجلس جزو طرفداران "رضا خان سردار سپه" بود اما پس از به قدرت رسیدن او، احساس کرد که شاه، حکومت دیکتاتوری بوجود آورده است، بنابراین راهی جز مخالفت نبود و چه راهی بهتر و موثرتر از سرودن شعر، بر روی آهنگی که در آن روزگار زبان به زبان و سینه به سینه حفظ شد و امروز هنوز یکی از برجسته ترین و قشنگ ترین ترانه هاست .وقتی هنر نمایی "قمر" تمام شد، "رضا شاه"، کمی با رجال حاضر در مجلس گفتگو کرد، بعد هم به سراغ ما آمد و، "قمر" و "مرتضی" و مرا، مورد محبت قرار داد و رفت .

پس از رفتن او "تیمورتاش" با چهره ای برافروخته، به مرتضی، اعتراض کرد که چرا این آهنگ را اجرا کرده است . "قمر الملوک" فورا جواب داد که این پیشنهاد من بود و گناهی متوجه برادران "نی داود" نیست . به این ترتیب، "قمر" ما را از یک مخمصه بزرگ نجات داد و گر نه ممکن بود "تیمورتاش" من و برادرم را به زندان بیاندازد .

چند ماه پس از آن شب بود که ترانه (مرغ سحر) بر سر زبانها افتاد و عجیب اینکه بخاطر شخصیت "قمر" شهربانی "مختاری" در صدد جمع آوری صفحه برنیامد و (مرغ سحر) به تعداد زیاد و به قیمت گزاف بفروش رسید . (کتاب "خاطراتی از هنرمندان، تالیف پرویز خطیبی، چاپ اول، ص 22-21، به اهتمام فیروزه خطیبی ) [

قمر در آستانه 20 سالگی، نخستين کنسرت خود را در تالار گراند هتل، در خيابان لاله زار تهران برگزار می کند. کنسرتی سرنوشت ساز نه تنها برای او، که برای جامعه زنان هنرمند ايران.

اين کنسرت را می توان- و بايد- يک حادثه بزرگ تاريخی به حساب آورد. حادثه ای که اهميتی چند وجهی دارد..

قمر به هنگام نخستين کنسرت خود که در آن " بي حجاب " ظاهر شده بود، سر و کارش به نظميه افتاد



اين ماجرا اگر چه براي او خوشايند نبود، ولي بهرحال سر و صدايي کرد که در نهايت به سود موسيقي و جامعه زنان بود. قمر خود دربارهً نخستين کنسرتش مي گويد : " ... آن روزها، هر کس بدون چادر بود به کلا نتري جلب مي شد. رژيم مملکت تغيير کرده و پس از يک بحران بزرگ دورهً آرامش فرا رسيده بود مردم هم کم کم به موسيقي علاقه نشان مي دادند. به من پيشنهاد شد که بي چادر در نمايش موزيکال گراند هتل حاضر شوم و اين يک تهور و جسارت بزرگي لازم داشت. يک زن ضعيف بدون داشتن پشتيبان، ميبايست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند و بي حجاب در صحنه ظاهر شود. تصميم گرفتم با وجود مخالفت ها اين کار را بکنم و پـيه کشته شدن را هم به تن خود بمالم. شب نمايش فرا رسيد و بدون حجاب ظاهر شدم و هيچ حادثه اي هم رخ نداد، و حتي مورد استقبال هم واقع شدم و اين موضوع به من قوت قلبي بخشيد و از آن به بعد گاه و بيگاه بي حجاب در نمايش ها شرکت مي جستم و حدس مي زنم از همان موقع فکر برداشتن حجاب در شرف تکوين بود ... " . او نخستين زني بود که بعد از قرةالعين بدون حجاب در جمع مردان ظاهر شد. و مي گفت:

مرمرا هيچ گنه نيست به جز آن که زنم زين گناه است که تا زنده ام اندرکفنم



ساسان سپنتا در مورد كنسرت قمر می نويسد: در اولين كنسرتى كه داد به كلانترى جلب شد و به او تاكيد كردند و التزام گرفتند كه بى حجاب ظاهر نشود و بدون اجازه ى شهربانى صفحه ضبط نكند.



” آن شب يکی از خاطره انگيز ترين شب های زند گی من است که هرگز فراموش نمی کنم . وقتی وارد سالن شد م همه جا را جمعيت گر فته و ناگفته نماند که خيلی ها هم ناراحت و حتی عصبانی بودند . ترس مبهمی در وجودم خانه کرده بود . من با تاج گل زيبا يی روی صحنه ظاهر شد م . حاضران با کف زد ن و شور و شوق ورود م را به صحنه گرامی داشتند و اين همه استقبال ناگهان به من اعتماد به نفس بخشيد و جان داد . بی اختيار اشک شوق در د يد گانم آمد ، اما نوای ساز مرتضا خان به دادم رسيد و فرصتی يافتم تا حنجره ام را که بر اثر فشار بغض منقبض شده بود ، آرام کنم . روی از جمعيت بر گرفتم و نگاهم را به سمت مرتضا خان دوختم و او پس از مد تی با اشاره ی سر و چشم به من فهمانيد که بايد آواز را شروع کنم آب دهانم را قورت دادم و با رعايت آنچه که تعليم ديده بودم ، آواز را آغاز کردم و ديگر از عهده بر نمی آيم که بگويم مردم در پايان چه کرد ند .اما بعد ازاجرای کنسرت مرا به کلانتری احضار نمود ند وتعهد گرفتند که ديگر بی حجاب نخوانم ومشوقانم را که فکر می کردند بعد از اين اجرا سلامت به خانه ام نمی رسم در نگرانی بسيار گذاشتند . اما من بر خلاف تعهدی که سپرده بود م ، باز هم به صحنه رفتم و بی حجاب رفتم و بی حجاب هم آواز خواندم



حضور بی حجاب و نقاب او در نخستين کنسرت گراند هتل، راهبندان های هراس آوری را از پيش پای زنان هنرمند برداشت و موسيقی تکصدايی سنتی را از طراوت صدای زنانه برخوردار ساخت.



به گفته اغلب كسانى كه قمر را از نزديك می شناختند وى شخصيتى متكى به خود و جسور داشته و عليرغم مشكلاتى كه براى يك زن هنرمند در آن دوره وجود داشت، با اتكا به نفسى شديد خود را بى نياز از حامى و پشتيبان احساس می كرد. شايد از دست دادن والدين در كودكى و ازدواج ناموفق در سنين خيلى پايين و تنهايى تاثير زيادى در شكل گيرى شخصيت وى گذاشتند



بد ينگونه می توان گفت قمر نخستين زنی بود که توانست با گستاخی بسيار مزرهای ممنوع را در ايران درهم بشکند از آن پس قمر الملوک وزيری به شهرتی همپايه با استعداد شگرف و هماهنگ با صوت جادويی خود رسيد شهرت او روز افزون گشت. مردم برای ديدن او سر و دست می شکستند . برایش کنسرت ها تدارک ديده می شد و بليت اين کنسرت ها به بهای بسيار بالا ، بين 20 تا 25 تومان – يعنی برابر با حقوق ماهانه ی يک کارمند عالیرتبه ی آن زمان – به فروش می رسيد و اين مبلغ در بازار سياه گاه چند برابر می شد در همين زمان بود که علی وکيلی ، بنيان گذار سينما سپه تهران ، برای او کنسرتی شش روزه ترتيب داد که اين شش روز به علت استقبال بی سابقه ی مردم به شش هفته کشيد بليت های اين کنسرت به 50 تومان هم رسيد و حتی در شب های آخر بسياری ازکسانی که بليت نشستن به دست نياورده بودند، تا پايان برنامه ، کنار سالن سراپا گوش ايستاد ند مردم که در تمام مدت خواندن او نفس نمی کشيدند ، بعداز پايان خواندن آنقدر شگفت زده می گشتند که بی توجه به فاصله ی خودشان و صحنه – با شور و هيجان – آنچه از پول طلا و اسکناس و انگشتری و گردن بند و طوق و خلخال به همراه داشتند ، به سوی او پرتاب می کردند. قمر هم اين مردم را دوست می داشت و می دانست که متعلق به آنهاست



او از همان آغاز کار، خط خود را يافته بود . پس تمامی اين هدايا را می پذيرفت و برای مردم پايين تر به هزينه می رساند ؛ خانه های کوچک می خريد و برای دخترکان تنگد ست جهيز ، يه مردم بی خانمان سر پناه می داد ، بدهی مقروضان را می پرداخت برای بيمارستان ها تخت می خريد و بطور کلی می توان گفت که اين سرمايه های متراکم در دست های مهربان او به گردش در می آمد

صداي قمر وسيع، با حال، توانا و داراي تحريرهاي متنوع بود و ضمن مهارت در اجرا، داراي روح بيان و بليغ بود. او تحريرها را در محدوده صداي خود (متسو سوپرانو) به راحتي اجرا کرده است. صداي او داراي حالت دليري، خوش باطني، وسعت نظر و آزادگي بود. فضاي صوتي گلو و دهان و غنه او به گونه اي بود که هارمونيکهاي مطبوع باصوت بنيادي تلفيق شده را به صورت صوت دلپسند عرضه مي کرد. قمر قواعد تنفس صحيح را به هنگام خواندن با قريحه طبيعي دريافته بود و به کار مي بست.

قدرت صداي قمر به طنين صدايش بستگي داشت، برخي از خوانندگان بعدي که در راديو به اجراي برنامه مي پرداختند، اکثرآ بر اثر وجود ميکروفن و دستگاههاي تقويت کننده کمبود دامنه صداي خود را با نزديک خواندن در ميکروفن جبران مي کردند، در حاليکه صداي پردامنه قمر گاه در هواي آزاد و سکوت شب تا فواصل زياد شنيده مي شد. در چنان اوجي صداي او هيچگاه شکستگي حاصل نمي کرد و از نوتهاي اصلي خارج نمي شد بلکه تحرير ها را بدون فشار با راحتي و بطور مطبوع ادا مي کرد.

طنين صداي قمر خاص او بوده است. چون از اول با ساز پرده دار (تار) تمرين کرده بود نوتهاي گام را به خوبي ادا مي کرده و بر اثر نوع بازتاب مطبوع صوت تارهاي صوتي فوق حنجره، آواز او زنگ و درخشندگي خاصي داشت.

وسعت صداي قمر در اجراي تحريرها در بم و اوج ، نشانه توان او در خوانندگي بود. حدود راحت آواز او براي اجرا و خواندن تزيينات ملودي آواز مانند تحريرهاي مختلف و تکيه هاي مسلسل و غيره در تونهاي پيرامون Sol3 و Sol4 يعني حدود فرکانسهاي 293HZ تا 785HZ بود. به همين مناسبت عشاق دشتي با اصفهان را غالبآ در پرده بم نمي خواند و تحريرهاي آن را در اوج صدا يعني نوت Si3 تا نوت Fa4 مي توانست ادا کند.در گوشه هايي مانند حجاز يا عراق اوج صداي او به خوبي نمايان مي گشت و در خشندگي خود را ظاهر مي ساخت. از اين جهت از خوانندگان قديم زن فقط روح انگيز با او قابل مقايسه است.

قمر هم كه براي اين مردم حاضر بود جان فدا كند راهي شهرستان‍ها شد و به هر شهري كه وارد مي‍شد براستي غوغايي بر پا مي‍كرد:
در يكي از شهرستانها پس از سه شب اجراي كنسرت ، فرماندار در مقابل مردم جبهه گرفت و دستور لغو برنامه هاي شب بعد را صادر كرد، اما جاذبه‍ ي وجود و حضور قمر آنقدر زياد بود كه مردم فرماندار را از شهر بيرون كردند...

در زنجان ، هنگام اجراي برنامه آنقدر گل بروي صحنه ريختند كه قمر در ميان آنها ناپديد شد...

در كرمانشاه مسؤلين حاضر نشدند سالن را در اختيار قمر و گروهش قرار دهند ، او كه در اتاقي در يكي از هتل‍ها ساكن شده بود بر بالكن مشرف به خيابان ايستاد و از همان جا براي مردم آواز خواند...


در همدان كه تبعيدگاه عارف قزويني شاعر و تصنيف سراي مردمي بود (و اصلاً قمر بيشتر بخاطر او به آنجا رفته بود) يكي از شورانگيزترين كنسرت‍هاي قمر بر گزار گرديد. عارف با چهره ‍اي تكيده در اين كنسرت حضور يافت. قمر پيش از شروع برنامه از او با احترام كسب اجازه نمود، عارف باحركت آرام سر به او پاسخ گفت، آنگاه قمر آغاز خواندن كرد ، از هميشه سحرانگيزتر... و عارف تا پايان خواندن گريست. برنامه كه پايان يافت ، سينه ريزهاي طلا و گلدان‍هاي نقره بود كه به سوي او سرازير گرديد قمر تمام هدايا را با افتخار به عارف پيشكش نمود، اما عارف با عزت نفسي كه در خود داشت نپذيرفت ، و قمر هدايا را از سوي عارف ميان فقرا قسمت كرد... (۳)
در آن روزها درآمد كنسرت‍هاي قمر سر به فلك مي‍كشيد. ، در مجالس خصوصي بعد از هر چهچه‍ اي كه قمر مي‍زد كمترين صله ‍اش اين بود كه دهانش را پُر از اشرفي طلا كنند
اما قمر هرگز در برابر اين اعيان و اشراف سر خم نكرد ، او صله ‍ي هنر خود را مي‍گرفت ولي روحش در آسمان ديگري در پرواز بود. او به دور از شعارهاي تو خالي و پر از سروصدا و مردمي ‍بود.
رضا وهداني در اين زمينه مي‍نويسد؛ يك شب بعد از اجراي كنسرت در گراند هتل و اوج شهرت قمر بود كه تيمور تاش وزير دربار رضاشاه ، از مهماني مجللي ياد داشتي براي قمر فرستاد وازاوخواست كه به خانه ‍اش برود. قمر از رفتن خودداري كرد و زير نامه نوشت: اگر تو تيمورتاش هستي ، من هم قمرم!

اما قمر هر چه از رجال اين چنيني دوري مي‍جست ، به محافل ادبي عشق مي‍ورزيد. شاعران پر آوازه ‍ي آن دوران از قبيل؛ ملك الشعراي بهار ، ميرزاده عشقي ، عارف ، ايرج ميرزا ، شهريار او را چون نگيني پر بها در حلقه ي خود مي‍گرفتند و هنر او رادرحد يك هنرمند آزاده ارج مي‍گذاردند و موجه‍ترِين و زيباترين شعرهاي خود را به او مي‍دادند تا بخواند و نيز در وصف او شعر‍هاي زيبا مي‍سرودند ، در اين ميان شيفتگي ايرج ميرزاي خوش ذوق- كه گويا گوشه‍ي چشمي هم به قمر داشت - از همه بيشتر بود او در چندين شعر خود از قمر به صراحت نام مي‍بَرَد. در يكي از اين شعرها در ستايش قمر مي‍گويد:
قمر آن نيست كه عاشق بَرَد از ياد او را
يادش آن گل نه ، كه از ياد برد باد او را
مَلَكي بود قمر پيش خداوند عزيز
مرتعي بود فلك خرّم و آزاد او را
چون خدا خلق جهان كرد به اين طرز و مثال
دقتي كرد و پسنديده نيافتاد او را
ديد چيزي كه به دل چنگ زند در او نيست
لاجَرَم دل ز قمر كَند و فرستاد او را
حسن هم داد خدا بر وي و حسن عجبي
گر چه بس بود همان حسن خدا داد او را
بلبل از رشك وي اينگونه گلو پاره كند
ورنه از بهر چه است اين همه فرياد او را؟

قمر هم بعد از مرگ ايرج ميرزا به سر ِ خاك او رفت و ترانه‍ي "امان از اين دل..." ، سروده‍ي امير جاهد را با آواز مؤثر به ياد او خواند چرا كه اميرجاهد اين ترانه را به نام ايرج سروده و در بندي حتا نام او را نيز مي‍آورد:
اي گنج دانش! ايرج كجايي؟/ در سينه‍ي خاك پنهان چرايي؟/ تا بوده در اين دنياي فاني / كي بوده از خوبان ، بجز رنج جدايي...

قمر به میرزاده ارادتی خاص داشت:" گاهگاهی برای دیدار عشقی نزد او می رفتم آخرین بار مرا با روی خوش و چهره گشاده پذیرفت. در اتاق او زیلوی مندرس و رنگ و رو رفته ای بود. به اصرار عشقی روی صندلی نشستم و او از وضع زندگی خود معذرت خواست که وسیله پذیرایی ندارد «تیر 1303» یکی از آشنایان سراسیمه به ملاقات من آمد و بدون مقدمه گفت: قمر عشقی را تیر زدند.........!"
وهداني در مقاله‍ي خود مي‍نويسد در آن زمان‍ها بدون استثنا صاحب هر قهوه خانه بخاطر صفحه‍ هاي قمر - با هر جان كندني كه بود - يك گرامافون مي‍خريد و آن وقت ولوله اي جلوي قهوه خانه‍ ي خود به راه مي‍انداخت. قمر كه ناگزير بود براي آنكه شناخته نشود خود را در چادر و پيچه بپوشد و با درشكه رفت وآمد كند ، هر گاه كه اين گروه انبوه و شوريده را مي‍ديد كه دور گرامافون قهوه خانه‍ها جمع شده و مستانه به صدايش گوش مي‍كنند از ته دل قربان صدقه شان مي‍رفت.
مي‍گويند روزي قمر سوار بر درشكه مي‍خواسته به جايي برود كه درشكه از جلوي قهوه خانه‍اي كه صداي قمر را پخش مي‍كرده ، رد مي‍شود. درشكه چي آهي مي‍كشد و مي‍گويد: چه مي‍شد خدا به من هم پولي مي‍داد تا مي‍توانستم قمر را براي عروسي پسرم دعوت كنم. قمر بلا فاصله مي‍گويد: خدا را چه ديده‍اي ، شايد قمر در عروسي پسر تو هم آواز بخواند. درشكه چي از سر ِ حسرت آهي مي‍كشد تا پولدارهايي مثل تيمورتاش‍ها و حاج ملك‍ التجارها باشند ، كجا دست ما به دامان قمر مي‍رسد؟ قمر پس از دلداري درشكه‍ چي بگونه‍ اي كه دو دوست با هم به گفتگو مي‍نشينند ، از كم و كيف عروسي و زمان و مكان خانه‍ي عروسي با خبر مي‍شود و مي‍فهمد كه عروسي در خانه‍اي در جنوب شهر و دو روز د يگر است.
دو روز ديگر ، بعد از ظهر همه‍ ي مقدمات يك جشن با شكوه را از فرش و قالي و ميز و صندلي و شيريني و ميوه و برنج و روغن و ديگ و ديگبر و ظرف و ظروف آماده مي‍كند و به چند نفر مي‍دهد كه به خانه‍ي عروسي ببرند. كارگزاران در پيش چشمان حيرت زده‍ي درشكه چي و اهل خانواده ، خانه را به نحو زيبايي مي‍آرايند و چراغاني مي‍كنند. طرف‍هاي غروب قمر با يك دسته مطرب رو حوضي وارد خانه‍ي عروسي مي‍شود ، با ورود او شور و غوغايي در در و همسيگان در مي‍گيرد، بلوايي به پا مي‍شود ، مردم براي ديدن او به پشت بام‍ها هجوم مي‍برند ، درشكه چي كه تازه موضوع را در يافته است ، مي‍خواهد از شادي و شرمندگي خود را روي پاهاي قمر بياندازد ، اما قمر نمي‍گذارد و مي‍گويد نگفتم خدا بزرگ است ، اين هم قمري كه آرزويش را داشتي و بدان كه من هرگز يك شاخه موي شما‍ها را با صد تا از آنها كه گفتي عوض نمي‍كنم. آنگاه پس از خواندن چند دهن آواز جانانه و هديه دادن به عروس و داماد ، به مطرب‍ها مي‍سپارد تا آنجا كه ممكن است بزنند و بخوانند و عروسي را گرم و نرم كنند و مجلس را ترك مي‍كند.

جعفر شهري كه خود در يكي از اين كنسرت‍ها حضور داشته است ، شرح آن را در كتاب "تهران قديم" به اينگونه مي‍نويسد: "متأسفانه هنگامي كه من وارد سالن شدم ، برنامه شروع شده و قمر به روي صحنه بود و بخشي از آوازش را هم خوانده. دكور عبارت بود از باغ و خانه‍اي روستايي و قمر هم به شكل زني روستايي با پل ِ آلبالويي رنگ چسبان و زيبا و چارقد‍ي گلدار و خوش نقش كه آن را با سنجاق زير گلو محكم كرده بود، جلوي صحنه به روي تخته‍ي نمدي ، پشت چرخ نخ ريسي نشسته و در حالي كه دسته‍ي چرخ را مي‍چرخانيد و وانمود مي‍كرد كه نخ مي‍ريسد ، صداي زيباي خود را در فضا طنين انداز كرده بود. طبق معمول آن زمان خواننده در آغاز غزلي مي‍خواند ، سپس تصنيف و در پايان دو باره آن غزل ِ آغاز را تكرار مي‍نمود. غزلي كه آن شب قمر براي شروع برنامه انتخاب كرده بود ، شعري از سعدي و با اين مطلع بود: جانا بهشت صحبت ياران همدم است / ديدار يار نا متناسب جهنم است". بعد از خواندن غزل قمر نفسي تازه كرد و با صدايي دل نواز به خواندن تصنيفي از امير جاهد به نام " امان از اين دل" پرداخت كه اين تصنِف اينگونه آغاز مي‍شد:
امان از اين دل كه داد / فغان از اين دل كه داد / به دست ِ شيرين / عنان فرهاد /‍اي داد و صد فرياد از اين دل من / اين دل شده سر بار ِ مشكل من / ريزم زبس از ديده قطره قطره / افتاده روي دجله منزل من / رحمي كه از پا... افتادم ‍اي دل / كردي تو آخر... فرهادم ‍اي دل /..... /.

بعد از تصنيف قمر دوباره غزل را تكرار كرد و همچنانكه خط آخر به پايان رسيد ، مردم كه تا آن زمان نفس را در سينه حبس كرده بودند ، با خاموش شدن خواننده يكباره به شور ولوله آمدند و صداي كف زدن‍هاي بي‍فاصله و فرياد‍هاي احسنت و آفرين همه جا را فرا گرفت البته مردم به اين هم بسنده نكردند ، بلكه صله‍ها و پيشكش‍هاي بيشماري بود ، كه به سوي او پرواز مي‍كرد

آقاي بديع زاده نقل مي کرد:"قرار بود نماينده کمپاني پليفون که براي اولين بار صداي قمر را در صفحه ضبط کره بود مبلغي به عنوان حق الزحمه به قمر و آقاي اميرجاهد بپردازد. نماينده کمپاني به عذر اينکه اعتبار موجود تمام شده است مسأله پرداخت دستمزد را به فرصت ديگري موکول کرده بود و موضوع توسط آقاي اميرجاهد دنبال مي شد.

روزي قمر و اميرجاهد که از ساختمان کمپاني پليفون مراجعت مي کردند، به کوچه اي مي رسند که چند طفل بي سرپرست و يتيم مشغول گدايي بودند. قمر پولي به آنها ميدهد و از حال يک يک آنها جويا مي شود. وضع رقّت بار اين کودکان قلب حساس و رؤوف قمر را به درد مي آورد و به امير جاهر مي گويد:"بيا اين بچه ها را ببريم و پرستاري کنيم." اميرجاهد پاسخ مي دهد:"حالا که اصرار داري بگذار وقتي پول صفحات را از کمپاني گرفتيم اين نيت را عملي کنيم." قمر اين پيشنهاد را مي پذيرد و کودکان را اميدوار مي سازند و مي گذرند. اين نخستين اقدامي است که قمر بنا به نياز دل و خصيصه انسان دوستي اش با اولين عايدي خود بدان دست مي زد.

آقاي بديع زاده باز هم نقل قول مي کند:"زن و مرد تنگدستي از استيصال و درماندگي دختر دو ساله خود را سر راه مي گذارند و خودشان در گوشه اي او را زير نظر مي گيرند. قمر اين طفل را مي بيند و دلش به حال او مي سوزد و او را به منزل مي برد و به تربيتش مي پردازد. چند روز بعد، پدر دختر به ديدار قمر مي رود و مبلغي از وي مي گيرد و شرط مي کند که ديگر به ديدن دخترش نيايد. دخترک بزرگ مي شود و به رشد مي رسد. روزي همان مرد تهي دست به منزل قمر مي آيد و مي گويد آمده ام دخترم را بگيرم. قمر پس از صحبتهاي بسيار پيرمرد را راضي مي کند که پنجاه تومان بگيرد و از حق خود صرفنظر نمايد

در شماره 74 مجله ايران شرحي درباره مجلس عروسي همين دختر نوشته شده که نقل آن در آنجا بي مورد نيست:"قمرالملوک وزيري ماه درخشان هنر ما شبي در عروسي دختري که از سر راه برداشته و بزرگ کرده و به خانه شوهر مي فرستاد مجلس آرا بود. اواسط شب داور وزير عدليه وقت به سراغ قمر مي فرستد و او را به خانه اش مي خواند. قمر نمي پذيرد. داور کلاه پهلوي مرسوم آن زمان را از ليره پر مي کند و برايش مي فرستد که بيايد.

مجلس عروسي در حياط برگزار مي شد و قمر کنار چاه بزرگ و پر آبي ايستاده بود و آواز مي خواند، کلاه پر از ليره را گرفت و به چاه انداخت و گفت: من يک موي دخترم را به هزار ليره نمي فروشم و امشب مجلس دخترم را سرد نمي گذارم."

در حدود 1309 ه.ش سفري به خراسان کرد و سرلشکر امان الله جهانباني از او تقاضا کرد براي کمک به آرامگاه فردوسي که قرار بود براي بزرگداشت هزارمين سال تولد شاعر ساخته شود کنسرت بدهد قمر پذيرفت. قمر مي گويد:"امير(جهانباني) به مناسبت کنسرت مذکور که به طور افتخاري آواز خوانده بودم از من تشکر کرد. با اينکه جهانباني براي ساختن آرامگاه فردوسي زحمت کشيد، با اين وصف بسياري از پولها را رندان خوردند. در آن سفر به زيارت آرامگاه کلنل محمد تقي پسيان که در زمان حياتش به او ارادت داشتم رفتم. از سفر خراسان آنچه دريافت داشتم يک قاليچه يادگاري بود که يکي از دوستانم (مرحوم استاد "عمو اقلي" مشهور ترين بافنده فرش در قرن اخير) بمن هديه داد و يک دست لباس افغاني که صولت السلطنه بيادگار سفر مذکور به من بخشيد. نويسنده مشهور عبد الرحمن فرامرزي در تاييد مطلب فوق مي نويسد:"شبي در مشهد کنسرتي داده بود. چهار هزار تومان از اين کنسرت در آورده تمامآ به خيريه داده بود." کدام خواننده است که امروزه چنين کاري بکند؟ 4000 تومان در سال 1309 .فقط حاصل يک شب کنسرت قمر. خودتان قضاوت کنيد و بدانيد مقام هنري و انساني چنين زني را.

بعد از ضبط تصنيف جمهوري ِ عارف كه قمر خوانده بود ، چنانكه خود قمر در اين مورد گفته است روزي كه در همدان كنسرت داشتم به اين فكر افتادم جواني را كه از همدان برايم نامه مي‍فرستاد و به آوازم اظهار علاقه مي‍كرد، ملاقات كنم. معلوم شد كه او به علت اينكه مارش جمهوري مرا نزدش يافته‍اند ، به جرم جمهوري خواهي زنداني است (چون آن موقع دستور داده بودند كه اين صفحه جمع شود و هر كس آن را نگه مي‍داشت تحت تعقيب قانوني قرار مي‍گرفت) ، اما من اجراي كنسرت را مشروط به آزادي آن جوان نمودم و رييس شهرباني خواستِ مرا اجرا كرد... و شب همان روز جوان را كه به فتحعلي قهوه‍چي معروف بود ، با چشمان اشكبار جزو حاضران ديدم."

از گفته های اساتید موسیقی ایرانی چنین برمی آید که ، قمر حافظ سنتهای اصیل آواز ایران ، به محدوده صدای خود آگاهی داشت و هیچگاه از نت های صحیح خارج نمیشد. اوج صدای او در گوشه هایی مانند عشاق ، حجاز و یا عراق بخوبی نمایان می گردید . اجرای تحریرها و چهچه های قمر کاملا ابتکاری بود و مکتبی نوین و با ارزش در هنر آواز ایران بوجود آورد . بدون شک برای خوانندگانی که بخواهند در آینده در این رشته بخوبی از عهده برآیند اتود روی تحریرها و صنایع هنری آواز قمر بنیان و پایه خواهد بود . قمراز هنرمندانی بود که هنگام تاسیس رادیو در ابتدا با خواندن تصنیف با هنرمندان رادیو همکاری کرد ولی بعدها فقط آواز خواند . موسم گل ، زمن نگارم ، عاشقی محنت بسیار کشید ، امان ازاین دل از تصنیفهای معروف اوست

اجرای آثار عارف وآشنائی بااو ازنقاط عطف زندگی قمر است . ازجمله اين آثار می توان به تصنيف گريه کن ( به ياد کلنل محمد تقی خان پسيان ) و تصنيف ای دوست حق اشاره کرد . عارف ، شاعر انقلاب ، درسال 1305صدايش راازدست می دهد . ازآن پس ناگزير تصنيف وترانه هايش رادرسينه خود می خواند وصدای فريادش راقمر ادامه می دهد . تصنيف ديگر عارف که آن را نيز قمر خوانده مارش جمهوری است که نخستين بار خود عارف آن رادرسال 1300شمسی درکنسرت معروف جمهوری اجراکرد که متاسفانه تمام صفحات اجرای قمر رادولت وقت از بين برد . اودرمورد اولين ملاقاتش با عارف که دوران تبعيد را درهمدان می گذراند می گويد " به هرترتيب بود اوراملاقات کردم . من عارف رانديده بودم وتنها اسما " اورامی شناختم اما با ديدن او مهرش دردلم جای گرفت وفهميدم مرد بزرگ وآزادمنشی است وشايد کمترمانند داشته باشد " .





قمر حافظ سنت های اصيل آواز ايران بود . او حدود صدای زن وبطورکلی حدود صدای خود را به خوبی می خواند . درگوشه هايی مانند عشاق ، حجاز وعراق ، اوج صدايش به خوبی هويدا می شد همان مهارتی را که دراجرای تحريرها دراکتاوهای پائين داشت ، دراوج نيز نمودار می کرد . فريادهای بی جا وهواروفغان درآوازش نبود . اوجزء معدود خواننده هايی بود که آواز و تصنيف را به بهترين وجه وصحيح ترين طريق اجرا می کرد . وسعت صدايش به طور تقريب از نت « دو» ( زير خط حامل با کليد سل ) تا نت « ر» (روی خط چهارم ) بود که طبق تقسيمات صدای زنان درموسيقی غربی تا حدی نزديک به کنترآلتوبود که درموسيقی ايرانی به اين نوع صدا چپ کوک می گويند . او واضع مکتبی نبود اما آنچه را که آهنگسازان می آفريدند به بهترين وجه ممکن اجرا می کرد . ازميان سازها به تارعلاقه داشت وتا حدودی هم به نواختن آن آشنائی داشت . ازاو 426صفحه توسط کمپانی های مختلف صفحه پرکنی ، ضبط شده است . ازديگرتصنيف های معروف او می توان به جوانان ايران ، نوع بشر ، درملک ايران ، هزاردستان ، دربهاراميد ، مام من ، زمن نگارم ، موسم گل ، امان ازاين دل ، هديه عاشق ، بهاراست وهنگام گشت ، قلب مادر، چه شورها ، وضع وطن ، حاصل زندگی ، لشگر گل ، مرغ حق ، آتش دل و... اشاره کرد که اکثرا" همراه با تار مرتضی نی داوود ، ارسلان درگاهی ، ويلن موسی نی داوود ، پيانوی مرتضی محجوبی وشامل اجرای آثار عارف ، درويش خان ، نی داوود وامير جاهد می باشد



برای مردم می خواند وبرای مردم زندگی می کرد . آنچه داشت متعلق به همه بود وآنچه را بخاطر صدای بی نظيرش می گرفت ، بی دريغ بين مردم تقسيم می کرد . او می دانست وقتی مورد احترام مردم قرار خواهد گرفت که برای مردم گام بردارد وهنرش رادرخدمت مردم بگذارد . خريد 70تخت خواب برای پرورشگاه ازمحل اولين عايدی صفحاتش ، صرف درآمد کنسرت هايش به نفع فقرا ، بزرگ کردن چند کودک بی سرپرست ، فروش خانه های خود درخيابان جامی ومخصوص به نفع مردم فقير ، شايد نمونه های کوچکی ازسخاوتمندی بی دريغ اوباشد .
__________________

and the roads becomes my bride

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از SHeRvin سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #3  
قدیمی 04-12-2010
SHeRvin آواتار ها
SHeRvin SHeRvin آنلاین نیست.
ناظر و مدیر بخش موسیقی و سینما

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: Tehran
نوشته ها: 4,838
سپاسها: : 1,717

2,520 سپاس در 663 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ماه آواز ايران قمر

ساسان سپنتا می نويسد: سبك صداى قمر صاف و داراى جاذبيت و درخشنده بود. او از عهده ى خواندن آواز و تصنيف به خوبى بر می آمد. وسعت صداى قمر در اجراى تحريرها در بم و اوج نشانه ى توان او در خوانندگى بود. طنين صداى قمر خاص خود او بوده است. چون از اول با ساز پرده دار (تار) تمرين كرده بود نت هاى گام را به خوبى ادا كرده و بر اثر نوع بازتاب مطبوع صوت در حفره هاى صوتى فوق حنجره ى آواز او زنگ و درخشندگى خاصى داشت. برخى خوانندگان بعدى كه در راديو به اجراى برنامه مى پرداختند اكثر بر اثر وجود ميكرفن و دستگاه هاى تقويت كننده كمبود دامنه ى صداى خود را با نزديك خواندن در ميكرفن جبران می كردند، در حاليكه صداى پردامنه قمر گاه در هواى آزاد و سكوت شب تا فواصل زياد شنيده مى شد.به هنگام آواز دهان او كمى باز بود و به آرامى و متانت با قيافه اى آرام می خواند و صداى آهنگين و درخشان و خوش طنين او بر شنونده تاثير می نهاد.

متجاوز از دويست اثر قمر بر روى صفحه گرامافون ضبط گرديده كه اولين آن تصنيف جمهورى از عارف در ماهور بود. سپس صفحه هاى گريه كن كه دگر، اى دست حق و چند تاى ديگر از عارف. از صفحه هاى خوب قمر در تصنيف يكى نگار من در بيات ترك است، ديگر ماه من در اصفهان می باشد كه سازنده آن نی داوود است. تصانيف عارف و چند تصنيف از جاهد، عشقى و درويش و قطعه هاى ضربى از جمله آهنگ هايى است كه قمر ضبط كرده. يكى از آنها ضربى معروفى است كه با اين شعر شروع می شود: شبى ياد دارم كه چشمم نخفت، شنيدم كه پروانه با شمع گفت و خاطره پروانه نيز آنرا باز خوانى كرده است.

ضمنا صفحاتى از آواز قمر ضبط شده اند از جمله صفحه ى افشارى با ويلن موسى خان، صفحه شور، صفحه ى ابو عطا، صفحه دشتى، صفحه ترك و قطار كه در آن يعقوب خان رشتى شاگرد اكبر فلوتى با قمر همراهى كرده است، بيداد بختيارى تار مرتضى خان، صفحه ى بيات اصفهان با تار نى داوود.

لازم به تذكر است كه علاوه بر مشكلات فنى ضبط صفحه در آنزمان مشكلات ديگرى نيز دامنگير هنرمندان و هنردوستان مي شد (و كماكان هنوز در مملكت ما می شود) از جمله مشكلى كه بعد از ضبط تصنيف جمهورى عارف قزوينى كه قمر خوانده بود. قمر می گويد: روز بعد، كنسرت در همدان خاتمه يافت به فكر افتادم جواني را كه از همدان برايم نامه مي فرستاد و به آوازم اظهار علاقه كرده بود ملاقات كنتم، معلوم شد بعلت اينكه يكي از صفحات مارش جمهورى مرا كه خوانده بودم نزدش يافته اند و او را به جرم جمهورى خواهي زندانى كرده اند. در آن موقع دستور داده بودند صداى جمهورى خواهى را خاموش كنند و صفحه اى را هم كه خوانده بودم جمع كردند و هر كس آن صفحه را نگه مي داشت تحت تعقيب قرار مى گرفت. بعد قمر مى گويد كه چگونه دادن كنسرت را در همدان موكول به آزاد كردن آن جوان كرده بود و از رئيس شهرباني وقت خواسته بود كه جوان مذكور را كه تا آن زمان نديده بود و به جرم اينكه در قهوه خانه اش، صفحه مارش جمهورى را گذارده بود، به زندان افكنده بودند، آزاد كنند و آنها نيز به مناسبت آنكه قمر كنسرت خود را موكول به اين شرط كرده بود چنين كردند و شب روز بعد، آن جوان كه بنام فتحعلي قهوه چى شهرت داشت با چشمان اشكبار جزو حاضران در كنسرت شركت داشت. عارف قزوينى نيز در كنسرت شركت كرد و قمر گلدان نقره بزرگى كه به او هديه شد به عارف هديه كرد كه عارف دوباره ان را به قمر برگرداند.

بعد از تاسيس راديو تهران در سال 1319 خورشيدى قمر از جمله اولين خوانندگانى بود كه با راديو همكارى می كرد. در مقاله ى حسينعلى ملاح در مجله پيام نوين آمده است: نخستين ترانه اى كه قمر در سال 1319 در راديو اجرا كرد تصنيفى است كه آهنگ آن را موسى معروفى و شعرش را دكتر نير سينا ساخته اند. ترانه ى ديگرى كه قمر در راديو خواند و شهرتى يافت، تصنيفى است كه آهنگ آنرا مرتضى نی داوود ساخته و شعرش را دكتر نير سينا سروده است. مطلع شعر اين ترانه ى زيبا نيز چنين است: زدختر زيبا، به جز حسن و دلبرى مخواه / شنيده اى هرگز، كسى خواهد به جز روشنى ز ماه؟

همكارى با راديو ادامه داشت تا زمانى كه قمر متوجه شد ديگر صدايش شكسته شده و آن لطف و جذابيت روزگار جوانى را ندارد. براى اين كه به محبوبيت خود لطمه وارد نكند از اين زمان همكارى با راديو را ترك گفت و گوشه ى عزلت گزيد.

قمر با اكثر آهنگسازان و اركسترهاى راديو همكارى داشت.

به گواه اهالی فن، هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد که آواز اصیل امروزی ایران، از قمر الملوک وزیری آغاز شده است. این صاحب نظران می گویند، وسعت صدا، قدرت موزیکال، حالت و رنگ صدا و تسلط فنی قمر بر پیچ و خم ها و زیر و بم های آواز ایرانی، همچنان یکتا و بی بدیل مانده است. از قمرالملوک وزیری، امروز، بیش از 200 صفحه و نیز تعدادی نوار باقی مانده است. در این میان برای ما امروزیان شاید آنجا که قمر از اشعار عارف قزوینی بهره برده است، حدیث حال و روزمان باشد.... « شبی که من کنسرت داشتم به منزل "عارف" رفتم و به هرترتیبی بود او را ملاقات کردم. من عارف را ندیده بودم و تنها به اسم او را می شناختم. اما با دیدن وی،مهرش در دلم جای گرفت و فهمیدم که مرد بزرگ و آزاد منشی است و شاید کمتر مانند داشته باشد. » ( "موزیک ایران". شماره 4 . سال هشتم. شهریورماه 1338

قمر بدينگونه تا سال تأسيس راديو - ۱۳۱۹ شمسي - فعاليت‍هاي خود را ادامه داد

به واسطه ي اين هنرمندان بزرگ فكر راه اندازي راديو ايران شكل ميگيرد اوج پختگی صدای قمر درهمين دوران است در سال 1319، با گشايش نخستين فرستنده راديوئی در ايران، قمر به اين سازمان پيوست و آواز رسای خود را با همراهی استادانی چون مرتضی نی داوود، ابوالحسن صبا، حبيب سماعی و حسين ياحقی به گوشه و کنار ايران رسانيد

در ارديبهشت سال 1319 که راديو تهران به دست ولايت عهد آن زمان افتتاح شد از هنرمندان دعوت به عمل آمد تا به اجراي برنامه به صورت زنده (علاوه بر پخش صفحات گرامافون) بپردازند. از اين زمان نيز آواي شور انگيز هزاردستان بوستان موسيقي ايران به همرا ه تار استاد ني داوود – تار کلنل وزيري – سنتور حبيب الله سماعي و ويولن زنده ياد استاد ابوالحسن خان صبا و تني چند از اساتيد وقت، به گوش تهرانيان و بعد هم شهرستانها رسيد. همکاري قمر از اولين روزهاي تاسيس راديو با آن رسانه شروع شد و بعدها هم با برادران معارفي (تار و ويولن) همکاري داشت و اين دوره به شنيده اساتيد، از دوران پختگي و کمال صداي قمر بوده است ولي متاسفانه اثري از آن اجراها در دست نيست. مي‍توان گفت وي تا سال ۱۳۳۲ در اوج قرار داشت و يكه تاز ميدان هنر بود. در اين سال قمر آواز ارزنده‍اي همراه با نوازندگي برادران معارفي در راديو ضبط كرد و اين آخرين كار اوبود (۶)، زيرا بعد از آن به علت سكته ، آن حنجره ‍ي جادويي از كار افتاد. از آن پس قمر خانه نشين و بستري گرديد و در تنگناهاي مالي گرفتار آمد ، دوستانش او را ترك گفتند، در اين روزهاي دلتنگي از مردمي كه قمر اينهمه به آنها مهر ورزيد و هنر ارزنده ‍ي خود را نثارشان كرد، در زندگي او رد پايي نيست و همين سال‍هاست كه همه چيز و همه كس را زير سؤال مي‍برد. تا حدود سال 1334 که پس از بدعهدي ايّام و سکته قلبي با صوتي شکسته و غم گرفته از جور زمانه گاهآ قطعاتي را با تار استاد کمالي اجرا مي کرد. آخرين اثر راديويي او که بر روي نوارهاي ريل ( که تازه به آرشيو راديو آمده بود) ضبظ شد آوازي است در مثنوي افشاري که با اين شعر مولوي خوانده شده است:

عاشقم بر لطف و بر قهرت به جد وين عجب من عاشق هر دو ضد

اما جنگ جهاني دوم همه چيز را تحت الشعاع قرار مي دهد . در كشور آشفته اولين چيزي كه فراموش مي شود هنر و هنرمند است. اما او هنوز در راديو براي مردم مي خواند . اما مردم روز به روز فراموشكارتر مي شوند و قمر روز به روز تنگ دست تر.

در اثر بي قيدي و بي توجهي راديو سكته مي كند و … ضربه آخر وارد مي شود ، قمر صدايش را از دست مي دهد از اين پس او محكوم به در خود زيستن است . او محكوم است كه در كنج خانه ي محقرش بنشيند و اشك بريزد نه براي اينكه فراموش شده ، نه براي اينكه صدايش را از دست داده ، براي اينكه ديگر چيزي براي بخشيدن ندارد



سالهای پس از کودتای بیست و هشتم مردادماه 32، به گواه همراهان قمر، صدای او به شدت متاثر و آوایش غمگنانه شده است.سال بد. سال باد. کودتا به سرانجام می رسد. دولت ملی دکتر محمد مصدق سقوط می کند. رژیم کودتایی پهلوی دوم، بار دیگر مستقر می شود .افسران سازمان نظامی حزب توده ایران یک به یک در برابر جوخه آتش قرار می گیرند. "وارطان"، سخنی نمی گوید. بانو دلکش "دلجویی" را می خواند : آمد، آمد با دلجویی / گفتا با من،تنها منشین / برخیز و ببین / گلهای خندان صحرایی را / از صحرا دریاب این زیبایی را / با گوشه گرفتن،درمان نشود غم / برخیز و بپا کن،شوری تو به عالم / تو که عزلت گزیده ای / غم دنیا چشیده ای / به چه مقصد رسیده ای تو / تو که غمگین نشسته ای / ز جهان دل گسسته ای / ز طبیعت چه دیده ای تو /....

سرانجام روح و قلب خسته قمر ما زمانه ناسازگار را تاب نمی آورد. سکته های مداوم او را خانه نشین می کند. گفته اند که قمرالملوک وزیری در دوران اوج کار خود در شمار ثروتمندترین ایرانیان آن زمان به حساب می امده.

ساسان سپنتا می نويسد: در مواقعى كه با اركسترهاى فوق همكارى می كرد راديو قدر او را نشناخت. از اين دستگاه دل خونى داشت. ناملايمات به اندازه اى بود كه او را آزرده می كرد و مجبور بود براى امرار معاش در كافه ها نيز بخواند. بعد از كسالت ديگر هيچگاه نتوانست بخواند. متاسفانه نوارهاى سابق او با اركستر معارفى را راديو پاك كرد و با اين خيانت بزرگترين لطمه را به گنجينه ى هنر آواز فراهم آورد.

.



از آن به بعد ديگر کسي از قمر اثري نشنيد. بيماري قلبي و سکته هاي توأم ديگر، آه از نهاد زني بر مي آوردند که زماني براي حضور در کنسرت هايش سر و دست مي شکستند و از در و ديوار بالا مي رفتند. زني که شايد مي توان او را ثروتمندترين افراد در تاريخ ايران دانست ولي به دليل صفات والاي اخلاقي و انساني خاصي که در وجود او بود تمامي آنچه را در طول ساليان عمر هنري خود کسب مي کرد بي درنگ در اختيار نيازمندان و يتيمان و افراد بي بضاعت قرار مي داد

مرتضی نی داود ذکر می کند : " در سالهای پیرامون 1334 که آخرین ایام همکاری او بود ، ایستگاه رادیو در تهران دارای دستگاههای ضبط صوت بود ولی بعلت بی اطلاعی مسئولان یا به احتمال قوی بر اثر حسادتها و تنگ نظریهای برخی خوانندگان نورسیده وبی مایه و اعمال نفوذ آنان ، نوارهای او را پاک کردند تا به مصرف دیگری برسانند . اگر سوزن حکاک دستگاههای ضبط کنی کمپانیهای آلمان و انگلستان نبود تا از قمر صفحه ضبط شود ، و بعضی از صفحه های او را از دست فروشان و مغازه های سمساری ، بدست دوستداران صدایش گردآوری نمیشد ، امروز شاید اثری از صدای مشهورترین خواننده آواز ایران در دست نبود . تنها اثری که در آرشیو رادیو از قمر باقی مانده ، اجرای آواز افشاری او است که همراه با تار اسماعیل کمالی ، از شاگردان نی داود اجرا شده . این نوار چون در حال ضعف و ناتوانی پس از سکته ناقص قمر ضبط شده ، نمی تواند گویای صدای پرقدرت و پرشور او باشد ، زیرا تحریرهایش مانند یک سال پیش او هم نبود .

قمر انسانی بزرگوار و درویش منش بود و با اینکه می توانست از زندگی مرفه ای برخوردار باشد ، ولی به دلیل کمکهای بیش از اندازه اش به نیازمندان ، خود در اواخر عمر در تنگدستی بسر برد .

بعد از چندی در پی تأمين معاش برآمد و بناگزير در کافه ی شکوفه نو استخدام شد ، با شبی سی تومان . جعفر شهری در اين مورد گزارشی دارد که بر اساس آن می توان به داوری نشست . شهری می گويد :
«شنيدم که قمر در شکوفه نو برنامه دارد ، از آنجا که هميشه در ذهنم به او ارادتی عظيم داشتم دعوت دوستم را بی صبرانه پذ يرفتم و به د يدارش شتافتم . شکوفه نو کافه رستوران معروف و بزرگ و شلوغی در خيابان سی متری بود و توسط شخصی به نام حجازی اداره می شد . دانستم که اين کافه قمر را برای شبی نيم ساعت با سی تومان مزد ، اجير کرده است . می خواستم د يدار بيست و اندی سال پيش را با او تازه کنم . ساعت 11شب بود که قمر به روی صحنه آمد . بايد گفت که اين موقع بد تر ين زمانی است که می توان به يک خواننده داد و اين زمان را معمولا ً خوانند گان و هنر مندان درجه ی پايين اداره می کنند ، نه خواننده ی پيش کسوتی چون قمر ؛ چرا که همه مست و پاتيل اند و هنر آواز برايشان بی معنی است و فقط خواننده ای با اطوار های نا بهنجار می تواند مشتريان را سرگرم کند . باری … قمری که آن شب ديدم با قمر 20 سال پيش از زمين تا آسمان فرق کرده بود . مو هايش جو گندمی نزديک به سفيد ، قامتش خميده ، تواضعش بی رمق ، و صدايش بی حوصله بود طبق معمول ِ خود آوازی و تصنيفی خواند و عده ی قليلی از سالخوردگان برايش کف زدند، او هم سری از روی خستگی و دلتنگی فرود آورد و سپس صحنه را ترک گفت . بسيار غمگين شدم و با اندوه از دوستم پرسيدم ؛ قمر کجا و اينجا کجا ؟ دوستم از روی تأسف سری تکان داد و گفت : همه از استيصال است ، از استيصال ! آنگاه از شکوفه نو بيرون آمدم چرا که تحمل آن صحنه را نمی توانستم کرد و در طول راه تمام مدت به ناسزاواری آنچه د يده بودم ، فکر کردم


چند روز بعد شنيدم كه به علت اعتراض مشتريان از شكوفه نو هم جوابش كرده ‍اند و قمر دوباره خانه نشين شده است. بعد از آن همواره جوياي حالش بودم و هر بار مي‍شنيدم كه وضعش از روز پيش بدتر است ، تا اينكه روزي در خانه اش به ديدارش رفتم و آنچه ديدم گريه‍آور و تلخ بود: در بستر بيماري و غربت و بي‍كسي افتاده بود و دچار بيهودگي و از همه بدتر فقر شديد بود. سپاس نامه‍ي هنري او در يك تخته قالي نخ نما، يك آينه غبارگرفته و بستر محقري در وسط اتاق كه خود در ميان آن دراز كشيده بود، خلاصه مي‍شد"(۷)

قمر در آخرين سال هاى عمر خويش در سال 1330 در فيلم مادر ساخته اسماعيل كوشان شركت كرد و در صحنه اى آوازى در چهارگاه خواند. ديگر بازيگران فيلم عبارت بودند از دلكش، آلك بيجانيان، جمشيد مهرداد، عبدالله بقايى، حبيب الله مراد، زينت نورى. قمر براى اين فيلم تنها دو هزار توان دريافت كرد كه آن هم خرج تهيه لباسش شد. اين فيلم بعدها به ادعاى پارس فيلم در آتش سوزى از بين رفت



قمر به اين ترتيب تا شش سال با زند گی دست و پنجه نرم کرد و سر انجام ساعت ده و نيم بعد از ظهر روز پنجشنبه چهاردهم مرداد سال 1338 به سن 54 سالگي در خانة محقرش، كنار تنها پسرش چشم از جهان فروبست. روز نامه ی کيهان درمورد مرگ او نوشت:” بانو قمرالملوک وزيری که يکی از افتخارات موسيقی ايران بود زند گی را بدرود گفت .”



قمر الملوک وزيري، اين بانوي هنرمند و قمري باغ الحان و نغمات ايران در ساعت يازده شب جمعه 14 مرداد ماه 1338 شمسي در سن 54 سالگي در حالي در بستر بيماري به لقاء محبوبش شتافت که دلهاي ماتم گرفته و اشکهاي لرزان دهها مرد و زن و پسر و دختر تحت تکلف وي (و در حقيقت به قول قمر پسران و دخترانش) پشت جنازه او بودند و بس. جزييات هر آنچه در اين خلاصه گذشت، در کتب مختلف آمده و مقالات زيادي راجع به او در روزنامه ها و مجلات درج مي شود. ولي باز هم تکرار مي کنم قطره اي از درياست.مجال اين مختصر نيز حتي آنقدر نيست که تکافوي مروري بر سرمتنهاي زندگي وي باشد

خودش مي گفت:من هيج نمي خواهم فقط هر وقت ياد من افتاديد لحظه اي چشمان خود را بنديد و بگوييد: قمر! روحت شاد.




مجله ی تهران مصور به نقل قول از دکتر ساسان سپنتا نوشت :” جنازه ی قمر صبح روز جمعه برای انجام مراسم مذهبی به امام زاده قاسم فرستاده شد . پس از شستشو هنگامی که جسد او را به يکی از مساجد شهر منتقل کردند ، تا به وسيله ی راديو - برای تشييع از مردم هنر دوست دعوت به عمل آورند ، هيچيک از متوليان مساجد حاضر نشدند که آن را تنها يک شب به عنوان ميهمان بپذ يرند، به ناچار پيکر او را چون اشخاص مجهول الهويه به سرد خانه ی پزشکی قانونی سپردند .

روز بعد - روز خاکسپاری- با اينکه از طريق راديو برای شرکت در مراسم ازهمگان دعوت شده بود ، از خيل هنر مندان خبری نبود ، تنها تعداد اندکی از مردم عادی و چند چهره ی آشنا از جمله مرتضا نی داوود ، حسين تهرانی ، ذ بيحی و بد يع زاده حضور داشتند. هنر مندان مرثيه می خواند ند و مردم کم و بيش می گريستند و بد ینگو نه قمر به زند گی جاودانه ی خود پيوست .

اما چه اندوه از اينکه متوليان ريا کار مساجد اين روح ناب انسانی را نپذيرفتند . جنازه ی قمر را اگر در خرابات هم می گذاردند ، با مسجد تفاوتی نداشت چرا که روان او سال های سال بود که به آن ملکوت اعلا پريده بود و آن انديشه ی درخشان ، هزاران سال نوری با اين ارواح غير انسانی فاصله داشت به قول عماد خراسانی :

پيش ما سوختگان مسجد و ميخانه يکی است

حرم و د ير يکی ، سبحه پيمانه يکی است

اين همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است

گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه يکی است





قمر الملوك وزيري در تاريخ موسيقي ايران يك معجزه بود او صرف نظر از هنر آواز در زماني كه زنان در ايران اعتباري نداشتند ، سد‍ها را شكست ؛ آواز خواند...آن هم در حضور مردان...، آن هم بدون حجاب... كه هر يك از اينها به تك تك - در آن زمان - براي زن ايراني گناهي بس بزرگ به حساب مي‍آمد و در اين راه متجاوز از ۲۰۰ اثراز خود از او حاصل آمد، افسوس كه در زمان زندگي‍اش نه ارزش هنرش شناخته نشد و نه ارزش انسانيتش و اكنون اگر بگوييم يا نگوييم ، ديگر چه ثمري دارد ؛ كه به شهريار:
تا هستم ‍اي رفيق نداني كه كيستم
روزي سراغ وقت من آيي كه نيستم
روانشاد سعيدي سيرجاني هم قمر را‍ ام كلثوم ايران مي‍دانست. وي در گفتاري شور‍انگيز با حسرت و تأسف عنوان كرد: "نمي‍دانم چگونه است كه وقتي‍ام كلثوم مي‍ميرد ، مصر عزا دار مي‍شود. همه‍ي مردم حتا جمال عبدالناصر در تشييع جنازه‍ي او شركت مي‍كنند، خانه‍ي او را بعد از مرگش به موزه تبديل مي‍نمايند ، اما هنگامي كه قمر آزاده و مهربان بعد از آن همه سختي‍ها از ميان مي‍رود، آب از آب تكان نميخورد، هيچكس خبردار نمي‍شود و در نهايت مسجديان هم با اين جنازه‍ي معصوم اينگونه بي‍خردانه و ناجوانمردانه رفتار مي‍كنند." (۹)
امير جاهد كه شعر و آهنگ بسياري از تصنيف‍هاي قمر را ساخته است در مورد قمر مي‍گويد: قمر زني بسيار شجاع و بسيار خوش قريحه بود. قدرت حنجره‍ ي او را در هيچكس نديده‍ام... قمر از آواز سرشار بود... در فاصله‍ي شش ماه...، من هر هفته ، دو تصنيف براي او ساختم و قمر در همان شب به درستي آهنگ تصنيف را مي‍فهميد و بدون تفحص ، صبح فردا آن را اجرا مي‍كرد. يك چنين استواري من در كسي نديده‍ام."
(۱۰)
بسيار دردمندانه است كه گفته شود قمر حتا تا آخرين روز‍هاي زندگي خود - با همه بيماري و ناتواني - با چادر و به صورت ناشناس به محدوده‍ي اداره‍ي راديو مي‍رفته، تا با آن مكان از دور تجديد خاطره‍اي كند و اين نشان مي‍دهد كه يك هنرمند تا چه اندازه مي‍توانسته به هنرش و به آشيانه‍ي راستينش بيانديشد... نواب صفا در اين زمينه مي‍گويد: " تابستان سال ۱۳۳۸ بود... سه شنبه ۱۲ مرداد. هنگام خروج از از راديو ديدم خانم قمر با چادر سياه كه تقريباً بعد از چهل و چند سالگي هميشه بر سر داشت ، كنار نرده‍ها ايستاده است... دو روز بعد ، يعني پنجشنبه چهاردهم مرداد ، خبر شديم كه ستاره‍ي عمر قمر فرو مرد. او به هنگام مرگ بيش از پنجاه و چهار سال نداشت."(۱۱)
قمر الملوك وزيري همواره در طول زندگي ۵۴ ساله‍ي خود ، به مردم - اعم از مردم معمولي و طبقه‍ي هنرمند - بدون چشمداشت كمك بسيار نمود چنانكه بعد از مرگ پروانه خواننده‍ي قديمي (مادر خاطره‍ي پروانه) ، به نوعي سر پرستي خاطره و برادر كوچكش را بر عهده گرفت

به ادعاي اسماعيل كوشان تنها نسخه‍ي اين فيلم كه تنها تصوير متحرك قمر را در خود داشت ، در آتش سوزي از بين رفته است.

در واپسین سالهای زندگانیش بود كه چند جمعه، "قمر" را به رادیو آوردند و یا برای گفتگو به خانه اش رفتند. سئوالی می‌كردند و پاسخی بغض آلود می گرفتند. فقط چند دقیقه می‌توانست حرف بزند… خیلی زود بغض راه گلویش را می‌بست و سپس می‌گریست. هرگز نگفتند كه او كدام تصنیف ممنوعه را خوانده است و یا كنسرت‌هایش در گراند هتل تهران به كدام مناسبت و در كنار كدام ترانه سرا و یا آهنگ ساز مغضوب رضاخان، برگزار شده است. چرا می گریست؟ یاد عارف در خرابه های همدان آتش به جانش می زد و یا الکلی که در جانش روان بود آتشش می کشید؟



خالقی در برنامه بزرگداشتی که پس از مرگش برگزار شد چنین گفت: «عدم شرکت هنرمندان در تشییع جنازه قمر از ارزش او نکاست. اشخاصی مانند قمر باید در اجتماعی که زیاد به فکر آنها نیست از مردم انتظار تشویق نداشته باشند.»



آيا براستي ما ايرانيان .....

با تمام اين تنگدستي و بي‎مهري جامعه‎ي آنروز، اما ايمان عميق قمر به‎ اعتلاي هنرِ اين مرز و بوم، ذرّهاي فرو نكاست و در واپسين گفته‎هايش، شور و اميد خود را چنين به‎ تصوير كشيد:
«خواننده‎ي عزيز، وقتي كه تو اين درددل‎هاي مرا مي‎خواني، من، يك زنِ به‎قول تو هنرمند، هنرمندي كه متعلق به يك قرن بود زير خروارها خاك سرد و سياه خفته‎ام. ديگر از حنجره‎ي من صوتي برنمي‎خيزد، طنين آواز من د‎ل‎ها را نمي‎لرزاند، دنياي من تاريك است، خاموش است، اما همچنان خوشحالم كه روح من عظمت خود را از دست نداده است و هنري كه هرگز در زندگي، او را بنده دينار و درهم نكرده‎ام و به او خيانت نورزيده‎ام با من است. من مرده‎ام اما خاطره‎ي من، خاطرهي حيات هنر من نمرده است، خاطره‎اي كه در آن هيچگونه كينه و دشمني و گستاخي و حسد و شايد هم پستي و رذالت و پول‎پرستي وجود ندارد. اطمينان دارم كه كسي بعد از مرگم از من بدگويي نمي‎كند، زيرا من هنرم را بنده تجارت نكردم و هميشه آنرا در راه تحقق بخشيدن به آرزوهاي ملي و ميهني خودم به‎كار انداخته‎ام. من ثروتي ندارم، هيچ چيز اما دل‎هاي يتيماني را دارم كه به‎خاطر مرگ من از غم مالامال ميشوند، چشم‎هايي را دارم كه در فقدان من اشك مي‎ريزند، يعني همان دخترها و پسرهايي كه لبخند و مهر مادر را نديده‎اند، همان‎ها كه با پول من پرورش يافتند، شوهر كردند، داماد شدند و حالا به‎جاي آنكه در فاحشه‎خانه‎ها يا زندان‎ها به‎سر برند آدم‎هاي خوشبختي هستند. وقتي من آنها را بزرگ مي‎كردم پاي شمع و آينه عروسي‎شان با تمام احساس وجودم، باتمام شادي‎هاي زندگيم آواز مي‎خواندم دست مي‎زدم و شايد هم مي‎رقصيدم، آنها تنها بودند اما من تنهايي را در وجود آنها مي‎كشتم…»



روشنفکران زمانه شيفته قمر می شوند. شاعران آرزو می کنند که قمر شعرهای آنها را بخواند. در واقع قمری در آسمان موسيقی ايران سر بر می آورد که روشن بخش دلها و جانها می شود



افتخار امير جاهد در آن است که تصنيف هايش را بجز قمر نداده است. امير جاهد می گويد" قمر زنی بسيار شجاع و با قريحه بود. قدرت حنجره او را در کس ديگری نديده ام. در تمام مدت شش ماهی که کمپانی صفحه پرکنی بری ضبط صدای قمر به تهران آمده بود، هر هفته دو تصنيف برای او می ساختم. همان شب اول آهنگ را به درستی می فهميد و بدون تفحص، صبح فردا آن را اجرا می کرد و ضبط می شد..."



قمرالملوک وزیری در سن پنجاه سالگی ، در حالی که حالش وخیم بود و برای راه رفتن به او کمک می کردند ، برای وداع با هنرمندان به رادیو رفت و دو روز بعد ، در چهاردهم مرداد ماه 1338 در میان دوستان و سکوتی که او را تا آرامگاهش در ظهیرالدوله بدرقه می کرد با زندگی وداع گفت .



ایرج میرزاو ملک شعرای بهار قمر را الهه موسیقی لقب داده اند و اشعاری در این خصوص گفته اند که شنیدنی است



اما آنچه این بانوی آوانگارد را متمایز می کند و شاید وجوهی کم و بیش اسطوره ای به او ببخشد، نه تنها صدای خوش او که خصوصیات اخلاقی شاخص اوست. حکایات و روایات فراوانی و گاها حیرت آوری از نوع دوستی و اومانیسم موجود در خلقیات قمر تا به امروز نقل می شود. قمری که بی هیچ گونه تکلف با توده مردم همراه بود و در برابر استبداد زمانه اش قد علم کرد.

یکتا و بی بدیل

ام کلثوم و قمر

، روزگاری، در آنسوی دریای سرخ ام کلثوم که از اعراب شاخ افریقا بود به مدد تبلیغات وسیع که به پشتوانه استعداد و آوای دل انگیزش حاصل شده بود از آغازین روزهای شهرت تا واپسین دم حیات را از چنان حرمت و عزتی برخوردار بود که در عمده کنسرتها مهمانانی ویژه همچون ملک فاروق و فوزیه و بعدها مردی چون جمال عبدالناصر را درردیف اول داشت و به هنگامه مرگش ( ۱۹۷۵ ــ ۱۸۹۶ ) در کهنسالی در سر تا سر مصر عزای عمومی اعلام شد. قمرالملوک وزیری به هنگام خاموشی ۵۴ سال بیشتر نداشت اما پیش از آنکه از غم نداری بسوزد از جفای روزگار کج ساز دلشکسته بود.... قمر الملوک وزیری، در شام گاه پنجشنبه،پانزدهم مردادماه 1338 در شمیران در منزل یکی از نزدیکانش خاموش شد.

«او که به عنوان اولین خواننده زن در رادیو تازه تاسیس آنروزها با آوایی مخملین تمامی گوشهای شنوای این مملکت را متوجه دستگاه رادیو کرده بود به روزی رسید که مجبور بود مخفیانه و چادر پیچ روبروی ساختمان عریض و طویل رادیو بایستد و حسرت یک آن حضور و خواندن یک خط را به دل بکشد» .

غزل استاد محمد حسین شهریار در ستایش قمر

از کوري چشم فلک امشب قمر اينجاست ...... آري قمر امشب به خدا تا سحر اينجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگوئيد ............ چشمت ندود اينهمه يکشب قمر اينجاست

آري قمر آن قـُمري خوشخوان طبيعت ................ .. آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اينجاست

شمعي که بسويش من جان سوخته از شوق ...... پروانه صفت باز کنم بال و پر اينجاست

تنها نه من از شوق سراز پا نشناسم ....... يکدسته چو من عاشق بي پا و سر اينجاست

مهمان عزيزي که پي ديدن رويش ............ همسايه همه سر کشد از بام و در اينجاست

ساز خوش و آواز خوش و بادهً دلکش .......... اي بيخبر آخر چه نشستي خبر اينجاست

آسايش امروزه شده درد سر ما ................. امشب دگر آسايش بي درد سر اينجاست

اي عاشق روي قمر اي ايرج ناکام ...................... برخيز که باز آن بت بيدادگر اينجاست

آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود ............. باز آمده چون فتنهً دور قمر اينجاست

اي کاش سحر نايد و خورشيد نزايد ............... کامشب قمر اينجا قمر اينجا قمر اينجاست

. در سال ۱۳۰۸ به نفع شیر و خورشید سرخ کنسرت داد و عواید آن به بچه‌های یتیم اختصاص داده شد.



"آتشی در سینه دارم جاودانی" معجزه سه دقیقه ای و عصاره ای از احساس مرتضی نی داوود است؛ کاش تنظیم این اثر با دقت و ظرافت باز نویسی و اجرا شود، تا این تصنیف نی داوود که به گفته خود او بهترین آهنگ اوست، زیباتر در یادها بماند.

آتشي در سينه دارم جاوداني\\\\عمر من مرگي است نامش زندگاني----رحمتي كن كز غمت جان مي سپارم\\\\بيش از اين من طاقت هجران ندارم----كي نهي بر سرم پاي اي پري از وفاداري\\\\شد تمام اشك من بس در غمت كرده ام زاري----نو گلي زيبا بود حسن و جواني\\\\عطر آن گل رحمت است و مهرباني----ناپسنديده بود دل شكستن\\\\رشته الفت و ياري گسستن----كي كني اي پري ، ترك ستمگري ، مي فكني نظري آخر به چشم ژاله بارم----گرچه ناز دلبران دل تازه دارد\\\\ناز هم بر دل من ( محبوب من) اندازه دارد----اي تو گر ترحمي نمي كني بر حال زارم\\\\جز دمي كه بگذرد كه بگذرد از چاره كارم----دانمت كه بر سرم گذر كني به رحمت\\\\اماآن زمان كه بر كشد گياه غم سر از مزارم

حسين عليزاده: قمر جزو شخصيت‌های استثنايی موسيقی ايران است كه عصاره‌ای از هنر در وجود خود داشت گفت: قمر الملوك وزيری در خواندن خلاصه نمي‌شود و به رغم آنكه هيچ‌گاه آزادی را حس نكرد و حتی در مرگش نيز آزاد نبود اما در حيات و پس از حياتش در بين همگان زنده است... قمر بدون تلاش و اصرار خود حضور جاودانه پيدا كرده است . قمرها ميراث فرهنگی و سرمايه‌های ملی ما هستند كه نمي‌توانيم آنها را ناديده بگيريم.



.

كتاب "صدای مهربانی" كه آن را خالقی جمع آوری كرده

جایگاه قمر الملوک وزیری در تاریخ موسیقی ایران زمین بی بدیل است. ماندگار است چرا که هرگز هنرش را نفروخت، در میان مردم ماند، برای مردم خواند، زیر بار خرافات و سنت های جامعه مرد سالار نرفت، از آزادی و آزادی خواهی جسورانه دفاع کرد و زنی در نهایت آزادگی و زنانگی را در روزگار خویش نمایان کرد. با هم بخوانیم گوشه ای از نوشته این بزرگ زن ایرانی را: خواننده ی عزیز! وقتی که تو این درد دل های مرا می خوانی، من، یک زن به قول تو هنرمند، هنرمندی که متعلق یه یک قرن بود زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته ام. دیگر از حنجره ی من صوتی بر نمی خیزد، طنین اواز من دل ها را نمی لرزاند، دنیای من تاریک است، خاموش است، اما همچنان خوشحالم که روح من عظمت خود را از دست نداده است و هنری که هرگز در زندگی، او را بنده دینار و درهم نکرده ام و به او خیانت نورزیده ام با من است. من مرده ام اما خاطره ی من، خاطره ی حیات هنر من نمرده است، خاطره ای که در ان هیچگونه کینه و دشمنی و گستاخی و حسد و شاید هم پستی و رذالت و پول پرستی وجود ندارد. اطمینان دارم که کسی بعد از مرگم از من بدگویی نمی کند، زیرا من هنرم را بنده تجارت نکردم و همیشه ان را در راه تحقق بخشیدن به ارزوهای ملی و میهنی خودم به کار انداخته ام. من ثروتی ندارم، هیچ چیز اما دل های یتیمانی را دارم که به خاطر مرگ من از غم مالامال می شوند، چشم هایی را دارم که در فقدان من اشک می ریزند، یعنی همان دخترها و پسر هایی که لبخند و مهر مادر را ندیدند، همان ها که با پول من پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و حالا به جای انکه در فاحشه خانه ها یا زندان ها به سر برند آدم های خوشبختی هستند. وقتی من انها رابزرگ می کردم پای شمع و ایینه عروسی شان با تمام احساس وجودم، با تمام شادی های زندگیم اواز می خواندم، دست می زدم و شاید هم می رقصیدم، انها تنها بودند اما من تنهایی را در وجود انها می کشتم...

افسوس و باز هم صد افسوس که گفته اند تا هنگام حيات،قدرش ندانستند. حال و هواي ميهن در کشاکش درد با "قمر" نيز لحظه اي سر سازگاري نداشته است



بهار علاقه ای بسیار به هنر و اخلاق قمر داشت و علاوه تصنیفی در بیات ترک با عنوان « زن با هنر » یا « به دل جز غم آن قمرندارد

قطعه ای بلند در وصف وی سرود

ای نو گل باغ زندگانی

ای برتر و بهتر از جوانی

ای شبنم صبح در لطافت

ای سبزه تازه در نظافت

مام تو چو آفتاب زاده

نامت زچه قمر نهاده ؟



. قمرالملوک وزيري در سالهاي آخر عمر در اتاقي که فرش نداشت زندگي مي کرد. به شدت بيمار بود. حتي کسي را نداشت که برايش غذا بپزد. نورعلي برومند و حسين ضربي همت کردند و دوستداران قمر براي او پولي جمع کردند که حدود 12 هزار تومان شد تا خانه اي در تهران پارس بخرد. پول را به قمر دادند و چند روز بعد بديدار او رفتند که او را ياري کنند تا خانه را بخرد، معلوم شد تمام آن پول را به بچه يتيمي داده که قمر سرپرستي او را بر عهده داشته است تا براي خود خانه اي بخرد و پس از قمر در آن خانه زندگي کند. قمر چند روز بعد فوت کرد.

. .

اتاقي كوچك ، پنجره اي غبار گرفته ، اين سو كناردر قاليچه اي نفيسو كهنه بر ديوار ، تنها چيزي كه آوازه خوان به مردم نبخشيده است . كنج اتاق پيرزني باريك اندام با صورتي تكيده و اندامي فرسوده بر تشكي دراز كشيده است، در چشمانش هزاران تصوير موج مي زند. چشمان پيرزن حيس مي شود . ديگر تصويري در چشمها پيدا نيست. چشمهايش را مي بندد . موسيقي فضاي اتاق را پر مي كند :

موسم گل دورهء حسن

يك دو روز است در زمانه

اي به دلارايي عالم فسانه

به كه ز تو ماند نكويي نشانه

مرغ سحر پرواز مي كند

پس از دومين سكته در منزل دختر خاله خويش ، همانجايي كه دوران طلايي خود را شروع كرد ، درگذشت. آشنايان و همسايگان جنازه ي ماه بانو را بر دوش مي گيرند . بي نوايان ناله سر مي دهند . يتيمان دوباره يتيم شده اند. ديگر كسي نيست كه دست نوازش بر سر يتيمان بكشد . ديگر كسي نيست كه براي دختران دم بخت جهيزيه تهيه كند ديگر كسي نيست كه پسران فقير را داماد كند.

روزدفن جنازه را حتي به قبرستان هنرمندان ظهيرالدوله هم راه نمي دهند . مگر با اصرار و پافشاري عده اي از نزديكان. از خيل هنرمند نمايان خبري نيست. مردم عدي هستند و تنها چند چهرهء آشنا: مرتضي ني داوود – حسين تهراني- ذبيحي – بديع زاده . هنرمندان مرثيه مي خوانند و مردم گريه مي كنند .

مرغ سحر ديگر نمي خواند.

چند روز بعد ، در مجله اي مصاحبه اي را كه چند سال پيش با قمر الملوك وريزي انجام شده است را چاپ مي كنند با اين توضيح كه “ او از ما قول گرفته بود تا اين مصاحبه را بعد از مرگش چاپ كنيم“

نه من هستم ، با هنرم با هنري كه هيچگاه دامانش را آلوده نكرده ام زنده ام …“

مرغ سحر هنوز مي خواند.

حسين عليزاده: صداي ماه، فيلمي درباره جاودانگي است........... قمر الملوك وزيري ها، ثروت هاي ملي، به شمار مي روند و جزو ميراث فرهنگي و معنوي هستند،

مرگ قمر يك بار ديگر حقيقتي تلخ از زندگي اجتماعي ما را آشكار كرد. قمر را بي سرو صدا به خاك سپردند.در ظهير ا لدو له به جز تني چند از دوستان قديمي قمر و چند هنر مند جوان كسي حضور نداشت. هنر منداني كه خود را خاك پاي قمر مي دانستند، حتي زحمت آن را به خود ندادند كه در مراسم تدفين ستاره موسيقي ايران حضور يابند .در ميان كساني كه براي تشييع قمر به ظهير ا لدوله آمده بودند ،چند چهره آشنا از جمله :استاد ني داوود ، حسين تهراني ، بديع زاده و ذ بيحي د يده مي شدند. .بديع زاده سخنراني كرد و قمر را مورد تجليل قرار داد. ذ بيحي بر بالين قمر مرثيه خواند. .يكي از دوستان قمر گفت :ما براي يك آوازه خوان ساده نمي گرييم ،اشكهاي ما در عزاي انساني است كه زندگي خود را وقف خدمت به خلق كرد. قمر در مصا حبه اي مي گويد :خواننده عزيز وقتي كه تو اين درد دلهاي مرا مي خواني ،من ، يك زن به قول تو هنرمند ، هنر مندي كه متعلق به يك قرن بود، زير خروارها خاك سرد و سياه خفته ام .من ثروتي ندارم . هيچ چيز .اما دلهاي يتيماني را دارم كه به خاطر مرگ من از غم ما لا مال مي شوند .چشمهايي را دارم كه در فقدان من اشك مي ريزند .همان دخترها و پسرهايي كه لبخند و مهر مادر را نديده اند. .همان ها كه با پول من پرورش يا فتند ،شو هر كردند .داماد شدند و حالا به جاي آنكه در فا حشه خانه ها يا زندانها به سر ببرند ،آدمهاي خوشبختي هستند…

و اما او نيز چونان مرحوم صبا و خالقي و رصا محجوبي بي مهري ها وبي حرمتي ها ي بسياري چشيد.




چرا او را مادر ترز خود نناميم .جرا بر سينه ي او مدال شواليه نصب ننمائيم .

روز تولد او را نمي دانيم مي خواستم بگوييم روز وفات اورا بايد روز زن ناميد ديدم 14 مرداد ماه روز جشن مشروطيت است و چه كسي در اين كشور بيش از او براي آزادي اين مرز و بوم زحمت كشيده است چه بسيار بزرگمردان و آزاديخواهاني چونان عارف و ملك اشعراي بهار كه هر يك به واسطه ي قدرت اين زن توان زيستن در اين مرز و بوم را يافته اند و افكار ظلم ستيز خود را از صداي اين زن به گوش مردم رسانده اند.اگر پس از انقلاب مشروطيت تا امروز 3 اتفاق مهم تاريخ ساز اين سرزمين را بخواهيم نام ببريم ، بدون شك كنسرت قمر بدون حجاب در گراند هتل يكي از آنها خواهد بود نحولي كه او در عرصه فرهنگ و اجتماع در اين مرز و بوم ايجاد نمودتاريخ مرد سالار ايران را مجبور كرد تا حداقل عنوان بانوى آواز ايران را به او اهدا نمايد. باشد كه زنان هنرمند امروز خود را وارث قمر، قمر ثانى و قمر زمانه تلقى نكنند و بگذارند آنچه قمر را در آسمان موسيقى ايران درخشنده ساخت، آنان را نيز جاودانه سازد.



متاسفانه اين تحريف تاريخ به حركت خزنده خود ادامه ميدهد و ... موسيقي ايران(كه بالاترين جايگاه موسيقي ايران را از آن خود ميداند) به انگيزه پانزدهمين سال در گذشت مرتصي ني داود با اشاراتي به ني داوود او را كسي ميداند كه با اديب خوانساري ، جواد بديع زاده و غلامحسين بنان همكاري داشته است و هيج نامي از قمر نميبرد.



پس از دومين سکته مغزی چشم از جهان فرو بست. ولی نام قمر در سينه تاريخ موسيقی ايران خواهد ماند؛ نه تنها برای صدای دلنشينی که داشت ، بلکه از اين روی که جامعه بسته موسيقی سنتی، به ويژه در حوزه آواز خوانی زنانف گشايشی پديد آورد.



اين مرغ سحر در شامگاه چهاردهم مرداد كه قمر رويي كامل داشت و سالروز جنبش مشروطيت ايران بود روي از عالم خاك در نهان كرد و رفت تا لب هيچ.

بزرگ بود / واز اهالي امروز بود / وبا تمام افقهاي باز نسبت داشت / ولحن آب وزمين را چه خوب مي فهميد/ صدايش به شکل حزن پريشان واقعيت بود / وپلک هايش مسير نبض عناصر را به ما نشان ميداد / ودستهايش/ هواي صاف سخاوت را / ورق زد / ومهرباني را / به سمت ما کوچاند / به شکل خلوت خود بود / و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را / براي آينه تفسير کرد / واو به شيوه باران پر از طراوت تکرار بود / و او به سبک درخت / ميان عافيت نور منتشر ميشد / هميشه کودکي باد را صدا ميکرد / هميشه رشته صحبت را / به چفت آب گره ميزد / براي ما يک شب / سجود سبز محبت را / چنان صريح ادا کرد / که ما به عاطفه سطح خاک دست کشيديم / ومثل يک لهجه يک سطل آب تازه شديم / و بارها ديديم / که با چقدر سبد / براي چيدن يک خوشه بشارت رفت / ولي نشد / که روبروي وضوح کبوتران بنشيند / و رفت تا لب هيچ / وپشت حوصله نورها دراز کشيد / و هيچ فکر نکرد / که ما ميان پريشاني تلفظ درها / براي خوردن يک سيب / چقدر تنها مانديم...



چنين است كه اگر نمي توانيم بر سينه اش مدال شواليه بزنيم خاكش را ميبوسيم كه امروز ذره ذره ي خاك ايران شده است . اگر نميتوانيم تصويرش را بر موزه لوور نصب كنيم بر قلبهايمان مي آويزيم . اگر يونسكو او را سپاس نگفته ملالي نيست ، خرد و جوان و پير و كهنسال اين سرزمين او را هر شبانگاه درود ميفرستند. اگر در موسسات بين المللي مشاهير قرن بيستم نامش ثبت نگرديده چه باك كه او در تارك تاريخ اين سرزمين ميدرخشد. اگر خانه اش به موزه تبديل نشده است غمي نيست سراسر اين سرزمين خانه اوست.. تنها صداست كه ميماند.
__________________

and the roads becomes my bride

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از SHeRvin سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #4  
قدیمی 04-12-2010
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

شروین جان لطفا از عکسهایی که در سایت گذاشته ام و لینک تاپیکهای دیگر هم استفاده کن تا من هم اضافه بشم به تاپیکت و سعی کنم توی این چند روز چند تا از کارهای قمر رو اپلود کنم بذارم براتون.
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از دانه کولانه به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #5  
قدیمی 04-12-2010
SHeRvin آواتار ها
SHeRvin SHeRvin آنلاین نیست.
ناظر و مدیر بخش موسیقی و سینما

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: Tehran
نوشته ها: 4,838
سپاسها: : 1,717

2,520 سپاس در 663 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض عکسی بینظیر از زنده یاد بانو قمر الملوک وزیری

__________________

and the roads becomes my bride

پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SHeRvin به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #6  
قدیمی 04-12-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

چی بگم شروین عزیز هرچه نیکوست لایق توست

با قمر ودیگر بزرگان موسیقی اصیل ایرانی کهنسالان زندگی کرده اند و شاد و خرم زیسته اند

و اکنون بنگر بادیدن مطالب و عکس زنده یاد قمر چه ها خاطره در یاد آنها زنده خواهد شد.

یادش بخیر سال 1351 در ارومیه ( رضائیه ) نمایشنامه یاغیان نوشته خسرو حکیم رابط

را اجرا میکردیم، نمایشنامه تم انقلابی داشت و من که کارگردان آن بودم شعر مرغ سحر را با همان آهنگ قمر سر صحنه خواندیم، شعر جزو نمایشنامه نبود ولی من شعر را در آن گنجاندم.
بعد از اتمام نمایش آقای حکیم رابط که حضور داشتند اومد ومرا که جوان24 ساله بودم بوسید وبهم تبریک گفت.

اما چشمتان روز بد نبینه گیر ساواک افتادم که بماند........

پایدار باشی شروین عزیزم
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #7  
قدیمی 09-15-2011
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

عکسی قدیمی از بانو قمر الملوک وزیری و پروین دولت آبادی



عکسهای دیدنی از بزرگان موسیقی سنتی ایران - پی سی سیتی
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:38 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها