#1  
قدیمی 04-16-2010
nae آواتار ها
nae nae آنلاین نیست.
کاربر فعال بخش سینما
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: بهشهر
نوشته ها: 1,694
سپاسها: : 1

31 سپاس در 27 نوشته ایشان در یکماه اخیر
nae به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ژولیت بینوش (عشق من)

ژولیت بینوش (بازیگر خانم مورد علاقه ی من و اینگرید برگمن زمان )

در راستای ایرانی شدن سینمای جهان و جهانی شدن سینمای ایران ژولیت بینوش به خاطر حضورش در ایران و در فیلم های عباس کیارستمی برای ما ایرانیها بیشتر شناخته شد. بد نیست کمی بیشتر درباره او بدانیم:

• توسط مجله Empire ( امپراطوری ) به عنوان دلربا ترین بازیگر در تاریخ سینما انتخاب شد. (1995)

• پیشنهاد بازی در نقش اول فیلم " پارک ژوراسیک " را رد کرد. (1993)

• توسط مجله Empire ( امپراطوری ) از لیست صدنفری برترین ستاره های همه زمانها ، رتبه 93 را کسب کرد. (اکتبر 1997 )

• توسط مجله People ( مردم ) به عنوان یکی از زیباترین بازیگران جهان انتخاب شد.(1997)

• در سال 1996 ، برای بازی در نقش مکمل فیلم "بیمار انگلیسی(1996)" ، نامزد اسکار شد. از طرفی ، ستاره افسانه ای آن روزها – لورن باکال – برای بازی در فیلم " آینه دو وجه دارد" با او رقابت می کرد و همه فکر می کردند لورن اسکار بگیرد. دربرابر دیدگان متعجب همگان ، بینوش جایزه را گرفت . وقتی برای دریافت جایزه اش روی سن رفت ، گفت: من هیچ حرفی از قبل آماده نکردم. چون فکر می کردم لورن جایزه را می برد.

• وقتی چهار ساله بود، پدر و مادرش از هم جدا شدند. او تمام این سالها را در یک مدرسه ی شبانه روزی کاتولیک سپری کرد و البته ، هرازچندگاهی به آنها سری هم می زد.

• استیون اسپیلبرگ به او پیشنهاد بازی در فیلم " پارک ژوراسیک " نقش سارا هاردینگ را داد. بینوش هم پاسخ داد :" به شرطی حاضرم در فیلم حاضر شوم که نقش یک دایناسور! را بازی کنم. استیون هم نقش او را به "جولیان مور " واگذار کرد.

• با " فلورانس پرنل" در دو فیلم BLEU (1993) و (BIALY (1994 هم بازی بود.

• برای بازی در فیلم "شکلات"، نامزد جایزه ی آکادمی شد.(2001)

• برای بازی در فیلم "شکلات"، نامزد دریافت جایزه بافتا(BAFTA) شد .(2001)

• برای بازی در فیلم "شکلات"، نامزد دریافت جایزه Actors Guild شد .(2001)

• برای بازی در فیلم " بیمارانگلیسی" نامزد دریافت جایزه Actors Guild شد. (1997)

• برای بازی در فیلم " بیمارانگلیسی" نامزد دریافت جایزه گلدن گلاب شد.(1997)

• برای بازی در فیلم " بیمارانگلیسی" نامزد دریافت جایزه Actors Guildشد.(1997)

• برای بازی در فیلم : سه رنگ:آبی" نامزد دریافت جایزه گلدن گلاب شد. (1994)



هنر ژوليت بودن



همزمان با نمايش جديد بينوش در لندن و همكاري نزديك او با اكرم*خان طراح حركات نمايشي و نمايش يك دوره بازنگري كارنامه هنري بينوش در *BFI Southbank لندن، حفيبه اندرسون خبرنگار روزنامه گاردين گزارشي از نزديك از او تهيه كرده است. اين مطلب گردآمده اين دو گزارش و مصاحبه با اوست.

چشم*هايش مضطرب و گرفته به دور خيره شده و اين برخلا*ف آرامشي است كه بر دهانش و يا بر گونه*هاي گوشه*گيري كه به سختي احساسي را در خود نشان مي*دهند، نشسته است. با اين حال از پيشاني*اش نوعي آرامش ساطع مي*شود و در چانه*اش نوعي بي*اعتنايي سخت نهفته است. 25 سال كار حرفه*اي ژوليت بينوش از او زن باشهامتي به نمايش گذاشته است. به مري مگدالن (مريم مجدليه) و نويسنده آوانگارد، جورج سند نوعي وابستگي وسواس*گونه دارد. نگاه او اغلب در بازي يا رو به پايين و يا به بيرون دوخته شده، شكلا*ت*سازي را در پرفروش*ترين كار *Joanne Harris ياد گرفت مواقعي نيز بوده است كه با خنده و نگاه سوزناك خود در تبليغات عطر لا*نكوم، دوربين را به بازي گرفته است.



بينوش در <ساعت*هاي تابستان> 2008 چيزي است كه قبلا* ديده نشده و در بيمار انگليسي آنتوني مينجلا* برنده اسكار، برآيند كارش معجوني از خلوص و زيركي است. خودش مي*گويد جدا شدن از فيلم در آخرين سكانس*ها يك تجربه دردناك است و باز مي*گويد نقاشي چهره راهي براي خلق كردن جنبه*هاي رازآميز شخصيت*هايي بوده است كه در تمام اين مدت با آنها روبه*رو شده است. قرار است گران*ترين هنرپيشه فرانسوي حرف*هاي ناگفته و جنبه*هاي پنهان ديگري از خودش را پاييز امسال به نمايش گذارد.

بازنگري كارنامه سينمايي*اش، با نخستين نمايش *Ln-L كار مشترك نمايشي (رقص) او با استاد حركات نمايشي اكرم*خان در لندن همزمان شده است. به اين برنامه*ها بايد نقاشي*هاي چهره را هم افزود. اما گويا اين همه دستاورد هنوز براي اين زن كافي نيست. بينوش كتاب دوزبانه*اي را منتشر كرده است كه نه*تنها نقاشي*هاي او را دربرمي*گيرد بلكه شعرهايي كه در مورد برخي از اين كارگردانان نوشته را نيز به همراه دارد و اين همه بعد از اجراي 5 فيلم تنها در 10 ماه قرار مي*گيرد.

بينوش يك شخصيت متضاد است. او يك هنرپيشه سرسخت و جدي است كسي كه با كساني چون ژان لوك گدار وآندره تكين كار كرده، در عين حال هم در هاليوود در فيلم*هايي چون <دن در زندگي واقعي> كاري از *Steve Carell بازي كرده. بينوش مشهور به خلق لحظات سينمايي آنچنان سردي است كه گاهي بيننده ميل به ترك صحنه را دارد. همان چيزي كه در آغاز سه*گانه آبي به نمايش مي*گذارد. او از تصادفي جان سالم به در مي*برد كه در آن همسر و دختر كوچكش را از دست مي*دهد. هنگامي كه از حقيقت مطلع مي*شود ما با چهره*اي در هم شكسته و پير روي بالش مچاله*شده بيمارستان رو به رو مي*شويم حتي مي*توانيم نفس لرزان و نامنظم او كه هواي اطراف را به ارتعاش وامي*دارد حس كنيم. او تصوير مينياتوري از قهرماني*هايي را ارائه مي*دهد كه آنها را به ما مي*شناساند. ولي وقتي مي*خندد تكان شديد شانه*هايش شما را نيز به شادي وامي*دارد. او به همان شيوه*اي مي*خندد كه در دو فيلم اخيرش خنديده. بينوش از كار كردن با گدار به منزله يك زمين*لرزه ياد مي**كند چيزي كه او را در 21 سالگي به دنياي بزرگان پرتاب كرد.



بازي او در آبي كيشلوفسكي الهام گرفته از اندوهي بود كه او قبلا* در غم از دست دادن همسر و پسر يكي از دوستانش شاهد بود. بينوش مي*گويد تصميم*گيري براي بازي چيزي غريزي براي او است و از قبل طراحي شده نيست. <اين يك مساله انگيزشي است. چيزي در فيلم هست كه به زندگي شما ربط دارد اما فقط در ادامه شما مي*فهميد كه انتخاب شما بوده است.> با اين حال پيشنهادهاي تجاري مهمي را هم رد كرده.

هنگامي كه در عوض بازي در آبي كيشلوفسكي بازي در پارك ژوراسيك اسپيلبرگ را رد مي*كند. <من به اسپيلبرگ گفتم اگر شما مي*خواهيد من به جاي يك دايناسور بازي كنم خوشحال*تر مي*شوم> و هنگامي كه مي*پرسم آيا از رد كردن نقش*هاي پرسود پشيمان است مي*گويد <من هيچگاه پشيمان نبوده*ام.> در <ساعت*هاي تابستان> يكي از سه خواهر و برادري است كه مادرشان ناگهان مي*ميرد و آنها را با يك مجموعه هنري قرن نوزدهمي تنها گذاشته است. در <پاريس يك عشق عالي> او يك مادر تنهاست كه به خاطر يك مرد بيمار خواهرش را به ستوه مي*آورد و در نهايت تازه*جويي او براي كار كردن با كارگردان تايواني هوشيو شين باعث مي*شود دست رد به استيون اسپيلبرگ بزند. او در اينجا يك روزنه را پيدا كرده است. در نهايت هنگامي كه يكي از دوستان اكرم خان در مورد تمايل او در مورد يك كار نمايشي (رقص) مي*پرسد بينوش مي*پذيرد و مشتاق كارهاي خان مي*شود. 3 روز در استوديو كار مي*كنند <آيا اين يك اتفاق بود من ترجيح مي*دهم بگويم يك الهام بود> و ادامه مي*دهد <من زندگي را به صورت يك حركت در درون مي*بينم كه با نوعي اراده قاطع همراه است اما شما نمي*توانيد آن را متوقف كنيد. يك زمين سالم كه شما بايد آن را به جنبش درآوريد، از او بپرسيد و آن را به چرخش درآوريد و اين همه براي آن است كه مبادا تنها به افكار خودتان بچسبيد.>

بينوش تا به حال هيچ تجربه نمايشي (رقص) نداشته. در فرانسه كلا*پيچ يك بازي نمايشي غيرعادي را در يك صحنه نمايش مي*دهد اما در صحنه ديگر او يك گل شب*بو است كه بايد در صحنه رقص شكفته شود. در بازي با خان سايه بينوش حركت خان را همراهي مي*كند اما در روز دوم كار، هنرپيشه به كارگردان خود مي*گويد كه مي*خواهد چيزي متفاوت را به اجرا بگذارد <من به او گفتم مي*خواهم از هيچ به وجود بيايم> و نتيجه اين مي*شود كه پروژه *Ln-L متولد مي*شود. <ما در فيلم بايد به سرعت به صميميت برسيم احساس و روح شما به زودي آشكار مي*شود اما در نمايش، شما به اندازه كافي وقت براي حضور فيزيكي داريد بنابراين حضور شما يك ابزار بزرگ است. كار جديد او با خان در مورد دستيابي به هر دو اين نتايج است. اينكه شما با همه جنبه*هاي وجودي*تان حضور داشته باشيد يك تجربه غريب است.> آنها به صحنه*اي مي*آيند كه آنيش كاپور آن را طراحي كرده است گويا كار آنها مخاطبين را به يك خلسه عميق فرو مي*برد. متن انگليسي هم در ميان نمايش خوانده مي*شود چيزي كه بينوش و خان مشترك نوشته*اند. <من مي*خواهم چيزي را كه نوشته*ام اجرا كنم شايد احمقانه باشد اما مي*خواهم نسبت به معناي آنچه نوشته*ام وفادار باشم يك هنرپيشه هميشه فكر مي*كند اين متن كارگردان است و وفاداري شما به متن در آنجا متفاوت است.>


نمايش در ماه سپتامبر 6 هفته در تئاتر ملي به درازا مي*كشد و براي يك تور يك ساله در سيدني، توكيو، ابوظبي و پاريس ادامه دارد. اين سفر پرمشغله در سپتامبر 2009 در بروكلين براي بازي بينوش در فيلم كيارستمي مكث كوتاهي خواهد داشت. طي نمايش، بينوش كمي لا*غر شده است گويا همان فيگور متين و باوقار او در <پنهان> هانكه است كه سال*ها پيش بازي كرده است. حالا* يك شلوار جين رنگ*ورو رفته با يك تونيك گلدوزي*شده پوشيده در حالي*كه پيداست نيروي جديدي از نمايش گرفته همان چيزي كه خودش آن را نيروي حيات مي*نامد. 4 ماه تمرين براي او يك تلا*ش گروهي شديد بوده است. بداهه*گويي ديگر ويژگي اين نمايش است. <من آزادي خودم به*عنوان يك هنرمند را دوست دارم، براي همين در بين تمام عبارات، هميشه راهي براي فرار پيدا مي*كنم.> در بين تمام كارگرداناني كه بينوش با آنها كار كرده بازي در <پرواز بالون قرمز> براي او شگفت*انگيزترين كاري بوده كه او را به*عنوان يك هنرپيشه گسترش داده است.


<او به من آزادي بي*اندازه*اي مي*داد زيرا من به آن براي خلا*ق بودن نياز داشتم. در*آنجا هيچ چيز از پيش تعيين*شده*اي نبود هيچ مرزي وجود نداشت ما فقط در لحظه خلق مي*شديم. وقتي شما كار را شروع مي*كنيد فكر مي*كنيد اين كارگردان است كه تصميم مي*گيرد اما با هوشي*شين اين*طور نيست. در اينجا كار با افرادي شكل مي*گيرد كه با هرچيز كار مي*كنند حتي با آسمان، با ماشين*ها و پرندگاني كه از روبه*روي دوربين مي*گذرند. ناگهان شما با آفرينشي متفاوت روبه*رو مي*شويد. كار با ميشل هانكه برعكس است. تصميمي كه او مي*گيرد از انرژي شديدي نشات مي*گيرد كه او به تنهايي در خانه كوچكش در اتريش به آن فكر مي*كند. با اين حال بينوش از كار در مرز هنرهاي نمايشي پاريس به*عنوان يك چيز زجرآور ياد مي*كند. <دردناك، در حدي كه من به شدت متصلب مي*شدم، گويا من يك اتم مستقل بودم.> هنگامي كه از او مي*پرسم آيا برنامه*اي براي كناره*گيري از دوربين دارد او چنان از كنار پرسش بي*اعتنا مي*گذرد كه گويا چيز بي*ربطي از او پرسيده*ام و در عوض مي*گويد <من با كارگردان*هايي همكاري مي*كنم كه حس مي*كنم اگرچه در نوشتن متن نباشم اما در آن دخيل باشم، در هر صورت من پيشنهادهاي خودم را مي*دهم.> اين خودسري بينوش هميشه هم خوب پيش نرفته. براي مثال كلودبري هنگامي كه بينوش دائما در مورد نقش*ها بحث مي*كرد نقش او را جايگزين كرد. پدر و مادر بينوش هر دو در كار تجارت بودند؛


يكي از نخستين خاطره*هاي او به هنگامي برمي*گردد كه به پشت صحنه رومئو و ژوليت رفته بود. بينوش دو ساله غرق در بوي كريدورها، اتاق خودماني لباس و عظمت اجزاي صحنه بود. مردد بين نقاشي و سينما، سرانجام تصميمش را در 17سالگي گرفت اگرچه نقاشي را هم كنار نگذاشت. نمايش نقاشي*هاي چهره او درصدد احاطه بر بخشي از تجربه*هاي صحنه او هستند. مي*گويد <هر نقش قالب خودش را مي*طلبد. من مي*خواستم ردپايي از آنچه اتفاق مي*افتد را به جا بگذارم.> چيزي كه در شعرهاي او هم پيداست؛ در بيمار انگليسي <كاوش در ميانه نبرد زندگي/ ما مي*كوشيم راه ديگري بيابيم / رقص زندگي ما را در ميان بازوان خود مي*گيرد / در حالي*كه بركت و خوشي طبيعت زنده، در ميان تاكستان و باغهاي زيتون پديدار مي*شود> اين يك روش امپرسيونيستي است كه شعر او را بدين جا مي*كشاند. <من فكر مي*كنم در بازي هم داستان از همين قرار است. واژه*ها حقيقت خودشان را نشان مي*دهند من نياز دارم تا در پايان به اين نقطه برسم كه هي من مي*خواهم اين كار را بكنم.> كلمه خواستن لهجه آمريكايي را در انگليسي معلوم مي*كند لهجه*اي كه با بزرگ*منشي پاريسي در آميخته است.



خودش را آزادانه پذيرفته است. رابطه او با موفقيت شجاعانه است. <من نمي*خواهم بگويم خيلي ريسك*پذيرم اما كمتر مي*ترسم همه نياز داريم دوست داشته شويم. وقتي شكست مي*خوريم خيلي ضربه مي*بينيم و فكر مي*كنيم گويا هيچ*كس ديگر ما را دوست ندارد. لحظه*اي هست كه شما تصميم مي*گيريد به درون دره حقيقت بپريد. در حالي*كه نمي*دانيد چه خواهد شد. شما بايد شهامت اين را داشته باشيد كه ممكن است از دوست داشتن ديگران دور شويد. اگر شما اين جسارت را نكنيد يك هنرمند نخواهيد بود.> شايد به همين دليل بود كه به تازگي در پاريس شايعه شده بود كه بينوش بهتر است از كار با نمايشنامه*نويس آرژانتيني *Santiago Amigorena دوري بجويد.


با اين حال مي*گويد: <من در مورد زندگي خصوصيم حرفي نمي*زنم من در كارهايم خيلي صميمي و خودماني بوده*ام و خودم را به اندازه كافي در فيلم*هايم آشكار كرده*ام بنابراين نيازي به آشكار كردن زندگي خصوصيم ندارم.> چيزهاي ديگري هم هستند كه او تمايلي به صحبت ندارد. از جمله كاهش تقاضا براي كار با زنان بالا*ي 40 سال. وقتي در مورد آينده حرف مي*زنيم به*طور مختصري مي*گويد <من در لحظه زندگي مي*كنم.> اين يك خصوصيت كاملا* فرانسوي است. هنگامي كه او در برابر پرسش*ها شانه بالا* مي*اندازد و يك خوشه انگور قرمز برمي*دارد و موهاي ژوليده قهوه*ايش را به سويي پرتاب مي*كند. اما در مورد رازهاي زنانگي فرانسوي چيزي نمي*گويد. <من نمي*دانم ما همه متفاوت و خاص هستيم، چنين پاسخي مي*تواند نوعي بي*اعتنايي تلقي شود اما در مورد بينوش به معناي چيزي رنج*آور و دردناك است. چنين برخوردي در مورد پرسش از گرفتاري*ها دو نقش همزمان كار و مادر بودن دوباره وجود دارد.


<من به بهترين نحو ممكن تلا*شم را مي*كنم>
و اين را با آه مي*گويد چيزي كه برآمده از رنجي است كه معطوف به قدرت او به*عنوان قدرتمندترين بازيگر است و در نهايت خنده*اي كه آن*قدر عميق است كه گويا مي*خواهد مخاطب را در فاصله نگه دارد. وقتي از او مي*پرسم چگونه وقت خود را بين سينما و نقاشي، نوشتن و بزرگ كردن بچه*هايش تقسيم مي*كند، مي*گويد <من خيلي خسته به رختخواب مي*روم اما حس مي*كنم واقعا زندگي مي*كنم.> تلا*ش براي گشودن حقيقت زندگي بينوش در نهايت به پاسخ قياس*گونه او از هنرپيشگي و درمانگري ختم مي*شود. <ما به مردم كمك مي*كنيم تا خودشان را شفا بخشند در مورد خودشان بينديشند و احساساتشان را زنده كنند. بين بدن و قلب شما چيزي متصل است، شما بايد اين اتصال را كشف كنيد. برخي آدم*ها اين حلقه اتصالي را گم كرده*اند، گويا قطع شده*اند و گويا بين سر و بدن آنها قلبي وجود ندارد. ما به زندگي در فيلم معنايي والا* و عالي مي*بخشيم. كار ما اين است كه همه پرسش*هايي كه مي*تواند براي بشر وجود داشته باشد را به روي صحنه بياوريم.> اين همان تئوري است كه بين بازنگري گذشته و كار جديدش درست جا مي*افتد. اما انرژي بينوش به*عنوان يك هنرپيشه در نهايت روي صحنه پديدار مي*شود جايي بين خطوط، بين حركت*هايي كه خان براي او ترسيم كرده و بين قلم*هايي كه او روي بوم كشيده. در پايان او با تمام احساسش روي صحنه مي*لغزد. اما چيزي هنوز پنهان و بي*صدا در دنج*ترين گوشه وجود او هست، چيزي كه او به*نحو قاطعي از آن حتي در برابر دوربين مراقبت مي*كند. اما اگر به او بگوييم از فردا ديگر نمي*تواني بازي كني <برايم مساله*اي نيست. من تنها يك آرزو دارم اينكه با مرد واقعي زندگيم روبه*رو شوم.>
__________________
ما خانه به دوشیم
ما خانه به دوشیم
تیم اس اس به دو عالم نفروشیم
سال 89 تو دربی 69
شیث رضایی دنبال فرهاد بدو
آی بدو آی بدو
آی بدو آی بدو
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 04-16-2010
nae آواتار ها
nae nae آنلاین نیست.
کاربر فعال بخش سینما
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: بهشهر
نوشته ها: 1,694
سپاسها: : 1

31 سپاس در 27 نوشته ایشان در یکماه اخیر
nae به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

برايم مساله*اي نيست. من تنها يك آرزو دارم اينكه با مرد واقعي زندگيم روبه*رو شوم.>


فک کنم منتظر منه
__________________
ما خانه به دوشیم
ما خانه به دوشیم
تیم اس اس به دو عالم نفروشیم
سال 89 تو دربی 69
شیث رضایی دنبال فرهاد بدو
آی بدو آی بدو
آی بدو آی بدو
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 04-16-2010
nae آواتار ها
nae nae آنلاین نیست.
کاربر فعال بخش سینما
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: بهشهر
نوشته ها: 1,694
سپاسها: : 1

31 سپاس در 27 نوشته ایشان در یکماه اخیر
nae به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

واقعا دوسش دارم خیلی زیاد
تمام اتاقم پر عکساشه
واقعا با قلبش بازی می کنه و با عشق به سینما بازی می کنه
خیلی ماجراجو هست و عاشق تجربه های جدید
تو یه سال تو آفریقای جنوبی و ایران و تایوان و فرانسه بازی کرده
فوق العدست
خیلی بهتر از تمام بازیگرهای زن هالیوود
__________________
ما خانه به دوشیم
ما خانه به دوشیم
تیم اس اس به دو عالم نفروشیم
سال 89 تو دربی 69
شیث رضایی دنبال فرهاد بدو
آی بدو آی بدو
آی بدو آی بدو
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 04-19-2010
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

با عباس کیارستمی هم خیلی دوسته
ایران هم اومد
حجاب هم سرش کرد!!
کلی هم کیف کرد

من فیلم آبی رو دوست دارم
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 04-19-2010
nae آواتار ها
nae nae آنلاین نیست.
کاربر فعال بخش سینما
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: بهشهر
نوشته ها: 1,694
سپاسها: : 1

31 سپاس در 27 نوشته ایشان در یکماه اخیر
nae به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

یعنی چی؟چون تو عکی خندیده کلی کیف کرده؟
عباس رو خیلی دوس دارم ولی واسه اونم افتخاره که ژولیت تو فیلمش بازی می کنه و این نکته رو چندین بار گفته
__________________
ما خانه به دوشیم
ما خانه به دوشیم
تیم اس اس به دو عالم نفروشیم
سال 89 تو دربی 69
شیث رضایی دنبال فرهاد بدو
آی بدو آی بدو
آی بدو آی بدو
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 04-19-2010
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow

نقل قول:
نوشته اصلی توسط nae نمایش پست ها
یعنی چی؟چون تو عکی خندیده کلی کیف کرده؟
عباس رو خیلی دوس دارم ولی واسه اونم افتخاره که ژولیت تو فیلمش بازی می کنه و این نکته رو چندین بار گفته
نه درباره حجاب و خانمهای ایرانی زیر حجاب نظر داده بود
خیلی خوش خوشانش شده بود
بذار ببینم چیزی گیرم میاد درج کنم
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 04-19-2010
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow

رونوشت برابر اصل
مجله ی کایه دو سینما در شماره ی ۶۲۵ ژوییه ـ اوت۲۰۰۷ ، دو مصاحبه و مطالبی داره در مورد ژولیت بینوش، بازیگری که سالها قبل وقتی تازه فیلم دیدن مداوم رو شروع کرده بودم، با دیدن بازیش در فیلم" آبی" کیسلوفسکی ، شیفته اش شدم. و بعد که کارهاش رو جستجو کردم مطمئن شدم که این بازیگر بزرگ با ظاهری ساده و چهره ای که شبیه "ستاره ها"! نیست، باید دنیای غریبی داشته باشه. وقتی این شماره ی کایه دو سینما رو دیدم فکر کردم اگه ایران بودم چقدردوست داشتم ترجمه ی این مصاحبه رو بخونم .بنابر این بی هیچ ادعای مترجمی، تصمیم گرفتم برش گردونم به فارسی برای اونایی که شامل حال اون "اگر " میشن و چون فرصت کافی نداشتم فقط سوالاتی که برای خودم جالب بود رو ترجمه کردم! اما در بخش هایی که ترجمه شده هیچ جرح و تعدیل یا تلخیصی انجام ندادم . عکسهایی هم بود که اونها رو هم با توضیحاتشون میذارم اینجا، خدمت شما . امیدوارم شمام مثل من از خوندن این مصاحبه لذت ببرین.
ـ فکر میکنید که بعضی وقت ها شما درمورد پرسوناژ، چیزی بیشتر یا بهتر از کارگردان میدونید؟
ـ من توانایی خودم رو در بازی کردن اون شخصیت میشناسم. من دانش عینی در مورد پرسوناژ ندارم اما میل به آزمودن دارم ، میل به رفتن به نقاط تازه، به طرح کردن سوال از طریق اون برداشت. اگه کارگردان اینو نپذیره از نظر من نشانه ی محدودیتشه،و ثابت میکنه که اعتماد نمیکنه.
ـ شما از ارتباط بین خودتون و فیلمساز ، و خودتون با پرسوناژ حرف میزنید اما به هر حال هدف فیلمه،
همه ی اینا باید در خدمت اثر نهایی باشه.
ـ سر صحنه "خود" تبدیل میشه به "ما" . گرچه توضیح دادنی نیست ولی قطعیه. من با انرژی با حس با نشونه هایی که دارم میام سر صحنه . اینها رو باید سر موقعش ارائه کرد. این ارائه میتونه دو تا شکل کاملا" متفاوت داشته باشه: یا من خودم رو تا لحظه ی فیلمبرداری کاملا" منزوی میکنم یا اینکه در طول مدتی که تراولینگ و نور ها رو نصب میکنند سر صحنه هستم. با عوامل فنی گپ نمیزنم اما تلاش میکنم تا از اتفاقاتی که در جریانه تاثیر بگیرم. فیلم یه کار جمعیه که قراره به یک "واحد " برسه.
ـ ارتباط بین کارگردان و بازیگر ، وقتی که بازیگر میل به کارگردان شدن هم داره ، پیچیده تر میشه.
ـ باید این میل رو آزاد گذاشت، نیازفیزیکی به فیلمسازی رو. من شخصا" دوست دارم تو مسیرهای مختلف برم. در حال حاضر دارم یه کار مشترک میکنم با اکرم خان طراح رقص. این برای من یه تجربه ی تازه است با این دورنما که طی یک سال برای اجراهامون در سفر هستیم. قراره که آنیش کاپور طراح صحنه باشه. تمرین ها در ماه آوریل و سفرهامون از سپتامبر ۲۰۰۸ به همه جای دنیا شروع میشه، یک ماه در تئاتر ملی لندن، بعد در "تئاتر شهر"( پاریس)، در چین ، استرالیا، نیویورک، لس آنجلس، کانادا، ژاپن و ...
ـ مگه شما می رقصین؟
ـ بله ، بله!
ـ و طراحی رقص میکنید؟
ـ بله، ما لحظاتی رو بوجود میاریم که باهامون همخوانی داشته باشه. من میخوام خودم رو بندازم توی دنیایی که مال من نیست. دلم میخواد کاری روکه هنوز بلد نیستم ، انجام بدم. بدن ما به ما خیلی متعهده و ما اغلب خودمون رو محدود میکنیم. این در مورد همه صادقه و این کار هنرمنده که به بقیه بگه: شما توی خودتون همه ی امکانات رو دارید.
{انتهای میز بزرگی که نزدیکش این مصاحبه انجام شد، چند پارتیشن وجود داشتند}
ـ این پارتیشن ها برای طراحی رقص اینجان؟
ـ نه این هم باز یه چیز دیگه اس. من دارم خودم رو برای ورودبه یه کمدی موزیکال آماده میکنم... خیلی آمریکاییه ولی منو سرگرم میکنه. این هم یکی از رویا های بچگی منه. من قراره تا پونزده روز دیگه برای راب مارشال که فیلم های "شیکاگو" و "گیشا" رو کار کرده ، تست بدم. اون داره یه موزیکال رو با الهام از "هشت و نیم" با خاویه باردم آماده میکنه. من باید دو تا ترانه بخونم... خیلی دلم میخواد این کار رو بکنم. باید بتونم این کارروجا بدم میون" ساعت تابستان" و "مرد دیگر"فیلم ریچارد دایر که توش برای ۱۵ روزیه حضور کوچیک خواهم داشت و بعد که می رم آرژانتین برای فیلم سانتیاگو آمیگورنا "نوع دیگر سکوت" و بعدشم با کیارستمی در فیلم "رو نوشت برابر اصل".
ـ کارهای پیوسته با هو، جیتای، آسایاس و کیارستمی به هر حال موید یه انتخابه. حضور درکنار اینها برای بازیگر ، به نسبت فیلمهای دیگه کار متعالی تری محسوب میشه ؟
ـ همکاری با هنرمندان بزرگ آدم رو تغذیه میکنه. اینها تجربه هایی بسیار غنی هستند اما من فکر میکنم باید همه جا رفت. این باعث میشه آدم خودش رو محک بزنه.
ـ غیر از اشتیاق، تکنیک هم وجود داره؟ تکنیک بازیگری؟
ـ تکنیک در خدمت بازیگره اما فرمان نمیده. همونطور که مغز یه وسیله است اما مرکز خلاقیت نیست. یه سینماگر، سینماگر واقعی ـ مثل کسیه که توی زمین دنبال آب میگرده و ما بازیگر ها دستگاه کشف آب هستیم. وقتی ما مرتعش میشیم اونها میفهمن چیزی که دنبالشن اینجاست. نتیجه ی این اتفاق یه لذت مشترکه اما برای رسیدن بهش ترس جایی نداره.
ـ با گوش کردن به شما آدم فکر میکنه اتفاق اصلی بین شما و کارگردانه که می افته نه شما و بازیگران مقابلتون.
ـ موقع بازی کردن من هماهنگ با اون فرد دیگه ، توی صحنه هستم. اما یه حجبی هم وجود داره ، یه نوع خود داری در رابطه ی بین بازیگران. این تناقض رو دارم که وقتی موقع فیلمبرداری بابازیگرای مقابلم فاصله رو حفظ کنم ، بهشون نزدیک ترم. من این رو با لئوس(کاراکس) یاد گرفتم.
ـ آیا آشنایی با بازیگرهای دیگه برای شماپربار بوده؟
ـ هر بازیگری دنیای خودشو داره. باید بازیگر توی خودش باشه درحالیکه آنتن هاش بیرونن. یه نوازنده در لحظه ی نواختن حواسش به ویولونیست کنار دستش نیست. اون مینوازه به امید اینکه هردوشون هماهنگ ومشغول یه آفرینش مشترک باشن . بازی کردن با هم مثل قایم باشکه. تو چشمات رو بستی ، منم چشمام بسته اس و باید همدیگه رو پیدا کنیم. کارگردان ما رو میچینه، و اغلب فقط با بودنش به ما نت پایه ی "لا" رو میده. حضور کارگردان مثل یه نشونه اس چونکه کمک میکنه همه به مقصد برسن.و واژه ی پدر به معنای واقعی توش وجود داره .* این یه پدر کمابیش خوبه...
*( کلمه ی repère به معنای نشانه و père به معنای پدر. در واقع این بازی با کلمه ی بینوش در فرانسه نه فقط به لحاظ شکل که به لحاظ معنایی هم زیباست و همونطور که میبینید در فارسی به دلیل متفاوت بودن ساختار این دو کلمه بی ارتباط به نظر می رسه.)
در فیلم "خون بد" خیلی جا خوردم از اینکه میشل پیکولی هیچ توجهی به ما بازیگرهای دیگه نداشت. فقط از کارگردان خوشش می اومد. من توی بازیگرها آشنایی های ارزشمندی داشتم: روز بی نظیری که با ژان مورو سر فیلم جیتای داشتم فراموش نشدنیه. کافیه فقط با فورست وایتکر تلفنی حرف بزنیم، با جودی دنچ که همه اش غش غش خنده اس: همیشه راجع به یه ملاقاتی در بعده، چیزی که ازش گذر کردیم ،به یمن اتفاقی که رهاش کردیم تا خودش بگذره. هر کسی اینو تجربه کرده . هر کسی تونسته از طریق یک هنری عشق بورزه ، هنری که توضیح دادنی نیست ، آموختنی نیست ، خودش وجود داره. اونجاست که هر چی که از منیت میاد نا پدید میشه. عشق ورزیدن یعنی حضور در شگفتی دیگری، چیزی که در عرفان بهش میگن :شوق . این شگفتی مشترک زندگیه ، که از ما عبور میکنه و ما میتونیم از طریق هنر اونو تقسیم کنیم.
ـ به چه هنری مربوط میشه؟ به هنر بازیگر بودن؟ شما خودتون رو بازیگر سینما میدونین؟ اگر کسی از شما بپرسه خانم شما چکاره اید، چه جوابی می دید؟
ـ میتونم بگم: من توی فیلم بازی میکنم. توی تئاتر هم بازی کردم ، مخصوصا" "مرغ دریایی" که برای من یه تجربه ی خیلی مهم به حساب میاد، آشنایی با کونچالفسکی و به ویژه با چخوف. تئاتر اولین رویای من بود. وقتی دبیرستان بودم نمایش هایی رو روی صحنه بردم. برام قطعی بود که تو این حرفه خواهم موند، شاید به عنوان دکوراتور یا کارگردان. برام اصلا" مهم نبود که بازیگر بشم. رقصیدن، آواز خوندن ، نقاشی کردن، بازیگری ، همهشون برای من یه نوع حرکتن: یه جورجهش انرژی به سمت دیگه در حالیکه ریشه اش توی سکوته، در یک فضای درونی و پنهان که فقط مال منه. برای اینکه این اتفاق بیفته باید یه شکل انتخاب کرد، یه شکل بیان. البته یه راه دیگه هم هست که من تجربه اش کردم؛ اون باردار شدن و زایمانه.
ـ انتخاب های شما بیانگر میل به شناخت دنیاهای متفاوته. برای مثال شما رفتید ایران. برای چه کاری؟
ـ من بارها عباس کیارستمی رو اتفاقی دیده بودم. اون منو به ایران دعوت کرده بود و من هم دلم میخواست اونو بشناسم و هم دلم میخواست کشوری رو بشناسم که فقط درباره اش بد میگن. ضمنا" دلم میخواست با زنان ایرانی هم آشنا بشم. تحمیل حجاب برای من یه اجبار غیر قابل تحمل بود. من در محل متوجه شدم که گرچه بی شک همینطوره اما متناقضا" میتونم حجاب داشته باشم و از حجاب لذت هم ببرم. خیلی پیچیده تر از اونه که میگن. قطعا" این یه اجباره که باید باهاش مقابله کرد اما زیر حجاب امکان غریبی برای آزاد بودن وجود داره. و وقتی توی خونه ها حجاب برداشته میشه، اوه اوه.... این خانم ها انرژی تاثیر گذاری دارن.
عباس کیارستمی برای من ملاقات با آدمهای زیادی رو از طبقات مختلف اجتماع ترتیب داد . در این ملاقاتهایی که مشترکا" با اون داشتیم، در یک همدستی دوستانه، ایده ی یه فیلم زاده شد در حالیکه از قبل هیچ برنامه ای نداشتیم. آخر سفر توی ماشینش قرار داد ی رو امضا کردیم برای فیلم "رونوشت برابر اصل" که پاییز امسال در ایتالیا کار خواهیم کرد.
تنظیم مصاحبه : ۱۱ ژوئن توسط ژان میشل فرودون

+ نوشته شده در بیست و یکم شهریور 1386 توسط بابونه
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 04-19-2010
nae آواتار ها
nae nae آنلاین نیست.
کاربر فعال بخش سینما
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: بهشهر
نوشته ها: 1,694
سپاسها: : 1

31 سپاس در 27 نوشته ایشان در یکماه اخیر
nae به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

شما خوب از یه سری حرفاش به نفع خودتون استفاده کردین
من ژولیت رو خیلی خوب می شناسم و می دونم آدمی هست که خیلی خیلی ماجراجو هست و دنبال تجربه های جدید
فقط حتی اگه بری فیلمشناسیشو ببینی می فهمی چی میگم
فوق العادست
ولی این که مجبور شده که حجاب کنه به خاطر اینکه وارد کشورم شده خیلی منو ناراحت می کنه و باعث خجالت منه

شما هم از یه سری حرفاش سو استفاده نکن
__________________
ما خانه به دوشیم
ما خانه به دوشیم
تیم اس اس به دو عالم نفروشیم
سال 89 تو دربی 69
شیث رضایی دنبال فرهاد بدو
آی بدو آی بدو
آی بدو آی بدو
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:13 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها