مشاعره سنتی

[10691]

روزگار اینست گه عزت دهد گه خار دارد
چرخ بازیگر ازین بازیچه ها بسیار دارد

[10691]

با عرض پوزش از اشتباه پیش آمده


تا آسمان ز حلقه بگوشان ما شود
کو عشوه ای ز ابروی همچون هلال تو

[لاوین]

ويرانه نشينم من و بيت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه ي آباد
من حسرت پرواز ندارم به دل آري
در من قفسي هست كه مي خواهدم آزاد

[10691]

دلنشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد
خم ابروی تو در صنعت تیر اندازی
برده از دست هرآنکس که کمانی دارد

[mary-14]

دارم ا زلف سیاهش گله چندان که نپرس که چنان زو شده ام بی سروسامان که نپرس

[شابادی]

سر گنج های کهن بر گشاد
بدینار دادن دل اندر نهاد
فردوسی

[mary-14]

دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبروبایاروفادار چه کرد

[10691]

در عاشقی گریز نباشد زساز و سوز
استاده ام چو شمع مترسان زآتشم

[yad]

من کی آزادشوم از غم دل چون هردم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم

[10691]

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند