بازگشت   پی سی سیتی > سایر گفتگوها > ورزش Sports > بخش عمومی ورزش

بخش عمومی ورزش در این تالار به مباحث عمومی ورزش از قبیل رشته های مختلف آن پرداخته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #11  
قدیمی 07-29-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ورزش در شاهنامه (11)

بخش دوم
ورزشهای شاهنامه ای
فصل سوم: کشتی





اشاره
در ادامه بحث ورزش های شاهنامه ای، در این شماره به کشتی در شاهنامه می پردازیم. و به داستانی و ابیاتی که در آن ها نامی و یا ذکری از این رشته باستانی شده و درباره فنون و کیفیت و چگونگی و زمان و مکان و ... انجام آن اطلاعاتی ارائه شده به اختصار اشاره می کرده و نشان می دهیم. لازم به یاد آوری است که در پانویس ها و توضیحات منظور از "شاهنامه" شاهنامه فردوسی، چاپ انتشارات جاویدان با تصحیح محمدعلی فروغی است.
اولین بار که واژه کشتی در کتاب شاهنامه به چشم می آید در داستان رستم و سهراب است و در صحبت بین رستم و کاوس.
بدان تا بگردیم فردا یکی
به کشتی گرائیم، اندکی
چو فردا بیاید به دشت نبرد
به کشتی همی بایدم چاره کرد (ص94 شاهنامه)
البته پیش از این، رستم با سهراب یک بار برخورد داشته که در آنجا کشتی گرفته اند اما کلمه کشتی به کار برده نشده است.
گرفتند هر دو دوال کمر (ص93 شاهنامه)
کشتی در حالت پیاده انجام می شده است و کشتی سواره و روی اسب نداریم.
- در زمان جنگ در پایان کشتی خنجر و دیگر سلاح های کشنده هم به میدان می آمده ولی در زمان صلح و ورزش نه ... کشتی به صورت دست خالی انجام می شده و ابزار دیگری جز زور و بازو حریفان برای انجام آن نیازی نبوده است.
- کشتی کار پهلوانان و جنگجویان بوده است.
- چون پیاده انجام می شده، شهریاران کشتی نمی گرفتند: (فقط یک مورد کیخسرو با شیده) (ص 237 - شاهنامه)
- شهریاران فقط با شهریاران کشتی می گرفتند (کیخسرو با شیده)
- در یک قسمت به لباس مخصوص کشتی در هنگام مراسم رسمی اشاره می کند. (تنبان و جامه زیرین) (ص 398 شاهنامه) از نظر خاستگاه کشتی در شاهنامه مشخص نیست. چون همه ملیت های شاهنامه اعم از ایرانی، تورانی، رومی، چینی، تازی (عرب) و ... به کشتی و فنون آن آشنا بوده و در جنگ ها از فنون آن علیه یکدیگر استفاده می کردند. البته باید دانست کشتی هم مثل سایر ورزش های شاهنامه ای فقط یک کارکرد و وظیقه بر عهده نداشته و دارای کارکردهای مختلف آشکار و پنهان بوده است که در این باره توضیح خواهیم داد.
چگونگی انجام
(انفرادی. جمعی و ...)
نفر به نفر: رستم و سهراب.
در جنگ معمولاً حریف برنده حریف زمین خورده را می کشت. مگر آن که طرف مغلوب تقاضای عفو کند و حریف پیروز بپذیرد. (کشتی اول رستم و سهراب که سهراب، رستم را می بخشد و کشتی دوم که با مرگ سهراب تمام می شود).
کشتی اول:
نشست از بر سینه پیلتن
پر از خاک چنگال و روی و دهن
یکی خنجر آبگون بر کشید
همی خواست از تن سرش را برید (که نمی برد و می بخشد)
کشتی دوم:
زدش بر زمین بر کردار شیر
بدانست کو هم نماید به زیر
سبک تیغ تیز از میان بر کشید
بر پور بیدار دل بردرید (ص 95 شاهنامه)
دو نفر به یک نفر: کشتی سیاوش با گروی و دمور(ص117 شاهنامه)
یک نفر به یک نفر: رستم و پولادوند:
بدو گفت پولاد جنگی نبرد
به کشتی پدید آید از مرد مرد
گرت رای بیند چو شیر ژیان
به کشتی ببندیم هر دو میان
به کشتی بگردیم با یکدگر
بگیریم هر دو دوال کمر
به کشتی گرفتن نهادند روی
دو گرد سرفراز و دو جنگجوی (ص190 شاهنامه)
نفر به نفر – گرازه – سیامک:
پیاده شدند و برآویختند
همی گرد کینه بر آویختند (ص 225 شاهنامه)
نفر به نفر- کیخسرو- شیده (ص 237 شاهنامه)
زمان
صبح: چو خورشید رخشان بگسترد پر
سیه زاغ پران فرو برد سر (ص 94 شاهنامه)
صبح: چو خورشید تا بنده بگشاد راز
به هر جا بنمود چهر از فراز (ص 117 شاهنامه)
صبح: چو روشن شد آن چادر لاجورد
جهان شد به کردار یاقوت زرد (ص 237 شاهنامه)
شب:
کشتی ورزشی بوده که هم در مکان های سرباز و هم در مکان های سربسته مثل کاخ و ایوان و ... انجام می شده است. به همین علت هم در شب و در مکان های سربسته قابل انجام بوده است. چنان که در بزم شنگل پادشاه هند و هنگام کشتی بهرام با پهلوان هندی می بینیم.
چو گردون پوشید مشگین حریر
ز خوردن بر آسود برنا و پیر (ص 398 شاهنامه)
مکان
دشت آوردگاه:
بپوشید سهراب خفتان رزم
سرش پر ز رزم و دمش پر زبزم
بیامد خروشان بدان دشت جنگ
وز آن سوی رستم چو شیر ژیان
بیامد خرامان به آورد گاه (ص 95 شاهنامه)
توران: کشتی سیاوش با دو تورانی (ص 117 شاهنامه)
دشت نبرد: جنگ ایرانیان با تورانیان (ص 190 شاهنامه)
آوردگاه:
سه دیگر سیامک ز توران سپاه بشد با گرازه به آوردگاه (ص 235 شاهنامه)
آوردگاه: جنگ ایرانیان با تورانیان (ص 237 شاهنامه)
کوی:
به کشتی شدی با همالای به کوی نبودی کسی را تن و زور اوی (ص 322 شاهنامه)
هند- کاخ شاه هند:
بزرگان چو از باده خرم شدند ز تیمار نابوده بی غم شدند.
دو تن را بفرمرد زور آزمای
به کشتی که دارند با دیوپای (ص 398 شاهنامه)
کار کرد
استفاده علیه دشمنان در (یکی از مراحل) – جنگ رستم و سهراب (ص 95 شاهنامه)
کارکرد پنهان: اثبات برتری
کارکرد آشکار: بازی و تفریح
در کشتی سیاوش با دو قهرمان تورانی که بنا به درخواست گرسیوز انجام می شود، ظاهراً این عده برای تفریح به میدان رفته اند و این کارکرد آشکار کشتی است که گرسیوز هم در برابر مخالفت سیاوش آن را ابراز می دارد:
بدو گفت گر سیوز ای نامجوی
ز بازی زمانی نیاید به روی کارکرد پنهان قضیه در سخن سیاوش کاملاً هویداست:
سیاوش بدو گفت کاین رای نیست
نبرد تو تن جنگ میدان بود
پر از خشم اگر چهر خندان بود (ص 117 شاهنامه) گرسیوز که از محبوبیت و لیاقت های سیاوش ناراحت و دلخور است می خواهد به هر وسیله ای احساس کینه و نفرات خود ار ارضاء کند و چون سیاوش با افراسیاب در صلح است، می خواهد به وسیله ورزش چوگان، تیر و کمان و کشتی ... بر سیاوش شکست وارد کند که چون در اینجا هم شکست می خورد، به توطئه و دسیسه مشغول می شود و نقشه قتل سیاوش از همین بازی و شکست در ورزش توسط گرسیوز چیده می شود.
- استفاده در جنگ و مصاف با دشمنان: رستم و پولادوند (ص 190 شاهنامه)
- استفاده در جنگ و مصاف با دشمنان: گرازه و سیامک (ص 226 شاهنامه)
- استفاده در جنگ و مصاف با دشمنان: کیخسرو ایرانی - شیده تورانی (ص 237 شاهنامه)
بیا تا به کشتی پیاده شویم
زخون و خوی آهار داده شویم (ص 237 شاهنامه)
- بازیهای کودکانه:
چو بگذشت چرخ از برش چند سال
یکی کودکی گشت با فرو یال
به کشتی شدی با همالان به کوی
(ص 322 شاهنامه)
طبقات
- پهلوانان: رستم و سهراب (ص 95 شاهنامه)
- پهلوانان: سیاوش با دمور و گروی (ص 117 شاهنامه)
- پهلوانان:
به کشتی گرفتن نهادند روی
دو گرد سرفراز و دو جنگجوی (ص 190 شاهنامه)
- پهلوانان: سیامک تورانی- گرازه ایرانی (ص 226 شاهنامه)
- شهریاران: کیخسرو شهریار ایرانی با شیده شاهزاده تورانی (ص 237 شاهنامه)
- کودکان و طبقات عادی: داراب شاهزاده ایرانی در زمان کودکی در یک خانواده فقیر رومی بزرگ می شود و با بچه های کوچه و خیابان کشتی می گیرد. (ص 322 شاهنامه)
- پهلوانان: پهلوانان هندی با یکدیگر و بهرام گور که در نقش و هیبت پهلوانی به هند رفته بود با پهلوان هندی (ص 398 شاهنامه)
خاستگاه
- رستم ایرانی – سهراب تورانی (ص 95 شاهنامه) – سیاوش ایرانی – دمور و گروی تورانی (ص 117 شاهنامه) – رستم ایرانی – پولادوند چینی: در آن کوه چین اندرون جای او نبود اندر آن بوم همتای اوی (ص 190شاهنامه) – سیامک تورانی – گرازه ایرانی – شیده تورانی (ص 237 شاهنامه) – داراب ایرانی با کودکان رومی (ص 322 شاهنامه) – پهلوان هندی (ص 398 شاهنامه) – بهرام ایرانی و پهلوان هندی (ص 398 شاهنامه)
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #12  
قدیمی 07-29-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ورزش در شاهنامه (12)

Sports In Shahnameh


بخش دوم
ورز ش های شاهنامه ای
فصل چهارم: تیر و کمان





مقدمه
بدون تردید، بشر از ابتدای زندگی به پرتاب سنگ و چوب برای شکار، دفاع یا حمله آشنا بوده است. ناچار از ابتدای آفرینش قبل از استفاده از هر سلاحی به پرتاب سنگ و چوب آشنا بوده، بتدریج که تمدن بوجود آمده و اجتماعات روستائی و شهری پیدا شده از وسائلی که خود اختراع کرده برای پرتاب سنگ و چوب استفاده کرده است. ساده ترین وسیله تیراندازی فلاخن (سنگ قلاب) است که امروز دهقانان در اغلب روستاها از آن استفاده می کنند.
تیر و کمان از سلاح های خیلی قدیمی بشر است و با این اسلحه می توانسته اند از دور دشمن را هدف قرار دهند.
پیکان قبل از کشف آهن و فلزات از سنگ ساخته می شد، قدیمی ترین پیکان سنگی را مربوط به هزاره چهارم پیش از میلاد مسیح می دانند، در هزاره سوم مس اختراع شد و بعد برنز و از هزاره اول آهن مورد استفاده قرار گرفت، ایرانیان با این فلزات در فلات ایران پیکان می ساختند و هم اکنون در موزه تخت جمشید و موزه ایران باستان تعداد زیادی از پیکان های قدیمی موجود است (پانویس1)
تیر عبارت از شی محکم یا بر عقاب بود که سرآن پیکان آهنی نوک تیر سه پهلوئی نصب شده و به ضرب کمان به سوی دشمن یا شکار پرتاب می شد.
کمان عبارت بود از چوب خمیده ای که دو سرآن را بوسیله زه محکم به یکدیگر می بستند تا به شکل تقریباً تیم دایره در آید.
نوک تیر آهنی چون به هدف اصابت می نمود، در گوشت بدن فرو رفته و تولید جراحات و ناراحتی می نمود. کثرت اصابت تیر، انسان یا حیوان را از پای در می آورد و قدرت دفاع را به کلی سلب می کرد.
در نقوش تخت جمشید تیردان های سربازان پارسی که به پشت بسته می شده و از بسته بالایی آن شکل چند تیر آویزان گردیده است مشاهده می شود.
تیرها انواع مختلف داشته، به اسامی: پیکان، سلک، ناوک، خدنگ.
برای هر یک از تمرینات جنگی محل مخصوصی دایر بوده و یکی از آن موسسات آماج خانه است، آماج خانه تا زمان شاه سلیمان صفوی، به ویژه در اصفهان دایر بوده است، و در آن تمرین تیراندازی با کمان می کرده اند و چرخ مخصوصی به نام چرخ کمان برای این کار موجود بوده که تمرین کننده، پی در پی به وسیله ان تیراندازی می کرده است.
برای اینکه تیراندازان مهارت لازم را بدست آورند تمرینات قپق اندازی می کرده اند. قپق چوب بلندی بود که در میدان بزرگ شهر برپا می کردند و بالای آن گوئی یا جامی از طلا و گاهی فیروزه، با سیب یا ظرفی پر از سکه طلا و نقره قرار می دادند، سپس تیراندازان چابک در حال تاخت آن را هدف قرار می دادند و هر کس که نشان را به تیر می زد جایزه می گرفت.
صنعت کمانسازی و هنر کمانداری از دیر باز در ایران سابقه داشته و در تاریخ ایران نقش عمده ای را اجرا کرده است. ابداعات ایرانیان را در کمان سازی و کمانداری بایستی جزو ابداعات فنی عمده دنیای قدیم بشمار آورد و پیشرفت آنان را در این فن نمونه ای از درک مکانیکی سازندگان قدیم دانست.
کمان به صورت یک وسیله مکانیکی طی قرون در جنگ و صلح بکار می رفته و علاوه بر آن کمانداری و تیراندازی خود الهام بخش بسیاری از آثار ادبی این سرزمین گشته است:
گرچه تیر از کما همی گذرد از کماندار بیند اهل خرد
یا وفا خود نبود در عالم یا مگر کس درین زمانه نکرد
کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد
امروز بکش چو می توان کشت که آتش چو بلند شد جهان سوخت
مگذار که زه کند کمان را دشمن که به تیر می توان دوخت
برو با دوستان آسوده بنشین چو بینی در میان دشمنان جنگ
و گر بینی که با هم یک زبان اند کمان را زه کن و بر پاره بر سنگ
نیک سهلست زنده بیجان کرد کشته را با زنده نتوان کرد
شرط عقل است صبر تیرانداز که چو رفت از کمان نیاید باز
آثار نقش های تاریخی نیز مبین قدمت کمان سازی و کمان داری در ایران است.
شکی نیست که مشخصات فیزیکی کمان و نحوه ساختمان آن در تاریخچه کمان داری و تیراندازی نقش عمده ای داشته است ایرانیان دوره مادی، هخامنشی، اشکانی و ساسانی کمان های مخصوصی می ساخته و آنها را به کار می برده اند.
کمان های دوره مادی و هخامنشی و اشکانی و ساسانی از لحاظ شکل و مشخصات میکانیکی با کمان های ملت های دیگر مثل آشوری ها تفاوت زیاد داشته است.
بدیهی است که طرح فرم کمان و انتخاب مصالح و نحوه ساختمان آن دخالت اساسی در کارآئی این وسیله داشته و ایرانیان با وقوف به این مطلب در ساختن کمان هایی که عمل تیراندازی را به بهترین وجه انجام دهند نکات فنی خاصی را رعایت می کرده اند، معرف موفق بودن آنها در طرح کمان های عالی از نظر مکانیکی به شمار می رود.
مشخصات یک کمان خوب را که در گفته های قدیمی ایرانیان آمده است به شرح زیر می توان خلاصه نمود:
1- قدرت زیاد پرتاب تیر.
2- متناسب بودن طول کلی کمان با جای دست.
3- تاب نداشتن.
4- سائیدگی و خوردگی نداشتن.
5- مناسب بودن جنس کمان وزه آن.
6- دقت نشانه روی داشتن.
7- زیاد شل و زیاد سفت نبودن.
8- مناسب بودن وزن.
کمان داران و کمان سازان باستانی با تجربه های فراوان در ساختن بهترین کمان ها تجربه یافته بودند و طرح و خلاقیت صنعتی به کمک تجربه و درک مکانیکی انجام می شده است.
بررسی مکانیکی کمان های باستانی: با استفاده از اطلاعات علمی مکانیکی می توان کمان های باستانی را از نظر فیزیکی، حالت ارتجاعی و خصوصیت مکانیکی کمان ها مورد تجزیه و تحلیل قرار داد: پانویس2
1- مقطع کمان سکائی و مادی در طول تغییر می کرده، در نتیجه این کمان با وزن معین انرژی بیشتری را ذخیره می نموده است.
"شکل 1":
2- کمان اشکانی از سایر کمان ها سبک تر بوده است و به علت انحنای بیشتر انرژی ارتجاعی اولیه کمان اشکانی از سایر انواع کمان ها بیشتر بوده است.
"شکل 2":
3- انحناء نهائی کمان ساسانی بیشتر از سایر کمان ها بوده است.
"شکل 3":
4- از طرفی انحنای نهایی در کمان ساسانی و مادی از کمانهای اشکانی (ایزری) بیشتر بوده است و با سختی خمشی معین این کمانها انرژی بیشتری ذخیره می کرده اند.
"شکل 4":
کمانهای مادی (سکائی) و ساسانی دارای فرمی بوده که می توانسته تغییر انحناهای زیاد بوجود بیاورد، در نتیجه قابلیت ذخیره انرژی در این کمانها زیاد بوده است. شرایط تکیه گاهی (جای دست) در کمانهای مادی (سکائی) و ساسانی موجب می شده که جهت تیراندازی حفظ و دقت نهایی بالا برود.
کمانهای ساسانی می توانسته اند زاویه مرکزی را با کشیدن کمان کوچک کنند، نتیجه این کار آن بوده که با کاهش زاویه مرکزی مولفه مفید نیروی کششی که در پرتاب موثر واقع می شده افزایش می یافته است.
با اختراع باروت و ساختن و بکار بردن اسلحه های گرم، تیراندازی با کمان ارزش خود را از دست داد به طوری که امروز، جز در موارد تفننی و به صورت تفریح و بازی کمتر از آن استفاده می شود.

(تیر و کمان در شاهنامه)
در شاهنامه تیر و کمان علاوه بر آنکه به عنوان یک سلاح اساسی در جنگها و در مصاف با دشمنان مورد استفاده قرار می گرفته، به عنوان یک هنر، یک ورزش، یک وسیله برای پر کردن اوقات سرگرمی و جشن ها و بالاخره یک ابزار مهم در تعلیم و تربیت در جامعه آن روزگار مطرح بوده است. تیر و کمان هم از ورزشهایی بوده که بیشتر توسط پهلوانان انجام می شده و شهریاران کمتر به این ورزش علاقه نشان می دادند و عملاً خود بدان می پرداختند.
تیر و کمان در ورزشهایی همچون شکار از ابراز اساسی و از شرایط شکار کردن بود و به علاوه، خود به تنهایی نیز به عنوان یک ورزش مطرح بوده است و از هنرهای آموختنی آن روزگار پهلوانان به حساب می آمده است. تیرو کمان از هنرهای فردی بوده است. و در مکانهای خاصی (میدان تیراندازی) صورت می گرفته است. خارج از این میادین به هنگام شکار کاربرد داشته است و به صورت سواری و پیاده انجام می شد.
لازم به ذکر است در این قسمت به مواردی اشاره شد که تیر و کمان مستقلاً به عنوان سلاح تیراندازی و هدف زنی موضوع ورزش بوده است نه در حکم وسیله ای از وسایل ورزشی دیگر مثل شکار که قبلاً به آن اشاره شده است.
مکان
ایران- میدان
بفرمود تا سنج و هندی درای به میدان در آرند با کرنای
شاهنامه، ص 43
کمان ها گرفتند و تیرخدنگ نشانه نهادند چون روز جنگ
توران- اسپریس
(میدان سوارکاری)
به شبگیر کز خواب برخاستند همه روی میدان بیاراستند
ص 111
نشانه نهادند بر اسپریس سیاوش نکرد هیچ با کس مکیس
هند- میدان
شه هندوان باره را بر نشست به میدان خرامید چوگان به دست
ص 398
ببردند با شاه تیر و کمان همی تاخت بر آرزو یک زمان
زمان
صبح زود: چو بر زد زبانه ز کوه آفتاب
سرنامدار بر آمد زخواب
ص 43
صبح زود: به شبگیر کز خواب برخاستند
همه روی میدان بیاراستند
ص 111
صبح زود: چو زرین شد آب چادر مشکبوی
فروزنده بر چرخ بنمود روی
ص 318
نشانه ها
درخت:
درختی کهن بد به میدان شاه گذشته بر او بر بسی سال و ماه
ص 43 شاهنامه
بزد در میان درخت سهی گذاره شد آن تیر شاهنشهی
نشانه:
نشانه نهادند بر اسپریس سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس
ص111 شاهنامه
یک تیر زد بر میان نشان نهاده بر او چشم گردنکشان
نشانه:
یکی تیر بگرفت و بگشاد دست نشانه بیکچو به بر هم شکست
ص 398 شاهنامه
طبقه:
پهلوانان:
کمان را بمالید دستان سام
برانگیخت اسب و بر آورده نام
ص 43 شاهنامه
شهریار- پهلوان
سیاوش با پهلوانان تورانی
ص 111 شاهنامه
پهلوان: بهرام گور که به صورت یک پهلوان در بارگاه شاه هند حاضر شده بود.
ص 398 شاهنامه
کارکرد
آزمون: هنر نمودن زال در پیش منوچهر برای ابراز لیاقت و اجازه گرفتن از او برای ازدواج بارودابه.
ص 43 شاهنامه
مسابقه در هنگام اوقات فراغت: مسابقه بین سیاوش و قهرمان تورانی (گرسیوز)
ص 111 شاهنامه
به گرسیوز تیغ زن داد مه که خانه بمال و بر آور به زه
بکوشید تا برزه آرد کمان نباید به زه خیره شد بدگمان
از او شاه بستد به زانو نشست بمالید خانه کمان را به دست
ص 398
هنوز نمودن در وقت تفریح و فراغت
ابزار و چگونگی
تیر و کمان و اسب و نشانه
کمان را بمالید دستان سام برانگیخت اسب و برآورده نام
ص43
بزد در میان درخت سهمی گذارده شد آن تیر شاهنشهی
به صورت انفرادی و سواره
کمان ها گرفتند و تیرخدنگ نشانه نهادند چون روز جنگ
نشانه و اسب و تیر کمان. در این مسابقه از تیرهای چارپر
ص112
(خدنگ چارپر) هم استفاده شد.
(سواره و به صورت مسابقه).
به صورت سواره و انفرادی، یعنی بدون حریف فقط زدن
نشانه هدف بوده است.
تیر و نشانه و اسب و کمان:
کمان را به زه کرد بهرام گرد عنان را به بور تکاور سپرد
یکی تیر بگرفت و بگشاد دست نشانه بیکچو به برهم شکست.
پانویس 1
1- در سال 1328 در غار بیستون و تمتمه نزدیکی های کتیبه مهم و تاریخی بیستون پاره ای ابزار سنگی از قبیل پیکان- سرنیزه کارد سنگی یک لبه و دولبه، ابراز مخصوص تراش پیدا کردند که قدمت آنها بین 30 تا 35 هزار سال پیش تخمین زده اند، صفحه 1 و 2 تمدن هخامنشی جلد دوم تالیف علی سامی.
پانویس2
1- برای کسب اطلاع بیشتر به صفحات 10، 11، 137، 138، 139 مجله دانشمند سال چهاردهم شماره 160 بهمن 2535 بررسی مهدی فرشاد استاد دانشگاه شیراز مراجعه شود.
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #13  
قدیمی 07-29-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

منبع سایت تبیان

ورزش در شاهنامه(13)


انواع ورزش ها
فصل پنجم: شنا
در شاهنامه کلاً 3 بار به واژه «شنا« یا «آشناه» بر می خوریم که مراد همان چیزی است که امروزه از این کلمه می فهمیم و هنر در آب حرکت کردن و روی آب ماندن و غرق نشدن.
در شاهنامه ما هیچ گاه به شنا به عنوان یک ورزش بر نمی خوریم و در هیچ کدام از محافل و مراسم و مناسبت هایی که در آنها پهلوانان و شهریاران هنرنمایی می کنند یا به تفریح و بازی می پردازند، از شنا کردن خبری نمی یابیم. اما همان طور که گفته شد در شاهنامه واژه شنا و عمل شنا کردن سه بار به طور صریح بیان شده است. البته برای اثبات وجود شنا در این کتاب نیاز به طول و تفصیل و آوردن سند و مدرک نیست، چون شنا به عنوان ورزش و هنری که به هیچ ابزار و وسیله خاصی نیاز ندارد و شرایط تشکیل دهند آن انسان است و آب و در واقع انسان و طبیعت، می توان گفت از جمله هنرهایی بوده است که انسان از بدو خلقتش ناچار به فراگیری و آموختن آن برای برطرف کردن مشکلات و موانع زندگی بوده است و شنا یکی از قدیمی ترین هنرهای انسان در مصاف با طبیعت بوده است.
اما در شاهنامه وجود «واژه شنا» نشان دهنده آن است که این هنر که امروز هم چه به عنوان ورزش و چه به عنوان یک نکته مهم فراگرفتن مطرح است در روزگار شاهنامه هم وجود داشت و آموزش ها و مربیان خاص خودش را داشته و از جمله آموزش ها و هنرهایی بود که هر پهلوانی می بایست در کنار سایر آموزش ها و هنرهای رزمی به آن آراسته باشد.
البته مشخص نیست که محل شنا کردن صرفاً برای ورزش یا آموزش در آن زمان در کجا بود، استخر، روخانه، رود، دریا... معلوم نیست اما با توجه به این که در فصل شکار به «شکار ماهی» هم اشاره کردیم می توان گفت در آن روزگار «آب» هم مثل دشت و بیابان و کوه و بیشه و... موضوعی بوده است که جامعه آن روزگار به آن توجه داشته اند و سعی می کرده اند هنر مصاف با امواج خروشان آب و همچنین بهره برداری مادی و معاشی از آن را بیاموزند. به سخن امروزیان گفت در آن روزگار می توان به وجود «ورزش های آبی» قائل بود.
شنا در شاهنامه
همان طور که گفته شد در شاهنامه سه بار به واژه شنا بر می خوریم و در این سه بار، در هیچ کدام از موارد به عنوان ورزش و هنرنمایی مطرح نیست. یک بار جنبه پند و حکمت دارد و در مورد بعدی مربوط به یک موضوع است و آن زمانی است که افراسیاب مورد تعقیب ایرانیان قرار گرفته و برای نجات جان خود در آب دریا می پرد و مورد دیگر رستم است که به دست اکوان دیو به یک دریا پرت می شود و با شنا خود را از چنگ نهنگان نجات می دهند.
پند و حکمت:
بزرگان بر آتش نیابند راه
به دریا گذر نیست بی آشناه(1)
مورد دوم:
بپچید و زو خویشتن در کشید
به دریا درون جست و شد ناپدید(2)
وقتی افراسیاب در آب می پرد یعنی این که شنا بلد است که خود را در دریامی اندازد. پس شنا هم جزو آموزش هایی بوده که لااقل شهریاران و پهلوانان (افراسیاب به عنوان نماینده هر دو طبقه) باید آن را می آموختند و به عنوان یک سلاح به آن مسلح می بودند. در صفحه بعد در ادامه همین داستان صریحاً کلمه شنا (آشناه) به کار برده می شود که افراسیاب به وسیله آن خود را به جایی امن و دور از دسترس تعقیب کنندگان می رساند:
به دستش همی کرد و پای آشناه
بیامد به جایی که بد پایگاه(3)
ابزار لازم برای شنا کردن:آب بوده است و دست و پای سالم و بدن آماده قوی.
مورد سوم:
در این(4) صفحه به داستان جنگ رستم با اکوان دیو پرداخته می شود و مرحله اول جنگ رستم در چنگ اکوان دیو اسیر می شد و او رستم را به «دریای ژرف» می اندازد و آن هم البته با مکر و حیله ای که رستم می بندد، یعنی اکوان دیو در همان حال که رستم را اسیر می کند و برفراز دست ها بالا می برد از او می پرسد که تو را در دریا بیندازم یا به کوه بکوبمت. رستم هم که مایل است در دریا انداخته شود، اکوان را به کوبیدنش به کوه ترغیب می کند و اکوان کار برعکس را انجام می دهد و در واقع موافق میل رستم او را به دریا می اندازد:
به دریای ژرف اندر انداختش
چنان چون شنیدش دگر ساختش
همین کز هوا سوی دریا رسید
سبک تیغ تیز از میان بر کشید
نهنگام که کردند آهنگ او
ببودند سرگشته از جنگ اوی
به دست و چپ و پای کردن شناه
به دیگر ز دشمن همی جست راه
...............
ز دریا به مردی به یک سو کشید
بر آمد به خشکی و هامون بدید
در این جا ملاحظه می شود علاوه بر شنا کردن، هنر رزم در آب را هم بلد است و در حین شنا کردن با موجودات خطرناک دریایی (نهنگان) هم مصاف می دهد.
بدین ترتیب ملاحظه می شود که آموزش های رزمی و جنگی آن روزگار بسیار کامل بوده است و در هر منطقه و وضعیت طبیعی و همچنین در شرایط مختلف کاربرد داشته و قابل استفاده بوده است.
شطرنج برای اولین بار در داستان بهرام گور و لنبک آبکش در شاهنامه مطرح می شود. به شکلی اشاره وار و کاملاً گذرا و بدون هیچ توضیحی:
چو بنشست بهرام، لنبک دوید
یکی دست شطرنج پیش آورید
و پس از آن(5) هم اضافه می کند که لنبک بساط خورد و خوراک بهرام را فراهم می کند. یعنی شطرنج به عنوان یک وسیله پذیرایی و سرگرمی مهمان در اینجا مورد استفاده قرار گرفته است. با این که در داستان لنبک، صرفاً به واژه شطرنج اشاره می شود و این که چنین چیزی موجود بوده است و در خانه آدم های عادی و حتی فقیر جامعه مثل لنبک آبکش موجود بوده است. در پنجاه و شصت صفحه بعد وقتی سخن از دوران انوشیروان است و دانشمند بزرگی چون بزرگمهر، داستان آوردن شطرنج به وسیله فرستاده ای از هند و امتحان کردن بزرگمهر نقل می شود و بزرگمهر به خوبی و با استادی به نحوه بازی شطرنج پی می برد و مهره ها و نوع و طریقه حرکت آنها را بیان می کند و... سپس خود بازی نرد را از روی شطرنج ابداع می کند.(6)

دو صفحه بعد یعنی 440 در بخش جداگانه ای تحت عنوان گفتار در پیدا شدن شطرنج، به چگونگی پیدایش و ابداع شطرنج می پردازد که این داستان در حدود 5 صفحه از شاهنامه را به خود اختصاص می دهد اما نتایجی که می توان از داستان پیدایش شطرنج طبق نقل شاهنامه پیدا کرد این است که اولاد شطرنج خیلی پیش از دوران انوشیروان و بزرگمهر وجود داشته اما به دربار شاهان راه نداشته است و شهریاران بیشتر به ورزش های جسمانی و هنرنمایی های رزمی پهلوانان علاقه داشته اند و کمتر به بازی های فکری رغبت نشان می داده اند. چنان که دیدیم در چند نسل قبل از دوران انوشیروان در خانه لنبک آبکش شطرنج وجود داشته است. نتیجه بعدی این که طبق داستان شاهنامه شطرنج ابتدا در «هندوستان» به وجود آمده است و مهره ها و حرکات مهره ها و ... در آن جا اختراع شده است که در این باره نظرهای متفاوتی ارائه شده است و مثل اکثر ورزش ها از جمله فوتبال که دقیقاً جایگاه و خاستگاه اصلی آنها مشخص نیست و یکی چین و دیگر انگلیس و ... را مطرح می کند در مورد شطرنج هم همین امروز هم بحث هست که جایگاه اصلی آن کجاست و در کدام کشور ابداع شد.
گروهی معتقدند در ایران، طبق گفته شاهنامه در هند و ... رالف لینتون، نویسنده کتاب معروف «سیر تمدن» معتقد است بازی شطرنج در مصر ابداع شده و به سراسر جهان گسترش یافته است. لینتون در بحث تمدن های آفریقایی در دوران پیش از تاریخ و در فصل مربوط به مصر وقتی راجع به «خدایان و مذهب» در مصر سخن می گوید، می نویسد: «در سراسر خاک مصر مجموعاً 42 ایالت وجود داشت که همه دارای حکومتی مستقل و پاره ای اختلافات تمدن محلی بودند» (7) و هر ایالتی خدای مخصوص خود را می پرستید و «با ترقی و تنزل هر شهر و ایالتی اهمیت خدایان آنها نیز اوج و حضیض می یافت.»(8)
سپس او درباره این شهرها و خدایان مخصوص به آنها سخن می گوید تا می رسد به «هرموپولیس».
«در هر موپولیس خدای اصلی توت بود که به شکل آدمی با سر و منقار لک لک نشان داده می شد. وی، گردش فصول وچرخش ماه و ستارگان را در قبضه اختیار داشت و خط هیروگلیف و ریاضیات و حسابداری و زبان های محاوره و جادو و قانون خلاصه بازی شطرنج را اختراع کرده بود(9) و... .»
همان طور که گفته شد ادعای اختراع بازی شطرنج در مصر در زمان تمدن های پیش از تاریخ مصری مطرح شده است، در حالی که می دانیم که دوران انوشیروان و... دوران تاریخی است و البته فردوسی بعد از نقل کامل داستان پیدایش شطرنج در آخرین بیت می گوید:
سرآمد کنونی بر من این داستان
که بشنیدم از گفته باستان
به هر حال آنچه که از شاهنامه بر می آید، خاستگاه شطرنج در ایران نبوده است اما این بازی در ایران هم گسترش و رواج داشته است و البته نکته مهم این است که در شاهنامه شطرنج به عنوان «ورزش»، مطرح نبوده است و پهلوانان آموختن آن را برای انجام وظایف و کارکردهای خود ضروری و لازم نمی دیدند. اما چون شطرنج امروز به عنوان ورزش در جهان و از جمله در کشور ما مطرح است، ما هم در بحث ورزش در «شاهنامه» به آن پرداختیم. در واقع شطرنج در روزگار جدید و ورزش های مدرن به عنوان ورزش مطرح و قلمداد شده و می شود.
نکته آخر در مورد شطرنج در شاهنامه این نکته است که این بازی فکری در دوران آسودگی و فراغت به عنوان یک وسیله تفریحی و سرگرمی به کار می رفته است. آنچنان که چوگان و شکار و... در صفحه 501 و 502 در داستان خسرو و پرویز که خسرو و پرویز پادشاهی خود را به چهار بخش تقسیم می کند و بخش چهارم آن به چهار بهره تقسیم می شود که بهره اول آن:
از آن بهره ای گوی و میدان و تیر
یکی نامور پیش او یاد گیر
دگر بهره زو کوه و دشت و شکار
کز آن تازه گشتی ورا روزگار
و بهره دوم از بخش چهارم:
دگر بهره شطرنج بودی و نرد
سخن گفتن از روزگار نبرد
و البته همان طور که ملاحظه می شود شطرنج در بهره ای جداگانه از ورزش هایی همچون گوی و میدان و تیر مطرح می شود. هر دو در ایام فراغت است ولی در دو بخش و کلاس متفاوت.
پاورقی
1- شاهنامه، ص 301.
2- شاهنامه، ص 253
3- شاهنامه، ص 254
4- شاهنامه، ص 193
5- شاهنامه، ص 381
6- شاهنامه، ص 438
7 و 8- شاهنامه، سیر تمدن – رالف لنیتون، 388 و 387
9- سیر تمدن – ص 288
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #14  
قدیمی 07-29-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

منبع سایت تبیان

ورزش در شاهنامه (14)




فصل هفتم: ورزش های دیگر
تاکنون درباره ورزش هایی سخن گفتیم که در شاهنامه صریحاً به آنها اشاره شده است. به طوری که موارد و جزئیات این ورزش ها با مطالعه شاهنامه دستگیر خواننده می شود. با این حال در شاهنامه در روزگاری که داستان های شاهنامه در آن اتفاق می افتد، یعنی از دوران پیشدادیان تا پایان دوره ساسانی، ورزش های دیگری وجود دارند که در این کتاب بزرگ یا اصلاً درباره کارکرد ورزشی آنها توضیح داده نشده مثل مشتزنی، ارابه رانی، پرتاب نیزه که در هنگام جنگ ها و پیکارها در میادین نبرد ذکری از آنها می رود یا اگر اشاره شده است به عنوان یک رشته ورزشی مستقل مطرح نشده و بیشتر حکم زمینه استفاده از عناصر و ابزار یک رشته ورزشی دیگر را دارند. مثل سوارکاری که در حکم وسیله یا شرط ضروری برای انجام ورزش هایی چون چوگان، شکار و ... بوده است. به علاوه در شاهنامه شطرنج هم مطرح است، این بازی در آن روزگار بیشتر در حکم وسیله سرگرمی بوده است حال آن که امروز در زمره ورزشی قرار دارد که تشکیلات جهانی آن زیر نظر کمیته بین المللی المپیک اداره می شود برای این که در تکمیل این بخش گام دیگری برداشته باشیم، در صفحات بعدی با استفاده از منابع خارج از شاهنامه، درباره ورزش های ذکر شده و ریشه های تاریخی آنها اطلاعاتی ارائه می شود با این اعتقاد که این ورزشها در زمان رخ دادن داستان های شاهنامه حتماً وجود داشته اند اما به دلایلی که در فوق اشاره شد، در کتاب حکیم طوس به طور مستقل و مفصل درباره آنها به اطلاعات جامع و کاملی بر نمی خوریم.
زور آزمایی (مچ انداختن)
یکی دیگر از ورزش هایی که در واقع به طور غیررسمی انجام می شده است منظور آن زهر چشم گرفتن و نشان دادن قدرت زور و بازو بود، «زورآزمایی هنگام دست دادن و مصافحه کردن» بود که در چند قسمت شاهنامه و در ملاقات پهلوانان با یکدیگر یا با شهریاران به چشم می خورد. امروز هم چیزی با نام «مچ انداختن» در میان ورزشکاران وجود دارد که شباهت به کار پهلوانان شاهنامه دارد.
زورآزمایی هنگام دست دادن در واقع منظور زهر چشم گرفتن است (چیزی مثل مچ انداختن امروز)
یکی دست بگرفت و بفشارش
پی و استخوان ها را بیازاردش(1)
یکی دست بگرفت و بفشارش
همی آزمون را بیازاردش(2)
...............
بدان خنده اندر میفشرد چنگ
ببردش رگ از دست و از روی رنگ
بشد هوش زان مرد زورآزمای
ز بالای اسب اندر آمد به پای
...............
بیفشرد چنگ سرافراز پیل
شد از دود چنش به کردار نیل
میفشرد چنگ کلاهوی سخت
فرو ریخت ناخن چو برگ از درخت
زور آزمایی (به هنگام دست دادن) (3):
اسفندیار دست رستم را:
بیفشرد چنگش میان سخن
ز برنا نپیجید مرد کهن
رستم دست اسفندیار را:
همی گفت و چنگش به چنگ اندرون
همی داشت تا چهر او شد چو خون
مشتزنی
امروزه یکی از ورزش های پرطرفدار در جهان است که در دو کلاس حرفه ای و آماتور در سطح جهان برگزار می شود. در شاهنامه ما به هیچ کدام از این دو شکل مشتزنی و اصولاً ورزشی به اسم مشتزنی برخورد نمی کنیم، ولی وقتی ملاحظه می شود که در بعضی از نبردها از ضربات مشت هم استفاده می شده است، بعید نبود که از جمله هنرهای رزمی آن روزگار که توسط اساتید و مربیان آموزش داده می شد، هنر استفاده از پنجه های گره کرده هم آموخته می شد و برای تقویت آنان تمریناتی هم داده می شده است.
بدانگه کجا رزمشان شد درشت
دو تن رستم افکند زیشان به مشت(4)

کمند اندازی
کمندی بر آن کنگره در ببست
گره زد برو چند ببرد دست
* رام کردن حیوانات وحشی: هنر و ورزش
سواری، رام کردن اسب های وحشی: رستم و رخش(5)
• درباره سوارکاری و اهمیت آن در انجام سایر ورزش ها، باید دانست سوارکاری یک پیش شرط و مقدمه لازم بوده است.
دویدن، دو
چو آن دید برگشت آمد دوان
کزیشان کسی نیست روشن روان(6)
دراین جا به صورت ورزش مطرح نیست ولی چون امروزه دو دویدن به عنوان یک ورزش رسمی و بین المللی مطرح است، می توان گفت آن روزگار هم دویدن وجود داشته و سهل است که به صورت مسابقه و تفریح انجام می شده است.
چون آن دید برگشت و آمد دوان
کزیشان کسی نیست روشن روان(7)
تیغ بازی و شمشیر بازی
مسلم و حتمی است که از جمله آموزش های رزمی آن روزگار «شمشیر بازی» بوده است. به خاطر کاربرد زیادی که این سلاح در جنگ ها و نبردها داشته است، اما آیا در آن زمان به هنگام تفریح و فراغت از شمشیربازی به عنوان ورزش و وسیله ای برای هنرنمایی هم استفاده شده است؟ در شاهنامه روشن نیست. هر چند تیغ بازی ترکیبی است که در شاهنامه چندین مورد به آن بر می خوریم. مثلاً:
که با دشمنم تیغ بازی کنید
بدین گونه در جنگ تاز کنید(8)
تاریخچه دویدن در ایران
شک نیست که بشر از قدیم الایام و از روزگاران بسیار دور، هنگامی که در غارها و جنگل ها زندگی می کرد، برای به دست آوردن غذا و فرار از خطر، مجبور به راه رفتن و دویدن بوده است. از انسان های اولیه آنهایی موفق بودند که می توانستند سریع تر حرکت کرده و در مصاف با حیوانات بهتر عمل نموده و در صورت لزوم موفق به فرار گردند.
در تمام اعصار و قرون، بشر سرعت را دوست داشته است، اما در روزگاری که به جز پاها، وسیله ای دیگر برای حرکت نداشت، یگانه عامل برتری انسان ها سرعت عملشان بود.
هنگامی که بشر خانه و کاشانه برای خود ترتیب داد، زود رسیدن به هدف را مورد توجه قرار داد، قرن ها سرعت عمل در کارزار عامل اصلی برتری محسوب می شد، از این رو به دویدن اهمیت زیادی می دادند.
براساس نوشته های مورخین یونانی، در ایران مسابقات دو و پنجگانه انجام می شده و دوندگان در حضور شاه دویده و جوایز خود را از شاه دریافت می کرده اند.
استرابون مورخ نامی پیش از میلاد در این مورد می نویسد:
«... شاه ایران به برندگان دو و فاتحین مسابقات پنجگانه جایزه می دهد...»
در جای دیگر می نویسد: «... جوانان ایرانی باید قبل از طلوع آفتاب برخیزند، صدای بوقی از مفرغ آنها را بیدار می کند، بعد آنها در جایی جمع می شوند آنها را به دسته های پنجاه نفری تقسیم کرده، هر یک را به پسر پادشاه یا پسر یک والی می سپارند، این شخص که رئیس دسته است، دسته خود را تا مسافت 30 الی 40 استاد(9) می دواند.»(10)
پادشاهان و ساتراپ ها برای این که پیام ها را رد و بدل کنند، پیک ها و قاصدانی در دربار و تشکیلات دولتی حاضر و آماده داشتند و هنگامی که به طور مخفیانه و دور از چشم این و آن نیاز به ارسال پیام های محرمانه داشتند، مخصوصاً در زمان جنگ، از این افراد استفاده می کردند.
پیک ها و قاصدان تعلیمات به خصوص می دیدند و آنان را طوری تعلیم می دادند که در صورت لزوم می توانستند روزها و شب ها با گرسنگی و تشنگی مقابله کنند، ضمناً تمرینات مداوم راه پیمایی و دویدن آنها را ورزیده می کرد و به طور تحسین آمیزی در مقابل خستگی استقامت و تحمل می نمودند، اما در هنگام عادی از چاپارهای شاهی که در دنیا نمونه بود، بهره می گرفتند.
در دوران ساسانیان از چهارپایان برای سواری و حمل بار استفاده می کردند، اکثر مردم فاصله بین شهرها و دهات را پیاده می پیمودند، قاصدان و دوندگانی چابک، به اطراف و اکناف کشور فرستاده می شدند، آنها ضمن رساندن اخبار و فرمان ها و دستورات و پیام ها، اطلاعات لازم را به دست آورده و در بازگشت گزارش می دادند.
در قرون بعد، از دوندگانی برای ارسال خبر استفاده می گردید که شاطر نام داشتند. وظیفه شاطران در هنگام صلح و جنگ برقراری ارتباطات بین نقاط مختلف ایران بود. نظر به این که ایران کشوری پهناور است، حرفه شاطری اهمیت زیادی داشت.
علاوه بر اینها رشته های ورزشی همچون دویدن، اسب سواری و حتی مسابقه اسب دوانی، ارابه رانی، پرتاب نیزه و ... به عنوان ورزش هایی که در شاهنامه به عنوان ورزش از آنها اسمی برده نشده است اما با توجه به شرایط آن روزگار و استفاده وسایلی مثل نیزه و حیواناتی مثل اسب در میادین جنگ، نتیجه می گیریم که حتما، دروقت فراغت و مشق و تمرین نظامی و آماده سازی رزمی یا حتی شکار رفتن و ... نیز مردم آن روزگار با آنها سر و کار داشته اند.
پاورقی
1- شاهنامه، ص 70
2- شاهنامه، ص 71
3- شاهنامه، ص 306
4- شاهنامه، ص 245
5- شاهنامه، ص 57
6- شاهنامه، ص 247
7- فردوسی - شاهنامه، ص 247
8- فردوسی - شاهنامه، ص 79
9- هر استاد در حدود 193 متر بود و جمعاً برابر حدود 6 تا 8 کیلومتر می دویده اند.
10- سامی. علی. تمدن هخامنشی. چاپخانه فولادوند. شیراز 1341 جلد اول صفحه 315 نقل از تاریخ پیرنیا ص: 1543

http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=110
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #15  
قدیمی 07-29-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ورزش در شاهنامه 15

ورزش های شاهنامه ای




بخش دوم
اشاره
پس از بررسی ورزش های شاهنامه ای که مجموعاً هفت فصل از این سلسله مطالب را به خود اختصاص داد، در ادامه و در فصل هشتم از بخش دوم، به مسئله مربیگری و آموزش در شاهنامه می پردازیم. وقتی معلوم شد که در دوران هایی که داستان های شاهنامه در آن اتفاق می افتد، ورزش وجود داشته و ورزشکاران، خود به خود روشن است که کسانی هم به عنوان معلم و مربی وجود داشته اند که تجربیات خود و متون رشته های مختلف ورزش رزمی را به شاگردان انتقال می دادند. در این فصل، طی دو شماره، مسئله مربی و آموزش را در شاهنامه از زوایای مختلف مورد بررسی قرار می دهیم.
فصل هشتم:
مربی و آموزش
با استناد به اشعار شاهنامه، ملاحظه می شود که هیچ کدام از شخصیت های این کتاب به طور ذاتی و خود به خودی قادر به استفاده از مهارت های رزمی و ورزشی نبوده اند و آراسته بودن به این مهارتها و هنرها؛ "اکتسابی" و طی آموزش و تعلیم و تربیت به دست می آمده است همان طور که پیش از این همه گفته شده، ورزش و آموزش های ورزشی جسمانی یکی از مهمترین ابزار تعلیم و تربیت در آن روزگار بوده است و کسب توانایی های جسمی و هنرهای رزمی همان قدر اهمیت داشته که پرورش عقل و آموزشهای علمی، و سهل است که این هر دو بعد آموزشی همزمان با هم و در آن واحد انجام می شده و هدفهای اخلاقی و اجتماعی هم داشته است. یعنی در همان موقع که نوآموزان، فن جنگ و هنر استفاده از سلاحهای رزمی را می آموخته اند. به آنها موقع و مناسبت کاربرد آن را نیز گوشزد و آموزش داده می شده، چنانکه در بحث ملازمت ها(1) اشاره شد، زور و بازو همیشه همراه با علم و خرد و اخلاق و خدا و ... مطرح می شده است.
به هر حال آنچه منظور و هدف ما در این فصل است این است که یک بار دیگر روی مساله نقش تربیتی و آموزشی ورزش در آن روزگار تاکید شود و از ورزش و آموزشهای ورزشی (رزمی) به عنوان یکی از ضروری ترین و عمده ترین وسایل تعلیم و تربیت در آن روزگاران نام برده شود و دیگر این که نشان دهیم که در شاهنامه به موضوع "مربیان" ورزش هم بر می خوریم. یعنی چیزی که امروز نیز وجود دارد. البته در آن زمان کودکان در سنین معینی زیر نظر مربیانی آشنا به مسائل ورزشی و هنرهای رزمی و پرورش جسمانی آموزشهای لازم را می دیده اند. این مساله در هر سه فصل شاهنامه به چشم می خورد و به این ترتیب نقش حساس مربیان در تربیت نیروهای رزمی و کارآمد و برای دفاع از کشور و... معلوم می شود.
نکته دیگر این که در شاهنامه شاید گوهر و نژاد امری ذاتی باشد ولی کسب هنر و فن رزم و... اکتسابی بوده و آموزشهای رزمی حتی برای آنان که گوهر و نژاد پهلوانی داشته اند لازم بوده است.
مربی در شاهنامه در باره شهریاران و پهلوانان مطرح است و این که فرزندان اینها چگونه آموزش می دیده اند اما وضعیت آموزش فرزندان مردم عادی و عامی معلوم نیست به چه شکلی بوده است.
آزمون و آزمایش
همان طور که در بحث کارکردهای ورزش گفته شد یکی از کارکردهای ورزش آزمون و آزمایش پهلوانان است و یکی از موارد آزمون، امتحانی است که شاگردان به مربیان پس می داده اند. معمولاً پس از پایان دوره تعلیم و تربیت شاگردان به وسیله مربیان یا به وسیله پدران خود یا به وسیله هر دو مورد آزمایش و آزمون قرار می گیرند واینان باید به طور عملی و در میدان رزم، نشان دهند که تا چه حد از آموزشها بهره برده اند و چقدر هنرهای رزم و مبارزه را در عمل می توانند به کار بندند. این مرحله آزمون در واقع مرحله گذار از سنین نوآموزی و آموزشی به مرحله کامل شدن و حضور در صحنه اجتماع و قدم نهادن در رکاب پهلوانان و نام آوران است.

به علاوه در بعضی موارد، این مرحله ای است که در آن تکلیف حکومت ها و تاج و تخت مشخص می شود بدین ترتیب باز هم اهمیت تعلیم و تربیت های رزمی و جسمی و به تعبیر امروزیان "ورزش" بهتر روشن می شود. آنچه ملاک تاج و تخت و حکمرانی است، شجاعت و هنر رزم است نه سن و سال و حتی علوم ذهنی و فکری و ... البته در شاهنامه به آموزنهای دیگری برمی خوریم مثل آزمایش پاک بودن افراد... و آن را در داستان سیاوش و عبور او به طور سالم از آتش و برائت از اتهامی که سودابه نامادری اش به او بسته بود یا آزمایشهای علمی و فکری و ...
اما آنچه در این نوشته، مورد نظر است و با عنوان تحقیق می خواند، مساله آزمونهای ورزشهای جسمی و رزمی است که به موارد مهم آن در شاهنامه اشاره می شود:
نکته دیگر این که به غیر از پایان دوران آموزش، در مواردی دیگری نیز مثل دستیابی به تاج و تخت در حالت رقابت و... از آموزنهای رزمی و هنرنمایی های ورزشی مثل سواری و تیراندازی و ... استفاده می شده است.
اهمیت آزمون و کارکرد آن
همان طور که گفته شده کارکرد اصلی آزمون این بود که در پایان آن نتیجه گیری شود که آیا فرد نوآموز نوخاسته می تواند گام در میدان واقعی مبارزه بگذارد و در رکاب پهلوانان و نامداران سواری کند یا خیر...؟ البته آزمون، کارکردهای دیگری هم داشته مثل ارزیابی کار مربیان و ... اما آنچه از همه مهمتر بوده است و در واقع هدف اصلی آزمون بوده است همان بود که گفته شد و در زبان فریدون به روشنی و صراحت بیان شده است.
وقتی فریدون از سرنوشت پدرش و حکم ضحاک با خبر می شود، برای انتقام گرفتن مصمم می شود. فرانک، مادر فریدون، او را از این کار نهی می کند و می ترساند و این که هنوز جوان است و جهان را به چشم جوانی مبین و ...:
فریدو چنین پاسخ می دهد:
چنین داد پاسخ به مادر که شیر نگردد مگر به آزمایش دلی
کنون کردنی کرد جادوپرست مرا برد باید به شمشیر دست
بپویم به فرمان یزدان پاک برآرم زایوان ضحاک خاک(1)
آزمایش زال توسط منوچهر2)
نشاندش به آنجا که آرام بود همی خواست مرزال را آزمود
و...
آزمون سیاوش توسط کاوس:
پس از آن که سیاوش در نزد رستم آموزش های رزمی و بزمی ... می بیند در مراجعت به نزد پدرش از طرف پدر نیز مورد آزمایش واقع می شود.
چنین هفت سالش همی آزمود
به هر کار جز پاک زاده نبود (3)
مبارزه رستم با پیل سفید (4)
رستم علاوه بر سومندی و نیروی مادرزادی، فقط وقتی در مبارزه با پیل سفید موفق و پیروز از میدان به در می آید از سوی زال رسماً وارد جرگه پهلوانان می شود و به او ماموریت داده می شود تا به کوه سپند برود دژ را فتح کند.
در واقع مبارزه با حیوانات امتحانی بود برای پس دادن درسها و آموزشها و در صورت موفقیت قدم گذاشتن در صف پهلوانان و حضور در میادین واقعی مبارزه. این آزمایش چند بار دیگر در شاهنامه اتفاق می افتد که در صورت لزوم به آنها اشاره می کنیم:
مبارزه بهرام با شیران: بهرام وقتی تاج را از میان دو شیر درنده برمی دارد، مجوز بر سر نهادن آن را هم پیدا می کند و...
آزمودن شجاعت و دلیری فرزندان در آن روزگار شجاعت ملاک برتری نه سن و سال
آزمایش فریدون فرزندان را، به وسیله نبرد با اژدهایی که از دهانش آتش بیرون می آمد. این آزمایش ضمن آن که شجاعت و دلیری فرزندان را نشان داد، ملاک نامگذاری روی فرزندان که زن داشتند اما هنوز اسم نداشتند شد. (سلم- تور- ایرج) و همچنین نامگذاری روی همسران ایشان از سوی فریدون
(آرزوی- آزاده- خوی- سهی) و بالاخره اسباب تقسیم کشور میان سه برادر شد. (توران و رم و ایران).
در واقع شجاعت و خوب جنگیدن، ملاک اسم گذاری و تقسیم سرزمین بین فرزندان شد، نه کوچکتری و بزرگتری و سن و سال.

سلاحی که فرزندان فریدون استفاده کردند:
سلم: بدون استفاده از سلاح با توجیه عقلی! از میدان گریخت:
پسر گفت با اژدها روی جنگ ببند خرد یافته مرد هنگ
تور: کمان و بعد فرار:
میانه برادر چو او (اژدها) را بدید
کمان را به زه کرد و اندر کشید
ایرج: تیغ و کشتن اژدها:
چو کهتر پسر نزد ایشان رسید
خروشیدکان اژدها را بدید
سبک تیغ را بر کشید از نیام
عنان را گران گرد و بر گفت نام
کیخسرو و فریبرز
علاوه بر داستان فریدون و فرزندانش وقتی کیخسرو به ایران می آید و قرار می شود جانشین کیکاووس شود، فریبرز به تحریک و راهنمایی طوس، خود یک پا مدی می شود. فریبرز برادر سیاوش و عمومی کیخسرو است. برای آن که معلوم شود کدام یک از این دو برترند، قرار می شود هر کس دژ بهمن را فتح کند، او شهریار و جانشین کیکاووس باشد. این مسابقه یا آزمون صورت می گیرد و در پایان کیخسرو که از طرف گودرز حمایت می شود، پیروز می شود و تاج و تخت به او می رسد.
سال های شروع و پایان آموزش
در بخش دوم این رساله به نقل از مورخان و تاریخ نگاران در باره سنین شروع و پایان آموزش مفصلا صحبت شد. در این قسمت می خواهیم با توجه به ابیات شاهنامه ببینیم سنین آموزش از نظر شاهنامه چه سالهایی بوده است.
با توجه به اشعار شاهنامه در مورد سنین شروع آموزش ورزشی و رزمی می توان گفت هفت سالگی، سن غالب و مطرح برای شروع این نوع آموزشها بوده است یعنی در واقع همان چیزی که مورخان مثل استرابون و هرودوت و ویل دورانت می گویند.
دو ساله شد آن خرد گو هفت سال دلاور گوی گشت با فرویال
دو موید گزین کرد پاکیزه رای هنرمند و گیتی سپرده به جای
پریشان سپرد آن دو فرزند را دو مهتر نژاد خردمند را (5)
چو بر هفت شد رسم میدان نهاد هماورد و هم رسم چوگان نهاد (6)
و این طور که از اشعار شاهنامه بر می آید اکثراً تا ده سالگی همه آموزشهای لازم را می دیده اند و بسیاری از پهلوانان شاهنامه مثل رستم، سهراب، سیاوش و کیخسرو از ده سالگی به بعد کاملا برای هنرنمایی کردن و حضور در میدان رزم و مبارزه با حیوانات و ... حاضر و مهیا بودند.
چو شد هفت ساله گو سر فراز هنر با نژادش همی گفت راز
زچوبی کمان کرد و از روده زه زهر سو برافکند برزه گره
ابی پروپیکان یکی تیر کرد به دست اندر آهنگ تخجیر کرد
چوده ساله- شد گشت گردی سترگ به جنگ گراز آمد و رزم گرگ
وز آن جایگه شد به شیر و پلنگ همان چوب خمیده اش ساز جنگ (7)
چو شد هفت ساله به منذر چه گفت ... زمن کودک شیرخواره مسار
بداننده فرهنگیانم سپار .......................................
بدو گفت منذر که ای سرفراز به فرهنگ نوزت نیامد نیاز...
پایان آموزش
چو شد آن نامور بر سه شش – 18 سال دلاور گوی گشت خورشیدنش
به موبد نبودش به چیزی نیاز زفرهنگ و چوگان و ازیوز و باز (8)
ابیات فوق مربوط است به داستان دوران کودکی و آموزش بهرام گور که در دوران تاریخی شاهنامه اتفاق افتاده است. دراین دوران همان طور که انتظار می رود مسائل و داستان ها بیشتر حالت طبیعی دارد تا فوق العاده و اغراق آمیز. بهرام که در جای خودش یکی از پهلوانان نامدار و هنرمند است و در تاریخ هم از دلاوری و هنررزم و شجاعت او سخن بسیار گفته شده است، در هجده سالگی از لحاظ آموزش و تعلیم خود کفا می شود و دیگر نیازی به معلم و مربی ندارد. در حالی که در بخش پهلوانی شاهنامه که سند تاریخی ندارد و بیشتر ساخته ذهن شاعران و مردم است، اکثر قریب به اتفاق پهلوانان در ده سالگی از لحاظ هنرهای رزمی و آمادگی جسمانی کاملاً آماده اند و در این سن و سال هنرنمایی ها که باعث شگفتی دیگران می شود می کند.
پاورقی
1- فصل دوم از بخش اول همین رساله
2- فردوسی، شاهنامه ص 11
3- فردوسی، شاهنامه ص 42
4- فردوسی، شاهنامه ص 100
5- فردوسی، شاهنامه ص 45
6- فردوسی، شاهنامه ص 441
7- فردوسی، شاهنامه ص 366
8- فردوسی شاهنامه ص 124
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #16  
قدیمی 07-29-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ورزش در شاهنامه (16)

ورزش های شاهنامه ای



بخش دوم


اشاره

پس از بررسی ورزش های شاهنامه ای که مجموعاً هفت فصل از این سلسله مطالب را به خود اختصاص داد، در ادامه و در فصل هشتم از بخش دوم، به مسئله مربیگری و آموزش در شاهنامه می پردازیم.


محل آموزش

یکی از نکاتی که در مورد تربیت و آموزش کودکان و نوآموزان در شاهنامه دیده می شود، این است که معمولاً اینان در محیطی خارج از محل زندگی و موطن اصلی تحت تعلیم و آموزش قرار می گیرند. گویا این دور بودن از محیط» و «جدا افتادن از وابستگی های خانوادگی و...» خود یکی از اصول تربیت و تعلیم بوده است، در شاهنامه این موضوع البته بیشتر در مورد شهزادگان و شهریاران به چشم می خورد. البته این می تواند دلایل دیگری مثل جدا بودن محیط زندگی پهلوانان به عنوان مربیان رزمی و ورزشی از محیط و محل زندگی شهریاران باشد. ولی فرض اول می تواند بیشتر به صحت نزدیک باشد. برای آبدیده شدن علاوه بر تمرینات و روشهای آموزشی خاص و مستقیم، در غربت بودن و... نیز خودش می توانست بسیار مؤثر باشد. پس یکی دیگر از مسائلی که در آموزشهای ورزشی و رزمی در شاهنامه باید بدان توجه داشت این است که نوآموزان و کودکان به اختیار (بهمن) و... یا بازی تقدیر (کیخسرو) ... در محیطی دور از خانواده و نزدیکان آموزش می بینند و تربیت می شوند.
فریدون – نزد گاو – کوه البرز – نزد پارسایان
منوچهر – نزد سام – زابلستان
سیاوش – نزد رستم – زابلستان
کیخسرو – نزد شبانان – توران
زال – سیمرغ – کوه قاف
بهمن – رستم – زابلستان
بهرام – منذر و نعمان – سرزمین تازیان


تخصص در امر مربی گری

در بخش پیشین که درباره شخصیت و طبقه مربیان بود، به موارد و مسایلی که آموزش داده می شد نیز اشاره و پرداخته شد. همانطور که در آنجا نیز گفته شد، ظاهر قضیه این است که با استناد به آن اشعار یک مربی مثل رستم همه هنرها و فنون از رزمی گرفته تا بزمی را به شاگردان خود می آموخته. البته می توان این حدس را هم زد که در دستگاه پهلوانان، مدارس یا مکان هایی بوده خاص شاگردانی که برای آموزش می آمدند و این شاگردان توسط مربیان مختلف آموزش می دیدند. این البته حدس است و در شاهنامه اشاراتی به این مدارس با این مشخصات نشده است.
اما آنچه که مسلم است این است در آن دوره مسأله تخصص در امر آموزش مطرح بوده و اگر از چهره های فوق العاده و غیرمعمولی مثل رستم و سام بگذریم، اکثر آموزگاران و مربیان فاقد جمع تخصص ها بوده اند. یک شاگرد و نوآموز را مربیان مختلف تحت هدایت و آموزش قرار می دهند.
این مساله در داستان آموزش بهرام به خوبی و به صراحت بیان شده است، همان طور که می دانیم بهرام را به منذر تازی می سپرند و او بهرام را به سرزمین خودش می برد تا تربیت کند. منذر یک آدم حرفه ای در این کار است و مربیان زیادی زیر نظرش کار می کنند. هر کدام از این مربیان و البته بهترین آنها؛ یک جنبه و زمینه آموزش را برعهده می گیرند و بهرام را تعلیم و آموزش می دهند.
در شاهنامه در این مورد چنین می خوانیم:
سه مؤبد نگه کرد فرهنگجوی
که در شارشان بدی آبروی
یکی تا دبیری بیامودش
دگر آنکه نخجیر بازان و یوز
بیاموزدش کان بود دلفروز
سه دیگر که چوگان و تیر و کمان
همان گردش تیغ باید گمان
چپ و راست پیچان عنان داشتن
میان یلان گردن افراشتن
دگر آنکه از کار شاهنشهان ص 374
ز گفتار و کردار کارآگهان و ...(1)


اصطلاحات

اصطلاحات متفاوتی در مورد مربیان وجود داشته و این طبقه را با واژه های مختلف می نامیدند که در زیر به رایج ترین آنها اشاره می شود:
دایه، پروردگار، دایگان، پروراننده، آموزگار، جهان دیدگان،
پروراننده:
بدان پروراننده گفت ای پدر ص 322
نباید زمن گازری کارگر…(2)
دایه (زال خطاب به بهمن):
همان کهتر دایگان تو بود ص 319
به لشگر ز پرمایگان تو بود (3)
آموزگار (در داستان اسکندری):
هنرها که باشد شهان را به کار ص 325
سکندر بیاموخت ز آموزگار(4)
جهان دیده:
جهان دیدگان را ز کشور بخواند ص 375
… شما را سپردم به آموختن (5)
دایگان:
سوی دایگانی فرستد مگر ص 376
که منذر مرا به زمام و پدر (6)
پروردگار (کیخسرو درباره رستم):
که اویست پروردگار پدر ص 140
و زویست پیدا به گیتی هنر (7)
این اصطلاحات همگی معنایی را که امروز ما از «مربی» می فهمیم تداعی می کنند هر چند که امروزه مربیان ورزش مثل مربیان آن روزگار، تأثیری در کل زندگی اجتماعی افراد ندارند و متأسفانه دایره مسئولیت ایشان به آموزش مسایل تکنیکی و تاکتیکی ورزش محدود شده است است تا آموزش راه و رسم زندگی و اخلاق پهلوانی.


مربیان چه کسانی بودند؟ و چه آموزشی می دادند؟

در شاهنامه مربیان و به ویژه مربیان ورزش و آموزشهای رزمی از طبقه پهلوانان بوده اند البته در بعضی موارد فقط نامی از مربی برده می شود و ویژگی طبقاتی و شخصیتی آنان مشخص نمی شود البته در بعضی موارد هم بر می خوریم به این که مربی، «حیوان» است!

مثلاً در داستان زال می بنیم که سیمرغ زال را پرورش می دهد و بزرگ می کند و حتی او از آموزش می دهد. اما آنچه که از شاهنامه برمی آید اکثر قریب به اتفاق مربیان شاهنامه را پهلوانان تشکیل می دهند.نکته دیگر این که در چند مورد دیده می شود که یک شاگرد از چند مربی برای آموزشهای مختلف استفاده می کرده است. یعنی در آن روزگار در امر مربی گری موضوع «تخصص» مطرح بوده است.
در ذیل با استناد به اشعار شاهنامه سعی می کنیم منظور خود را بهتر برسانیم:
پهلوانان به عنوان مربی: همان طور که گفته شد مسئول آموزشهای جسمانی و رزمی جوانان، پهلوانان بوده اند. حتی در بعضی موارد می خوانیم که پهلوانان نه تنها آموزشهای ورزشی می داده اند بلکه هنرهای و آموزشهای دیگر را هم ی دادند… مثلاً در داستان بهمن و رستم، می بینیم که رستم در نامه ای که به پدربزرگ بهمن یعنی «گشتاسب» می نویسد می گوید:
هنرهای شاهانش آموختم ص 314
از اندرز وام خرد توختم (8)
البته این شاید بدان معنی هم باشد که در دستگاه رستم، مربیان و آموزگارانی هم بوده اند که او را هنرهای دیگر به قول شاهنامه هنرهای شاهان می آموخته اند و رستم هم او را از لحاظ جسمی و رزمی آموزش می داده است.
به هر حال در این که یکی از کارکردهای مهم پهلوانان، امر آموزش و تعلیم تربیت بوده شکی نیست و از آنجا که پهلوانان را جایگاه والا بود و از ارزشی معنوی برخوردار بودند می توان به تأثیر آنان در تربیت نسل آینده جامعه و لاجرم وضعیت اخلاقی و فرهنگی جامعه پی برد.
در شاهنامه اولین بار که به مسئله مربی گری پهلوانان بر می خوریم در داستان فریدون و ضحاک است که کاوه به عنوان مربی مطرح می شود. کاوه هم یک پهلوان است.
ز آهنگران کاوه پر هنر
به پیشش یکی رزم دیده پسر
سام: فریدون، منوچهر پسر خود را به سام می سپرد:
گرفتش سبک دست شاه جهان ض 27
بدادش به دست جهان پهلوان (9)
رستم:
سیاوش خردمند پرمایه بود
ورا رستم زابلی دایه بود
باز در مورد سیاوش
پدر شاه و رستمش بپرورده است (10) ص 121
کیخسرو درباره رستم و مربی گری پدر او (سیاوش):
که اویست پروردگار پدر
و زویست پیدا به گیتی هنر
رستم – بهمن
اسفندیار موقع مرگ کار آموزش و پرورش پسر خود (بهمن) را به رستم می سپارد و خطاب به رستم می گوید:
بیاموزش آرایش کارزار
نشستنگه بزم و رزم و شکار
و رامش و زخم و چوگان و گو
بزرگی و هر گونه ای گفت و گو
همان طور که قبلاً گفته شد، ظاهراً همه این هنرها را رستم به بهمن می آموزد ولی بعید نیست که زیر نظر رستم و در دستگاه رستم، مربیانی بوده اند خاص آموزش مسائل ذکر شده و رستم به تنهایی همه این آموزش ها را ارائه نمی داده است.
رستم – سیاوش: کاوس، سیاوش فرزند دردانه خود را به رستم می سپارد تا به بهترین وجه آموزش ببیند.
به رستم سپردش دل و دیده را
جهانجوی پورپسندیده را
تهمتن سپردش به زابلستان
نشستنگهی ساخت در گلستان
سواری و تیر و کمان و کمند
عنان و رکیب و چه و چون و چند
نشستنگه و مجلس و میگسار
همان باز و شاهین و یوز و شکار
زداد و ز بیداد و زتخت و کلاه
سخن گفتن و رزم وراندن سپاه
هنرها بیاموختش سربه سر
بسی رنج برداشت کامد به بر
سیاوش چنان شد که اندر جهان ص 99
به مانند او کس نبود از جهان(11)
رستم – بهمن:
سپه رفت و بهمن به زابل بماند
....................................
تهمتن سپردش به ایوان خویش
همی پروراند چون جان خویش
...................................
(همی بود بهمن به زابلستان
به نخجیرگه باده و گلستان)
(سواری و می خوریدن و بارگاه
بیاموخت رستم بدان کینه خواه (12)) ص 314
رستم – الوا
کجا نیزه رستم او داشتی
پس پشت او هیچ نگذاشتی
بسی رنج برده به کارعنان
بیاموخته تیر و گرز و کمان
به رنج و به سختی جگر سوخته ص 176
ز رستم هنرها بیاموخته (13)

گودرز – بیژن:
وقتی گیو برای یافتن کیخسرو از طرف کیکاوس مأمور می شود که به توران رود بیژن فرزند خود را به گودرز پدر خود پهلوان نامی و کهنسال می سپارد تا بیژن را آموزش دهد و بپروراند.
تو بیژن خرد را در کنار ص 131
بپرور نگهدارش از روزگار(14)
بیاموزش آرایش رزم را
نشاید مگر رزم با بزم را
توصیه منوچهر به سام درباره آموزش زال:
پس آراسته زال را پیش شاه
................................
بیاموز او را ره ساز و رزم ص 30
همان شاد کامی و آئین بزم (15)
بابک – اردشیر:
همان اردشیرش پدر کرد نام
...............................
همی پروریدش به بر برنیاز
برآمد برین روزگاری دراز
بیاموختندش هنر هرچه بود ص 349
هنر نیز برگوهرش بر فرود (17)


متفرقه

رستم: به رستم همی داد دایه شیر... ص 31
اسکندر:
هنرها که باشد شهان را به کار
سکندر بیاموخت ز آموزگار
فریدون – پارسایان (19) ص 45
زال – جهاندیدگان (20) ص 9
پس آنگاه سام از پی پور خویش
هنرهای شاهان بیاورد پیش
جهان دیدگان را ز کشور بخواند
سخنهای بایسته چندی براند
... شما را سپردم به آموختن ص 441
روان از هنرها برافروختن موبد (21)
دو موبد گزین کرد پاکیزه ای
هنرمند و گیتی سپرده به جای
بدیشان سپرد آن دو فرزند را ص 124
دو مهتر نژاد خردمند را...(22)
شبانان - کیخسرو


مواردی که حیوانات «مربی» هستند:

گاو: در قصه فریدون می بینیم که بعد از تولد فریدون، فرانک ، فرزندش را به گاوی به نام «پرمایه» می سپارد و حتی با او حرف هم می زند و گاو نیز متقابلاً قول همکاری می دهد و به فرانک اطمینان می بخشد که از فریدون نگاهداری می کند و...
که چون بنده برپیش فرزند تو
بباشم پذیرنده پند تو...
فریدون تا سه سالگی نزد گاو است و بعد که از آنجا می رود، ضحاک هم گاو را پیدا می کند و می کشد.


سیمرغ: در داستان زال.

زال را سیمرغ می پروراند، چنانکه می دانیم، اما در شاهنامه گفته می شود که این کار، کار «خداوند» بوده که مهری در دل سیمرغ نسبت به زال پدید می آورد و صدایی سیمرغ را نهیب می زند که:
به سیمرغ آمد صدایی پدید
که این مرغ فرخنده پاک دید
نگهدار این کودک شیرخوار
گزین تخم مردی درآید ببار
همان طور که پیش از این هم اشاره شد در هیچ جای شاهنامه ما به واژه مربی بر نمی خوریم.


پاداش مربیان

مربیان علاوه بر پاداشهای معنوی و احترام خاصی که در چشم جامعه و پهلوانان دست، پروردگان داشتند از لحاظ مادی هم در پایان کار پاداش می گرفتند.
مثلاً بعد از پایان آموزش بهرام، یزد گرد پدر بهرام به نعمان و منذر دو مربی بهرام که سالها او را تعلیم دادند و تربیت کردند این چنین پاداش می دهد.
زدینار گنجش پنجه هزار
بدادند با جامه شاهوار
ز آخور برزین و سیمین لگام
ز اسب گرانمایه بردند نام
زگستردنیها و هم برده نیز
زرنگ و زبوی و زهر گونه چیز
ز گنج جهان دار مهمان ببرد
یکایک به نعمان و منذر سپرد


پاداش شاگردان

معمولاً مربیان در پایان دوره آموزش به شاگردان خود جوایز و پاداش اهداء می کردند.
رستم به سیاوش (23) ص 99
رستم به بهمن (24) ص 314


نظر شاگردان درباره مربیان:

شاگردان به مربیان خود احترام بسیار می گذاشتند و علاقه فراوان داشتند به طوری که آنها را حتی در بعضی موارد از پدر و مادر خود بهتر می دانستند. مثلاً در زبان بهرام گور همین نکته درباره مربیان ملاحظه می شود.
سوی دایگانم فرستد مگر
که منذر مرا به زمام و پدر
لازم به توضیح است که منذر مربی بهرام بوده است.


چگونگی رفتار مربیان با شاگردان:

متقابلاً مربیان نیز علاقه بسیاری به شاگردان خود داشتند از آنها مانند فرزندان خود نگاهداری می کردن و به آنها آموزشهای لازم را می دادند به طوری که در داستان آموزش دیدن بهمن نزد رستم می خوانیم:
به هر چیز بیش از پسر داشتی
شب و روز خندان به برداشتی
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #17  
قدیمی 07-29-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ورزش در فرهنگ شاهنامه

از سایت تیبان

ورزش در شاهنامه (17)

ورزش های شاهنامه ای





بخش دوم


فصل نهم


مکان ورزش

در شاهنامه به روشنی بیان نمی شود که مکان ورزش و هنرنمایی پهلوانان در کجا بوده است. آیا محل خاصی بوده و یا نه... این البته فقط در مورد شکار استثناپذیر است چرا که بارها، همانطور که در فصل ورزش های مربوط به شکار گفته شد از واژه: نخجیرگاه استفاده می شود به طوری که این طور برداشت می شود که این نخجیر گاه ها محل مشخص و شناخته شده ای بوده و حتی در بیشتر موارد این شکارگاه ها به صراحت معلوم است که اختصاصی بوده است.
در باقی موارد یا نامی از مکان ورزش برده نمی شود یا از واژه کلی "میدان" استفاده می شود که معلوم نمی شود مشخصات و اندازه ها و ... آن چگونه بوده، اما چون در اکثر موارد واژه میدان با کاخ همراه است می توان چنین نتیجه گرفت که میادین ورزش از اهمیت بسیاری برخوردار بوده و شهریاران ساختن آنها را در کاخ خود ضروری و حتمی می دانستند و در واقع میادین ورزشی جزء لاینفک کاخ ها بوده است. با این حال معلوم نمی شود که مردم عادی در کجا ورزش می کرده اند و آیا اصولاً آنها نیز ورزش های خاص پهلوانان (کشتی و ...) یا مخصوص شهریاران (چوگان و شطرنج و ...) می کردند یا خیر. اگر بله در کجا... در مورد پهلوانان هم چنین به نظر می رسد که پهلوانان نظیر رستم، گودرز، و سام، زال و ... خود دارای شکارگاههای اختصاصی و مکانهای مخصوص برای ورزش کردن و تعلیم دادن به جوانان بوده اند.
شاید بچه های مردم عادی این اجازه را داشتند که در نزد پهلوانان دیار خود آموزش ببینند و از امکانات و میادین آنها استفاده کنند.


ابزارهای ورزشی

در بررسی مورد به مورد رشته های ورزشی در شاهنامه به ابزارهای مورد نیاز هر رشته اشاره کردیم و به طور مشخص از آنها نام بردیم. به طور کلی در مورد ابزارهای ورزشی در شاهنامه، باید بگوئیم این ابزارها از دوره جمشید و کشف آتش و استفاده از آهن به بعد یعنی تا پایان شاهنامه بدون هیچگونه تحولی ثابت می مانند و در جنگها و ورزشها، کاربرد دارند و قابل استفاده هستند و همانطور که مثلاً در دوران کیقباد و کیکاوس پهلوانان از ابزاری نظیر نیزه و تیر و کمان و گرز گاو سر و اسب و... در هنگام ورزش و به وقت جنگ استفاده می کردند، در دوران یزدگرد و مثلاً در نبرد قادسیه هم این ابزار کارایی دارند و سرنوشت جنگ را تعیین می کنند. البته این نکته را از نظر نباید دور داشت که شاید در دوران پایانی شاهنامه بر این ابزار اضافه شده باشد، اما آنچه مسلم است این است که استفاده از ابزارهای
گذشته همچنان رواج داشته و به اصطلاح از رده خارج نشده بودند.


ورزش و زنان

پهلوانی در شاهنامه بیشتر به مردان اختصاص دارد اما در مورد زنان نیز دو مورد ملاحظه می شود که نشان می دهد زنان نیز می توانستند پهلوان باشند و هنر رزم بیاموزند و آموزش های لازم را ببیند و در راه آمادگی جسمی خود برای مقبله با دشمن و با هنرنمایی بکوشند.
این دو زن یکی گردآفرین است که در ماجرای حمله تورانیان به راهبری شهراب به ایران با سهراب مصافی جانانه و مردانه درمیدان رزم می دهد. و دیگری کردیه است. خواهر بهرام چوبینه، که در شاهنامه صریحاً از او به عنوان "زن پهلوان" نام برده است.
یکی جام پر باده خسروان به کف بر نهاده آن زن پهلوان
ص 500 شاهنامه
همانطور که گفته شد زنان پهلوان تعدادشان در شاهنامه به همین دو نفر محدود است البته زنان زیادی هستند که سوارکاری می کنند، حتی در میدان جنگ حاضر می شوند (مثل همای) ولی زنان پهلوان همان دو نفر هستند.
من حیث المجموع می توان نتیجه گرفت که در شاهنامه در آن روزگار زنان نیز می توانستند آموزشهایی را ببیند حتی آموزشهای رزمی را. ولی در این کتاب نوع آموزشها، مربیان و... به روشنی و صراحت بیان نشده است. اما می توان حدس زد زنان وابسته به طبقات شهریاری و پهلوانی بالطبع برای آموختن و آموزش راحت ترو مستعدتر، امکانات و شرایط برایشان
فراهم تر بوده است.


جوایز

معمولا در پایان هر جنگ و یا هنرنمایی از سوی پادشاهان جوایزی به قهرمانان داده می شد. در سراسر کتاب شاهنامه جایی مشاهده نشد که کسی به غیر از پادشاهان، پهلوانان و ورزشکاران جایزه بدهد.
مثلاً مردم به پهلوانان و یا پهلوانان به پهلوانان.
پس از عقب نشینی تورانیان و پیروزی ایرانیان در عهد کیقباد، پادشاه، به همه پهلوانان جوایزی می دهد:
بسی خلقت آراست شاه و رمه بر پهلوانان بداد آن همه
یکی خلقت آراست شاه جهان چه از تاج پرمایه و تخت وزر
چو از باره و طوق و زرین کمر همان جامهای گرانمایه نیز
بعد از بازگشت موفق گیو از توران و یافتن کیخسرو و فرنگیس و آوردن آنها به ایران نزد کاوس شاه، شاه به گیو جایزه می دهد:
یکی خلقتش داد کاندر جهان کسی آن ندید از کهان و مهان
نبشتند منشور برپرنیان خراسان و ری با قم و اصفهان
و را داد سالار جمشیدفر دلاور برخورد بر بردسر
در شاهنامه البته همه پاداش ها مثبت نبوده است. وقتی پهلوانی شکست می خورد و یا پیروز می شد اما در راه پیروزی نمی توانست رضایت شاه را به دلایل مختلف جلب کند پادشاه با فرستادن جوایزی منفی، در واقع نارضایتی خود را اعلام می کرده است و پهلوان را خفت می داده است. ماجرای فرستادن دو کدان و پینه و جامه زنانه از سوی هرمز برای بهرام چوبینه. ص 468 شاهنامه


مهاجرت و تخصص

مهارت و شگرد ورزشگاران: همانطور که امروزه هم ملاحظه می شود، معمولاً ورزشگاران در هر رشته ای مهارت و تخصص دارند و در رشته خاص هم مهارت یا فنی را بهتر اجراء می کنند. در گذشته پهلوانان جمع مهارتهای جسمی و رزمی و ورزشی بوده اند اما از بعضی اشعار شاهنامه اینطور برداشت می شود که پهلوانان در میان رشته های رزمی و ورزشی، در یکی از آنها مهارت و تخصص بیشتری داشته اند و این طبیعی هم بوده است چون در جنگ ها، رشته ها و مهارتهای مختلف مورد استفاده بوده است و هر گروه از پهلوانان مسئول قسمتی از کار تهاجم و تدافع بوده اند:


تخصص در تیرو کمان

به ایران نبرده به تیر و کمان نبد چون فروهان دگر بی کمان (1) ص 236
چو او دست بردی به تیرو کمان نرستی کس از شست او بیگمان ص 310
سپردار و زوبین و رو نیزه دار ص 164
مجنبید گفت ایچ از جان خویش سنان و سپراندر آرید پیش


شمشیرزن

گزین کرد از آن لشگر نامدار سواران شمشیرزن ده هزار
کماندار ص 352
کماندار با تیر و ترکش هزار بیاورد با خویشتن شهریار
کمند افکن ص 362
بزانوش بد نام آن پهلوان سواری سرفراز روشنروان
که بودی بر قیصران ارجمند کمند افکنی نامدار و بلند
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #18  
قدیمی 07-29-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ورزش در شاهنامه (18)

ورزش های شاهنامه ای




فصل اول: پهلوانی و پهلوانان در شاهنامه
بخش سوم
مقدمه
در دو بخش پیشین «ورزش در شاهنامه» را تا حد توان بررسی و مشخصات آن را تشریح کردیم در بخش آخر این رساله به عنوان حسن ختام و همچنین پرداختن به قسمت دیگری از عنوان تحقیق یعنی «جایگاه فرهنگی و مردمی» ورزش، می خواهیم به طور مختصر اما در حد کفایت برای این رساله، درباره دست پروردگان ورزش در شاهنامه سخن بگوییم. با تکیه بر ابیات و اشعار شاهنامه ببینیم ورزش در شاهنامه که در بخش های گذشته اهمیت و ضرورت آن روشن شد و همچنین انواع آن و ویژگیها و مشخصات آن از جنبه های مختلف بررسی شد که در عمل چه بازدهی ای داشته و مبلغ و مبین چه اخلاق و کردار و ... فرهنگی بوده است.
همان طور که در بخش ها و فصل گذشته نیز اشاره شد در شاهنامه طبقه پهلوانان بیش از همه طبقات دیگر در ارتباط با ورزش بوده اند و اصولاً یکی از راههای پهلوان شدن و قرار گرفتن در جرگه پهلوانان، عبور از مراحل خاص تربیتی بود که بیشتر این مراحل با آموزشها و مهارتهای ورزشی همراه بود. در واقع برای کسب مهارتهای رزمی و همچنین آراسته شدن به خو و خصلتهای پهلوانی و در یک کلام فرهنگ پهلوانی آموزشها و مهارتها ورزش بود و دیگر آموزشها مثل نکات اخلاقی و رفتاری و ... در ضمن آموزشهای ورزش صورت می گرفته است. بدین ترتیب برای این که بدانیم محصول این آموزشها چه بوده است و نتیجه این آموزشها چه فرهنگی را به بار می آورده است و در یک کلام دستاورد عصاره ورزش در شاهنامه چه بوده و چه کسانی بوده اند، بهتر از همه باید طبقه پهلوانان را بررسی کرد و دید این طبقه با آموزشهایی که می دیدند و پهلوان می شدند مروج چه ارزشهایی و مبلغ چه فرهنگ رفتاری و خصلتی بوده اند.
به قول یکی از نویسندگان شاهنامه شناس: «شاهنامه، کتاب نبرد بین خوبی و بدی است(1)» و ما در ادامه بحث خود می افزاییم: فرهنگ پهلوانی، فرهنگ دفاع خوبی در برابر بدی است، فرهنگ دفاع از حق مظلوم و مقابله با دشمنان دین و آیین و آب و خاک. طلایه داران این فرهنگ و مروجین این جهان بینی پیش از هر کس، کسانی بوده اند که پهلوان نامیده می شده اند و البته این سخن ما به معنای این نیست که پهلوان بی عیب وجود نداشته و هر کس در شاهنامه پهلوان نامیده شد و مهارتهای رزمی و ورزشی را خوب می دانسته «معصوم» بوده و مبرا از هر گناه و اشتباهی است. در واقع فرق بین پهلوان و فرهنگ پهلوانی در شاهنامه تورانی ها در صف بدی شمشیر می زنند، آنان مهاجمند و تجاوزگر و ایران، سرزمین آباد و سرزمین آزادگان است و همواره رشک و طمع همسایگان خود را بر می انگیزد. آراستگی و حسن او، او را در معرض کشمکش و مصیبت دائم قرار می دهد. ایران کشور بی آزاری است در جنگهای خویش، ناگریز می شود که از موجودیت خود و اصول انسانی دفاع کند. (2) اما این هم بدان معنا نیست که ایرانی ها همه از دم در صف ایزدی و تورانیان یکسره اهریمنی و جهنمی. خوشبختانه شاهنامه دارای وسعت نظری قابل لمس هست که تعصب کور را از خود دور کند و شاید یکی از دلایل عمده، ماندنی شدن این اثر بزرگ وجود این وسعت نظر است که در کلیات کتاب جاری است. در نزد تورانیان مردانی همچون پیران ویسه، پیلسم، اعزیرث، سرخه و ... پهلوانانی هستند که نیکی و مردانگی آنان را ایرانی ها هم تأیید می کنند و حتی گودرز پس از کشتن پیران؛ در مرگ او می گرید. در میان تورانیان «به مردانی که تجسم کامل بدی باشند، به بیش از دو تن برنمی خوریم آن گرسیوز و گروی زره اند. (3) به این ترتیب در شاهنامه تورانیان به هیچوجه ذاتاً بد و اهریمنی نیستند. همان طور که ایرانیان جملگی مبرا از عیب نیستند.

کاووس در میان شاهان و طوس در میان پهلوانان ایرانی، از خصلتها و خلقیات قابل سرزنش و انتقادی برخوردارند به طوری که به ویژه کاووس بارها خشم رستم و دیگر پهلوانان نیکنام و حتی سیاوش پسرش را بر می انگیزد. شخصیت پردازی فردوسی که در نوع خود شاهکار است با تنوعی که در میان شخصیت افراد و کاراکترهای مختلف کتاب مشاهده می شود، به دست آمده است.
و اما به سراغ پهلوانان برویم. گفتیم که فرق است بین پهلوان و فرهنگ پهلوانی در شاهنامه هر آنکس که مرد جنگ و مهارتهای رزمی باشد «پهلوان» نامیده می شود، اما پهلوانی محبوب است و الگو که بیشتر بر خلقیات و صفات و ارزشهایی که مرد در مجموع آنها را تحت عنوان «فرهنگ پهلوانی» می شناسند، نزدیک باشد. در واقع فرهنگ پهلوانی فرهنگ ایده آل آن روزگار است که حتی ایده آل ترین پهلوانان نظیر رستم از نظر عمل به آن فرهنگ مطلق نیستند و مواردی هست که مثلاً «خشم» چشمان رستم را می بندد و او در راه انتقام از خون گناهکار و بی گناه نمی گذرد چنانکه رستم در راه انتقام از سیاوش دست به کشتاری بی رحمانه می زند با توجه به این موضوع می توان کلیه کسانی را که در شاهنامه «پهلوان» نامیده می شوند از حیث نزدیک یا دوری به فرهنگ پهلوانی به سه دسته تقسیم کرد: (4)
1- پهلوانان نیکوکار که عمر و سعادت خود رادر خدمت خوبی و دفاع از حق می گذراند. در این گروه فریدون، سیاوش، کیخسرو که شهریار هم هستند به حکم بهره مند بودن از فره ایزدی خیلی کمتر و یا اصلاً مرتکب خطا نمی شوند و تقریباً مبرا از عیب هستند اما بعضی دیگر خالی از عیب و ضعف نیستند نظیر: رستم، گودرز، طوس و... که پهلوانان صرف هستند و از فره ایزدی نابرخوردار ...
2- پهلوانان بدکار. پهلوانانی که کاملاً در نقطه مقابل فرهنگ پهلوانی قرار دارند و وجودشان سراپا از خبث و شرارت انباشته شده، کسانی چون ضحاک، سلم، تور گرسیوز، گروی زره، و در حد کمتری افراسیاب و سودابه. وجود اینان منشأ جنگ و زشتی و تباهی است.
3- پهلوانانی که آمیخته به فرهنگ پهلوانی و مغایر آن هستند. گاهی به سوی بدی و گاهی به سوی خوبی گرایش دارند. کاوس در ایران، پیران توران را می توان در این دسته قرار داد.
حال با توجه به این توضیحات به سراغ شاهنامه می رویم تا با کمک گرفتن از ابیات آن ببینیم، شاخصه های اصلی فرهنگ پهلوانی کدام است. فرهنگی که در میدان ورزش و آموزشهای پهلوانی آن را تبلیغ و تدریس می کرده اند و پهلوانان در انتخاب آن آزاد بوده اند چنانچه از نظر گرایش به سمت این فرهنگ همان طور که گفته شد، سه گرایش اصلی وجود داشت و هر ورزشکار و پهلوان لزوماً مبین و نمود عینی فرهنگ پهلوانی نبوده است. نکته دیگری را که لازم است قبل از شروع بحث فرهنگ پهلوانی توضیح بدهیم این است که منظور ما از فرهنگ پهلوانی در این بخش عجالتاً جنبه های اخلاقی و منش های پهلوانی است هر چند که در بخش های گذشته به جنبه های دیگر این فرهنگ نظیر کارکردها و ابزار و تکنیک ها چه تلویحاً و چه به طور مستقیم اشاراتی شده است و در پایان این بخش نیز درباره پوشاک، خوراک و اصطلاحات پهلوانی به اشاره نکاتی را که از شاهنامه استخراج کرده ایم خواهیم آورد.
پی نوشتها:
1- اسلامی ندوشن – زندگی و مرگ پهلوانان، شاهنامه ص 114
2- همان. ص 116
3- همان. ص 115
4- در این تقسیم بندی از کتاب زندگی و مرگ... کمک گرفته شده . ص 118
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #19  
قدیمی 07-29-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

http://www.tebyan.net/Sports/Educati...4/9/16878.html

ورزش در شاهنامه (19)

دست پروردگان ورزش در شاهنامه




مقدمه
از این شماره و در فصل دوم از بخش سوم، با تکیه بر ابیات و اشعار شاهنامه به پاره ای از خصلت ها و منش های پهلوانان شاهنامه چه در میدان جنگ و ورزش و چه در صحنه اجتماع و سیاست و چه در زندگی خصوصی (مثل پوشاک و غذا خوردن و...) اشاره می کنیم تا با توجه به آنچه که در دو بخش قبلی در باره اهمیت و ضرورت و کارکردهای ورزشی و پهلوانی در شاهنامه گفتیم، بخش سوم به مثابه نتیجه گیری روشن کند که دست پروردگان ورزش در شاهنامه، که «پهلوانان» بودند مبلغ و معرف و مبین چه فرهنگ و مرام و اخلاقی و ... بوده اند، امید که مقبول افتد.
فصل دوم:
فرهنگ پهلوانی
1- نام و ننگ
پهلوان دوست دارد با «نام » از دنیا برود، نام پهلوانی و گردی از خود باقی بگذارد و در همین حال از بین برود. مرگ در میدان جنگ یا هنگام شکار و در یک کلام «مرگ سواره» برای پهلوان آرزوست و بهترین نوع مردن.
مرا کشتن آسان تر آید زننگ و اگر با ز مانی ز پیکار و جنگ
شاهنامه – ص 309
نگویند بی نام گردی بمرد مگر زیر خاکم بباید سپرد
شاهنامه ص 170
دغدغه و نگرانی پهلوان این است که پس از مرگ او «نامش» باقی بماند و «نام» او یادآور و تداعی کننده گردی و پهلوانی در اذهان آیندگان باشد. این است که می بینیم تمام پهلوانان محبوب و دوست داشتنی شاهنامه به هنگام رزم یا در وقت شکار کشته می شوند و در دست دشمن اسیر نمی شوند. رستم در نخجیر گاه می میرد. و سیاوش در نبردی نابرابر جان می سپارد. حتی <<پیران>> پهلوان تورانی اما خوشنام و نیک سیرت در میدان به دست دشمن (گودرز ایرانی) کشته می شود. اما گرسیوز و افراسیاب و... ذلیل و در دست دشمن کشته می شوند.
مرا سرنهان گر شود زیر سنگ از آن به که نامم برآید به ننگ
شاهنامه – ص 303
«نام» شیشه عمر پهلوان است و پهلوان حاضر نیست این شیشه بر خاک افتد که اگر بیفتد عمر او نیز به پایان آمده حتی اگر جسمش جان داشته باشد. در جنگ ایران با توران بهرام پسرگودرز، وقتی از میدان جنگ برمی گردد متوجه می شود که تازیانه خود را در میدان جا گذاشته است پس به میدان برمی گردد. اما سر راه گیو با او صحبت می کند.
گیو:
بدو گفت گیو ای برادر مرو فراوان مرا تازیانه است نو
و ...
ترا بخشم این هفت از ایدرمرو
چنین گفت با گیو بهرام گرد که این ننگ را خوار نتوان شمرد
شما را ز رنگ و نگارست گفت مرا آنکه شد ننگ با نام جفت
وز آنجا سوی قلب لشگر شتافت همی گشت تا تازیانه بیافت
شاهنامه – ص 156
2- آزادگی
برای پهلوان ننگ است دست به بند دادن و تسلیم شدن یا از میدان کارزار گریختن، در چند داستان مهم شاهنامه نظیر داستان رستم و اسفندیار، می خوانیم که اگر پهلوان دست به بند بدهد و تسلیم شود یا از صحنه بگریزد. مشکلی باقی نمی ماند. اما پهلوان این کار را نمی کند و فاجعه چهره می بندد به قیمت آزاد ماندن و دست به بند ندادن پهلوان. در داستان رستم و اسفندیار علی رغم این که اسفندیار به رستم قول می دهد که مدت بند کوتاه است اما رستم آن را نقطه ضعفی می داند که با همه کوچکی و مخفی بودنش پرونده روشن او را تیره می کند یا در داستان های دیگر پهلوان در میدان کشته می شود به قیمت فرار نکردن و به اصطلاح خودشان «پشت به دشمن نکردن و ... »

این خصلت و آئین پهلوانی را در این ابیات به خوبی می توان دید و البته ابیات دیگری در این باره خواهد آمد:
تو دانی که من پیش تخت قباد به مردی چه کردم توداری به یاد
به گیتی سرشت سترگی مرا هم او داد و نام بزرگی مرا
تو فرمایی اکنون که پنهان شوم (؟!) و یا بند او را به فرمان شوم (؟!)
قبول بند از سوی پهلوان مساوی است با «عار»، «شکست»، «زشتکاری» و ... در یک کلام حقارت روح و در فرهنگ پهلوانی مرگ جسم را بر مرگ روح ترجیح می دهند. چرا که قبول این حقارت از سوی پهلوان یعنی پشت پا زدن به هر آنچه که او و نیاکانش در راهش بارها شمشیر زده اند و بارها جان بر کف نهاده اند چنان که رستم در مقابل تقاضای اسفندیار که تسلیم شدن او را طلب می کرد پاسخ می دهد:
زمن هر چه خواهی تو فرمان کنم ز دیدارت آرامش جان کنم
مگر بند، کز بند عاری بود شکستی بود زشتکاری بود
نبیند مرا زنده با بند کس که روشن روانم برین است و بس
مرا سرنهان گر شود زیر سنگ از آن به که نامم برآید به ننگ
شاهنامه – ص 303
که گوید برو دست رستم ببند نبندد مرا دست چرخ بلند
مرا خواری از پوزش و خواهش است وزین چرب گفتن مرا کاهش است
شاهنامه – ص 304
ندیدست کس بند بر پای من نه بگرفت شیر ژیان جای من
شاهنامه – ص 303
پهلوان دلیلی برای بندگی کردن نمی بیند، او هر چه دارد به نیروی دست است و تکیه بر یزدان. مدیون کسی نیست. زیربار منت کسی نیست.
کجا گرد کردم به نیروی دست.
نترسم ز کس جز ز یزدان پاک
تو اندر جهان خود ز من زنده ای
چو خشم آورم شاه کاوس کیست
چه کاوس پیشم چه یک مشت خاک
مرا زور و پیروزی از داورست نه از پادشاه و نه از لشگرست
سرنیزه و گرز یار منند دو بازو و دل شهریار منند
چو آزادم از او نه من بنده ام یکی بنده آفریننده ام
دلیران به شاهی مرا خواستند همان گاه و افسر بیاراستند
سوی تخت شاهی نکردم نگاه نگهداشتم رسم و آئین و راه
اگر من پذیرفتمی تاج و تخت نبودی ترا این بزرگی و بخت
تاج بخش:
نشاندم بدین تخت من کیقباد چه کاوس دانم ز خشمش چه باک
شاهنامه – ص 189
پهلوانان
پهلوانان نیازی به مناصب و مقامات بالاتر ندارند و حتی در شاهنامه ملاحظه می کنیم که در مقاطع مختلف مردم از پهلوانان تقاضا می کنند و به آنها اصرار می ورزند که پادشاهی را قبول کنند اما هیچ کدام (رستم ، گودرز، گیو، طوس، سام و ...) نمی پذیرند چون آن را خلاف رسم و آئین پهلوانی می دانند.
چو گودرز و چون رستم پهلوان کس آهنگ آن تخت شاهی نکرد
شاهنامه – ص 470
مگر پهلوان رستم سرفراز به گنج و سپاه تو دارد نیاز
- خطاب به یکی از شهریاران
شاهنامه – ص 72
بندگی:
مرا مرگ بهتر از این زندگی که سالار باشم کنم بندگی
شاهنامه – ص 209
جای دیگر:
که گر من دهم دستبند و را و گر سرفرازم گزند و را
دو کارست هر دو به نفرین و بد گزاینده رسمی نو آئین و بد
شاهنامه – ص 307
پشت نکردن به دشمن:
به افراسیاب این سخن مرگ بود که بایست پشتش به خسرو نمود
شاهنامه – ص 240

و باز:
بکوشم بمیرم مگر مردوار نخواهیم از ایرانیان زینهار
سرانجام هر زنده مردن بود خود این زندگی دم شمردن بود
شاهنامه – ص 150
3- بی نیازی و مناعت
بی نیازی و مناعت یکی از منش ها است که از اجزای اصلی فرهنگ پهلوانی است. پهلوان از همه چیز و همه کس بی نیاز است؛ این دیگران (شهریاران و مردم) هستند که به او و قدرت و ابتکار و نیروی او احتیاج دارند. پهلوان به آنچه هست، قانع است؛ خیال و رویا در سر ندارد و بلند پرواز نیست؛ آرزوی بلند ندارد، خود راه را انتخاب کرده است و قصد دارد تا پایان زندگی هم در همان راه و با همان نام بمیرد.
پس نه چشم به تخت شاهی دارد و نه به مال و مکنتی نیاز دارد که خود و لیاقت هایش نتواند آنها را برآورد سازد. بی نیازی، دلیل آزادگی پهلوان است و این است که گستاخ و شجاع بر سر شاهان و فرمانروایی که راه بیداد می پویند فریاد می کشند و یا آبرو زندگی می کنند. در مقابل وعده و وعیدها تطمیع نمی شوند و فریب. نمی خورند و با تکیه بر خصلت ها و ویژگی های خود، انجام وظایف و کارکردهایی که برعهده دارند پا می فشارند و اصرار می ورزند. دلیل بی نیازی پهلوانان از دیگران را در دو عامل می توان خلاصه کرد که در ادبیات آینده آنها را بارها ملاحظه می کنیم:
1- اتکا به نیروی الهی (یزدان)
2- اتکا به نفس و قدرت و شجاعت خود
بی نیازی:
وقتی رستم برای نجات کاوس که دربند شاه مازندران گرفتار است به مازندران می رسد، از طرف پادشاه مازندران طی نامه ای او را برای صرف نظر کردن از هدف ترغیب و تطمیع می کند و رستم چنین پاسخ می دهد:
مگر پهلوان رستم سرفراز به گنج و سپاه تو دارد نیاز
ازین باب دیگر مجنبان زبان که آرد زبانت برون از دهان
شاهنامه – ص 72
و یا:
وقتی رستم از حرکات و رفتار کاوس ناراحت می شود او را چنین زیر ضربات سرزنش خود می گیرد، و بی نیازی خود را به رخ کاوس شاه می کشد:
تهمتن بر آشفت با شهریار که چندین مدار آتش اندر کنار
همه کارت از یکدگر بدترست ترا شهریاری نه اندر خورست
شاهنامه – ص 89
اخلاق پهلوانی:
من آن رستم زال نام آورم که از چون تو شه خم نگیرد سرم
رستم خطاب به کاوس:
شاهنامه – ص 89
دلیران به شاهی مرا خواستند همان گاه و افسر بیاراستند
سوی تخت شاهی نکردم نگاه نگهداشتم رسم و آئین و راه
و تنها پهلوانی که در شاهنامه بر تخت شاهی می نشیند بهرام چوبینه است که بارها مورد سرزنش جامعه و پهلوانان دیگر قرار می گیرد. مثل:
به کردار شاهان نشیند به بار ابا یوز در دشت جوید شکار
شاهنامه – ص 474
جز از رزم شاهان نداند همی
4- توکل و تکیه بر یزدان...
همان طور که گفته شد دلیل بی نیازی پهلوان، قدرت و نیروی اتکای به نفس است. اما دلیل مهمتری که در شاهنامه می توان یافت این است که پهلوانان توکل و اعتماد عجیبی به نیروی حمایت کننده یزدان دارند. پهلوان فقط خود را مدیون یزدان می داند و فقط در مقابل اوست که واژه ترس برایش معنا پیدا می کند و سعی دارد در راه و رضای او حرکت کند. حمایت اینان از شاهان تا وقتی است که شاهان در راه ایزدی گام برمی دارند و از فره ایزدی برخوردارند.

داستان توکل پهلوانان به خدای سبحان، فصل مفصل و جداگانه ای دارد که در جای خود خواهد آمد. اما اینجا در ادامه بحث فرهنگ پهلوانی ناگزیر به اشاره به فرازهایی از آن هستیم تا در این مختصر توانسته باشیم لااقل سایه ای کمرنگ از این فرهنگ را به دست دهیم:
سرم گشت سیر و دلم کرد بس جز از پاک یزدان نترسم ز کس
شاهنامه – ص 90
نترسم ز کس جز ز یزدان پاک
شاهنامه – ص 311
مرا کشتن آسان تر آید ز ننگ اگر با ز مانی ز پیکار و جنگ
مرا گویی از راه یزدان بگرد ز فرمان شاه جهانیان بگرد
رستم پس از گذاشتن از خوان سوم
به یزدان چنین گفت کای دادگر تو دادی مرا دانش و زور و فر
شاهنامه – ص 67
سپهبد به گودرز کشواد گفت که این راز بر کس نشاید نهفت
موقع نا امیدی:
اگر لشگر ما پذیره شوند سواران بدخواه چیره شوند
شاهنامه – ص 163
همه دست یکسو به یزدان بریم منی از تن خویشتن بیفکنیم
شاهنامه – ص 89
مرا زور و پیروزی از داورست نه از پادشاه و نه از لشگرست
سرنیزه و گرز یار منند دو بازو و دل شهریار منند
سخن پهلوان در دم مرگ:
به هنگام مرگ، راست ترین سخنان بر زبان افراد جاری می شود. در این جاست که به قول مرحوم دکتر علی شریعتی: «فرصت عزیزی به دست می آید تا چهره حقیقی هر کس را خوب ببینم... آدمی بوی مرگ را که می شنود صمیمی می شود. بر بستر احتضار هر کس «خودش» است. وحشت مرگ او را چنان سرآسیمه می سازد که به حال تظاهر نمی ماند. حادثه چنان زرگ است که بزرگان همه کوچک می شوند...»(1)
آری در این لحظه است که می توان از زبان «رستم» عنصر اصلی فرهنگ پهلوانی را و عاملی که چگونه زیستن پهلوان را مشخص می سازد، شنید:
چنین گفت رستم ز یزدان سپاس که بودم همه ساله یزدان شناس
مرا زور دادی که از مرگ پیش ازین بی وفا خواسته کین خویش
گناهم بیامرز پوزش پذیر که هستی تو بخشنده و دستگیر
همان راه پیغمبر و دین تو پذیرفتم و راه و آئین تو
چو دارم ره دین و آئین پاک روانم کنون گر برآید چه باک...
بگفت این و جانش بر آمد ز تن سرو زار و گریان شدند انجمن
کوتاه سخن این که طبق گفته رستم راه و آئین پهلوانی همان راه دین و پیغمبر خداست و چون پهلوان چنین راه و روشی را در زندگی پیش گرفته است پس چرا از مرگ بترسد و به خاطر ترس از مرگ تن به ذلت و خواری و تسلیم و بندگی دهد... ؟!
پاورقی:
1- دکتر شریعتی، علی، اسلام شناسی (م. آ...) ص 419
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #20  
قدیمی 07-29-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

دست پروردگان ورزش در شاهنامه

ورزش در شاهنامه 18


از این شماره و در فصل دوم از بخش سوم، با تکیه بر ابیات و اشعار شاهنامه به پاره ای از خصلت ها و منش های پهلوانان شاهنامه چه در میدان جنگ و ورزش و چه در صحنه اجتماع و سیاست و چه در زندگی خصوصی (مثل پوشاک و غذا خوردن و...) اشاره می کنیم تا با توجه به آنچه که در دو بخش قبلی در باره اهمیت و ضرورت و کارکردهای ورزشی و پهلوانی در شاهنامه گفتیم، بخش سوم به مثابه نتیجه گیری روشن کند که دست پروردگان ورزش در شاهنامه، که «پهلوانان» بودند مبلغ و معرف و مبین چه فرهنگ و مرام و اخلاقی و ... بوده اند، امید که مقبول افتد.
فصل دوم:
فرهنگ پهلوانی
1- نام و ننگ
پهلوان دوست دارد با «نام » از دنیا برود، نام پهلوانی و گردی از خود باقی بگذارد و در همین حال از بین برود. مرگ در میدان جنگ یا هنگام شکار و در یک کلام «مرگ سواره» برای پهلوان آرزوست و بهترین نوع مردن.
مرا کشتن آسان تر آید زننگ و اگر با زمانی زپیکار و جنگ
شاهنامه – ص 309
نگویند بی نام گردی بمرد مگر زیر خاکم بیاید سپرد
شاهنامه ص 170
دغدغه و نگرانی پهلوان این است که پس از مرگ او «نامش» باقی بماند و «نام» او یادآور و تداعی کننده گردی و پهلوانی در اذهان آیندگان باشد. این است که می بینیم تمام پهلوانان محبوب و دوست داشتنی شاهنامه به هنگام رزم یا در وقت شکار کشته می شوند و در دست دشمن اسیر نمی شوند. رستم در نخجیر گاه می میرد. و سیاوش در نبردی نابرابر جان می سپارد. حتی پیران پهلوان تورانی اما خوشنام و نیک سیرت در میدان به دست دشمن (گودرز ایرانی) کشته می شود. اما گرسیوز و افراسیاب و... ذلیل و در دست دشمن کشته می شوند.
مرا سرنهان گر شود زیر سنگ از آن که نامم برآید به ننگ
شاهنامه – ص 303
«نام» شیشه عمر پهلوان است و پهلوان حاضر نیست این شیشه بر خاک افتد که اگر بیفتد عمر او نیز به پایان آمده حتی اگر جسمش جان داشته باشد. در جنگ ایران با توران بهرام پسرگودرز، وقتی از میدان جنگ برمی گردد متوجه می شود که تازیانه خود را در میدان جا گذاشته است پس به میدان برمی گردد. اما سر راه گیو با او صحبت می کند.
گیو:
بدو گفت گیو ای برادر مرو فراوان مرا تازیانه است نو
و ...
ترا بخشم این هفت از ایدرمرو
چنین گفت با گیو بهرام گرد گه این ننگ را خوار نتوان شمرد
شما راز رنگ و نگارست گفت مرا آنکه شد ننگ با نام جفت
وز آنجا سوی قلب لشگر شتافت همی کشت تا تازیانه بیافت
شاهنامه – ص 156
2- آزادگی
برای پهلوان ننگ است دست به بند دادن و تسلیم شدن یا از میدان کارزار گریختن، در چند داستان مهم شاهنامه نظیر دستان رستم و اسفندیار، می خوانیم که اگر پهلوان دست به بند بدهد و تسلیم شود یا از صحنه بگریزد. مشکلی باقی نمی ماند. اما پهلوان این کار را نمی کند و فاجعه چهره می بندد به قیمت آزاد ماندن و دست به بند ندادن پهلوان در داستان رستم و اسفندیار علی رغم این که اسفندیار به رستم قول می دهد که مدت بند کوتاه است اما رستم آن را نقطه ضعفی می داند که با همه کوچکی و مخفی بودنش پرونده روشن او را تیره می کند یا در داستانهای دیگر پهلوان در میدان کشته می شود به قیمت فرار نکردن و به اصطلاح خودشان «پشت به دشمن نکردن و ... »
این خصلت و آئین پهلوانی را در این ابیات به خوبی می توان دید و البته ابیات دیگری در این باره خواهد آمد:
تودانی که من پیش تخت قباد به مردی چه کردم توداری به یاد
به گیتی سرشت سترگی مرا هم او داد و نام بزرگی مرا
تو فرمایی اکنون که پنهان شوم (؟!) و یا بند او را به فرمان شوم (؟!)
قبول بند از سوی پهلوان مساوی است با «عار»، «شکست»، «زشتکاری» و ... در یک کلام حقارت روح و در فرهنگ پهلوانی مرگ جسم را بر مرگ روح ترجیح می دهند. چرا که قبول این حقارت از سوی پهلوان یعنی پشت پا زدن به هر آنچه که او و نیاکانش در راهش بارها شمشیر زده اند و بارها جان بر کف نهاده اند چنان که رستم در مقابل تقاضای اسفندیار که تسلیم شدن او را طلب می کرد پاسخ می دهد:
زمن هر چه خواهی تو فرمان کنم ز دیدارت آرامش جان کنم
مگر بند، کزبند عاری بود شکستی بود زشتکاری بود
نبیند مرا زنده با بند کس که روشن روانم برین است و بس
مرا سرنهان گر شود زیر سنگ از آن به که نامم برآید به ننگ
شاهنامه – ص 303
که گوید برو دست رستم ببند نبندد مرا دست چرخ بلند
مرا خواری از پوزش و خواهش است وزین چرب گفتن مرا کاهش است
شاهنامه – ص 304
ندیدست کس بند بر پای من نه بگرفت شیر ژیان جای من
شاهنامه – ص 303
پهلوان دلیلی برای بندگی کردن نمی بیند او هر چه دارد به نیروی دست است و تکیه بر یزدان. مدیون کسی نیست. زیربار منت کسی نیست.
کجا گرد کردم به نیروی دست.
نترسم زکس جز ز یزدان پاک
تواندر جهان خود زمن زنده ای
چو خشم آورم شاه کاوس کیست
چه کاوس پیشم چه یک مشت خاک
مرا زور و پیروزی از داورست نه از پادشاه و نه از لشگرست
سرنیزه و گرز یارمنند دو بازو و دل شهریارمنند
چو آزادم از او نه من بنده ام یکی بنده آفریننده ام
دلیران به شاهی مرا خواستند همان گاه و افسر بیاراستند
سوی تخت شاهی نکردم نگاه نگهداشتم رسم و آئین و راه
اگر من پذیرفتمی تاج و تخت نبودی ترا این بزرگی و بخت
تاج بخش:
نشاندم بدین تخت من کیقباد چه کاوس دانم چه خشمش چه ؟؟؟
شاهنامه – ص 189
پهلوانان
نیازی به مناصب و مقامات بالاتر ندارند و حتی در شاهنامه ملاحظه می کنیم که در مقاطع مختلف مردم از پهلوانان تقاضا می کنند و به آنها اصرار می ورزند که پادشاهی را قبول کنند اما هیچ کدام (رستم ، گودرز، گیو، طوس، سام و ...) نمی پذیرند چون آن را خلاف رسم و آئین پهلوانی می دانند.
چو گودرز و چون رستم پهلوان کس آهنگ آن تخت شاهی نکرد
شاهنامه – ص 470
مگر پهلوان رستم سرفراز به گنج و سپاه تو دارد نیاز
- خطاب به یکی از شهریاران
شاهنامه – ص 72
بندگی:
مرا مرگ بهتر از این زندگی که سالار باشم کنم بندگی
شاهنامه – ص 209
جای دیگر:
که گر من دهم دستبند و را و گر سرفرازم گزند و را
دو کارست هر دو به نفرین و بد گزاینده رسمی نو آئین و بد
شاهنامه – ص 307
پشت نکردن به دشمن:
به افراسیاب این سخن مرگ بود که بایست پشتش به خسرو نمود
شاهنامه – ص 240
باز:
بکوشم بمیرم مگر مردوار نخواهیم از ایرانیان زینهار
سرانجام هر زنده مردن بود خود این زندگی دم شمردن بود
شاهنامه – ص 150
3- بی نیازی و مناعت
یکی از منش ها است که از اجزای اصلی فرهنگ پهلوانی است. پهلوان از همه چیز و همه کس بی نیاز است این دیگران (شهریاران و مردم) هستند که به او و قدرت و ابتکار و نیروی او احتیاج دارند. پهلوان به آنچه هست، قانع است، خیال و رویا در سر ندارد و بلند پرواز نیست، آرزوی بلند ندارد، خود راه را انتخاب کرده است و قصد دارد تا پایان زندگی هم در همان راه و با همان نام بمیرد.
پس نه چشم به تخت شاهی دارد و نه به مال و مکنتی نیاز دارد که خود و لیاقت هایش نتواند آنها را برآورد سازد. بی نیازی دلیل آزادگی پهلوان است و این است که گستاخ و شجاع بر سر شاهان و فرمانروایی که راه بیداد می پویند فریاد می کشند و یا آبرو زندگی می کنند. در مقابل وعده و وعیدها تطمیع نمی شوند و فریب. نمی خورند و با تکیه بر خصلت ها و ویژگیهای خود، انجام وظایف و کارکردهایی که برعهده دارد پا می فشارد و اصرار می ورزد. دلیل بی نیازی پهلوانان از دیگران را دو عامل می توان خلاصه کرد که در ادبیات آینده آنها را بارها ملاحظه می کنیم:
1- اتکا به نیروی الهی (یزدان)
2- اتکا به نفس و قدرت و شجاعت خود
بی نیازی:
وقتی رستم برای نجات کاوس که دربند شاه مازندران گرفتار است به مازندران می رسد از طرف پادشاه مازندران طی نامه ای او را برای صرف نظر کردن از هدف ترغیب و تطمیع می کند و رستم چنین پاسخ می دهد:
مگر پهلوان رستم برفراز به گنج و سپاه تو دارد نیاز
ازین باب دیگر مجنبان زبان که آرد زبانت برون از دهان
شاهنامه – ص 72
ویا:
وقتی رستم از حرکات و رفتار کاوس ناراحت می شود او را چنین زیر ضربات سرزنش خود می گیرد، و بی نیازی خود را به رخ کاوس شاه می کشد.
تهمتن بر آشفت با شهریار که چندین مدار آتش اندر کنار
همه کارت از یکدیگر بدترست تراشهریاری نه اندر خورست
شاهنامه – ص 89
اخلاق پهلوانی:
من آن رستم زال نام آورم که از چون توشه خم نگیرد سرم
رستم خطاب به کاوس:
شاهنامه – ص 89
دلیران به شاهی مرا خواستند همان گاه و افسر بیاراستند
سوی تخت شاهی نکردم نگاه نگهداشتم رسم و آئین و راه
و تنها پهلوانی که در شاهنامه بر تخت شاهی می نشیند بهرام چوبینه است که بارها مورد سرزنش جامعه و پهلوانانی دیگر قرار می گیرد. مثل:
به کردار شاهان نشیند به بار ابا و یوز در دشت جوید شکار
شاهنامه – ص 474
جز از رزم شاهان نداند همی
4- توکل و تکیه بر یزدان...
همان طور که گفته شد دلیل بی نیازی پهلوان، قدرت و نیروی اتکای به نفس است. اما دلیل مهمتری که در شاهنامه می توان یافت این است که پهلوانان توکل و اعتماد عجیبی به نیروی حمایت کننده یزدان دارند. پهلوان فقط خود را مدیون یزدان می داند و فقط در مقابل اوست که واژه ترس برایش معنا پیدا می کند و سعی دارد در راه و رضای او حرکت کند. حمایت اینان از شاهان تا وقتی است که شاهان در راه ایزدی گام برمی دارند و از فره ایزدی برخوردارند. داستان توکل پهلوانان به خدای سبحان، فصل مفصل و جداگانه ای دارد که در جای خود خواهد آمد. اما اینجا در ادامه بحث فرهنگ پهلوانی ناگزیر به اشاره به فرازهایی از آن هستیم تا در این مختصر توانسته باشیم لااقل سایه ای کمرنگ از این فرهنگ را به دست دهیم:
سرم گشت سیر و دلم کرد بس جز از پاک یزدان نترسم ز کس
شاهنامه – ص 90
نترسم ز کس جز ز یزدان پاک
شاهنامه – ص 311
مرا کشتن آسان تر آید ز ننگ اگر با زمانی ز پیکار و جنگ
مرا گویی از راه یزدان بگرد ز فرمان شاه جهانیان بگرد
رستم پس از گذاشتن از خوان سوم
به یزدان چنین گفت کای دادگر تو دادی مرا دانش و زور و فر
شاهنامه – ص 67
سپهبد به گودرز کشواد گفت که این راز بر کس نشاید نهفت
موقع نا امیدی:
اگر لشگر ما پذیره شوند سواران بدخواه چیره شوند
شاهنامه – ص 163
همه دست یکسو به یزدان بریم منی از تن خویشتن بیفکنیم...
شاهنامه – ص 89
مرا زور و پیروزی از داورست نه از پادشاه و نه از لشگرست
سرنیزه و گرز یار منند دو بازو و دل شهریار منند
سخن پهلوان در دم مرگ:
به هنگام مرگ راست ترین سخنان بر زبان افراد جاری می شود. در این جاست که به قول مرحوم دکتر علی شریعتی: «فرصت عزیزی به دست می آید تا چهره حقیقی هر کس را خوب ببینم... آدمی بوی مرگ را که می شنود صمیمی می شود. بر بستر احتضار هر کس «خودش» است. وحشت مرگ او را چنان سرآسیمه می سازد که به حال تظاهر نمی ماند حادثه چنان بزرگ است که بزرگان همه کوچک می شوند...»(1)
آری در این لحظه است که می توان از زبان رستم عنصر اصلی فرهنگ پهلوانی را و عاملی که چگونه زیستن پهلوان را مشخص می سازد، شنید:
چنین گفت رستم ز یزدان سپاس که بودم همه ساله یزدان شناس
مرا زور دادی که از مرگ پیش ازین بی وفا خواسته کین خویش
گناهم بیامرز پوزش پذیر که هستی تو بخشنده و دستگیر
همان راه پیغمبر و دین تو پذیرفتم و راه و آئین تو
چو دارم ره دین و آئین پاک روانم کنون گر برآید چه باک...
بگفت این و جانش بر آمد ز تن سرو زار و گریان شدند انجمن
کوتاه سخن این که طبق گفته ر ستم راه و آئین پهلوانی همان راه دین و پیغمبر خداست و چون پهلوان چنین راه و روشی را در زندگی پیش گرفته است پس چرا از مرگ بترسد و به خاطر ترس از مرگ تن به ذلت و خواری و تسلیم و بندگی دهد... ؟!
پاروقی:
1- دکتر شریعتی، علی، اسلام شناسی (م. آ...) ص 419
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها