بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #37  
قدیمی 04-13-2011
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

قسمت پنجاه وهفتم


-کیه ؟
-منزل آقای مهربان ؟
-بله بفرمائید .
-شراره خانوم
-نه خیر ایشون تشریف ندارن شما ؟
-من شعبانی هستم یکی از شرکای سابق مرحوم مهربان
« چی آقای شعبانی ؟ اینجا چی کار می کنه ؟ نکنه برای مطرح کردن مجدد پیشنهادش اومده ؟ اما مگه شراره قرار نبود جواب رد منو بهشون بگه »
سریع به خودم مسلط شدم و گفتم :
-بله بله به جا اوردم خوب هستید اقای شعبانی من پریا هستم دختر ایشون می شه بفرمایئد چه کمکی از دستم برمی آد ؟
-پریا خانوم میشه چند لحظه وقتتون در اختیار من بذارید
-این چه حرفیه شرمنده می کنید شرمنده می کنید تشریف بیارید داخل لااقل توی حیاط آخه دم در زشته .
-خیلی ممنون
درو برای وردشون باز کردم و سریع به اتاقم رفتم و لباس مناسب پوشیدم همراه دو لیوان شربت وارد حیاط شدم
هیچ خودمو نباختم و محکم به سمت اونا که صندلی های زیر آلاچیق رو اشغال کرده بودن پیش رفتم وقتی کنارشون رسیدم هر دو به احترام از جا بلند شده و احوال پرسی کردن .
گذر سال روی چهره و اندامشون اثر گذاشته بود آقای شعبانی لاغرتر و خانوم شعبانی شکسته تر از قبل بودن آقای شعبانی حتی تعداد زیادی از موهای جلوی سرش ریخته و به تاسی می زد و گرد سفید پیری هم باقی مونده اونا رو نقاشی گرده بود.
-خیلی خوش اومدید بفرمائید بنشیندبفرمائید
-خیلی شرمنده دخترم نتونستیم برای عرض تسلیت خدمت برسیم آخه اون موقع ایران نبودیم برای سر زدن به پسرمون رفته بودیم خدا بیامرزدتش واقعا علاوه بر دوست خوب یه مرد نمونه و فوق العاده ای بود نور به قبرش بباره
-بفرمائید شربت گرم می شه .
-ممنون
باین حرف هر دو لیوان های شربتشون برداشتم و در سکوت مشغول خوردن شدن و بالاخره بعد از لحظه ای سکوت آقای شعبانی با نگاهی به همسرش خواست سر اصل مطلب همون موضوعی که بار دیگه برام تکرار می شد .
-راستش دخترم ما امروز اینجا نیومدیم با شراره خانوم صحبت کنیم هدف ما صحبت با شما بود که ماشا الله هزار ماشاالله برای خودت خانوم باشعور و فهمیده ای هستی .
-خواهش می کنم خجالتم ندین چه کمکی از دستم بر می اد ؟
-حقیقتش ما قبلا هم خدمت شراره خانوم رسیدیم و این موضوع رو باهاشون درمیون گذاشتم نمی دونم تا چه حد در جریان هستید ؟
آهسته سر به زیر انداخته بودم و گفتم :
-تا وانجا که باید بدونم بهم گفتن .
-راستش سابق براین زیر پای پسرمون می شستیم که براش زن بگیریم راضی نمی شد و کمی بهونه برای رفتن و برگشتن می آورد اما الان یه چند ماهی هست موندگار شده و حرفی از رفتن نمی زنه وقتی ازش پرسیدیم که الان کسی رو می خواد براش پا پیش بذارم بریم خواستگاری دیدیم که بله از قرار معلوم پسر من خاطرخواه شده و به قول خودش پای رفتنش بسته شده ناگفته ناماند پسرم در استانه چهل سالگی و تحصیل کرده اورپا .
توی دلم خندیدم چه مورد مناسبی برای من یه پسر چهل ساله ترشیده اما عشق پیشه اما صبر کن ببینم اون کی منو دیده ؟ که این جوری که مادرش می گه پایبند شدو پای رفتن نداره ؟
-خوب من چه کاری می تونم براتون بکنم ؟
هر دوی اونها خون سردتر از این بودن که چهره بی تفاوت و سردی کلامم حالت چهرشونو عوض کنه
-حقیقتش جواب شراره خانوم به پیشنهاد ما این بوده که شما مخالف این کارین و ..
-درسته من مخالفم و از شراره خواستم جواب رد بده
- اما دخترم تو اشتباه می کنی تو داری فرصت زندگی رو ازش می گیری اونم حق داره
-من فرصت زندگی ر واز هیچ کس نگرفتم اقا پسر شما هم می تونه بره شانسش رو جای دیگه امتحان کنه حق داره اما دلیل موافقت من نمی شه مگه من حق ندارم ؟
-اما منظورم اون نبود من پسر خودمو نمی گم
با عصبانیت گفتم :
-پس منظور شما کی بود ؟
ناگهان با شنیدن اسمی که از دهانش بیرون اومد انگار یه سطل آب سرد روی سرم ریختن .
اما این بار مات و مبهوت به دهان مخاطبم چشم دوختم بودم
-چی یه بار تکرار کنید
-من می گم شراره خانوم درست همسرشواز دست داد اما این دلیل نمی شه که همیشه بیوه بمونن دخترم بیا و این اجازه رو بهش بده تا برای یه بار دیگه برای زندگیش تصمیم بگیره اون جوونه و حق زندگی داره ..
یعنی اونا برای شراره اومدم ؟ زن بابای مرحومم رو ؟اما مگه سال بابا گذشته بود ؟یعنی شراره می دونه ؟اما مگه اون نبود که موضوع خواستگاری آقای شعبانی رو از من می گفت یعنی اونم مثل من دچارسوء تفاهم شده
خانوم شعبانی با دیدن ابرو های گره خورده من هول ورش داشت و با خودش حتما فکر می کنه الان از خونه بیرونشون می کنم برای همین نصحیت گونه گفت :
-شما خانوم فهمیده ای هستی این می دونی که بالاخره تنهایی برای هر آدمی خسته مخصوصا یه زن جوونه
-خانوم شعبانی شما متوجه هستید که در مورد زن بابای من صحبت می کنین ؟
-البته زن بابای سابق شما .
-اون همیشه زن بابام هست چه پدرم در قید حیات باشه چه نباشه متوجه اید که ؟
-کمی منطقی باش دخترم
-منطق خیلی خوب شما لطفا با خودشون درباره این موضوع باهاشون صحبت کنید.شاید این بار راضی بشه .
-اما اون فقط حرف شما رو قبول داره .
از جا برخواستم اومدم که از آلاچیق بیا بیرون ناراحت بودم سخت به وجود شراره عادت کرده بودم دلم نمی خواست ازمن اونو بگیره من بعد از بابا فقط اون داشتم .
-دخترم سخت نگیر بالاخره روزی می رسه که تو هم می ری دنبالت سرنوشتت اون تنها می مونه تو که تا ابد نمی تونی کنارش باشی می تونی ؟
-پریا خانوم تا حالا با اون صحبت کردی ؟ می دونی که راضی به ازدواج مجدد یا نه ؟ تا حالا نظرش رو پرسیدی ؟
حرف آقای شعبانی منو به فکر فرو برد شاید واقعا راست می گفت و نظر شراره چیز دیگه ای بود شاید از تنهایی خسته شده و میخواست پی زندگیش بره و من مانع بودم من داشتم در حقش ظلم می کردم چرا من نظرش رو نمی دونستم چنین کاری رو می کردم ؟ اخه اون که روحش هم از ماجرا اطلاعی نداشت
-خیلی خوب من با هاتون تماس می گیرم .
-خوش خبر باشی موندن و رفتن پسرم به خارج به این وصلت بستگی داره امیدوارم ناامیدم نکنی این یه خواهش از طرف یه مادره .
رفتم داخل ساختمون و روی یکی از صندلی آشپزخونه نشستم و لیوانی آب برای خودم ریختم و مشغول خوردن شدم نمی دونم چرا اونقدر نسبت بهش تعصب دارم مگه یه روزی ازش متنفر نبودم آرزو نداشتم دیگه خونه ما نباشه حالا چرا یه لحظه طاقت دوری شو ندارم وقتی شرکت می ره دلم براش تنگ می شه در روز چند بار بهش زنگ می زنم حالشو می پرسم من سخت بهش وابسته شدم اصلامطرح کردن این موضوع توی این موقعیت کار درستی بود ؟
زنگ تلفن افکارمو به هم ریخت رفتمو گوشی رو برداشتم
-سلام همه هستی من عمر من خانوم من
-چه سلام طول درازی سلام خوبی خسته نباشی
-سلامت باشی ببینم چرا صدات گرفته نکنه مریضی سرما خوردی چی شده ؟می خوای بیام بریم دکتر ؟
-نه بابا هیچیم نیست خوبه که اینجا نیستی والا رنگ صورت و لرزش دست و پا رو هم به علایم دیگه اضافه می کردی فردا هم برام تشیع جنازه می گرفتی .
-این چه حرفی دختر زبونتو گاز بگیر گفتم تو چیزیت هست شک داشتم ولی با این حرفایی که زدی مطمئن شدم من اگه تورو نشناسم که پدرام نیستم .
-بی خیال پدرام دست وردار.
- چی شده خاطرخواه جدید پیدا کردی مارو تحویل نمی گیری ؟
-پدرام بس کن اصلا حوصله شوخی ندارم
جدی شدو گفت :
-حوصله نداری یا حوصله منو نداری کدومشون ؟
بی حوصله جواب دادم :
-هر جور که دوست داری فکر کن .
-خیلی خوب هر جور راحتی خداحافظ مثل اینکه واقعا حوصله نداری و بدون اینکه مهلت حرف زدن به من بده گوشی رو گذاشت اونو تا حالا اینقدر بی منطق و لجباز ندیده بودم اون اصلا حال مون درک نکرد .
رفتم توی اتاقم و ساعت ها فکر کردم به جنبه های منفی ومثبت سنجیدم تا اینکه شراره از را هرسید ، همراهش هم پدرام بود ، از پنجره اتاقم اومدنشون رو دیدم . سارا تو بغل پدرام خواب رفته بود حتی اونم امروز تنهام گذاشته بود و با پدرام رفته بود آهسته روی تختم دراز کشیدم دوست نداشتم هیچ کدومشون رو به رو بشم صدای شراره و بعد صدای پدرام که صدام می زدن رو شنیدم و خودمو به نشنیدن زدم وقتی صدای پای محکمی که از پله ها بالا می اومئ رو شنیدم شک نداشتم که پدرام خودمو سریع به خواب زدم .اروم مثل یه رویا وارد اتاق شد و کنارم اومد روی زمین کنار تخت زانو زد سنگینی نگاه عاشق و دوست داشتنیش رو حس کردم .
-همه جور پری دیده بودم الا بداخلاقشو !پری خانوم بد اخلاق هر جوری که بداخلاقی کنه و حوصله منو هم نداشته باشه و ناز و ادا و اخم و تخم هم کنه بازم من با همه وجودم دوستش دارم الان که معلومه خودش به خواب زده و هم از اخمایی که تو هم کشیده الانم بهتره اون اخمایی رو که یه دفعه کشید تو رو هم باز کنه تا بیشتر از این بهش شک نکنم .
خنده بی اختیاری سر دادم کاملا دستم براش رو شد.
-دیدی دیدی خواب نبودی
مچم رو گرفت و خندرو به لباش مهمون کرد بلند شدم و نسشتم در حالی که بالشم رو به بغل می گرفتم بی مقدمه ازش پرسیدم :
-پدرام خیلی دختر بدی ام ؟ بد اخلاق و بی منطق و خودخواه چی ؟
خیلی جدی گفت :
-باید فکر کنم
بعد کمی تظاهر به فکر کردن کرد و گفت :
-از نظر من دختر بد بودن که شکی نیست اما از نظر بقیه اش یه کم بیشتر فکر کنم
-پدرام
-جان دلم خیلی معذرت می خوام توام اینقدر سریع به خودت نگیر شوخی کردم حالابگو چی شده که این طلا خانوم من از این فکرای مزخرف زده به سرش ؟یه چیز بپرسم راستشو می گی ؟
-مگه تا حالا بهت دورغ گفتم که این بار هم می ترسی دورغ بگم .
-پری خانوم بد دل منظورم این نبود که شما فکر کردی نمی خواستم ناراحتت کنم و اما سوالم بهم می گی به چی فکر می کردی که این حرفا رو زدی ؟
بی تعارف گفتم :
-ازدواج
باحیرت پرسید :
-چی ؟ ازدواج ؟
-اره متوجه نشدی از..د...و...ا...ج حالا چی فهمیدی ؟ همون عروسیه ها .
خندید :
-من همون اول هم متوجه شدم نیاز نبود اینقدر برام بازش کنی اما باورم نشد که واقعا تویی که داری درباره ازدواج صحبت می کنی .

__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:11 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها