بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > ایران ما > استان کرمانشاه

استان کرمانشاه در این تالار به بحث و بررسی مطالب مرتبط به استان کرمانشاه میپردازیم.

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 11-25-2010
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض بیسکویت پتی بور دلنوشته های رضا موزونی عزیز از روزگار جنگ

بیسکویت پتی بور دلنوشته های رضا موزونی عزیز از روزگار جنگ

بیسکویت پتی بور

تا آمدم بگویم نه ! دو تومانی را کف دستم گذاشته بود.
-روله الهی خیر ببینی ، دم غروبه ،سر چشمه خلوته،برو این دبه رابرایم پر کن وبیار
تا الان کسی بزرگتر از خودم از من خواهش نکرده است ،آنهم یک خانم .
می دانم راه دور است ،هوا هم سرد،اما می دانم عمه عالیه هم پسر ندارد و شوهرش هم به جبهه رفته ،به ناچار قبول می کنم ،یعنی تو رودربایست می افتم . کمی هم از گرفتن دو تومانی خوشحالم .
دوتومانی را توی جیب پیراهنم می گذارم وبه سمت چشمه راه می افتم .چند ماهی است که مهاجرین جنگی در این روستا ساکن شده اند ،روستای قمرالی.
در روستای قمرالی مرد مهربانی مرغداری اش را در اختیارجنگزده ها گذاشته و مهاجرین هم در آن زندگی می کنند . مردم از سقف مرغداری پتوهایی را آویزان کرده و خالو حسین که صاحب مرغدانی است با گام هایش میشمارد ،یک ،دو ،سه ،این برای شما وما اینگونه صاحب چند متر جا برای زندگی می شویم .
دبه را به دست می گیرم وبه سمت چشمه راه می افتم .جاده همیشگی را شخم زده اند ،مردم کشاورز ازاینکه جنگزده ها از وسط زمین شان می گذرند ،ناراحتند
مسیرا را بلدم، با کفش های لاستیکی پاره پاره ام خودم را به چشمه می رسانم ،خورشید غروب کرده است .با عجله دبه را در آب چشمه فرو می برم ،دبه آرام آرام از آب پر می شود ،اما وقتی دبه را بالا می کشم ،کمی از آب آن میریزد . با در دبه یواش یواش توی آن آب می ریزم و بلاخره دبه پر می شود . دبه را برمی دارم وبه سمت خانه راه می افتم ،خیلی سنگین است ،باید دستم را خیلی بالا نگه دارم که ته دبه به زمین گیر نکند ،مخصوصا الان که زمین را شخم زده اند و سطح آن ناهموار است ..
سیم دسته ی دبه میان دستم فرو می رود ،آن را که به زمین می گذارم انگشتانم به هم چسبیده اند .به نیمه ی راه که می رسم ،باران شروع به باریدن می کند ،پاهایم آرام آرام در گل فرو می روند و کفش های لاستیکی ام پر ازآب و گل می شوند. پا را که برمی دارم کفشم توی گل جا می ماند. آب دبه روی شلوارم می ریزد وشلوارم حسابی خیس شده است .کم کم گریه ام می گیرد و از آمدن پشیمان می شوم .کاش قبول نمی کردم ،کاش نمی آمدم ،باران می بارد و اشکهای من نیز هم .
نمی دانم کفشهایم را به دست بگیرم یا به پایم کنم .ای کاش آنهارا جا بگذارم ،اما نمی شود .
یک ساعت دیگر به خانه می رسم ،عمه عالیه نگران و منتظر ایستاده است .
آی روله چه به روز خودت آورده ای ؟
دبه ی آب را از دستم می گیرد ،نصف آن ریخته است
- عمه نگران نباش از آب همین جوی کنار روستا شلوارم را می شورم ،اگر مادرم پرسید نمیگم برای تو آب آورده ا م
مثل اینکه منتظر شنیدن همین جمله است . دبه را بر می دارد ومیرود وزیر لب برایم دعای خیر می کند .
با عجله کفش هایم را از آب جو می شویم .ته دلم خوشحالم ،به سمت دکان عمو فتاح راه می افتم .دکان عمو فتاح انتهای مرغداری است .یک پتوی کهنه ی سربازی را به در دکانش زده است و از وسط آن سوراخی درست کرده که مشتری ها از آن سوراخ پولهایشان را به عمو فتاح می دهند و او که سن و سالش هم زیاد است با کمک بچه هایش کار مشتری ها را راه می اندازد
با صدای بلند می گویم عمو فتاح بیسکویت پتی بور می خوام .صدای عمو فتاح می آید :
دو تومان میشه ،پول آوردی ؟ .
بله عمو فتاح
و یک بیسکویت پتی بور زرد رنگ از سوراخ پتو بیرون می آید ، همان بیسکویتی که سالها آرزوی آن را داشته ام .باخوشحالی دست در جیبم میکنم ،اما پول را گم کرده ام .بجای پول بیسکویت را در دست عمو فتاح می گذارم وخیس و خسته و غمگین به سمت خانه راه می افتم .
رضا موزونی

منبع سایت وزین بلوط http://www.balout.ir/cat_01/000345.php


__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 11-27-2010
Hamed آواتار ها
Hamed Hamed آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Oct 2007
محل سکونت: داخل
نوشته ها: 659
سپاسها: : 314

299 سپاس در 77 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بیسکوییت محبوبم...

همین یه ساعت پیش یه بسته‌ش رو خوردم.
اما اسمش رو اینجا دیدم، باز حوس کردم...
__________________


میانِ غربتِ خاموشِ رهگذر
و تنهای مانده از سفر
یک پنجره

فاصله است...
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 04-25-2011
li@
Guest
 
نوشته ها: n/a
پیش فرض

خيلي قشنگ و حزن آور بود...ممنون
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:45 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها