بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #11  
قدیمی 06-14-2008
kalantar48 آواتار ها
kalantar48 kalantar48 آنلاین نیست.
یاد رضای مرحوم در میان ما جاویدان است
 
تاریخ عضویت: Dec 2007
محل سکونت: وطن من به وسعت دلهاییست که در آنها جایی دارم
نوشته ها: 392
سپاسها: : 0

35 سپاس در 32 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اين بار من يكبارگی در عاشقی پيچيده ام
اين بار من يكبارگی از عافيت ببريده ام

دل را ز خود بركنده ام با چيز ديگر زنده ام
عقل و دل و انديشه را از بيخ و بن سوزيده ام

ای مردمان ای مردمان از من نيايد مردمی
ديوانه هم ننديشد آن كاندر دل انديشيده ام

ديوانه كوكب ريخته از شور من بگريخته
من با اجل آميخته در نيستی پريده ام

امروز عقل من ز من يكبارگی بيزار شد
خواهد كه ترساند مرا پنداشت من ناديده ام

من خود كجا ترسم ازو شكلی بكردم بهر او
من گيج كی باشم ولی قاصد چنين گيجيده ام

از كاسهء استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارويان بسی من كاسه ها ليسيده ام

من از برای مصلحت در حبس دنيا مانده ام
حبس از كجا من از كجا مال كه را دزديده ام

در حبس تن غرقم به خون وز اشك چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاك می ماليده ام

مانند طفلی در شكم من پرورش دارم ز خون
يكبار زايد آدمی من بارها زاييده ام

چندانك خواهی در نگر در من كه نشناسی مرا
زيرا از آن كم ديده ای من صد صفت گرديده ام

در ديدۀ من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زيرا برون از ديده ها منزلگهی بگزيده ام

تو مست مست سرخوشی من مست بی سر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بی دهان خنديده ام

من طرفه مرغم كز چمن با اشتهای خويشتن
بی دام و بی گيرنده ای اندر قفس خيزيده ام

زيرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای يوسفان در چاه آراميده ام

در زخم او زاری مكن دعوی بيماری مكن
صد جان شيرين داده ام تا اين بلا بخريده ام

چون كرم پيله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز كرم پيله هم كاندر قبا پوسيده ام

پوسيده ای در گور تن رو پيش اسرافيل من
كز بهر من در صور دم كز گور تن ريزيده ام

نی نی چو باز ممتحن بر دوز چشم از خويشتن
مانند طاووسی نكو من ديبها پوشيده ام

پيش طبيبش سر بنه يعنی مرا ترياق ده
زيرا درين دام نزه من زهرها نوشيده ام

تو پيش حلوايی جان شيرين و شيرين جان شوی
زيرا من از حلوای جان چون نيشكر باليده ام

عين ترا حلوا كند به زانك صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنيده ام

خاموش كن كاندر سخن حلوا بيفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زانسان كه من بوييده ام

هر غوره ای نالان شده كای شمس تبريزی بيا
كز خامی و بی لذتی در خويشتن چغريده ام
__________________
.


.
ای مردمان ای مردمان از من نيايد مردمی
ديوانه هم ننديشد آن كاندر دل انديشيده ام
.

«اگر تنهاترین تنهایان جهان باشم خدا با من است»
«او جانشین همهء نداشتنهای من است»
«معلّم شهید دکتر علی شریعتی»

تا عاقل به دنبال پل می گشت
دیوونه از رودخونه گذشت ...
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:01 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها