بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #11  
قدیمی 07-25-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

جهنم

روی تخت خوابیده بود. دستانش می لرزید. حتی در خواب هم پیری دست از سرش برنداشته بود.پرستار چفت پنجره را محکم کرد. نمیخواست پیرمرد سرما بخورد.پرستار مهربانی بود که سالهابود داوطلبانه برای بیماران آسایشگاه کار میکرد.مردم میگفتند او به احترام خاطرات پدرش اینقدر به پیرمردها محبت میکند. روی صورت پیرمرد خم شده بود که در اتاق باز شد. پتو را روی او مرتب کرد و به سمت در برگشت. خدمتکار جوان لبخندی زد و گفت: باز داری مریض ها رو لوس میکنیا!
لبخندی محجوبانه بر صورت مرد نقش بست. کم حرف تر از آن بود که پاسخی بدهد. پیرمرد چشمان ریزش را گشود و با خشم به صورت خدمتکار چشم دوخت.
_اینجا چی میخوای؟ مگه صبح ملافه ها را عوض نکردی؟
_اومدم دستشویی را تمیز کنم آقا؟
او وارد دستشویی شد و پیرمرد صورتش را برگرداند. بدخلق بود و تنها. تنهایی بدخلقش کرده بود یا بدخلقی تنهایش، کسی نمیدانست. پرستار هنوز کنار او ایستاده بود. چشمان پیرمرد مسحورش کرده بود. آن چشمان ریز قهوه ای رنگ، او را به یاد پدرش می انداخت. پیرمرد شعله نگاهش را روی او انداخت و ابروانش را در هم کشید: چی میخوای؟ شعله های جهنمی نگاهش صورت پرستار را سوزاند و او را عصبی کرد .نگاه پرستار به سمت دستشویی چرخید. صدای آب می آمد.
پیرمرد صدا زد: اون در ِ لعنتی را ببند احمق.
در از داخل بسته شد. چهره پرستار درهم رفته بود. نگاهش به سختی سنگ بود.تپش های قلب پیرمرد تندتر شده بود. مرد این صدا را بخوبی میشنید.و صدای تیک تاک عقربه های ساعت..هربار درست همین صدا آغاز یک پایان را به او نوید میداد.لبخندی به پیرمرد زد. نه از همان لبخندهای مهربان همیشگی..این مرگ بود که به او لبخند میزد. ناگهان بالش را از زیر سر پیرمرد کشید و روی صورتش فشار داد.پیرمرد دست و پا می زد. هرچه بیشتر ست و پا میزد مرد فشار بیشتری می آورد. در یک لحظه همه چیز ساکن شد. دنیا از حرکت ایستاد. تنها صدای نفس های تند پرستار بود که با صدای شرشر آب آمیخته بوددیگر صدای تپش های قلب اهریمنی او آزارش نمیداد. بالش را از روی صورت پیرمرد برداشت. وحشت به صورت پیرمرد چنگ زده بود و صورتش را مچاله کرده بود. چشمانش، چشمان ِ جهنمی ش همین طور به او خیره شده بود. شعله هایش سردتر از همیشه بود. تمام اجزاء صورت مرد به رعشه افتاد. دندانهایش را با تمام قدرت بر روی هم می فشرد
تمام نیرویش را در دستانش جمع کرد دستان لرزانش را به سمت صورت او برد و چشمهای شیطانی پیرمرد را برای همیشه بست. نفس بلندی کشید ولبخندی پیروزمندانه ای بر لبش نشست.اگر هزاربار هم این چشمها زنده میشد هزار بار آنها را میکشت.
بعد از اینهمه محبتی که به پیرمرد کرده بود. او فکرش را هم نمیکرد که.. از تصور غافلگیری پیرمرد لبخندش عمیقتر شد و در دل احساس غرور کرد. از پیرمرد متنفر نبود. او فقط یک پیرمرد بود. مثل تمام پیرمردها. اما چشمانش..باید این چشمها را به همان جایی می فرستاد که از آن آمده بودند..به جهنم..
باید عجله میکرد. باید تمام صحنه..ناگهان نگاهش به چیزی افتاد. تکه کاغذی در مشت پیرمرد. باید آن را برمیداشت. شاید مدرک جرم باشد. شاید پیرمرد خواسته او را لو بدهد. به زحمت مشت او را گشود و کاغذ را بیرون کشید.کاغذ مچاله را از هم گشود و نوشته روی آن را خواند.
_ممنون احمق
خون از گوشه لب مرد سرازیر شد. گوشه لبش را زیر دندانهایش گزیده بود.همه آنچه که پیش از این بارها دیده بود و گنگی آن آزارش داده بود واضح تر از پیش در مقابل چشمانش می رقصید.لبخند پیرمرد در لحظه آخر..تمسخرنگاهش..اون در را ببند لعنتی..اینجا چکار میکنی؟..من میخوام این آقا پرستارم باشه..هر شب باید بهم سر بزنی..و تمام آن اشتیاق و شادمانی که پشت آن شیشه مات قهوه ای رنگ چشمانش پنهان بود و او هرگز رازش را ندانسته بود و آن پوزخند ها ..آن پوزخندها. چرا هرگز آنها را نفهمیده بود؟
_چرا..چرا..چرا
به یقه پیرمرد چنگ زد و محکم او را تکان داد: بیدارشو..بلند شو..تونباید بمیری.

اما دیر شده بود. بازی خورده بود. پیرمرد را آزاد کرده بود. پیرمرد را از جهنم آزاد کرده بود.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #12  
قدیمی 04-28-2011
kabootarnaz2001 kabootarnaz2001 آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Dec 2010
نوشته ها: 12
سپاسها: : 0
در ماه گذشته یکبار از ایشان سپاسگزاری شده
پیش فرض

سلام. خسته نباشید! پس بقیه اش....؟؟؟؟
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:42 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها