بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #21  
قدیمی 03-03-2010
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

یه سالی از بیرون کردن کیوان گذشته بود .یه روز عموی نازی اومد گفت شریف پاشو بریم یه جایی شریف گفت:کجا؟عموی نازی گفت حالا بریم .وقتی شریف دید عموی نازی اونو به طرف خونه نازی می بره به او اعتراض کرد ولی او دست بردار نبود .گفت راستش از وقتی تو رفتی و کیوان وارد زندگی نازی شد اون که بوسیله تو همه درساش بیست بود الان دو ساله 4 تا 5 تا تجدید میاره الان هم چون 5 تا تجدید شده و خیلی هم اشکال داره به من گفته بیام تو را ببرم تا باهاش کار کنیوبه اینجا که رسید و حرف از کمک به نازی رسید شریف تسلیم شد وقتی نازی را دید دلش گرفت کو اون نازی شادو شنگول و پر انرژی .القصه دوباره همان منوال قبل بود و شریف دوباره روز بروز بیشتر گرفتار نازی می شد تا اینکه بعد از مدتی شنید کیوان به وعده خود عمل کرد و خودکشی کرد .خبر خیلی بدی بود واقعا اگر ادم افسار نفس را نتواند کنترل کند چه بلاهایی که بر سرش نمیاد .با اینکه کیوان خودکشی کرد و نازی هم با هر طریقی با زبان بی زبانی اعلام پشیمانی می کرد ولی باز هم شریف وقتی که در کنار او بود فقط درس و درس و درس .با اینکه لحظه شماری می کرد برای دیدن نازی ولی هیچگاه نتوانسا خودش را راضی کند که حرفی از ازدواج با نازی بر زبان بیاورد .بعد از اتمام درس نازی دیگه شریف رفت و امدش را قطع کرد تا نازی به سوی سرنوشت خودش بره .با اینکه پاکترین عشق نسبت به نازی در دل شریف بود ولی ندای عقل او را از بودن با نازی منع کرد .نازی شوهر کرد و صاحب فرزند شد .کیوان خودکشی کرد و خودش را حرام کرد.و شریف هم ازدواج کرد و الان صاحب فرزند است با اینکه سن و سالی ازش گذشته می گفت هنوز دارم با اون روزا زندگی می کنم نه اینکه بگویی خدای ناکرده به همسرم ظلمی بشه ها تمام وظایفم به احسن وجه انجام می دم اونا فقط خیالی است برای تنهاییهام همیشه مرورش می کنم چون واقعا یک زندگی بود.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #22  
قدیمی 03-08-2010
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

دوچرخه

گرگین فرزند چهارم خانواده وفرزند دوم پسر بود .زمستانها به مدرسه میرفت وتابستانها با وجود جثه کوچکش کار می کرد .همیشه در این فکر بود که بار اقتصادی خانواده که بر دوش پدر سنگینی می کرد را سبکتر کند ودر این کار توفیق داشت چون با پولی که به دست می اورد لباس خود وخواهرانش را تهیه می کرد .یک روز برای خرید به شهر رفت برادر بزرگش سفارش کرد که حتما باطری برای رادیو خریداری کند .گرگین از مادر خداحافظی کرد وراهی شهر شد چون فاصله محل تا شهر زیاد نبود معمولا این مسیر را پیاده طی می کرد .او بعداز خرید وکمی گشت زدن دوباره به محل بازگشت .چشمش به برادر که افتاد به یاد اورد که باطری نخریده بنابراین قبل از هر سوالی خودش گفت فراموش کرده باطری بخرد .برادر با عصبانیت گفت هر طور شده باید بری وباطری را بخری وبرگردی غروب شده بود وگرگین نگران از باز گشت چون به شب می خورد و می ترسید برای همین پیش پسر عمه اش جلال رفت تا دوچرخه اش را قرض بگیرد با دلی پر امید به جلال گفت دوچرخه ات را به من قرض بده تا به شهر بروم وباطری بخرم وبرگردم وگرنه امشب کتک خوردن دارم .جلال خیلی راحت گفت من دوچرخه ام نمی دهم گرگین هرچقدر که بگم دلش شکست باز کم گفتم .ناچار پیاده به راه زد ولی از لحظه حرکت مدام با خدا حرف می زد یک مرتبه فکری به خاطرش امد با اخلاص کامل گفت خدایا من پول ببینم هی گفت ورفت رفت وگفت.......یک مرتبه یک بسته پول درست جلو پاش فریاد زد خدایا سلام تو مرا میبینی صدام شنیدی خیلی ممنون ترسو فراموش کرده بود به سرعت به شهر رفت باطری خرید برگشت ....و............و....و....و......و......چند روز بعد گرگین با جلال مسابقه دوچرخه سواری می داد وفراموش کرده بود که جلال دوچرخه اش به او قرض نداده
__________________
پاسخ با نقل قول
  #23  
قدیمی 03-14-2010
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

همه بهش می گفتند دکتر چون درسش خیلی خوب بود .همه بچه های محل به نوعی پیش او درس می خوندند و یا رفع اشکال می کردند .ادم خوب و بی غروری بود با اینکه همه قبولش داشتند ولی کمتر اتفاق می افتاد از کسی چیزی بخواد .می تونست از کسای که میان پیشش برای درس خواندن پول بگیره ولی نه تنها هیچوقت از کسی تقاضای پول نکرد .خودش هم کاغذ چرک نویس و کتابهای اموزشی برای بچه ها خریداری می کرد.
پاسخ با نقل قول
  #24  
قدیمی 03-14-2010
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

چند مرتبه تصمیم گرفت بره جبهه ولی هربار که مادرش متوجه می شد به هر طریقی که بود اورا منصرف می کرد تا شد سال چهارم دبیرستان سالی که همه منتظر بودند رسول خودش را اماده کنکور کنه .وسطای سال به مادرش گفت می خوام برم تهران پیش دوستام .مادر که فکر می کرد به خاطر درس و کنکور می خواد بره تهران مخالفتی نکرد .ولی تهران او ابادان بود بالاخره موفق شد بره جبهه بعدها پسر همسایه قضیه را لو داده بود ولی دیگر مادر دستش به جایی بند نبود .با اینکه نه سر کلاس رفت و نه درسی برای کنکور خواند از همانجا کنکور را امتحان داد و در مرحله اول 5 رشته غیر متمرکز قبول شده بود و رتبه اش از همه هم کلاسیها بالاتر .ولی او دیگر وارد دانشگاهی شده بود که با همه دانشگاها فرق می کرد هر کس انجا می رفت دیگه نمی شد برش گرداند .
پاسخ با نقل قول
  #25  
قدیمی 03-14-2010
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

الان نمیدانم دیگر انجا هم کسی به او می گوید دکتر دانش اموزی هم دارد .فکر کنم دیگه برای رفتن سر کلاسا با یه حرکت پرواز می کنه و از باغ بهشت به ان باغ و از ان باغ به ان باغ می رود و تدریس می کند.
پاسخ با نقل قول
  #26  
قدیمی 03-16-2010
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

و این هم پایان قصه دکتر
پاسخ با نقل قول
  #27  
قدیمی 03-17-2010
Hamed آواتار ها
Hamed Hamed آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Oct 2007
محل سکونت: داخل
نوشته ها: 659
سپاسها: : 314

299 سپاس در 77 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض لبخند ...

لبخندی به لب داشت
عادت داشت این گونه باشد
لبخند می زد
به هر چه می دید
فرق نداشت
انسان، حیوان، گیاه، ...
در آینه لبخند می زد
به لبخندش می خندید
کسی او را بدون لبخند ندیده بود
از زمانی که چشم به دنیا باز کرده بود
با لبخندی به دنیا سلام کرد...
از او پرسیده بودند
به چه چیز می خندی؟
در جواب لبخند می زد
تکرار می کردند
می گفت به دنیا می خندم
به چیزهای بی شماری که ندارد
دیگران به او می خندیدند
او هم در جواب می خندید...
به زندگی فکر می کرد
به دنیا هم همین طور
به دنیای دیگران هم فکر می کرد
اینها او را به خنده می انداخت
هیچ گاه جلوی خود را نگرفته بود
هیچ گاه نخواسته بود این کار را بکند
دلیلی برای این کار نداشت
و باز می خندید
خنده اش با دیگران فرق داشت
لبخندی شیرین
لبخندی که نوزادی به مادرش هدیه می دهد
بزرگ که می شد لبخندش از یاد نرفت
کودکی اش از یاد نرفت
مثل بقیه نبود
احساس بزرگی نکرد
او را به لبخندش می شناختند
گویا برای خودش کسی شده بود
کسی که با دیگران فرق می کرد
امّا او به اینها فکر نمی کرد
فرقش را حس هم نمی کرد
او فقط لبخند می زد
بدون هیچ منظوری
لبخند و لبخند و لبخند...
در جواب هستی و دنیا
لبخند می زد...
تنها همین را یاد گرفته بود
از همان بدو تولد
شاید قبل از آن...
او با لبخند به دنیا آمد
با لبخند زندگی می کند
با لبخند می میرد؟!
به این فکر نکرده بود
دلیلی هم نداشت فکر کند...
بزرگ تر می شد
و شاید در نظر دیگران این طور بود،
به ظاهر بزرگ می شد
امّا چه اهمیتی می داشت
او به اینها فکر نمی کرد
دنیا را طور دیگری می دید
او فقط لبخند می زد...
دوستی نداشت
تنها بود
مثل دیگران احساس تنهایی هم نمی کرد
دیگران کم کم از او دور می شدند
امّا او، امّا او متوجه نمی شد
حرفی برای دیگران نداشت
با دیگران نبود
حقیقت این بود، دیگران با اون نبودند...
امّا چه اهمیتی داشت
او که به اینها فکر نمی کرد
از همان بدو تولد اینگونه بود
او چیزی نمی دید
در اصل نابینا به دنیا آمده بود
فقط لبخندی به لب داشت
شاید چیز دیگری می دید...



حامد! بعداز ظهر 1388/9/12 سالن مطالعه دانشکده
__________________


میانِ غربتِ خاموشِ رهگذر
و تنهای مانده از سفر
یک پنجره

فاصله است...
پاسخ با نقل قول
  #28  
قدیمی 04-14-2011
KHatun آواتار ها
KHatun KHatun آنلاین نیست.
کاربر فعال ادبیات جهان
 
تاریخ عضویت: Mar 2011
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 210
سپاسها: : 86

250 سپاس در 115 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

به دوستانی که در این زمینه کار می کنند یک توصیه دارم. البته توصیۀ خودم نیست.بهتره بگم که از یکی از نویسندگان بزرگ کرمانشاه، منصور یاقوتی، نقل می کنم. ایشون از اون دست روشنفکرهایِ سنتی هستن که من خیلی بهشون علاقه دارم و افتخارِ مصاحبت باهاشون رو هم داشتم. وقتی 12 سالم بود با جرئت و جسارت بسیار یکی از نوشته ها م رو بهشون دادم که بخونن و ایشون کاملا استادانه من رو راهنمایی کردن. حرفی از خوب یا بد بودن نزدن اما گفتند: دخترم از خودت بنویس. از اونچه که هستی، و اونچه که داری و اونچه که ازش اطلاع داری. هر فکری که از ذهنت می گذره...از اون بنویس. این چیزی که نوشتی مالِ تو نیست. زبان تو نیست. خیلی داری تلاش می کنی. خودت باش. راحت باش.
چیزی که از صحبت های ایشون یاد گرفتم این بود که هرچیزی ارزشِ نوشته شدن داره و باید در نوشتن دموکرات بود!
حتی تخت و دفترت هم ارزشِ موضوع قرار گرفتن دارن و هر آدمی که در زندگیت بوده می تونه یک کاراکتر باشه
و دیگه این که بهتره از تجربیات خودت بنویسی. نویسنده ها البته باید حواسِ پنجگانۀ قوی ای داشته باشن. برخلاف بقیه نباید از مسائل ساده زندگی ساده بگذرند. باید به اطراف خودشون دقیق بشن وهمیشه برایِ دریافتِ سیگنالهای محیط آماده باشن. هر کسی که یک فرهنگ لغت حجیم رو از بر کرده و "دهخدا"ی زنده! باشه، نمی تونه نویسنده خوبی باشه. با ساده ترین واژگان هم میشه نوشت. مهم قدرتِ بسطِ داستان و شخصیت پردازی خوب و ارتباطِ عمیق با خواننده است. طوری که خواننده رو تحت تاثیر قرار بده و ذهن اون رو به چالش بکشه
همین دیگه
__________________
که ای بلندنظر! شاهباز سدره نشین
نشیمنِ تو نه این کنج محنت آباد است

پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:34 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها