بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 11-11-2009
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
Exclamation تابستونم مارو ول نمی کنن.

تابستونم مارو ول نمی کنن.

مرد جوان 28-27 ساله ای وارد اتاق آقای جلیلیان مدیر روابط عمومی مدرسه پیام که مردی مسن و توپول بود، شد.
او مردی شاداب و سرزنده بود ؛ او کم مو و تقریباً طاس بود و ریش داشت که خیلی بلند نبود.
- به سلام...! آقای توکلی جوان رعنا.
و او که همیشه هنگام نوشتن عینک میزد و عینکش با طنابی به گردنش آویزان بود عینکش را برداشت و عینک از گردنش آویزان ماند و تلو تلو خورد.
توکلی کمی شکم داشت و ریش گذاشته بود و مشخص بود که ریشش تازه سبز شده و او جوانی خام است. او موبایلی از گردنش آویزان بود و قیافه اش فانتزی و خنده دار بود.
- سلام آقای جلیلیان !
با هیجانی خاص سلام کرد.
- آقای موسوی گفته باید کلاس تقویتی ریاضی و کلاس فوتبال و شنا بذاریم و بچه ها رو به زور مدرسه بیاریم و نذاریم چیزهایی که تا حالا بهشون گفتیم پاک بشه و تو مغزشون این حرفها رو دوباره تزریق کنیم. ایشون گفته باید یه امتحان از بچه های سوم راهنمایی برای ورود به اول دبیرستان بگیریم و هر که نمره مطلوبو نگرفت باید در کلاسها شرکت کنه و ما المپیاد سال 98 امریکا رو قراره ازشون بگیریم...هه هه هه هه... این جوری همه وادار میشن بیان و باید پولی بهمون بدن؛ کلاس ورزشی 100 تومن کلاس ریاضی 40 تومن.
انگار از سختی کشیدن بچه ها لذت می برد.
- حالا تلفنو می خوای امیر خان توکلی.
او این جمله را با ناراحتی ادا کرد او از سختی کشیدن بچه ها بدش می آمد.

توکلی به همه بچه هایی که قرار شده بود آنجا بمانند زنگ زد و با روشهای مختلف مانند تهدید کردن آنها که کسانی شرکت نکنند سال بعد نیستند و...
همه را به امتحان دادن موظف کرد و سپس گفت که کسانی که قبول شدن یا نشدن فرقی نمیکنه و حتماً باید کلاسهای ریاضیات را بگذرانند.

امتحان برگذار شد و محسن فخرالدین و علی حسین پور و 2 یا 3 نفر دیگر قبول شدن ولی همه 19 نفر باید کلاسها را میگذراندند و اینگونه همه مجبور شدن دوشنبه و چهارشنبه هر هفته تا پایان مرداد از ساعت 8 الی10 صبح سر کلاس بیایند که البته خیلی هم بد نشد.


{به سراغ فرد اصلی می رویم تا او را معرفی کنیم}
پدر محسن:
- بیا این 40 تومن رو بگیر بده توکلــی و برو کلاسارو شرکت کن.
او مردی بود خوش هیکل و کچل که موهایش در کناره های سرش بود و موهای یکطرفش بلندتر بود تا آنرا مثل پلی به طرف دیگر سرش وصل کند.
محسن:
- باشه
او پسری 15-16 ساله بود و توپول بود و جوش جوشی و کک مکی ولی به قول بهترین دوستش نادر خدادادی ملقب به نادی چشمهای محسن زیبا و جذاب بودند. محسن عادت داشت موهایش را تن تنی کند ولی چون مدرسه اش آخر حزب الهی بود نمی توانست حتی شانه به آنها بزند پس آنها را نا مرتب در صورتش ریخته بود. به عقیده همه بچه های مدرسه او خرخوان بود ولی او شاید فقط شب امتحان کتابش را باز می کرد و فقط بچه باهوشی بود. در هر نوع کاری سر رشته داشت :کامپیوتر،اینترنت،وبلاگ نویسی،فیلمسازی،داستان نویسی،موسیقی و حتی رقص.
در ورزش هم همینجور، یه فوتبال دست و پا شکسته و شنای خشک و خالی و یه بسکتبال، توپ داشت
در درس بازم همینطور، درسی نبود که از پس آن بر نیاید.


صبح شد.
مامان محسن وارد اتاقش شد.
- بلند شو باید بری مدرسه.
- تابستونم ولمون نمی کنن.
- میرسونمت.
- دمت گرم.
او زنی تقریباً توپولی بود و قد کوتاهی داشت وصورت مهربانی داشت که حاکی از آن بود که خوش قلب ترین و شیرین زبان ترین مامان دنیاست.


بعد از صبحانه مامان محسن او را به مدرسه رساند و رفت.
محسن آرام در نیم لای مدرسه را گشود و وارد حیاط تقریباً بزرگ و L مانند مدرسه شد.
توکلی مثل جن ظاهر شد و شروع به سلام واحوالپرسی کرد و کارش این بود که با چرب زبانی در بچه ها رخنه کند و اسرار آنها را استخراج کند و جیک و پیک آنها را کف دست "موسوی" مدیر مدرسه بگذارد و "آدم فروش" باشد.
- به سلام محسن جون رفیق فاب خودم. اینو بیا...
و با دستش ادای اسکوتر را در می آورد و با اصطلاحات و ادا و اصول ها سعی داشت اعتماد بچه ها را جلب کند. محسن که خودش آدم سیا کن بود خوب جوابش را داد.
- سلام آقا...یعنی چی آقا زشته! از شما بعیده...تازه دوم تیره دو روزه که از تابستان میگذره... دو روز مواظبت نبودم آقا،ببین چی شدی! تا آخر تابستون چی میشی... فکر کنم چیزی بشی که مایکل جکسون باید بیاد تو ادا در آوردن لونگ جلوت بندازه و اسکوترو بزاری جیب عقبتو دست امینم رو از پشت ببندی...!!!
توکلی که صورت بشاشش به خاکستر نشسته بود به محسن گفت:
- آقای معیل دبیر ریاضی در کلاس آخر سمت راسته همون کلاس قدیم خودتون ، بدو برو ببینم.
جمله آخرش را با هوار و داد مخصوص به خودش ادا کرد.
محسن خندان به سمت کلاس رفت در زد و وارد شد.
مرد جوانی معلم آنها بود او تیپش کپی بچه بسیجی ها پشمالو بود و لاغرمردنی و کمی قد بلند بود.
- بفرما تو ،سلام.
- سلام آقا،من محسن فخرالدینم
همه بچه ها از دیدن او هورا می کشیدند و غوغا و غلغله بر پا شده بود او در دل همه عزیز بود، او به بچه ها چشمک میزد.
- برو بشین،راستی معدل ریاضی تو چند شده بود.
- 75/19 آقا.
- اکسلنت.
- اوهو..!!
نادی به او چشمک زد و یک جا کنار خودش برای او باز کرد و محسن بالاخره نشست.
- سلام آق فخُر. [اسم مستعار او این بود]
- سلام نادی.
- دو روز ندیدمتا ولی از فراقت داشتم میمردم ، خیلی دوست دارم.
- منم همینطور نادی جون. راستی اشتباه گرفتی.
[زمانیکه آنها حرف رمانتیک میزدن این عبارت به هم میگفتن]
- خوب کلاس تا چه ساعتیه؟
- تا 9 بعد 9 تا 10هم زبان داریم.
- زبان دیگه چه صیغه ایه...!؟ شانس آوردن من از زبان خوشم میاد مگر نه....
- محسن 5 دقیقه بیشتر تا آخر کلاس نمونده.
نادی خوش تیپ و خوش هیکل بود و عینکی مستطیلی میزد و موهایش مجعد بود و همیشه سیخ بود. او پسر خنگی بود ولی در عوض گوله نمک بود و ته مرام و باحالی.
- برین زنگ تفریح خوش اومدین، تکلیفم ندارین...!
- هورا...!!!
این صدای آقای معیل بود که با لهجه قمی اش این جمله را ادا کرد.


بعد زنگ همه برگشتند توی کلاس ومعلم زبان آمد و قیافه اش مثل همه معلمهای دیگر بود که شما فکر می کنید.
اوهم آمد و 1 ساعت خشت لگد کرد و رفت. کلاسهای عادی مدرسه گوش شنوا نیست حالا تابستونش گوش شنوا باشد!؟
وقت رفتن شد و بچه های فوتبالی رفتند به مکان کرایه شده و بچه های عادی مثل محسن به خانه رفتند.

توکلی آمد:
- شهریه کلاسارو کی میدی؟
- بفرما آقا.
- دستت درست.
میخواست سر به سر توکلی بگذارد، اما حوصله درد سر های بعدش را نداشت.
این اولین جلسه بود و 6 نفر بیشتر نیامده بودند.
.............................
ویرایش شد رزیتا2

ویرایش توسط رزیتا : 11-12-2009 در ساعت 01:21 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 11-12-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ویرایشششششش یادتون نره
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 11-12-2009
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

چشششششششششششششم ......
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 11-12-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بهنام میگه چشم اما در نهایت رزیتا باید ویرایش کنه
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 11-12-2009
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

خدا منو ...اگه بخوام ززیتا2 را اذیت کنم.
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 03:57 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها