بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #11  
قدیمی 12-10-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بى بند و بارى يزيد سر مشق قرار مى گيرد



تظاهر يزيد به گناه و فجور و بى بندو بارى او آن چنان بزودى اثر سوء خود را در طبقات مختلف اجتماع به جاى گذارد كه در مقدس ترين مراكز و شهرهاى اسلامى مردم به غنا و موسيقى و نوشيدن شراب تظاهر مى كردند و علنا آلات لهو استعمال مى نمودند.
مسعودى مورخ مشهور اسلامى پس از آن كه درباره يزيد مى نويسد:
و كان يزيد صاحب طرب و جوارح و گلاب و قرود و فهود و منادمة على الشراب ....آنگاه اضافه مى كند: و غلب على اصحاب يزيد و عماله ما كان يفعله من الفسوق و فى ايامه ظهر الغناء بمكة و المدينة و استعملت الملاهى و اظهر الناس شرب الشراب
يعنى يزيد مرد عياشى بود و داراى حيوانات شكارى و سگها و بوزينه ها و يوزها بود و همواره شراب مى نوشيد...(و در اثر تظاهر او به گناه ) در ببين مردم و عمال و كارمندان حكومت در عصر وى فسق و فجور شايع گرديده بود و در مكه و مدينه (كه دو شهر مذهبى و مقدس بودند) غنا و استعمال آلات لهو و نوشيدن شراب علنا انجام مى گرديد.
آرى . در كشورى كه زمامدار آن و كسى كه ادعاى جانشينى از پيامبر اسلام را دارد آن گونه متظاهر به گناه باشد و علنا سگ بازى كند، مشروب بنوشد، مجالس غنا و موسيقى ترتيب دهد جاى تعجب نيست اگر اين گونه انحرافات در طبقات پائين اجتماع هم سرايت كند و حتى در مكه و مدينه كه پايگاه قدس اسلامى بود مردم آشكار مشروب بنوشند و خوانندگى و غنا انجام دهند!!!
در ادبيات فارسى گفته اند:
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #12  
قدیمی 12-10-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

يزيد عقائد خود را آشكار مى سازد



يكى از موارد صريح و روشنى كه يزيد اصولى ترين معتقدات اسلامى را يك باره انكار مى كند و بغض و عناد خود را نسبت به پيامبر عالى قدر اسلام صلى الله عليه و آله علنى مى سازد اشعارى است كه وى پس از شهادت حضرت حسين بن على عليهماالسلام ، هنگام ورود اسراء به شام در مجمع عمومى سروده است در آن روز كه فرزند معاويه در فكر كوتاه و ضعيفش ‍ خود را از هر نظر فاتح و پيروز مى ديد و تنها رقيب سر سخت و تسليم ناشدنى خود را كشته و خاندان مقدس آن حضرت را در برابر خود اسير مشاهده نمود آن چنان غرور و نخوت بر مغز پليدش غلبه كرد و قدرت كاذب او وى را سر مست ساخت كه به غلط تصور كرد كارها به پايان رسيده و تمام هدفهاى شيطانى و اصلى او و پدرش انجام گرديده و ديگر از اسلام و خاندان پيغمبر اسمى باقى نخواهد ماند در اين جا بود كه پرده از روى عقائد باطنى خود برداشت و افكار جهنمى خود را صريحا در آن مجلس ‍ بزرگ و عظيمى كه به وجود آورده بود روشن ساخت وى ضمن اشعارى گفت :



ليت اشياخى ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل

لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء ولا وحى نزل

لست من خندف ان لم انتقم

من بنى احمد ما كان فعل

قداخذنا منعلى ثارها

و قتلنا الفارس الليث البطل

و قتلنا القرن من ساداتهم

و عدلناه ببدر فالغدل

فجز يناهم ببدر مثلها

و با حد يوم احد فاعتدل

لو راوه لاستهلوا فرحسا

ثم قالوا يا يزيد لاتشل

و كذاك الشيخ اوصانى به

فاتبعت الشيخ فيما قدسئل

يعنى اى كاش پدران من ، آنهائى كه در جنگ بدر كشته شدند مى بودند و ناله هاى خزرج را از فرود آمدن نيزه ها مى شنيدند محمد (ص ) با ملك و حكومت بازى كرد نه وحى بر او نازل شده بود و نه از آسمان خبرى داشت - من از قبيله خود نيستم اگر از فرزندان احمد انتقام نگيرم آن چه كه او درباره پدران من انجام داد- ما خونى از على طلب داشتيم گرفتيم و سوار دلاور چون شير را كشتيم - ما در زمان خود بزرگان آنها را كشتيم و اين كار مساوى بود با آن چه كه آنها در بدر نسبت به قبيله ما انجام دادند. ما آنها را با آن چه كه در بدر نسبت به ما انجام داده بودند مجازات نموديم و در روز احد هم آنها را پاداش داديم .
اگر پدران من مى ديدند آن چه كه من نسبت به فرزندان احمد در كربلا انجام دادم هر آينه از كثرت شادى و سرور فرياد بر مى آوردند و مى گفتند اى يزيد دست تو شل مباد- اين انتقامى كه من از بنى هاشم گرفتم همان وصيتى است كه پدرم به من نمود و من هم فرمان او را متابعت كردم و خواسته او را انجام دادم .
در اين اشعار يزيد ديگر چيزى در دل نگه نداشت و آن چه كه در نهاد وى پنهان بد صريحا بيان كرد. فرزند معاويه در اين جا با صراحت داستان وحى و نبوت پيغمبر اسلام را انكار كرده و ادعاى آن را تنها براى به دست آوردن حكومت و قبضه كردن قدرت مى داند، يزيد در اين گفتار خود علنا از مشركين و كفار قريش كه در جنگ بدر شركت كرده بودند حمايت مى كند و بر مصائب آنان تاسف مى خورد!!
اين فرزند زاده هند از حادثه كربلا و شهادت فرزند رسول خدا سخت مسرور است و آن را به حساب انتقامى از كشته شدگان بنى اميه و مشركين در جنگ بدر مى گذارد، نوه بوسفيان در اين اشعار آرزو مى كند كه ايكاش ‍ پدران وى و دشمنان پيغمبر اسلام مى بودند و حادثه خونين كربلا را مى ديدند و آن گاه از خوشحالى و سرور نعره مى كشيدند و به او مى گفتند اى يزيد دست تو شل مباد!!! آرى اين است حامى دين و پناهگاه اسلام آن كسى كه مسئوليت مستقيم حفظ قرآن و آئين و مصالح ملت اسلامى را بر عهده گرفته است !!
پاسخ با نقل قول
  #13  
قدیمی 12-10-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

زندگى سياسى يزيد
زندگى سياسى يزيد



در اين بخش زندگى سياسى يزيد و اعمالى را كه وى در دوران حكومت خود انجام داد مورد بررسى قرار مى دهيم .
به خوبى مى توان حوادث تلخ دوران حكومت فرزند معاويه را پيش بينى كرد مردى كه در دوران زندگى فردى خود هيچ فكرى جز فكر مى و نغمه و ترانه و سگ بازى و عياشى ، شهوت رانى و قمار بازى در سر نداشته باشد و نسبت به معتقدات و مقررات اسلامى هم نه تنها در دل احترامى قائل نيست بلكه سخت از آنها و آورنده آنها و خاندان معصومش ‍ كينه در دل درد چنين فردى به خوبى پيداست كه در هنگام قدرت و تسلط خود بر جهان اسلام و اجتماع اسلامى چه خواهد كرد زيرا طبيعى است كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست .
با اين حساب ، شگفت انگيز نيست اگر نوه بوسفيان در دوران كوتاه حكومت خود وحشتناك ترين و كثيف ترين جنايات و خيانتها را مرتكب گردد.

ابن جوزى حنبلى مى نويسد كه از يكى از علماى بزرگ اهل تسنن پرسيدند درباره يزيد چه مى گوئى در پاسخ گفت :


ما تقولون فى رجل ولى ثلاث سنين .فى السنة الاولى قتل الحسين و فى الثانية اخاف المدينة و اباحها و فى الثالثة رمى الكعبة بالمجانيق و هدمها


يعنى چگونه قضاوت مى كنيد درباره مردى كه سه سال حكومت كرد. در سال اول حسين (ع )را به شهادت رساند. و در سال دوم مردم مدينه را دچار وحشت ساخت و آن چه كه در مدينه بود براى لشكريان خود مباح گرداند و در سال سوم خانه خدا كعبه را با منجنيق سنگ باران كرد و ويران ساخت .
خوشبختانه دوران حكومت پسر معاويه بسيار كوتاه و محدود بود اما در همين مدت كوتاه ننگين ترين جنايت و خيانتها با دست وى انجام شد.


اولين حادثه بزرگ و بهت انگيز كه در سال اول زمامدارى او به وقوع پيوست داستان شهادت حضرت حسين عليه السلام و ياران و نزديكان پاك آن حضرت و اسارت خاندان رسالت و وحى بوده است شرح جنايتها و وحشيگريها و درندگيهائى كه در اين حادثه انجام گرديد شرح داده خواهد شد پس اینجا از آن میگذریم.
پاسخ با نقل قول
  #14  
قدیمی 12-10-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

كشتار، غارتگرى ، تجاوز در مدينه


حادثه خونين و جانسوز كربلا هنوز به پايان نرسيده بود كه فرزند معاويه دست به عمل ننگين ديگر زد و دامن جهان انسانيت را لكه دار ساخت ، يزيد در اواخر دومين سال حكومت خود فاجعه غارتگرى و كشتار و تجاوز مدينه را به وجود آورد و با انجام آن شقاوت و ناپاكى خود را به كمال رساند، انى واقعه شرمگين كه به نام داستان حره معروف است در صفحات تاريخ جهان با آهها و ناله هاى جانسوزى ضبط گرديده است .
يزيد بن معاويه در ماههاى اول حكومتش دست خود را به خون پاك فرزند پيغمبر حسين بن على عليهماالسلام آغشته ساخت و با انجام اين جنايت عظيم و بى سابقه تنها مانعى كه در راه اجراى خواسته هاى شيطانى و هواهاى نفسانى وى وجود داشت از ميان برداشت نوه بوسفيان با پايان دادن اين كار رعب و وحشت بى سابقه اى در دلهاى همگان نيبت به حكومت و قدرت خود ايجاد كرد، عمال و فرمانداران وى با استفاده از اين قدرت و مرعوب بودن اجتماع حداكثر ستم و بيدادگرى را نسبت به طبقات ملت روا داشتند و طبيعى است در حكومتى كه زمامدار كل همواره به عيش ‍ و عشرت سر گرم باشد و خود بدترين و رعب انگيزترين ستمها و بيداد گريها را انجام دهد در چنين شرائط ناله هاى ستمديدگان و داد خواهى طبقات محروم و مظلوم اجتماع كه از ستم و ظلم عمال و فرمانداران آن حكومت از دل بر مى كشند قطعا به جائى نخواهد رسيد.


گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من

آن چه البته به جائى نرسد فرياد است

اما بالاخره تحمل ستم هم حدى دارد و طاقت بشر محدود است ، اين بيدادگريها و تجاوزات اولين عكس العمل شديد خود را در مدينه نشان داد. مردم مدينه كه خودسريها و قانون شكنيهاى حكومت يزيد و مخصوصا شهادت سرور و سالار آنان حضرت حسين بن على عليهماالسلام سخت آنها را به ستوه آورده بود شمشيرها را از نيام بر آوردند و قيام مسلحانه خود را آغاز كردند اين نهضت و جنبش عمومى كه بوسيله عبدالله بن حنظله و شخصيتهاى بزرگ ديگر رهبرى مى شد توانست در ابتداى كار بر فرماندار مدينه و نيروى نظامى وى مسلط گردد و كنترل شهر را در دست گيرد اما متاسفانه بزودى با ورود ارتشيان غارتگر يزيد آن شورش پايان يافت و مردم مدينه دچار بدترين مصيبت و بلا گرديدند.


ارتشيان شام كه بفرماندهى يك عنصر پليد و ننگين به نام مسلم ابن عقبه براى سر كوبى مردم شريف مدينه آمده بودند در آن نخستين پايتخت حكومت اسلامى و در آن مهبط وحى بدترين و شرمگين ترين جنايات و تجاوزات را مرتكب شدند، جناياتى كه حتى در تاريخ زندگى خون خواران و آدم كشان و اقوام وحشى و جنگلى كمتر سابقه دارد، مسعودى مى نويسد:
فسير اليهم بالجيوش من اهل الشام عليهم مسلم بن عقبة الذى اخاف اهل المدينة و نهبها و قتل اهلها و بايعه اهلها على انهم عبيد ليزيد و سماها نتنة و قد سماها رسول الله صلى الله عليه و آله طيبة و قال من اخاف المدينة اخافه الله فسمى مسلم هذا لعنه الله بمجرم ومسرف لما كان من فعله ...و بايع الناس على انهم عبيد ليزيد و من ابى ذلك امره مسلم على السيف
يعنى يزيد لشكرى از اهل شام را بفرماندهى مسلم بن عقبه به سوى مدينه فرستاد، مسلم بن عقبه (پس از فتح و پيروزى خود) مردم آن جا را سخت دچار وحشت ساخت و آن شهر را غارت نمود و ساكنين آن را به قتل رساند و از آنها براى يزيد بيعت گرفت كه بنده يزيد باشند و هر فردى كه از اين گونه بيعت كردن امتناع مى ورزيد بلافاصله با دستور وى كشته مى شد، مسلم بن عقبه مدينه را نتنته و پليد لقب داد با آن كه پيغمبر آن را به طيبه و پاك ملقب ساخته بود و فرمود هر كس مردم مدينه را به وحشت اندازد و بترساند خداوند در قيامت او را دچار وحشت خواهد نمود، مسلم بن عقبه را به علت كارهاى ننگينى كه در مدينه انجام داد، مجرم و مسرف خواندند.
يعقوبى درباره بيعت گرفتن مسلم بن عقبه از مردم مدينه براى يزيد مى نويسد:
ثم اخذ الناس على ان يبايعوا على انهم عبيد يزيد بن معاويه فكان الرجل من قريش يوتى به فيقال بايع انك عبدقن ليزيد فيقول لافيضرب عنقه
يعنى مسلم بن عقبه پس از تسلط بر مدينه مردم آن جا را تحت فشار قرار داد كه با يزيد به اين صورت بيعت كنند كه آنها بنده يزيد باشند و اين گونه بود كه مردى از قريش را مى آوردند و به او مى گفتند با يزيد بيعت كن كه تو و پدرت بنده يزيد باشيد اگر امتناع مى ورزيد گردن او را مى زدند.
جناياتى كه مسلم بن عقبه پس از تسلط بر مدينه در آن جا انجام داد راستى بهت انگيز و تكان دهنده است !!


ابن جوزى مى نويسد:
....فبعث اليهم مسلم بن عقبه جيش كثيف من اهل الشام فاباحها ثلاثا و قتل ابن الغسيل و الاشراف و اقام ثلاثا ينهب الاموال و نيتك الحريم ....و خاض الناس فى الدماء حتى وصلت الدماء الى قبر رسول الله (ص ) و منبره و امتلئت الروضة و المسجد و السيف يعمل فيهم ....
يعنى مسلم بن عقبه با جمع زيادى از مردم شام به سوى مدينه رفتند و (پس ‍ از تسلط) مسلم بن عقبه سه روز تمام آن چه كه در مدينه بود براى اهل شام حلال گرداند و عبدالله بن حنظله و بزرگان آن جا را كشت و اموال مردم را به غارت بردند و به نواميس آنان تجاوز نمودند. (تعداد كشته گان در ميان مسجد پيغمبر آنقدر زياد بود كه ) مردم در ميان خون شناور بودند تا جائى كه خون به قبر پيغمبر خدا رسيد و مسجد و حرم آن حضرت را پر كرد و همچنان شمشير در ميان آن مردم به كار برده مى شد (و افراد به قتل مى رسيدند).
مرحوم سپهر مى نويسد: چهارپايان را بر ستونهاى مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بستند و حيوانات در كنار قبر مطهر بودند و سه دفعه مدينه را غارت كردند مورخ بزرگ و مشهور سنى مذهب طبرى مى نويسد:
واباح المسلم المدينة ثلاثا يقتلون الناس و ياخذون الاموال فافزع ذلك من كان بها من الصحابه
يعنى مسلم بن عقبه سه روز تمام آن چه كه در مدينه بود براى لشكر خود حلال گرداند، در نتيجه مردم آن جا را كشتند و اموال آنها را به غارت بردند و تمام صحابه را كه در مدينه بودند به ناله و زارى در آوردند.


ننگين ترين رفتارى كه ارتش يزيد بن معاويه و مردم شام انجام دادند. تجاوزات صريح و شرمگينى بود كه به نواميس و زنان و دختران مدينه نمودند و در نتيجه فرزندان نامشروع فراوانى از خود به جاى گذاردند تا جاى كه يعقوبى مى نويسد:
...واباح حرم رسول الله حتى ولدت الابكار لايعرف من و لدهن ...ولدت الف مراة من غير ازواج
يعنى مسلم بن عقبه زنان مدينه را كه به منزله خانه پيغمبر خدا بود بر مردم شام حلال كرد و در نتيجه دختران و دوشيزگان آبستن شدند و بچه آوردند. بدون آن كه پدران آن بچه ها شناخته شوند و هزار نفر از زنان بى شوهر مدينه فرزند زائيدند.


ابن جوزى در اين باره مى نويسد:
...ولدت الف مراة بعد الحرة من غير زوج و غير المدائن يقول عشرة الف مراة
يعنى هزار نفر از زنان مدينه پس از داستان حره بدون شوهر فرزند آوردند ولى غير از مدائنى از روات ديگر مى نويسد ده هزار از زنان بى شوهر بچه زائيدند.
تنها خانه اى كه در سراسر مدينه از تمام اين مصيبت ها و حوادث آسوده بود خانه حضرت زين العابدين عليه السلام و خاندان بنى هاشم بودند كه مسلم بن عقبه بنا به سفارش شخصى يزيد متعرض آنان نگرديد.
ابن جوزى هنگامى كه داستان حره و جناياتى كه ارتش يزيد تحت فرماندهى مسلم بن عقبه در مدينه انجام داد شرح مى دهد رواياتى از پيامبر عاليقدر اسلام صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه آن حضرت به كسانى كه مردم مدينه را بترسانند و آنها را دچار وحشت سازند و عده عذاب دده است . نامبرده مى نويسد:


قال رسول الله (ص ) من اخاف اهل المدينة ظلما اخاف الله و عليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين لايقبل الله منه يوم القيمة صرفا و لاعدلا و فى صحيح مسلم عن رسول الله (ص ) لايريد اهل المدينة احد بسوء الا اذا به الله فى النار ذوب الرصاص ....و لاخلاف ان يزيد اخاف اهل المدينة و سبى اهلها و نهبها و اباحها
يعنى پيغمبر خدا فرمود هر كس مردم مدينه را ظالمانه بترساند
يعنى پيغمبر خدا فرمود هر كس مردم مدينه را ظالمانه بترساند و دچار وحشت سازد خداوند در قيامت او را دچار خوف مى سازد و بر او باد لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم و خداوند در قيامت هيچ عملى را از او نخواهد پذيرفت و همچنين مسلم در صحيح خود از پيغمبر خدا روايت كرد كه هر كس اراده سوئى درباره ى مردم مدينه بنمايد خداوند او را در آتش دوزخ ذوب مى كند همانگونه كه سرب را ذوب مى كند .
سپس ابن جوزى مى نويسد: ترديدى نيست كه يزيد اهل مدينه را دچار وحشت ساخت و آنها را اسير نمود و اموال آنان را غارت كرد و زنانشان را بر ارتشيان شام حلال گرداند؟
آرى اين بود كه دومين حادثه ى مهم و ننگينى كه به فرمان زاده ى معاويه دو دوران حكومت وى انجام شد.
پاسخ با نقل قول
  #15  
قدیمی 12-10-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

يزيد خانه خدا را به آتش مى كشد



سومين حادثه ى كه عظيم و تكان دهنده اى كه يزيد بن معاويه در زمان قدرت خود انجام داد ويران كردن بيت و به آتش كشيدن خانه ى خدا بوده است ، عبدالله بن زبير كه يكى از آن چهار نفرى بود كه با نوه ى ابوسفيان بيعت نكرده بود به مكه پناه آورد و جمعى را گرد خود جمع كرده بود، آن جمع با او به عنوان خلافت بيعت نكرده بودند، يزيد ابن معاويه هنگاميكه مسلم بن عقبه را با دوازده هزار از ارتشيان شام براى سر كوبى قيام مدينه به آن سوى فرستاده بود به او دستور داد كه پس از تسلط بر مدينه به جانب مكه رود و عبدالله بن زبير را دستگير سازد، مسلم بن عقبه فرمان يزيد را بكار بست و پس از انجام آن همه جنايت و آدم كشى و خيانت در مدينه براى دست يافتن بر پسر زبير به سمت مكه حركت نمود، ولى خوشبختانه در بين راه مرگ او فرا رسيد و به سوى دوزخ رهسپار شد و طبق سفارش يزيد قبل از مرگ خود حسين بن نمير را به فرماندهى سپاه نصب كرد و او را جانشين خود ساخت .
مسعودى مورخ بزرگ اهل تسنن داستان حركت حسين را به سوى مكه و اهانتهائى كه وى به خانه ى خدا انجام داد چنين نقل مى كند.

فسار الحسين حتى اتى مكة واحاط بها و عاذابن زبير بالبيت الحرام و نصب الحسين فيمن معه من اهل الشام المجانيق و العرادات على مكة و المسجد من الجبال و الفجاج فتواردت احجار المجانيق و العرادات على البيت ورمى مع الاحجار النار و النفظ و مشاقات الكتان و غير ذلك من المحرقات و انهدمت الكعبة و احترقت البنية و وقعت صاعقة فاحترقت من اصحاب المجانيق احد عشر رجلا
يعنى حسين بن نمير با مردم شام به سوى مكه آمد و آن شهر را محاصره كرد در اين هنگام عبدالله بن زبير به خانه خدا و داخل مسجد الحرام پناهنده گشت ، حسين بن نمير دستور داد تا از بالاى كوهها و بلنديهاى مجاور منجنيق ها و عداده ها را مسلط بر مسجد و خانه نصب كردند و با استفاده از اين وسائل خانه ى خدا را سنگ باران نمودند و با سنگهاى آتش ‍ و نفط يعنى چوبهائى كه حامل مواد قابل احتراق بود و مواد محترقه ى ديگر پرتاب مى كردند و در نتيجه كعبه و خانه ى خدا ويران گرديد و بناى آن به آتش كشيده شد و گويا در مكه صاعقه از آسمان آمد و يازده نفر از كسانيكه متصدى كار منجنيق بودند به هلاكت رسيدند؟
امام با اين حال عبدالله بن زبير دستگير نگرديد زيرا در همان اوقات براى حسين بن نمير خبر آوردند كه يزيد بن معاويه به درك واصل شد. اين بود سومين عمل ننگين و مهمى كه نوه ى ابوسفيان در دوران حكومت خود انجام داد.


پاسخ با نقل قول
  #16  
قدیمی 12-10-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

خبر دادن جبرئیل در پنج نوبت رسول خدا را از شهادت حسین (ع)
خبر دادن جبرئیل در پنج نوبت رسول خدا را از شهادت حسین (ع)








در كنزالغرايب آورده كه جبرئيل امين پنج نوبت حبيب رب العالمين را از شهادت امام حسين خبر داده بود


اول در روزى كه متولد شد جبرئيل به تهنيت و تعزيت نزول نمود چنان چه شمه‏اى از آن سابقا سمت گزارش يافت

دوم در چهارماهگى و آن چنان بود كه از ام الفضل بنت الحارث رضى الله عنها روايت كنند كه گفت: شبى در خواب ديدم كه پاره‏اى از تن مبارك حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم ببريدند و در كنار من نهادند از خواب درآمدم ترسان و هراسان نزد سيد عالم رفتم و گفتم: يا رسول الله! خواب مهيب ديده‏ام و از هول و هراس آن آرام از دل من رفته است و صورت خواب تقرير كردم آن حضرت صلّى الله عليه و آله و سلم تبسم‏كنان گفت: يا ام الفضل! نيكو خوابى ديده‏اى فاطمه من حامله است به پسرى و آن پسر پاره‏اى است از من چون متولد شود تو را دايه سازم و او را در كنار تو نهم بعد از چند روز حسين متولد شد او را به ام‏الفضل سپردند و به رضاع او مشرف گشت ام‏الفضل گويد: روزى سيد عالم صلّى الله عليه و آله و سلم به خانه من در آمد و از مقدم او كلبه من خلد برين شد پس فرمود بيار جگرگوشه و نورد ديده مرا من حسين را بر كنار پيغمبر نهادم حسين اراقه كرد و قطره‏اى از آن بر جامه آن آن حضرت چكيد و آن حضرت روى بر حلق وى مى‏ماليد و بوسه بر روى وى مى‏داد و بعد از زمانى من او را به عنف از رسول خداى فرا ستدم چنان كه حسين بگريست رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود كه مهلا يا ام‏الفضل مهلا آهسته باش اى ام‏الفضل كه اين قطره به آب پاك گردد و اين رنج كه به جگرگوشه من رسيد به چه چيز بر خيزد جبرئيل فرود آمد كه اى سيد تو طاقت گريستن حسين ندارى وقتى كه حلق تشنه او را به خنجر آبدار بريده باشند و جسد نازنين او را غرقه خون ساخته حال چون خواهد بود حضرت خواجه صلوات الله و سلامه عليه از اين حال محزون شد و به غايت اندوهگين گرديد هركه در اين مصيبت اندوهناك باشد مقرر است كه با حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم موافقت نموده و از اينجا گفته‏اند: كه ارواح انبيا على نبينا و عليهم‏السلام به جهت موافقت با آن حضرت همه در واقعه حسين محزون و مغموم گشته‏اند.

و اين حكايت ام‏الفضل در كتاب مطالب السؤل فى مناقب آل الرسول از كمال الدين ابن طلحه منقولست و در شواهد از ام‏الحارث نقل كرده و الله اعلم.




سوم خبر شهادت حسين عليه‏السلام در سه سالگى واقع شده و اين حكايت را امام طبرى در سير كبير آورده كه يكى بود از ياران رسول صلّى الله عليه و آله و سلم كه او را دحيه كلبى گفتندى جوانى بود زيباروى نيكوخوى اوقات وى به تجارت مى‏گذشت هرگاه كه به نزديك آن سرور آمدى آن حضرت او را گرامى داشتى و هر بار كه بيامدى دست تهى نبودى بلكه از جهت حسن و حسين ميوه‏هايى كه در آن زمان بودى بياوردى و شاهزادگان چنان خو كرده بودند كه چون دحيه بيامدى هر دو برادر به مسجد يا حجره آن حضرت تشريف فرمودندى و دليروار بر كنار وى نشستندى و دست به گريبان و آستين وى در آوردندى اما جبرئيل امين عليه‏السلام گاهگاه به صورت دحيه نزد آن حضرت مى‏آمد روزى هب صورت با پيغمبر بر در مسجد نشسته بود كه حسن و حسين درآمدند و جبرئيل را به صورت دحيه ديدند چنان تصور فرمودند كه دحيه است گستاخانه در آمده بر كنار وى نشستند و دست در آستين وى مى‏كردند و به گريبان وى در مى‏آوردند روى مبارك آن حضرت برافروخت و از جبرئيل شرم داشت و خواست كه ايشان را دور كند جبرئيل گفت: كه اى سيد ايشان را هيچ مگوى پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود كه اى جبرئيل چون هيچ مگويم كه ايشان تو را نمى‏شناسند و حرمت به جاى نمى‏آورند و تو را دحيه مى‏پندارند از آن گستاخى مى‏نمايند جبرئيل گفت: اى سرور عالميان بسيار بوده كه فاطمه نماز تهجد گزارده بوده و در خواب رفته و ايشان در گهواره بيدار شده‏اند و خواسته‏اند كه بگريند از آفريدگار عالم فرمان رسيده كه اى جبرئيل به تعجيل برو و گهواره ايشان را بجنبان كه فاطمه غنوده است تا زمانى بياسايد يا رسول الله من گهواره ايشان را بسيار شبها جنبانيده‏ام و صداى اين معنى كه ان فى الجنة نهرا من لبن * لعلى و الزهراء و حسين و حسن به گوش ايشان رسانيده.
اى سيد من بسى دست آس فاطمه كشيده‏ام كه او از ماندگى دستاس كشيدن در خواب بوده و چون من دستاس كش و گهواره‏جنبان ايشانم اگر در كنار من آيند عجب نباشد اما در اين حيرانم كه در آستين و گريبان من چه مى‏جويند حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود كه چون ايشان تو را دحيه پنداشته‏اند و هرگاه كه دحيه اينجا آمدى براى ايشان ميوه يا تبركى ديگر در گريبان و آستين خود داشتى ايشان از تو تبرك و ميوه مى‏جويند جبرئيل دست بيازيد به بهشت و يك خوشه انگور و انارى از اشجار بهشت باز كرده پيش ايشان نهاد و چون خواستند كه تناول فرمايند سائلى بر در مسجد آمده گفت: كه مدتيست در آرزوى آنم حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم خواست كه از آن انگور قدرى به وى دهد جبرئيل دست آن حضرت بگرفت و گفت: يا رسول الله اين ابليس است آمده تا از ميوه بهشت بخورد و اين بر وى حرامست اما چون ابليس بدانست كه او را بشناختند نااميد باز گشت پس شاهزادگان ميوه مى‏نوشيدند و پيغمبر در ايشان مى‏نگريست جبرئيل گفت: اى سيد اين دو ميوه باغ تو را و اين دو چشم و چراغ تو را شربت شهادت خواهند چشانيد و يكى را به زهر قهر مقتول خواهند كرد و ديگرى را به تيغ بى دريغ بخواهند گذرانيد و مصيبت ايشان تو را موجب زيادتى شفاعتست چنان چه ابن حسام گويد.

به روز حشر بينى به دست پيغمبر ‏ ‏

كليد گنج شفاعت به خون‏بهاى حسين
و در مصابيح القلوب آورده كه جبرئيل از بهشت انارى و سيبى و بهى فرا گرفت و بديشان داد ايشان شاد شدند و حضرت رسول فرمود: كه اين ميوه را پيش پدر و مادر خود بريد و با يكديگر بخوريد و از هر يك چيزى باقى گذاريد چنان كردند روز ديگر كه بر سر آن رفتند درست شده بود و به حال خود باز رفته پس هرگاه كه از آن چيزى بخوردندى قدرى باقى گذاشتندى روز ديگر درست شده بودى تا چون فاطمه از دنيا رحلت كرد آن انار گم شد و چون امير را شهيد كردند به نيز ناپيدا شد اما سيب نزد امام حسين عليه‏السلام بود و پيوسته با خود داشتى چون در كربلا تشنگى بر او غلبه كردى آن سيب را ببوئيدى و تشنگى او كمتر شدى و چون امام حسين را شهيد كردند آن سيب نيز غايب شد اما بوى سيب از تربت مقدسه او مى‏شنودند از حضرت امام زين العابدين عليه‏السلام روايت است كه هر آن مؤمن مخلص كه در موسم عاشورا حسنى را زيارت كند بوى آن سيب از تربت وى مى‏شنود و بوى تربت آنحضرت خود هزار بار از مشك اذفر و طيب عنبر خوش‏تر است سلام على الترب الذى ضم جسمه.


اگر بر مرقد جنت پناهش بگذرى يابى ‏

شميمش در مشام جان ز بوى مشك تر خوش‏تر

هواى مشهدش چون روضه فردوس روح افزا ‏

فضاى آستانش چون سراى خلد جان پرور




چهارمخبر شهادت او در چهار سالگى وقوع يافته و آن چنان بود كه جبرئيل نزد پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم آمد و آن حضرت حسين را بر كنار داشت و بوسه بر روى و حلق او مى‏داد و سر مبارك او را به سينه با سكينه بى‏كينه خود باز مى‏نهاد جبرئيل پرسيد: كه يا رسول الله اين ميوه باغ نبوت و اين ثمره حديقه ولايت را دوست مى‏دارى؟ فرمود كه: نعم اولادنا اكبادنا.
راوى گويد: كه تعويذى برداشت و بسته در گردن حسين بود و اثر آن رشته بر گردن نازنينش مانند خطى پديد آمده بود جبرئيل عليه‏السلام در آن خط مى‏نگريست و سر مى‏جنبانيد سيد انبيا صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود كه اى برادر بسيار در اثر اين رشته مى‏نگرى جبرئيل گريان گريان گفت: يا رسول الله روزى باشد كه در كربلا اثر همان رشته در گردنش خون‏آلود گردد و جان‏هاى اهل بيت به مصيبت آن شهيد غمزده مظلوم محنت فرسوده ملول و محزون و مغموم و مهموم گردد.



پنجم اعلام واقعه هايله و حادثه نازله شاه شهيدان در پنج سالگى بوده آورده‏اند كه صباح عيدى بود كه شاهزادگان به حجره سيد عالميان در آمدند و گفتند: اى جد بزرگوار امروز روز عيد است و بزرگ‏زادگان عرب را مى‏بينيم كه جامه‏هاى نو پوشيده‏اند و ما را لباس نو نيست روى به جانب تو كه تاج لعمرك بر سر و خلعت يا ايها المدثر در بر دارى آورده تا عيدى بستانيم و عيدى جز جامه نو نمى‏خواهيم خواجه عالم صلّى الله عليه و آله و سلم تامل فرمود و جامه‏اى كه مناسب ايشان باشد در خانه نبود و نااميدى و محرومى ايشان را نيز لايق نمى‏نمود متوجه بارگاه احديت شد و سر خود را به حضرت صمديت فرستاد فى الحال جبرئيل آمد و دو حوله سفيد دوخته مناسب قد و قامت ايشان از حلل بهشت بياورد و گفت: اى سيد ملول مباش و اين لباس در فرزندان عزيز خود پوش حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم شاهزادگان را طلبيد و گفت: اينك جامه‏هايى كه خياط قدرت فراخور قد و قامت شما دوخته از غيب رسيد.

خلعت قدر كه خياط كرامت آراست ‏ ‏

بر قد و قامت اقبال شما آمد راست‏

اما چون حسن و حسين آن خلعت‏ها را سفيد ديدند ديگرباره به زبان نياز گفتند: اى جد دلنواز همه كودكان عرب جامه‏هاى رنگين دارند ما را نيز هواى لباس ملون است حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم متفكر شد جبرئيل گفت: يا رسول الله خاطر جمع دار كه استاد كارخانه صبغة الله اين مهم را فى الحال بسازد و دل جگرگوشگان تو را به هر رنگ كه خواهند بنوازد بفرماى تا طشت و آبدستان بياورند پس حضرت بفرمود تا طشت و ابريق آب بياوردند و جبرئيل گفت: يا رسول الله من آب برين جامه‏ها مى‏ريزم و تو دست مبارك در آن مى‏مالى تا هر رنگ كه مطلوب باشد به ظهور رسد آن سرور كى حله را در طشت نهاد و جبرئيل آب ريختن آغاز كرد.
پس حضرت روى به جانب حسن آورده فرمود كه اى نور ديده جامه خود را به چه رنگ مى‏خواهى؟ گفت: به رنگ سبز آن حضرت دست به يك حثه ماليد به قدرت الهى لون سبز گرفت آن را بيرون آورد و به حسن داد تا در پوشيده و ديگر حله را در طشت نهاده روى به حسين كرد و او در آن وقت پنج ساله بود گفت: اى جان جد تو به كدام رنگ مايلى؟ گفت: به رنگ سرخ فى الحال به اثر دست خواجه انبيا آن حله به رنگ ياقوت رمانى برآمد و حسين آن را در بر كرد جبرئيل بعد از مشاهده اين حال گريان شد شاهزادگان شاد شده و جامه‏ها پوشيده و روى به حجره مادر نهادند و سيد عالم صلّى الله عليه و آله و سلم جبرئيل را گفت: در اين وقت كه فرزندان من شاد گشتند تو چرا غمگين شدى؟ گفت: اى سيد مگر قصر بهشت و قصرها كه به نام حسن و حسين ساخته بودند در خاطر مبارك نمانده كه كوشك حسن از زبرجد سبز بود و از آن حسين از ياقوت سرخ اينجا نيز اختيار هر يك از ايشان همان رنگ را مؤيد آن حالست و البته حسن را زهر دهند و در آخر عمر رنگ مباركش از اثر سموم سبز شود و حسين را شهيد كنند و رخساره دلفريبش از خون وى سرخ گردد.

سبزه رو بر خاك مالد از غم زهر حسن ‏ ‏

لاله گون گردد شفق از خجلت خون حسين‏
و در شواهد از عايشه نقل مى‏كند كه روزى رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلم با جبرئيل عليه‏السلام نشسته بود حسين بن على عليهما السلام در آمد جبرئيل پرسيد: كه اين كيست؟ فرمود كه پسر منست و او را بر كنار خود بنشاند جبرئيل گفت: زود باشد كه وى را بكشند رسول صلّى الله عليه و آله و سلم پرسيد: كه وى را كه كشد؟ جبرئيل گفت: جمعى از امت تو و اگر خواهى من تو را بگويم كه وى را در كدام زمين خواهند كشت پس جبرئيل اشارت به جانب كربلا كرد و قدرى خاك سرخ بر گرفت و به حضرت رسالت صلّى الله عليه و آله و سلم نمود و گفت: اين خاك مقتل ويست و به خون او رنگين خواهد شد
پاسخ با نقل قول
  #17  
قدیمی 12-10-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رؤياى شگفت انگيز
رؤياى شگفت انگيز




سگها با سنگدلى به او هجوم آورده اند... سگهايى كه قبلا آنها را نديده است ... سگهاى وحشى ... آلوده و كثيف ... چرك و خون از دندانهايشان مى ريزد. مى كوشد كه آنها را از خود دور سازد ولى بى فايده است . آنها سگانى حريص هستند كه هرلحظه بر حرص و قساوتشان افزوده مى گردد. از ميان آنها سگى ابلق ، از همه بيشتر سرسختى نشان مى دهد. مى خواهد گردن را بگيرد... با توحش كامل هجوم مى آورد و مى خواهد گردن نقره فامى را بشكند كه چون ظرفى بلورين مى درخشد.
آه !... آه !... آب !... آب !... قلبم از تشنگى مى شكافد...
از خواب بيدار مى شود... دانه هاى عرق را كه در پرتو ماه مى درخشند، پاك مى كند. دو چهره در مقابل هم قرار مى گيرند... چهره ماه و چهره او.
حسين به ستارگانى كه از دوردست ترين نقاط آسمان سوسو مى زنند، به دقت مى نگرد. برقى از آن دور دستها مى جهد و نور شديدى توليد مى كند... چشمك مى زند... مى كوشد تا اسرارى را كشف كند.
نواده رسول خدا از بستر خويش به پا مى خيزد... وضو مى گيرد... خنكاى آب ، روح او را شاداب مى سازد.
دو سوم شب گذشته است و سكوت شبانگاهى را تنها زوزه سگهايى از دوردست مى شكند.
انبانى را كه پر از غذا و هميانى را كه در آن سكه هاى طلا و نقره است ، بر دوش مى گذارد و در كوچه هاى شهر به راه مى افتد. از پيچ و خمها مى گذرد... مقابل يك منزل كه نزديك به ويرانى است ، توقف مى كند. نقاب چهره خويش را محكم مى بندد و مانند شبحى از اشباح شبانگاهى و مرموز مجسم مى گردد.
مقدارى روغن و قدرى آرد مى گذارد و از روزنه اى كوچك كيسه سكه اى را مى اندازد. آنگاه كوبه در را به صدا در مى آورد و قبل از آنكه در باز شود به كوچه اى كه در دل سياهى غرق شده قدم گذارده و ناپديد مى شود.
از روزنه منزلى بزرگ ، شعاع نور ساطع است ... و خنده اى مستانه و به دنبال آن قهقهه هايى مى شنود. به خدا پناه مى برد و به سمت راست مى چرخد. به كاخ حاكم مدينه ((وليد بن عتبة بن ابى سفيان )) نزديك مى شود.
منظره با شكوه قصر و خانه هاى خشتى و گلين اطراف آن حكايت از ظلم فراوان در توزيع ثروتها مى كند. فقر در مقابل ثروت ، تنگدستى و بيچارگى در مقابل عياشى و خوشگذرانى ...
كجايى اى رسول خدا؟!... بيا و بنگر كه آزاد شدگانت چه مى كنند؟...
در شهر تو... كجايى اى جد بزرگوار...؟






شب همچنان شهر را در سياهى سهمگين رمزآلود خود فرو برده است و ستارگان در پهنه آسمان سوسو مى زنند و ماه پشت تپه ها و بلنديها پنهان مى گردد و سياهى بر وحشت شب مى افزايد. شهر مدينه در اين شب مانند راهبه اى مى گردد كه جامه سياه خود را به تن كرده است .
آن مرد گندمگون با چشمانى براق و بينى بلند و كشيده در كنار نخلى كه جدش پيامبر آن را غرس كرده است مى ايستد و به ياد حديث او مى افتد كه فرموده :
اكرموا عمتكم النخلة فانها خلقت من طينة ادم .
نخل ، گرچه كهنسال است ولى همچنان ، رطب ، خرما و سايه دارد. بر تنه درخت تكيه مى زند؛ گويا هردو به يكديگر پيوند خورده اند و يكى شده اند... چشمه اى از نماز مى جوشد... كلمات آسمانى در فضا چون فواره فوران مى كند... و حسين دو ركعت نماز مى گزارد... سپس به سوى مرقد پيامبر روانه مى گردد.
تصاوير دوران كودكى در حافظه اش هنوز برق مى زند... حسين هفت سال اول عمرش را با گامهاى كوچك خود به سوى پيامبر دويده است ... در دامان نبوت و گلستان وحى قرار گرفته و لبخند فرشتگان ، دنياى او را پر ساخته است . تصاوير پشت سرهم مى آيند و مانند برقهاى آسمانى شعله مى كشند و خاموش مى شوند.
آن مرد كه اكنون پنجاه و چند سال از عمرش مى گذرد خود را بر روى قبر مى اندازد. گرمى آغوش پيامبر را احساس مى كند. آن تربت پاك را در آغوش گرفته و آن را مى بويد... بوى عطر هوا، سينه او را پر مى سازد. احساس مى كند كه صورت جدش را مى بوسد... احساس مى كند كه بر موى پرپيچ و شكن پيامبر كه چون امواج صحراست ، دست مى كشد. احساس مى كند كه خود را در آغوش آدم و ابراهيم افكنده و گويا تمام هستى را در بغل گرفته است .
اى جد بزرگوار! آنان از من چيزى مى خواهند كه آسمان و زمين به واسطه آن مى شكافد. از قله كوه مى خواهند كه از اوج به حضيض تنزل كند. از ابرها مى خواهند كه آسمان را ترك گويند و از نخل سرافراز مى خواهند كه سر فرود آرد... آنان از حسين مى خواهند كه بيعت كند... بيعت با يزيد!...
حسين پلكهاى خسته خود را برهم مى نهد. ناگهان آبشارى از نور محمد پديدار مى گردد. چهره اى مانند ماه شب چهارده مى درخشد؛ اطراف او فرشتگان بال مى زنند (مثنى و ثلاث و رباع ).
- حبيب من اى حسين !... پدر و مادر و برادرت به سوى من شتافته اند... آنان مشتاق ديدار تو هستند. پس به سوى ما بشتاب .
- من نيازى به ماندن در اين دنيا ندارم ؛ اى پدر! مرا نيز همراه خود ببر.
- شهادت ! اى فرزند!... تمامى دنيا به شهادت تو احتياج دارد.
حسين عليه السلام سپيده دم از خواب بيدار مى شود. با جد خود وداع مى نمايد و به منزل برمى گردد. رؤ يا در مقابل چشمانش مجسم است ؛ گويا به شاخه درخت طوبى چنگ زده است . نورى آسمانى در درون او شعله مى كشد... و صدايى در سينه اش پژواك مى كند... او را به رفتن مى خواند. رستاخيز فرا رسيده است و شتران در صحرا گردنهاى خود را برافراشته اند و در انتظار تجمع يك كاروان هستند.
پاسخ با نقل قول
  #18  
قدیمی 12-10-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

امام حسين بخاطر احترام خانه خدا خارج شد
امام حسين بخاطر احترام خانه خدا خارج شد




امام باقر عليه السلام فرمود: امام حسين يك روز قبل از يوم التروية از مكه خارج شد، عبدالله ابن زبير حضرت را مشايعت كرده گفت : يا ابا عبدالله هنگام حج است ، شما به عراق مى رويد؟!

حضرت فرمود:
اى پسر زبير اگر من كنار فرات دفن شوم ، خوشتر است نزد من از اينكه كنار كعبه دفن شوم ،
مؤ لف گويد: امام حسين عليه السلام در اين جمله كوتاه به مطالبى اشاره فرمود:
1 - اينكه حضرت مى داند كه در كربلا شهيد و دفن خواهد شد
2 - اينكه بنى اميه حضرت را رها نخواهند كرد حتى در كنار خانه خدا.
3 - احترام خانه خدا لازم است ، حتى از مثل حسين ابن على عليه السلام هنگام خروج بر يزيد و هنگام حج ،
4 - از آنجا كه اين عبدالله ابن زبير سه سال بعد خروج كرد و در همين خانه خدا متحصن شد و سبب گرديد كه دو بار بواسطه او خانه خدا آتش بگيرد و مورد اهانت قرار گيرد، يكبار در اواخر عمر يزيد و يكبار در زمان حجاج ، گويا اين فرمايش امام حسين اشاره به آينده اين ناجوانمرد و تذكرى است به او كه حريم خانه خدا را حفظ كند.
پاسخ با نقل قول
  #19  
قدیمی 12-10-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سخنان محمد حنفية هنگام خروج حضرت
سخنان محمد حنفية هنگام خروج حضرت


شب هنگام محمد ابن حنفيه برادر سيدالشهداء عليه السلام آمد نزد حضرت آمد و عرض كرد: اى برادر، شما دوروئى مردم كوفه را با پدر و برادرت مى دانى ، مى ترسم حال شما نيز مثل گذشته ها باشد، اگر مايلى همينجا بمان كه عزيزترين ساكنين حرم هستى كه از او دفاع مى شود، حضرت فرمود: برادر، مى ترسم يزيد ابن معاويه مرا در حرم ترور كند و به وسيله من حرمت اين خانه شكسته شود،
محمد عرض كرد: پس به يمن يا اطراف بيابان برو تا كسى به شما دسترسى پيدا نكند، حضرت فرمود: در سخن تو فكر مى كنم ، هنگام سحر بود كه به محمد گفتند: امام حسين در حال حركت است ، آمد و افسار ناقه حضرت را گرفت و عرض كرد: برادرم ، مگر نفرمودى كه راجع به درخواست من فكر كنى ؟ حضرت فرمود: آرى ، عرض كرد: پس چرا در رفتن عجله دارى ؟
فرمود: بعد از رفتن تو، پيامبر نزد من آمد و فرمود: يا حسين خروج كن ، خدا مى خواهد تو را كشته ببيند، محمد ابن حنيفه گفت : انا لله و انا اليه راجعون ، شما كه با اين وضع خارج مى شوى چرا زنها را با خود مى برى ! حضرت فرمود:
پيامبر به من فرمود: خداوند مى خواهد اينها را اسير ببيند!
مؤ لف گويد: دستور پيامبر به امام حسين و همراه بردن زنها، نشان دهنده واقعيت قيام امام حسين و اسرار باطنى آن كه همان احياء دين اسلام با شهادت و اسارت است مى باشد، و مى فهماند كه از راه شهادت و اسارت است كه دين الهى استوار مى گردد
پاسخ با نقل قول
  #20  
قدیمی 12-10-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

باران طلا
باران طلا

===================

كوفه ، ساكنان خود را به جنبش و تحرك درآورده است و زمين زير پا مى لرزد. گردانهايى از سربازان ترسو و بزدل به اين سو و آن سو مى دوند... چشمان نامردانى كه سلاح كشتار را حمل مى كنند ناآرام و بيقرار است ... از شهر خارج مى شوند.
((زجر بن قيس )) پانصد سوار را فرماندهى مى كند... به سوى پل ((صرات )) در حركت است . و ((شمر)) با چهار هزار جنگجو خارج مى شود و ((حصين بن نمير)) با چهارهزار و ((شبث بن ربعى )) با هزار نفر و ((حجار بن ابجر)) با هزار نفر...
و گروه گروه به دنبال يكديگر... لشكريانى كه در ذلت مانند اسيران هستند... قلبهاى آنان با حسين است ؛ ولى شمشيرهايشان قلب او را نشانه گرفته است .
مارها و افعى هايى پيچ و تاب مى خورند... به سمت فرات مى خزند و نهر فرات چون مارى افسانه اى در ميان شنزارها در حركت است ...
و در كوفه از آسمان ، باران طلا مى بارد و چشمها را خيره مى كند و عقلها را مى ربايد و رهبران قبايل در زير اين باران جمع شده اند. آنقدر باريده كه سرهاى آنان زير طلا پنهان گرديده است و ((ارقط)) اموال و هداياى فراوانى را تقسيم مى كند. ريسمانها و عصاهايش را مى اندازد و آنان مارها و عقربهايى شده به حركت درمى آيند.
كوفه اين پرى روى هرزه گوى به افسون ابن زياد مى پردازد و حسين را به دست فراموشى سپرده است و با قهقهه مستانه اى مى گويد:
من چرا در كار پادشاهان دخالت كنم ؟
صداى قهقهه ارقط بلند مى شود... صداى خنده اى شيطانى در انتهاى قصر طنين مى افكند... لشكريان او كاروان را محاصره مى كنند... اجازه بازگشت نمى دهند.
- در دست من قرار گرفتى اى حسين !... من اكنون از قله پيروزى بالا مى روم ... بزودى دربان قصر من وارد مى شود و مى گويد: سر فرود آوريد. اين ابن زياد فرزند... ابوسفيان ... صخر بن حرب است .
((ابرص )) دهان باز مى كند و چنگ و دندان نشان مى دهد:
- از حسین به چيزى كمتر از گردن گذاردن بر فرمانت مپذير. او اكنون در سرزمين تو به سر مى برد. كار را بر او سخت بگير.
ابرص را چه مى شود!... صدايش مانند فش فش افعى است .
خوك از نخل مى خواهد كه سر فرود آورد... و نخل بالنده ، به آسمان عشق مى ورزد وگرنه ايستاده خواهد مرد.
((ارقط))، خوب شطرنج بازى مى كند. سرباز و قلعه هايش را حركت مى دهد... فيل ها و خوك ها و پياده ها را با رؤ ياى ((گرگان )) جابجا مى كند.
اصول بازى را مى شناسد.
در سمت راست او چوبه هاى دار و طنابهاست . و در سمت چپ او طلاهاى زردى كه عقل را مى ربايد و مهره هاى موش صفتى كه از ترس ‍ فرار مى كنند... شمشيرهاى چوبين را حمل مى نمايند... و جيبهاى خود را از طلا و نقره پر مى سازند...
و ارقط كه چهره اش را با پوست مار پوشانده است ، در ((نخيله )) با احتياط كامل مراقب مهره هاى خود مى باشد... در اين جا مردى بازى را درهم مى كوبد... شمشيرش تمام طنابها و عصاهاى وى را مى بلعد... و نيز لشكريان خيالى او را.
((ارقط)) بر سر ((ابرص )) فرياد مى زند:
- براى پسر سعد بنويس : اما بعد، من تو را به سوى حسين نفرستادم كه با او مدارا كنى يا براى او آرزوى سلامتى بنمايى . بنگر، اگر حسین و يارانش فرمان مرا پذيرفتند؛ آنان را به سوى من گسيل دار و در غير اين صورت با آنان جنگ كن تا كشته و قطعه قطعه شوند.
شمر مانند خوكى به سوى رؤ ياهاى بيمارگونه اش حركت مى كند... از او بوى مرگ برمى خيزد. و هزاران قربانى در كاسه خالى چشم او جاى گرفته اند... و از درون او شعله ها و دودها و بوى جسدهاى سوخته برمى خيزد...
نامه را به فرمانده لشكر تسليم مى كند و در انتظار پاسخ با زير چشمى به او مى نگرد؛ اما چشم ديگرش مانند چاه عميقى است كه عنكبوتها در آن تار تنيده اند. مرد هفتاد ساله مى فهمد كه ابرص آمده است تا رؤ ياهاى ديرينه او را بدزدد... رؤ ياهاى زيباى او را كه از زيبايى شهرهاى ((رى )) و ((گرگان )) حكايت مى كند.
- خداوند چهره ات و آنچه را كه آورده اى زشت گرداند. به خدا سوگند حسین تسليم نمى شود چرا كه روح پدرش در كالبد اوست .
- پس فرماندهى لشكر را به من واگذار.
- خودم فرماندهى را به عهده مى گيرم .
دو كژدم در بيابان به رقابت برخاسته اند... در سينه هاى آن دو، كلاغ و جغد به صدا درآمده اند... آن دو براى رسيدن به زيان آشكار، به رقابت برخاسته اند.
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:57 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها