پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   فرهنگ (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=24)
-   -   پاتوق متولدین دهه پنجاه و دهه شصت، اگر متولد دهه پنجاه و دهه شصتی بیا تو (http://p30city.net/showthread.php?t=28225)

فرانک 03-01-2011 11:58 AM

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه

شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون :)))

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده


شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما
شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع میشدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد



شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم

شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است... قییییییییییییییییییییییییییییی ییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!

شما یادتون نمیاد که بدترین روز زندگی عصر روز سیزده به در بود و همه بسیج می شدند که پیک شادی رو تموم کنن

شما یادتون نمیاد کاغذ گوله میکردیم تو دهنمون با لوله خودکار فوت می کردیم طرف هم

چرخ و فلکهایی که 10 دور 2 تومان بود و آقاهه تند میچرخوندش

به من بگو بدونم
هر آدمی تو دستاش
چند تا دونه انگشت داره؟

آقا اجازه هولم نکن
دست و پاهام رو گم نکن
آقا اجازه الان می گم
زود تند سریع جواب می دم
هر آدمی تو دست هاش
یازده تا انگشت داره !

آخه چطور یک همچین چیزی ممکنه مبصر چهارساله ی کلاس من؟

یادش بخیر.اون آدامس توپ ها که سه تاش توی یه بسته بودو هر کدوم یه رنگ بود

شما یادتون نمیاد ٬ روزی ۳ ساعت خاموشی برای هر منطقه ٬ ساعتاشو به صورت جدول تو روزنامه چاپ میکردند

راستی بچه های باحال اون سالها، مدرسه موشها و کپل و دم باریک و گوش دراز و نارنجی و آ قای معلم و ... نگفتین، آقا اجازه آقا اجازه ما بگیم ما بگیم، میرم مدرسه میرم مدرسه جیبام پر از فندق و پسته ... اییییییییییییششش برو اونور دلم گرفت، ........
واقعا" دلم گرفت

یادمه همیشه وقتی صبحگاه تموم میشد خدایا خدایا تا انقلاب مهدی .............رو نگه دار منتظری نستوه برای نصر اسلام محافظت بفرما...میخوندیم،سال چهارم که بودیم یه روز مدیر با یه بخشنامه تو دستش اومد سر صبحگاه گفت بچه ها از امروز وقتی خدایا خدایا رو میگین دیگه منتظری نستوه رو نگین!همه مونده بودیم که منتظری نستوه چه بلایی سرش اومده !!!!
خلاصه مدیر یه دور هم باهامون تمرین کرد.بعدش گفت حالا یه دور بخونین ببینم.همه خوندیم و نا خوداگاه دوباره منتظری نستوه رو عین همیشه گفتیم!!!

یادش بخیر بچه بازیگوشی بودم هر جا توپ میدیدم میپریدم برش میداشتم به اولین نفر که میو مد میگفتم بیا بازی والیبال .وسط وسط .هفت سنگ
یه روز بابای مدرسه اومد در خونه به بابام گفت
فرانک همش فوتبال بازی میکنه
دقیقا یادمه گفت
(یه سات توپان دو سات توپان ....)خدا رحمتش کنه

امیر عباس انصاری 03-02-2011 02:09 AM

شما یادتون نمیاد
وقتی که وسط جنگ تو دبستان کیسه هایی بهمون دادند تا برای شیربچه های رزمنده وسیله و غذا و دارو و ... بفرستیم
یادمه کیسه ها تو برگشت همشون پر شده بدون و داشتند از شدت سنگینی پاره میشدن

شما یادتون نمیاد به احترام تابوت جنازه شهیدان که از جبهه ها بر میگشت و شیربچه ها که حالا شیران دلاوری بودن واسه خودشون توش خوابیده بودند
کارناوال عروسی تو کوچه راه نمی انداختند
دسته های عزا جلو بیت شهدا علامتشونو به نشانه احترام تعظیم می دادند و بوسیه چایی و خرما و دود اسپند ازشون توسط خانواده شهدا پذیرایی میشد
شما یادتون نمیاد وقتی آزاده ها از اتوبوس ها می پریدن پایین خاک ایران زمین رو می بوسیدن چه اشکی تو چشم مردم پاک ایران می نشست که شیران زخمی و خسته شو می دید
شما یادتون نمیاد وقتی حاج صادق آهنگران می خوند
سوی دیار عاشقان سوی دیار عاشقان
سوی خدا می رویم سوی خدا می رویم
پسربچه های کم سن و سال شناسنامه هاشون رو دستکاری می کردند و ریش کم پشتشونو نمی زدن که بزرگتر به نظر بیان برن جبهه از خاک و ناموس و ایران زمین و اعتقاداتشون دفاع کنند

شما یادتون نمیاد
از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما
جاودانه شد از فروغ ظفر پگاه
صبح آرزو دمیده از کرانه ها
شاخه های زندگی زده جوانه ها
این پیروزی، خجسته باد این پیروزی (2)


خجسته باد این مبارک بهار
به باغبان
خجسته باد
خجسته باد این گل افشان دیار
به بلبلان
خجسته باد
همیشه بادا وطن برقرار
صبح پیروزی مبارک باد
این ستم سوزی مبارک باد



شما یادتون نماید صبح ها تو سرما ساعت هفت و نیم ده دقیقه رو پا وامیستادیم سرود بلند جمهوری اسلامی رو با پخش رادیو سراسری می خوندیم


شد جمهوری اسلامی به پا
که هم دین دهد هم دنیا به ما
از انقلاب ایران دگر
کاخ ستم گشته زیر و زبر


شما یادتون نمیاد صبح همه خونه ها ساعت شیش برپا بود رادیوها روشن بود تقویم تاریخ پخش میشد


شما یادتون نمیاد وقتی خانم ناظریان جمعه صبح از رادیو و برنامه صبح جمعه به شما می خوند:
ز حق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی
چه توفیقی از این بهتر؟ که خلقی را بخندانی


شما یادتون نمیاد تو برنامه صبح جمعه با شما با ریتم و سبک آهنگ اسپانیایی اتوبوس سواری کارمندان رو به طنز می نشستند:


با لهجه جیپسی کینگ این علیرضا جاویدنیای باحال می خوند
راننده
یه وخت نذاری تو دنده
نکنی منو شرمنده
تو داره و خونه
مسافر
دیگه ندارم چاره
ماشینم جا نداره
پیاده برو اداره


بعد کر می خوند:
یالله سوار شو هل بده
زود باش سوار شو هل بده
یالله سوار شو هل بده یالله
داریم می میریم هل نده
داریم می میریم هل نده
جونم در اومد هل نده
یالله




شما یادتون نمیاد وقتی محمدرضا سرشار با نام مستعار رضا رهگذر ساعت یک بعدازظهر از رادیو سراسری قصه ظهر جمعه رو میگفت و اینجوری شروع می کرد
به نام خداوند بخشاینده مهربان
عزیزان شنونده، دوستای مهربون ... سلام
امروز میخوام قصه کفشهای هزار وصله خالد رو برای شما عزیزان تعریف کنم
قصه ای که توش به خصلت بد خسیس بودن پرداخته و حکایت جالبی داره





یه خبر جالب
تو سرچ گوگل فارسی بنویسید دهه پنجاه
متوجه شدید؟؟{شیت شدن}{شیت شدن}:d:d:d:d:d

راستی اینم لینک پایگاه رسمی رضا رهگذره (قصه ظهر جمعه)

li@ 04-25-2011 10:46 AM

دوستان سلام من هم متولدسال 1348 در كوچه ثبت و ساكن شهر كرمانشاه هستم و نقطه مشترك زيادي با دهه پنجاهي ها دارم واز خواندن مطالبي كه فرستاديد واقعاً مشعوف شدم ميخوام چندتا خاطره هم من اضافه كنم...شما يادتون نمياد قبل از شروع برنامه هاي تلويزيون عكس شاه رو نشون ميداد و سرود ملي اون زمان پخش مي شد......شما يادتون نمياد آرم برنامه كودك كه شكلك سه تا بچه بود...شما يادتون نمياد صبح خيلي زود براي ديدن مسابقه محمد علي كلي با جوفريزر بيدار مي شديم.......شما يادتون نمياد با الاغ نفت مياوردن در خونه هاسه پيت اينورش بود سه پيت هم اونورش ...شما يادتون نمياد توي كوچه هر ماه يه بازي مرسوم ميشد يه ماه گردو بازي يه ماه تيله بازي يه ماه تيركمون سيمي...

امیر عباس انصاری 04-26-2011 12:23 AM

سلام
علی آقا به پاتوق خودتون خوش اومدید:cool:
مراقب حاضر جوابی بچه ها باشید!!!

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد
معلم گفت: از نظر فيزيکى غيرممکن است که نهنگ بتواند يک آدم را ببلعد زيرا با
وجود اينکه پستاندار عظيم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسيار کوچکى دارد
دختر کوچک پرسيد: پس چطور حضرت يونس به وسيله يک نهنگ بلعيده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. اين از نظر
فيزيکى غيرممکن است
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت يونس مى‌پرسم
معلم گفت: اگر حضرت يونس به بهشت نرفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسيد !!!!!!!!!!!!!!!!!!

li@ 04-26-2011 08:06 AM

ممنونم امير خان!

سادات 04-27-2011 05:22 PM

سلام به همه ی بچه های این دهه .یادش بخیرچه روزایی داشتیم زمستونا چقدربرف میومد وماشیطنتمون گل میکردهل دادن ولیزخوردن توبرف همان وبرف توی یقه ی بچه هاسرکلاس کردن هم همان بااینکه نسبت به بچه های الان امکانات نداشتیم اماخوش بودیم چقدربی دغدغه میخندیدیم قهرمیکردیم اسباب بازی به هم قرض میدادیم وحیف ازان روزها که رفت ولی کاش میشد برگردیم واگرمیشد من دیگرازبابایم پفک نمیخواستم فقط....کاش میشد؟!!:20:

shana_kola 04-30-2011 08:16 AM

یادش بخیر تو مدرسه بهمون یه بسته دفتر میدادن (چهل برگ شصت برگ و صد برگی)با چند تا مداد و پاکن که یا صورتی بودن یا سبز و یا سفید ما هم همش خدا خدا میکردیم صورتی رو بهمون بدن

یادش بخیر یه تومن میدادیم دوتا بیسکویت یکی شبیه خرگوش یه دونه هم قو یه تومنم میدادیم از این ماهیا که شکلاتی بود هنوزم مزه شو حس میکنم

یادش بخیر یه صف طولانی برا گرفتن نفت که توش لنگه کفش –آجر-جعبه...بود مثلا اینا جای کسایی که رفتن کاراشونو انجام بدن و برگردن!

یاد اون شلوار بافتنیای مشکی بخیر که پایینش راه راه رنگی بود و سه تا دکمه شبیه جوجه بهش دوخته شده بود و کوچیک و بزرگ میپوشیدن

یاد فرفره های کاغذی رنگی بخیر

یادش بخیر نوشابه دونه ای دوازده تومن بود بعد از مدرسه میرفتیم یه دونه میخریم سه نفری میخوردیم!

مهدی 04-30-2011 06:17 PM

نمیدونم اینها هم نوشته شده اند یا من ندیدم دو سه چیز در این حس جدید سال جدیدم یادم میاد گفتم بنویسم

یادتون میاد از این آبنباتا بودش روش خروس بود با ی دسته که معروف به خروس قندی بود بعد از چند سالی تبدیل شد به از این شکلاتهای گرد رنگین کمونی با همون نام!

یادتون میاد تخم مرغ شانسی

یادتون میاد ی مقوا با کلی شماره که به هر شماره ی بادکنک وصل بود و ی مقوا دیگه همون شماره ها رو داشت و روش نقاشی شده بود و یکی از از اون مربعها یا دایره ها رو انتخاب مبکردی تا ببینی شانست کدوم بادکنک میشه

shana_kola 04-30-2011 07:06 PM

یادمه که هر روز میرفتم بادکنک شانسی میخریدم به امید اینکه اون بزرگه که شماره 31 بود مال من بشه ولی هیچ وقت نشد همیشه اون کوچولوهاش مال من بود:p

دانه کولانه 05-01-2011 12:06 AM

یه بار یه بادکنک گنده سیاه رنگ شانسم شد ....
خدا بگم چیکارش کنه .... تعمدا گازش گرفت که بادکنک من سوراخ بشه ...
-----------------------------
شما یادتون نمیاد ! نمیاد دیگه پس چرا بگم ؟ نه اقا جون نمیاد من میدونم یادتون نمیاد...


اکنون ساعت 05:59 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)