![]() |
بــــاز ای الهه ناز
با دل من بســـاز کین غم جانگداز برود ز برم گــــــردل من نیاسود از گناه تو بود بیا تا ز سر گنهت گذرم بــــاز میکنم دست یاری بسویت دراز بیا تا غم خود را با راز و نیاز زخاطر ببرم گــــر نکند تیرخشمت دلم را هدف بخدا همچون مرغ پرشور و شعف بسویت بپرم آنکه او به غمت دل بندد چون من کیست ناز تو بیش از این بهر چیست تو الهه نازی، در بزمم بنشین من تورا وفادارم، بیا که جز این نباشد هنرم این همه بی وفایی ندارد ثمر بخدا اگر از من نگیری خبر نیابی اثرم |
شب سردي است، و من افسرده. راه دوري است، و پايي خسته. تيرگي هست و چراغي مرده. مي كنم، تنها، از جاده عبور: دور ماندند ز من آدم ها. سايه اي از سر ديوار گذشت، غمي افروز مرا بر غم ها. فكر تاريكي و اين ويراني بي خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز كند پنهاني. نيست رنگي كه بگويد با من اندكي صبر، سحر نزديك است. هر دم اين بانگ بر آرم از دل: واي، اين شب چقدر تاريك است! خنده اي كو كه به دل انگيزم؟ قطره اي كو كه به دريا ريزم؟ صخره اي كو كه بدان آويزم؟ مثل اين است كه شب نمناك است. ديگران را هم غم هست به دل، غم من، ليك، غمي غمناك است. ------------ از مجموعه مرگ رنگ غمي غمناك سهراب سپهري |
عشق ، رنگ خداست ، اي باران !
عاشقي ، كيمياست ، اي باران ! من غريبم ، غريبه اي تنها درد من ، بي دواست ، اي باران ! گرچه در خود شكسته ام ، اما گريه ام بي صداست ، اي باران ! يك نفر ، باز هم ، صدايم كرد اين صدا ، آشناست ، اي باران ! من و تو ، رهسپار دريائيم عاشقي ، سهم ماست ، اي باران ! دل من ، باز هم ، بهانه گرفت شانه هايت كجاست ، اي باران ! |
سکوتی ساکت و سنگین نگاهی خسته و خاموش چراغی سرد و بی رونق کتابی بسته و خاموش غروبی تلخ و رنج آور طلوعی بی حضوری گرم سری سنگین بر این دیوار دلی دلبسته و خاموش خدایا زود می آید؟ دعای هر شبم اینجاست جوابی که نمی آید از این در بسته خاموش وسنگین می شود پلکم و مهمانم کمی خواب است امید امشبم این است نباشی خسته و خاموش. |
به خدا کزغم عشقت نگریزم نگریزم وگر از من طلبی جان نستیزم نستیزم قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی هله تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزم سحرم روی چو ماهت شب من زلف سیاهت به خدا بیرخ و زلفت نه بخسبم نه بخیزم ز جلال تو جلیلم , ز دلال تو دلیلم که من از نسل خلیلم که در این آتش تیزم بده آن آب ز کوزه که نه عشقی است دوروزه چو نماز است و چو روزه , غم تو واجب و ملزم بپر ای دل سوی بالا , به پر و قوت مولا که در آن صدر معلا چو تویی نیست ملازم همگان وقت بلاها بستایند خدا را تو شب و روز مهیا , چو فلک جازم و حازم صفت مفخر تبریز نگویم به تمامت چه کنم رشک نخواهد که من آن غالیه بیزم مولانا |
گر يار چنين سرکش و عيار نبودی …
گر يار چنين سرکش و عيار نبودی … گر يار چنين سرکش و عيار نبودی حال من بيچاره چنين زار نبودی گر عشق بتان خنجر هجران نکشيدی در روی زمين خوشتر ازين کار نبودی از شادی من خلق جهان شاد شدندی گر بر دل من بار غم يار نبودی از بادهی من خلق جهان مست بدندی در روی زمين يک تن هشيار نبودی گر يار گذر بر سر بازار نکردی هنگامهی ما بر سر بازار نبودی هر زاهد خشکی نفس از عشق زدندی گر يار چنين سرکش و خونخوار نبودی زلف تو اگر دعوت کفار نکردی امروز کس لايق زنار نبودی گر يار نمودی رخ خود را به همه خلق اندر دو جهان همدم عطار نبودی .... |
گردباد چه گویم چه ها دیده ام سالها اسیرانه نالیده ام سالها کلامی پسند ای دلم دریغ نه گفته ام نه بشنیده ام سالها من ان شمع خودسوز زندانیم که دزدانه تابیده ام سالها چوابرپریشان درکوهسار چه بیهوده باریده ام سالها دراین بوستان درخور آتش است گیاهی که من چیده ام سالها زبی مقصدی چون یکی گردباد به هرسوی گردیده ام سالها زلبهای من خنده هرگز مجوی من این سفره برچیده ام سالها {پپوله} معین کرمانشاهی |
دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام تازه می شود! نگو که نمی آیی نگو که مرا همسفر دشت آسمان نیستی... از ابتدای خلقت، سخن از تنها سفر کردن نبود قول داده ای باز گردی! از همان دم رفتنت، تمام لحظه های بی قرار را بغض کرده ام و هر ثانیه که می گذرد، روزها به اندازه ی هزار سال از هم فاصله می گیرند... |
من ، در ا ين گوشه قلبم كه پرا ز تنهاييست به تو مى ا نديشم من تو را ميخواهم در خلوت تنهايى هام من كه د لتنگ به اندازه بى مهرى تو شب ها ، خوا ب چشمان تو را مى بينم لب خندان تو را مى بوسم گر چه شمعم كم نور گر چه جسمم خسته گر چه دستم بسته گر چه با من بى مهر گر چه چشمت بسته من تو را ميخواهم ، من تو را ميخواهم من تو را مى جويمدر پرتو بيرنگى تنهايى هام و با دو چشمم كه پر از تنهاييست من تو را مى يابم من تو را ميخوا نم در لحظه باورهايم من تو را مى بوسم در خم كوچه روياهايم |
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟ خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم؟ خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی!!! |
من صبورم اما... به خدا دست خودم نيست اگر میرنجم يا اگر شادی زيبای تورا به غم غربت چشمان خودم میبندم چقدر باهمه عاشقيم محزونم و به ياد همه خاطره های گل سرخ مثل يک شبنم افتاده ز غم مغمومم بی دليل ازقفس کهنه شب میترسم بی دليل ازهمه تيرگی تلخ غروب و چراغی که تورا ازشب متروک دلم دورکند میترسم من صبورم اما... |
غم در دل من به قدر عالمه غمهاي عالم براي من کمه رنگ غروبه دل افسرده ام غرق سکوته وجود مرده ام واي از من و غمهاي من واي از دل تنهاي من اي آسمان اي آسمان ستاره اي در شام من نمانده دست بلا آخر مرا در دامن دشت جنون نشانده من که محبت از کسي نديده ام من که همه خونه دله رنجيده ام چون مرغک غمگين و دور از آشيان سر در ميانه بال و پر کشيده ام ديگر نمي يابد مرا روزي اگر بيايد با ياده او از گور من گلهاي غم برآيد غم در دله من به قدر عالمه غمهاي عالم براي من کمه |
عشق من بمون..
دلواپسم نزار.. بی تو نمیگذره.. این روز و روزگار .. |
حالم بده
حالم بده دلم واسه تو لک زده |
دوباره شب ، دوباره سکوت ، دوباره تنهایی ، دوباره من و یک دنیا خاطره .
دوباره تنها شدم دوباره دلم تنگ است به اندازه ی غم یک گل پژمرده. به اندازه ی سوز و تب یک دشت باران نخورده . |
لی حبیب حبه یشوی الحشا لو یشا یمشی علی عینی مشا روز آن باشد که روزیم او بود ای خوشا آن روز و روزی ای خوشا هر چه گفتی یا شنیدی پوست بود لیس لب العشق سرا قد فشا من خمش کردم غمش خامش نکرد !! عافنا من شر واش قد وشا |
|
|
درشبان غم تنهایی خویش ...... |
ستاره های سربی
فانوسک های خاموش من و هجوم گریه از یاد تو فراموش تو بال و پر گرفتی به چیدن ستاره دادی منو به خاک این غربت دوباره دقیقه های بی تو پرنده های خسته ن آیینه های خالی دروازه هاي بسته ن اگه نرفته بودی جاده پر از ترانه کوچه پر از غزل بود به سوی تو روانه ... |
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی |
در جوانی دفع غم از چهره ی غمناک کن / در جهان گریاندن آسان است ، اشکی پاک کن |
بعد تو هیچ چیزی دوس داشتنی نیست کوه غصه از دلم رفتنی نیست حرف عشق تو رو من با کی بگم همه حرفا که آخه گفتنی نیست |
آنکه رخسار ترا اينهمه زيبا می کرد کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد |
قصه منو غم تو
قصه گل و تگرگه ترس بی تو زنده بودن ترس لحظه های مرگه ای برای با تو بودن باید از بودن گذشتن سر به بیداری گرفته ذهن خواب آلوده من همیشه میون قاب خالی درهای بسته طرح اندام قشنگت پاک و رویایی نشسته کاش میشد چشام ببینن طرح اندام تو داره زنده میشه جون میگیره پا توی اتاق میزاره کاش میشد صدای پاهات بپیچه تو گوش دالون طرف دالون بگرده سر آفتاب گردونامون کاش میشد دوباره باغچه پر گلهای تو باشه غنچه سفید مریم با نوازش تو واشه کاش میشد اما نمیشه نمیشه بیای دوباره نمیشه دستات تو گلدون گلای مریم بزاره کاش میشد اما نمیشه این مرام روزگاره رفتنت همیشگی بود دیگه برگشتن نداره |
کمکم کن کمکم کن نذار اینجا بمونم تا بپوسم
کمکم کن کمکم کن نذار اینجا لب مرگ و ببوسم |
ستاره هاي سربي - فانوسك هاي خاموش- من و هجوم گريه از ياد تو فراموش!! چو بال و پر گرفتي به چيدن ستاره دادي منو به خاك اين غربت دوباره دقيقه هاي بي تو پرنده هاي خستن آيينه هاي خالي دروازه هاي بستن ×××× اگه نرفته بودي - جاده پر از ترانه كوچه پر از غزل بود به سوي تو روانه... اگه نرفته بودي گريه منو نميبرد پرنده پر نميسوخت آيينه چين نميخورد.. اگه نرفته بودي و اگه نرفته بودي.. ××××× شبانه هاي بي تو يعني حضور گريه با من نبودن تو يعني وفور گريه از تو به آينه گفتم از تو به شب رسيدم نوشتمت رو گلبرگ تو رونفس كشيدم!! از رفتن تو گفتم ستاره در به در شد. شبنم به گريه افتاد پروانه شعله ور شد!! |
ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخر من به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من |
میروم خسته و افسرده و زار |
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد |
من دلم میگیرد
که تو در دورترین نقطه ز من , آنجایی من تورا میخواهم که نفس های مرا با حسرت به همان جا بردی تو که دنیای منی راست بگو بی نفس بی تو و عشق :53: میشود ماند و نمرد؟!!!! فی البداحه از خودم :d |
دلم گرفته است دلم گرفته است به ايوان مي روم و انگشتانم را بر پوست كشيده شب مي كشم چراغهاي رابطه تاريكند چراغهاي رابطه تاريكند كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردني است. فروغ |
|
بیا و ببین که عاشقت بی تو تنهاترین تنهایان شده |
همدم پاک مقدس ای که از قوم دل و اهل صفایی توی این بی نفسی تو واسه من مثل هوایی |
امشب شب دل کندن من از دل سنگه قصه تلخ سکوت و اشک تلخ دل تنگه درو دیوار اتاقم.. رنگ بیرنگیه مرگه.. نفرت عجیب چشمات به دلم مثله تگرگه بی صدای زنگ سازت میخونم تاصبح چشمات میشنوی ترانه هامو؟ ۰۰ دل شیشه ایم چه تنگه. میبینی چه بی تفاوت سرخی گونه خیسو... حیف این اشکای گرمم گناه دل که تنگه... چشمای امید روزام همیشه پای تو بوده چه دلی..عجب امیدی همینه همیشه تنگه.. |
دیشب چشمان ابر آلودت را فانوسی از جنس مهتاب دیدم. دستان گره خورده ات٬ راه حل مساله ای حل مشدنی را نشانی داد. ولی امروز... در چشمانم جز صید سایه بختی کسی دایره نمی زند... دستان پژمرده ای که خار هم زحمت نوازش نمی دهد... نفس غم دوخته ای که هر دم مهر خاموشی فریاد میزند... ومن... سایه رسیدنت را با نگاهی بر قلب منتظرم میکوبم... ولی نیستی.... |
عجب رسمیه رسم زمونه میرن آدما از اونا فقط خاطره هاشون به جا میمونه |
امشب غریبانه کو چه را گذشتم. فردا شهر غریبی را سفر ... امروز تاریکتر از شب ٬ فردا را نمی دانم! دیروز را مانده ام ٬ امروزم نیامده ٬ فردا...! تمام نوشته هایم خط خط قدم هایی است که ناتوان ٬ به سویت شتابزده می آیند. ولی بی فایده از ندیدن تو کوچه را بر می گردند. به امید فردایی که نمی دانم... صدای برگشتنی زمزمه ی کوچه می شود٬ دوباره٬ سه باره ٬ و چند باری شنیده می شود ٬ ولی دیده نه...! پژواک انتظاربود و بس! انتظاری ترسناکتر از تنهایی شبهای بی شبگردی که کابوسم می شدند. دیگر تمام شدم! سکوتی ممتد ٬ انتهای کوچه فریادم میزند که بیا!!! من می روم! ولی کوچه بی پایان است! غرق در بینهایتِ کوچه... دیگر خودم را نمی یابم. خدا نگهدارم!!! |
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم |
اکنون ساعت 05:18 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)