![]() |
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ |
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت |
_:2:ت
تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم ذاک دعوای و ها انت و تلک الایام |
مقام امن و می بیغش و رفيق شفيق
گرت مدام ميسر شود زهی توفيق |
قصه العشق لا انفصام لها
فصمتها هنا لسان القال |
لاله ساغرگير و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی يا رب که را داور کنم |
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام |
من که از ياقوت و لعل اشک دارم گنجها
کی نظر در فيض خورشيد بلنداختر کنم |
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم |
مژه سياهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فريب او بينديش و غلط مکن نگارا |
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت |
ترسم اين قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را |
آتش آن نيست كه از گريه او خندد شمع
آتش آن است كه در خرمن پروانه زدند |
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده |
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ايوان را |
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشين درياب |
بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروز
در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست |
تا در ره پيری به چه آيين روی ای دل
باری به غلط صرف شد ايام شبابت |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تا کس امید جود ندارد دگر ز کس
آمد حروف سال وفاتش امید جود |
در ره منزل لیلی که خطرهاست بجان
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی |
يار مفروش به دنيا که بسی سود نکرد
آن که يوسف به زر ناسره بفروخته بود |
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت |
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شيوه او پرده دری بود |
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست |
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه مراد رسيد ای محب خموش |
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها |
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را |
آبرو مي رود اي ابر خطاپوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم |
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گيری و رخ بوسی می نوشی و گل بويی |
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود |
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فدای او شد و جان نيز هم |
ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست
حال هجران تو چه دان كه چه مشكل حاليست |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از اين طرفهتر برانگيزد |
دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است |
تو خود ای گوهر يک دانه کجايی آخر
کز غمت ديده مردم همه دريا باشد |
در ره نفس كزو سينه ما بتكده شد
تير آهي بگشاييم و غزايي بكنيم مدد از خاطر رندان طلب اي دل ورنه كار صعب است مبادا كه خطايي بكنيم |
میفکن بر صف رندان نظری بهتر از اين
بر در ميکده می کن گذری بهتر از اين |
| اکنون ساعت 08:33 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)