![]() |
یا رب این آینه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثیر نبود |
دوست می دارم که با خویشان خود بیگانه باشم
همدم عقلم چرا هم صحبت دیوانه باشم |
مرو از پیشم و عمری نگرانم مگذار
یا چو رفتی به امید دگرانم مگذار گاهگاهی به من از مهر پیامی بفرست فارغ از حال خود ای جام جهانم مگذار |
روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد |
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند |
در عشق تو از ملالتم ننگی نیست
با بی خبران در این سخن جنگی نیست |
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست |
از امتحان تو ایام را غرض آن است
که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد |
در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرمای تا که می به اندازه دهند |
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
می بینمت عیان و دعا می فرستمت |
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانیهای مشتی دلق پوشان |
نگویم از من بیدل بسهو کردی یاد
که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت |
تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من
هیـچ کـس مـن نپسـندم کـه بجـای تـو بُوَد |
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم |
مرا با روشنایی نیست کاری
که ماندم در سیاهی روزگاری |
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی
یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی |
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است |
تازیان را غم احوال گر انباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم |
مرا در هر دلی خوسش جایگاهی ست
بسوی هر ره تاریک راهی ست |
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم |
مرد بحری دایما بر تخته خوف و رجا است
چونک تخته و مرد فانی شد جز استغراق نیست |
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی |
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور |
راز ایــن داغ نـه در سـجـده ی طـولانـی مــاسـت
بوسه ی اوست كه چون مهر به پیشانی ماست |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
از دورها چه زيباست امواج ابي عشق
اما دريغ و افسوس چون مي رسي سراب است |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما |
از پـــای فتـادیم ، چو آمــد شبِ هـجـران
در درد بماندیم چو از دست ، دَوا رفت |
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش |
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی |
یک حرف صوفیا نه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری |
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟ |
در حیرتم چگونه به پیشت قدم زند
آنکس که در حضور نگاهت خراب نیست |
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی |
يار مردان خدا باش که در کشتي نوح
هست خاکي که به آبي نخرد طوفان را |
این قصه عجب شنوا ز بخت واژگون
مارا بکشت یار به انفاس عیسوی |
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا |
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسایی |
يارب چه چشمه ايست محبت که من ز آن
یــک قــطـــره خــوردم و دريــــا گريـســتــم |
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی |
اکنون ساعت 02:28 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)