behnam5555 |
02-17-2010 03:44 PM |
صدای تق تقِ شکستن .../صدایش را که از بین بردی،.../صدتومان را میدادم
صدای تق تقِ شکستن گردو را خدا خودش میشنود
کسی تعدادی گردو به بهلول داد. بهلول گردوها را گرفت و بدون اینکه تشکر بکند رفت و سنگ برداشت و تَق تَق گردوها را میشکست و همی خورد. او را گفتند: «گردوها را گرفتی، هیچ تشکری نکردی و دعایی نگفتی؟» گفت: «صدای تق تق شکستن گردو را خدا خودش میشنود!»
[فرهنگنامه امثال و حکم ایرانی، ص956]
صدایش را که از بین بردی، یک فکری بحال بویش بکن
یکی کنار ملانصرالدین بر سکوی مسجدی نشسته بود، ضرطه ای از او بجست. نوک نعلین بر آجرفرش حیاط میکشید که صدا از این بود. ملا با او گفت: «صدایش را که از میان بردی، خدای را حیلتی کن که بوی نیز از میان برود!»
[کتاب کوچه ، ج5، ص1618]
صدتومان را میدادم که بچه ام یک شب بیرون نخوابد مردی را فرزند گم شد. منادی در پی منادی به کوی و برزن فرستاد و هر ساعت مژده یابنده را مزید میکرد تا در نزدیک غروب حق بشارت را به صدتومان رسانید. آنکه کودک را یافته بود گمان کرد هرچه در دادن طفل دیر کند جزا بیشتر یابد. چون صباح شد اثری از منادیان ندید، ناچار خود نزد پدر کودک آمد و مطالبت یک صدتومان مژدگانی کرد، پدر گفت: «صدتومان مژدگانی را میدادم که بچه ام یک شب بیرون نخوابد!»
[امثال و حکم دهخدا، ج2، ص1054]
|