![]() |
امشب |
|
قصه بگو تا بخوابم... |
خواب دیدم که زندگی می کنم. . . . . |
زمان میگذرد..!' |
دستــم را داغ مـی گـذارم |
همه شب نالم چون نی که غمی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یارم با ما بودی بی ما رفتی چو بوی گل به کجا رفتی؟ تنها ماندم تنها رفتی چو کاروان رود فغانم از زمین بر آسمان رود دور از یارم خون می بارم فتادم از پا به ناتوانی اسیر عشقم چنانکه دانی رهایی از غم نمی توانم تو چاره ای کن که می توانی گر ز دل برآرم آهی آتش از دلم خیزد چون ستاره از مژگانم اشک آتشین ریزد چو کاروان رود فغانم از زمین بر آسمان رود دور از یارم خون می بارم نه حریفی تا با او غم دل گویم نه امیدی در خاطر که تو را جویم ای شادی جان، سرو روان کز بر ما رفتی از محفل ما، چون دل ما سوی کجا رفتی؟ تنها ماندم، تنها رفتی به کجایی ای غمگسار من؟ فغان زار من بشنو باز آ از صبا حکایتی ز روزگار من بشنو باز آ باز آ سوی رهی چون روشنی از دیده ما رفتی با قافله باد صبا رفتی تنها ماندم تنها رفتی .. |
باید امشب بروم! |
شب را دوستـــ ــ ـ دارم …! |
|
اکنون ساعت 06:22 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)