پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   مشاعره با شعر نو (http://p30city.net/showthread.php?t=4040)

SonBol 10-30-2008 09:34 AM

در خواب آرزو
هر سو مرا کشید پی خویش دربدر
این خوشپسند دیده زیباپرست من
شد رهنمای این دل مشتاق بی قرار
بگرفت دست من
و آن آرزوی گم شده بی نام و بی نشان
در دورگاه دیده من جلوه می نمود
در وادی خیال مرا مست می دواند
وز خویش می ربود
از دور می فریفت دل تشنه مرا
چون بحر موج می زد و لرزان چو آب بود
وانگه که پیش رفتم با شور و التهاب
دیدم سراب بود
بیچاره من که از پس این جست و جو هنوز
می نالد از من این دل شیدا که یار کو ؟
کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب ؟
بنما کجاست او......

هوشنگ ابتهاج

kalantar48 11-01-2008 05:27 AM


و شبی از شب ها مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازهء پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست ...


tina_sadeghi 04-17-2009 10:47 PM

تو را راندم.
ولی آن لحظه گویی آسمان می مرد
جهان تاریك می شد،كهكشان می مرد
درون سینه ام دل ناله می زد:
باز كن از پای زنجیرم
كه بگریزم،به دامانش بیاویزم،
به او با اشك خون گویم:
مرو من بی تو می میرم.

ساقي 05-22-2009 02:03 PM


در آستانه



مطرب درآمد
با چکاوک ِ سرزنده‌يي بر دسته‌ی سازش.
مهمانان ِ سرخوشي
به پای‌کوبي برخاستند

از چشم ِ ينگه‌ی مغموم
آن‌گاه
ياد ِ سوزان ِ عشقي ممنوع را
قطره‌يي
به زير غلتيد.


عروس را
بازوی آز با خود برد.
سرخوشان ِ خسته پراکندند
مطرب بازگشت

با ساز و
آخرين زخمه‌ها در سرش
شاباش ِ کلان در کلاه‌اش.

تالار ِ آشوب تهي ماند

با سفره‌ی چيل و
کرسي‌ باژگون و
سکّوب ِخاموش ِ نوازنده‌گان
و چکاوکي مُرده
بر فرش ِ سرد ِ آجُرش.



۶ فروردين ِ ۱۳۶۴

احمد شاملو

deltang 05-22-2009 04:43 PM

اشكی بر لبش لبخند ، خواهد گفت :

« - بيابان را سراسر مه گرفته است... با خود فكر می كردم

كه مه گرهمچنان تا صبح می پاييد مردان

جسور از خفيه گاه خود به ديدار عزيزان باز می گشتند.»


ساقي 05-23-2009 03:59 PM


برتر از پرواز




دريچه باز قفس بر تازگي باغ ها سر انگيز است
اما ، بال از جنبش رسته است
وسوسه چمن ها بيهوده است
ميان پرنده و پرواز ، فراموشي بال و پر است
در چشم پرنده قطره بينايي است :
ساقه به بالا مي رود . ميوه فرو مي افتد.دگرگوني غمناك است.
نور ، آلودگي است. نوسان ، آلودگي است. رفتن ، آلودگي.
پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است.
چشمانش پرتوي ميوه ها را مي راند
سرودش بر زير وبم شاخه ها پيشي گرفته است
سرشاري اش قفس را مي لرزاند
نسيم ، هوا را مي شكند: دريچه قفس بي تاب است



" سهراب سپهری "

آیـدا 09-29-2009 03:33 AM

..
تيرگی می آيد
دشت می گيرد آرام
قصه رنگی روز
می رود رو به تمام

شاخه ها پژمرده است
سنگ ها افسرده است
رود می نالد
جغد می خواند
غم بياويخته با رنگ غروب
می تراود ز لبم قصه سرد
دلم افسرده در اين تنگ غروب
..

« سهراب »

ساقي 09-29-2009 12:42 PM

به روي شط وحشت برگي لرزانم،
ريشه ات را بياويز.
من از صداها گذشتم.
روشني را رها كردم.
روياي كليد از دستم افتاد.
كنار راه زمان دراز كشيدم.

ستاره ها در سردي رگ هايم لرزيدند.

خاك تپيد.
هوا موجي زد.
علف ها ريزش رويا را در چشمانم شنيدند:
ميان دو دست تمنايم روييدي،
در من تراويدي.
آهنگ تاريك اندامت را شنيدم:
"نه صدايم
و نه روشني.
طنين تنهايي تو هستم،
طنين تاريكي تو."
سكوتم را شنيدي:
" بسان نسيمي از روي خودم برخواهم خاست،
درها را خواهم گشود،
در شب جاويدان خواهم وزيد."

چشمانت را گشودي :
شب در من فرود آمد.


------------
سهراب سپهري

نام شعر : طنين




abadani 09-29-2009 01:02 PM

مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
نيست يكدم شكند خواب به چشم كس و ليك
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
نگران با من استاده سحر
صبح مي خواهد ازمن
كز مبارك دم او آورم اين قوم بجان باخته را بلكه خبر
در جگر خاري ليكن
از بر اين سفرم مي شكند
مي تراود مهتاب
مي در خشد شب تاب
مانده پاي آبله از راه دراز
بر در دهكده مردي تنها
دست او بر در مي گويد با خود
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
شبتاب
نيما يوشيج

آیـدا 09-29-2009 11:53 PM

« به دیدارم بیا هر شب »

به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است .
بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا ، ای همگناه ، ای مهربان با من
که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها
و من می مانم و بیداد بی خوابی.
در این ایوان سرپوشیده ی متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که درخوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی ، اما بپوشان روی
که می ترسم ترا خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر می کشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهم بفهمانند بیدارند.
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی !
..

« مهدی اخوان ثالث »


اکنون ساعت 10:24 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)