پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   مشاعره با شعر نو (http://p30city.net/showthread.php?t=4040)

مستور 12-10-2012 10:35 PM

من بر می خیزم
چراغی در دست
و چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل میزنم
آیینه ای برابر آیینه ات می گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم


ماهین 12-10-2012 11:03 PM

من گمان می کردم
زندگی چو کاجی ست سبز
چار فصلش همه آراستگی
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی ابی
سبزه یخ می زند از سردی دل

مستور 12-10-2012 11:19 PM

آیدا در آینه

لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه هارا
به شرمی چنان مبدل می کند
که جان دار غارنشین
از آن سود می جوید
تا به صورت انسان درآید
و گونه هایت
با دو شیار مورب
که غرور ترا هدایت می کند
و سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آنکه به انتظار صبح
مسلح بوده باشم

احمد شاملو

افسون 13 12-11-2012 08:14 AM

ما به هم محتاجیم
مثل دیوونه به خواب
مثل گندم به زمین
مثل شوره زار به آب
ما به هم محتاجیم
مثل ما به آدما
مثل ماهیا به آب
مثل آدم به هوا


مستور 12-11-2012 08:38 AM

اندوه اندوه نگاه بیداری
بی برگی دست
نی . سبدی می کن . سفری در باغ
باز آمده ام بسیار
و ره آورده ام تیناب تهی
سفری دیگر . ای دوست
و به باغی دیگر
بدرود.
بدرود و به همراهت نیروی هراس.


ماهین 12-11-2012 12:53 PM

...
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم ...

مستور 12-11-2012 04:32 PM

من به هر فرصت که یابم
بر تو می تازم
شادی ات را
با عذاب آلوده می سازم
با خیالت می دهم پیوند تصویری
که قرارت را کند
در رنگ خود نابود
درد را با لذت آمیزد
در تپش هایت فرو ریزد
نقش های رفته را باز آورد
با خود غبار آلود


افسون 13 12-12-2012 07:44 AM

در این حریم شبانه ی ستم گرفته
در این شب خوف و خاکستر که غم گرفته
رفیق روزان روشن رهایی من
ستاره ها را صدا بزن ، دلم گرفته


مستور 12-13-2012 12:33 AM

هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچهای غربت


افسون 13 12-13-2012 09:28 AM

تصویرت را در آب دیدم
تو رفتی
من به دنبال رودخانه راه افتادم .....

ماهین 12-13-2012 10:47 AM

من سپیدی را ،بجنباندم .
زان سپس با مهره ای از سنگ خارای سیاه ،
بازی آغازید.

مستور 12-13-2012 04:29 PM

دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو
که روی شاخه ی نارتج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی
که در سکوت میان دو برگ
این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند

سهراب سپهری

افسون 13 12-14-2012 09:25 AM

دو ... شاخه از یکی درخت
یکی تیرِ تابوت وُ
یکی تختِ گهواره؟

نگران نباش گردوی پیر!
حالا هزار پاییز است
که گاه میآیند وُ
هزار بهار است که گاه میروند
هیچ پرنده ای
آشیانِ پرنده ی دیگری را تصرف نخواهد کرد ...

مستور 12-14-2012 10:55 AM

در موستان گره ی ذایقه را باز کنیم
و دهان را بگشاییم
اگر ماه در آمد
و نگوییم که شب چیز بدی ایت
و نگوییم که شبتاب ندارد
از بینش باغ
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ
این همه سبز


ماهین 12-14-2012 02:26 PM

...
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من .
سهراب سپهری

مستور 12-14-2012 02:35 PM

نزدیک طلوع ترس
بیدار شد
اما گاهی
آواز غریب رشد
در مقصل ترد لذت
می پیچد

سهراب سپهری

ماهین 12-14-2012 02:45 PM

دست مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم ؟
!
قیصر امین پور

مستور 12-14-2012 03:05 PM

من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه آن

ماهین 12-14-2012 11:23 PM

نه !
وصل ممکن نیست همیشه فاصله ای هست ...
و عشق صدای فاصله هاست
صدای فاصله ها یی مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ میشوند کدر ...

مستور 12-14-2012 11:47 PM

راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز چنار
بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم
پاها درآب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشیار است
نکند اندوهی سر رسد از پس کوه

سهراب سپهری

ماهین 12-15-2012 01:27 AM

هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد
احساس میکنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ای می زند جرس .

افسون 13 12-15-2012 06:54 AM

سر برداشتم
زنبوری در خیالم پرزد
یا جنبش ابری خوابم را شکافت ؟
در بیداری سهمناک
آهنگی دریا نوسان شنیدم
به شکوه لب بستگی یک ریگ
و از کنار زمان برخاستم

مستور 12-15-2012 07:10 AM

من کنار زهاب
فکر می کردم
امشب
راه معراج اشیا چه صاف است


افسون 13 12-15-2012 07:46 AM

تنها پیراهنِ تو میداند
آنجا
چه رازی از لذتِ لیمو خواب است

آیا دخترانِ پرتقالچین میدانند
سه پنجشنبه مانده به آخرِ پاییز
عروسی باغ است؟!

ماهین 12-15-2012 11:33 AM

تو آیینه دار روزگاری ؟
یا در ره عشق پرده داری ؟
ای شب
بنه این شگفت کاری
تا چه کنم به تو نظاره ؟
بگذار به خواب اندر آیم
کز شومی گردش زمانه
یک دم کمتر به یاد آرم
و آزاد شوم ز هر فسانه
بگذار که چشم ها ببندد
کمتر به من این جهان بخندد

افسون 13 12-16-2012 08:10 AM

دشنام میشنود چنارِ پیر
باد ، بادِ بازیگوش میآید و میگذرد

چرا چنار پیر دشنام شنیده است؟
چنار پیر از چه کسی دشنام شنیده است؟

خارپشتِ خسته میگوید :
من میدانم
اما به کسی نخواهم گفت


آیا چلچله ی کور میداند
که فقط سپیده دم وقتِ خواندن است؟


پاره هیزمِ پیر
کنارِ شومینه
از کبریتِ سوخته میپرسد :
پس کی بهار خواهد شد؟


خارپُشتِ خسته ... خَم شد
رخسار خود را در آب دید
و به یاد آورد که نام کوچکش
هرگز گُل ِ نرگس نبوده است


مستور 12-24-2012 12:31 PM

تا نهفته پرده ها در رقص
عطری مست جان گیرند
حوریان چشمه
شویید از نگاهم
نقش جادو را
مو پریشان های باد
برگ های وهم را از شاخه های
من فرو ریزد
حوریان و مو پریشان ها هم آوا
روی خاک لحظه های دور
می بیند گلی همرنگ


افسون 13 12-25-2012 07:39 AM

گیاه تلخ افسونی
شوکران بنفش خورشید را
در جام سپید بیابان ها لحظه لحظه نوشیدم
و در آیینه نفس کشنده سراب
تصویر ترا در هر گام زنده تر یافتم

ماهین 12-25-2012 09:54 AM

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ، سر رسد از پس کوه ...

افسون 13 12-25-2012 10:06 AM

همیشه باد با حضوری نرم
میان ما ایستاده بود
و حال از جمع ما
تو رفته ای
و باد همچنان می وزد
بر خاطرات ِ بی زوال ...


مستور 12-25-2012 02:31 PM

لب آبی
گیوه ها را کندم
و نشستم پاها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشیار است
نکند اندوهی سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است


افسون 13 12-25-2012 04:46 PM

تنگ غروب است
و دلتنگی
بسان حزن گویای حیاط مدرسه ای تعطیل
روح را
به سوی غربت مجهولی می خواند
و هزاران کلام ناگفته
در هجوم یادها
به یک آه ... بدل می شود
تا شمع گونه
از فراز خویش
فرود آید


مستور 12-25-2012 06:20 PM

در مه تصویرها ، قبرها نفس می کشند
لبخند شاسوسا به خاک می ریزد
و انگشتش
جای گمشده ای را نشان می دهد
کتیبه ای
سنگ نوسان می کند
گل اقاقیا در لالایی مادرم می شکفد
ابدیت در شاخه هاست

سهراب سپهری

افسون 13 12-26-2012 07:54 AM

ترانه یادم نمیاد ، تنها بدون دوست دارم
بدون که با نبودنت ، قدم قدم بد میارم
طلسم خوشبختی من چشمای عاشق تو بود
وقتی که بودی میشد از روزای آفتابی سرود

مستور 12-26-2012 10:04 AM

درها باز
چشم تماشا باز
چشم تماشاتر
و خدا در هر ... آیا بود
خورشید در هر مشت
بام نگاه بالا بود
می بویید گل وا بود ؟
بوییدن بی ما بود
زیبا بود
تنهایی تنها بود
او آنجا بود


افسون 13 12-26-2012 03:38 PM

دلم می خواد بارون بیاد شیشه ی شب رو پاک کنه
دیو سیاه غصه رو تو قطره هاش هلاک کنه

دلم می خواد بارون بیاد ، ناودون رو نو نوار کنه
کلاغ پیر خونه رو چلچله ی بهار کنه

دلم می خواد بارون بیاد تا تو رو همراهش بیاره
دستای نازنینت رو تو دستای من بذاره


مستور 12-26-2012 06:24 PM

هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت
چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت


افسون 13 12-26-2012 09:58 PM

تردید من برگ نگاه
می روی با موج خاموشی کجا ؟
ریشه ام از هوشیاری خورده آب
من کجا فراموشی کجا !!

مستور 12-26-2012 10:07 PM

از پنجره
غروب را به دیوار کودکی تماشا می کنم
بیهوده بود بیهوده بود
این دیوار روی درهای باغ سبز فرو ریخت
زنجیر طلایی بازیها
و دریچه روشن قصه ها
زیر این آوار رفت


سهراب سپهری

افسون 13 12-27-2012 12:15 AM

تو را هنوز اگر همتی به جا مانده ست
سفر کنیم
سفر ، سفر ادامه بودن
ز سینه زنگ کدورت زدودن است
آری
سفر کنیم و نیندیشیم ...


اکنون ساعت 04:36 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)