پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   زبان ادب و فرهنگ کردی (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=150)
-   -   شعر کردی با ترجمه فارسی (http://p30city.net/showthread.php?t=17405)

behnam5555 07-19-2010 07:48 AM

شێعرێ له ڕه زا به را هه نی

چ یادگارێکی ڕه شی سه ر ده رگاکه نا
ئه و که سه ی که ناره ته ی خۆی تا هه تاو گه یاند
و به به زه یی نه هات
به چاوانی خۆی به و هه تاوه خورماییه
و حیچ به زه ی نه هات
و هه ر وه کوو ئاو باسکه کانی وێڵ کرد
که له سه ر لێواره دره و شانه به رزه که ی
حه نبه ڵێک له ئاسۆکانی ڕووناکی
وه ک ئێواره بێ خه و شه که ی
هه زار گلێنه ی په شێو کرد.
و له پڕاوێزی ئاوێنه پیر و ماته کان
که سێ که سێبه ره ی خۆی به گه یانده هه تاو
له خۆی زاق بوو و له خۆف مایه وه
و ڕووی وه رگه ڕاند
له م په ستییه به ر بڵاوبووه به سه ر به زمی زه مان دا
و خه ڵک، خه ڵکی شه هید کراو له قه راخه کڕووزانه وه
« له ڕۆژی کاره سات، تاوتکه م به سه‌روو داپۆشن
که مردوین به داخی باڵا به رزێکه وه»*
چ یادگارێکی ڕه شی نا سه ر ده رگا
ئه وه ی که به زه یی نه هات
ئه و که سه ی که ئازیه تی خۆی به هه تاو گه یاند.

ترجمه فارسی:
شعری از دکتر رضا براهنی

چه یادگار سیاهی نهاد بر درگاه
کسی که نعره خود را به آفتاب رساند
و هیچ رحم نکرد،
به چشم خویش – به آن آفتاب خرمایی-
که هیچ رحم نکرد
و مثل آب رها کرد بازوانش را
که بر سواحل تابان شتانه های بلند
حمایلی ز افق های روشنایی
غروب گونه ی نابش،
هزار مردمک دیده را پریشان کرد
و در حواشی آئینه های پیر و کدر
کسی که سایه ی خود را به افتاب رساند،
و به خویش خیره شد و در هراس باقی ماند
و پشت کرد،
به این رذالت گسترده بر بساط زمان
و خلق، خلق شهید از کرانه نالیدند؛
" به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که مرده ایم به داغ بلند بالایی"
چه یادگار سیاهی نهاد بر درگاه
کسی که رحم نکرد
کسی که ماتم خود را به آفتاب رساند.

behnam5555 07-19-2010 02:47 PM


ته‌رمی ونی تۆ

زانکو خلیفه

ساڵیانێکه خه‌ونی په‌پووله‌ پاییزه‌کان
له هه‌ڵمه‌تی کامووسه‌کان
بێ ده‌رفه‌تانه ، هه‌ستم ئه‌داته‌وه
گه‌رده‌لوولی مژاوی ، داسه‌پاوتر
له ده‌نگی زرمه زرمی پۆستاڵی شه‌وێک .........
ئاخ ......
که ناتوانم بتگونجێنم
له دێڕی هیچ ڕاگه‌یاندنێک
خه‌ونی حه‌رامی ئه‌م کرده‌وه‌
خۆ له ته‌نیایی شه‌ویش نادات
به چ هه‌ستێ له‌ سه‌رت بدوێم ؟
به‌ کام فۆلکلۆری جافایه‌تی بتلاوێنمه‌وه‌ ؟
هاوارت ، ئه‌م هۆره‌یه‌ که چیا ، چیا ئه‌یهۆنمه‌وه‌
که‌چی چیاش پێی ده‌نگێکی ئاسایی‌یه !!
ئاخ .....
کۆرپه‌که‌م
کۆرپه‌ ساوایه‌که‌م
نێوی دڵه‌که‌م
له کازیوه‌ی سبحه‌ینان بیستمی
هێشتا فرچکت نه‌گرتبوو
به‌ ژه‌کی مه‌مکی دایکێکی تینوو
خۆم بانگم به‌ گوێدا خوێندی
که‌ چی تۆش ، چێشتانان لێم بــزر بووی
ناوت ، ناوی دڵداری ئه‌م هۆنراوه‌یه‌ بوو ،
تۆ له کاتێک بزر بووی ........
که‌ گیا و گوڵ و دار و ده‌وه‌ن و باخ و بێستان و په‌رژین و ......
چاوه‌ڕوانی سیله بزه‌ی تۆ بوون
نێوی دڵه‌که‌م
ئه‌م ژماردنه‌ش ڕوو ده‌ کۆتایی‌یه ، تا
ته‌رمی ونت بنێن له‌م دار بازه‌له و
شه‌وقی دیتنی خۆ و خێڵه‌که‌ت هه‌ڵده‌گرین
بۆ کاتی مزگێنی کۆچمان
که تۆ په‌پووله‌ی و
ئه‌م هۆنراوه‌یه‌ش کفنی دڕاوت.......


ترجمه فارسی


مترجم سید اسماعیل برزنجی


پیکر بی جان گم شده ات

در هیاهوی غریو پاسدار شب
هجوم کابوس
سالیان دور خوابهای قاصدک
در بیدار باشی بی دریغ ،
مه آلود گردباد و
عزم راسخ به سکون
آه ...
به کدامین فلچه ی حس تصویرت کنم
که در تقدیر تیتر هیچ اعلامی
مکتوب نیست ،
کردار این خواب ،
که از سرخ راهها گذشته است و
شانه به شانه تنهایی شب نیز نمی زند
به لالایی کدامین ترانه از گلوی سرزمین " جاف " ها
به خواب نازت کنم رهنمون
فریادت ، گاته ای که قله به قله می سرایمش
ته صدای ساده ای ، در پندارهای کوه
آه ...
فرزندم
فرزند نگرفته پایم
ای هرم نفسهای زندگی ،
در شریان بودنم
در سپیده ی صبحی طنین ‎زمزمه ای بودی
مک نزده به پستان مادری تشنه ، هنوز
بانگ تکبیری که خود به گوشت خواندم
و تو از سحر ، اندکی آنسوترک
فرو رفته در غبار
نامت ، نام شیفته ای
که بر سینه این ترانه
حک شده بود
و درگاه نبودی ،
هنگامی
که در انتظار لبخندت
کوه و دشت ،
درخت و باغ و جنگل ،
جالیز و چینه ها ،
به صف
فرزند نگرفته پایم
برای گاه مژده ی کوچ
به جلوگاه جلوه ات
پا به رد پای می نهیم
که بوی تبارت
در تصویر عریان آن جاری ،
تا به این تابوت بسپاریم
پیکر بی جان بر منظرگاهمان نا پیدا
که این شماره کردنها در انجام است و
تو پروانه ،
این سروده نیز کفن از هم دریده ات


ساقي 07-19-2010 02:53 PM

اگر از ترانه‌های من آزادی را بگیرند
 
نقل قول:

نوشته اصلی توسط behnam5555 (پست 162606)


چند شعر از کتاب "سلیمانیه و سپیده‌دم جهان" سروده شیرکو بیکه س/
ترجمه: محمد رئوف مرادی، مریوان حلبچه‌ای و امان جلیلیان/ بازسرایی: سیدعلی صالحی


http://www.hamshahrionline.ir/newspa...312/003925.jpg


ای بی‌نشان
در برابر چشم‌های آسمان
ابر را
در برابر چشم‌های ابر
باد را
در برابر چشم‌های باد
باران را
در برابر چشم‌های باران
خاک را
دزدیدند،
و سرانجام در برابر همه چشم‌ها
دو چشم زنده را زنده به گور کردند
چشم‌هایی که دزدها را دیده بود.
اگر
از ترانه‌های من اگر
گل را بگیرند
یک فصل خواهد مرد
اگر عشق را بگیرند
دو فصل خواهد مرد
و اگر نان را
سه فصل خواهد مرد
اما آزادی را
اگر از ترانه‌های من،
آزادی را بگیرند
سال، تمام سال خواهد مرد.


پایان رنج‌ها
بافنده‌ای
تمام عمر
ترنج و ابریشم می‌بافت
گل می‌بافت
اما وقتی مرد
نه فرشی داشت
و نه کسی
که گلی بر گورش بگذارد.


در اینجا
کوه شاعر است
درخت، قلم
دشت، کاغذ
رود، سطر
سنگ، نقطه
و من
که علامت تعجب‌ام!


شعر
شعر
آوای کبوتر است به وقت عشق
شعر
بال پروانه است به وقت باران
شعر
غبار ستاره‌ایست
که بر دشت‌ها و دامنه‌ها می‌بارد
و شعر
سرانگشتان کودکان است
در دوزخ کردستان
و در گورهای بی نشان رواندا.


نوشتن
آسمان
همیشه باران را نمی‌نویسد
باران
همیشه رود را،
رود
باغ را،
باغ
گل را،
و من
همیشه شعر ... شعر بزرگ خود را ... !



مرگ
هر شب می‌آید
بال می‌گسترداند بر خواب‌هایم
هر روز می‌آید
قدم‌های خسته مرا می‌شمرد مرگ،
و باز به جست‌و‌جوی نشانی تازه
تمامی‌ جیب‌هایم را می‌کاود.
همین!


پیانو
ناگهنان
پرتسوهای جان شاعران جهان
پرواز کردند،
چرخی زدند
و بعد به آرامی
فرود آمدند
و در صندوقی نظر کرده آرام گرفتند.
امروز به آن صندوق
پیانو می‌گوییم.


مهمانی
باران را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند،‌ و رفت،
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود.

آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود.

درخت را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
شانه سبزی برایم جا گذاشته بود.

تو را به خانه دعوت کردم
تو، زیباترین دختر جهان!
و آمدی
و با من بودی
و وقت بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی،
و برای من شعری زیبا
زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم.


به یاد آر
به یاد آر
پرنده اگر پرواز می‌کند
فقط به خاطر آسمان آبی نیست

چشمه اگر می‌جوشد
فقط برای رسیدن به رودخانه نیست

درخت اگر سایه دارد
فقط به دلیل شاخ و برگ‌اش نیست

اسب اگر می‌تازد
فقط از ترس تازیانه راکب نیست

باد اگر می‌وزد
فقط برای رقص جنگل نیست
و تو اگر شعرهای مرا می‌خوانی
فقط به بهانه نام شیرکو بی‌کس نیست.


نقاشی
چهار کودک:
ترک، فارس، عرب
و کرد
تصویر مردی را کشیدند.

اولی دست‌هایش را
دومی سرش را
سومی میانه و پاهایش را
و چهارمی
تفنگی بر دوش اش.


دره پروانه‌ها
1
قطره قطره
باران می‌نویسد: گل
نم به نم
دو دیده من می‌نویسد: تو!
چه سال پر باران غریبی
چه اندوه دست و دل بازی
که این گونه
سنگ به سنگ
سرم را می‌شکند، شکوفه می‌کند
و برگ به برگ
سرانگشتان مرده‌ام را می‌تاسد، سیاه می‌کند.
و خود همچون گیاهکی بی پناه
به باد سپرده می‌شوم
تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم، زاده شوم

هوهوی باد








اگر از ترانه‌های من
آزادی را بگیرند
سال، تمام سال خواهد مرد.

behnam5555 07-19-2010 03:19 PM


هاوڕێم

که‌ماڵ باران له‌ مه‌ریوان

هاڤاڵێکم هه‌بوو باڵای به‌ قه‌د باڵای ئه‌سرۆ؛
له‌ باران دیاریی وه‌رده‌گرت.
«له‌ نێو شارا به‌ردڕێژه‌کان ناکۆتا بوون»
هاوڕێم ئه‌وانه‌ی لا که‌م بوو؛
هه‌میشه‌ په‌ڕه‌سێلکه‌کانی له‌ به‌ر که‌م بوونی به‌رزایی لۆمه‌ ده‌کرد.
چۆله‌که‌ی زۆر خۆش نه‌ده‌ویست.
تاریکی قوژبنێک له‌ ژیانی هاوڕێم بوو؛
-هه‌موومان نیوه‌یه‌کمان تاریکه‌-
ئه‌و ده‌یزانی،
له‌ کوێ ئه‌بێ مانگ ببینێ.
دارستانێک پڕ له‌ ئاژه‌ڵی کێوی،
مانگ له‌ موحاقدا بوو.
هاوڕێم جانتاکه‌ی پڕکرد.
هه‌موو کاتێ ئه‌کرا بڵێی جاویدانه‌.
ته‌نانه‌ت ئه‌گه‌ر نه‌ده‌ڕۆی ؛
به‌ڵام ڕۆیشت!
نم نمی باران،
بۆنی باران بڵاو ببوه‌وه‌؛
له‌ ڕێگه‌ی خاکیی ئاوایی.
کاتێ گه‌یشتین،
دره‌نگ بوو ئیتر.
تاریکی پڕ بوو له‌ بۆنی باران و هاوڕێم!



ترجمه فارسی


ئارمان که‌ریمیان

دوستی داشتم با سرو­ها هم­قد بود؛

از باران هدیه­ها گرفته بود.

« سنگ­فرش­هایی بی­انتها در شهر»

دوست من آن­ها را کافی نمی­دانست؛

همیشه پرستو­ها را به­ خاطر کمی­ ارتفاعشان سرزنش می­کرد.

گنجشک­ها را چندان دوست نداشت.

تاریکی گوشه­ای از زندگی دوستم بود؛

ـ همه­ی ما نیمه­ای تاریک داریم ـ

او می­دانست؛

کجا باید ماه را ملاقات کند.

پله­هایی دراز،

سخت بود راه.

جنگلی پر از انبوه جانوران وحشی،

در محاق بود ماه.

دوستم چمدانش را پر کرد.

همیشه می­شد فهمید که جاودان است؛

حتّی اگر نمی­رفت؛

ولی رفت!

نم­نمی باران،

بوی آن پخش بود؛

در راه خاکی آبادی.

وقتی رسیدم؛

دیگر دیر شده بود.

تاریکی انباشته از بوی باران و دوستم بود!


ساقي 07-19-2010 03:25 PM

سپاس بهنام گرامي
مجموعه بسيار زيبايي رو گردآوري کرديد ... :53:

behnam5555 07-20-2010 07:08 PM


دوو ليو

تي دوو ليو ئه‌گه‌نه يه‌ك‌‍ ‍؛

گه‌رميي ئه‌وين

گيان ئه‌داته وشه‌كان و

بالا ئه‌كه‌ن.

ئه‌وسا ئه‌بن به په‌له چناريكي سه‌رسه‌وز

له كوتايي گه‌لاريزاني كولاني ماچيكا.



فارسی:

وقتي دو لب به هم مي‌رسند؛

از تبِ التماس‌ْ

واژه‌ها جان مي‌گيرند،

رشد مي‌كنند

و آنگاه درخت چنار سرسبزي مي‌شوند

بر انتهايِ پاييزيِ كوچه‌باغِ بوسه ای.

behnam5555 07-20-2010 07:10 PM




خوشه ویستی فیری کردم



بگریم !



گریانیش فیری کردم



هاورییه تی خه لوت بکه م !



خه لوتیش فیری کردم



پینوس له ئامیزی په نجه کانم بگرم



پینوسیش فیری کردم



شعر بنوسم !



شعریش فیری کردم



توم خوشبوی





فارسی:

دوست داشتن بهم یاد داد



گریه کنم !



گریه بهم یاد داد



خلوت را همراهی کنم !



خلوت بهم یاد داد



قلم را در اغوش پنجه هایم بگیرم



قلم بهم یاد داد



شعر بنویسم !



شعر هم بهم یاد داد



تو را دوست داشته باشم


behnam5555 07-20-2010 07:13 PM


له تی له ئاسمانی چاوت



ئه وله ته وا



هه میشه مانگی تیا ده نوی



ساتیکه رووت



دره وشانه وه ی نیگا کانت



بمبه ره وه



بو ئه و ساته ی



چاوکانت له دایک بوون !



*



نه ئه رخه وان



نه یادی گوله ریواسی یه که م خه نده ی



نه مردن و



نه سوتانی ئه م نیوه روژه دلته نگه،



هیچیان تامی



بارانی ناو بیشه لانی قژی ناده ن ،


(( فه ریدوون ئه ر شه دی ))



فارسی:

تنهایی



تکه ای از اسمان چشمت



ان تکه که



همیشه ماه در ان خود نمایی می کند



لحظه ایست دیدن روخت



و برق نگاه هایت



مرا ببر به گذشته



به ان لحظه



که چشمهایت از مادر زاده شدند



*



نه ارغوان



نه یاد شکوفه گل ریواس اولین لبخندت



نه مرگ و



نه سوختن این نیم روز غم انگیز



هیچکدام مزه



باران بیشه های گیسوی او را نمی دهند .


behnam5555 07-20-2010 07:17 PM




دلی ته نگم سی تاریکه



کاتی په نجه ی خوشه ویستیت



تالی که زیه ی تاسه کانی ئه بزوینی



له و ساته دا، یادی دووریت



* * *


دلی ماندووی ئه له رزینی



موسیقای خه م لی ئه دات و



پر به زاری شیعریکی نوی ئه چریکینی



(( ژیلا حسینی ))




سه تار



دل تنگم مانند سه تاریست



لحظه ای که پنجه دوست داشتنت



یکی از تارهای ارزوهایم را به لرزه در می اورد



در ان لحظه ،یاد دوریت



* * *


دل خسته ام را می لرزاند



موسیقیه غم می نوازد



و پر از فریاد شعری تازه را زمزمه می کند



behnam5555 07-26-2010 07:50 AM


ترجمه ی شعر پنجره به کردی



http://www.tasiyan.ir/images/news/214.1.jpg


«پنجره»

یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
من از دیار عروسکها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت
از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا
در پشت میز های مدرسه مسلول
از لحظه ای که بچه ها توانستند
بر روی تخته حرف سنگ را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند
من از میان
ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را
دردفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم باید باید باید
دیوانه وار دوست بدارم
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت
کنون نهال گردو
آن قدر قد کشیده که دیوار را برای برگهای جوانش
معنی کند
از آینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
ایا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنها تر از تو نیست ؟
پیغمبران رسالت ویرانی را
با خود به قرن ما آوردند ؟
این انفجار های پیاپی
و ابرهای مسموم
آیا طنین آینه های مقدس هستند ؟
ای دوست ای برادر ای همخون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گل ها را بنویس
همیشه خوابها
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت میشوند و می میرند
من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود ؟
آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم میزند سلام بگویم ؟
حس میکنم که وقت گذشته ست
حس میکنم که لحظه سهم من از برگهای تاریخ است
حس میکنم که میز فاصله ی کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این غریبه ی غمگین
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
حرفی بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم


«په نجه ره»

شێعرێ له: فروغ فه ڕوخ زاد
بۆ کوردی: بابه ک سه حرانه وه رد

په نجه ره ێک بۆ بینین
په نجه ره ێک بۆ بیستن
په نجه ره ێک که وه کوو ئه ڵقه ی بیرێ
به جه رگه ی ئه رز ئه گات له ئاخری خۆیدا
و به لای پانایی ئه م دلۆڤانییه په یتا په یتای شین ئه کرێته وه
په نجه ره ێک که ده سه چکۆله کانی ته نیایی
له به خشیشی شه وانه ی عه تری ئه ستێره کان ده سواز
دارماڵ ئه کات
و له وێووه ئه کرێ
خۆره تاو میوان کرێ به دووره وڵاتی گوڵه شه ما نییه کان
په نجه ره ێک بۆ من به سه
من له وڵاتی به بلانه کان دێم
له ژێر سێبه ره داره کانی قاغه زی
له باخی کتێبێکی وێنه دار
من له وه رزه کانی وشکی ئه زموونه کانی بێ به ری هه ڤاڵی و ئه وین دێم
له کۆڵانه خۆڵاوییه کانی بێ تاوانی
له ساڵانی گه شکه ی پیته ڕه نگ فڕیووه کانی ئه ڵفوبێ
له پشتی مێزه کانی قۆتابخانه ی سیلاوی
ئا له و ساته که منداڵان توانییان
قسه ی به رد له سه ر ته خته بنوسن
و ڕیشۆله هووله کان په ڕین له داره که ڤنسال.
من له نێو بنه گیاکانی گوشتخۆر دێم
و ئێستاکه ش مێشکی من
دارماڵه له قیژ و هه رای په پووله ێک که ئه ویان
به سنجاخێ له په ڕاوێ چوار مێخه یان کردبوو.
کاتێ که بیڕ و بڕوای من له گوریسی خاوی دادیه ری هه ڵواسرا بوو
و له ته واوی شار
دڵی ڕووناکییه کانی منیان له ت و په ت ئه کرد
ئه و کاته که چاوه مناڵانه که ی ئه وینی منیان
به ده سماڵی ڕه ش و ناشیرینی یاسا ئه یان به ست
و له گێجه نه په شێوی ئاواتی من
فیچقه ی خوێن بوو که بۆ ده ره وه ئه پژا
ئه و کاته که ژیانی من ئیتر
شتێ نه بوو، هیچ شتێک به ر له تک تکی کاتژمێره که ی دیڤه ر
زانیم ، پێویسته ، پێویسته ، پێویسته
که خۆشم بووێ شێت ئاسا.

په نجه ره ێک بۆ من به سه
په نجه ره ێک بۆ ئێستای شاره زایی و نیگا و بێده نگی
ئێستا نه مامی گوێز
ئه ونه زۆر هه لچووه که ئه توانێ دیڤه ر بۆ گه ڵا گه نجه کانی خۆی
مانا بکات.
له ئاوێنه پرسیار که
ناوی ڕزگار که ره که ت
ئاخۆ ئه رز که ژێر پێ ی تۆدا ده له رزێ
ته نیاتر له تۆ نییه ؟
په یخه مبه ران ، په یامنێری کاولی
له گه ڵ خۆیان به سه ته ی ئێمه هێناویانه
ئه م ته قینه وانه ی له په ستا په ستا ،
و هه وره ژاراوییه کان،
ئاخۆ زایه ڵه ی ئایاتی پیرۆزن؟
ئه ی هه ڤاڵ ، به راده ر ، هاوخوێن
کاتێ به مانگ گه یشتی
مێژووی کۆ کوژی گوڵه کان بنوسه .
هه موو ده مێ خه ونه کان
له به رزایی سافیلکه یی خۆیان په رتاوته بوون و مردن .
شه وه رێکی چوار په ڕ بۆن ئه که م
که شین بووه له سه ر قه بری چه مکێکی کۆن
ئاخۆ ئه و ژنه که له جامه مه رگی چاوه ڕوانی و داوێن پاکی خۆی ناشتراوه ،
لاوه تی من بوو؟
ئاخۆ دیسان سه ره که وم له پیلکانه کانی مڵ و مۆی خۆم
تا به خوای باش که له سه ر بان پیاسه ئه کا سڵاو که م ؟

هه ست ئه که م وه خت تێپه ڕیوه
هه ست ئه که م مێز به ینێکی درۆیینه یه له نێوان قژه کانی من و ده سه کانی
ئه م نامۆ په ژاره .
قسه یکم له گه ڵ بکه
ئاخۆ ئه و که سه ی که دڵۆڤانی جه سته ێکی زیندوو به تۆدا ئه بخشێ
بێجگه له فامی هه ستی زیندووبونی خۆی ، چی له تۆ ئه وێ؟
قسه یکم له گه ڵ بکه
من هانا ئێنم بۆ په نجه ره
له گه ڵ هه تاو په یوه ندیم هه یه .

گه ڵارێزانی 85

بابک صحرا نورد

***



اکنون ساعت 10:00 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)