پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   مشاعره با شعر نو (http://p30city.net/showthread.php?t=4040)

مستور 12-27-2012 12:18 AM

موج تو اقلیم مرا گرفت
تو را یافتم آسمانها را پی بردم
تو را یافتم
درها را گشودم
شاخه ها را خواندم
افتاده باد آن برگ
که به آهنگ وزشهایت نلرزد
مژگان تو لرزید ، رویا در هم شد

سهراب سپهری

افسون 13 12-27-2012 10:28 AM

دوباره با من باش
پناه خاطره ام
ای دو چشم روشن باش
هنوز در شب من آن دو چشم روشن هست
اگر چه فاصله ما
چگونه بتوان گفت ؟
هنوز با من هست
کجایی ای همه خوبی
تو ای همه بخشش
چه مهربان بودی وقتی که شعر می خواندی
چه مهربان بودی وقتی که مهربان بودی
چگونه نفس تو رادر حصار خویش گرفت
تو ای که سیر در آفاق روح می کردی
چه شد
چه شد که سخن از شکست می گویی ؟

ماهین 12-27-2012 12:20 PM

یادم آمد
که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پس در ان خلوت دلخواسته گشتیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
اسمان صاف و
شب آرام ...

مستور 12-27-2012 12:43 PM

مرغان می خواندند
نیلوفر وا می شد
کوزه تر بشکستم
در بستم
و در ایوان به تماشای تو بنشستم


ماهین 12-27-2012 02:32 PM

می خواستم به دامن این دشت ،چون درخت
بی وحشت از تبر
در دامن نسیم سحر غنچه وا کنم
با دست های بر شده تا اسمان پاک
خورشید و خاک و اب و هوا را دعا کنم
گنجشک ها ره شانه ی من نغمه سر دهند
سر سبز و استوار، گل افشان و سر بلند
این دشت خشک غمزده را با صفا کنم ...

مستور 12-27-2012 02:39 PM

مرگی در دامنه ها
ابری سر کوه
مرغان لب زیست
می خواندیم
بی تو دری بودم به برون
و نگاهی به کران
و صدایی به کویر
میرفتیم
خاک از ما می ترسید
و زمان بر سر ما می بارید


افسون 13 12-28-2012 01:19 AM

در شب بیداد من فرهاد می گرید
و چه بی فریاد
جهان پیر است و بی بنیاد
می گرید در شب بیداد
در فروبستم
و فروماندم در آن خاموش گم فریاد
تا نگرید در شب بیداد من فرهاد
نشنوم دیگر
های های زاری خاموش وارش را
و سکوت سوگوارش را
باز می گرید
در شب بیداد من فرهاد و چه بی فریاد


مستور 12-28-2012 02:13 AM

دیدم درخت هست
وقتی که درخت هست
پیداست که باید بود
باید بود و رد روایت را
تا متن سپید
دنبال کرد
اما
ای یاس ملون


افسون 13 12-28-2012 08:37 AM

نه اهل روزگارم نه همنشین سایه
بزن به سیم آواز تا آخر گلایه
رو سرزمین بی سر یه سرو سربلندم
به شاخ و برگ سبز خودم دخیل می بندم


مستور 12-28-2012 06:54 PM

مادری دارم
بهتر از برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است
لای این شب بوها
پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب
روی قانون گیاه


افسون 13 12-29-2012 08:02 AM

هنگام انتحار
هنگامه ی خزانست
هنگام انتحار گل سرخ
در کوچه های سنگی
هنگامه ی طلوع شب از شب
و رود را ببین که چه هرزابی ست
عشقی نمانده است و نمیدانی دیگر
عشقی نمانده است
نامش فراموش است از یادم ...


yad 12-29-2012 10:04 AM

می دانی؟

یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است

و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت

...
... باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی


دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.

حسين پناهي






مستور 12-29-2012 06:25 PM

در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد
مغرب جان می کند
می میرذ
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب به اتاقم می روید کم کم
بیذارم
نپنداریدم در خواب
سایه ی شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد
اکنون دارم میشنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل های چشم پشیمانی را پرپر می کنم

سهراب سپهری

افسون 13 12-30-2012 02:45 PM

من گیاهی ریشه در خویشم
من سکون آبشاران بلورین زمستانم
من شکوه پرنیان روشن دریای خاموشم
من سرود تشنه ی بیمار خیزان بهارانم


مستور 12-30-2012 11:50 PM

من نمی خندم اگر بادبادک می ترکد
و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف کند
من صدای پر بلدرچین را میشناسم
زنگ های شکم هوبره را
اثر پای بز کوهی را
خوب میدانم ریواس کجا می روید
سار کی می آید
کبک کی می خواند
باز کی می میرد
ماه در خواب بیابان چیست
مرگ در ساقه ی خواهش
و تمشک لذت زیر دندان هم آغوشی

سهراب سپهری

افسون 13 12-31-2012 08:15 AM

یاد داری که زمن خنده کنان پرسیدی
چه رهآورد سفر دارم از این راه دراز ؟
چهره ام را بنگر تا به تو پاسخ گوید
اشک شوقی که فروخفته به چشمان نیاز
چه رهآورد سفر دارم ای مایه عمر؟
سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال
نگهی گمشده در پرده رویایی دور
پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال
چه رهآورد سفر دارم ... ای مایه عمر ؟


مستور 12-31-2012 11:52 AM

رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه
از خرابی ماش آبادان
دلی از ما ، ولی خراب ببرد

نیما یوشیج

افسون 13 12-31-2012 05:02 PM

دریا کنار از صدفهای تهی پوشیده است
جویندگان مروارید به کرانه های دیگر رفته اند
پوچی جست و جو بر ماسه ها نقش است
صدا نیست دریا پریان مدهوشند

آب از نفس افتاده است
لحظه من در راه است و امشب بشنوید از من
امشب آب اسطوره ای را به خاک ارمغان خواهد کرد
امشب سری از تیرگی انتظار به در خواهد آمد
امشب لبخندی به فراترها خواهد ریخت


مستور 12-31-2012 08:46 PM

تا بگیرد از آب
آنچه پیوندی داشت
با خیالی در خواب
صبح آن شب که به دریا موجی
تن نمی کوفت به موج دیگر
چشم ماهیگیران دید
قایقی را به ره آب که داشت
بر لب از حاثه تلخ شب پیش خبر


افسون 13 01-01-2013 02:45 PM

روزی که دانش لب آب زندگی می کرد
انسان در تنبلی لطیف یک مرتع
با فلسفه های لاجوردی خوش بود
در سمت پرنده فکر می کرد
با نبض درخت او می زد
مغلوب شرایط شقایق بود
مفهوم درشت شط در قعر کلام او تلاطم داشت
انسان در متن عناصر می خوابید
نزدیک طلوع ترس بیدار می شد


مستور 01-01-2013 04:26 PM

دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می آید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادراک فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره ، گل نم بزنیم
آسمان را بشانیم میان دو هجای هستی
ریه ها را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم

سهراب سپهری

افسون 13 01-01-2013 04:59 PM

من چگونه ستایش کنم
آن چشمه را که نیست ؟
من چگونه نوازش کنم این تشنه را که هست ؟
من چگونه بگویم که این خزان زیباترین بهار ؟
من چگونه بخوانم سرود فتح
من چگونه بخواهم که مهر باشد ای مرگ مهربان
زیباترین بهار در این شهر ؛ زیباترین خزانست
من چگونه بر این سنگفرش سخت
با چگونه گیاهی نظر کنم
با چگونه رفیقی سفر کنم
من چگونه ستایش کنم این زنده را که مرد ؟
من چگونه نوازش کنم آن مرده را که زیست ؟
پرنده ها به تماشای بادها رفتند
شکوفه ها به تماشای آبهای سپید
زمین عریان مانده ست و باغهای گمان
و یاد مهر تو ای مهربانتر از خورشید


مستور 01-01-2013 09:54 PM

برتر از پرواز - سهراب سپهری


دریچه باز قفس
بر تازگی باغ ها سر انگیز است
اما بال از جنبش رسته است
وسوسه های چمن بیهوده است
میان پرنده و پرواز
فراموشی بال و پر است
در چشم پرنده قطره ی بینایی است
ساقه به بالا می رود
میوه فرو می افتد
دگرگونی غمناک است
نور آلودگی است
نوسان آلودگی است
رفتن آلودگی
پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است
سرشاری اش قفس را می لرزاند
نسیم هوا را می شکند
دریچه قفس بی تاب است


افسون 13 01-02-2013 07:17 AM

تنها انسان گریان نیست
من دیده ام پرندگان را
من برگ و باد و باران را
گریان دیده ام
تنها انسان گریان نیست
تنها انسان نیست که می سراید
من سرودها از سنگ
نغمه ها از گیاهان شنیده ام
من خود شنیده ام سرودی از باد و برگ
تنها انسان سرود خوان نیست
تنها انسان نیست که دوست می دارد
دریا و بادبان
خورشید و کشتزاران یکسر
عاشقانند
تنها انسان تنهایی بزرگست
انسان مرگ رای
اندیشه های مرگش ویرانگر


ماهین 01-02-2013 10:38 AM

...
رمز شيرينی اين قصه کجاست؟
که نه تنها شيرين ،
بی نهايت زيباست :
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست :
جان چراغان کنی از عشق کسی
به اميدش ببری رنج بسی .
تب و تابی بودت هر نفسی .
به وصالی برسی يا نرسی!
سينه بی عشق مباد!!

فريدون مشيري


افسون 13 01-02-2013 03:56 PM

در هوای دوگانگی ، تازگی چهره ها پژمرد
بیایید از سایه روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم ، در برگ فرود آییم
و اگر جا پایی دیدیم مسافر کهن را

از پی برویم
برگردیم و نهراسیم درایوان آن روزگاران
نوشابه جادو سر کشیم
شب بوی ترانه ببوییم

چهره خود گم کنیم
از روزن آن سوها بنگریم

در به نوازش خطر بگشاییم
خود روی دلهره پرپر کنیم
نیاویزیم نه به بند گریز نه به دامان پناه
نشتابیم نه به سوی روشن ِ نزدیک

نه به سمت ِ مبهم دور ...

ماهین 01-02-2013 07:17 PM

ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت
و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت
از مرزی گذشته بود
در پی مرز گمشده می گشت
کوهی سنگین نگاهش را برید
صدا از خود تهی شد
و به دامن کوه آویخت
پناهم بده تنها مرز آشنا پناهم بده
و کوه از خوابی سنگین پر بود
خوابش طرحی رها شده داشت
صدا زمزمه بیگانگی را بویید
برگشت
فضا را از خود گذرداد
و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد


مستور 01-17-2013 01:25 PM

در وزش خاموشی
سیماها در دود فراموشی
شهر ترا نام دگر
خسته نه ای گام دگر
آمده ام آمده ام
درها رهگذر باد عدم
خانه ز خود وارسته
جام دویی بشکسته
سایه «یک» روی زمین
روی زمان
شهر تو نی این و نه آن
شهر توگم تا نشود
پیدا نشود
سهراب سپهری

ماهین 01-20-2013 07:56 PM

دوستش می دارم
چرا که می شناسمش
به دوستی و یگانگی.
شهر همه بیگانگی و عداوت است.
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم
تنهایی غم انگیزش را درمی یابم
اندوهش غروبی دل گیر است
در غربت و تنهایی..
همچنان که شادی اش
طلوع همه ی آفتاب هاست.


شاملو

مستور 01-20-2013 08:19 PM

تو نیستی نوسانی نیست
تو نیستی و تپیدن گردابی است
تو نیستی و غریو رودها گویا نیست
و دره ها نا خواناست
می آیی
شب از چهره بر می خیزد
راز از هستی می پرد
می روی چمن تاریک می شود
جوشش چشمه ها می شکند
چشمانت را می بندی
ابهام به علف می پیچد
و آب بیدار می شود

سهراب سپهری

ماهین 01-20-2013 08:34 PM

درهای و هوی این شلوغ
در وقاحت هوس
دلم گرفته سخت از مردمان خودباختگی
از نادانی
از جهل
از غربت عرفان

چه کسی سلامت فردا را تضمین خواهد کرد
باید عشق را دوباره معنا کرد
باید عشق را دوباره معنا کرد


مستور 01-20-2013 08:40 PM

در همین لحظه ی غمناک به جا
و به نزدیکی او
می خروشد دریا
وز ره دور فرا میرسد
آن موج که می گوید باز
از شبی طوفانی
داستانی نه دراز


ماهین 01-22-2013 07:37 AM

زیر پای من
دهان ِ دره ی سقوط
باز مانده است
ناگزیر
با صدایی از سکوت
تا همیشه
روی برزخ دو پرتگاه
راه می روم
سرنوشت من سرودن است

مستور 01-22-2013 08:15 AM

تکان قایق ذهن تو را تکانی داد
غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست
همیشه با نفس تازه راه باید رفت
و فوت باید کرد
که پاک پاک شود
صورت طلای مرگ
کجاست سنگ رنوس؟
من از مجاورت یک درخت می آیم
که روی پوست آن
دست های ساده غربت
اثر گذشته بود
«به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی»


ماهین 02-02-2013 12:33 AM

یک روز
دیوانه می شوم !
شاید برای حادثه باید
گاهی کمی عجیب تر از این
باشم
با این همه تفاوت
احساس می کنم که کمی بی تفاوتی
بد نیست
حس می کنم که انگار
نامم کمی کج است
و نام خانوادگی ام ، نیز
از این هوای سربی
خسته است
امضای تازهء من
دیگر
امضای روزهای دبست
ان نیست ...

قیصر امین پور


مستور 02-02-2013 11:08 PM

تا ته پاییز
تجربه های کبوترانه روان بود
باران وقتی که ایستاد
منظره اوراق بود
وسعت مرطوب
از نفس افتاد
قوس و قزح
در دهان حوصله ی ما
آب شد

سهراب سپهری

ماهین 02-03-2013 10:20 AM

...
در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.



مستور 02-03-2013 10:39 PM

مسافر از اتوبوس
پیاده شد
« چه آسمان تمیزی»
و امتداد خیابان غربت او را برد
غروب بود
صدای هوش گیاهان به گوش می آمد
مسافر آمده بود
و روی صندلی راحتی کنار چمن
نشسته بود
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
سهراب سپهری

افسون 13 06-03-2014 09:10 PM

تردید من برگ نگاه
می روی با موج خاموشی کجا ؟
ریشه ام از هوشیاری خورده آب
من کجا فراموشی کجا
دور بود از سبزه زار رنگها
زورق بستر
فراز موج خواب
پرتویی آیینه را لبریز کرد
طرح من آلوده شد با آفتاب

"سپهری"

yad 04-07-2015 09:35 PM

باران نور
که از شبکه ی دهلیز بی پایان فرو می‌ریخت
روی دیوار کاشی گلی را می‌شست.
مار سیاه ساقه ی این گل
در رقص نرم و لطیفی زنده بود.
گفتی جوهر سوزان رقص.
در گلوی این مار سیاه چکیده بود.
گل کاشی زنده بود
در دنیایی رازدار،


سهراب


اکنون ساعت 04:36 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)