پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   حس عشق و عاشقانه ها (http://p30city.net/showthread.php?t=974)

ترنم 11-16-2013 07:56 PM

عشق و دیوانگی
 
به نام خالق رز

عشق و دیوانگی

در زمان­های بسیار قدیم، وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت­ها و تباهی­ها دور هم جمع شدند، خسته­تر و کسل­تر از همیشه.

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم مثلاً "فایم باشک"

همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فوراً "فریاد زد": من چشم می گذارم. و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد، همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.

دیوانگی جلوی درختی رفتو چشم­هایش را بست و شروع کرد به شمردن: یک... دو....سه...

همه رفتند تا جایی پنهان شوند.

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد.

خیانت میان انبوهی از زباله­ها پنهان شد.

اصلات در میان ابرها مخفی شد.

هوس به مرکز زمین رفت.

دروغ گفت به زیر سنگ می روم ولی به ته دریا رفت.

طمع در کیسه­ای که خودش دوخته بود مخفی شد.

و دیوانگی مشغول شمردن بود، هفتادو نه... هشتاد... هشتادو یک...

و همه پنهان شده بودند بجز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد و جایی تعجب هم نبود چون همه می­دانستند پنهان کردن عشق مشکل بود.

در همین حال دیوانگی به پایان شمارشش رسید. نود پنج... نود شش....

هنگامی دیوانگی به صد رسید عشق پرید و در بین بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد: دارم میام، دارم میام.

اولن کسی را که پیدا کرد تنبلی بود، چون تنبلی­اش آمده بود پنهان شود.

لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود. دروغ در ته دریاچه و هوس ذر مرکز زمین همه را پیدا کرد.

بجز عشق.

او از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوشهایش زمزمه کرد: تو فقط باید عشق را پیدا کنی او پشت بوته گل رز است.

دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره فرو کرد تا با صدای ناله­ای متوقف شد.

عشق از پشت بوته بیرون آمد. با دست هایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون میزد.

شاخه ها به چشم های عشق فرو رفته بود. او نمی توانست جایی را ببیند.

او کور شده بود.

دیوانگی گفت من چه کردم؟ چگونه می­توانم تو را در مان کنم؟

عشق پاسخ داد: تو نمی­توانی مرا درمان کنی، اما اگر می­خواهی کاری بکنی راهنمای من باش.

و اینگونه شد که از آن روز به بعد...

عشق کور شد و دیوانگی همواره همراه اوست.

پریشان 11-16-2013 08:41 PM

چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی ..
یکی که بهش اعتماد داری ..
بهت اعتماد داره ..
از دلتنگی هاش برات میگه ..
از دلتنگی هات براش میگی ..
آروم میشه ..
آروم میشی ..
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه ..
این حس مثل قطره های بارون پاکه ..
و ای کاش این لحظه ها همیشه ماندگـــــــــــــار بود...

ترنم 11-17-2013 02:30 AM

به آنهایی که دوستشان دارید بی بهانه بگویید دوستت دارم
بگویید در این دنیای شلوغ سنجاقشان کرده اید به دلتان
بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان کوتاه تر از عمر شکوفه هاست
شما بگویید ، حتی اگر نشنوند . . .






http://static.cloob.com//public/user...c3d497bb9c-425


پریشان 11-17-2013 01:25 PM

ﺻﺪﺍﻱ ﺗﻠﻔﻦ، ﭘﺴﺮﻱ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩ؛
ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻮﺩ!
ﭘﺴﺮ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﮔﻔﺖ:
ﭼﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺖ ﺷﺐ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩﻱ؟!
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻮﻗﻊ ﺷﺐ، ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩﻱ!
ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﻳﻢ : " تولدت مبارک "

shokofe 11-17-2013 10:16 PM

دلـم یه رابطـــہ باحـال میخـواد ... [ ! ]
از اونـا کـہ هر دومـون هم دیـگرو دوس داشته باشیـم ...
عاشـق هم باشیـم بمیریـم واسـہ هم از صبـح تا شـب
قربــون هم بریــم جونمــون واسه هــم در بـره ...
صفا کنــیم با هم از اونــا کـہ تهــش به گنـد کشیده نشــہ ...
چـیز زیادے ِ به نظرتون ...!

پریشان 11-18-2013 11:46 AM

کاش میشد...
بچگی رازنده کرد
کودکی شد کودکانه گریه کرد
شعرقهر قهرتاقیامت راسرود
ان قیامت که دمی بیشترنبود
فاصله با کودکی هامان چه کرد!؟
کاش میشدبچه گانه خنده کرد...

پریشان 11-21-2013 08:35 PM

نامه احمد شاملو به همسرش آیدا
 
آیدا نازنین خوب خودم.
ساعت چهار یا چهارو نیم است . هوا دارد شیری رنگ می شود. خوابم گرفته است اما به علت گرفتاریهای فوق العاده ای که دارم نمی توانم بخوابم. باید (کار) کنم. کاری که متاسفانه برای خوش بختی من و تو نیست: برای رسالت خودم هم نیست: برای انجام وظیفه هم نیست: برای هیچ چیز نیست، برای تمام کردن احمد تو است. برای آن است دیگر–به قول خودت–چیزی از احمد برای تو باقی نگذارند.


اما...بگذار باشد.اینها هم تمام می شود. بالاخره (فردا) مال ما است.
مال من و تو با هم. مال آیدا و احمد با هم...
بالاخره خواهد آمد، آن شبهایی که تا صبح در کنار تو بیدار بمانم، سرت را روی سینه ام بگذارم و به تو بگویم که در کنارت چه قدر خوشبخت هستم.


چه قدر تو را دوست دارم! چه قدر به نفس تو در کنارم خودم احتیاج دارم! چه قدر حرف دارم که با تو بگویم ! اما افسوس ! همه حرفهای ما این شده است که تو به من بگویی (امروز خسته هستی ) یا (چه عجب که امروز شادی ؟) و من به تو بگویم که : (دیگر کی می توانم ببینمت ؟ ) و یا:

تو بگویی : (می خواهم بروم . من که هستم به کارت نمی رسی . ) من بگویم : (دیوانه زنجیری حالا چند دقیقه دیگر هم بنشین !) و همین ! – همین و تمام آن حرفهای ، شعرها و سرودهایی که در روح من زبانه می کشد تبدیل به همین حرفها و دیدارهای مضحکی شده که مرا به وحشت می اندازد:
وحشت از اینکه ، رفته رفته ، تو از این دیدارها و حرفها و سرانجام از عشقی که محیط خودش را پیدا نمی کند تا پرو بالی بزند گرفتار نفرت و کسالت و اندوه بشوی.


این موقع شب (یا بهتر بگویم : سحر) ز تصور این چنین فاجعه ای به خود لزریدم . کارم را گذاشتم که این چند سطر را برایت بنویسم:
آیدای من : این پرنده، در این قفس تنگ نمی خواند. اگر می بینی خفه و لال و خاموش است، به این جهت است ... بگذار فضا و محیط خودش را پیدا کند تا ببینی که چه گونه در تاریک ترین شبها آفتابی ترین روزها را خواهد سرود.


به من بنویس تا هر دم و هر لحظه بتوانم آن را بشنوم:
به من بنویس تا یقین داشته باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شبهای سفیدی. به من بنویس که می دانی این سکوت و ابتذال زاییده ی زندگی در این زندانی است که مال ما نیست ، که خانه ی ما نیست ، که شایسته ی ما نیست . به من بنویس که تو هم در انتظار سحری هستی که پرونده ی عشق ما را در آن آواز خواهد خواند...


پریشان 12-06-2013 05:25 PM

دریا تودلش پراز حرفه ولی میشینه پای درد ودل بقیه…
میشه جای واسه آرامش ….
میشه سکوت واسه لحظه ای که بغض کردی واشکات سرازیر شدن….
تو آروم میشی وآن از غصه تو مواج…

پریشان 12-19-2013 02:33 PM

ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺬﺍﺭ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﮑﺸﻪ ﮐﻪ ﺯﻧﯽ ﻧﯿﺎﺯ
ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﻨﻪ ...
ﻭ ﺍﮔﻪ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﺮﺩ ،
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ
ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﺬﺍﺭ .
ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭﺕ ﮐﻨﻪ ...
ﺍﮔﻪ ﻧﻪ
ﻣﻨﺘـــــــــــــﻈﺮ ﺑﺎﺵ ...
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﮔﯿﺮﯾﺶ ...
ﺳﮑﻮﺗﺶ ...
ﮐﻢ ﺣﺮﻓﯿﺶ ...
ﺯﻧﮓ ﻧﺰﺩﻧﺶ ...
ﻧﺒﻮﺳﯿﺪﻧﺶ ...
ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺶ ...
ﭼﺸﻤﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻨﺶ ...
ﻭ ﺭﻓﺘﻨﺶ !!!

پریشان 01-05-2014 07:04 PM

سکوت،رسا ترین فریاد یک زن است..
وقتی سکوت میکند..
وقتی بحث نمیکند..
وقتی برای به کرسی نشاندن حرفش تلاش نمیکند..
بفهم..که واقعا اسیب دیده.


اکنون ساعت 11:42 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)