![]() |
دانم سر آرد غصه را رنگین برآرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم |
می ای دارم چو جان صافی و صوفی می کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی |
یار با ما بی وفایی می کند
بی دلیل از من جدایی می کند شمع جانم را بکشت آن بی وفا جای دیگر روشنایی می کند |
دیدار شد میسر و بوس و کنار هم
از بخت شکر دارم و از روزگار هم |
منکران را هم از این می دو سه ساغر بچشان
وگر ایشان نستانند روانی به من آر |
رواق منـظر چشم مــن آشیــانۀ توست
کرم نما و فرودآ که خانه ، خانۀ توست |
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم |
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی |
یاد باد آن کاو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم |
ماه خورشید نمایـش، ز پس پردۀ زلف
آفتابـیست که در پیش ، سحــابی دارد |
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد |
دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگرید
کاو به چیزی مختصر چون باز می ماند ز من |
نگویم از من بیدل به سهو کردی یاد
که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت |
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو |
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به |
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید |
در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده |
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران |
نگار می فروشم عشوهای داد
که ایمن گشتم از مکر زمانه |
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور ار رخ تو چشم مرا نور نماندست |
تا کی می صبوح و شرک خواب بامداد
هشیارگر دهان که گذشت اختیار عمر |
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست |
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف مانیست که از دیده چها رفت |
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش |
شراب بیغش و ساقی خوش دو دام رهند
که زیرکان جهان از کمندشان نرهند |
درین حیرت فلکها نیز دیریست
که میگردند سرگردان دریغا |
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم |
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند |
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم |
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمیدهد |
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری |
یادم آر روز باران
گردش یک روز دیرین خوب و شیرین |
نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس
به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست |
تا نقش خيال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست |
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش |
تو که داری لب نانی به در خواجه مرو
آبروی صدف خویش به دریا مفروش |
شرمم از خرقه ی الوده ی خود میآید
که برو وصله بصد شعبده پیراسته ام |
ماهم این هفته برون رفت وبه چشـمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست |
اکنون ساعت 12:54 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)